حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

فصاحة المتُکلِّم : عبارةٌ عن المَلکة التی یقتدر بها صاحبها على التعبیر عن المقصود بکلام فصیح فی أیِّ غرضٍ کان.

فیکون قادراً بصفة الفصاحة الثابتة فی نفسه على صیاغة الکلام مُتمکّناً من التّصرف فی ضُروبه بصیراً بالخوض فی جهاته ومَنَاحِیه.

البلاغة

البلاغة فی اللغة (الوُصول والأنتِهاء) یقال بلغ فلان مراده - إذا وصل إلیه ، وبلغ الرکب المدینة - إذا انتهى الیها

وَمبلغ الشیء منتهاه

وبلغ الرجل بلاغة - فهو بلیغ : إذا أحسَن التّعبیر عمَّا فی نفسه وتقع البلاغة فی الاصطلاح : وصفا للکلام ، والمتکلّم فقط ولا توصف «الکلمة» بالبلاغة ، لقصورها عن الرسول بالمُتکلَّم إلى غرضه ، ولعدم السّماع بذلک.

بلاغة الکلام

البلاغة فی الکلام : مطابقته لما یقتضیه حال الخطاب  - مع فصاحة ألفاظه «مفردها ومرکبها».

والکلام البلیغ : هو الذی یُصورَّه المتُکلِّم بصورة تناسبُ أحوال المخاطبین.

وحال الخطاب «ویسمى بالمقام» هو الأمر الحامل للمتکلم على أن یُوردَ عبارته على صورة مخصوصة دون أخرى.

والمُقتضَى - «ویسمى الاعتبار المُناسب» هو الصورة المخصوصة التی تُورَدُ علیها العبارة.

مثلاً - المدح - حال یدعو لا یراد العبارة على صورة الإطناب وذکاء المخاطب - حال یدعو لإیرادها على صورة الإیجاز فکلٌ من المدح والذکاء «حال ومقام» وکلٌّ من الإطناب والإیجاز «مُقتضَى» ، وإیراد الکلام على صورة الاطناب أو لایجاز «مُطابقة للمقُتضَى» ولیست البلاغة

إذاً مُنحصرة فی إیجاد معان جلیلة ، ولا فی اختیار ألفاظ واضحة جزیلة ، بل هی تتناول مع هذین الأمرین أمراً ثالثاً (هو إیجاد أسالیب مُناسبة للتألیف بین تلک المعانی والألفاظ) مما یُکسبها قوَّة وجمالا وملخص القول - إنَّ الأمر الذی یَحملُ المُتکلّم على إیراد کلامه فی صورة دون أخرى : یُسمى «حالا» وإلقاء الکلام على هذه الصُّورة التی اقتضاها الحال یُسمى «مُقتضَى» والبلاغة هی مُطابقة الکلام الفصیح لما یقتضیه الحال.

 

فصاحت گوینده: عبارت است از صفتی راسخ در نفس که صاحبش به وسیلۀ آن توانایی می یابد مقصود را – به هر هدفی باشد - با کلامی فصیح بیان کند.

پس به واسطۀ صفت فصاحت ثابت در نفسش قادر به تحریر(ساختن) کلام است، در حالیکه قادر به تصرف در گونه هایش و آگاه به فرورفتن در جوانب و نواحی؟ آن است.

 

بلاغت

بلاغت در لغت به معنی رسیدن و انتها است. گفته می شود «بلغ فلان مراده» یعنی فلانی به مرادش رسید و «بلغ الرکب المدینة» یعنی سوار به شهر رسید.

و مرد بلیغ شد: هنگامی که آنچه در نفسش است را خوب بیان کند.

و بلاغة در اصطلاح، فقط صفتی برای کلام و متکلم است و کلمه را با بلاغت توصیف نمی کنند، به دلیل کوتاهی و ناتوانی آن در رساندن متکلم به هدفش و نیز به دلیل اینکه چنین چیزی شنیده نشده است.

 

بلاغت کلام

بلاغت در کلام: مطابقت کلام با چیزی ست که مقتضای حالت سخن است – همراه با فصاحت الفاظ آن، چه مفرد و چه مرکب.

و کلام بلیغ: کلامی است که گوینده آن را به صورتی که مناسب حال مخاطبین باشد شکل دهد.

و حالت سخن که مقام نامیده می شود، آن امری مربوط به گوینده است، به این معنی که عبارتش را به سبکی خاص غیر دیگری بیان کند.

و مقتضی – که اعتبار مناسب نامیده می شود – همان سبک خاصی است که عبارت به آن صورت بیان می شود.

مثلا – مدح – حالتی است که نیاز به اطناب کلام دارد (بیان عبارت به صورت تفصیل را اقتضا می کند) و هوشمندی مخاطب حالتی است که نیازمند ایجاز کلام است (بیان کلام به صورت موجز و کوتاه را اقتضا می کند). پس مدح و هوشمندی هر دو، حالت و مقام هستند و اطناب و ایجاز هر دو متقضی (ضرورت، نیاز) هستند و بیان کلام به صورت اطناب یا ایجاز ، مطابقت با مقتضی (نیاز) است و بلاغت نیست.

إذاً مُنحصرة فی إیجاد معان جلیلة ، ولا فی اختیار ألفاظ واضحة جزیلة ، بل هی تتناول مع هذین الأمرین أمراً ثالثاً (هو إیجاد أسالیب مُناسبة للتألیف بین تلک المعانی والألفاظ) مما یُکسبها قوَّة وجمالا (؟)

و خلاصه کلام اینکه: امری که گوینده را به بیان کلامش به صورتی غیر دیگری وامی دارد، حالت نامیده میشود و بیان کلام به این صورتی که حالت آن را اقتضا می کند، مقتضی نامیده می شود و بلاغت مطابقت کلام فصیح با چیزی است که حالت آن را اقتضا می کند. 

 

نظرات  (۳)

  • فائزه موسوی طیبی
  • ولیست البلاغة إذاً مُنحصرة فی إیجاد معان جلیلة ، ولا فی اختیار ألفاظ واضحة جزیلة ، بل هی تتناول مع هذین الأمرین أمراً ثالثاً (هو إیجاد أسالیب مُناسبة للتألیف بین تلک المعانی والألفاظ) مما یُکسبها قوَّة وجمالا
    بنابراین بلاغت منحصر در ایجاد معانی زیبا نیست و در انتخاب الفاظ فصیح و بلیغ نمی باشد ، بلکه به همراه این دو امر، امر سومی را به دست می دهد ( که آن روش های مناسبی برای پیوند دادن بین معانی و الفاظ ایجاد می کند) از آنچنان چیزهایی که به واسطه ی آنها نفوذ و زیبایی کلام کسب می شود
    سلام. چرا «حالاً» در «یُسمى حالا» ، منصوب آمده؟
    سلام

    علت منصوب بودن حالا به نظرم این باشد:

    فعل سمّی دو مفعول می گیرد، مانند: و إنّی سمّیتها مریمَ (ها مفعول به اول، مریم مفعول به دوم)

    در اینجا مضارع سمّی به صورت مجهول آمده: یُسمّی

    در این حالت فاعل حذف شده، مفعول اول نائب فاعل قرار گرفته (هو مستتر که به الامر برمی گردد) و مفعول دوم همان حالا است که به حال خود باقیمانده است.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.