حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

المبحث الثالث فی تعریف المسند إلیه

حقُ المسند إلیه : أن یکون معرفة ، لأنه المحکوم علیه الذی ینبغی أن یکون معلوماً ، لیکونَ الحکم مفیداً.

وتعریفه إمّا : بالإضمار ، وإمّا بالعلمیة ، وإما بالاشارة ، وإمّا بالموصولیة ، وإمّا بأل ، وإمّا بالإضافة ، وإمّا بالنداء.

 

المبحث الرابع فی تعریف المسند إلیه بالإضمار

یُؤتى بالمسند إلیه ضمیرا ؛ لأغراض :

(1) لکون الحدیث فی مقام «التکلُّم» کقوله علیه الصلاة والسلام

«انا النبیّ لا کذب ، أنا ابنُ عبد المطَّلب»

(2) أو لکون الحدیث فی مقام «الخطاب» کقول الشاعر :

وانتَ الذی أخلفتنی ما وعدتنی وأشمت بی من کان فیک یَلومُ

(3) أو لکون الحدیث فی مقام «الغیبة» لکون المسند إلیه مذکورا - او فی حکم المذکور لقرینة - نحو : هو اللهُ تبارک وتعالى.

 ولابدَّ من تقدّم ذکره.

«أ» إمَّا لفظاً - کقوله تعالى «واصبر حتى یحکُم الله بیننا وهوَ خیرُ الحاکمین».

«ب» وإما معنى - نحو «وإن قیل لکمُ ارجعُوا فارجِعوا هو أزکى لکُم» أی «الرجوع».

ونحو «اعدلوا هو أقربُ للتقوى» - أی العدل :

«ج» أو دلت علیه قرینة حال - کقوله تعالى «فلهُنَّ ثُلثُا مَا تَرَکَ» أی « المیت».

تنبیهات

الأول : الأصل فی الخطاب أن یکون لمشاهدٍ مُعین.

نحو أنت استرققتنی بإحسانک. وقد یُخاطب :

«أ» غیرُ المشاهد إذا کان مُستحضراً فی القلب نحو «لا إله إلا أنت» - ونحو :

جودى بقربک أبلغ کل أمنیتی أنت الحیاة وانتِ الکون أجمعهُ

«ب» وغیر المعُین : إذا قُصد تعمیمُ الخطاب لکلِّ من یمکن خطابه على سبیل البدل - لا التناول دفعة واحدة - کقول المتنبی :

إذ أنت أکرمت الکریم ملکته وإن أنت أکرمت اللئیم تمردا

الثانی : الأصلُ فی وضع الضمیر عدم ذکره إلا بعد تقدم ما یفسره وقد یعدل عن هذا الأصل : فیقدم الضمیر على مرجعه لأغراض کثیرة.

«أ» منها تمکین ما بعد الضمیر فی نفس السامع لتشوقه إلیه کقوله : «هی النفس ما حملتها تتحملُ».

فأنها لا تعمى الأبصار - ونعم رجلا علیٌ - فالفاعل ضمیر یفسره التمییز ، ویطَّرد ذلک فی بابى نعم وبئس ، وفی باب ضمیر الشأن - نحو قوله تعالى : «هو الله أحد».

«ب» ومنها ادعاء أن مرجع الضمیر دائم الحضور فی الذهن ، نحو : أقبل وعلیه الهیبة والوقار.. ونحو قول الشاعر :

أبت الوصال مخافة الرقباء وأتتکَ تحتَ مدارع الظلماء

ویسمى هذا العدول بالاضمار فی مقام الاظهار

الثالث : یوضع الظاهر (سواء أکان علما ، أو صفة ، أو اسم اشارة

 

موضع الضمیر ، لأغراض کثیرة :

(1) منها إلقاء المهابة فی نفس السامع - کقول الخلیفة : أمیر المؤمنین یأمر بکذا.

(2) وتمکین المعنى فی نفس المخاطب - نحو : الله ربی ولا أشرک بربی أحداً.

(3) ومنها التلذذ کقول الشاعر :

سقى الله نجداً والسلام على نجد ویا حبذا نجدٌ على القُرب والبعد

(4) ومنها الاستعطاف - نحو اللهم عبدک یسألک المغفرة (أی أنا أسألک) ویسمى هذا المدلول بالإظهار فی مقام الإضمار.

  

مبحث سوم:  معرفه نمودن مسند الیه

حق مسند الیه این است که معرفة باشد چرا که آن محکوم علیه است و باید معلوم باشد تا حکم، مفید واقع شود.

و مسند الیه معرفه می شود با: «ضمایر» یا «عَلمیت» یا «اشاره» یا «موصول» یا «اضافه» یا «الـ » یا «نداء».

 

مبحث چهارم: در معرفه کردن مسند الیه با ضمیر

مسند الیه برای اهدافی به عنوان ضمیر آورده می شود:

 

1- برای آن که حدیث و سخن در «مقام متکلّم» است همانند فرمایش رسول الله صلی الله علیه و آله:

«انا النبیّ لا کذب ، أنا ابنُ عبد المطَّلب» (من پیامبرم و این دروغ نیست- من فرزند عبد المطلب هستم)

 

2- یا برای که سخن در «مقام خطاب» است، همچون سروده شاعر:

«وانتَ الذی أخلفتنی ما وعدتنی وأشمت بی من کان فیک یَلومُ» (و تو هستی که خلاف آن چه به من وعده دادی ، عمل کردی و مرا مورد شماتت کسی قرار دادی که تو را ملامت می کند)

 

3- یا آن که سخن در «مقام غیبت» و نبود کسی است. چرا که مسند الیه قبلا ذکر شده یا با وجود قرینه ای در حکمِ مذکور است، همانند:«هو اللهُ تبارک وتعالى» ( او خداوند تبارک و تعالی است )

 

ناگزیر باید که مرجع ضمیر مقدم بر ضمیر باشد:

الف) یا لفظاً مانند قول خداوند متعال:« واصبر حتى یحکُم الله بیننا وهوَ خیرُ الحاکمین» (صبر کن تا خدا بین ما حکم کند و او بهترین حاکم است)

ب) و یا معناً مانند «وإن قیل لکمُ ارجعُوا فارجِعوا هو أزکى لکُم»(و اگر گفته شد به شما که بازگردید پس بازگردید که این برای شما پاکیزه تر است) یعنی:رجوع

ج) یا قرینه حال بر آن دلالت کند، مانند قول خداوند متعال: «فلهُنَّ ثُلثُا مَا تَرَکَ» یعنی: میت

 

هشدارها:

اول:اصل در خطاب این است که خطاب به فردی باشد که مشاهده می شود و معین و مشخص است.

مانند: أنت استرققتنی بإحسانک (تو مرا با احسان خودت، بنده خویش کردی)

[تبصره:]و گاهی مورد خطاب:

الف) مشاهد نمی شود در آن هنگام که در قلب حاضر است، مانند: «لا اله الا انت»

و مانند: «جودى بقربک أبلغ کل أمنیتی أنت الحیاة وانتِ الکون أجمعهُ» (نزدیک بودن با خودت را به من ببخش تا من به تمام آرزوهایم برسم. تو حیات من و تمام هستی منی).

ب) غیر معین است هنگامی که عمومیت خطاب مورد نظر است برای  هرکس که ممکن است به عنوان بدل مورد خطاب قرار گیرد (نه این که دفعتاً و در آنِ واحد همه را در برگیرد)، مانند سروده متنبی:

«إذ أنت أکرمت الکریم ملکته وإن أنت أکرمت اللئیم تمردا» (آن وقت که کریم را مورد کرمت قرار دادی مالک اویی و اگر لئیم را مورد کرامت قرار دادی نافرمانی می کند).

 

دوم: اصل در وضع ضمیر، نیاوردن آنست مگر این که بعد از تفسیری که جلوترآمده بیاید.

و گاهی از این اصل عدول می شود و ضمیر، به جهت اهداف زیادی بر مرجع خود مقدم می شود:

الف) از آن اهداف است: نشستن آن چه بعد از ضمیر میاید در جان شنونده به جهت شوق ایجاد شده در او برای شنیدن آن. مانند قول خداوند: «هی النفس ما حملتها تتحملُ» (آن نفس است هر آن چه بر او تحمیل می کنی تحمل می کند)

و مانند: «فأنها لا تعمى الأبصار» (پس  بدرستیکه چشم ها نابینا نمی شود) و مانند: «ونعم رجلا علیٌ» (خوب مردی است علی)

پس فاعل ضمیر، تمییز را تفسیر می کند. و این امر در مودر دو باب «نعم» و «بئس» زیاد است و در مورد ضمیر شأن نیز،همین طور است.مانند قول خداوند متعال:« هو الله أحد».

ب) و از این اهداف، این ادعاست:که مرجع ضمیر در ذهن، دائم الحضور است، مانند:« أقبل وعلیه الهیبة والوقار.. » (جلو آمد و هیبت و وقار با او بود..) و مانند سروده شاعر: «أبت الوصال مخافة الرقباء وأتتکَ تحتَ مدارع الظلماء» (از وصال سرباز زد به جهت ترس از رقبا و زیر زره های تاریکی نزد تو آمد)

و این عدول، « اضمار در مقام اظهار» نامیده می شود.

 

سوم: اسم ظاهر در موضع ضمیر قرار می گیرد ( چه علم باشد یا صفت یا اسم اشاره) ، برای اهداف زیادی:

1- از این اهداف است: انداختن هول و هراس در جان شنونده مانند این که خلیفه بگوید: «أمیر المؤمنین یأمر بکذا» (امیر المومنین چنین حکم می کند). [به جای این که خلیفه بگوید :من چنین امر می کنم]

2- و نشستن معنا در جان مخاطب مانند: «الله ربی ولا أشرک بربی أحداً» ( الله پروردگار منست و هیچ کس را شریک پروردگارم قرار نمی دهم).

3- و از این اهداف تلذذ ( لذت بردن) است مانند سروده شاعر:

سقى الله نجداً والسلام على نجد ویا حبذا نجدٌ على القُرب والبعد (خدا سیراب کند نجد را و سلام بر نجد و چه خوبست نجد از دور و از نزدیک)

4) و از این اهداف استعطاف (طلب مهربانی) است مانند: «اللهم عبدک یسألک المغفرة» (خداوندا بنده تو از تو طلب مغفرت می کند) (یعنی من درخواست می کنم)

و این «اظهار در مقام اضمار» نامیده می شود.

  

چکیده و توضیح مختصر:

مسند الیه معرفه است با چند چیز: 1- ضمیر 2- عَلَم 2- اسم اشاره 3- موصوف 4- اضافه 5- الف و لام معرفه 6- ندا

*معرفه شدن مسندالیه با ضمیر

بعضی جاها، مسند الیه، ضمیر متکلم یا ضمیر مخاطب یا ضمیر غایب است.(همان ضمیری که اول جمله مثلا "أنا ، انت، هو" می آید مسند الیه است)

نکته: مرجع ضمیر باید قبل از ضمیر بیاید و باید چه لفظا یا معناً یا با قرینه حالیه، مرجع ضمیر شناخته شود.

 

چند نکته:

نکته اول: (راجع به ضمیر مخاطب)خطاب باید به فردی باشد که 1- دیده می شود و 2- مشخص و معین است. ولی بعضی مواقع مخاطب در قلب حاضر است و دیده نمی شود مثل خدا و نیز بعضی مواقع مخاطب کاملا معین و مشخص نیست چون خطاب ما عمومیت دارد مثلا اگر به انسان کریم کرم نمودی صاحب او می شوی که هر کسی که این کار را بکند در برمی گیرد.

 

نکته دوم: گفته شد که مرجع ضمیر باید قبل از ضمیر بیاید ولی گاهی چنین نیست و اول ضمیر می آید که به این، «اضمار در مقام اظهار» می گویند یعنی جایی که باید اسم ظاهر می شد ناگهان ضمیر آمد و این به چند دلیل است: 1- شوقی در شنونده ایجاد شود که با تمام وجود منتظر شنیدن مطلب باشد مثل: «هی النفس ما حملتها تتحملُ» (آن نفس است هر آن چه بر او تحمیل می کنی تحمل می کند)  و این امر در مورد «نعم»، «بئس» و ضمیر شأن زیاد اتفاق می افتد مثلا برای ضمیر شأن:«هو الله أحد» که اول ضمیر«هو» آمده بعد مرجع ضمیر که «الله» است.2- مرجع ضمیر در ذهن حاضر است و نیاز به آوردن آن نیست.

 

نکته سوم: اما گاهی بر عکس حالت قبل جایی که باید ضمیر بیاید اسم ظاهر می آید که به این « اظهار در مقام اضمار» گفته می شود و این امر چند دلیل دارد:1- کاری را بزرگ جلوه داده و هراس در دل طرف مقابل بیفتد: مثلا خود پادشاه بگوید «پادشاه دستور می دهد که چنین کنید» به جای این که بگوید «من دستور می دهم...»2- کاملا مطلب در جان مخاطب بنشیند مثلا :«الله خدای من است و من به خدای خود مشرک نمی شوم» در حالیکه می توانست بگوید :«... و به "او" مشرک نمی شود» ولی دوبار اسم خدا را آورد که کاملا در جان مخاطب اسم «خدا» رسوخ کند3- گوینده از گفتن آن اسم لذت می برد و چند بار تکرار می کند و ضمیر نمی آورد4- گوینده می خواهد محبت و لطف مخاطب خود را جلب کند مثلا می گوید: «خداوندا! بنده ات را ببخش» در حالی که می توانست بگوید «خداوندا! مرا ببخش» ولی اسم «بنده ات» را به جای ضمیر «من» آورد تا بیشتر خود را در معرض عطوفت خداوند قرار دهد.

  

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.