حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

وحدت و کثرت دو مفهوم عام هستند، لذا بدیهی اند.

توضیح: ملاک بدیهی و بی نیاز از تعریف بودن یک مفهوم، بسیط بودن آن است. تعریف یعنی تجزیه و تحلیل مفهوم شیء به اجزای آن. این تنها در جایی امکان دارد که مفهومی مرکب (از جنس و فصل) باشد. اگر مفهومی بسیط باشد تعریف آن امکان پذیر نیست و نیازی هم به تعریف ندارد، زیرا تصور آن همیشه به یک صورت است و اجمال و تفصیل در آن راه ندارد. مفهوم عام یعنی مفهومی که نمی توان مفهومی عام تر از آن را در نظر گرفت که به عنوان جنس برای آن مطرح شود، لذا هر مفهوم عامی، بسیط است. (اگر مرکب باشد، جنس آن، مفهوم عام تر از آن خواهد بود)

مفهوم وحدت از آنجا که مساوق با مفهوم وجود است و شامل همۀ موجودات می شود، از عام ترین مفاهیم است، لذا بسیط و بدیهی می باشد.

از اینجا معلوم می شود که تعاریف بیان شده برای وحدت و کثرت، از نوع تعریف لفظی است، نه حقیقی:

در تعریف وحدت آورده اند: «واحد چیزی است که تقسیم نمی شود، از همان جهت که تقسیم نمی شود». در اینجا لازم است مفهوم انقسام را بدانیم که همان کثرت است. از طرفی کثرت را تعریف کرده اند به: «کثیر یعنی آنچه تقسیم می شود، از آن جهت که تقسیم می شود» که آن هم با انقسام پذیری شناسایی شده که لفظ دیگری برای همان کثرت است و به بن بست می رسیم.

به طور خلاصه، وحدت همان جهت «عدم تقسیم شوندگی» و کثرت همان جهت «تقسیم شوندگی» است.

وحدت مساوق با وجود است. یعنی هر موجودی از همان جهت که موجود است، واحد است و هر واحدی از آن جهت که واحداست ، موجود است. در عین حال، از نظر مفهوم مباین هستند. مساوق (هم سیاق، همراه) اخص از مساوی است  و در جایی به کار می رود که دو مفهوم هم از جهت مصداق برابر باشند (مساوی) و هم جهت و حیثیت صدقشان یکی باشد. مثلا مفهوم «گرم کننده»  و «روشن کننده»، هر دو به آتش اطلاق می شود، ولی از دو جهت مختلف. آتش از آن جهت که گرم کننده است، روشن کننده نیست و از آن جهت که روشن کننده است، گرم کننده نیست. پس این دو مفهوم مساوی اند، ولی مساوق نیستند. در مورد وحدت و وجود، شیء از همان جهت که هست و تحقق دارد، واحد و یکی است. حتی شیء کثیر هم از آن جهت که واقعیت دارد، یک واحد کثرت است. (مثلا ده تا کتاب، از آن جهت که وجود دارد، یک واحد ده تایی کتاب است، شاهد این مدعا هم آن است که عدد بر آ ن کثرت عارض می شود و می گوییم: دو تا ده تا، سه تا ده تا و ... که این نشان می دهد هر مجموعۀ ده تایی را یک واحد اعتبار کرده ایم)

در اینجا تناقضی به چشم می خورد: حکما از یک سو گفته اند: «هر موجودی واحد است»، از سوی دیگر تصریح کرده اند که «موجود به واحد و کثیر منقسم می شود» که لازمه اش آن است که دسته ای از موجودات که کثیر هستند، واحد نباشند، زیرا در هر تقسیمی، قَسیم ها مباین یکدیگرند.

نظیر این اشکال در مورد خارجیت هم بیان شده: فلاسفه از یک سو می گویند: «وجود مساوق با خارجی بودن است» که مستلزم آن است که هر موجودی خارجی باشد. از طرفی وجود را به «وجودِ خارجی» و «وجودِ ذهنی» تقسیم می کنند که مستلزم آن است که بعضی از موجودات خارجی نباشند.

پاسخ این تناقض آن است که:

وحدت دو اعتبار دارد:

الف) وحدت را فی نفسه در نظر بگیریم، بدون آنکه مصادیق آن را با هم مقایسه کنیم. در این حالت وحدت یک امر نفسی است که شیء فی حد نفسه و نه در مقایسه با دیگری به آن متصف می گردد. (مانند وجود) اگر خود هر موجودی را در نظر بگیریم  و آن را با موجود دیگری مقایسه نکنیم، واحد است و یک موجود است، حتی اگر کثیر باشد. (مانند همان واحد ده تایی که ذکر شد)

در این اعتبار، واحد یک مفهوم عام دارد و در برابر کثیر نیست، بلکه کثیر خود یکی از مصادیق آن است. یعنی هر کثیری در عین حال که کثیر است، یک جهت وحدت دارد که یک جهت نفسی برای آن است و به لحاظ آن مصداق واحد است. اما جهت کثرتش یک جهت قیاسی و اضافی برای آن است. این دو جهت که یکی نفسی و یکی قیاسی است، منافاتی با هم ندارند.

ب) وحدت را در مقایسۀ بعضی موجودات با بعض دیگر اعتبار کنیم، یعنی به عنوان یک وصف اضافی و نسبی. در این هنگام می بینیم که در پاره ای از موجودات نوعی عدم انقسام هست که در برخی دیگر نیست، مانند مقایسه «یک» با «ده». یا مقایسۀ «ده» با «چند مجموعه ده تایی».

پس به طور کلی، کثرت همه جا یک وصف قیاسی و اضافی و نسبی است. (چه وحدت را نفسی اعتبار کنیم، چه اضافی) این کثرت در نقطّ مقابل وحدت به اعتبار دوم قرار دارد، نه وحدت به اعتبار نخست. پس با وحدت به اعتبار نخست منافاتی ندارد زیرا همین کثرت فی حد نفسه و از آن جهت که تحقق دارد، یک واحد موجود است. لذا تناقضی در دیدگاه حکما وجود ندارد.

بحث خارجیت نیز همین گونه است. اگر موجود را فی نفسه و بدون مقایسه با موجود دیگری در نظر بگیریم، در برابر معدوم قرار گرفته و عین خارجیت است، یعنی منشأ آثار خاصی است و در این حالت وجود مساوق با خارجیت است.

اما اگر وجودی را با وجود دیگری مقایسه کنیم و ببینیم که یکی آثاری دارد که دیگری ندارد، آن وجود دارای مرتبه ای از خارجیت است که دیگری فاقد آن است و دیگری در مقایسه با اولی، غیرخارجی (ذهنی) خواهد بود. پس ذهنی بودن، یک وصف نسبی و اضافی است. مثلا اگر آتش خارجی را با آتش ذهنی مقایسه کنیم، می بینیم که آتش خارجی منشأ آثار (نور و گرما و ...) است که وجود ذهنی آنها را ندارد. ولی اگر همان آتش ذهنی را فی حد نفسه در نظر بگیریم، می بینیم که یک کیف نفسانی است که آثار خاص خود را دارد: موجب آگاهی نفس می شود، گاهی باعث ترس می شود، گاهی باعت حرکت می شود و ... .

پس خارجیت هم دو اعتبار دارد: به یک اعتبار مساوق وجود است و به اعتبار دیگر در برابر ذهنی قرار می گیرد و از اقسام وجود است.

 

نکتۀ مهم: به عقیده علامه قدس سره، راز اینکه موجود به دو قسم تقسیم می شود و از طرفی یکی از اقسام اعتبار عامی دارد که هر دو قسم را در بر می گیرد، این است که «وجود یک حقیقت تشکیکی است». لذا فی نفسها اوصافی چون وحدت و خارجیت و ... دارد که در تمام مصادیقش جاری است ولی در عین حال وقتی مراتب مختلف آن را با هم مقایسه می کنیم، برخی نسبت به دیگری ضعیف ترند و فاقد این اوصاف. (یعنی آن نحوه از وحدت یا خارجیت که مرتبه بالاتر دارد را ندارند، لذا در مقایسه با مرتبه بالاتر خود، کثیر یا ذهنی محسوب می شوند) 


منبع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 2 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.