حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۳۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

الباب السادس فی أحوال متعلقات الفعل

متعلقات الفعل کثیرة منها :

المفعول ، والحال ، والظرف ، والجار والمجرور ، وهذه (المتعلقات) أقل فی الأهمیة من (رکنی الجملة) ومع ذلک فقد تتقدم علیها – أو على أحدهما: فیقدم المفعول لأغراض – أهمها :

(1)   تخصیصه بالفعل

(2)   مُوافقة المخاطب : أو تخطئته

(3)   الاهتمام بالفعل

(4)    التبَّرّک به التَّلذذّ به

ویتقدّم کل من الحال ، والظرف ، والجار والمجرور ، لأغراض کثیرة

 (1) منها : تخصیصها بالفعل :

(2) ومنها : کونها موضع الانکار:

(3) ومنها : مراعاة الفاصلة : أو الوزن:

والأصل فی المفعول : أن یُؤخر عن الفعل ، ولا یُقدّمُ علیه إلاَّ لاغراضٍ کثیرة.

(1)  منها – لتخصیص – نحو : (إیَّاک نعبد) رداً على من قال : أعتقد غیر ذلک

(2)  ومنها – رعایة الفاصلة – نحو : (ثم الجحیم صلُّوّهُ

(3)  ومنها - التّبرک – نحو : قُرآنا کریماً تلوتُ

(4)  ومنها – التلذذ – نحو : الحبیب قابلتُ

والأصل فی العامل : أن یقدَّم على المعمول ، کما أن الأصل فی المعمول أن تُقدَّم عمدته على فضلته – فیحفظ هذا الأصل بین الفعل والفاعل.

أمّا بین الفعل والمفعول ونحوه : کالظرف ، والجار والمجرور ، فیختلف الترتیب – للأسباب الآتیة :

(1)  إمَّا لأمر معنوی – نحو : (وجَاءَ مِنْ أقصى المدینةِ رجلٌ یسعى) فلو أخِّر المجرور لتوُهمِّ أنه من صلة الفاعل ، وهو خلاف الواقع لأنه صلةٌ لفعله

(2)  وإمّا لأمر لفظی – نحو : (ولقد جاءهُمُ من ربهم الهُدى) ، فلو قُدم الفاعل لاختلفت الفواصلُ ، لأنها مبنیة على الألف

(3)  وإما للأهمیة – نحو : قُتل الخارجیُّ فلانٌ

وأما تقدیم الفضلات على بعض : فقد یکون

(1)  للأصالة فی التقدم لفظاً – نحو : حسبت الهلال طالعاً ، فانّ الهلال وإن کان مفعولاً فی الحال ، لکنه مبتدأ فی الأصل أو للأصالة فی التقدُّم معنى – وذلک کالمفعول الأول فی نحو : أعطى الأمیر الوزیر جائزة ، فإن الوزیر : وإن کان مفعولا بالنسبة إلى الأمیر ، لکنه فاعل فی المعنى بالنسبة إلى الجائزة

(2)  أو لإخلال فی تأخیره – نحو : مررت راکباً بفلان – فلو أخرت الحال لتُوهّم أنها حال من المجرور ، وهو خلاف الواقع ، فانها حال من الفاعل والأصل فی المفعول ذکره ، ولا یحذف إلا لأغراض تقدم ذکرها.

  

باب ششم در احوال متعلقات فعل

متعلقات فعل زیاد می باشند و از جمله آنها :

مفعول، حال، ظرف، جار و مجرور و این متعلقات از نظر اهمیت از دو رکن جمله (مسند و مسند الیه)  کمتر می باشند با این حال گاهی بر آنها یا بر یکی از آنها متقدم می شوند : پس مفعول را برای اهدافی جلو می آوریم که مهمترین آنها عبارتند از :

(1)   تخصیص مفعول به فعل

(2)   موافقت و هماهنگی با مخاطب یا نسبت خطا دادن به او

(3)    اهمیت دادن به فعل

(4)   تبرک جستن به مفعول ، لذت بردن از مفعول

 

و هر یک از حال و ظرف و جار و مجرور را برای اهداف فراوانی جلو می آوریم

(1)   از آن غرض ها، تخصیص آنها به فعل است

(2)   از آن غرض ها ، بودن آنها در موقعیت انکار است

(3)   از آن غرض ها ، مراعات فاصله (ابتدا و انتهای آیات) یا وزن (در اشعار) است

 

و اصل و قانون در مفعول این است که بعد از فعل بیاید و بر فعل مقدم نمی گردد مگر برای هدفهای فراوانی.

(1)  از آن غرض ها، برای تخصیص  است مثل إیاک نعبد (که اینجا إیاک که مفعول نعبد است بر فعل مقدم شده). و این سخن ردّ کسی است که می گوید به غیر از این باور دارم.

(2)  از آن غرض ها، رعایت فاصله است مانند ثم الجحیم صلوه ، سپس او را در آتش بیاندازید (در اینجا الجحیم که مفعول است مقدم شده تا فاصله و آخر آیات یکنواخت شود)

(3)  و از آن غرض ها، تبرک جستن است مانند قرآن کریم را تلاوت کردم

(4)  و از آن غرض ها احساس لذت کردن است مانند با دوستم روبرو شدم

 

و اصل در عامل این است که بر معمول مقدم شود آنچنان که اصل در معمول این است که معمول عمده ازمعمول غیر عمده جلوتر بیاید و این اصل در فعل و فاعل حفظ می شود.

اما بین فعل و مفعول و مانند آن مثل ظرف، جار و مجرور به ترتیب مختلف می آید برای علتهایی که ذکر می کنیم:

(1)  این اختلاف در ترتیب یا برای یک امر معنوی است مانند : (وجَاءَ مِنْ أقصى المدینةِ رجلٌ یسعى) - از حومه شهر مردی آمد که کوشش می کرد - (پس اگر به عقب بیاندازیم مجرور را (من اقصی) این توهم پیش می آمد که آن صله و دنباله فاعل (رجل) است و این خلاف واقع است برای اینکه آن صله برای فعل است )

(2)  یا این اختلاف در ترتیب برای یک امر لفظی است مانند: (ولقد جاءهُمُ من ربهم الهُدى)  - و به تحقیق آمد آنان را از سوی پروردگارشان هدایت - پس اگر فاعل (الهدی) مقدم می شد فاصله آیات اختلاف  که مبتنی بر الف بود اختلاف پیدا می کرد.

(3)  یا این اختلاف در ترتیب برای اهمیت برخی واژه ها است مانند کشته شد خارجی فلان (اسم فرد را می آوریم)

 

و اما تقدم بعضی از چیزهای زائد بر بعضی دیگر به این جهت است:

(1)  برای اینکه در تقدم لفظی اصالت دارد مانند (حسبت الهلال طالعا) با اینکه هلال مفعول است ولیکن در اصل مبتدا بوده و از جهت معنی در تقدم اصالت دارد – مانند مفعول اول در این مثال (أعطی الامیر الوزیر جائزه ) که اگر چه وزیر برای امیر مفعول می باشد و لکن در معنی نسبت به جائزه فاعل می باشد

(2)  و برای اینکه در تاخیر آن اخلال پدید می آید مانند (مررت راکبا بفلان) اگر راکبا که حال است با تاخیر بیاید این توهم پیش می آید که حال برای مجرور (بفلان) است و این خلاف واقع است . و چون راکبا حال برای فاعل است و اصل در مفعول ذکر آن می باشد و حذف نمی شود ، مگر برای اغراضی که ذکر شد.

 

المبحث التاسع فی التقیید بالنفی

التقیید بالنفی : یکون لسلب النسبة على وجه مخصوص ، ممّا تفیده أحرف النفی السبعة - وهی - لا ، وما ، ولات ، وإن ، ولن ، ولم ، ولمّا.

 (فلا) للنفی مطلقاً - و (مَا ، وإن ، ولاَتَ) لنفی الحال ، إن دخلت على المضارع و(لن) لنفی الاستقبال و(لم - ولما) لنفی المُضیّ - الا أنه (بلمّا) ینسحبُ إلى ما بعد زمن التکلم : ویختصّ بالمتوقّع - وعلى هذا : فلا یقال ما یقم خلیلٌ ثم قام ، ولا : لمّا یجتمع النقیضان - کما یقال لم یقم علیٌّ ثم قام ولم یجتمع الضدان ، فلمّا فی النفی تقابل (قد) فی الاثبات ، وحینئذ یکون منفیُّها قریباً من الحال - فلا یصح لمّا یجیءُ خلیل فی العام الماضی.

المبحث العاشر فی التقیید بالمفاعیل الخمسة ونحوها

التقییدُ بها : یکون لبیان نوع الفعل ، أو ما وقع علیه أو فیه ، أو لأجله أو بمقارنته ، ویقید بالحال لبیان هیئة صاحبها وتقیید عاملها ، ویقیَّد بالتمییز لبیان ما خفى من ذات - أو نسبة ، فتکون القیودُ هی محظ الفائدة والکلام بدونها کاذبٌ - أو غیر مقصود بالذات - کقوله تعالى (وما خلقنا السموات والأرض وما بینهما لاعبین) وقد سبق القولُ فی أول الباب مفصلاً ، فارجع إلیه إن شئتَ

تنبیهات

الأول - عُلم ممّا تقدَّم أن التقیید بالمفاعیل الخمسة ونحوها للأغراض التی سبقت - وتقییدها إذا کانت (مذکورة)

أمّا إذا کانت محذوفة فتُفید أغراضاً أخرى

(1) منها - التعمیم باختصار کقوله تعالى (والله یدعو إلى دار السلام)

(أی جمیع عباده) لأن حذف المعمول یؤذن بالعموم  (ولو ذکر لفات غرض الاختصار المناسب لمقتضى الحال)

(2) ومنها - الاعتماد على تقدم ذکره - کقوله تعالى (یَمحُو اللهُ ما یشاءُ ویُثبتُ) - أی ویثبتُ ما یشاءُ

(3) ومنها - طلب الاختصار - نحو (یغفرُ لمن یشاءُ) أی یغفر الذنوب.

 (4) ومنها – استهجان التصریح به نحو : (ما رأیتُ منه ولا رأى منِّی) أی العورة

(5) ومنها – البیانُ بعد الابهام – کما فی حذف مفعول فعل المشیئة

ونحوها  إذا وقع ذلک الفعل شرطاً فإنّ الجواب یدل علیه ، ویبینُه بعد إبهامه ، فیکون أوقع فی النفس ، ویقدر المفعول مصدرا من فعل الجواب ، نحو : (فمن شاء فلیؤمن) – أی فمن شاء الإیمان

(6) ومنها – المحافظة على سجع – أو : وزن

فالأول – کقوله تعالى (سیذکَّرُ من یخشى)

إذ لو قیل : یخشى الله – لم یکن على سننن رؤوس الآی السابقة

والثانی – کقول المتنبی :

بناها فأعلى والقنا یقرع القَنا ومَوجُ المنایاَ حولها مُتلاطمُ

أی : فأعلاها

(7) ومنها – تعیُّن المفعول – نحو رعت الماشیة (أی نباتاً)

ومنها – تنزیل المتعدِّی منزلة اللازم لعدم تعلق الغرض بالمعمول ، بل یجعل المفعول منسیاً ، بحیث لا یکون ملحوظاً مقدّرا

کما لا یلاحظ تعلق الفعل به أصلا – کقوله تعالى (هَلْ یستوی الذینَ یعلمون والذینَ لا یعلمون)

الثانی – الأصل فی العامل أن یًُقدَّم على المعمول

وقد یُعکس : فیقدّم المعمول على العامل لأغراض شتَّى

(1) ومنها – التخصیص – نحو (إیاک نعبدُ ، واُیّاک نستعین)

 (2) ومنها – ردُّ المخاطب إلى الصّواب عند خطئه فی تعیین المفعول نحو : نصراً رأیت – رداً لمن اعتقد أنک رأیت غیره

(3) ومنها – کون المتقدم محطّ الأنکار مع التَّعجب نحو : أبعدَ طول التجربة تنخدع بهذه الزَّخارف.

(4) ومنها – رعایة مُوازاة رؤوس الآی نحو : (خُذُوهُ فغُلوهُ ، ثمّ الجحیم صلُوهُ) – وهلمّ جرا من بقیة الأغراض التی سبقت.

 

مبحث نهم: مقید ساختن با نفی

مقید ساختن با نفی برای سلب نسبت به صورت مخصوصی می باشد. حروف هفتگانه نفی از جمله چیزهایی اند که از سلب نسبت حکایت می کنند. این حروف عبارتند از: لا، ما، لات، إن، لن، لم، لمّا.

لا برای نفی مطلق است (در هر زمانی) – ما، إن، لاتَ برای نفی در زمان حال هستند ، اگر بر مضارع وارد شوند. – لن برای نفی در آینده است. لم و لمّا برای نفی در گذشته به کار می روند. البته در لمّا، نفی (از گذشته) تا بعد از زمان تکلم ادامه پیدا می کند و این مختص چیزهایی است که موردانتظار هستند. بر این اساس، گفته نمی شود: «ما یقم خلیل ثم قام» (برنمی خیزد خلیل، سپس برخواست) و همچنین گفته نمی شود: « لمّا یجتمع النقیضان » (هنوز دو امر متناقض با هم جمع نشده اند). بلکه گفته می شود: «لم یقم علی ثم قام» (علی برنخواسته بود، سپس برخواست) و «لم یجتمع الضدان» (دو امر متضاد با هم جمع نشدند). پس «لمّا» در نفی، مقابل «قد» در اثبات است (هر دو معنای ماضی نقلی می دهند) و در اینجا زمان منفی آن نزدیک به زمان حال است – پس « لمّا یجیءُ خلیل فی العام الماضی » (خلیل در سال گذشته هنوز نیامده است) صحیح نیست.

 

مبحث دهم: در مقید ساختن با مفاعیل پنجگانه و روش آن

مقید ساختن با آن برای بیان نوع فعل یا آنچه فعل بر آن یا در آن یا به خاطر آن یا همراه با آن؟ واقع شده می باشد. و مقید ساختن با حال برای بیان وضع صاحب آن و مقید ساختن عامل آن می باشد. و مقید ساختن با تمیز برای بیان آنچه از ذات یا نسبت مخفی است می باشد.  پس این قیود باعث فایده می شوند و کلام بدون آنها دروغ است، یا مقصود بالذات نیست. مانند فرموده خداوند متعال « وما خلقنا السموات والأرض وما بینهما لاعبین » (و آسمانها و زمین و آنچه بین آنها است را نیافریدیم در حالی که بازی کننده باشیم.) و مطلب در ابتدای باب مفصل ذکر شد، پس اگر می خواهی به آن رجوع کن.

 

نکته ها

اول – از آنچه گذشت دانسته شده که مقید ساختن با مفاعیل پنجگانه و روش آن برای اهدافی است که ذکر شد و این تقیید هنگامی است که مفاعیل پنجگانه ذکر شده باشند، اما اگر محذوف باشند، اهداف دیگری را می رسانند، از جمله:

1) عمومیت دادن به اختصار، مانند قول خداوند متعال «والله یدعو إلی دارالسلام» (و خداوند به سوی سرای سلامتی فرامی خواند­) که «جمیع عباده» (همه بندگانش) حذف شده، که از حذف معمول، عمومیت دانسته می شود (و اگر ذکر می شد، هدف اختصار که مناسب مقتضی حال است، از بین می رفت.)

2) تکیه کردن بر جلوتر آمدن ذکر آن – مانند فرموده خداوند متعال «یمحو الله ما یشاء و یثبت» (خداوند محو می کند آنچه را می خواهد و تثبیت می کند) – که در واقع بوده «و یثبت ما یشاء» (و تثبیت می کند آنچه را می خواهد)

3) طلب اختصار – مانند «یغفر لمن یشاء» (می آمرزد هر کس را می خواهد) که در واقع بوده «یغفر الذنوب» (می آمرزد گناهان هر ...)

4) زشت و ناپسند بودن ذکر صریح آن، مانند « ما رأیتُ منه ولا رأى منِّی » (ندیدم از او و ندید از من) که در واقع منظور عورة بوده.

5) بیان بعد از ابهام – مانند آنچه در حذف مفعول فعل مشیت و مانند آن است، وقتی که آن فعل (مشیت) شرط باشد، پس جواب بر آن دلالت می کند و آن را بعد از ابهامش بیان می کند. پس ... می باشد و مفعول که مصدری از جنس فعل جواب است، مقدر می باشد، مانند « فمن شاء فلیؤمن » (پس هر کس می خواهد، پس ایمان بیاورد) که در واقع بوده « فمن شاء الإیمان » (پس هر کس ایمان را می خواهد ... )

6) حفظ کردن سجع یا وزن
اول – مانند قول خداوند متعال «سیذکر من یخشی» (متذکر خواهد شد کسی که می ترسد) اگر گفته می شد «یخشی الله» بر وزن رئوس آیه های قبلی نبود.
دوم – مانند گفتار متنبی: « بناها فأعلى والقنا یقرع القَنا ومَوجُ المنایاَ حولها مُتلاطمُ» (آن را ساخت، پس مرتفع کرد ؟) که در واقع فأعلاها بوده.

7) تعین مفعول – مانند «رعت الماشیة» (چوپان چرانید) که نباتاً حذف شده (چوپان ستور را در میان گیاهان چرانید)

و از آن جمله است تنزل دادن فعل متعدی به لازم، به خاطر عدم تعلق غرض به معمول، ...؟

 

دوم – اصل در عامل این است که بر معمول مقدم شود

و معکوس می شود، پس مقدم می شود معمول بر عامل برای اهداف مختلفی از جمله:

1) تخصیص – مانند «ایاک نعبد و ایاک نستعین» (فقط تو را می پرستیم و فقط از تو یاری می خواهیم) – (توضیح: در واقع نعبدک و نستعینک بوده که مقدم کردن مفعول به فعل باعث افاده معنای تخصیص (فقط) شده)

2) هدایت کردن مخاطب به صحیح هنگام اشتباه کردنش در تعیین مفعول، مانند: « نصراً رأیتُ » (نصر را دیدم) در رد کسی که فکر می کند تو کسی غیر او را دیده ای. (به جای اینکه گفته شود رأیتُ نصرا)

3) اینکه متقدم محل انکار همراه تعجب باشد، مانند: « أبعدَ طول التجربة تنخدع بهذه الزَّخارف » (؟)

4) رعایت هم وزن بودن رئوس آیات، مانند: « خُذُوهُ فغُلوهُ ، ثمّ الجحیم صلُوهُ » (بگیریدش، پس او را به غل و زنجیر بکشید، سپس به جهنم بیندازید)

وهلمّ جرا من بقیة الأغراض التی سبقت (؟)

 

تنبیهات

الأول – عُلم مما تقدم : أن المقصود بالذّات من الجملة الشرطیة هو الجواب : فاذا قلت إن اجتهد فرید کافأته ، کنت مخبراً بأنک ستکافئه ، ولکن فی حال حصول الاجتهاد ، لا فی عموم الأحوال

ویتفرع على هذا : أنها تُعد خبریة أو إنشائیة باعتبار جوابها

الثانی – ما تقدَّم من الفرق بین «إن» و «إذا» هو مقتضى الظاهر وقد یخرجُ الکلام على خلافه ، فتستعملُ «إن» فی الشرط المقطوع بثبوته أو نفیه – لأغراض کثیرة

«أ» کالتجاهل – نحو قول المعُتذر – إن کُنتُ فعلتُ هذا فعن خطأ.

«ب» وکتنزیل المخاطب العالم منزلة الجاهل : لمخالفته مقتضى علمه

کقولک للمتکبر توبیخاً له - إن کنتَ من تراب فلا تفتخر

«جـ» وکتغلیب غیر المُتَّصف بالشرط على المتَّصف به : کما إذا کان السفر قطعی الحصول لسعید ، غیر قطعی لخلیل ، فتقول ان سافرتما کان کذا  وقد تستعمل (إذا) فی الشرط المشکوک فی ثبوته أو نفیه ، لأغراض.

(أ) منها – الإشعار بأن الشک فی ذلک الشرط لا ینبغی أن یکون مشکوکا فیه بل لا ینبغی ألاّ یکون مجزوماً به – نحو إذا کثر المطر فی هذا العام أخصب الناس

(ب) ومنها – تغلیب المتصف بالشرط على غیر المتصف به – نحو إذا لم تسافرا کان کذا – وهلم جرَّا من عکس الأغراض التی سبقت

الثالث – لما کانت (إن) و(إذا) لتعلیق الجزاء على حصول الشرط فی المستقبل وجب أن یکون شرطُ وجزاء کل منهما جملةً فعلیة استقبالیة لفظاً ومعنى ، کقوله تعالى (وإن یستغیثوا یُغاثوا بماءٍ کالمُهلِ)

ونحو : والنَّفس راغبة إذا رغبَّتها وإذا تُرد إلى قلیلٍ تَقَنعُ

ولا یُعدلُ عن استقبالیة الجملة لفظاً ، ومعنى إلى استقبالیتها معنى فقط – إلاَّ لدواع غالباً.

«أ» منها – التفاؤل – نحو – إن عشتُ فعلتُ الخیر

«ب» ومنها - تخّیل إظهار غیر الحاصل «وهو الاستقبال» فی صورة الحاصل «وهو الماضی» - نحو - إن متُّ کان میراثی للفقراء.

الرَّابع - عُلم مما تقدم من کون «لو» للشَّرط فی الماضی : لزومُ کون جملتی شرطها وجزائها فعلیتّین ماضویتین وعدم ثبوتهما.

وهذا هو مقتضى الظاهر - وقد یخرج الکلام على خلافه

فتُستعمل «لو» فی المضارع لدواعٍ اقتضاها المقامُ - وذلک

«أ» کالاشارة إلى أن المضارع الذی دخلت علیه یقصد استمرارهُ فیما مضى : وقتاً بعد وقت ، وحصوله مرة بعد أخرى -

کقوله تعالى (لو یُطیعکم فی کثیرٍ من الأمرِ لعنتُّم)

«ب» وکتنزیل المضارع منزلة الماضی (لصدوره عمّن المُستقبلُ عنده)

فی تحقق الوقوعِ ، ولا تخلّف فی أخباره : کقوله تعالى (ولو تَرَى إذِ المجرمُونَ ناکسُوا رُؤسهم عندَ ربِّهم)

  

هشدارها (نکات)

 اول: از آنچه گذشت دانسته شد که: مقصود اصلی از جمله شرطیه ، جواب شرط است: پس وقتی که گفتی:« إن اجتهد فرید کافأته» (اگر فرید تلاش کند مزدش را می دهم)، خبر از این می دهد که تو پاداش او را خواهی داد اما در صورت حصول تلاش و نه در هر صورتی.

و چنین فرعی نتیجه می شود: که جمله شرطیه به لحاظ جواب آن، خبریه یا انشائیه شمرده می شود.

دوم: آن چه از فرق بین «إن» و «إذا» گذشت مقتضی ظاهر است و گاهی بر خلاف آن، کلام صادر می شود، پس «إن» در شرایط قطعی برای ثبوت یا نفی آن به کار می رود. و این کاربرد برای اغراض زیادی است:

 

الف) مثل: « تجاهل» (یعنی تظاهر به ندانستن) مثل گفته فردی که عذر می آورد:« إن کُنتُ فعلتُ هذا فعن خطأ» (اگر من این کار را انجام دادم بخاطر اشتباه و خطا بود).

 

ب) ومثل: تنزیل جایگاه مخاطب آگاه به جایگاه جاهل برای مخالفت او با مقتضای علمش، مثل این که برای توبیخ متکبّر بگویی: « إن کنتَ من تراب فلا تفتخر» (اگر از خاک می باشی فخر فروشی نکن).

 

ج) و مثل برتری دادن «غیر متصف به شرط» بر «متصف به شرط»: مثل وقتی که سفر برای سعید قطعی الحصول (قطعا شدنی) و برای خلیل غیر قطعی است پس می گویی اگر (شما دو نفر) سفر کنید چنین و چنان خواهد شد.

 

و گاهی «اذا» در شرطی با ثبوت یا نفی مشکوک، استفاده می شود برای اهدافی:

الف) از آن اهداف است:نشان دادن این که در آن شرط، شک سزاوار نیست بلکه سزاوار نیست که مجزوم و حتمی نباشد مانند: « اذا کثر المطر فی هذا العام أخصب الناس» (هنگامی که امسال باران زیاد شود مردم خرم می شوند).

ب) و از آن اهداف است: برتری دادن متصف به شرط بر غیر متصف به شرط مانند: اگر شما (دو نفر) سفر نکنید چنین و چنان خواهد شد و همین طور ادامه بده برعکس اهدافی که گذشت.

 

سوم:از آن جا که «إن» و «اذا» برای معلق نگاه داشتن حصول شرط در آینده است واجب است شرط و جزا هر دو جمله فعلیه در آینده باشند چه لفظاً و چه معناً.مثل قول خداوند متعال:« وإن یستغیثوا یُغاثوا بماءٍ کالمُهلِ» (و اگر یاری طلبند به آبی مانند مس گداخته یاری شوند)

 

و از مستقبل بودن جمله چه لفظا و چه معنا به این حالت که فقط از نظر معنا مستقبل باشد غالبا عدول نمی شود مگر برا انگیزه هایی:

الف)از آن انگیزه هاست: فال خوب زدن، مانند:« إن عشتُ فعلتُ الخیر » (اگر زندگی کنم کار خیر می کنم).

ب) و از آن انگیزهاست: تخیّل چیزی که حاصل نشده و حصول آن در آینده است (ولی) آن جمله ماضی است مانند:« إن متُّ کان میراثی للفقراء» ( اگر مُردم میراث من برای فقراست).

 

چهارم:از آن چه درباره وجود «لو» برای شرط در ماضی گذشت، دانسته شد : لازم است دو جمله ی شرط و جواب شرط فعلیه ماضی باشند و محقق نشده باشد. واین مقتضی ظاهر است و گاهی کلام بر خلاف این ظاهر می شود.

پس «لو» در مضارع برای انگیزه هایی که مقتضای مقام است، استعمال می شود و آن اینست که:

 

الف) مثل اشاره به این که مضارعی که «لو» بر آن وارد شد  استمرار آن فعل در گذشته مورد نظر است زمانی بعد از زمان و حصول آن دفعه ای بعد از دفعه ای دیگر.

مثل قول خداوند متعال:« لو یُطیعکم فی کثیرٍ من الأمرِ لعنتُّم» ( اگر در بسیاری از امور از شما اطاعت می کرد در سختی و رنج می افتادید)

ب) و مثل آمدن مضارع در جایگاه ماضی برای آن چه از مستقبل نزد اوست در تحقق وقوع فعل و خلافی در خبرهای او نیست، مثل قول خداوند متعال:« ولو تَرَى إذِ المجرمُونَ ناکسُوا رُؤسهم عندَ ربِّهم» ( و اگر ببینی که مجرمین سرهای خویش را در پیشگاه پروردگارشان به زیر انداخته اند)

 

چکیده مطالب و شرح مختصر:

 

چهار نکته:

نکته 1- هدف اصلی در جمله شرطیه، جواب شرط است

نکته 2- تبصره هایی برای استعمال «ان» و «اذا»:

  • بعضی مواقع ، «إن» در جمله ای به کار می رود که تحقق یا عدم تحقق، حتمی است از جمله این مواقع:

الف) خود را به جهل و ندانستن زدن است مثل: «اگر من این کار را کردم اشتباه بود» در حالی که گوینده می داند این کار را انجام داده ولی می گوید «اگر» من انجام دادم و در جمله خود «أن» می آورد.

ب) بعضی مواقع وانمود می کنیم طرف مقابل چیزی را نمی داند ولی او می داند مثلا :« اگر تو از خاک هستی فخرفروشی نکن»  می دانیم که او عالم به این هست که از خاک خلق شده ولی این گونه می گوییم تا سرزنشش کنیم.

ج) غلبه دادن چیزی که نیاز به شرط ندارد به چیزی که نیاز به شرط ندارد مثلا می دانیم سعید قطعا به سفر می رود ولی سفر خلیل قطعی نیست پس وقتی هر دو را با هم مخاطب قرار می دهیم جمله را با اگر می آوریم مثلا: «اگر شما دوتا سفر کنید چنین خواهد شد» در این جا با این که سفر سعید حتمی است ولی باز با آوردن «إن» ، از «اگر» استفاده کردیم.

 

  • و گاهی «إذا» در مواقعی به کار می رود که تحقق یا عدم تحقق آن کار قطعی نیست مثل:

الف) جایی که اصلا درست نیست شرط قطعی نباشد :« اگر باران ببارد مردم خرسند می شوند»

ب) غلبه دادن چیزی که مشروط است به چیزی که مشروط نیست مثل:« اگر شما دو نفر سفر نکنید چنین خواهد شد» که  در این جا با آوردن «اذا» کسی را که سفرش قطعی است به کسی که سفرش غیرقطعی برتری دادیم.

و همین طور برعکس ممکن است جایی به جای «اذا»، «ان» بیاوریم.

 

نکته 3- در جملات شرطیه با «ان» و «اذا» چون تحقق یا عدم تحقق فعل، مشروط است و هنوز اتفاق نیفتاده بدیهی است که باید حمله شرط و جواب شرط،هم از نظر لفظ و ظاهر و هم از نظر معنا، مستقبل و در آینده باشد.اما  تبصره هایی وجود دارد:

الف)تفأل: «ان عشت فعلت خیر» عشت و فعلت فعل ماضی است ولی به آینده معنا می کنیم.

ب)تصور چیزی که هنوز محقق نشده و درآینده محقق می شود:« ان متّ کان میراثی للفقراء» فعل متّ ماضی است ولی گوینده هنور زنده است و راجع به آینده صحبت می کند.

 

نکته 4- چون «لو» برای شرط ماضی است باید جمله شرط و جزای شرط ، جملات فعلیه در گذشته باشند اما تبصره هایی وجود دارد:

الف) استمرار در گذشته منظور است :« لو یطیعکم فی کثیر من الامر لعنتم» که یطعیکم مضارع آمده است.

ب)آینده در نظر گوینده همچون ماضی است پس مضارع را ماضی فرض می کند:«و لو تری اذ المجرمون ناکسوا رؤسهم عند ربهم»

 

المبحث السابع فی التقیید بالنّواسخ

التقیید بها : یکون للأغراض التی تؤدیِّیها معانی ألفاظ النّواسخ کالاستمرار - أو لحکایة الحال الماضیة : فی «کان»

وکالتوقیت بزمن مُعین فی «ظلّ ، وبات ، وأصبح ، وأمسى ، وأضحى»

وکالمُقاربة : فی «کاد ، وکرب ، وأوشک»

وکالتأکید : فی «إن وأنّ» - وکالّتشبیه : فی «کأنَّ»

وکالاستدراک : فی «لکن» - وکالرَّجاء : فی «لعلَّ» -

وکالتمنّی : فی «لیت» وکالیقین : فی «وجد ، وألفى ، ودَرى ، وعلم» وکالظنِّ : فی خالَ ، وزعِم ، وحسِب ، وکالتَّحول : فی اتخذ ، وجعل وصیَّر.

المبحث الثامن

فی التّقیید بالشرط التقیید به :

یکون للأغراض التی تؤدیها معانی أدوات الشرط : کالزمان فی «متى وأیّان» والمکان : فی أین ، وأنَّى ، وحینما - والحال : فی «کیفما» واستیفاء ذلک : وتحقیق الفرق بین تلک الأدوات یُذکر فی علم النحو وإنما یفرّق هنا بین (إن وإذا ولو) لاختصاصها بمزایا تُعد من وجوه البلاغة.

الفرق بین إن - وإذا - ولو

الأصل عدم جزم وقطع المتکلم بوقوع الشَّرط فی المستقبل مع «إن» ومن ثم کثر أن تستعمل «إن» فی الأحوال التی یندُر وقوعها ووجب أن یتلوها لفظ (المضارع) لاحتمال الشک فی وقوعه

بخلاف «اذا» فتُستعمل بحسب أصلها فی کل ما یقطعُ المتکلمُ بوقوعه فی المستقبل - ومن أجل هذا لا تُستعمل «إذا» إلاّ فی الأحوال الکثیرة الوقوع ، ویتلوها (الماضی) لدلالته على الوقوع والحصول قطعاً -

کقوله تعالى (فإذا جاءتهمُ الحسنةُ قالوا لنا هذه ، وإن تُصبهم سیئةٌ یطیَّروا بموسى ومنْ معهُ)

فلکون مجیء الحسنة منه تعالى مُحقَّقاً - ذکر هو والماضی مع (إذا) وإنما کان ما ذُکر محققاً - لأن المراد بها مُطلقُ الحسنة الشامل لأنواع کثیرة - من خَصب ، ورخاء ، وکثرة أولاد ، کما یفهم من التّعریف بأل الجنسیة فی لفظة «الحسنة»

ولکون مجىء السَّیئة نادراً ، ذکر هو والمضارع مع (أن) وإنما کان ما ذکر نادراً لأن المراد بها نوعٌ قلیل : وهو جدب وبلاء کما یُفهم من التّنکیر فی لفظ «سیئة» الدال على التقلیل

ولو : للشرط فی الماضی مع الجزم والقطع بانتفائه ، فیلزم انتفاء الجزاء على معنى أنّ الجزاء کان یمکن أن یقع ، لو وجد الشرط.

ویجب کون جملتیها فعلیتّین ماضویتین ، نحو : لو أتقنت عملک لبلغت أملک.

وتسمى «لو» حرف امتناع لامتناع – کقوله تعالى (لو کان فیهما آلهةٌ إلا الله لفسدتا) ونحو : (ولو شاءَ لهَداکم أجمعین) أی انتفت هدایته إیّاکم ، بسبب انتفاء مشیئته لها.

 

  

مقید ساختن با نواسخ

مقید ساختن به نواسخ برای اهدافی است که معانی واژه های نواسخ، آنها را می فهماند و  ادا میکند. مانند معنی استمرار یا حکایت حال ماضی در (کان)

و مانند وقت گذاری به زمان مشخص در «ظلّ ، وبات ، وأصبح ، وأمسى ، وأضحى»

و مانند نزدیک نمودن در «کاد ، وکرب ، وأوشک»

و مانند تاکید در «إن وأنّ» - و مانند تشبیه در «کأنَّ»

و مانند استدراک در «لکن» -  و مانند امیدواری در «لعلَّ»

و مانند آرزومندی در «لیت» و مانند یقین در «وجد وألفى ، ودَرى ، وعلم» و مانند شک در خالَ ، وزعِم ، وحسِب ، و مانند تحول در اتخذ ، وجعل وصیَّر.

 

المبحث الثامن

مقید ساختن با شرط

برای اهدافی است که معنی ادوات شرط آنها را ادا میکند. مانند معنی زمان در «متى وأیّان» و معنی مکان در « أین ، وأنَّى ، وحینما» و معنی حال در «کیفما». تحقیق در باره فرق بین ادوات شرط در علم نحو بررسی میشود و در اینجا تنها فرق بین (إن وإذا ولو) بحث میشود زیرا اینها به مزایایی اختصاص دارد که از شیوه های بلاغت به شمار می آید.

فرق بین إن - وإذا – ولو

هنگامی که گویمده به واقع شدن شرط در آینده یقین نداشته باشد از «ان» شرطیه استفاده می­کند و به همین دلیل «ان» در حالاتی که کم اتفاق می افتد، بسیار کاربرد دارد و واجب است که در کنار آن واژه مضارع قرار گیرد زیرا احتمال وقوع شک در وقوع آن است.

 

برخلاف «اذا» که طبق قانون در چیزهایی استعمال دارد که گوینده به وقوع آن در آینده اطمینان دارد و ازین رو «اذا» تنها در حالاتی استفاده میشود که بسیار رخ میدهد. «اذا» در کنار فعل ماضی می آید چون فعل ماضی حتما به وقوع پیوسته است.

مانند سخن خداوند متعال :هر گاه به آنان نیکی برسد میگویند این برای ماست و اگر رخداد ناخوشایندی به آنها برسد به موسی و یارانش فال بد میزنند

در این آیه رسیدن نیکی از سوی خدا حتمی است ازین رو بصورت ماضی و به همراه (اذا) بیان شده است. و منظور از نیکی، مطلق نیکی مانند سر سبزی، فراوانی  و زیادی فرزندان است.همچنان که از آورده شدن حسنه با ال معرفه (جنس) فهمیده میشود.

و چون آمدن بدی نادر و کم بوده است بصورت مضارع و همراه (ان) آمده است. برای اینکه اتفاقات بد کم است مانند خشکسالی و بلا. همچنان که از نکره آمدن کلمه «سیئة» قابل تشخیص است.

 

و لو برای شرط در ماضی است و هنگامی بکار میرود که یقین به انتفاء شرط داشته باشیم. بنابراین انتفاء شرط مستلزم انتفاء جزاست. بدین معنی که جزا ممکن بود پدید آید اگر شرط پدید می آمد.

و واجب است دو جمله ماضی باشند. مانند:  اگر کارت را استوار میساختی حتما به آرزویت میرسیدی.

 

و (لو) حرف امتناع برای امتناع نامیده میشود. مانند قول خداوند متعال: (اگر در زمین و آسمان خدایانی غیر از خداوند بودند زمین و آسمان تباه میشد) و مانند (اگر خداوند میخواست همه شما را هدایت میکرد). پس هدایت همه شما منتفی است چون خواست خدا منتفی است.

 

المبحث الثالث فی التقیید بعطف البیان

أمّا عطف البیان : فیؤتى به للمقاصد والأغراض التی یدلّ علیها - فیکون

«أ» لمجرَّد التَّوضیح للمتبوع باسم مُختصّ به  نحو أقسم بالله أبو حفص عُمر.

«ب» وللمدح : کقوله تعالى (جَعَلَ اللهُ الکعبَةَ البیتَ الحَرامَ قِیاماً للناس) - فالبیت الحرامَ ، عطف بیان : للمدح.

المبحث الرابع فی التَّقیید بعطف النَّسَق

أمّا عطف النسق : فیؤتى به للأغراض الآتیة :

 

(1) لتفصیل المسند إلیه باختصار ، نحو : جاء سعد وسعید ، فانه أخصر من : جاء سعد ، وجاء سعید ، ولا یُعلم منه تفصیلُ المسند لأن الواوَ لمطلق الجمع.

(2) ولتفصیل المسند مع الاختصار أیضاً ، نحو - جاء نصرٌ فمنصورٌ  أو ثم منصور ، أو جاء الأمیرُ حتى الجُند ، لأنّ هذه الأحرف الثلاثة مشترکة فی تفصیل المسند - إلا أنّ (الأول) یفید الترتیب مع التعقیب (والثانی) یفید الترتیب مع التراخی - و(الثالث) یفید ترتیب أجزاء ما قبله ، ذاهباً من الأقوى إلى الأضعف ، أو بالعکس - نحو مات الناس حتّى الأنبیاء.

(3) ولردّ السامع إلى الصواب مع الاختصار - نحو جاء نصر - لا منصور - أو : لکن منصور.

(4) ولصرف الحکم إلى آخر - نحو ما جاء منصور ، بل نصر.

(5) وللشکّ من المتُکلم - أو التَّشکیک للسّامع ، أو للابهام نحو قوله تعالى : (و إنا أو إیاکم لعلى هُدىً أو فی ضلالٍ مُبین

(6) وللاباحة : أو التّخییر -

مثال الأول : تعلّم نحواً أو صرفاً. أو نحو : تعلّم إمَّا صرفاً وإمّا نحواً ، ومثال الثانی : تزوج هنداً أو أختها أو نحو : تزوج إمَّا هنداً وإمَّا أختها

المبحث الخامس فی التَّقیید بالبدل

أمَّا البدل : فیؤتى به للمقاصد والأغراض التی یَدُلّ علیها ویکون : لزیادة التقریر والإیضاح ، لأن البدل مقصودٌ بالحکم بعد إبهام نحو حضر ابنی علیّ ، فی (بدل الکل) ونحو : سافر الجندُ أغلبُه فی (بدل البعض

ونحو : نفعنی الاستاذ علمُه (فی بدل الاشتمال)

ونحو : وجهک بدرٌ شمسٌ - فی (بدل الغَلَط)

وذلک : لإفادة المبالغة التی یقتضیها الحال.

المبحث السادس فی التقیید بضمیر الفصل

یؤتى بضمیر الفصل : لأغراض کثیرة

(1)منها التخصیص ، نحو (ألم یعلموا أن الله هو یقبلُ التَوبةَ عن عبادِهِ

(2) ومنها تأکید التَّخصیص إذا کان فی الترکیب مُخصِّصٌ آخرُ کقوله تعالى (إن اللهَ هو التواب الرحیم

(3) ومنها - تمییز الخبر عن الصفة ، نحو : العاِلم هو العاملُ بعلمه

  

مبحث سوم: در مقید ساختن به عطف بیان

اما عطف بیان: پس عطف بیان برای اهداف و مقاصدی می آید که بر آنها دلالت دارد. پس می شود:

الف: تنها برای توضیح متبوع خود می آید به کمک اسمی که به آن اختصاص داده شده است مانند: أبو حفص عُمر به خدا قسم خورد.

ب: و بری مدح و ستایش: مانند قول خداوند (خداوند خانه کعبه را وسیله ای برای استواری و قیام مردم قرار داد) پس بیت الحرام عطف بیان کعبه است که برای مدح آمده است.

 

مبحث چهارم: در مقید ساختن به عطف نسق

اما به وسیله عطف نسق این اهداف بر آورده می شود:

(1) برای تفصیل دادن مسند الیه با رعایت اختصار. مانند سعد و سعید آمدند که اختصاری است برای سعد آمد و سعید آمد و بخاطر واو جمع تفصیل مسند از آن بدست نمی آید.

(2)  و نیز شرح دادن مسند با رعایت اختصار مانند نصر و سپس منصور آمد یا امیر آمد حتی سپاهیان هم آمدند برای اینکه این سه حرف در شرح مسند مشترک هستند

(3)  و برای بازگرداندن شنونده به صحت با رعایت اختصار مانند: : نصر آمد -نه منصور- یا ولیکن منصور.

(4)  و برای برگرداندن حکم به دیگری. مانند منصور نیامد بلکه نصر آمد.

(5)  و هنگامی که متکلم تردید داشته باشد و یا بخواهد شنونده را به شک یا ابهام بیندازد. مانندقول خداوند: و بدون شک ما یا شما یا بر مسیر هدایتیم و یا گمراهی آشکار.

(6)  و برای حلال شمردن یا مخیر دانستن

 

الباب الخامس فی الإطلاق  والتقیید

إذا اقتصر فی الجملة على ذکر جُزأیها «المسند إلیه والمسند» فالحکم (مطلقٌ) وذلک : حین لا یتعلق الغرض بتقیید الحکم بوجه من الوجوه لیذهب السامع فیه کل مذهب ممکن.

وإذا زیدَ علیهما شیء ممّا یتعلق بهما - أو بأحدهما ، فالحکم (مقید) وذلک : حیث یُراد زیادة الفائدة وتقویتها عند السامع ، لما هو معروف من أن الحکم کلما کثرت قیوده ازداد إیضاحا وتخصیصا ، فتکون فائدته أتّم وأکمل ، ولو حُذف القید لکان الکلام کذباً - أو غیر مقصود نحو : قوله تعالى (وما خَلَقنَا السَّموات والأرضَ وما بینهُما لاعِبیِن

فلو حُذف الحال وهو (لاعبین) لکان الکلام کذباً ، بدلیل المشاهدة والواقع.

ونحو : قوله تعالى (یکاد زیتها یضیء) إذ لو حذُف (یکاد) لفات الغرض المقصود ، وهو إفادة المقاربة.

والتقیید : یکون ، بالتَّوابع ، وضمیر الفصل والنَّواسخ وأدوات الشرط والنفی والمفاعیل الخمسة ، والحال والتمییز - وفی هذا الباب جملة مباحث

 

المبحث الأول فی التقیید بالنَّعت

أما النَّعت : فیؤتى به للمقاصد والأغراض التی یدلّ علیها

(أ) منها - تخصیص المنعوت بصفة تُمیزه إن کان نکرة - نحو : جاءنی رجل تاجر.

(ب) ومنها - توضیح المنعوت إذا کان معرفة - لغرض

(1) الکشف عن حقیقته ، نحو : الجسم الطویل ، العریض ، یُشغل حیزاً من الفراغ.

(2) أو التأکید - نحو : تلک عشرة کاملة ، وأمس الدابُر کان یوماً عظیماً.

(3) أو المدح - نحو : حضر سعد المنصور.

(4) أو الذّم - نحو : (وأمرأتهُ حمَّالة الحطب.

(5) أو الترحم - نحو : قدم زید المسکینُ

 

المبحث الثانی فی التَّقیید بالتوکید

أمّا التوکید : فیوُتى به للأغراض التی یدُلّ علیها ، فیکون.

(1) لمُجرّد التقریر ، وتحقیق المفهوم عند الإحساس بغفلة السّامع نحو جاء الأمیر الأمیرُ.

(2) وللتقریر مع دفع توهُّم خلاف الظاهر - نحو جاءنی الأمِیرُ نفسه.

(3) وللتقریر مع دفع توهم عدم الشمول نحو (فَسَجدَ الملائکةُ کُلهم أجَمُعون

(4) ولإرادة انتقاش معناه فی ذهن السّامع نحو (أُسکن أنتَ وَزَوجکَ الجنَّة

 

باب پنجم در مورد مطلق آوردن و تقید دادن

هر گاه در جمله به ذکر دو جزء آن "مسند الیه و مسند" اقتصار شود پس آنگاه حکم مطلق است و آن هنگام مقید کردن حکم به هیچ صورتی مورد نظر قرار نگرفته تا مستمع به هر جای ممکن برود.

و هنگامی که به آن ها چیزی بیفزاییم که به آن ها تعلق دارد- یا به یکی از آن ها، پس آنگاه حکم مقید است و آن جایی به کار می رود که بخواهند چیزی به فایده آن افزوده و باعث تقویت آن حکم نزد شنونده شوند، چون معروف است که اگر حکم قیدهای زیادی داشته باعث زیاد شدن وضوح و تخصیص آن می شود پس فایده آن هم اتم و اکمل شده و اگر قید حذف شود کلام دروغ شده – یا غیر از آنچه که برای آن قصد شده است می شود مانند: فرموده حق تعالی ((وما خَلَقنَا السَّموات والأرضَ وما بینهُما لاعِبیِن

ما آسمان و زمین آنچه بین آن ها است را برای بازی نیافریدیم.

اگر حال (لاعبین) حذف شود کلام دروغ می شود، به دلیل مشاهده و واقعیت.

و مانند قول حق تعالی (یکاد زیتها یضیء)  (نزدیک است که روغن آن چراغ شعله ور شود) اگر یکاد حذف شود مقصود و غرض از دست می رود و آن مقصود، نزدیک بودن (واقعه) است.

و تقیید: با توابع و ضمیر فصل و نواسخ و ادوات شرط و نفی و مفاعیل پنجگانه و حال و تمییز است و در این باب مباحثی وجود دارد:

 

باب اول در تقیید به نعت:

اما نعت: برای مقاصدی آورده می شود که بر آن ها دلالت دارد

الف) از آن مقاصد است و آن تخصیص منعوت به صفتی است که آن را متمایز سازد در صورتی که نکره باشد- مانند مرد تاجری نزد من آمد.

ب) و از آن مقاصد است – توضیح منعوت اگر معرفه باشد – برای اهداف:

1) کشف حقیقت، مانند: جسم طویل و عریض بخشی از فضای خالی را اشغال می کند.

2) یا تاکید- مانند: آن ده روز کامل هستند، و دیروز گذشته روز بزرگی بود.

3) یا مدح- مانند: سعد یاری شده حاضر شد.

4) نکوهش (ذم)- مانند (وأمرأتهُ حمَّالة الحطب. و همسرش که هیزم کش جهنم است.

5) ترحم- مانند: زید مسکین آمد.

 

مبحث دوم در تقیید به تاکید

اما تاکید:  برای اهدافی که بر آن ها دلالت دارد که شامل:

1) تنها برای تقریر و تحقیق مفهوم چیزی که شنونده از آن غافل است مانند امیر امیر آمد.

2) برای تقریر با دور کردن توهمی که خلاف ظاهر است- مانند: امیر خودش نزد من آمد.

3) برای تقریر با دور کردن توهمی که عدم شمول و همگانی بودن را نشان می دهد: مانند (فَسَجدَ الملائکةُ کُلهم أجَمُعون  ملائکه همه شان سجده کردند.

4) و برای اینکه اراده شود که معنای آن چیز در ذهن شونده نقش ببندد مانند: (أُسکن أنتَ وَزَوجکَ الجنَّة

 تو همسرت در بهشت بمانید.

  

المبحث الثانی فی تعریف المسند : أو تنکیره

یُعرَّف المسند

  1. لإفادة السامع حُکماً على أمر معلوم عنده بأمر آخر مثله : بإحدى طرق التعریف - نحو هذا الخطیب ، وذاک نقیب الأشراف.
  2. ولافادة قصره على المسند إلیه «حقیقة» نحو (سعد الزعیم) إذا لم یکن زعیم سواه - أو «ادعاءً» مبالغة لکمال معناه فی المسند إلیه ، نحو : (سعدٌ الوطنی) أی الکامل الوطنیة ، فیخرج الکلام فی صورة توهم أن الوطنیة لم توجد إلا فیه ، لعدم الاعتداد بوطنیة غیره.

وذلک : إذا کان المسند (معرفاً بلام الجنس)

وینکَّرُ المسند : لعدم الموجب لتعریفه – وذلک

 (1) لعدم إرادة العهد - أو الحصر - نحو أنت أمیرٌ - وهو وزیر

 (2) ولاتباع المسند إلیه فی التنکیر - نحو : تلمیذ واقف بالباب.،

(3) ولافادة التفخیم - نحو : (هُدّى للمتقین

(4) ولقصد التحقیر - نحو : ما خالد رجلا یُذکر.

 

المبحث الثالث فی تقدیم المسند : أو تأخیره

یقدّم المسند : إذا وجد باعث على تقدیمه کأن یکون عاملاً نحو قام علی أو ممّا له الصدارة فی الکلام ، نحو : أین الطریق ؟ ؟

أو إذا أرید به غرض من الأغراض الآتیة :

(1)  منها التّخصیص بالمسند إلیه - نحو (لله مُلکُ السموات والأرض

(2) ومنها التنبیه من أوّل الأمر على أنه خبرٌ لا نعتٌ - کقوله :

له هممٌ لا مُنتهى لکبارها وهمَّته الصغرى أجلُ من الدّهر

له راحة لو أنَّ معشار جودها على البرِّ کان البرُّ أندى من البحر

فلو قیل «همم له» لتُوهّم ابتداءً کون «له» صفة لما قبله

(3)  ومنها التشویق للمتأخر ، إذا کان فی المتقدِّم ما یُشوِّق لذکره کتقدیم المسند فی قوله تعالى (إن فی خلق السموات والأرض واختلاف اللیل والنهار لآیات لأولی الألباب) - وکقوله :

خیرُ الصنائع فی الأنام صنیعةٌ تنبو بحاملها عن الإذلال

(4) ومنها التفاؤل : کما تقول للمریض (فی عافیة) أنتَ) وکقوله :

سعدت بُغرَّة وجهک الأیام وتزینت بلقائک الأعوامُ

(5) ومنها - إفادة قصر المسند إلیه على المسند ، نحو (لکم دینکم ولی دین) «أی - دینکم مقصورٌ علیکم ، وَدینی مقصور علیَّ»

(6) ومنها - المساءة نکایةً بالمُخاطب : کقول المتنبی :

ومن نکد الدنیا على الحُرّ أن یرى عدُوّا له ما من صداقته بُدُّ

(7) ومنها - تعجیل المسرّة للمخاطب ، أو التعجّب ، أو التّعظیم ، أو المدح ، أو الذم ، أو الترحم ، أو الدعاء.

نحو : لله درُّک ، وعظیمٌ أنت یا الله. ونعم الزعیم سعدٌ - وهلُمّ جرَّا

وبئس الرجل خلیل ، وفقیر أبوک ، ومبارک وصولک بالسلامة.

ویؤخر المسند لأن تأخیره هو الأصل ، وتقدیم المسند إلیه أهم نحو : الوطن عزیز.

وینقسم المسند من حیث الأفراد وعدمه إلى قسمین – مفرد وجملة.

فالمسند (المفرد) قسمان – فعل : نحو قدم سعدٌ – واسم : نحو سعدٌ قادم.

والمسند (الجملة) ثلاثة أنواع :

(1) أن یکون سببیا نحو خلیل أبوه مُنتصر – أو أبوه انتصر – أو انتصر أبوه.

(2) وان یُقصد تخصیص الحکم بالمسند إلیه – نحو أنا سَعیت فی حاجتک (أی السّاعی فیها أنا لا غیری)

(3) وأن یُقصد تأکید الحکم – نحو : سعد حضر.

وذلک : لما فی الجملة : من تکرار الاسناد مرّتین.

ویؤتى بالمسند : ظرفا للاختصار – نحو خلیل عندک.

وجاراً ومجروراً – نحو : محمود فی المدرسة

 

مبحث دوم  در معرفه یا نکره آوردن مسند

معرفه کردن مسند

  1. برای فهماندن حکمی یا چیزی به  شنونده که هر دو نزد او یکی از راههای معرفه شدن ، معلوم است مانند ، این (همان) سخنران است و او رئیس بزرگان است.
  2. برای رساندن محدود بودن حقیقی حکم نسبت به موضوع (مسند الیه) (یعنی در حقیقت حکم مال مسند الیه است) مانند سعد رئیس است (جایی که غیر از او رئیسی نباشد) یا ادعای کامل بودن مسند در مسند الیه مثل سعد وطنی است یعنی او ملی گرای کاملی است . در این حالت کلام چنین القا می کند که ملی گرایی یافت نمی شود مگر در او ، به خاطر اینکه ما به ملی گرا بودن غیر از او اعتنا نکردیم.

و آن هنگامی است که مسند معرفه باشد به الف و لام جنس.

 

و مسند نکره می شود اگر چیزی معرفه بودن آن را ایجاب نکند:

  1. برای عدم اراده عهد یا حصر مثل تو امیری هستی و او وزیری است
  2. برای تبعیت کردن از مسند الیه در تنکیر (یعنی مسند الیه نکره است مسند را هم نکره به دنبال اش می آوریم  مانند : دانش آموز دم در ایستاده است (چون مسند نکره بود مسند الیه را هم به تبع نکره آوردیم)
  3. برای فهماندن بزرگداشت مانند (قرآن کریم) برای متقین هدایتی است
  4. برای کوچک شمردن مانند خالد مردی نیست که اسم اش را بیاوریم

  

مبحث سوم در جلو انداختن یا عقب آوردن مسند

جلو انداخته می شود مسند (پیش آورده می شود ) هنگامی که علتی برای جلو انداختن آن یافت شود مثل اینکه عامل باشد مانند : علی ایستاد . یا از آن چنان چیزهایی که در صدر کلام می آیند (صدارت طلبند) مانند : راه کجاست؟

و یا اینکه مقصودی از مقاصد آینده مورد نظر باشد:

 

1. از آن اغراض است ، اختصاص دادن مسند به مسند الیه مانند : مالکیت آسمان ها و زمین برای خداست

2. از آن اغراض است ، توجه دادن از ابتدای کار برای اینکه مسند خبر است نه صفت  مثل این سروده شاعر:

برای او همت هایی هست که نیست انتهایی برای بزرگ ترهای آن همت ها و همت کوچک اش از روزگار بزرگ تر است

برای او راحتی (و آرامشی) هست، اگر یک دهم بخشش اش بر خشکی باشد و خشکی بخشنده تر از دریا خواهد بود

پس اگر گفته می شد "همم له" به توهم می انداخت که له صفت باشد برای آنچه که قبل از او آمده است

 

3.  از آن اغراض است ، تشویق برای چیزی که بعد می آید، هنگامی که آنچه مقدم شده شامل چیزی باشد که نسبت به متاخر شوق برانگیز است مانند این فرموده خداوند متعال: محققا در خلقت آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز نشانه های روشنی است برای خردمندان

بهترین صنعت ها در مردم کاری است که دور کند حامل آن کار را از فرومایگی

 

4. از آن اغراض است ، فال نیک زدن : آنچنانکه به مریض بگویی در سلامت باشی تو و این سروده :

خوشبخت شد به نورانیت صورتت روزها و مزین شدند به ملاقات  تو سال ها.

 

5. از آن اغراض است ، حصر مسند الیه بر مسند مانند دین شما فقط مال شما و دین من هم مال من

6. و از آن اغراض است ، ناراحت کردن مخاطب به خاطر کینه جویی و غلبه بر آن مانند سروده متنبی:

از تیره روزی های دنیا بر آزاد مرد این است که می بیند دشمن اش را در حالیکه که ناگزیر است از دوستی با او

 

7. و از آن اغراض است ، پیش آوردن شادی یا تعجب یا تعظیم یا مدح یا نکوهش و یا ترحم و یا دعا برای مخاطب است مانند:

بر خداست پاداش تو، بزرگ هستی تو ای خدا و سعد رئیس خوبی است و .....

و چه بد مردی است خلیل ، و فقیر است پدر تو ، رسیدن تو به سلامتی و مبارک باشد.

 

و به عقب انداخته می شود مسند برای اینکه تاخیر در او اصل (قانون) است و تقدیم مسند الیه مهم تر است مانند وطن عزیز است.

 

و مسند از جهت افراد و عدم آنها به دو قسم مفرد و جمله  تقسیم می شود:

مسند مفرد دو قسم فعل و اسم است فعل مانند سعد آمد و اسم مانند سعد آینده (در حال آمدن) است

و مسند جمله سه نوع است:

  • اینکه یک علتی داشته باشد مانند خلیل پدر او پیروز شد – یا  پدر او پیروز شد - یا پیروز شد پدرش
  • و اینکه تخصیص حکم به مسند الیه قصد شود مانند من در حاجت تو کوشا هستم
  • و اینکه تأکید حکم قصد شود مانند سعد حاضر شد

و از آنچه که در جمله برای تکرار اسناد گفته می شود دو جور است

  • با مسند آورده شود : برای کوتاه کردن همراه ظرف اورده شود مانند خلیل نزد توست
  • با جار و مجرور آورده شود مانند محمود در مدرسه است

 

الباب الرابع فی المسند وأحواله

المُسند : هو الخبر ، والفعل التام ، واسم الفعل ، والمبتدأ الوصف المستغنى بمرفوعه عن الخبر ، وأخبار النَّواسخ ، والمصدر النائب عن الفعل وأحواله : هی - الذکر ، والحذف ، والتّعریف ، والتّنکیر ، والتقدیم والتأخیر ، وغیرها - وفی هذا الباب ثلاثة مباحث.

 

المبحث الأول فی ذکر المسند أو حذفه

یُذکر المُسند للأغراض التی سبقت فی ذکر المسند الیه- وذلک

(1) ککون ذکره هو الأصل ولا مُقتضى للعُدول عنه نحو العلم خیرٌ من المال

(2) وکضعف التّعویل على دلالة القرینة - نحو حالی مستقیم ورزقی میسور «إذ لو حُذف میسور - لا یدلُّ علیه المذکور»

(3) وکضعف تنبه السّامع ، نحو (أصلُها ثابتٌ وفرعُها ثابتٌ) (إذ لو حُذف (ثابت) رُبما لا یتنبَّه السامع لضعف فهمه

(4) وکالرَّد على المخاطب - نحو (قل یُحییها الذی أنشأها أوّل مرَّة) جواباً لقوله تعالى (من یُحیی العظام وهی رمیمٌ) ؟

وکافادة أنه «فعلٌ» فیفید التجدد والحدوث ، ومقیَّداً بأحد الأزمنة الثلاثة بطریق الاختصار أو کإفادة أنه «اسم» فیفید الثبوتَ مطلقاً ، نحو (یُخادعون الله وهو خادعهم) ، فإن (یخادعون) تفید التجدد مرَّة بعد أخرى ، مقیداً بالزمان من غیر افتقار إلى قرینة تدل علیه - کذکر (الآن - أو الغد.

وقوله (وهو خادعهم) - تفید الثّبوت مطلقاً من غیر نظر إلى زمان ویُحذف المسند : لأغراض کثیرة.

 (1) منها - إذا دلت علیه «قرینة» وتعلّق بترکه غرض ممّا مرَ فی حذف المسند الیه.

والقرینة «أ» إمّا مذکورة - کقوله تعالى (ولئن سألتهم من خَلَق السَّموات وَالأرض لیقُولُنَّ الله) أی : خلقهنَّ الله.

«ب» وإمَّا مقدّرة - کقوله تعالى (یُسِّبحُ لهُ فیها بالغدوّ والآصالِ رجالٌ) أی : یسبحهُ رجالٌ - کأنَّه قیل : من یُسبِّحُه؟

(2) ومنها الاحتراز عن العبث - نحو (إن الله برىءٌ من المشرکین ورسولُه - أی : ورسوله برىءٌ منهم أیضاً.

فلو ذکر هذا المحذوف لکان ذکره عبثاً لعدم الحاجة الیه

 (3) ومنها ضیق المقام عن إطالة الکلام : کقول الشاعر :

نحنُ بما عندنا وأنت بما عندک راض والرأیُ مختلف

«أی : نحن بما عندنا راضُون – فحذف لضیق المقام»

(4) ومنها اتّباع ومجاراة ما جاء فی استعمالاتهم (الواردة عن العرب) نحو : لولا أنتم لکنا مؤمنین

«أی : لولا أنتم موجودون» وقولهم فی المثل «رمیة من غیر رامٍ» (أی هذه رمیة

  

باب چهارم: مسند و حالات آن

مسند: خبر، فعل تام (متصرف)، اسم فعل، مبتدایی که وصف باشد و به خاطر مرفوعش از خبر بی نیاز باشد، خبر نواسخ و مصدر جانشین فعل است. و حالات مسند: ذکر کردن آن، حذف آن، معرفه و نکرده بودن، تقدیم و تاخیر و ... است. و در این باب سه مبحث وجود دارد:

 

مبحث اول: آوردن مسند یا حذف آن

مسند برای همان مقاصدی که قبلا درباره مسند الیه ذکر شد، می آید که عبارتند از:

1) اینکه اصل بر ذکر کردن مسند است و دلیلی برای حذف آن نیست، مانند: علم بهتر از مال است.

2) ضعف تکیه بر دلالت قرینه (وقتی دلالت قرینه به مسند ضعیف است و نمی توان با تکیه به آن مسند را حذف کرد)- مانند: حالی مستقیم و رزقی میسور؟ (که اگر «میسور» حذف شود، آنچه ذکر شده (یعنی مستقیم) به آن دلالت نمی کند.)

3) ضعف توجه شنونده، مانند «اصل آن ثابت و فرع آن ثابت است» که اگر «ثابت» حذف شود، چه بسا شنونده به خاطر ضعف فهم متوجه آن نشود.

4) پاسخ مخاطب را دادن- مانند «بگو زنده می کند او را کسی که اول بار آن را به وجود آورد» که جوابی است برای قول خداوند تعالی در آیه «چه کسی استخوان ها را زنده می کند در حالیکه آن ها پوسیده هستند؟»

و مانند افاده تجدد و حدوث (تازه شدن و رخ دادن را می رساند) وقتی که مسند فعل باشد و به صورت اختصار به یکی از زمان های سه گانه مقید است، یا فقط افادۀ ثبوت وقتی مسند اسم باشد، مانند «فریب می دهند خدا را، در حالیکه او فریب دهندۀ آنها است»، پس «فریب می دهند» تازه شدن و رخ دادن مکرر (هربار، دفعه ای بعد از دفعه دیگر) را می رساند که مقید به زمان هم هست و نیاز به قرینه ای که به آن (زمان) دلالت کند، مانند ذکر کلمۀ «الان» یا «فردا» هم ندارد.

و کلام او «و او فریب دهندۀ آنها است» - ثبوت را به صورت مطلق و بدون توجه به زمان می رساند.

 

و مسند برای مقاصد متعددی حذف می شود، از جمله:

1) هنگامی که قرینه ای به آن دلالت کند و با حذف آن، یکی از اهدافی که در مبحث حذف مسند الیه گذشت، محقق شود.

قرینه دو حالت دارد:

أ) ذکر شده باشد – مانند سخن خداوند متعال «و اگر از آن ها بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را خلق کرده، خواهند گفت الله» که در اصل این بوده: «الله آن ها را خلق کرده». (قرینه همان خلق کردن است که در جمله اول ذکر شده.)

ب) ذکر نشده و مقدر باشد - مانند سخن خداوند متعال «تسبیحش می کنند در آن بامدادان و شامگاهان، مردانی» که در اصل بوده «، تسبیحش می کنند مردانی» - انگار که کسی پرسیده باشد: «چه کسی او را تسبیح می کند؟» (قرینه همین پرسش است که ذکر نشده و مقدر است)

2) پرهیز از بیهوده گویی – مانند «همانا خداوند از مشرکین بریء است و رسول او» – که در اصل بوده: «و رسول او هم از آن ها بریء است». پس اگر این محذوف ذکر می شد، بیهوده بود، چون نیازی به آن نیست.

3) عدم گنجایش مقام برای اطاله (طولانی کردن) کلام ، مانند قول شاعر:

«ما به آنچه داریم و تو به آنچه داری راضی هستی و نظرات مختلف است.»

که در واقع این بوده: «ما به آنچه داریم راضی هستیم و تو ...» – و به خاطر محدودیت مقام حذف شده.

4) پیروی و مطابقت آنچه در استعمالات آنها (عرب ها) آمده. (آنچه از عرب وارد شده) مانند: «اگر نه شما، ما مومن بودیم» که در واقع بوده: «اگر شما موجود نبودید» و گفتار آن ها در ضرب المثل «پرتابی از کسی که تیرانداز نیست[1]» که در واقع بوده «این پرتابی است از ...»

 


[1]  معادل فارسی: گاه باشد که کودکی نادان   به خطا بر هدف زند تیری

المبحث الثانی عشر: فی تقدیم المسند إلیه

مرتبة المسند إلیه : «التقدیم» وذلک لأنَّ مدلوله هو الذی یخطر أولاً فی الذهن ، لأنه المحکوم علیه ، والمحکوم علیه سابق للحکم طبعاً فاستحق التقدیم وضعاً ، ولتقدیمه دواع شتَّى

(1) منها تعجیل المسرَّة – نحو : العفو عنک صدر به الأمر.

(2) ومنها تعجیلُ المساءة – نحو : القصاصُ حکم به القاضی.

(3) ومنها التشویق إلى المتأخر – إذا کان المتقدِّم مشعراً بغرابة.

کقول ابی العلاء المعری: والذی حارت البریة فیه حیوان مستحدثٌ من جماد

(4) ومنها التَّلذُّذ – نحو : لیلى وصلت – وسلمى هجرت

(5) ومنها التَّبرک – نحو : اسمُ الله اهتدیتُ به.

(6) ومنها النَّص على عموم السلب – أو النص على سلب العموم «فعمومُ السلب» یکون بتقدیم اداة العموم  ککلّ – وجمیع على أداة النفى – نحو : کل ظالم لا یُفلح – المعنى : لا یفلح أحد من الظلمة ونحو : کل ذلک لم یکن : أی لم یقع هذا – ولا – ذاک ونحو : کل تلمیذ لم یقصر فی واجبه - «ویسمى شمول النفی» - واعلم : أن (عُموم السلب) یکون النفی فیه لکل فرد وتوضیح ذلک : أنک إذا بدأت بلفظة «کل» کنتَ قد سلَّطت الکلیة على النفی ، وأعملتها فیه – وذلک یقتضی ألا یشذَّ عنه شیء و (سلب العموم) یکون بتقدیم أداة النفی على أداة العموم نحو : لم یکن کلّ ذلک ، أی لم یقع المجموع ، فیحتمل ثبوت البعض ویحتمل نفی کل فرد ، لأنَّ النفَّی یوجه إلى الشمول خاصة ، دون أصل الفعل ویُسمى «نفى الشّمول».

واعلم : أن (سلب العُموم) یکون النَّفی فیه للمجموع غالباً کقول المتنبی: ما کل رأی الفتى یدعو إلى رشدٍ

وقد جاء لعموم النفی قلیلا : قوله تعالى (إن الله لا یحب کل مختال فخور) – ودلیل ذلک : الذوق والاستعمال

(7) ومنها إفادة التَخصیص – قطعاً

اذا کان المسند إلیه مسبوقاً بنفی والمسند فعلا – نحو : ما أنا قلت هذا ؛أی : لم أقله : وهو مقول لغیری ، ولذا : لا یصحّ أن یقال : ما أنا قلت هذا ولا غیری ، لأن مفهوم (ما أنا قلت) أنّه مقول للغیر ، ومنطوق (ولا غیری) کونه غیر مقول للغیر فیحصل التناقض سلباً وإیجاباً

وإذا لم یسبق المسند إلیه نفی – کان تقدیمه محتملا  لتخصیص الحکم به أو تقویته ، إذا کان المسند فعلا  نحو : أنتَ لا تبخل.

ونحو : هو یهبُ الألوف ، فاُنَّ فیه الإسناد مرتین ، إسناد الفعل إلى ضمیر المخاطب : فی المثال الأول ، وإسناد الجملة إلى ضمیر الغائب : فی المثال الثانی.

(8) ومنها کون المتقدم محطّ الانکار والغرابة – کقوله :

أبعدَ المشیب المُنقضى فی الذَّوائب تُحاول وصل الغانیات الکواعب

(9) ومنها سُلوک سبیل الرُّقى – نحو : هذا الکلام صحیح ، فَصیح ، بلَیغ – فاذا قلت «فصیح» بلیغ ، لا یحتاج إلى ذکر صحیح ، وإذا قلت «بلیغ» لا یحتاج إلى ذکر فصیح.

(10) ومنها مُراعاة الترتیب الوُجودی – نحو (لا تأخذُهُ سنةٌ ولا نوم)

 

المبحث الثالث عشر فی تأخیر المسند إلیه

یؤخر المسند إلیه : إن اقتضى المقامُ تقدیم المسند - کما سیجیء ولا نلتمس دواعی للتقدیم والتأخیر إلا إذا کان الاستعمال یبیح کلیهما.

 

 

مبحث دوازدهم: در مقدم نمودن مسندالیه

جایگاه مسند الیه « مقدم بودن» [بر مسند] است. و این بدین جهت است که اولین چیزی که به ذهن خطور می کند معنای آن است چرا که محکوم علیه است (بر آن حکم شده است) ؛ و طبیعتاً، محکوم علیه جلوتر از حکم می آید پس مستحق آنست که در جایگذاری، مقدم باشد.

و برای مقدم بودن آن انگیزه های مختلفی وجود دارد:

1) عجله در شاد کردن، مثل: «العفو عنک صدر به الأمر» ( برای عفو تو، دستور صادر شد)

2) و عجله در ناراحت کردن، مثل: «القصاصُ حکم به القاضی» (برای قصاص، قاضی حکم داد)

3)و ایجاد شوق برای آنچه بعداً خواهد بود وقتی که آن چه اول می آید اشاره به چیز غریب و عجیبی دارد. مثل قول ابوالعلا معری: « والذی حارت البریة فیه حیوان مستحدثٌ من جماد » ( آن چه مردم را سرگردان نمود، حیوان و موجود زنده ای است که از جماد بوجود آمده)

4) و لذت بردن است مثل:« لیلى وصلت – وسلمى هجرت» ( لیلی به وصال رسید و سلمی هجرت نمود).

5)و تبرّک جستن است مانند:« اسمُ الله اهتدیتُ به» (اسم خداست که توسط آن هدایت شدم).

6) و از جمله آن ها(انگیزه مقدم نمودن مسند الیه): تصریح بر عمومیت نفی است یا تصریح بر سلب عمومی.

پس « عمومیت سلب» با مقدم کردن ادات عموم مثل «کلّ» و «جمیع» بر ادات نفی واقع می شود.

مانند: « کل ظالم لا یُفلح» ( هیچ ظالمی رستگار نمی شود) یعنی : هیچ یک از ستمگران رستگار نمی گردد. و مانند:« کل ذلک لم یکن» (هیچ کدام از آنها اتفاق نیفتاد) یعنی: نه این و نه آن (هیچکدام) واقع نشد . مانند: « کل تلمیذ لم یقصر فی واجبه» (هیچ دانش آموزی در تکالیفش کوتاهی نکرد) و این«شمول النفی» نیز نامیده می شود.

و بدان: همانا در عمومیت سلب، نفی برای تمام افراد واقع می شود و توضیحش این است که: بدرستی که وقتی با کلمه «کل» شروع (به سخن) می کنی حتماً کلیّت را بر نفی مسلط نموده ای و درآن اعمال کرده ای  و این اقتضا می کند که چیزی را استثنا نکنی.

 و سلب العموم با مقدم کردن ادات نفی بر ادات عموم واقع می شود مانند: « لم یکن کلّ ذلک» یعنی تماماً واقع نشده، پس (بدین معناست که) ثبوت بعضی محتمل است (کما این که) نفی تمام افراد محتمل است زیرا نفی متوجه شمول(شمول کلّ) به طور خاص می شود بدون این که اصل فعل را در برگیرد و این «نفی شمول» نامیده می شود.

و بدان: بدرستیکه نفی در«سلب عموم»، غالبا برای مجموع است مانند سروده متنبی:

«ما کل رأی الفتى یدعو إلى رشدٍ» (تمام نظرهای جوان به سوی کمال و رشد دعوت نمی کند)

و گاهی برای عموم نفی است : قول خداوند متعال:« إن الله لا یحب کل مختال فخور» ( بدرستی که خداوند هیچ سرکش فخر فروشی را دوست ندارد) و دلیلش: ذوق و کاربرد (در محاورات) است.

7) و از جمله آن ها اِفاده حکم خاص به طور قطعی می باشد هنگامی که نفی قبل از مسند الیه باشد و مسند فعل است مثل :«ما أنا قلت هذا» یعنی من این (مطلب) را نگفتم و آن گفته فرد دیگری است. ولذا صحیح نیست که گفته شود :« ما أنا قلت هذا ولا غیری» (من این حرف را نگفتم و دیگران نگفتند) برای این که مفهوم «من نگفتم» این است که دیگران گفته اند و جمله « و لا غیری»  (دیگران نگفتند) بر این است که گفته دیگری نیست پس تناقض سلب و ایجاب (نفی و اثبات) پیش می آید.

و هنگامی که نفی قبل از مسند الیه نیاید و مسند فعل باشد، احتمال دارد که مقدم بودن مسند الیه برای تخصیص حکم باشد یا احتمال دارد برای تقویت آن حکم باشد.مانند: «أنتَ لا تبخل» ( تو بخل نمی ورزی) ومانند:« هو یهبُ الألوف» (او هزاران را می بخشد).

پس بدرستیکه که در آن دو اسناد وجود دارد:1- اسناد فعل به ضمیر فعل مخاطب در مثال اول، 2- و اسناد جمله به ضمیر غایب در مثال دوم.

8) و از آن ها این است که تقدم، در بر گیرنده انکار و غرابت است، مثل قول:

«أبعدَ المشیب المُنقضى فی الذَّوائب تُحاول وصل الغانیات الکواعب» (آیا پس از پیریِ راه یافته در موهایت برای وصال زنان آوازه خوان می کوشی؟)

9) و از جمله آنهاست: پیمودن راه ترقی است. مانند: « هذا الکلام صحیح فَصیح  بلَیغ» ( این کلام صحیح و فصیح و بلیغ است» پس وقتی گفتی: «فصیح بلیغ» نیاز به آوردن «صحیح» نیست و هنگامی که گفتی:«بلیغ» نیاز به «فصیح» نیست.

10)و از آنها: رعایت ترتیب وجودی است مانند:« لا تأخذُهُ سنةٌ ولا نوم» (نه او را چرت می گیرد و نه خواب)

 

چکیده مطالب:

مسندالیه(مبتدا) قاعدتاً باید مقدم بر مسند باشد. از دلایل این تقدم است:

1- خبر شادی را زودتر دادن (مثل:عفو تو حکمش صادر شد که خبر عفو را زودتر آورده تا شنونده خوشحال شود)

2- خبر ناراحتی را زودتر گفتن(مثل: برای قصاص حکم صادر شد)

3- ایجاد شوق برای شنیدن بقیه سخن در شنونده(مثل: مردم را حیران کرده این موجود ...)

4- لذت بردن از آوردن آن سخن (لیلی به وصال رسید...)

5- از بابت تبرک( «اسم خداوند» من بواسطه آن هدایت شدم)

6- تصریح بر عمومیت نفی یا تصریح بر نفی عمومی

نکته1: عمومیت نفی یا شمول نفی (مثلا آوردن «کل» و «جمع» در ابتدا که تمام افراد را نفی می کند؛ مثل: « کل ظالم لا یُفلح» ( هیچ ظالمی رستگار نمی شود) که همه ظالمین را در بر می گیرد و استثنا ندارد)

نکته2: نفی عمومی یا نفی شمول ( که دو احتمال دارد: 1- بعضی را ثابت کند 2- همه را نفی کند؛ مثل« لم یکن کلّ ذلک» یعنی همه آن واقع نشده یعنی ممکن است بعضی واقع شده باشد و همه را نفی نمی کند مگر در بعضی مواقع که ممکن است همه را نفی کند)

7- افاده تخصیص حکم به طور قطع است (مثل: من این حرف را نگفتم)

8- انکار و غرابت (مثل: سر پیری هوس خوشگذرانی داری؟)

9- پیمودن راه ترقی(مثل: این کلام صحیح فصیح بلیغ است که البته نیازی به آوردن صحیح و فصیح نیست که بلیغ هر دوی آن ها را در بر می گیرد)

10- رعایت ترتیب وجود (خدا را نه چرت و نه خواب در بر می گیرد، چرت اول آمده چون مقدمه ی خواب است).

 

 

مبحث سوم: موخر آوردن مسند الیه

مسند الیه در صورتی موخر می شود که مقام (حالت کلام) جلوانداختن و تقدم مسند را اقتضا کند. – که در ادامه خواهد آمد – و به دنبال اسباب تقدیم و تاخیر (مسند و مسند الیه) نیستیم، مگر زمانی که استعمال آن دو را جایز شمارد.  

 

المبحث الحادی عشر فی تنکیر المسند إلیه

یؤتى بالمسند إلیه نکرة : لعدم علم المتکلم بجهة من جهات التعریف حقیقةً - أو ادعاءً ، کقولک - جاء هنا رجل یسأل عنک ، إذا لم تَعرف ما یعینه من علم أو صلة او نحوهما ، وقد یکون لأغراض أخرى.

(1) کالتَّکثیر  نحو : وإن یکذبوک فقد کذبت رسلٌ من قبلک (أی رسلٌ کثیرة

(2) والتقلیل - نحو : لو کان لنا من الأمر شیء ، ونحو : ورضوان من الله أکبر.

(3) والتّعظیم والتَّحقیر - کقول ابن أبی السمط

له حاجبٌ عن کل أمرٍ یشینهُ ولیس له عن طالب العرف حاجب

أی له مانع عظیم ، وکثیرٌ عن کل عیب - ولیس له مانع قلیل - أو حقیر عن طالب الإحسان  فیحتمل التّعظیم والتّکثیر والتّقلیل والتَّحقیر.

(4) وإخفاء الأمر - نحو : قال رجل إنک انحرفت عن الصَّواب تخفى اسمه ، حتى لا یلحقه أذىً

(5) وقصد الإفراد - نحو : ویلٌ أهونُ من ویلین.

«أی ویل واحد أهون من ویلین»

(6) وقصد النوعیة - نحو : لکل داءٍ دواءٌ

أی لکلّ نوع من الدَّاء نوع من الدواء

 


 مبحث یازدهم درباره نکره آوردن مسندالیه است.

مسندالیه نکره آورده می شود به این علت که گوینده حقیقتا مسندالیه را با هیچ یک از شیوه های تعریف نمی شناسد یا ادعا می کند که نمی شناسد مثلا تو می گویی مردی آمد اینجا که از تو سراغ می گرفت. این سخن را هنگامی می گویی که آشنایی به معرف آن مرد نداشته باشی یا اگر آن را موصول بیاوری، صله اش را نیابی و مانند اینها.

و گاهی نکره آوردن برای اغراض دیگریست :

1- زیاد نمودن و فراوان دانستن مانند ( اگر تو را دروغ گو خواندند محققا پیامبران پیش از تو نیز تکذیب شده اند. یعنی رسولان بسیار

2- برای کم دانستن مانند ای کاش ما از امر (حکومت) بهره ای داشتیم یا ( و خشنودی اندکی از سوی خداوند بزرگتر از هرچیز است.)

3- برای عظمت دادن یا کوچک کردن مانند سخن پسر ابوالسمط :

او در برابر هر چیزی که ناهنجارش می کند ، بازدارنده بزرگی دارد و در برابر جوینده نیکی ،اندک مانعی ندارد.

در مصراع نخست نکره بودن مسندالیه ، تعظیم و تکثیر را می فهماند یعنی او در برابر عیوب مانع بزرگ و فراوان دارد. و در مصراع دوم اندک بودن و کوچکی را نشانگر است یعنی او در برابر جوینده احسان ، مانع کم و کوچک هم ندارد پس در این شعر ، تعظیم و تکثیر و تقلیل و تحقیر ، احتمال دارد.

4- نکره آوردن به جهت پنهان ماندن مانند : مردی گفت بی تردید تو از راه درست منحرف گشته ای. : تو نام را پنهان کرده ای که آزاری به او نرسد.

5- نکره آوردن تا یکی بودن آن قصد گردد، مثل: یک مصیبت آسانتر و سبک تر از دو مصیبت است.

6- نکره آمدن به جهت آن که نوع آن منظور گردد، مثل اینکه برای هر دردی دارویی است یعنی برای هر نوع از دردها نوعی از درمان وجود دارد.

 

تنبیهات

التنبیه الأول – علم مما تقدم أن أل التعریفیة قسمان

القسم الأول – لام العهد الخارجی ، وتحته أنواع ثلاثة : صریحی – وکنائی وحضوری.

والقسم الثانی – لام الجنس : وتحته أنواع أربعة : لام الحقیقة من حیث هی – ولام الحقیقة فی ضمن فرد مبهم – ولام الاستغراق الحقیقی – ولام الاستغراق العرفی.

التنبیه الثانی - (استغراق المفرد أشمل) من استغراق المثنى ، والجمع ، واسم الجمع لأن المفرد : یتناول کل واحد واحد من الأفراد ، والمثنى إنما یتناول کل اثنین اثنین ، والجمع إنما یتناول کل جماعة جماعة - بدلیل صحة (لا رجال فی الدار) إذا کان فیها رجل أو رجلان - بخلاف قولک (لا رجل) : فانه لا یصح إذا کان فیها رجل أو رجلان وهذه القضیة لیست بصحیحة على عمومها ، وانما تصح فی النکرة المنفیة ، دون الجمع المعروف باللام - لأن المعروف بلام الاستغراق یتناول کل واحد من الأفراد نحو «الرجال قوامون على النساء» بل هو فی المفرد أقوى ، کما دل علیه الاستقراء وصرح به (أئمة اللغة وعلماء التفسیر) فی کل ما وقع فی القرآن العزیز - نحو (أعلم غیب السموات والأرض) - (والله یحب المحسنین) - (وعلم آدم الأسماء کلها) - إلى غیر ذلک من آی الذکر الحکیم - کما فی المطولات.

 

  

المبحث التاسع فی تعریف المسند إلیه بالإضافة

یؤتى بالمسند إلیه معرَّفا بالاضافة إلى شیء من المعارف السَّابقة لأغراض کثیرة.

(1) منها أنها أخصر طریق إلى إحضاره فی ذهن السامع - نحو : جاء غلامی - فا ، ه أخصر من قولک : جاء الغلام الذی لی.

(2) ومنها تعذر التعدد : أو تعسره - نحو : أجمع أهل الحق على کذا - وأهل مصر کرامٌ.

(3) ومنها الخروج من تبعة تقدیم البعض على البعض - نحو : حضر امراء الجند.

(4) ومنها التعظیم للمضاف نحو : کتاب السلطان حضر او التعظیم للمضاف إلیه - نحو : الأمیر تلمیذی - أو غیرهما : نحو : أخو الوزیر عندی.

(5) ومنها التحقیر للمضاف - نحو : ولدُ اللص قادم

أو التحقیر للمضاف إلیه - نحو : رفیق زید لصٌ - أو غیرهما : نحو : أخو اللصّ عند عمرو

(6) ومنها الاختصار لضیق المقام : لفرط الضَّجر والسآمة - کقول جعفر بن علبة «وهو فی السجن بمکة»

التنبیه الثالث - قد یعرف الخبر بلام الجنس لتخصیص المسند إلیه بالمسند المعرف وعکسه «حقیقة» نحو : هو الغفور الودود ، ونحو - وتزودوا فان خیر الزاد التقوى أو «ادعاء» للتنبیه على کمال ذلک الجنس فی المسند إلیه نحو : محمد العالم - أی الکامل فی العلم - أو کماله فی المسند - نحو الکرم التقوى (أی لا کرم إلا هی

واعلم أن هیئة الترکیب الاضافی : موضوعة للاختصاص المصحّح لأن یقال «المضاف للمضاف إلیه ، فاذا استعملت فی غیر ذلک کانت مجازاً کما فی الاضافة لأدنى ملابسة - نحو : (مکرُ اللیل) -

 

 المبحث العاشر فی تعریف المسند إلیه بالنّداء

یُؤتى بالمسند إلیه معرفاً بالنداء : لأغراض کثیرة

(1) منها إذا لم یُعرف للمُخاطب عنوان خاص - نحو - یارجل

(2) ومنها الإشارة إلى علّة ما یُطلب منه - نحو : یا تلمیذ أکتب الدَّرس

  

بدان که شکل و سیمای ترکیب اضافی برای اختصاص وضع شده است بدین سان که بتوانیم پس از اضافه بگوییم : مضاف برای مضاف الیه است. پس اگر این ترکیب اضافی در غیر اختصاص به کار رفت ،مجاز است. مثل اضافه هایی که با کمترین مناسبت و پیوند شکل می گیرد، چون (مکر اللیل) : نیرنگ شب.

 

مبحث دهم درباره معرفه آوردن مسندالیه به وسیله ندا است.

مسند الیه برای هدفهای فراوانی معرف به ندا قرار می گیرد:

از جمله آنها جایی است که هیچ عنوان ویژه ای از مخاطب در دست نباشد مانند (یا رجل)

2- و دیگری اشاره کردن به انگیزه چیزی است که از مخاطب خواسته می شود مانند : ای دانش آموز درس را بنویس.

....

مبحث نهم معرفه آوردن مسند الیه به سبب اضافه بودن

مسند الیه با اضافه شدن به یکی از معرفه هایی که گذشت برای هدفهای فراوانی معرفه آورده میشود.

1)برای اینکه اصافه کردن مسند الیه به معرفه، کوتاه ترین راه برای حاضر ساختن آن در ذهن شنونده است. مانند (جاء غلامی)

2)و از آن جمله جایی است که شمردن یک به یک افراد یا ممکن نیست یا دشوار است. مانند (اهل حق بر این مطلب اتفاق دارد) یا (مردم مصر بزرگوارند)

3)مسند الیه را مضاف به معرفه می آوریم تا از بازتاب های ناخوشایند تقدیم بعضی بر بعضی دیگر رها شویم. مانند (فرماندهان ارتش حاضر شدند)

4) از آن جمله عظمت دادن به مضاف است. مانند (نویسنده شاه حاضر شد) یا اضافه برای عظمت دادن به مضاف الیه است مانند (شاه شاگرد من است) یا برای تعظیم غیر مضاف و مضاف الیه است. مانند (برادر وزیر پیش من است)

5)و از آن جمله تحقیر کردن مضاف است.مانند (فرزند دزد آمده است) یا تحقیر مضاف الیه مانند (دوست زید دزد است) یا غیر از آن ها مانند
(برادر دزد نزد عمرو است)

6)و از آن جمله اختصار به خاطر نامناسب بودن و تنگ بودن موقعیت به خاطر شدت دلتنگی باشد. مانند سخن جعفر پسر علبه (و او در زندان مکه است)

 

المبحث الثامن فی تعریف المسند إلیه بأل

یؤتى بالمُسند إلیه مُعرّفا (بأل العهدیة) أو (أل الجنسیة) لأغراض آتیة.

أل العهدیة

أل العهدیة - تدخل على المُسند إلیه للإشارة ىلى فرد معهود خارجاً بین المُتخاطبین - وعهده یکون :

أ» إما بتقدم ذکره «صریحاً» کقوله تعالى «کما أرسلنا إلى فرعون رسولاً فعصى فرعون الرَّسولَ» - ویُسمَّى عهداً صریحیاً.

ب» وإمَّا بتقدم ذکره «تلویحاً» - کقوله تعالى «ولیس الذکر کالأنثى» (فالذَّکر) وإن لم یکن مسبوقاً صریحاً ، إلا أنه اشارة إلى «ما» فی الآیة قبله (ربِّ نذَرتُ لک «ما» فی بطنی مُحرَّراً)

فانهم کانوا لا یُحررون لخدمة بیت المقدس إلا الذکور ، وهو المعنى «بما» ویسمى« عهدا کنائیاً »

جـ» وإما بحضوره بذاته نحو: (الیوم أکملتُ لکن دینکم) أو بمعرفة السامع له – نحو: هل انعقد المجلس – ویُسمى (عهداً حُضوریاً.)

أل الجنسیة

أل الجنسیة : وتسمى (لام الحقیقة) تدخل على المسند إلیه لأغراض أربعة :

1) للاشارة إلى الحقیقة : من حیث هی – بقطع النَّظر عن عمومها وخصوصها ، نحو : الإنسان حیوانٌ ناطق.

وتسمى (لام الجنس) لأن الإشارة فیه إلى نفس الجنس ، بقطع النظر عن الأفراد – نحو : الذهب أثمن من الفضة.

2) أو للإشارة إلى الحقیقة فی ضمن فرد مُبهم ، إذا قامت القرینة على ذلک ، کقوله تعالى «و أخاف أن یأکله الذئب»

و مدخولها فی المعنى (کالنکرة) فیُعامل مُعاملتها وتسمى «لام العهد الذهنی .»

3) أو للإشارة إلى کلِّ الأفراد التی یتناولها اللفظ بحسب اللغة.

أ» بمعونة قرینة «حالیة» نحو: «عالم الغیب والشهادة» أی کل غائب وشاهد.

ب» أو بمعونة قرینة «لفظیة» نحو : «إن الانسان لفی خُسر» أی کل انسان – بدلیل الاستثناء بعده.

ویُسمى «استغراقاً حقیقیاً»

4)  أو للاشارة إلى کلّ الأفراد مقیَّداً – نحو : جمع الأمیر التُّجار والقى علیهم نصائحه – أی جمع الأمیر «تجَّار مملکته» لا تجَّار العالم أجمعَ.

ویسمى «استغراقاً عرفیاً»

 

 

مبحث دوم درتعریف ( معرفه بودن ) مسند الیه به ال

مسندالیه معرفه آورده می شود با (الف لام عهد ) یا ( الف لام جنس) برای اهدافی که می آید:

أل عهد

أل عهد: الف و لامی که بر سر المُسند إلیه می آید برای اشاره به فرد معهود و شناخته شده خارجی بین گفتگوکننده ها – و معهود عبارت است از: ؟؟؟ 

الف : عهد صریح :یا ذکر ( اسم-مسند الیه ) که با مقدم آمدن آن بصورت صریح است، مثل قول خداوند متعال «کما أرسلنا إلى فرعون رسولاً فعصى فرعون الرَّسولَ» ( که رسولاً اوّل نکره آمده و الرَّسولَ با الف لام  و معرفه آمده )

 

ب : عهد کنایی :یا اسم قبلاً بصورت سربسته و کنایه ذکر شده است – مثل کلام خداوند متعال «ولیس الذَکَر کالأنثى» ( پسر و دختر یکسان نیستند ) و( الذکَر) بصورت صریح قبلاً ذکر نشده مگر اشاره به «ما» در آیه قبلش (ربِّ نذَرتُ لک «ما» فی بطنی مُحرَّراً) ( خدایا برای تو نذرکردم  آنچه در شکم من است آزاد باشد)

زیرا آنها آزاد نمی کردند برای خدمت در بیت المقدس مگر پسر ها (مردان) را ،  و آن (الذکور) اراده شده است از "ما" و عهد کنایی نامیده می شود.

 

ج: عهد حضوری : و یا مسندالیه خودش حاضر است مثل: (الیوم أکملتُ لکم دینکم) ( امروز دین شما را برایتان کامل گردانیدم ) یا برای شنونده شناخته شده است مثل : هل انعقد المجلس ( آیا مجلس منعقد شد ؟) ( که مخاطب خودش حاضر است )و آن عهد حضوری نامیده می شود

 

الف لام جنس

الف لام جنس: و (الف لام حقیقت) نامیده می شود ؛ برای چهار منظور با مسند الیه می آید:

 

1- الف لام جنس : برای اشاره به حقیقت به خودی خود –  قطع نظر از اینکه عام و خاص باشد.  مثل انسان حیوانی ناطق است.

و (الف لام جنس) نامیده می شود،  برای اینکه اشاره در آن به خود جنس است ،  قطع نظر از افراد آن  مثل: طلا با ارزش تر از نقره است. (که اشاره به خود طلا و نقره دارد)

 

2- الف لام عهد ذهنی : یا برای اشاره به حقیقتی  که در ضمن  فرد مبهمی است ، زمانیکه قرینه ای بر آن (وجود داشته) باشد، مثل قول خداوند متعال  «و أخاف أن یأکله الذئب» (می ترسم اورا گرگ بخورد) ((الذئب) فردی غیر معین از افراد ذئب می باشد) و نتیجه اش در معنا ( مثل نکره ) است. پس عمل می کند عمل نکره را و نامیده می شود «الف لام عهد ذهنی»

 

3)  یا برای اشاره به همه افرادی که لفظ آنها را در بر میگیرد (شامل آنها می شود):

الف» به یاری قرینه «حالیه » مثل «عالم الغیب والشهادة» ( لفظ مفرد عالم برای کل بکار می رود)

ب» استغراق حقیقی: یا به یاری قرینه لفظی مثل :«إن الانسان لفی خُسر» یعنی همه انسان ها در زیان و خسرانند – به دلیل استثناء بعدش و «استغراق حقیقی»  نامیده می شود. 

 

4) استغراق عرفی : یا برای اشاره به کلّ افرادی که قید شده اند – مثل :  ( جمع الأمیر التُّجار والقى علیهم نصائحه)  یعنی جمع کرد پادشاه ( تجّار کشور را نه هر تاجری که در دنیاست) و نصایحی را به آنها ابلاغ کرد.

و «استغراق عرفی» نامیده می شود

 

المبحث السابع فی تعریف المسند إلیه بالموصولیة

یُؤتى بالمسند إلیه اسمُ موصول : إذا تَعیَّنَ طریقاً لاحضار معناه کقولک - الذی کان معنا أمس سافر ، إذا لم تکن تعرف اسمه أمَّا إذا لم یتعین طریقاً لذلک : فیکون لأغراض أخرى.

 (1) منها التَّشویق - وذلک فیما إذا کان مضمون الصّلة حُکماً غریباً - کقوله :

والذی حارَت البریَّة فیه حیَوانٌ مستحدثٌ من جَماد

 (2) ومنها إخفاء الأمر عن غیر المخاطب - کقول الشاعر :

وأخذتُ ما جاد الأمیرُ به وقضیتُ حاجاتی کما أهوى

 (3) ومنها التَّنبیه على خطأ المخاطب ، نحو : (إنّ الذین تَدعونَ من دون الله عبادٌ أمثالکم) - وکقول الشاعر :

إنَّ الذین تُرَونهم إخوانَکم یَشفى غلیل صُدورهم أن تُصرَعوا

 (4) ومنها التَّنبیه على خطأ غیر المُخاطب - کقوله :

إنَّ التی زعمت فؤادک مَلّها خلعت هواک کما خلعتَ هوى لها

 (5) ومنها تعظیم شأن المحکوم به - کقول الشاعر :

إنَّ الذی سمک السَّماء بنی لنا بیتاً دعائمهُ أعزُّ وأطولُ

 (6) ومنها التَّهویل : تعظیماً - أو تحقیراً - نحو : فَغشیَهُم من ألیم ما غشیهم)

 (7) ومنها استهجان التصریح بالاسم - نحو الذی ربّانی أبى

 (8) ومنها الإشارة إلى الوجه الذی یُبنى علیه الخبر من ثواب أو عقاب کقوله تعالى (الذین آمنوا وعملُوا الصالحات لهم مغفرةٌ ورزقٌ کریم)

 (9) ومنها التَّوبیخ - نحو : الذی أحسن الیک قد أسأت الیه.

 (10) ومنها الاستغراق - نحو : الذین یأتونک أکرمهم.

 (11) ومنها الإبهام - نحو : لکلّ نفس ما قدَّمت

 

 

مبحث هفتم در معرفه کردن مسند الیه با موصول

با مسند الیه اسم موصول  می آید: هنگامی به عنوان راهی برای آوردن معنای آن ، متعین باشد. وقتی که اسمش را نمی دانی مانند این گفته: کسی که با ما بود، مسافرت کرد،  اما اگر به عنوان راهی برای آن (احضار معنا) متعین نباشد، پس برای آن اهداف دیگری خواهد بود:

1) از این اهداف تشویق است ، و آن در هنگامی است که مضمون صله حکمی غریب باشد. مثل این گفته :

و آنجا که متحیر شدند خلق در آن ، حیوانی است که به وجود می آید از جماد

2) از این اهداف مخفی کردن امر از غیر مخاطب است .مانند این سروده شاعر :

و آنچه امیر بخشیده بود آن را،  گرفتم و برآورده کردم نیازهایم را آن طوری که می خواستم

3) و از این اهداف توجه دادن بر اشتباه مخاطب است . مانند (غیر از خدا هر آن کس را که شما می خوانید، همه بندگانی هستند مثل شما) و این سروده شاعر:  بدرستیکه آنها که شما می بینید (می پندارید که) برادران شمایند ؛ سینه آنها را شفا می بخشد اینکه شما هلاک شوید

4) و از این اهداف توجه دادن به اشتباه غیر مخاطب است مانند این گفته :

کسی که پنداشت قلب تو مالامال است از او ؛ محبت تو را کنار گذاشت آنچنان که تو کنار گذاشتی محبت او را

5) و از این اهداف تعظیم و بزرگ داشتن شأن محکوم به (کسی یا چیزی که بر او حکم شده) است . مانند این سروده شاعر:

بدرستیکه آنچنان کسی که برپا داشت آسمان را ، بنا کرد برای ما خانه ایی که پایه هایش محکم تر و بلندتر است.

6) و از این اهداف کار ترساندن است – به خاطر بزرگ داشت یا تحقیر - مانند : پس در میان گرفت آنها را از دریا آنچه آنها در میان گرفت

7) و از این اهداف مستهجن (زشت و ناپسند) بودن تصریح به اسم است . مانند آن که پروراند من را، پدرم است

8) و از این اهداف اشاره به صورتی است که بنای خبر بر آن است - پاداش یا عقاب – مانند این گفته خداوند متعال (پس آنان که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند برای آنان آمرزشی و رزقی با کرامت است.)

9) و از این اهداف توبیخ (سرزنش) است. مانند کسی که به تو نیکی کرد تو به او بدی کردی

10) و از این اهداف استغراق (شمول) است. مانند : (همه) کسانی که به سوی تو می آیند آنها را اکرام کن

11) و از این اهداف ابهام است. مانند برای هر کسی آن چیزیست که از پیش فرستاده است

 

المبحث الخامس فی تعریف المسند إلیه بالعلمیَّة

یُوتى بالمسند إلیه علماً : لإحضار معناه فی ذهن السامع ، ابتداء باسمه الخاص لیمتاز عمّا عداه - کقوله تعالى «وإذ یرفَعُ إبراهیم القواعد من البیت وإسماعیل».

وقد یقصد به مع هذا أغراضٌ أخرى تناسب المقام ؟

1)  کالمدح فی الألقاب التی تُشعر بذلک - نحو : جاء نصر - وحضر صلاح الدین.

2)  والذَّم والإهانة - نحو : جاء صخر - وذهب تأبط شرّا.

3)  والتَّفاؤل - نحو جاء سُرور.

4)  والتشاؤم - نحو : حرب فی البلد.

5)  والتبرُّک - نحو : اللهُ أکرمنی ، فی جواب : هل أکرمک الله ؟

6)  والتَّلذُذ - کقول الشاعر :

بالله یا ظبیات القاعِ قُلن لنا ... لیلای منکنَّ أم لیلى من البشر.

7)  والکنایة عن معنى یصلح العلم لذلک المعنى : بحسب معناه الأصلی قبل العلمیة - نحو : أبو لهب فعل کذا.. کنایة عن کونه جهنمیا لان اللهب الحقیقی هو لهبُ جهنم _ فیصحّ أن یُلاحظ فیه ذلک

 

المبحث السادس فی تعریف المسند إلیه بالإشارة

یؤتى بالمسند إلیه اسم إشارة : إذا تعین طریقاً لأحضار المشار إلیه فی ذهن السَّامع ، بأن یکون حاضراً محسوساً ، ولا یَعرفُ المتکلم والسَّامع اسمه الخاص ، ولا مُعیِّناً آخر ، کقولک أتبیع لی هذا – مُشیراً إلى شیء لا تعرف له اسما – ولا وصفاً.

أمّا إذا لم یتعین طریقاً لذلک ، فیکون لأغراض أخرى

أ» بیان حاله فی القُرب – نحو : هذه بضاعتنا

ب» بیان حاله فی التَّوسط – نحو : ذاک ولدی

جـ» بیان حاله فی البُعد – نحو : ذلک یوم الوعید.

(1)  تعظیم درجته بالقُرب ، نحو : (إنَّ هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم). أو تعظیم درجته بالبعبد ، کقوله تعالى (ذلک الکتاب لا ریب فیه

(2)  أو التحقیر بالقُرب – نحو : (هل هذا إلا بشرِ مثلُکم) ؟

(3)  أو التَّحقیر بالبُعد – کقوله تعالى «فذلک الذی یدُعُّ الیتیم»

(4)  وإظهار الاستغراب – کقول الشاعر :

کم عاقلٍ عاقلٍ أعیت مذاهبهُ وجاهلٍ جاهلٍ  تلقاهُ مرزوقا

هذا الذی ترک الأوهام حائرة وصیَّر العالم النحریر زندیقا

(5)  وکمال العنایة وتمییزه أکمل تمییز – کقول الفرزدق :

هذا الذی تعرفُ البطحاء وَطأته والبیتُ یعرفهُ والحلَ والحَرم

ونحو قوله : هذا أبو الصقر فَرداً فی محاسنه.

(6)    التَّعریض بغباوة المخاطب ، حتى کأنه لا یفهم غیر المحسوس ، نحو :

أولئک آبائی فجئنی بمثلهم إذا جمعتنا یا جریرُ المجامع

(7)   والتنبیه على أن المشار إلیه المعقب بأوصاف ، جدیرٌ لأجل تلک الأوصاف بما یُذکر بعد اسم الإشارة – کقوله تعالى «أولئک على هدى من ربهم وأولئک هم المفلحون»

وکثیراًما،  یُشار إلى القریب غیر المُشاهد باشارة البعید ، تنزیلاً للبُعد عن العیان ، منزلة البعد عن المکان نحو : (ذلک تأویل ما لم تستطع علیه صبراً

 

 

مبحث پنجم در معرفه آوردن مسند الیه به واسطه عَلَم بودن

مسند الیه را علم می آوریم : برای آن که معنایش را در ذهن شنونده حاضر کنیم،  آن را در ابتدا با اسم خاص می آوریم تا از بقیه ممتاز شود. مانند این قول خداوند متعال : "و آن هنگامی که ابراهیم و اسماعیل دیوارهای خانه کعبه را بر می افراشتند"

و گاهی با این (علم آوردن)  اغراض دیگری که متناسب مقام است قصد می شود

1)  مثل مدح در القابی که مشعر به مدح است (مدح را می رساند) مانند : نصر (یاری  و پیروزی) آمد – صلاح الدین حاضر شد. (نصر اسم خاص است ولی منظور ما از آوردن آن دو چیز است : آمدن خود طرف و نصیب شدن پیروزی و در صلاح الدین هم همین طور است)

2)  و بدگویی و توهین مانند : سنگ بزرگ آمد (که اسم طرف است و در عین حال مشعر به ذم است) و کسی که شرارت در زیر بغل دارد آمد (کنایه از آدم شرور)

3)  و فال نیک زدن مانند سرور (اسم شخص به معنای شادی و خرسندی که هر دو منظور است) آمد.

4)  و فال بد زدن مانند حرب (اسم شخص به معنای جنگ و آشوب)در شهر است.

5)  و تبرک جستن مانند خداوند من را گرامی و بزرگ قرار داد در جواب آیا خداوند تو را گرامی داشت؟ (که می توانست بگوید بلی ولی به خاطر تیمن و تبرک کلمه الله که علم است را تکرار کرد) .

6)  و لذت بردن مانند گفته شاعر:

شما را به خدای قسم می دهم ای آهوان دشت بگویید به ما .....آیا لیلای من از شماهاست یا انسان است.

(که لیلی برای تلذذ تکرار شده است)

7)  و کنایه از معنایی که عَلَم با توجه به معنای اصلی اش قبل از علم شدن ، برای آن معنی مناسب است:  مانند أبولهب انجام داد...که ابولهب کنایه از جهنم می باشد برای اینکه آتش حقیقی همان آتش جهنم است – پس اینکه در ابولهب معنای حقیقی ملاحظه شود ، درست می باشد.

 

مبحث ششم در معرفه آوردن مسند الیه به واسطه اسم اشاره

مسند الیه اسم اشاره آورده می شود، وقتی که تنها راه (راه متعیَّن) برای احضار مشار الیه در ذهن شنونده باشد. به این شکل که حاضر و محسوس باشد و گوینده و شنونده اسم خاص آن یا کلمه دیگری که آن را مشخص نماید را نمی شناسد. مانند وقتی می گویی، آیا این را برای من می خری؟ در حالی که به شیئی  که نه اسم آن و نه وصفش را  می دانی ،  اشاره می کنی.

أمّا زمانى که اشاره، تنها راه شناسایى مسند الیه نباشد، ، (پس) برای هدف های دیگری است:

أ» بیان موقعیت مسند الیه در نزدیکی مثل : این کالای ما

ب» بیان موقعیت مسند الیه در متوسط بودن مانند آن پسر من است

جـ» بیان موقعیت مسند الیه در دور دست بودن مانند آن روز وعده شده (روز قیامت)

 

(1) بزرگداشت درجه او را با نزدیکی (توسط اشاره ) مانند : همانا این قرآن به راست و استوارترین طریقه هدایت می کند یا تجلیل درجه او را با (اشاره به)  دور مانند این گفته خداوند متعال : آن کتابی است که هیچ شکی در آن نیست.

(2) یا تحقیر به نزدیک دانستن مانند آیا جز این است که این انسانی مثل شماست؟

(3) یا تحقیر به دور دانستن مثل این گفته خداوند متعال : آن همان شخصی است که یتیم را (از خود) به قهر می راند

(4) و غریب شمردن مثل گفته شاعر :

چه بسا عاقلی که کامل العقل است از مسیرهایش عاجز گردیده است (راه برون رفت از مشکلات را ندارد) و چه بسا نادان کامل الجهلی که او را روزی داده شده و ثروتمند ملاقات می کنی.

این چیزی است که خیالات را سرگشته رها کرده و عالم خردمند را ملحد گردانید.

(5) و کمال توجه و اهتمام و ممتاز ساختن آن (مسند الیه) به بیشترین شکل تفاوت مانند گفته فرزدق :

این کسی است که بطحاء  (ریگستان مکه) جای قدمش را می شناسد و خانه کعبه می شناسد او را و همینطور خارج حرم و حرم (می شناسند اورا).

و مثل این گفته : این ابو الصقر در شایستگی فرد است.

(6) گوشه و کنایه زدن به کودنی مخاطب که گویا طرف غیر از محسوسات را درک نمی کند مانند :

آنها پدران من هستند پس مثل آنها را برایم بیاور ، هنگامی که جمع کرده بود (من و تو را) اجتماعی ای جریر

(یعنی نیاکان من اینهایند و اگر تو هم چنین نیاکانی داری جلوی جمع آنها را ذکر کن)

(7) و توجه دادن به اینکه مورد اشاره که بدنبالش صفاتی آورده شده سزاوار آن صفت هاست بواسطه آنچه بعد از از اسم اشاره ذکر شده است. مانند این گفته خداوند متعال " آنان بر هدایتی از پروردگارشان هستند و آنان همان رستگارانند".

و بسیاری از اوقات به آنچه نزدیک و غیرمرئی است با اسم اشاره به دور اشاره می شود تا دوری از چشم ها به جای دوری مکانی قرار داده شود مانند : آن تفسیر آنچنان چیزی است که تو نتوانستی بر او صبر کنی.

 

المبحث الثالث فی تعریف المسند إلیه

حقُ المسند إلیه : أن یکون معرفة ، لأنه المحکوم علیه الذی ینبغی أن یکون معلوماً ، لیکونَ الحکم مفیداً.

وتعریفه إمّا : بالإضمار ، وإمّا بالعلمیة ، وإما بالاشارة ، وإمّا بالموصولیة ، وإمّا بأل ، وإمّا بالإضافة ، وإمّا بالنداء.

 

المبحث الرابع فی تعریف المسند إلیه بالإضمار

یُؤتى بالمسند إلیه ضمیرا ؛ لأغراض :

(1) لکون الحدیث فی مقام «التکلُّم» کقوله علیه الصلاة والسلام

«انا النبیّ لا کذب ، أنا ابنُ عبد المطَّلب»

(2) أو لکون الحدیث فی مقام «الخطاب» کقول الشاعر :

وانتَ الذی أخلفتنی ما وعدتنی وأشمت بی من کان فیک یَلومُ

(3) أو لکون الحدیث فی مقام «الغیبة» لکون المسند إلیه مذکورا - او فی حکم المذکور لقرینة - نحو : هو اللهُ تبارک وتعالى.

 ولابدَّ من تقدّم ذکره.

«أ» إمَّا لفظاً - کقوله تعالى «واصبر حتى یحکُم الله بیننا وهوَ خیرُ الحاکمین».

«ب» وإما معنى - نحو «وإن قیل لکمُ ارجعُوا فارجِعوا هو أزکى لکُم» أی «الرجوع».

ونحو «اعدلوا هو أقربُ للتقوى» - أی العدل :

«ج» أو دلت علیه قرینة حال - کقوله تعالى «فلهُنَّ ثُلثُا مَا تَرَکَ» أی « المیت».

تنبیهات

الأول : الأصل فی الخطاب أن یکون لمشاهدٍ مُعین.

نحو أنت استرققتنی بإحسانک. وقد یُخاطب :

«أ» غیرُ المشاهد إذا کان مُستحضراً فی القلب نحو «لا إله إلا أنت» - ونحو :

جودى بقربک أبلغ کل أمنیتی أنت الحیاة وانتِ الکون أجمعهُ

«ب» وغیر المعُین : إذا قُصد تعمیمُ الخطاب لکلِّ من یمکن خطابه على سبیل البدل - لا التناول دفعة واحدة - کقول المتنبی :

إذ أنت أکرمت الکریم ملکته وإن أنت أکرمت اللئیم تمردا

الثانی : الأصلُ فی وضع الضمیر عدم ذکره إلا بعد تقدم ما یفسره وقد یعدل عن هذا الأصل : فیقدم الضمیر على مرجعه لأغراض کثیرة.

«أ» منها تمکین ما بعد الضمیر فی نفس السامع لتشوقه إلیه کقوله : «هی النفس ما حملتها تتحملُ».

فأنها لا تعمى الأبصار - ونعم رجلا علیٌ - فالفاعل ضمیر یفسره التمییز ، ویطَّرد ذلک فی بابى نعم وبئس ، وفی باب ضمیر الشأن - نحو قوله تعالى : «هو الله أحد».

«ب» ومنها ادعاء أن مرجع الضمیر دائم الحضور فی الذهن ، نحو : أقبل وعلیه الهیبة والوقار.. ونحو قول الشاعر :

أبت الوصال مخافة الرقباء وأتتکَ تحتَ مدارع الظلماء

ویسمى هذا العدول بالاضمار فی مقام الاظهار

الثالث : یوضع الظاهر (سواء أکان علما ، أو صفة ، أو اسم اشارة

 

موضع الضمیر ، لأغراض کثیرة :

(1) منها إلقاء المهابة فی نفس السامع - کقول الخلیفة : أمیر المؤمنین یأمر بکذا.

(2) وتمکین المعنى فی نفس المخاطب - نحو : الله ربی ولا أشرک بربی أحداً.

(3) ومنها التلذذ کقول الشاعر :

سقى الله نجداً والسلام على نجد ویا حبذا نجدٌ على القُرب والبعد

(4) ومنها الاستعطاف - نحو اللهم عبدک یسألک المغفرة (أی أنا أسألک) ویسمى هذا المدلول بالإظهار فی مقام الإضمار.

  

مبحث سوم:  معرفه نمودن مسند الیه

حق مسند الیه این است که معرفة باشد چرا که آن محکوم علیه است و باید معلوم باشد تا حکم، مفید واقع شود.

و مسند الیه معرفه می شود با: «ضمایر» یا «عَلمیت» یا «اشاره» یا «موصول» یا «اضافه» یا «الـ » یا «نداء».

 

مبحث چهارم: در معرفه کردن مسند الیه با ضمیر

مسند الیه برای اهدافی به عنوان ضمیر آورده می شود:

 

1- برای آن که حدیث و سخن در «مقام متکلّم» است همانند فرمایش رسول الله صلی الله علیه و آله:

«انا النبیّ لا کذب ، أنا ابنُ عبد المطَّلب» (من پیامبرم و این دروغ نیست- من فرزند عبد المطلب هستم)

 

2- یا برای که سخن در «مقام خطاب» است، همچون سروده شاعر:

«وانتَ الذی أخلفتنی ما وعدتنی وأشمت بی من کان فیک یَلومُ» (و تو هستی که خلاف آن چه به من وعده دادی ، عمل کردی و مرا مورد شماتت کسی قرار دادی که تو را ملامت می کند)

 

3- یا آن که سخن در «مقام غیبت» و نبود کسی است. چرا که مسند الیه قبلا ذکر شده یا با وجود قرینه ای در حکمِ مذکور است، همانند:«هو اللهُ تبارک وتعالى» ( او خداوند تبارک و تعالی است )

 

ناگزیر باید که مرجع ضمیر مقدم بر ضمیر باشد:

الف) یا لفظاً مانند قول خداوند متعال:« واصبر حتى یحکُم الله بیننا وهوَ خیرُ الحاکمین» (صبر کن تا خدا بین ما حکم کند و او بهترین حاکم است)

ب) و یا معناً مانند «وإن قیل لکمُ ارجعُوا فارجِعوا هو أزکى لکُم»(و اگر گفته شد به شما که بازگردید پس بازگردید که این برای شما پاکیزه تر است) یعنی:رجوع

ج) یا قرینه حال بر آن دلالت کند، مانند قول خداوند متعال: «فلهُنَّ ثُلثُا مَا تَرَکَ» یعنی: میت

 

هشدارها:

اول:اصل در خطاب این است که خطاب به فردی باشد که مشاهده می شود و معین و مشخص است.

مانند: أنت استرققتنی بإحسانک (تو مرا با احسان خودت، بنده خویش کردی)

[تبصره:]و گاهی مورد خطاب:

الف) مشاهد نمی شود در آن هنگام که در قلب حاضر است، مانند: «لا اله الا انت»

و مانند: «جودى بقربک أبلغ کل أمنیتی أنت الحیاة وانتِ الکون أجمعهُ» (نزدیک بودن با خودت را به من ببخش تا من به تمام آرزوهایم برسم. تو حیات من و تمام هستی منی).

ب) غیر معین است هنگامی که عمومیت خطاب مورد نظر است برای  هرکس که ممکن است به عنوان بدل مورد خطاب قرار گیرد (نه این که دفعتاً و در آنِ واحد همه را در برگیرد)، مانند سروده متنبی:

«إذ أنت أکرمت الکریم ملکته وإن أنت أکرمت اللئیم تمردا» (آن وقت که کریم را مورد کرمت قرار دادی مالک اویی و اگر لئیم را مورد کرامت قرار دادی نافرمانی می کند).

 

دوم: اصل در وضع ضمیر، نیاوردن آنست مگر این که بعد از تفسیری که جلوترآمده بیاید.

و گاهی از این اصل عدول می شود و ضمیر، به جهت اهداف زیادی بر مرجع خود مقدم می شود:

الف) از آن اهداف است: نشستن آن چه بعد از ضمیر میاید در جان شنونده به جهت شوق ایجاد شده در او برای شنیدن آن. مانند قول خداوند: «هی النفس ما حملتها تتحملُ» (آن نفس است هر آن چه بر او تحمیل می کنی تحمل می کند)

و مانند: «فأنها لا تعمى الأبصار» (پس  بدرستیکه چشم ها نابینا نمی شود) و مانند: «ونعم رجلا علیٌ» (خوب مردی است علی)

پس فاعل ضمیر، تمییز را تفسیر می کند. و این امر در مودر دو باب «نعم» و «بئس» زیاد است و در مورد ضمیر شأن نیز،همین طور است.مانند قول خداوند متعال:« هو الله أحد».

ب) و از این اهداف، این ادعاست:که مرجع ضمیر در ذهن، دائم الحضور است، مانند:« أقبل وعلیه الهیبة والوقار.. » (جلو آمد و هیبت و وقار با او بود..) و مانند سروده شاعر: «أبت الوصال مخافة الرقباء وأتتکَ تحتَ مدارع الظلماء» (از وصال سرباز زد به جهت ترس از رقبا و زیر زره های تاریکی نزد تو آمد)

و این عدول، « اضمار در مقام اظهار» نامیده می شود.

 

سوم: اسم ظاهر در موضع ضمیر قرار می گیرد ( چه علم باشد یا صفت یا اسم اشاره) ، برای اهداف زیادی:

1- از این اهداف است: انداختن هول و هراس در جان شنونده مانند این که خلیفه بگوید: «أمیر المؤمنین یأمر بکذا» (امیر المومنین چنین حکم می کند). [به جای این که خلیفه بگوید :من چنین امر می کنم]

2- و نشستن معنا در جان مخاطب مانند: «الله ربی ولا أشرک بربی أحداً» ( الله پروردگار منست و هیچ کس را شریک پروردگارم قرار نمی دهم).

3- و از این اهداف تلذذ ( لذت بردن) است مانند سروده شاعر:

سقى الله نجداً والسلام على نجد ویا حبذا نجدٌ على القُرب والبعد (خدا سیراب کند نجد را و سلام بر نجد و چه خوبست نجد از دور و از نزدیک)

4) و از این اهداف استعطاف (طلب مهربانی) است مانند: «اللهم عبدک یسألک المغفرة» (خداوندا بنده تو از تو طلب مغفرت می کند) (یعنی من درخواست می کنم)

و این «اظهار در مقام اضمار» نامیده می شود.

  

چکیده و توضیح مختصر:

مسند الیه معرفه است با چند چیز: 1- ضمیر 2- عَلَم 2- اسم اشاره 3- موصوف 4- اضافه 5- الف و لام معرفه 6- ندا

*معرفه شدن مسندالیه با ضمیر

بعضی جاها، مسند الیه، ضمیر متکلم یا ضمیر مخاطب یا ضمیر غایب است.(همان ضمیری که اول جمله مثلا "أنا ، انت، هو" می آید مسند الیه است)

نکته: مرجع ضمیر باید قبل از ضمیر بیاید و باید چه لفظا یا معناً یا با قرینه حالیه، مرجع ضمیر شناخته شود.

 

چند نکته:

نکته اول: (راجع به ضمیر مخاطب)خطاب باید به فردی باشد که 1- دیده می شود و 2- مشخص و معین است. ولی بعضی مواقع مخاطب در قلب حاضر است و دیده نمی شود مثل خدا و نیز بعضی مواقع مخاطب کاملا معین و مشخص نیست چون خطاب ما عمومیت دارد مثلا اگر به انسان کریم کرم نمودی صاحب او می شوی که هر کسی که این کار را بکند در برمی گیرد.

 

نکته دوم: گفته شد که مرجع ضمیر باید قبل از ضمیر بیاید ولی گاهی چنین نیست و اول ضمیر می آید که به این، «اضمار در مقام اظهار» می گویند یعنی جایی که باید اسم ظاهر می شد ناگهان ضمیر آمد و این به چند دلیل است: 1- شوقی در شنونده ایجاد شود که با تمام وجود منتظر شنیدن مطلب باشد مثل: «هی النفس ما حملتها تتحملُ» (آن نفس است هر آن چه بر او تحمیل می کنی تحمل می کند)  و این امر در مورد «نعم»، «بئس» و ضمیر شأن زیاد اتفاق می افتد مثلا برای ضمیر شأن:«هو الله أحد» که اول ضمیر«هو» آمده بعد مرجع ضمیر که «الله» است.2- مرجع ضمیر در ذهن حاضر است و نیاز به آوردن آن نیست.

 

نکته سوم: اما گاهی بر عکس حالت قبل جایی که باید ضمیر بیاید اسم ظاهر می آید که به این « اظهار در مقام اضمار» گفته می شود و این امر چند دلیل دارد:1- کاری را بزرگ جلوه داده و هراس در دل طرف مقابل بیفتد: مثلا خود پادشاه بگوید «پادشاه دستور می دهد که چنین کنید» به جای این که بگوید «من دستور می دهم...»2- کاملا مطلب در جان مخاطب بنشیند مثلا :«الله خدای من است و من به خدای خود مشرک نمی شوم» در حالیکه می توانست بگوید :«... و به "او" مشرک نمی شود» ولی دوبار اسم خدا را آورد که کاملا در جان مخاطب اسم «خدا» رسوخ کند3- گوینده از گفتن آن اسم لذت می برد و چند بار تکرار می کند و ضمیر نمی آورد4- گوینده می خواهد محبت و لطف مخاطب خود را جلب کند مثلا می گوید: «خداوندا! بنده ات را ببخش» در حالی که می توانست بگوید «خداوندا! مرا ببخش» ولی اسم «بنده ات» را به جای ضمیر «من» آورد تا بیشتر خود را در معرض عطوفت خداوند قرار دهد.

  

الباب الثالث فی أحوال المسند إلیه

المسند إلیه : هو المبتدأ الذی له خبر ، والفاعل ، ونائبه ، وأسماؤه وأحواله هی النواسخ : الذکر ، والحذف ، والتّعریف ، والتّنکیر ، والتَّقدیم ، والتأخیر وغیرها ، وفی هذا الباب عدة مباحث.

المبحث الأول فی ذکر المُسند الیه

کل لفظٍ یدلّ على مَعنى فی الکلام خَلیقٌ طبعاً بالذکر ، لتأدیة المعنى المُراد به ، فلهذا یُذکر المسندُ إلیه وجوبا حیث إنَّ ذکرهُ هو الأصل ولا مقتضى للحذف ، لعدم قرینة تدلّ علیه عند حذفه

وإلا کان الکلام مُعمًّى مبهماً ، لا یستبینَ المرادُ منه وقد یترجح الذکر وجود قرینة تمکن من الحذف ، حین لا یکون منه مانع ، فمن مُرجحّات الذکر

زیادةُ التقریر والایضاح للسامع - کقوله تعالى (أولئک على هدى من ربهم وأولئک هم المفلحون) 

(2) قلة الثقة بالقرینة : لضعفها أو ضعف فهم السامع

نحو سعدٌ نعم الزعیم : تقول ذلک إذا سبق لک ذکر سعد ، وطال عهد السامع به ، أو ذُکر معه کلام فی شأن غیره

(3) الرَّد على المُخاطب : نحو : الله واحدٌ ، ردا على من قال : الله ثالث ثلاثة :

(4) التَّلذذُ نحو : الله ربی ، الله حسبی.

 (5) التعریضُ بغباوة السامع : نحو سعیدٌ قال کذا - فی جواب : ماذا قال سعید ؟

(6) التسجیل على السامع ،  حتّى لا یتأتى له الإنکار - کما إذا قال الحاکم لشاهد - هل اقرّ زید هذا بأنّ علیه کذا ؟ فیقول الشاهد نعم زید هذا أقر بأنّ علیه کذا  .

(7) التعجب - إذا کان الحکم غریباً ، نحو : علیٌّ یقاوم الأسد فی جواب من قال : هل علیٌ یقاوم الأسد ؟

(8) التعظیم - نحو حضر سیفُ الدّولة ، فی جواب من قال : هل حضر الأمیر ؟

(9) الإهانة - نحو السَّارق قادم ، فی جواب من قال : هل حضر السَّارق ؟

  

مبحث سوم در مورد مسند الیه

مسند الیه: مبتدایی است که خبر، فاعل، نایب فاعل دارد و اسماء و احوال آن شامل نواسخ ( ذکر، حذف، تعریف، تنکیر (نکره کردن)، تقدیم (به پیش انداختن)، تاخیر (به عقب انداختن) و غیره) است و در این باب مباحث دیگری نیز مطرح است.

 

مبحث اول در مورد ذکر کردن مسند الیه

هر لفظی که بر معنایی در کلام دلالت دارد شایسته ذکر معنی مقصود خود است و به این دلیل ذکر کردن مسند الیه در جایی که ذکر آن اصل بوده و مقتضایی برای حذف آن در جمله وجود نداشته باشد (به دلیل عدم وجود قرینه ای که بر حذف آن دلالت داشته باشد) ذکر می شود.

و در غیر اینصورت کلام مبهم بوده و مقصود از آن بیان نمی شود و ذکر مسند الیه با وجود قرینه ای که نشان از حذف آن دارد ترجیح داده می شود، در زمانی که مانعی برای حذف آن وجود ندارد و از جمله مواردی که ذکر مسند الیه ترجیح داده می شود:

 

1- بیان کردن و واضح کردن زیادی [یک چیز] برای شنونده- همانند قول تعالی که می گوید: أولئک على هدى من ربهم وأولئک هم المفلحون، آنها بر هدایتی از جانب پروردگارشان هستند و هم آنان رستگارند.

2- کم بودن اعتماد به قرینه ها: به دلیل ضعف این قرینه ها یا کم بودن فهم شنونده

مانند "سعد رهبر خوبی است"، این را وقتی می گویی که در مورد سعد قبلا چیزی گفته ای و از شناخت شونده از آن زمان طولانی می گذرد، یا به همراه آن کلامی در شان فرد دیگری هم آورده شده است.

3- رد کردن و پاسخ منفی دادن به مخاطب: مانند خدا یکتاست، که ردی است بر کسی که گفته است خدا سه گانه است.

4- تلذذ (لذت بردن)، مانند الله پروردگار من است، الله مرا کفایت می کند.

5- کنایه زدن به کم هوشی شنونده: مانند "سعید گفت فلان"- در جواب " سعید چه گفت؟"

6- ثبت کردن برای شنونده، تا برای آن انکاری نیاورد، همانند آنکه حاکم به شاهد گفت: آیا زید اقرار کرد به اینکه فلان علیهش است؟ پس شاهد می گوید بله این زید اقرار کرد به اینکه بر علیه اش فلان است.

7- تعجب- زمانی که حکم عجیب باشد، مانند "علی در برابر شیر مقاومت می کند" در جواب کسی که گفت "آیا علی در برابر شیر مقاومت می کند؟"

8- تعظیم- مانند "سیف الدوله حاضر شد" در جواب کسی که بگوید "آیا امیر حاضر شد؟"

9- اهانت- مانند "سارق نزدیک است (آمده است)" در جواب کسی که بگوید " آیا سارق آمده است؟"

 

المبحث الثانی فی حذف المُسند الیه

الحذف خلاف الأصل ، ویکون لمجرَّد الاختصار والاحتراز عن العبث بناء على وجود قرینة تدُلّ على المحذوف - وهو قسمان

أ» قسمٌ یظهر فیه المحذوف عند الإعراب : کقولهم - أهلا وسهلا فإن نصبهما یدل على ناصب محذوف یُقدر بنحو : جئت أهلا ونزلت مکاناً سهلاً - ولیس هذا القسم من البلاغة فی شیء.

«ب» وقسم لا یظهر فیه المحذوف عند الاعراب – وإنما تعلم مکانه إذا أنت تصفحت المعنى ، ووجدتَه لا یتم إلا بمراعاته ، نحو یعطی – ویمنع أی – یُعطى من یشاء ، ویمنع من یشاء – ولکن لا سبیل إلى إظهار ذلک المحذوف ، ولو أنت أظهرته زالت البهجة ، وضاع ذلک الرَّونق

ومن دواعی الحذف : إذا دلت علیه قرینة ، وتعلق بترکه غرض من الأغراض الآتیة :

(1) ظهوره بدلالة القرائن علیه – نحو : فصکت وجهها وقالت عجوز عقیم «أی أنا عجوز.»

(2) إخفاءُ الأمر عن غیر المخاطب – نحو أقبل «تُرید علیا مثلا».

(3) تیسر الانکار إن مسَّت إلیه الحاجة – نحو (لئیم خسیس) بعد ذکر شخص لا تذکر اسمه لیتأتَّى لک عند الحاجة أن تقول ما أردته ولا قصدته.

 (4) الحذر من فوات فرصة سانحة – کقول منبه الصیاد : غزالٌ «أی هذا غزال»

 (5) اختبار تنبه السامع له عند القرینة – أو مقدار تنبهه – نحو نوره مستفادٌ من نور الشمس – أو هو واسطة عقد الکواکب «أی القمر» فی کلّ من المثالین

 (6) ضیق المقام عن إطالة الکلام بسبب تضجر وتوجع – کقوله : قال لی کیف أنت قلت علیلٌ سهرٌ دائمٌ وحُزنٌ طویل

(7) المحافظة على السجع – نحومن طابت سریرته ، حمدت سیرتُهُ

(8) المحافظة على قافیة کقوله : وما المالُ والأهلون إلا ودائع ولابُدَّ یوماً أن تردَّ الودائعُ

(9) المُحافظة على وزن – کقوله : على أننی راضٍ بان أحملَ الهوى وأخلص منه لا علیَّ ولاَ لیا

 (10) کون المسند إلیه معیناً معلوماً «حقیقة» نحو : (عالم الغیب والشهادة) «أی – الله» - أو معلوماً «ادعاء» نحو وهَّابُ الألوف «أی فلان»

(11) إتباع الاستعمال الوارد على ترکه – نحو : رمیةٌ من غیر رام «أی هذه رمیة» ونحو : نعم الزعیم سعدٌ : أی هو سعدٌ.

(12) إشعار أنّ فی ترکه تطهیراً له عن لسانک ، أو تطهیراً للسانک عنه ، مثال الأول (مُقررٌ للشرائع ، موضحٌ للدّلائل) ترید صاحب الشریعة ومثال الثانی (صمٌ بُکمٌ عُمیٌ)

(13) تکثیرُ الفائدة – نحو : فصبرٌ جمیل «أی فأمری صبر جمیل»

(14) تعیُّنه بالعهدّیة – نحو : (واستوت على الجودی ( 6) ) أی السفینة ونحو «حتى توارت بالحجاب» أی الشمس

ومرجع ذلک إلى الذوق الأدبی فهو الذی یُوحى إلیک بما فی القول من بلاغة وحسن بیان

 

مبحث دوم: حذف مسند الیه

حذف برخلاف اصل است (اصل بر حذف کردن نیست) و حذف صرفا به منظورخلاصه کردن وپرهیز از بیهوده گویی، آن هم بر اساس وجود قرینه ای که به محذوف دلالت کند صورت می گیرد و دو نوع است:

 

أ) نوعی که درآن محذوف از روی اعراب آشکار میشود: مانند گفتارشان: أهلا و سهلا. پس علامت نصب این دو کلمه به وجود نصب دهنده محذوفی در تقدیر دلالت می کند، به اینصورت: آمدی در حالیکه خویشاوندی و وارد شدی در مکانی آسوده. و ؟

ب) نوعی که در آن محذوف به وسیله اعراب مشخص نمی شود – و زمانی که تو در معنی آن تامل می کنی، مکانش را می شناسی و آن را طوری می یابی که معنی جز با لحاظ کردن آن کامل نمی شود، مانند «یعطی» و یا «یمنع» در «یعطی من یشاء و یمنع من یشاء». و اما راهی به آشکار کردن آن محذوف نیست و اگر آن را آشکار کنی، شادابی و زیبایی (کلام) از بین می رود.

 

و از جمله عوامل و مسبب های حذف این است که قرینه ای به آن دلالت کند و با حذف آن غرضی از اغراض زیر به دست آید:

 

1) آشکار بودنش به وسیلۀ دلالت قرائن بر آن، مانند «فصکت وجهها و قالت عجوز عقیم» (پس بر صورت خود سیلی زد و گفت: پیرزنی نازا) یا در واقع «أنا عجوز عقیم» (من پیرزنی نازا هستم)

2) پنهان کردن امر از کسی که مخاطب کلام نیست. مانند ؟

3) آسان شدن انکار، اگر لازم شد (اگر نیازمندی انسان را به آن وادار کند) - مانند «پست خسیس» بعد از ذکر شخصی که نامش را به زبان نمی آوری تا اگر زمانی لازم شد بتوانی به راحتی بگویی که او را اراده نکردم و منظورم او نبود!

4) پرهیز از از دست رفتن فرصت – مانند گفتار کسی که شکارچی را آگاه می کند (و به او می گوید): آهو! (به جای اینکه بگوید:) «این آهو است»

5) آزمودن درک شنونده در حالیکه قرینه وجود دارد – یا آزمودن میزان درک وی – مانند «نور آن از نور خورشید حاصل می شود.» – یا «آن گوهر گردنبند ستارگان است» که در هر دو مثال منظور ماه است.

6) محدودیت مقام از طولانی شدن کلام به سبب خستگی و ناراحتی – مانند گفتارش (شاعر): به من گفت چگونه ای؟ گفتم (من) بیماری هستم که شب زنده داری ام دائم و اندوهم طولانی است

7) برای حفظ کردن سجع (موزونی کلام) – من طابت سریرته، حمدت سیرته (هر کس باطنش نیکو شد، رفتارش پسندیده گشت)

8) برای حفظ کردن قافیه – مانند قول شاعر: و مال و خویشاوندان جز امانت نیستند و چاره ای نیست جز آنکه روزی امانت ها را بازگردانی

9) برای حفظ کردن وزن – مانند قولش: ؟ همانا من راضی ام که از خیال/عشق؟ چشم بپوشم و رها شوم از او در حالیکه نه بر ضد من است و نه با من است.

10) معین و معلوم بودن مسند الیه چه حقیقی باشد مانند «عالم الغیب و الشهادة» (دانای پنهان و آشکار) که منظور خداوند است، چه ادعایی باشد مانند « وهَّابُ الألوف» (بخشندۀ بسیار با محبت) که شخص خاصی منظور است.

11) ؟ مانند «» که در اصل بوده «» و مانند «خوب فرمانده ای است سعد» که در اصل بوده (او سعد است)

12) خبر؟ که در حذف آن پاک و مبرا کردن برای او از زبان تو است یا پاک و مبرا ساختن از او برای زبان تو، مثال اولی «تایید کننده شریعت ها، روشن کننده دلایل» که منظورت صاحب شریعت (پیامبر) است و مثال دومی «کر و لال و کور»

13) زیادکردن فایده – مانند «فصبرٌ جمیلٌ» (پس صبری نیکو) در اصل بوده: «فأمری صبر جمیل» (پس کار من صبری نیکو است.)

14) معین بودن به واسطه عهد -  مانند « واستوت على الجودی » (و بر کوه جودی استوار شد) که منظور کشتی است و مانند «حتی توارت بالحجاب» (تا اینکه در پرده افق پنهان شد) که منظور خورشید است.

و مرجع آن به ذوق ادبی بر می گردد. پس آن چیزی است که به وسیله آنچه از بلاغت و خوبی بیان در سخن هست، به تو القا می شود. 

 

تنبیهات

الأول – یُوضع الخبرُ موضعَ الإنشاء لأغراضٍ کثیرة ، أهمها :

(1) التفاؤل – نحو هداک الله لصالح الأعمال :

کأنَّ الهدایةَ حصلت بالفعل فاخبرَ عنها – ونحو : وفقک الله.

(2) والاحتراز عن صورة الأمر تأدّباً واحتراماً ، نحو : رحم الله فلانا ونحو : ینظر مولایَ فی أمری ویقضی حاجتی.

(3) والتنبیه على تیسیر المطلوبِ لقوة الأسباب کقول الأمیر لجنده «تأخذون بنواصیهم وتنزلونهم من صیَاصیهم».

(4) والمبالغة فی الطلب للتنبیه على سرعة الامتثال.

نحو (وإذ أخذنا میثاقکم لا تسفکون دماءکم) لم یقل لا تسفکوا ، قصداً للمُبالغة فی النَّهی ، حتى کأنهم نهو فامتثلوا ثم أخبر عنهم بالامتثال..

(5) إظهار الرَّغبة – نحو قولک فی غائب : رَزَقنی الله لقاءهُ.

الثانی – یُوضع الانشاء موضع الخبر لأغراض کثیرة

«أ» منها : إظهار العنایة بالشیء : والاهتمام بشأنه – کقوله تعالى (قل أمر ربی بالقسط واقیموا وجُوهکم عند کل مسجد)

لم یقل : وإقامة وجوهکم ، إشعاراً بالعنایة بأمر الصلاة ، لعظیم خَطرها ، وجلیل قدرها فی الدین.

ب» ومنها : التحاشی والاحتراز عن مُساواة الَّلاحق بالسّابق. کقوله تعالى (قال إنی أشهدُ اللهَ ، واشهدوا أنى بریء ممَّا تُشرِکونَ من دونه) لم یقُل وأُشهدکم تَحاشیاً وفراراً مِن مُساواة شهادتهم بشهادة الله تعالى.

الثالث – الانشاء کالخبر فی کثیر ممّا ذُکر فیه ، ومما سُیذکر فی الأبواب.التالیة – من الذکرى والحذف وغیرهما ، إن شاء الله تعالى.

الرابع – یُستعمل کل من (الأمر والنهی والاستفهام) فی أغراض أخر یرجع فی إدراکها إلى الذوق الأدبی ، ولا یکون استعمالٌها فی غیر ما وُضعت له إلا لطریقة أدبیة تجعل لهذا الاستعمال مزیة یترقى بها الکلام فی درجات البلاغة ، کما سبق القول.

  

هشدارها

اول:برای هدفهای فراوانی خبر در موضع انشا قرار میگیرد که مهمترین آنها عبارتست از:

 

1-فال نیک زدن- مانند:خداوند تو را به انجام اعمال صالح هدایت کند.

انگار که هدایت حاصل شده است و از آن خبر میدهند.  و مانند: خداوند تو را موفق کند.

2-پرهیز از صورت امر به جهت احترام و ادب. مانند: خداوند فلانی را رحمت کند. و مانند: مولای من در کارم نظاره میکند و حاجتم را برآورده میکند.

3-هشدار دادن بر اینکه دستیابی به مطلوب آسان است. مانند سخن فرمانده به سپاهش ((پیشانی های آنان را میگیرد و از دژهایشان پایین آورید.))

4-مبالغه در طلب کردن برای اینکه شتاب در انجام دادن آن یادآوری شود.

مانند (و زمانی که از شما پیمان گرفتیم خون هایتان را نمی ریزند.) نگفته است (لا تسفکوا) تا در نهی از خونریزی مبالغه کند. گویا مردم به نهی خداوند عمل کرده اند و خداوند از فرمانبرداری آنان خبر میدهد.

5-اظهار میل و علاقه. مانند سخن تو که در باره شخص غایبی میگویی: خداوند دیدارش را روزیم کند.

 

دوم: برای اهداف زیادی انشأ در شکل خبر وضع می شود:

 

الف) از آن اهداف نشان دادن توجه به چیزی و همت ورزیدن به موقعیت آن است. مانند سخن خداوند : بگو خدای من به عدالت فرمان داده است و توجه خود را در هر مسجد به سوی او کنید.

نفرموده: و اقامه وجوهکم تا توجه به امر نماز را بیان کند چون نماز مقام  و منزلت بالایی در دین دارد.

ب) و از آن اهداف: دوری کردن و پرهیز از مُساواة الَّلاحق بالسّابق. (؟) مانند سخن خداوند متعال (گفت من خدا را شاهد میگیرم و شما هم شهادت دهید که من از خدایانی که غیر خدای یکتا میپرستید بیزارم.) نگفت و اشهدکم تا از یکسان کردن گواهی خدا با مشرکان پرهیز کند.

 

سوم: در بسیاری از مواردی که ذکر شد انشا مانند خبر است و در باب های آینده ذکر خواهد شد. از ذکر کردن و حذف و غیر آن دو

 

چهارم: هر کدام از امر و نهی و استفهام در اهداف دیگری نیز کاربرد دارند که در شناخت آنها باید به ذوق ادبی رجوع شود. کاربرد اینها در غیر معانی ای که برای آن وضع شده است، نیست جز برای اصول ادبی. این نوع کاربرد مزیتی به آنها میدهد که کلام از لحلظ مرتبه بلاغت بالا میرود همانگومه که قبلا گفته شد.

 

و قد تخرج ألفاظ النّداء عن معناه الأصلی إلى معان أخرى ، تفهم من السِّیاق بمعونة القرائن ومن أهمّ ذلک

(1) الإغراء – نحو قولک لمن أقبل یتظَّلم : یا مظلومُ.

(2) والاستغاثة – نحو ، یالله للمؤمنین.

(3) والندبة – نحو قول الشاعر

فواعجباً کم یدَّعی الفضلَ ناقصٌ وَوَا أسفاً کم یظهر النقص فاضل

(4) والتّعجب – کقول الشاعر

یا لک من قُبُّرة بمعمرِ خلاَ لکِ الجوُّ فبیضى واصفرى

(5) والزجر – کقول الشاعر :

أفؤادی متى المتابُ ألَّما تصحُ والشَیبُ فوق راسی المَّا

(6) والتحسُّر والتَّوجُّع – کقوله تعالى «یا لیتنی کنتُ تراباً»

وکقول الشاعر :

أیا قبرَ مَعن کیف واریت جودَهُ وقد کانَ منه البرُّ وَالبحر مُترعاً

(7) والتَّذکر کقوله :

أیا منزلی سلمى سلامٌ علیکما هل الأزمٌن اللاتی مضینَ رواجع

(8) والتحیرُّ والتضجُّر – نحو قول الشاعر :

ایا مَنازلَ سلمى أین سلماک من أجل هذا بکیناهاَ بکیناک

ویکثر هذا فی نداء الأطلال والمطایا : ونحوها

 (9) والاختصاص  – هو ذکر اسم ظاهر بعد ضمیر لأجل بیانه.

نحو قوله تعالى : «رحمةُ الله وبرکاته علیکم أهل البیت إنه حمیدٌ مجید» ونحو : نحن العلماءَ ورثة الأنبیاء :

«أ» إمَّا للتَّفاخر – نحو : أنا أکرمُ الضیف أیها الرجل.

«ب» وإما للتَّواضُع – نحو : أنا الفقیرُ المسکین ُ أیّها الرجل ونحو : اللهم اغفر لنا أیَّتها العصابَة  .

 

  

و گاهی الفاظ ندا از معنای اصلی خود خارج می شوند و معنای دیگری پیدا می کنند که از سیاق جمله و به کمک قرائن می توان آنها را تشخیص داد. و از مهمترین آنها عبارتند:

 

(1) برانگیختن- مانند سخنت با کسی که می خواهی به مظلومیت او توجه شود: "ای مظلوم !"

(2) و طلب کمک و داد خواستن- مانند خدایا به داد مؤمنین برس!

(3) و تضرع- مانند سخن شاعر:

عجبا از کسی که ادعای فضل می کند در حالیکه نقص دارد و وا اسفا (دریغا) از آنکه اظهار عیب می کند در حالیکه فاضل است..

(4) و تعجب و شگفتی- مانند قول شاعر:

 یا لک من قُبُّرة بمعمرِ خلاَ لکِ الجوُّ فبیضى واصفرى (؟)

(5) و باز داشتن- مانند کلام شاعر:

 أفؤادی متى المتابُ ألَّما تصحُ والشَیبُ فوق راسی المَّا (؟)

(6) افسوس و دردمندی- مانند کلام خداوند در قرآن : «ای کاش خاک می شدم..»  و مانند سخن شاعر:

ای قبر «معن» چگونه بخشندگی او را پوشانده ای در حالیکه جود او خشکی و دریا را پر کرده بود...

[معن: اسم شخصی بوده است]

(7) و یادآوری مانند این کلام:

ای دو منزل سلما، سلام بر شما! آیا زمانهای آینده به گذشته بر می گردد(؟)

(8) و ناباوری و اندوه- مانند قول شاعر:

ای منازل سلما، سلمای شما کجاست؟ به همین خاطر برای او و برای تو گریه می کنیم.

(9) و اختصاص دادن- ذکر کردن اسم ظاهر بعد از ضمیر به منظور بیان آن ضمیر.

مانند قول خداوند: «رحمت و برکات خدا بر شما باد ای اهل بیت، همانا او ستوده و بلند مرتبه است. و مانند :ما عالمان وارث پیامبران هستیم.

[اهل بیت و عالمان به عنوان اسم ظاهر بعد از ضمیر آمده اند]

الف) یا برای اظهار فخر: من مهمان را اکرام می کنم ای مرد!

ب) یا برای فروتنی- مانند: من حاجتمند و درمانده هستم ای مرد! و مانند: خداوندا ما را بیامرز، ای گروه و جمعیت(؟)

[فقیر: حاجتمند، در مجمع البیان گفته شده که فقیر را فقیر گویند زیرا گویا فقار او ( یعنی ستون فقرات او ) شکسته شده و نتوانسته به حاجت خود برسد . مسکین: درمانده ،برخی گفته اند مسکین آن است که هیچ چیز نداشته باشد و حال او از فقیر سخت تر و شدید تر است ]

 

المبحث الرابع فی التمنی

التمنی هو طلب الشیء المحبوب الذی لا یُرجى ، ولا یتوقَّع حصوله

 (1) إما لکونه مستحیلا - کقوله :ألا لیتَ الشبّابَ یعودُ یوما فأخبَره بما فعلَ المشیبُ

(2) وإمّا لکونه ممکناً غیر مطموعٍ فی نیله - کقوله تعالى (یالیت لنا مثل ما أوتی قارون

وإذا کان الأمرُ المحبوبُ ممّا یرجى حصوله کان طلبه ترجیاً

وبعبر فیه «بعسى ، ولعل» کقوله تعالى «لعل الله یُحدثُ بعدَ ذلک أمراً» و «عسى الله أن یأتی بالفتح»

وقد تستعل فی الترجی «لیت» لغرض بلاغی

وللتمنی أربع أدوات واحدةٌ أصلیة - وهی «لیتَ» وثلاث عیرُ اصلیة نائبة عنها - ویتمنى بها لغرض بلاغی : وهی

(1) هل -  کقوله تعالى (فهل لنا من شفعاء فیشفعوا لنا)

(2) ولو  - کقوله تعالى (فلو أن لنا کرةً فنکون من المؤمنین)

(3) ولعلَّ  - کقوله :

اسربَ القَطا هل من یعیر جناحهُ ؟ لعلّی إلى من قد هویت أطیرُ

ولأجل استعمال هذه الأدوات فی التمنّی ینُصبُ المضارع الواقع فی جوابها.

وقد یُنزلُ البعید منزلة القریب – فینادی بالهمزة وایّ ، إشارةً إلى أنه لشدة استحضاره فی ذهن المتکلّم صار کالحاضر معه ، لا یغیب عن القلب ، وکأنه ماثلٌ أمامَ العین – کقول الشاعر :

أسُکانَ نعمانِ الأراکِ تیقَّنوا بأنکُم فی ربع قلبی سُکانُ

وقد یُنزل القریب منزلة البعید – فینادَى بغیر «الهمزة ، وای»

«أ» إشارة إلى عُلُوّ مرتبته ، فیجعلُ بعدُ المنزلة کأنه بُعد فی المکان کقوله «أیا مولای» وانت معه للدلالةِ على ان المُنادی عظیمُ القدر ، رفیعُ الشأن.

هستی زیرا جایگاه مخاطب و شان او برتر است.

«ب» أو إشارة إلى انحطاط منزلته ودرجته – کقولک «ایاهذا» لمن هو معک.

«جـ» أو إشارة إلى انّ السامعَ لغفلته وشُرود ذهنه کأنّه غیر حاضر کقولک للساهی – أیا فلانُ – وکقول البارودی :

یأیُّها السادر المزور من صلفٍ مَهلاً ، فإِنک بالأیّام مُنخَدع 

  

مبحث چهارم در مورد درخواست (تمنا)

تمنی یا خواهش، طلب شی مورد علاقه ای که امیدی به حصول آن نیست.

1- یا غیر ممکن است: مانند ای کاش روزی جوانی برگردد تا  بگویم که پیری چه کرده است!!

2- و یا ممکن است ولی طمعی در دست یافتن بدان نیست. مانند فرمایش خداوند رحمان (ای کاش مانند آنچه به قارون داده شده برای ما هم بود).

و اگر حصول امر مورد علاقه، آرزویی ممکن باشد از این ادات استفاده می شود:

عسی (امید است) و لعّل (شاید) مانند فرمایش خداوند رحمان (امید است که خداوند بعد از این امری را قرار دهد) یا امید است که خداوند پیروزی نصیب گرداند.

و ممکن است برای مقاصد شیوایی در بیان امید، از لیت استفاده شود.

و برای تمنا چهار روش هست که "لیت" به معنی ای کاش، اصلی و سه تای آنها به نمایندگی از آن و غیر اصلی هستند و به منظور شیوایی سخن از آنها استفاده میشود مانند:

 

1-"آیا" در کلام خداوند رحمان: (آیا برای ما شفاعت کننده ای هست تا شفاعت ما را کند؟) یعنی امید به یافتن شفاعت کننده دارند.

2-"گرچه" در کلام خداوند رحمان (اگر چه ما دفعه دیگری –در پیش- داشتیم از مومنان بودیم)

3-"باشد که" مانند این سخن:

اسربَ القَطا هل من یعیر جناحهُ ؟ لعلّی إلى من قد هویت أطیرُ (؟)

 

و به منظور استفاده از ادات تمنا، فعل مضارع در جواب آنها منصوب می شود.

گاهی موضوع دوری نزدیک به نظر می رسد-پس با همزه و ایّ خطاب میشود- برای اشاره به میزان زیاد حضور آن در ذهن متکلم که گویی همراه او شده و از دل نرفته و در جلوی چشمان حاضر است مانند حرف شاعر:

أسُکانَ نعمانِ الأراکِ تیقَّنوا بأنکُم فی ربع قلبی سُکانُ(؟)

 

گاهی موضوع نزدیکی، دور به نظر می رسد پس بدون همزه و ایّ خطاب می شود:

1-اشاره به شأن رفیع دارد و طوری خطاب می شود که گویی فاصله مکانی زیاد وجود دارد در حالیکه تو با او هستی (نزدیک او هستی) مانند " ای مولای من" و این بخاطر بلند مرتبگی و شأن رفیع ایشان است.

2- یا برای اشاره به کسر شأن و رتبه به کسی که همراه توست بگویی: آهای

3-یا اشاره به سرگشتگی ذهن شنونده و بی توجهیش که گویی فرد سهل انگار حاضر نیست در – أیا فلانُ – به معنی  

آی آقای .. و در کلام البارودی:

یأیُّها السادر المزور من صلفٍ مَهلاً ، فإِنک بالأیّام مُنخَدع (؟)