حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

وله علاقات کثیرة - أهمها

(1) السببیة - وهی : کون الشیء المنقول عنه سبباً ، ومؤثراً فی غیره ، وذلک فیما إذا ذکر لفظ السبب ، وأرید منه المسبب ، نحو : رعت الماشیة الغیث - أی النبات ، لأن الغیث أی (المطر) سبب فیه

وقرینته (لفظیة) وهی (رعت) لأن العلاقة تعتبر من جهة المعنى المنقول عنه ونحو : لفلان على ید : ترید بالید : النعمة ، لأنها سبب فیها.

(2) والمسببیة – هی أن یکون المنقولُ عنه مسبباً ، وأثراً لشیء آخر وذلک فیما إذا ذکر لفظ المسبب ، وأرید منه السبب ، نحو : (وینزل لکم من السماء رزقا) أی : مطراً یسبِّب الرزق.

(3) والکلیة – هی کون الشیء متضمناً للمقصود ولغیره ، وذلک فیما إذا ذکر لفظ الکل ، وأرید منه الجزء ، نحو (یجعلون أصابعهم فی آذانهم) أی أناملهم ، والقرینة (حالیة) وهی استحالة ادخال الأصبع کله فی الأذن ونحو : شربت ماء النیل – والمراد بعضهُ ، بقرینة شربت.

(4) والجزئیة – هی کون المذکور ضمن شیء آخر ، وذلک فیما إذا ذکر لفظ الجزء ، وأرید منه الکل ، کقوله تعالى (فتحریرُ رقبة مؤمنة) ونحو : نشر الحاکم عیونه فی المدینة ، أی الجواسیس ، فالعیون مجاز مرسل ، علاقته (الجزئیة) لأن کل عین جزء من جاسوسها – والقرینة الاستمالة.

(5) واللازمیة – هی کون الشیء یجب وجوده ، عند وجود شیء آخر ، نحو : طلع الضوء ، أی الشمس ، فالضوء مجاز مرسل علاقته (اللازمیة) لأنه یوجد عند وجود الشمس ، والمعتبر هنا اللزوم الخاص ، وهو عدم الانفکاک.

(6) والمزومیة – هی کون الشیء یجب عند وجوده وجود شیء آخر ، نحو : ملأت الشمس المکان ، أی الضوء فالشمس مجاز مرسل علاقته (الملزومیة) لأنها متى وجدت وجد الضوء ، والقرینة «ملأت».

(7) والآلیة – هی کون الشیء واسطةً لإیصال أثر شیء إلى آخر وذلک فیما إذا ذکر اسم الآلة ، وأرید الأثر الذی ینتج عنه ، نحو (واجعل لی لسان صدق فی الآخرین) أی ذکراً حسناً – (فلسان) بمعنى ذکر حسن مجاز مرسل ، علاقته (الآلیة) لأن اللسان آلة فی الذکر الحسن.

 (8) والتقیید : ثم الاطلاق : هو کون الشیء مقیداً بقید أو أکثر نحو : مشفر زید مجروح – فان المشفر – لغة : شفة البعیر ، ثم أرید هنا مطلق شفة ، فکان فی هذا منقولا عن المقید إلى المطلق ، وکان مجازا مرسلا ، علاقته التقیید ، ثم نقل من مطلق شفة ، إلى شفة الانسان ، فکان مجازاً مرسلا : بمرتبتین ، وکانت علاقته (التقیید والإطلاق

(9) والعموم – هو کون الشیء شاملاً لکثیر – نحو قوله تعالى (أم یحسدون الناس) أی «النبی» صلى الله علیه وسلم ، فالناس مجاز مرسل ، علاقته العموم ، ومثله قوله تعالى (الذین قال لهم الناس) فان المراد من الناس واحد ، وهو «نعیم بن مسعود الاشجعی».

(10) والخصوص – هو کون اللفظ خاصاً بشیء واحد ، کاطلاق اسم الشخص على القبیلة – نحو ربیعة – وقریش.

(11) واعتبار ما کان – هو النظر إلى الماضی : أی تسمیة الشیء باسم ما کان علیه ، نحو : (وآتوا الیتامى أموالهم) أی الذین کانوا یتامى ثم بلغوا ، فالیتامى : مجاز مرسل ، علاقته (اعتبار ما کان) وهذا إذا جرینا على أن دلالة الصفة على الحاضر حقیقة ، وعلى ما عداه مجاز.

(12) واعتبار ما یکون – هو النظر إلى المستقبل ، وذلک فیما إذا أطلق اسم الشیء على ما یؤول إلیه ، کقوله تعالى (إنی أرانی أعصر خمراً) أی : عصیرا یؤول أمره إلى خمر ، لأنه حال عصره لا یکون خمراً ، فالعلاقة هنا : اعتبار (ما یؤول إلیه) ونحو : (ولا یلدوا إلا فاجراً کفاراً) والمولود حین یولد ، لا یکون فاجراً ، ولا کافراً ، ولکنه قد یکون کذلک بعد الطفولة ، فاطلق المولود الفاجر ، وأرید به الرجل الفاجر ، والعلاقة ، اعتبار (ما یکون)

 (13) والحالیّة - هی کون الشیء حالا فی غیره ، وذلک فیما إذا ذکر لفظ الحال ، وأرید المحل لما بینهما من الملازمة ، نحو : (ففی رحمة الله هم فیها خالدون) فالمراد من (الرحمة) الجنة التی تحل فیها الرحمة ، فهم فی جنة تحل فیها رحمة الله ، ففیه مجاز مرسل ، علاقته (الحالیة) وکقوله تعالى (خذوا زینتکم عندکل مسجد) أی لباسکم ، لحلول الزینة فیهن فالزینة حال واللباس محلها ، ونحو : أرى بیاضاً یظهر ویختفی ، وأرى حرکة تعلو وتسفل.

(14) والمحلیة - هی کون الشیء یحلُّ فیه غیره ، وذلک فیما إذا ذکر لفظ المحل ، وارید به الحال فیه - کقوله تعالى (فلیدعُ نادیهُ) والمراد من یحل فی النادی.

وکقوله تعالى (یقولون بأفواههم) أی ألسنتهم ، لأن القول لا یکون عادة إلا بها.

(15) والبدایة - هی کون الشیء بدلاً عن شیء آخر - کقوله تعالى (فإذا قضیتم الصلاة) والمراد : الأداء.

(16) والمبدلیة - هی کون الشیء مبدلاً منه شیءٌ آخر ، نحو أکلت دم زید ، أی دیتهُ ، فالدم (مجاز مرسل) علاقته (المبدلیة) لأن الدم : مبدل عنه (الدیة)

(17) والمجاورة - هی کون الشیء ، مجاوراً لشیء آخر ، نحو کلمت الجدار والعامود ، أی الجالس بجوارهما ، فالجدار والعامود مجازان مرسلان ،علاقته المجاورة

(18) والتعلق الاشتقاقی - هو إقامة صیغة مقام أخرى - وذلک.

(أ) کإطلاق المصدر على اسم المفعول ، فی قوله تعالى (صنع الله الذی أتقن کل شیء) - أی مصنوعه.

(ب) وکاطلاق اسم الفاعل على المصدر ، فی قوله تعالى (لیس لوقعتها کاذبة) أی تکذیب.

(جـ) وکإطلاق اسم الفاعل على اسم المفعول ، فی قوله (لا عاصم الیوم من أمر الله) - أی لا معصوم.

(د) وکإطلاق اسم المفعول على اسم الفاعلن فی قوله تعالى (حجاباً مستورا) أی ساتراً.

والقرینة على مجازیة ما تقدم ، هی ذکر ما یمنع ارادة المعنى الأصلی.

 

علاقه های مَجاز

و برای آن (مجاز) علاقه ها (مناسبتها)ی بسیاری است. مهم ترین آنها عبارتند از:

1- سببیت

و آن این است که منقول عنه سبب و موثر در غیر باشد و  آن وقتی است که لفظ سبب ذکر شده باشد و از آن مسبب اراده شود. مانند: رعت الماشیة الغیث (چهارپایان باران را چریدند) یعنی گیاهان را. برای آن که غیث یعنی باران، سببی برای آن(گیاهان) است.

و قرینه آن لفظیه است و آن «رعت»(چریدند) است چرا که علاقه از جهت معنای منقول عنه معتبر است. مانند: لفلان علیّ ید (برای فلانی بر من یدی(نعمتی) است): اراده می کنی از ید(دست) ، نعمت را برای این که ید سبب نعمت است.

2- مسببیت

آن این است که منقول عنه مسبب و اثر چیز دیگری باشد و آن هنگامی است که لفظ مسبب ذکر شود و از آن اراده سبب گردد مانند :« وینزل لکم من السماء رزقا» (و برای شما از آسمان روزی نازل می کند) یعنی: باران سبب رزق و روزی می گردد.

3- کلیّت

آن بودن چیزی متضمناً برای مقصود و غیر آن است و آن هنگامی است که لفظ کل ذکر شود و از آن اراده جزء گردد مانند:« یجعلون أصابعهم فی آذانهم»( انگشتان خود را در گوشهایشان قرار دادند) یعنی سر انگشتان خود را و قرینه حالیه است که محال بودن ورود کل انگشت در گوش است. و مانند «شربت ماء النیل» (آب نیل را نوشیدم) و مراد مقداری از آن است به قرینه شربت(نوشیدم).

4- جزئیت

آن بودن مذکور در ضمن چیز دیگری است و هنگامی است که لفظ جزء ذکر شود و از آن اراده کل گردد مانند قول خداوند متعال:« فتحریرُ رقبة مؤمنة» و مانند:« نشر الحاکم عیونه فی المدینة» (حاکم، عیون خود را در شهر پخش نمود) یعنی جاسوس ها را ، پس عیون (چشم ها) مجاز مرسل است و علاقه آن جزئیت است برای این که هر عینی (چشمی) جزئی از جاسوس است و قرینه استحالت(محال بودن) است.

5- لازمیت

آن بودن چیزی که وجودش واجب است نزد وجود چیز دیگری است مانند: طلع الضوء (نور طلوع کرد) یعنی خورشید پس ضوء(نور) مجاز مرسل است و علاقه آن لازمیت است چرا که با وجود خورشید به وجود می آید و این جا لزوم خاص مورد لحاظ است و آن عدم انفکاک و جدایی ناپذیری است.

6- ملزومیت

آن بودن چیزی است که با وجود آن وجود چیز دیگری واجب است مانند:« ملأت الشمس المکان» (خورشید مکان را پر کرد) یعنی نور، پس خورشید مجاز مرسل است و علاقه آن ملزومیت است برای این که وقتی خورشید یافت شد نور یافت می شود.و قرینه، «ملات»(پر کرد) است.

7- آلیت

آن وجود چیزی به عنوان واسطه برای رسیدن اثر چیزی به چیز دیگری است و آن وقتی است که اسم آلت ذکر شود و اثری که از آن منتج می شود اراده گردد. مانند:« واجعل لی لسان صدق فی الآخرین» ( و برای من زبان صدق در آخرین قرار ده) یعنی یادی نیکو. پس لسان(زبان) به معنی ذکر و یاد نیک، مجاز نرسل است و علاقه آن آلیت است برای این که لسان(زبان) آلت و ابزاری است برای یاد نیک.

8- تقیید ثم الاطلاق

و آن بودن چیزی بصورت مقید به یک قید یا بیشر است مانند:« مشفر زید مجروح» (لب زید زخمی است) پس مشفر در لغت لب شتر است سپس اراده می شود در این جا مطلقِ لب پس در این جا منقول از قید به مطلق است و مجاز مرسل است و علاقه آن تقیید است سپس نقل از مطلق لب به لب انسان می باشد. پس دو مرتبه، مجاز مرسل است: تقیید و اطلاق

9- عموم

آن بودن چیزی است که شامل زیاد می شود مانند قول خداوند متعال « أم یحسدون الناس» (آیا به مردم حسد می ورزند؟) یعنی به پیامبر ص ، پس «ناس»(مردم) مجاز مرسل است و علاقه آن عموم است. و مثل آن قول خداوند متعال است « الذین قال لهم الناس» ( کسانی که مردم به آن ها می گفتند) پس مراد از «ناس» یکی است و آن «نعیم بن مسعود اشجعی » است.

10- خصوص

آن بودن لفظ خاص برای یک چیز واحد است مانند اطلاق اسم شخص به قبیله مثل ربیعه و قریش.

11- و اعتبار ما کان

آن، نظر به گذشته است یعنی اسم گذاری چیزی به اسم گذشته آن، مانند:« وآتوا الیتامى أموالهم»( و به ایتام اموالشان را بدهید) یعنی کسانی که یتیم بودند سپس بالغ شدند، پس یتامی(ایتام) مجاز مرسل است و علاقه آن اعتبار ماکان است و این را می توانیم جاری سازیم وقتی دلالت صفت در حال حاضر حقیقی است و و در غیر آن(آینده) مجازی است.

12-  اعتبار مایکون

و آن نظر به مستقبل است و وقتی است که اسم چیزی بر یؤول إلیه اطلاق گردد مانند قول خداوند متعال:« إنی أرانی أعصر خمراً» (همانا به من نشان دادند که شراب می فشارم) یعنی: عصیر(عصاره ) که سرانجام کارش به شراب بر می گردد.برای این که در حال عصاره گیری شراب نیست پس علاقه در این جا اعتبار (مایؤول الیه) است و مانند «ولا یلدوا الا فاجرا کفارا» ( و جز فاجر کافر نزایند)و  مولود در حین تولد نه فاجرا است و نه کافر اما بعد از طفولیت چنین خواهد شد پس فاجر به مولود اطلاق گشت و از آن مرد فاجر اراده شد و علاقه، اعتبار مایکون است.

13- حالیّت

و آن بودن چیزی از نظر حلول در غیر آن است و وقتی است که لفظ حال ذکر شود و محل برای آن چه بین آن هاست از جهت ملازمت اراده شود مانند:«ففی رحمة الله هم فیها خالدون»(پس در رحمت خدا هستند آن ها در آن جاویدانند) پس مراد از رحمت، بهشتی است که رحمت در آن وارد می شود  پس آن ها در بهشتی که رحمت خدا در آن حلول کرده، هستند. پس در آن مجاز مرسل است و علاقه آن، حالیت است و مانند قول خداوند متعال:«خذوا زینتکم عند کل مسجد» (زینت خود را در نزد هر مسجدی برگیرید) یعنی لباستان را برای حلول زینت در آن ها، پس زینت ،حال و لباس، محل آن است و مانند «أری بیاضا یظهر و یختفی» (سفیدیی می بینم که آشکار و مخفی می شود) و « وأرى حرکة تعلو وتسفل» (می بینم حرکتی را که بالا و پایین می رود).

14-محلیت

آن بودن چیزی است که در آن غیر آن حلول می کند و آن وقتی است که لفظ محل ذکر شود و از آن حال فیه اراده می شود مانند قول خداوند متعال: «فلیدع نادیه» (پس هر کس را صدا می زند بخواند) و مراد کسی است که در محل ندا قرار می گیرد.

15- بدایت

آن بودن چیزی بدل از چیز دیگری است مانند قول خداوند متعال: «فاذا قضیتم الصلاة» (پس هنگامی که نماز را قضا کردید) و مراد اداء است.

17- مبدلیت

و آن بودن چیزی مبدّل از چیز دیگریست مانند «اکلت دم زید» (خون زید را خوردی) یعنی دیه او را، پس دم(خون) مجاز مرسل است و علاقه آن مبدلیت می باشد برای این که مبدل عنه، دیه است.

17- و مجاورت

و آن بودن چیزی در مجاورت چیز دیگری است مانند: « کلمت الجدار والعامود» ( با دیوار و  عمود(ستون) سخن گفتم) یعنی نشسته در کنار آن دو، پس دیوار و ستون دو مجاز مرسل هستند و علاقه آن ها مجاورت است.

18- تعلق اشتقاقی

آن آوردن صیغه ای در جای صیغه دیگری است و این چنین است:

الف) مثل اطلاق مصدر بر اسم مفعول در قول خداوند متعال « صنع الله الذی أتقن کل شیء»( صنع خداوند که همه چیز را متقن کرده) یعنی مصنوع خدا.

ب) و مانند اطلاق اسم فاعل بر مصدر در قول خداوند متعال:«لیس لوقعتها کاذبه» یعنی تکذیب.

ج) ومانند اطلاق اسم فاعل بر اسم مفعول در قول خداوند متعال «لا عاصم الیوم من امر الله» (امروز هیچ نگهدارنده ای در برابر امر خدا نیست) یعنی لامعصوم.

د) و مانند اطلاق اسم مفعول بر اسم فاعل در قول خداوند متعال « حجابا مستورا» (حجابی پوشیده شده) یعنی ساترا (پوشاننده)

و قرینه بر مجاز بودن آن چه گذشت ذکر چیزی است که مانع از اراده معنی اصلی است.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.