حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

المبحث الثالث فی المُساواة

المُساواة - هی تأدیةُ المعنى المراد : بعبارة مساویة له

– بأن تکون الألفاظ على قدر المعانی ، لا یزید بعضها على بعض ، ولسنا بحاجة إلى الکلام على المساواة ، فإنها هی الأصل المقیس علیه ، والدستور الذی یُعتمد علیه ، کقوله تعالى (وما تقدموا لأنفسکم من خیر تجدوه عند الله) ، وکقوله تعالى (کل امرىء بما کسب رهین) وکقوله تعالى (من کفر فعلیه کُفره) ، وکقوله صلى الله علیه وسلم (إنما الأعمال بالنیات وإنما لکل امرىء ما نوى) فإن اللفظ فیه على قدر المعنى ، لا ینقص عنه ، ولا یزید علیه ، وکقول طرفةَ بن العبد :

ستُبدى لک الأیام ما کنت جاهلا ویأتیک بالأخبار من لم تزَود

هذه أمثلة للمساواة ، لا یستغنى الکلام فیها عن لفظ منه ، ولو حُذف منه شیء لأخلّ بمعناه.

خاتمة

علمت أن البلاغة متوقفة على مطابقة الکلام لمقتضى الحال ، ورأیت فی ما تقدم من الأحکام ، أن مقتضى الحال یجری على مقتضى الظاهر وهذا بالطبع هو الأصل ، ولکن قد یُعدل عمّا یقتضیه الظاهر إلى خلافه ، مما تقتضیه الحال فی بعض مقامات الکلام ، لاعتبارات یراها المتکلم وقد تقدَّم کثیر من ذلک العدول (المسمّى باخراج الکلام على خلاف مقتضى الظاهر) فی الأبواب السابقة :

وبقى من هذا القبیل أنواع أخرى کثیرة :

الأول – الالتفات : وهو الانتقال من کل من التکلم – أو الخطاب أو الغیبة – إلى صاحبه ، لمقتضیات ومناسبات تظهر بالتأمل فی مواقع الالتفات ، تفنناً فی الحدیث ، وتلویناً للخطاب ، حتى لا یمل السّامع من التزام حالة واحدة ، وتنشیطا وحملا له على زیادة الاصغاء : «فان لکل جدید لذة» ولبعض مواقعه لطائف ، ملاکُ إدراکها الذوق السلیم ، واعلم أن صور العدول إلى الالتفات ستة.

(1) عدول من التَّکلم إلى الخطاب – کقوله تعالى (ومالی لا أعبد الذی فطرنی وإلیه ترجعون) والقیاس «والیه أرجع»

 (2) عدولٌ من التکلّم إلى الغیبة – کقوله تعالى (یاعبادی الذین أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله)

(3) عدول من الخطاب إلى التّکلم – کقوله تعالى (واستغفروا ربکم ثم توبوا إلیه إن ربی رحیم ودود)

(4) عدول من الخطاب إلى الغیبة – کقوله تعالى (ربنا إنکَ جامع الناس لیوم لا ریب فیه إن الله لا یخلف المیعاد)

(5) عدول من الغیبة إلى التّکلم – کقوله تعالى (وهو الذی أرسل الریاح بشرى بین یدی رحمته وأنزلنا من السماء ماءً طهورا)

والقیاس «وأنزل».

(6) عدول من الغیبة إلى الخطاب – کقوله تعالى (وإذ أخذنا میثاق بنی إسرائیل لا تعبدون إلا الله)

الثانی – تجاهل العارف ، وهو سوق المعلوم مساق المجهول ، بأن یجعل العارف بالشیء نفسه جاهلاً به ، وذلک لأغراض.

(1) کالتعجب – نحو قوله تعالى (أفسحر هذا أم أنتم لا تبصرون)

(2) والمبالغة فی المدح – نحو ، وجهک بدر أم شمس.

(3) والمبالغة فی الذَّم – کقول الشاعر :

وما أدرى وسوف إخالُ أدرى أقومٌ آلُ حصن أم نساء

(4) والتوبیخ وشدة الجزع – کقول الشاعر

أیا شجر الخابور مالک مورقا کانکَ لم تجزع على ابن طریف

(5) وشدّة الوله – کقول الشاعر :

بالله یا ظبیات القاع قلن لنا لیلاى منکنَّ أم لیلى من البشر

(6) والفخر – کقوله

أیُّنا تعرف المواقف منه وثبات على العدا وثباتا

الثالث القلب -  وهو جعل کل من الجزأین فی الکلام مکان صاحبه ، لغرض المبالغة – نحو : قول رؤبة بن العجاج.

ومهمهٍ مُغبرةٍ أرجاؤهُ کأنَّ لونَ أرضه سماؤه

أی : کأنّ لون سمائه لغبرتها لون أرضه ، مبالغة فی وصف لون السماء بالغُبرة ، حتى صار بحیث یشبه به لون الأرض.

ونحو : أدخلت الخاتم فی أصبعی : والقیاس «أدخلت أصبعی فی الخاتم» وعرضت الناقة على الحوض.

الرابع – التعبیر عن المضارع بلفظ الماضی – وعکسه ، فمن أغراض التعبیر عن المضارع بلفظ الماضی.

«أ» التنبیه على تحقّق وقوعه – نحو : (أُتى أمرُ الله) – أی : یأتی.

«ب» أو قرب الوقوع – نحو : قد قامت الصلاة – أی : قرب القیام لها.

«جـ» والتفاؤل – نحو : إن شفاک الله تذهب معی.

«د» والتعریض – نحو : قوله تعالى : (لئن أشرکت لحبطن عملک)

فیه تعریض للمشریکن بأنهم قد حبطت أعمالهم.

ومن أغراض التعبیر عن الماضی بلفظ المضارع.

«أ» حکایة الحالة الماضیة باستحضار الصورة الغریبة فی الخیال

کقوله تعالى (الله الذی أرسل الریاح فتثیرُ سحاباً) بدل – فأثارت.

«ب» وإفادة الاستمرار فیما مضى – کقوله تعالى : (لو یطیعکم فیکثیر من الأمر لعنتم) أی : لو استمرَّ على إطاعتکم لهلکتم.

الخامس – التعبیر عن المستقبل بلفظ اسم «الفاعل»

نحو : قوله تعالى (إن الدِّین لواقع) أو بلفظ اسم «المفعول» نحو : قوله تعالى (ذلک یوم مجموع له الناس) وذلک : لأن الوصفین المذکورین حقیقة فی الحال ، مجاز فیما سواه.

السادس - یوضع المضمر موضع المظهر ، خلافاً لمقتضى الظاهر ، لیتمکن ما بعده فی ذهن السامع ، نحو : هو الله عادل ، ویوضع المظهر موضع المضمر لزیادة التمکین نحو : خیر الناس من نفع الناس.

أو لإلقاء المهابة فی نفس السّامع ، کقول الخلیفة (أمیر المؤمنین یأمر بکذا) (أی : انا آمر)

أو للاستعطاف - نحو : أیأذن لی مولای أن أتکلم (أی : أتأذن)

السابع - التغلیب : وهو ترجیح أحد الشیئین على الآخر فی اطلاق لفظه علیه  وذلک.

(1) کتغلیب المذکر على المؤنث ، فی قوله تعالى (وکانت من القانتین) وقیاسه (القانتات)

ونحو : الأبوین - (للأب والأم) - والقمرین (للشمس والقمر).

(2) وکتغلیب الأخف على غیره - نحو : الحسنین (فی الحسن والحسین)

(3) وکتغلیب الاکثر على الأقل - کقوله تعالى (لنخرجنّک یا شعیب والذین آمنوا من قریتنا أو لتعودُن فی ملَّتنا)

أدخل (شُعیب) فی العود إلى ملَّتهم ، مع أنه لم یکن فیها قطّ ، ثم خرَج منها وعاد ، تغلیباً للأکثر.

(4) وکتغلیب العاقل على غیره ، کقوله تعالى (الحمد لله رب العالمین) وصلى الله على سیدنا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعین..

تم علم المعانی «ویلیه علم البیان» والله المستعان أولا وآخرا

  

مبحث سوم در مساوات

مساوات: برآورده شدن معنای مورد نظر، با الفاظی که درست مساوی آن معنا باشد.

مساوات، زمانی است که الفاظ به اندازه معنا بیاید. بطوریکه بعضی بر بعضی دیگر افزون نشود. و حاجت ما از مساوات چیزی نیست مگر اینکه آن اساس مقایسه است و دستور العملی است که مورد اعتماد است. مانند قول خداوند: «و چیزی برای خودتان پیش نمی فرستید مگر اینکه آن را نزد خدا باز خواهید یافت». و نیز مانند قول خداوند: ـ« هر کسی در گرو کار خویش است». و قول دیگر:« کسی که کفر ورزد پس کفرش به او بر می گرددـ.» و قول رسول خدا صلی الله علیه و آله: « همانا ملاک اعمال، نیات است و ؟»

 در این عبارات، لفظ به اندازه معنا آمده است نه چیزی کمتر از آن و نه بیشتر. 

این مثالها برای مساوات، کلام را از لفظی که در ان بکار رفته غنی نمی کند و اگر چیزی از آن حذف شود، به معنا خللی وارد نمی شود.

 

خاتمه

دانستید که بلاغت مطابقت هماهنگ بودن کلام به مقتضای حال است و در احکام و قوانینی که خواندید مشاهده کردید که اقتضای حال بطورطبیعی بر اقتضای ظاهر است. ولی گاهی از اقتضای ظاهر، به نقطه مقابل آن عدول می کند. مانند آنچه که بعضی از حالات کلام اقتضا می کند و متکلم خود متوجه آن می شود و لحاظ می کند، و از این موارد در فصلهای قبلی بسیار پیش آمد.

 

و از این قبیل (کلام بر خلاف مقتضای ظاهری بیاید) انواع دیگری غیر از آنچه گفته شد باقی مانده است:

اول: التفات، و آن انتقال تکلم – برای مخاطب یا غایب- به صاحب آن است، بر حسب مقتضیات و مناسبتها التفات ظاهر می شود- به خاطر گوناگونی و تنوع در سخن وری – تا اینکه شنونده از یکنواختی سخن احساس خستگی نکند و با شنیدن زیاد، حالت نشاط و شادابی به او دست دهد زیرا که هر سخن جدید، لذتی تازه به همراه دارد و در بعضی مواقع لطایفی دارد که با ذوق سالم درک می شود. و بدان که صورتهای مختلف این عدول کلام [از مقتضای ظاهر] به التفات، شش مورد است:

 

(1) عدول از تکلم به خطاب: مانند قول خداوند «و چرا عبادت نکنم کسی را که فطرت من از اوست و به سوی او باز می گردید» [روند این آیه به این صورت است که ابتدا به شیوه تکلم است و بعد به شیوه مخاطب بر می گردد ] و اگربه صورا تکلم ادامه می یافت، باید گفته می شد: و الیه اُرجع

(2) عدول از تکلم به غایب: مانند قول خداوند: «ای بندگان من که بر خودتان زیاده روی کرده اید، از رحمت خدا مأیوس نشوید» [در اینجا نیز از تکلم (به جای اینکه گفته شود من رحمتی) به غایب عدول شده است(من رحمت الله) ].

(3) عدول از خطالب به تکلم: مانند قول خداوند: «و پروردگارتان را استغفار کنید سپس توبه کنید همانا پروردگار من بخشایشگر و مهربان است » . [ در اینجا إن ربی به حالت تکلم آمده به جای إن ربکم ].

(4) عدول از خطاب به غایب: مانند قول خداوند: «پروردگارا! همانا تو برای روزی که شکی در آن نیست، گرد آورنده مردم هستی. به درستی که خداوند خلف وعده نمی کند»

(5) عدول از غایب به تکلم: «و او کسی است که بادها را فرستاد که رحمت خدا را بشارت دهند و و از آسمان آبی پاکیزه فرو فرستادیم»

(6) عدول از غایب به خطاب: مانند قول خداوند «و از بنی اسرائیل میثاق گرفتیم که عبادت نکنید جز خدا را»

 

دوم: (از انواع تخلف کلام از مقتضای ظاهر) تجاهل عارف است. و آن سوق دادن یک چیز معلوم از یک روند مجهول است. بطوریکه عارف به چیزی را ، جاهل به آن قرار دهد (تجاهل). و این کار برای هدفهای ذیل است:

(1)  برای تعجب: مانند قول خداوند «آیا این سِحر و جادو است یا شما نمی بینید؟»

(2)  مبالغه در مدح: مانند: صورت تو ماه است یا خورشید؟

(3)  و مبالغه در مذمت: مانند قول شاعر:

وما أدرى وسوف إخالُ أدرى أقومٌ آلُ حصن أم نساء

(4)   و توبیخ و شدت بی تابی:

أیا شجر الخابور مالک مورقا کانکَ لم تجزع على ابن طریف

(5)  و شدت شیفتگی،مانند قول شاعر:

بالله یا ظبیات القاع قلن لنا لیلاى منکنَّ أم لیلى من البشر

(6)  و فخر کردن مانند:

أیُّنا تعرف المواقف منه وثبات على العدا وثباتا

 

سوم: قلب : و آن قرار دادن هریک از دو جزء کلام به جای دیگری است به منظور مبالغه. مانند کلام روبة بن عجاج:

ومهمهٍ مُغبرةٍ أرجاؤهُ کأنَّ لونَ أرضه سماؤه

و مانند: «انگشتر را در انگشتم کردم » در مقایسه با «انگشتم را در انگشتر کردم» و مانند: شتر را بر حوض عرضه کردم [به جای حوض را بر شتر عرضه کردم].

 

چهارم تعبیر مضارع با لفظ ماضی و بالعکس

أ‌)  یادآوری بر تحقق وقوع چیزی مانند : «آورده شد امر خدا» به معنی می آید

ب‌)  یا نزدیک بودن وقوع امری مانند: همانا نماز برپا شد. به معنی نزدیکی برپایی آن.

ج) تفاؤل- فال نیک زدن- مانند: اگر خداوند تو را شفا دهد همراه من می شوی.[ إن شفاک با لفظ ماضی و معنای مضارع آمده است ].

د) و تعریض- : مانند قول خداوند: اگر شرک بورزی اعمالت را از بین می بری.  در آن تعریض است برای مشرکین که اعمالشان نابود خواهد شد.  

 

و از موارد تعبیر ماضی با لفظ مضارع:

أ‌)  حکایت کردن حالتی از گذشته، با حاضر کردن صورت شگفتی در خیال

مانند قول خداوند: «خداوندی که بادها را فرستاد پس ابرها را بر می انگیزد.» تُثیر (مضارع) به جای أثرت (ماضی) آمده است.

ب‌)   و افاده استمرار در آنچه مربوط به گذشته است. مانند قول خداوند: « اگر در بسیاری از امور ار شما اطاعت کند، پس به سختی می افتید» اینجا استمرار بر اطاعت در گذشته است یعنی اگر این اطاعت ادامه داشت، هلاک می شدید.

 

پنجم: تعبیر به آینده با لفظ اسم فاعل

مانند قول خداوند: همانا روز قیامت واقعیت دارد.[واقع اسم فاعل است که بجای فعل وقع آمده است].

یا با لفظ اسم مفعول مانند قول خداوند: «آن روزی که مردم اجتماع پیدا می کنند (مجتمع می شوند)» و این دو حقیقت مذکور (اسم فاعل و اسم مفعول) حقایقی هستند که بر زمان حال دلالت دارند و بکار بردن آنها در غیر این زمان، مجازی است.

 

ششم: قرار داده شدن ضمیر در جایگاه اسم ظاهر، که این نیز خلاف مقتضای ظاهر است، تا آنچه بعد از ضمیر می آید در ذهن شنونده قرار گیرد. مانند: «او خدایی است که عادل است» و اسم ظاهر برای تمکین و تبعیت کردن، به جای ضمیر قرار گرفته است. [ابتدای کلام با ضمیر شروع شده است و بعد اسم ظاهر آمده است] . و مانند: بهترین مردم کسی است که به دیگران سود برساند.

یا برای القای ترس در ذهن شنونده . مانند قول خلیفه: «امیر المومنین به چیزی امر کرد» به جای اینکه بگوید من به چیزی امر کردم.

یا برای استعطاف (طلب عطوفت و مهربانی): آیا مولای من به من اجازه صحبت می دهد؟ به جای «اجازه می دهی؟»

 

هفتم: تغلیب  و آن ترجیح دادن یکی از دو شیء بر دیگری با اطلاق لفظ آن بر این کلمه است. و عبارت است از:

1)  غلبه دادن  مذکر بر مونث در قول خداوند متعال: «و او از فرمانبرداران بود» قانتین به جای قانتات.  و مانند ابوین به جای پدر و مادر و قمرین به جای ماه و خورشید.

2)  غلبه دادن لفظ خفیف تر و سبکتر به جای سنگین تر. مانند حسنین به جای حسن و حسین.

3)  غلبه دادن زیادتر بر کمتر. مانند قول خداوند « ای شعیب! یا تو و کسانی را که با تو ایمان آورده‏اند از شهر خودمان بیرون خواهیم کرد یا به کیش ما برگردید » . حضرت شعیب داخل در این خطاب شده است در حالیکه قبلا هرگز درمیان آنها نبوده است که بخواهد برگردد و فقط بخاطر غلبه اکثریت داخل در این خطاب شده است.

4)  و غلبه دادن عاقل بر غیر عاقل مانند قول خداوند: حمد و سپاس برای خداوند دو عالم است. و درود خداوند بر مولای ما محمد و تمام خاندان و اصحابش.

 

علم معانی پایان یافت و علم بیان به دنبال آن می آید و خداوند یاری دهنده است در ابتدا و انتها.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.