حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۳۷ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم :

یَا عَلِیُّ لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِی فِیْکَ مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِی عِیسَى بْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ مَقَالًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ رِجلیک وَ فَضْلِ طَهُورِکَ یَسْتَشْفُونَ‏ بِهِمَا وَ لَکِنْ حَسْبُکَ أَنْ تَکُونَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ...

لمسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب علیه السلام    ص : 603

  

 

یَا: حرف ندا؛

عَلِیُّ : منادا ؛

لَوْلَا:حرف شرط غیر جازم که امتناع جواب را به خاطر وجود شرط می رساند

أَنْ تَقُولَ: ان حرف ناصبه،تقول فعل مضارع منصوب به أن،با هم تاویل به مصدر می رود و می شود مبتدا و خبر لولا همیشه موجودٌ محذوف است (در تقدیر این بوده: لولا قولُ طائفهٍ من امتی فیکَ موجودٌ )

طَائِفَةٌ: فاعل ؛

مِنْ أُمَّتِی: من بیانیه جار و امتِ مجرور متعلق به محذوف، ی : مضاف الیه؛جمله بعد از طائفه (نکره) صفت است برای طائفه

فِیْکَ : جار و مجرور متعلق به تقول؛

 

مَا: موصول و مفعول به

قَالَتِ : فعل ؛

النَّصَارَى: فاعل؛

فی عِیسَى: جار و مجرور متعلق به قالت؛

بن : عطف بیان، در اصل ابن بوده و چون بین دو علم واقع شده الف آن افتاده،

مَرْیَمَ :مضاف الیه (چون غیر منصرف است جرش به فتحه می باشد)؛

لَقُلْتُ : لَ : حرف تاکید که در جواب لولا بر سر ماضی وجوباً می آید، قلتُ: فعل و فاعل،

فِیکَ: جار و مجرور متعلق به قلت؛

از قلت تا بهما جواب شرط (لولا) است؛

از فیک تا بهما محلا منصوب مفعول قلتُ؛

 

مَقَالًا : مفعول به ؛

لَا تَمُرُّ: فعل نفی و فاعل ؛

بِمَلَإٍ : جار و مجرور متعلق به تمر ؛

مِنَ الْمُسْلِمِینَ: من بیانیه، جار و مسلمین مجرور  متعلق به محذوف ، جمله بعد از ملاٍ صفت؛

إِلَّا : ادات حصر؛

أَخَذُوا : فعل و فاعل ؛

التُّرَابَ: مفعول به أخذوا ؛

مِنْ تَحْتِ : جار و مجرور متعلق به أخذوا؛

رِجلیک : رجلی : مضاف الیه  و ک : مضاف الیه ؛

 

وَ: عطف ؛

فَضْلِ : معطوف به تراب؛

طَهُورِکَ: طهور: مضاف الیه ؛ک : مضاف الیه؛

یَسْتَشْفُونَ‏: فعل و فاعل؛

بِهِمَا: جار و مجرور متعلق به یستشفون؛

"یستشفون بهما" جمله حال برای فاعل اخذوا ؛

وَ : حرف ربط ؛

لَکِنْ: حرف استدراک و حرف ربط؛

حَسْبُکَ : حسب : اسم فعل ؛ ک : مفعول ؛

أَنْ تَکُونَ: أن حرف ناصبه وتکون مضارع منصوب، أن تکون، تاویل به مصدر رفته فاعل حسب

مِنِّی: جار و مجرور متعلق به تکون؛

 

وَ: حرف ربط؛

أَنَا : مبتدا؛

مِنْکَ : جار و مجرور و متعلق به محذوف،خبر ؛

  

یاعلی ، اگر (بیم ) آن نبود که عده ای ازپیروان من درباره تو مطالبی ( غلوآمیز) بگویند که مسیحیان درباره عیسی بن مریم گفتند قطعا درباره تو سخنی می گفتم که (پس ازاین ) برهیچ گروهی ازمسلمانان گذر نکنی مگر اینکه خاک کفشت و باقیمانده آب وضویت را جهت شفای خود برگیرند و لکن برای تو بس است که تو ازمنی و من از تو...

 

نکاتی مهم در ترجمه عربی:

1-مهم ترین نکته هنگام ترجمه جملات توجه به ویژگیهای فعل ازقبیل زمان،صیغه، لازم یا متعدی،معلوم یامجهول بودن می باشد.

الف – یُعرَفُ الأصدقاءُ عند الشدائد.       دوستان هنگام سختیها شناخته می شوند.

ب- کان الأولادُ یقرأونَ دروسَهُم .          بچه ها درسهایشان را می خواندند.  

 

2- درترجمه به مفرد یا مثنی یا جمع بودن کلمات ، همچنین به اسمهای اشاره به نزدیک(هذا،هذه،...)یا اشاره به دور(ذلک،تلک،...) توجه شود.

*یُریدُ الأعداءُ أن یُبعِدوا شبابَنا عن القـِیَم الإسـلامیـﺔِ . 

 دشمنان می خواهند که جوانان ما را از ارزش های اسلامی دور سازند.

 

3-اسم های اشاره (هولاء،اولئک،هذان،..) اگرقبل ازاسم دارای(ال) بیایند،به صورت مفرد یعنی به صورت این و آن ترجمه می شوند.

* هولاء التلامیذ....           این دانش آموزان

*هولاء طالبات مجتهدات.            اینان دانش آموزان کوشایی هستند.

 

4-صیغه های غائب عربی برابربا سوم شخص فارسی و صیغه های مخاطب عربی برابر با دوم شخص فارسی و صیغه های متکلم برابر با صیغه های اول شخص فارسی می باشد.

 

5-فعل مضارع مجزوم به (لَم) را به صورت ماضی منفی یا ماضی نقلی منفی و مضارع مجزوم به (لمّا) را فقط به صورت ماضی نقلی منفی همراه با هنوز ترجمه می کنیم.

* لم یذهب : نرفت یا نرفته است

* لمّا یذهب : هنوزنرفته است

 

6-اگر بعد از (لمّا) فعل ماضی بیاید. معنی «هنگامی که » می دهد.

* لمّا رَجَعَ : هنگامی که برگشت

*باید توجه داشت (لم) هرگز بر سر فعل ماضی نمی آید.

*«لِمَ : لِماذا » اسم استفهام است و نباید با (لَم ) اشتباه شود.

 

7- هرگاه ادوات شرط ( اِن ، مَن ، مَهما ، أینما... )برسرفعل ماضی بیایند، آن فعل اغلب معنی مضارع می دهد.

فعل شرط به صورت مضارع التزامی وجواب شرط به صورت مضارع اخباری ترجمه می شود.

*  مَن زَرَعَ حَصَدَ.         هرکس بکارد درو می کند.

 

8-«قد + مضارع » معنی ( شاید یا گاهی) می دهد.

* قد یذهبُ : شاید برود یا گاهی می رود

«قد+ماضی ) معنی ماضی نقلی یا ماضی ساده می دهد.

*  قدذهب : رفت یا رفته است

 

9-حروف «سـ» یا«سوف» هرگاه برسرفعل مضارع وارد شوند،معنی آن را به مستقبل(آینده) تبدیل می کند.

* سوف یذهبون : خواهند رفت

 

10-«کان+ماضی» معادل ماضی بعید و « کان + مضارع » معادل ماضی استمراری می باشد.

* کان قد ذهب : رفته بود

* کان یذهب : می رفت

 

11-فعل (داشت) فارسی اغلب درعربی به دوحالت معنی می شود:

             1- « کان + لـِ »←داشت    2- عند...←داشت

کان لِفلاح بستان یعملُ فیه .       کشاورزی باغی داشت که درآن کار می کرد.

* کان عندی کتابٌ قیِّمٌ  .              کتاب ارزشمندی داشتم. 

 

12-هرگاه دو یا چندفعل از افعال مضارع یاماضی بعد از ( کان ) بیاید ، «کان» معمولاً فقط یک بار برای همه آنها به کار می رود.

*کان لِرجلٍ بستانٌ قدغَرَسَ فیه اشجاراً ویُحِبُّهُ کثیراً.

   مردی بستانی داشت که در آن درختانی کاشته بود و آن را بسیار دوست می داشت.

 

13-در ترجمه اسم هایی که دارای تنوین هستند «ی» وحدت یا نکره یا «یک» اضافه می کنیم.

* رأیتُ طالباً.     دانش آموزی را دیدم.  یا:  یک دانش آموز را دیدم.

 

14-پاره ای افعال در زبان عربی دو مفعول به می گیرند،مانند (جَعَلَ:قرار داد ، أعطی: داد ، وَهَبَ: بخشید ، علَّمَ: یاد داد ، أذاق:چشاند ، سَمَّی:نامید ،...). هنگام ترجمه چنین افعالی دقت کنیم یکی از دو مفعول به را با علامت «را »  و دیگری بدون علامت و همراه با حرف اضافه یعنی به صورت متمم آورده شود.

* جَعَلتـُکَ أمیـناً علی أسراری.       تو را بر اسرار خویش امین قرار دادم.

 

15-مفعول به عربی گاهی در فارسی به جای «را» با حرف اضافه از قبیل ( از ، به ، با ،...) به کار می رود.

* جاهـِد الکفارَ.     با کافران نبرد کن.

 

16-مفعول مطلق در زبان فارسی از «قیدها» به شمار می رود و در ترجمه آن به شکل زیر عمل می کنیم:

الف – هنگام ترجمه مفعول مطلق تأکیدی از قیدهای تأکیدی مانند:( کاملاً ، حتماً ، قطعاً ، بدون شک ، ...) استفاده می کنیم.

* کَلَّمَ اللهُ موسی تکلیماَ .     خداباموسی قطعاً سخن گفت .

 

ب- هنگام ترجمه مفعول مطلق نوعی(بیانی) از کلماتی از قبیل:( بسیار ، مانند ، همچون ، به نیکی ،...) استفاده می کنیم.

* إصبِر صبراً جمیلاً.     به نیکی صبر کن.

 

17- در ترجمه جمله های حالیه ابتدا عبارت «درحالیکه» را می آوریم سپس خود فعل جمله.

 اگرفعل به کار رفته درجمله حالیه مضارع باشد و فعل قبل از آن ماضی باشد، فعل جمله حالیه به صورتماضی استمراری ، و اگر فعل جمله حالیه به صورت ( قد + ماضی ) باشد و فعل قبل از آن ماضی باشدبه صورت ماضی بعید ترجمه می شود:

* جاء الطفلُ یرکضُ .     کودک آمد درحالیکه می دوید.

جاء الطفلُ وقدضَحکَ.     کودک آمد درحالیکه خندیده بود.

 

18- در اسلوب استثنا ، اگرجمله قبل از « إلاّ » منفی باشد، می توانیم حرف «إلا» را حذف کنیم و جمله را به صورت مثبت و مؤکد ترجمه کنیم:

*ما نَجَحَ إلا محمدٌ .          فقط محمد قبول شد.

 

19 – در عباراتی که با « إنَّما » آغازشده است از تعابیری از قبیل:( فقط ، بی شک ، تنها، ...) استفاده می کنیم.

* إنَّما کان سؤالـها عن أخبار المعرکـﺔ.     فقط سؤالش درباره خبرهای جنگ بود.

 

20 – گاهی می توان مصدر را به صورت فعل ترجمه کرد.

*قصدتُ الرجوع َ الی المکتبﺔِ.         خواستم به کتابخانه برگردم.

 

21-صفت در زبان فارسی به صورت مفرد ترجمه می شود هرچند مفرد نباشد.

* التلامیذ المؤدبونَ : دانش آموزان مؤدب

 

*هنگام ترجمه جمله وصفیه ازحرف«که» استفاده می کنیم.

* رأیتُ طفلاً یلعبُ .       کودکی رادیدم که بازی می کرد.

*فعل در جمله وصفیه از نظر زمان مانند فعل بکار رفته در جمله حالیه ترجمه می شود.(نکته 17 )

 

*در زبان عربی مانند فارسی گاهی مضاف الیه می تواند بین موصوف و صفت فاصله بیندازدکه دراین  صورت، ابتدا صفت و سپس مضاف الیه ترجمه می شود.

 

* أشعـﺔ القمر الفضـیـﺔ        اشعه نقره ای رنگ ماه

 

22-به جز« لن و إذن » بقیه حروف ناصبه ( أن ، کی ، لکی ، لـِ ، حتی ) همراه با فعل مضارع بعد از خود به صورت مضارع التزامی ترجمه می شود.

* أن یذهبَ : که برود

* حتی یقرأُ : تا بخواند

* « لن » فعل مضارع رابه صورت مستقبل منفی تبدیل می کند.

* لن یذهبَ : هرگز نخواهد رفت

 

23- اسم های موصول خاص ( التی ، الذی ، ...) اگربلافاصله بعد از اسم دارای «ال» بیاید، اغلب به صورت «که » ترجمه می شود.  

* الشجاعُ الذی یقول الحق .    شجاعی که حق را می گوید.

 

24- خبر« لیت و لعلَّ » اغلب به صورت مضارع التزامی ترجمه می شود.

* لعلَّ المذنب یهتدی . شاید گناهکار هدایت شود.

* لیتنی قویٌّ کی أساعد الفقراء.     کاش قوی بودم تابه نیازمندان کمک کنم.

 

24- لای نفی جنس به صورت ( هیچ.... نیست ) ترجمه می شود.

*لا تلمیذَ فی المدرسـﺔ .    هیچ دانش آموزی در مدرسه نیست.

 

25- فعلهای مجردی که به بابهای ثلاثی مزید می روند ممکن است از نظر معنی با ریشه اصلی کلمه تفاوت داشته باشد.

عَلِمَ : فهمید ، دانست                       علَّمَ : یاد داد

حَکَی : حکایت کرد                      حاکی : تقلید کرد ، پیروی کرد

قَتَلَ :کُشت ،                                قاتَلَ : جنگید با

دَفَعَ : پرداخت ، هُل داد                إندفعَ : روانه شد ، رهسپار شد

 

26- « فعل دعایی » هرچند ماضی باشد به صورت مضارع ترجمه می شود.

*حَفِظَـکَ اللهُ .   خداوند تو راحفظ کند.

 

27-جملاتی که در آنها ( ضمیرفصل، إنَّما، قسم،...) به کاررفته است به صورت تأکیدی ترجمه می شود.

* والعصرِ إنَّ الانسان لفی خسرٍ .    سوگند به عصر که واقعاً انسان درزیان است .

* الله هو الغنیُّ .    تنها خداست که بی نیاز است.

 

28- تقدیم یک کلمه ازقبیل «مفعول و یا جار و مجرور» نیز جنبه تأکیدی به جمله می دهد.

* إیاک نعبدُ .    تنها تورا عبادت می کنیم.

* الیَّ المصیر . یقیناًبازگشت به سوی من است.

 

29- هنگام ترجمه باب تفاعل معمولاً از کلمه «بایکدیگر یا با هم »  و در باب مفاعله  اغلب ازکلمه « با »  استفاده می کنیم.

* تقاتَلَ الاعداء.     دشمنان بایکدیگر جنگیدند.

*کاتبَ محمدٌ سعیداً.   محمد باسعید نامه نگاری کرد.

 

30- درجملاتی که تمییز نسبت به کار رفته است می توان تمییز را به صورت « مبتدا یا فاعل یامفعول به »ترجمه کرد.

*  هی أکثرُمنّی صبـراً .      صبراوازمن بیشتر است.

* طابت الطالبـﺔ خُلقاً .        اخلاق دانش آموزنیکو شد.

* فجَّرنا الارضَ عیوناً .     چشمه های زمین راشکافتیم.

امام علی علیه السلام:

لایَکمُلُ إیمانُ امریٍ حَتّی یُحِبَّ مَن أحَبَّ الله وَ یُبغِضُ مَن أبغَضَ اللهُ؛

شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید)، ج18، ص51

  

لایکمُلُ: فعل مضارع منفی

ایمانُ: فاعل-مضاف

امری: مضاف الیه

حتّی: ان ناصبه را در تقدیر دارد و این تقدیر واجب است

یُحبَّ: فعل مضارع منصو ب-باب افعال

من : موصول مشترک

أحَبَّ: فعل ماضی- باب افعال

اللهُ: فاعل

أحَبَّ الله: جمله صله

من أحَبَّ الله:  فاعل برای یحب

 

 

یُبغضُ: مضارع مرفوع-باب افعال

من ابغَضَ الله: فاعل

ابغَضَ: فعل ماضی باب افعال          

الله: فاعل      ابغض الله:  جمله صله

  

امام علی علیه السلام می فرمایند:

ایمان هیچ کس کامل نمی شود مگر هر که را خدا دوست دارد دوست داشته باشد و آن که را خدا دشمن دارد دشمن داشته باشد.

 

ضرب المثل های معروف عربی:

   


آفَهُٔ الجُودِ الاِسرافُ: افت جود و بخشش اسراف و زیاده روی است. 

 
آفَهُٔ الحَدِیْثِ الکَذِبُ: آفت سخن گفتن دروغگویی است. 

 
آفَهُٔ العِلْمِ النِسْیانُ: آفت وبلای علم ودانش فراموشی است. 

 
آفَهُٔ المُرؤَهِٔ خُلْفُ الْوَعْدِ: آفت جوانمردی خلف وعده است. 

 
آکَلُ مِنَ الرَّحَی: خورنده تر از آسیاب. 

 
آکَلُ مِنَ السُوْسِ: خورنده تر از بید یا موریانه

 
آکَلُ مِنْ حُوْت: پر خورتر از نهنگ. 

 
اَبْخَرُمِنْ اَسَد: گنده دهان تر از شیر. 

 
اَبرَدُمِنْ عَضْرَس: سرد تر از تگرگ و برف. 

 
اَبصَرُمِن عُقاب: تیزبین تر از عقاب. 

 
اَبصَرُمِنْ نَسْر: تیز بین تر از کرکس. 

 
اَبْعَدُمِنْ مُناطِ العَیُّق: دورتر از ستاره عیوق. 

 
اَبْقَی مِنَ حَجَرِ: ماندگار تر از سنگ. 

 
اَبْکَرُمِنَ غُراب: سحرخیزتر از کلاغ. 

 
اَبْهَی مِنَ القَمَرَیْنِ: درخشان تر از ماه و خورشید. 

 
اُتْرُکِ الشَرَّ یَتْرُکْکَ: بدی را رها کن بدی تو را رها می کند. 

 
اَثْبَت مِنَ الوَشْمِ: پایدارتر از خال در بدن. 

 
اَثْقَلُ مِنْ رضْوَی: سنگین تر از کوه رضوی. 

 
اَجبَنُ مِن نَعامَهٍٔ: ترسوتر ازشتر مرغ. 

 
اَجْدَی مِنَ الغَیْثِ فِی اَوایهِ: نافع ترازباران در فصل بارندگی. 

 
اَجْفَی مِنَ الدَهْرِ: خشن تر وجفا کار تر از روزگار. 

 
اَجمَعُ مِنْ نمْلهٔ: ذخیره کننده تر از مورچه. 

 
اَجوَدُمِن حاتِم: سخاوتمند تر از حاتم. 

 
اَحْرَسُ مِنْ کَلْب: نگهبان تر از سگ. 

 
اَحرَصُ مِن نَملَهِٔ: حریص تر از مورچه. 

 
الاِحسانُ یَقْطَعُ اللِسانَ: احسان ونیکی کردن زبان راقطع می کند. 

 
اَحقَد مِنْ جَمَل: کینه توز تر از شتر. 

 
اَحقَرُ مِنَ التُّرابِ: بی ارزش تر از خاک. 

بدل:

 

تابعی است که منظور اصلی ما در جمله می باشد امّا ظاهراً عمل به متبوع آن نسبت داده می شود مثل : ، علی در این جمله بدل است و منظور اصلی ما در جمله می باشد امّا عمل "آمدن" به أخوک نسبت داده شده .

 

انواع بدل :

 

1- بدل کل ازکل : وقتی است که بدل و تابع یک مفهوم را می رسانند.

 

رأیتُ صدیقُک زیدٌ منظور از صدیق همان زید است .

 

2- بدل جزء از کل: وقتی است که بدل بخشی از تابع باشد: طالعتُ الکتابَ تُلثَهُ که ثُلْث جزئی از کتاب است.

 

3- بدل اشتمال : وقتی است که بدل وابسته به تابع می باشد یعنی جزئی از مشتملاتش می باشد.

 

صدق از متعلقات محمد است.

 

نکته : بدل متبوع خود را در اعراب مطابقت می کند .

  

عطف بیان:

 

کلمه ای است که مطبوع خود را توضیح و تفسیر می کند و مقصود آن را بیان می کند،(ماقبل خود را توضیح می دهد). عطف بیان می تواند تابع جامدی باشد که مشهورتر از متبوع خود است و می تواند جانشین متبوع خود قرار گیرد که در این صورت فرقی با بدل کل از کل ندارد .

جاءت أختک فاطمة : فاطمة عطف بیان است و مشهورتر از أختک که متبوع است می باشد.

 

نکته : اسمایی که بعد از إمام بیایند عطف بیان هستند

نکته: اسمهای جامد دارای "ال" که پس از اسماء اشاره واقع شوند عطف بیان هستند.

نکته : دو کلمه إبن و بنت زمانی که پس از اسم عَلَم واقع شوند عطف بیان هستند:محمد بن عبدالله

نکته : اسم جامد دارای "ال" بعد از ایها و ایتها عطف بیان هستند: یا ایها الناس

 

عطف بیان معمولاً جامد است و با متبوع خود در اعراب مطابقت می کند.

بدل در احادیث:

حدیث شماره 9 ، حدیث شماره 18، حدیث شماره 65

عطف بیان در احادیث:

حدیث شماره 24، حدیث شماره 65

فاء در عربی شش گونه است :

 

- فاء سببیت است یعنی ماقبل فاء سبب ما بعد آن است و غالبا به معنای «پس» است. مثل اِجتهد فتَنجَح.
- فاء التعلیل که درآن مابعد فاء، علت ما قبل آن است و غالبا به معنای لام یا «به علت اینکه» است : اُخرُج منها فإنکَ رجیم
- فاء فصیحه یا تفریع که دال بر شرط محذوف است مثل الکلام اسم و فعل و حرف فالاسم ... که در تقدیر اینطور بوده است :  فإذا أردت أن تعرف الاسم فهو کذا
-  فاء زائدة که برای زیبائی بر قط و حسب داخل میشود مثل : معی درهم فقط
- فاء عطف
- فاء در جواب شرط
- فاء استیناف که به خلاف فاء عطف است و جمله‌ی بعد از آن،‌ جدا و مستقل از کلام سابق است، مانند: «فلَمّا ءاتاهُما صَالحاً جَعَلا لَه شُرکاءَ فِیما ءَاتاهُما فَتَعالی اللهُ عَمّا یُشرِکون»

عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ:

قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام إِیَّاکَ وَ خَصْلَتَیْنِ فَفیهِما هَلَکَ مَنْ هَلَکَ إِیَّاکَ أَنْ تُفْتِیَ النَّاسَ بِرَأْیِکَ أَوْ تَدِینَ بِمَا لَا تَعْلَمُ.

أصول الکافی / ترجمه مصطفوى، ج‏1، ص: 52

  

قَالَ :فعل

لِی:جار و مجرور متعلق به قال

أَبُو: فاعل 

 

عَبْدِاللَّهِ :مرکب اضافی- مضاف الیه و مجرور

علیه السلام :جمله دعایی

إِیَّاکَ:مفعول به محلا منصوب (عامل آن محذوف است: إخذَر نفسَکَ من الخصلتَین- باب تحذیر)

( از إِیَّاکَ تا پایان جمله مفعول به برای قال و محلا منصوب)

 

وَ: عطف

خَصْلَتَیْنِ:مفعول به دوم، منصوب یه یاء

 

فَ:عطف

فِیهِمَا :جار و مجرور (ظرف) متعلق به هلک؟ (جار و مجرور مقدم بر فعل و فاعل شده است)

هَلَکَ :فعل و فاعل مستتر

(فِیهِمَا هَلَکَ): جزای شرط (مقدم بر جمله شرط شده است)

مَنْ :اسم ظرفیه شرطیه- مبتدا محلا مرفوع 

هَلَکَ: فعل شرط- خبر محلا مرفوع

 

إِیَّاکَ :مفعول به، عامل محذوف -مانند بالا

أَنْ تُفْتِیَ :فعل مضارع منصوب 

النَّاسَ:مفعول به أَنْ تُفْتِیَ و منصوب

بِرَأْیِکَ:جار و مجرور متعلق به تُفتی + مضاف الیه و محلا مجرور

أَوْ:حرف عطف

تَدِینَ: معطوف به أن تفتیَ و منصوب

بِمَا :جار و مجرور متعلق به تدینَ

لَا تَعْلَمُ: فعل نفی و فاعل  

  

عبد الرحمان بن حجّاج گفت امام صادق علیه السلام به من فرمودند:

از دو خصلت برحذر باش که هرکس هلاک شد (به وسیله) آن دو هلاک شد: برحذر باش از اینکه مردم را طبق رأی و نظر خودت فتوی دهی یا به آنچه نمی دانی تدیّن (اعتقاد دینی) پیدا کنی.

 

امام على علیه السّلام فرمودند:

قیلَ لِلعَبدِ الصّالِحِ لُقمانَ: أیُّ النّاسِ أفضَلُ ؟ قالَ: المُؤمِنُ الغَنِیُّ ، قیلَ: الغَنِیُّ مِنَ المالِ ؟ فَقالَ: لا ، ولکِنَّ الغَنِیَّ مِنَ العِلمِ الَّذی إنِ احتیجَ إلَیهِ اُنتُفِعَ بِعِلمِهِ ، وإنِ استُغنِیَ عَنهُ اُکتُفِى

بحارالانوار، ج 13، ص 421

 

قیلَ: فعل (ماضی مجهول)، مبنی بر فتح

لِلعَبدِ: جار و مجرور (متعلق به قیل)

الصّالِحِ: مضاف الیه و مجرور

لُقمانَ: عطف بیان یا بدل کل از کل برای عبد، در محل جر، (اسم غیرمنصرف)

أیُّ النّاسِ أفضَلُ: نائب فاعل برای قیل، محلا مرفوع

أیُّ: مبتدا (اسم استفهام)، مبنی بر ضم، محلا مرفوع

النّاسِ: مضاف الیه و مجرور

أفضَلُ: خبر ، مرفوع

 

قالَ: فعل و فاعل

المُؤمِنُ الغَنِیُّ: مفعول به برای قال، محلا منصوب

المُؤمِنُ: مبتدا و مرفوع

الغَنِیُّ: نعت (صفت برای مومن) و مرفوع

خبر محذوف است: المومن الغنی هو افضل؟

 

قیلَ: فعل

الغَنِیُّ مِنَ المالِ: نائب فاعل برای قیل، محلا مرفوع

الغَنِیُّ: مبتدا و مرفوع

مِنَ المالِ: جار و مجرور متعلق به الغنی

خبر: محذوف (الغنی من المال افضلُ؟)

فَ: حرف عطف، مبنی بر فتح

قالَ: فعل و فاعل (تا آخر جمله، مفعول به برای قال)

لا: حرف نفی، مبنی بر سکون

 

و: حرف عطف، مبنی بر فتح

لکِنَّ: حرف مشبهه بالفعل

الغَنِیَّ: اسم لکنَّ و منصوب

مِنَ العِلمِ: جار و مجرور متعلق به غنی

خبر لکنَّ: محذوف (لکنَّ الغنیَّ منَ العلمِ الذی ... افضلُ)

الذی تا آخر: جمله وصفیه برای برای الغنی، محلا منصوب)

الَّذی: بدل کل از کل ، مبنی بر سکون

إنِ: حرف شرط عامل، مبنی بر سکون

اُحتیجَ: فعل شرط (ماضی مجهول) محلا مجزوم

إلَیهِ: جار و مجرور متعلق به احتیج، هِ نائب فاعل و محلا مرفوع

اُنتُفِعَ: فعل جزاء شرط، ِفعل (ماضی مجهول) ، محلا مجزوم

بِعِلمِهِ: جار و مجرور متعلق به انتفع، هِ مضاف الیه و نائب فاعل، محلا مرفوع

 

و إنِ: گفته شد

استُغنِیَ: فعل شرط ، محلا مجزوم

عَنهُ: جار و مجرور (متعلق به استغنی) هُ نائب فاعل

اکتُفى: جواب شرط ، فعل و نائب فاعل؟ ، محلا مجزوم

(اگر به صورت اکتَفی (معلوم) خوانده شود، معنا درست تر به نظر می رسد: "به علم خودش اکتفا کند، قانع شود." ولی اگر بخواهیم مجهول بخوانیم، با توجه به اینکه فعل لازم است، باید متعدی به حرف جر شود و بعد مجهولش کنیم، یعنی به صورت اُکتُفِی بِکذا بیاید که اینجا اینطور نیست.) ؟

  

 به بنده ی صالح، لقمان، گفته شد: کدام یک از مردم با فضیلت ترند؟ گفت: «مؤمنِ غنی(توانگر)» . گفته شد: بی نیاز از مال؟ گفت: «نه؛ ولیکن برخوردار از دانشى که اگر به او نیاز شد، از دانشش سود برده شود و اگر از او بى نیاز شدند، خودش به آن اکتفا کند» .

 

4 شرط که اگر یکی را دارا باشد اسم تفضیل است:

 
1-بعد از اسم تفضیل ( من) با مجرورش بیاید (در ترجمه بصورت تفضیلی (تر)  معنی می شود )
2-بعد اسم تفضیل اسم نکره ای بیاید
3-اسم تفضیل با ال تعریف بیاید
4-اسم تفضیل اضافه به معرفه ای شود (بصورت صفت عالی (ترین) ترجمه می شود )

ما مصدریه یعنی مابعد را تاویل به مصدر(مفرد) می برد،

لذا در این حدیث معنا اینطور می شود : مردم از علماء گریزان شوند مانند گریزان بودن گوسفند از گرگ .

در ترکیب هم ما وجمله بعد ازآن تاویل به مصدر رفته مجرور به کاف هستندو جار و مجرورمفعول مطلق برای یفرون است. (فرار میکنند فرارکردن گوسفند از گرگ)
نمی توانیم بگوییم ما در کما موصوله است چون عائد صله ندارد و معنا هم درست درنمی آید: مردم از علماء گریزان شوند مانند آنچنان چیزی که گوسفند از گرگ گریزان است.
 

قال رسول الله صلی الله علیه و آله:

طوبَی لِعبدٍ نظرَ الله الیهِ و هو یَبکی عَلَی خَطیئتهِ مِن خَشیَةِ اللهِ لَم یَطّلِع علی ذلکَ الذّنبِ غَیرُهُ

مستدرک الوسایل/جلد11/صفحه 241

  

طوبَی :مبتدا مرفوع

لِعبدٍ :جارو مجرور متعلق به محذوف-خبر محلا مرفوع

نظرَ:فعل ماضی

الله :فاعل مرفوع

الیهِ :جار و مجرور متعلق به نَظَرَ

 

و : حرف عطف عامل

هو :مبتدا و مرفوع- معطوف به "ه" در الیه ؟

یَبکی :خبر

عَلَی :حرف جر

خَطیئت:مجرور به حرف جر متعلق به یبکی

هِ: مضاف الیه مجرور

مِن :حرف جر

خَشیَةِ : مجرور به حرف جر متعلق به یبکی

اللهِ :مضاف الیه مجرور

 

لَم یَطّلِع : فعل مضارع مجزوم و فاعل هو مستتر

علی ذلکَ : مجرور به حرف جر متعلق به لم یطلع؟

الذّنبِ :عطف بیان یا بدل کل از کل-تابع ذلک و مجرور؟

غَیرُ:؟

هُ:مضاف الیه مجرور

  

خوشا به حال بنده ای که خدا به او مینگرد در حالی که آن بنده میگرید بر خطاییکه جز خدا کسی از آن با خبر نیست.

 

قالَ الإمامُ الکاظمُ علیه السلام:

ما قُسِّمَ بَیْنَ الْعِبادِ افْضَلُ مِنَ الْعَقْلِ، نَوْمُ الْعاقِلِ افْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجاهِلِ.

 تحف العقول: ص ۲۱۳

  

قالَ :فعل ماضی

الإمامُ : فاعل مرفوع

الکاظمُ :صفت الإمامُ ،مرفوع

علیه السلام: جمله دعایی است

علیه : جارو مجرور متعلق به یکون محذوف،خبرمقدم محلاً مرفوع

السلام: مبتدا مؤخر، مرفوع

 

ما : حرف نفی، غیر عامل ، مبنی بر سکون

قُسِّمَ :فعل ماضی مجهول (باب افعال)

بَیْنَ : مفعول فیه ، ظرف زمان دائم الاضافه

الْعِبادِ : مضاف الیه و مجرور

افْضَلُ :افعل تفضیل ، نائب فاعل مرفوع

مِنَ الْعَقْلِ : جار و مجرور متعلق به افْضَلُ

 

نَوْمُ :مبتدا ، مرفوع

الْعاقِلِ : مضاف الیه مجرور

افْضَلُ :خبر مرفوع

مِنْ سَهَرِ : جار و مجرور متعلق به افْضَلُ

الْجاهِلِ :مضاف الیه مجرور

  

چیزى با فضیلت‌تر و بهتر از عقل بین بندگان توزیع نشده است، تا جائى که خواب عاقل - هوشمند - بهتر از شب زنده‌دارى جاهل بى‌خرد است .

 

حضرت امیر المومنین صلوات الله و سلامه علیه به نقل از حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم نقل کردند هر کس صبح کند و چهار نعمت را یاد نکند می ترسم که نعمت خداوند از او زایل گردد :

 

اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ و لَم یَترُکنی عَمیانَ القَلبِ ، اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّة مُحَمَّدٍ

صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ ، اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدَیهِ وَ لَم یَجعَل رِزقی فی اَیدی النّاسِ ،

اَلحَمدُ لُلّهِ الَّذی سَتَرَ ذُنوبی و عُیوبی فَلَم یَفضَحنی بَینَ الخَلایِقِ.

مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی

  

اَلحَمدُ : مبتدا و مرفوع

لِلّهِ : جار و مجرور متعلق به یکون محذوف/ خبر الحمدُ محلا مرفوع

الَّذی : اسم موصول/ صفت ؟چون پس از اسم معرفه (الله) آمده است/جمله بعد از آن صله

بوده و محلی از اعراب نداشته و مانند جمله معمولی ترکیب می شود.

عَرَّفَ : فعل ماضی و فاعل مستتر هو و مبنی

ی : مفعول به و محلا منصوب

نَفسَ : مفعول به دوم و منصوب به اعراب ظاهری

هُ : مضاف الیه و محلا مجرور

و لَم یَترُک : با واو عطف جمله صله برای الَّذی/فعل مجزوم به لم و اعراب ساکن

ی : مفعول به و محلا منصوب

عَمیانَ : حال و منصوب

القَلبِ : مضاف الیه و مجرور؟ (سوال : عمیان القلب صفت و موصوف نمی شود ؟ به معنی کوردل)

 

اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذی : مانند بالا

جَعَلَ : فعل ماضی و محلا مرفوع

ی : مفعول به ومحلا منصوب

مِن اُمَّة : جار و مجرور متعلق به فعل جَعَلَ

مُحَمَّدٍ : مضاف الیه و مجرور به اعراب ظاهری

صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ : جمله معترضه دعایی محلی از اعراب ندارد.

{صلی : فعل و مرفوع، الله : فاعل و مرفوع، علیه : جار و مجرور متعلق به صلّی، آلِ : با واو عطف مجرور به حرف جر، هِ : مضاف الیه و محلا ؟ مجرور}

 

اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذی جَعَلَ : دربالا ذکر شد.

رِزق : مفعول به و منصوب (سوال : نوع اعراب اینجا بواسطه اتصال به ی چگونه است ؟ظاهری که نیست و ایضا محلی...)

ی : مضاف الیه و محلا مجرور

فی یَدَی : جار و مجرور متعلق به جَعَلَ

ه : مضاف الیه و مجرور

لَم یَجعَل : فعل مضارع و مجزوم به لم(جمله صله با واو عطف برای الَّذی)

فی اَیدی : جار و مجرور متعلق به لَم یَجعَل

النّاسِ : مضاف الیه و مجرور

 

اَلحَمدُ لُلّهِ الَّذی : مانند بالا

سَتَرَ : فعل ماضی و محلا مرفوع

ذُنوب : مفعول به و منصوب

ی : مضاف الیه و محلا مجرور

عُیوبی : با واو عطف مانند ذُنوبی

فَ : حرف غیر عامل مبنی بر فتح

لَم یَفضَح : فعل مضارع مجزوم

ی : مفعول به و محلا منصوب

بَینَ : ظرف مکان و منصوب و از اسماء دائم الاضافه متعلق به( لم یفضَح )

الخَلایِقِ : مضاف الیه و مجرور

  

 

ستایش برای خداوندی است که خودش را به من شناساند و مرا کوردل وامگذارد.

 

ستایش برای خداوندی است که مرا از امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم قرار داد.

 

ستایش برای خداوندی است که روزیم را در دو دست خودش (اختیار خودش)قرار داد و روزیم را در دستان مردم قرار نداد.

 

ستایش برای خداوندی است که گناهان و عیوب مرا بپوشاند و در بین مردمان مرا رسوا و مفتضح ننمود.

قال الحسن علیه السلام:

إِنّ أَحْسَنَ‏ الْحَسَنِ‏ الْخُلُقُ‏ الْحَسَنُ

الخصال- ج 1 ص29

 

إن: از حروف مشبه بالفعل

 أَحْسَنَ: اسم إن منصوب

الْحَسَنِ‏: مضاف الیه مجرور، ال: جنسیه

 

الْخُلُقُ‏ الْحَسَنُ : خبر إن محلا مرفوع

ال در الخُلق: جنسیه

الحسنُ: مضاف الیه و مجرور، ال: مُعرفه/عهدیه/ ذهنیه

  

امام حسن علیه السلام:

به درستی که بهترین نیکی ها، خلق و خوی نیکو است. 

 

شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقَى تَبِعَتُهُ وَ عَمَلٍ تَذْهَبُ مَئُونَتُهُ وَ یَبْقَى أَجْرُهُ

نهج البلاغه – حکمت 121

 

شَتَّانَ : اسم فعل ماضی مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد

مَا : موصوله و فاعل اسم فعل شتان است ودر محل رفع می باشد

بَیْنَ عَمَلَیْنِ : بین از اسماء دائم الاضافه و ظرف متعلق به یکون محذوف ، جمله ظرف و متعلَق ِ آن تا عملین صله ما و ضمیر مستتر در یکون عائد صله

 

عَمَلٍ : بدل تفصیل از عملین است (بدل تفصیل به بدلی می گویند که اسم مجمل قبل از خود را تفصیل دهد)

تَذْهَبُ: فعل

جمله تذهب لذته صفت برای عمل است و محلا مجرور

لَذَّتُ: فاعل تذهب

هُ: مضاف الیه

 

و: حرف عطف

تَبْقَى: فعل

تَبِعَتُ: فاعل

هُ : مضاف الیه

جمله وَ تَبْقَى تَبِعَتُهُ معطوف است بر جمله تذهب لذته و محلا مجرور

 

و : حرف عطف

عَمَلٍ : معطوف بر عمل اولی می باشد

تَذْهَبُ: فعل

مَئُونَتُ: فاعل

هُ : مضاف الیه

تَذْهَبُ مَئُونَتُهُ صفت برای عمل دوم و جمله محلا مجرور

و : حرف عطف

یَبْقَى أَجْرُهُ : معطوف بر صفت عمل دوم و محلا مجرور

یَبْقَى: فعل

أَجْرُ: فاعل

هُ : مضاف الیه

 

چقدر دور می باشد آنچه میان دو عمل است، عملی که لذت آن می رود و تبعات آن می ماند و عملی که دشواری آن می رود و پاداش آن می ماند.

 

امام علی علیه السلام:

اِجْعَلِ الدِّینَ کَهْفَکَ و َالْعَدْلَ سَیْفَکَ تَنْجُ مِنْ کُلِّ سوءٍ وَ تَظْفَرْ عَلى کُلِّ عَدُوٍّ؛

مستدرک الوسایل و مستنبط المسایل ج11ص319-تصنیف غررالحکم و دررالکلم،ص86

 

إجعل: فعل امر حاضر-از افعال قلوب

الدینَ: مفعول به و منصوب

کهفَ:مفعول به 2 -مضاف               

ک: مضاف الیه

و:عاطف

العدلَ: مفعول به عطف به دین

سیفک: مضاف و مضاف الیه    سیف: مفعول به 2- عطف به کهف

تَنجُ:فعل مضارع 

من: از حروف جر                

کُل: دایم الاضافه- مجرور-مضاف

سوءٍ:مضاف الیه                  

و:ربط

 

تَظفَر: فعل مضارع مجزوم

علی:از حروف جاره               

کل:مضاف

عَدّوٍ: مضاف الیه

  

دین را پناهگاه و عدالت را اسلحه خود قرار ده تا از هر بدى نجات پیدا کنى و بر هر دشمنى پیروز گردى.

 

(ارسالی از مریم)

رسول الاعظم صلی الله علیه و آله:

مَن جاءَ أجَلُهُ و هو یَطلـُبُ العلمَ لِیُحییَ بِهِ الإسلامَ لَم یَفضَلهُ النبیّونَ إلّا بِدَرَجةٍ

مرآة العقول-ج 7- ص 466

 

  

مَن :مبتدا محلا مرفوع

(جاءَ هُ أجَلُهُ): خبر محلا مرفوع

جاءَ :فعل

 

هُ : مفعول به محلاً منصوب؟ (با توجه به اینکه جاء فعل لازم است چطور مفعول پذیرفته است؟؟)

أجَلُ: فاعل جاء و مرفوع

هُ: مضاف الیه محلاً مجرور

 

و: واو حالیه

(هو یَطلـُبُ العلمَ لِیُحیی بِهِ الإسلامَ): حال محلا منصوب

هو:مبتدا محلا مرفوع

 

)یطلـُبُ العلمَ لِیُحیی بِهِ الإسلامَ ): جمله خبریه محلا مرفوع

یَطلـُبُ : فعل و فاعل مستتر هو

العلمَ:مفعول به یطلب و منصوب

لِیُحییَ بِ: فعل مضارع منصوب- باب افعال متعدی دو مفعولی

هِ: مفعول به لیحییَ محلا منصوب- مرجع العلم

الإسلامَ: مفعول به 2 و منصوب

 

 لَم یَفضَل:فعل مجزوم

هُ:مغعول به لم یفضل محلا منصوب

النبیّونَ:فاعل لم یفضل و مرفوع به واو

إلّا :ادات حصر

بِدَرَجةٍ: جار و مجرور متعلق به لم یفضل

  

رسول خدا صلی الله علیه و آله:

کسی که مرگش فرا برسد در حالیکه در طلب علمی باشد که به وسیله آن اسلام را زنده کند، پیامبران (تنها) یک درجه نسبت به او برتری دارند.

 

 

امام صادق علیه السلام:

مَا کَلَّمَ رَسولُ اللّهِ صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله العِبادَ بِکُنهِ عَقلِهِ قَطُّ، قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله : اِنّا مَعاشِرَ النبیاءِ اُمِرنا اَن نُـکَلِّمَ النّاسَ عَلى قَدرِ عُقولِهِم
اصول کافى، ج 1 ، ص 23

  

مَا: حرف نافیه، غیرعامل، مبنی بر سکون

کَلَّمَ: فعل (مبنی بر فتح)

رَسولُ: فاعل و مرفوع

اللّهِ: مضاف الیه و مجرور

صلّی: فعل (مبنی بر سکون)

‏الله: فاعل و مرفوع

‏علیه: جار و مجرور متعلق به صلّی

‏و: حرف عطف

‏آل: معطوف به ضمیر ه در علیه

ه: مضاف الیه، محلا مجرور

صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله: جمله معترضه ، محلی از اعراب ندارد.

العِبادَ: مفعول به و منصوب

بِکُنهِ: جار و مجرور متعلق به کلّم

عَقلِ: مضاف الیه و مجرور

هِ: مضاف الیه و محلا مجرور

قَطُّ: ظرف زمان (مفعول فیه) متعلق به "ما کلّم"  (توضیح: قطّ ظرف زمان برای گذشته است و اختصاص به نفی دارد) مبنی بر ضمه و محلا منصوب

 

قَالَ: فعل (مبنی بر فتح)

رَسُولُ اللّهِ صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله: مانند قبل

اِنّا: إنّ (حرف مشبهه بالفعل) + نا (اسم إنّ و محلا منصوب)

مَعاشِرَ: بدل کل از کل برای "نا"

النبیاءِ: مضاف الیه و مجرور

اُمِرنا اَن نُـکَلِّمَ النّاسَ عَلى قَدرِ عُقولِهِم: خبر إنّ و محلا مرفوع

اُمِرنا: فعل و ضمیر نا نائب فاعل

اَن نُـکَلِّمَ: فعل و فاعل ضمیر مستتر نحن، مصدر موول: مکالمه؟ مفعول به برای امرنا

النّاسَ: مفعول به و منصوب

عَلى قَدرِ: جار و مجرور متعلق به نکلّم

عُقولِ: مضاف الیه و مجرور

هِم: مضاف الیه و محلا مجرور
  

امام صادق علیه السلام:

رسول خدا (درود خداوند بر او و خاندان او باد) هرگز با بندگان به اندازه (حقیقت و نهایت) عقل خودش سخن نگفت، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: همانا به ما گروه پیامبران فرمان داده شده که با مردم به اندازه عقل های خودشان سخن بگوییم.

 

امیرالمومنین علیه السّلام به حضرت خضر علیه السلام فرمودند کلمه ای حکمت آمیز بگو.

ایشان فرمودند:

مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ اَلْأَغْنِیَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ اَللَّهِ وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِیهُ اَلْفُقَرَاءِ عَلَى اَلْأَغْنِیَاءِ اِتِّکَالاً عَلَى اَللَّهِ 

 

سپس حضرت خضر گفتند که این کلام باید با آب طلا نوشته شود.

حکمت 398 نهج البلاغه

  

مَا أَحْسَنَ : فعل تعجب

تَوَاضُعَ :متعجب منه منصوب- مفعول به برای فعل تعجب

اَلْأَغْنِیَاءِ :مضاف الیه مجرور

لِلْفُقَرَاءِ :جار و مجرور متعلق به تواضع؟

طَلَباً :تمییز منصوب؟

لِ:حرف جر

مَا :اسم موصول-مبتدا مرفوع

عِنْدَ اَللَّهِ :خبر محلا مرفوع

عِنْدَ: ظرف مکان-مفعول فیه

اَللَّهِ: مضاف الیه مجرور

 

وَ :حرف عطف

أَحْسَنُ :مبتدا مرفوع

مِنْهُ :جار و مجرور متعلق به احسن ؟

تِیهُ الفقرا علی الاغنیا :خبر محلا مرفوع

اَلْفُقَرَاءِ :مضاف الیه مجرور

عَلَی اَلْأَغْنِیَاءِ :جار و مجرور- تعلق؟

اِتِّکَالاً : تمییز منصوب

عَلَى اَللَّهِ :جار و مجرور متعلق به اتکالا

 

چه نیکو است فروتنى توانگران با درویشان براى بدست آوردن پاداشى که نزد خدا مى باشد، و نیکوتر از آن بى اعتنائى و سرفرازى درویشان است با توانگران بجهت اعتماد بخدا.

الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :

إذا أوَیتَ إلى فِراشِکَ فانظُرْ ما سَلَکتَ فی بَطنِکَ و ما کَسَبتَ فی یَومِکَ ، واذکُرْ أ نَّکَ مَیِّتٌ وأنَّ لکَ مَعادا .

بحار الأنوار : 76 / 190 / 21 منتخب میزان الحکمة : 574  

  

إذا : ظرف زمان شرطیه، مبنی بر سکون، محلا منصوب، مفعول فیه، متعلق به أوَیتَ

أوَیتَ: فعل و فاعل تَ ، جمله مضاف الیه اذا

إلى :حرف جر عامل

فِراشِکَ :مجرور به حرف جر ، و کاف مضاف الیه و مجرور 

 

فانظُرْ : فاء جواب شرط(جزاء) ، فعل امر و فاعل (انت)

ما : موصول ، مفعول به محلاً منصوب

سَلَکتَ : فعل ماضی و فاعل تَ ، (جمله صله محلی از اعراب ندارد) 

 

فی بَطنِکَ: جارو مجرور متعلق به سَلَکتَ ، کاف مضاف الیه

 

و:عطف

ما کَسَبتَ فی یَومِکَ : معطوف به جمله قبل

ما : موصول ، مفعول به محلاً منصوب

کَسَبتَ : فعل و فاعل تَ ، (جمله صله محلی از اعراب ندارد)

فی یَومِکَ : جارو مجرور متعلق به کَسَبتَ،یَوم ظرف زمان ، کاف مضاف الیه 

 

واذکُرْ :واو عطف ، فعل امر و فاعل (انت)

أ نَّکَ : أ نَّ حروف مشبهه ، کاف اسم انَّ محلاً منصوب

مَیِّتٌ : خبر انَّ مرفوع

و:عطف

أنَّ: أ نَّ حروف مشبهه

لکَ: جار و مجرور متعلق به محذوف خبر انَّ محلاً مرفوع

مَعادا :اسم انَّ منصوب   ( فکرمی کنم بخاطر عظمتش و توجه بیشتر به معاد نکره آمده)

 

امام صادق علیه ‏السلام :

هرگاه در بسترت جاى گرفتى ، بیندیش که در آن روز چه غذایى روانه شکم خود کرده ‏اى و چه به دست آورده‏ اى و به یاد آر که خواهى مرد و معادى در پیش دارى .