حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

هدف نهایى و مقصود اصلى عالم منطق،«مباحث حجت»است؛ یعنى بحثهاى مربوط به معلوم تصدیقیى که براى رسیدن به شناخت مجهول تصدیقى به‌کار گرفته مى‌شود.

«حجت» نزد منطق‌دانان عبارت است از«ما یتألف من قضایا یتجه بها الى مطلوب یستحصل بها».

مجموعه‌اى از قضایا که توسط آن به قضیه‌اى که از آن بدست مى‌آید، روى آورده مى‌شود. و چون براى اثبات مطلوب به آن احتجاج مى‌شود، آن را«حجت»مى‌نامند؛ و از آنجا که بر مطلوب دلالت مى‌کند، به آن«دلیل»مى‌گویند، و تألیف کردن و فراهم نمودن آن براى دلالت بر مطلوب،«استدلال» نام دارد.

 

راههاى استدلال یا اقسام حجت 

راههاى علمى استدلال-غیر از راه استدلال مباشر و مستقیم که پیش از این بحث شد (نقیض،عکس و نقض) -بر سه دستۀ اصلى است:

 

1-قیاس:که در آن،ذهن با استفاده از اصول و قضایاى کلیى که درستى آن معلوم است،به مطلوب خود منتقل مى‌شود و راه اساسى و عمدۀ اندیشه همین است.[در قیاس،ذهن از کلى به جزیى سیر مى‌کند.]

 

2-تمثیل:که در آن،ذهن از حکم یک شىء به حکم شىء دیگر،به‌خاطر جهت مشترکى که میان آنها وجود دارد،منتقل مى‌شود.[و ذهن از جزیى به جزیى سیر مى‌کند.]

 

3-استقراء:که در آن،ذهن شمارى از جزئیات را بررسى کرده،و از آنها یک حکم عام استنباط مى‌کند.[و ذهن از جزیى به کلى سیر مى‌کند.]

 

1-قیاس

قیاس را چنین تعریف کرده‌اند: «قولٌ مؤلَف مِن قضایا،مَتى سُلِّمت لَزِمَ عنهُ لِذاتِهِ قولٌ آخَر»

گفتارى است تشکیل‌شده از چند قضیه؛که هرگاه پذیرفته شود، ذاتاً مستلزم گفتار دیگرى است.

مثال: «العالم متغیر»، و «کل متغیر حادث»، «فالعالم حادث»

حال جهت آشنایى بیشتر با تعریف قیاس،به نکاتى که در تعریف آمده توجه مى‌کنیم. مجموعاً پنج نکته در این تعریف حائز اهمیت است:

 

1. کلمۀ قول: قول در اصطلاح نحوى به معناى لفظ و یا خصوص لفظ بامعنى است و به فرموده شهید مطهرى:در اصطلاح منطقیون، هر لفظى که براى یک معنى وضع شده و مفید معنى باشد قول خوانده مى‌شود.

 

2. کلمه مؤلَف در جمله«مولف من قضایا»: تالیف،اخص از ترکیب است و هر تالیفى ترکیب است و لا عکس، زیرا تالیف از ماده الفت به معنى انس و سازگارى است بنابراین تالیف خصوص ترکیبى را گویند که میان اجزاى آن الفت و سازگارى باشد.

مثلا وقتى مى‌گوییم:«العالم متغیر»و «کل متغیر حادث»الفتى که بین این دو هست این‌که صغرى مقدم و کبرى مؤخر آمده و اگر برعکس بود،ترکیب بود ولى تالیف نبود. یا در هر قضیه‌اى موضوع و محمول ترکیب خاصى دارند و هرکدام در جایى قرار دارند که این‌ها را تالیفات گویند و اگر غیر از این بود ترکیب مى‌گفتیم نه تالیف.

 

3. کلمۀ«متى سُلِّمت»: از تسلیم است و اشاره به آن دارد که قیاس، مشروط به آن نیست که قضایایش بالفعل مورد قبول باشد؛ بلکه همین اندازه براى قیاس بودن آن کافى است که در فرض پذیرفتن و قبول قضایاى آن، مستلزم قضیۀ دیگرى باشد.

باشد،مانند ملازمه‌اى که میان یک قضیه و عکس و یا نقض آن وجود دارد؛که در صورتى که آن قضیه صادق باشد،قضایاى عکس و نقض آن نیز صادق خواهد بود.

 

4. کلمه«لَزِم عنه»:یعنى مقدمات و قضایاى مورد قبول و تسلیم به‌گونه‌اى باشند که نتیجه و رسیدن به معلوم تازه، لازم لا ینفک آن‌ها باشد و هرگز تخلف‌پذیر نباشد. با این قید دو نوع از انواع سه‌گانه حجت از تعریف خارج مى‌شود و آنها عبارتند از تمثیل و استقراء و علت خروجشان آن است که این دو حجت هم اگرچه از چند قضیه تالیف یافته‌اند ولى چنین نیست که به دنبال علم به این قضایا حتماً و جزماً علم به نتیجه و قول دیگر پیدا شود و تخلف‌بردار نباشد، بلکه تخلف‌پذیر هستند.

 

5. قید«لِذاتِه»،چنانکه در جاى خود خواهد آمد،قیاس مساوات را از تعریف بیرون مى‌کند؛ زیرا قیاس مساوات به‌واسطۀ ضمیمه شدن یک مقدمه بیرونى است که مستلزم یک قضیۀ دیگر است،نه ذاتاً.

 

اصطلاحات عمومى در قیاس

1- صورت قیاس

منظور از صورت قیاس همان هیئت و شکل خاصى است که هر قیاسى دارد و در حقیقت چینش خاصى است که میان اجزاى قیاس انجام مى‌گیرد که اگر این هیئت خاص نباشد قیاس منتج نیست.

 

2-مقدمه یا مواد قیاس

منظور از مواد یا مبادى و مقدمات قیاس عبارت است از دو یا چند قضیه‌اى که قیاس را تشکیل مى‌دهند که هر کدام از آنها خود از اجزایى تشکیل شده‌اند اگر یک یا هر دو مقدمه نباشند، البته قیاسى هم نخواهیم داشت.

 

3-مطلوب

و آن، قضیه‌اى است که از قیاس لازم مى‌آید. و آن هنگامى است که ذهن ما به آن توجه پیدا کرده ولى هنوز به صورت علم تصدیقى نیامده ؛و آن هنگامى است که ذهن ما به آن توجه پیدا کرده ولى هنوز علم تصدیقى نیامده و درصدد استدلال بر آن هستیم تا تبدیل به معلوم شود. در این مرحله که هنوز استدلال نشده نام آن، «مطلوب»است.

 

4-نتیجه

این اصطلاح بر همان مطلوب و قول آخر اطلاق مى‌شود منتهى پس از اینکه بر مطلوب استدلال نموده معلوم را تحصیل نمودیم در این مرحله جدید به آن «نتیجه» مى‌گوییم.

 

5-حدود قیاس

منظور اجزاء ذاتى و اصلى مقدمات قیاس است. یعنى اجزائى که داخل در ذاتِ مقدمه هستند و قوام هر مقدمه و قضیه‌اى به این اجزاء است و رکن قیاس هستند.

منظور از اجزاء ذاتى مقدمه، اجزائى است که پس از تجزیه و تحلیل، تفکیک اجزاء و برهم زدن قضیه باقى مى‌ماند. مثلا اگر یک قضیۀ حملیه را به صورت اجزاى جداگانه درآوریم، تنها موضوع و محمول باقى مى‌ماند و نه نسبت؛ چراکه نسبت، میان دو طرف واقع مى‌شود تا آنها را باهم مرتبط سازد. و ازاین‌رو، هرگاه طرفین آن از هم جدا شوند،معنایش آن است که نسبت میان آن‌دو از بین رفته است.

سور و جهت قضیه نیز از لواحق و امور وابسته به نسبت است و با رفتن نسبت، آنها نیز کنار مى‌روند. همچنین اگر قضیۀ شرطیه را تحلیل و تجزیه کنیم،جز مقدم و تالى باقى نخواهد ماند. 

 


منابع

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.