حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۳۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

وأیّ – موضوعة للاستفهام :

و یُطلب بها تمییزُ أحد المُتشارکین فی أمرٍ یَعُّمهما : کقوله تعالى (أی الفَریقین خیرٌ مَقَاما) ویُسأل بها عن الزمان والمکان ، والحال ، والعدد ، والعاقل ، وغیره – على حسب ما تُضاف إلیه «أی» ، ولذا تأخذ «أی» معناها ممّا تُضاف إلیه ، فان اضیفت إلى ما تفده (ما) أخذت حکمها ، وإن أضیفت إلى ما تفیده «متى – أو کیف» أو غیرها من الأدوات السابقة أخذت معناها ، وقد تخرج ألفاظ الاستفهام عن معناها الأصلی (وهو طلب العلم بمجهول) فیستفهم بها عن الشّىء مع (العلم به) – لأغراض أخرى : تُفهَم من سِیاق الکلام ودلالته – ومن أهمّ ذلک:

(1) الأمر – کقوله تعالى (فَهَل أنت مُنتَهُون) أی – انتهو.

(2) والنَّهی – کقوله تعالى(أتخشَونهُم  فاللهُ أحقُ أن تخشوهُ

(3) والتسویة – کقوله تعالى (سَوَاء علیهم أأنذَرتَهُم أم لم تنُذرهم لا یؤمنون

(4) والنفی – کقوله تعالى (هل جزاء الإحسان إلا الإحسان)

(5) والإنکار -  کقوله تعالى (أغیرَ اللهِ تَدعون

(6) والتشویق – کقوله تعالى (هل أدُلکم على تجارةٍ تنجیکم من عذاب ألیم

(7) والاستئناس – کقوله تعالى (وما تلک بیمینک یا مُوسى

 (8) والتَّقریر  – کقوله تعالى (ألم نشرح لک صدرک   

(9) والتَّهویل – کقوله تعالى (الحاقَّةُ ما الحاقَّةُ وما أدرا : َ ماالحاقَّة

(10) والاستبعاد – کقوله تعالى (أنَّى لهم الذِّکرى وقد جاءهم رسول مبین) – ونحو : قول الشاعر :

مَن لی بإِنسانٍ إذا أغضبتهُ وجَهِلتُ کان الحلمُ رَدَّ جوابه

(11) والتعظیم – کقوله تعالى «من ذا الذی یشفع عنده إلا بإذنه»

(12) والتحقیر – نحو : أهذا الذی مدحته کثیراً ؟ ؟

(13) والتَّعجُّب – کقوله تعالى – (مالهذاَ الرسول یاکل الطَّعامَ ویَمشی فی الأسواق) – وکقول الشاعر :

خلیلیّ فیما عشتما هل رأیتما قتیلا بکى من حب قاتله قبلی

(14) والتهکم – نحو : أعقلک یُسوغُ لک أن تفعل کذا

(15) والوعید – نحو : (ألم تَر کیفَ فعل ربّک بعادٍ

(16) والاستنباط – کقوله تعالى (متى نصرُ الله) ونحو : کم دعوتک.

(17) والتَّنبیه على الخطأ – کقوله تعالى (أتستبدلون الذی هو أدنى بالذی هُوَ خیرٌ

(18) والتَّنبیه على الباطل – کقوله تعالى (أفأنت تُسمِع الصُّم أو تهدى العُمى)

(19) والتَّحسُّر – کقول شمس الدین الکوفی

ما للمنازل أصبحتُ لا أهلُها أهلی ، ولا جیرانُها جیرانی

(20) والتَّنبیه على ضلال الطّریق – کقوله تعالى (فأین تذهبون) والتَّکثیر – کقول أبی العَلاء المعرِّی :

صاح – هذه قبورُنا تملأ الرحبَ فأین القبور من عَهد عَاد ؟ ؟

واعلم أن کل ما وضع من الأخبار فی صورة الاستفهام فی الأمثلة السابقة والآتیة تجددت له مزیة بلاغیة ، زادت المعنى روعة وجمالا.

   

و «أیّ» که برای استفهام وضع شده است:

و به وسیله آن، مواردی که در امری عمومی مشارکت دارند، تشخیص داده می شوند.

مانند کلام خداوند: (کدام گروه از نظر مقام بهتر هستند؟)

و بر حسب آنچه «أی» به آن اضافه شود، از زمان، مکان، کیفیت، کمیت، ذی عقل و غیره سوال می شود. و لذا «أیّ» معنای خود را از آنچه که به آن اضافه شده است می گیرد [از مضاف الیه خود] .

اگر به آنچه که فایده ی "ما" را رساند اضافه شود، حکم آن را می گیرد و اگر به آنچه که فایده زمان یا کیفیت یا سایر ادات گذشته را برساند اضافه شود، معنای آنها را می گیرد.

 

و گاهی الفاظ استفهام از معنای اصلی خود خارج می شوند (و این برای علم پیدا کردن به مجهول است) پس به وسیله این الفاظ از چیزی که معلوم است پرسیده می شود. این (خارج شدن از معنای اصلی) برای اهدافی است که از سیاق کلام و دلالت آن فهمیده می شود.

 

و مهمترین این اهداف عبارتند از:

1)امر: مانند کلام خداوند (پس آیا شما دست بر می دارید؟) به معنای دست بردارید.

2)و نهی- مانند کلام خداوند (آیا از آنان می ترسید یا اینکه خدا سزاوارتر است که از او بترسید)

3)و تساوی- مانند قول خداوند (یکسان است که آنان را پند دهی یا ندهی، ایمان نمی آورند)

4)و نفی- مانندکلام خداوند (آیا پاداش نیکی بجز نیکی است؟) [بجز نیکی نیست]

5) و انکار- مانند قول خداوند (آیا شما بجز خدا را می خوانید؟)

6) و تشویق- مانند کلام خدا (آیا شما را راهنمایی کنم به تجارتی که از عذاب نجاتتان دهد؟)

 7) و انس گرفتن- مانند قول خداوند( و ای موسی! چه چیز در دستت است؟) [این کلام خدا برای ایجاد انس و کمتر شدن ترس موسی علیه السلام آورده شده است].

8) و به اقرار در آوردن- مانند کلام خداوند (آیا سینه ات را برایت گشاده نکردیم؟) [نوعی اقرار گرفتن از رسول خدا صلی الله علیه و آله].

9) و ترساندن- مانند قول خداوند(آن حقیقت ثابت چیست؟ چه چیز تو را آگاه ساخت که آن حقیقت چیست؟)

10) و دوری –مانند قول خداوند (آنان را کجا پند و اندرز باشد در حالیکه برایشان رسولی روشنگر آمده است) [از آنان دور است]

یا مانند این شعر:

چه کسی را دارم (از انسانها؟) که به او خشم بگیرم درحالیکه نمی دانم بردباری جوابش باشد؟ 

11) و بزرگ شمردن- مانند قول خداوند ( چه کسی است که نزد او شفاعت کند جز به أذن او)

12) و تحقیر- مانند (آیا این همان کسی است که تو را ستایش می کرد؟)

13) و تعجب-مانند قول خداوند (بر این رسول چیست که غذا می خورد و در بازار راه می رود؟؟) و مانند سخن شاعر:

ای دو دوست من! آیا در مدتی که زندگی کردید قاتلی را دیده اید که بخاطر علاقه به آنکه کشته است گریه کند؟

14)و التهکم(؟) مانند: عقلت به تو اجازه داد که این کار را انجام دهی؟

15) و وعده دادن مانند (آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟)

16) و استنباط – مانند قول خداوند(ظفر و پیروزی خدا کی فرا می رسد؟) و مانند: چه موقع تو را صدا کنم؟

17) و آگاه سازی نسبت به خطا- مانند کلام خداوند(آیا بجای چیزهای بهتر، خواهان چیز های پست تر هستید؟)

18) و آگاه سازی نسبت به باطل- مانند کلام خدا (آیا تو می توانی کر را شنوا کنی یا نابینا را راهنمایی کنی؟)

19) و حسرت خوردن- مانند کلام شمس الدین کوفی:

چه شده است.. در منازلی شب را به صبح رساندم که اهل آن خانه ها از من نبودند و همسایگان آن هسایگان من نبودند..

20) آگاه سازی نسبت به گمراهی –مانند کلام خدا (به کجا می روید؟) و زیاد شمردن- مانند سخن أبی العَلاء المعرِّی:

اینها قبرهای ماست که دشت را پر کرده است. پس کجا هستند قبرهایی از زمان عاد؟؟

 

و بدان تمام آنچه از جملات اخباری که بصورت استفهام وضع شده است-در مثالهای گذشته و مثالهایی که بعدا خواهیم گفت- از نظر بلاغت برتری دارند و زیبایی و شکوه معنا را بیشتر می کنند.

 

ما – و من

ما – موضوعةٌ للاستفهام عن أفراد غیر العُقلاء – و یُطلب بها :

(أ) إیضاح الاسم : نحو ما العسجد؟ فیقال فی الجواب إنه ذهبٌ.

(3) أی لا نفع هل قبل الحرف العاطف بل تقع بعده دائما.

(ب) أو یُطلبُ بها بیان حقیقة المسمَّى : نحو : ما الشمس ؟

فیجاب بأنه کوکبٌ نهاریّ

(ج) أو یُطلبُ بها بیان الصفة نحو : ما خلیلٌ ؟ - وجوابه طویل أو قصیر : مثلا

وتقع هل البسیطةُ فی الترتیب العقلی  بین «ما» التی لشرح الاسم ، و «ما» التی للحقیقة

فَمن یجهلُ معنى البشر مثلا یسأل أولاً «بما» عن شرحه : فیجاب بانسان ، ثم «بهل» البسیطة عن وجوده ، فیجاب بنعم

ثم «بما» عن حقیقته ، فیجاب بحیوان ناطق.

ومَن – موضوعة للاستفهام – ویطلبُ بها تعیین أفراد العقلاء – نحو : من فتحَ مصر ؟ ونحو : من شید الهرم الأکبر ؟ ونحو : من شید القناطر الخیریة ؟

متى – وأیَّان

متى – موضوعة للاستفهام ، ویطلبُ بها تَعیینُ الزَّمان ، سواء أکان ماضیا أو مستقبلا – نحو متى تولَّى الخلافة عمرُ ؟ ومتَى نحظَى بالحریة.

وأیَّان – موضوعة للاستفهام ، ویطلبُ بها تعیینُ الزَّمان المُستقبل خاصة وتکون فی موضع (التهویل والتفخیم) دون غیره کقوله تعالى (یسالُ أیّان یوم القیامة.

کیف – وأین – وأنى – وکم – وأی

کیف : موضوعة للاستفهام – ویطلبُ بها تعیینُ الحالُ : کقوله تعالى «فکیف إذا جئنا من کل أمةٍ بشهید» وکقوله :

وکیف أخاف الفقر أو أحرمُ الغنى ورأى أمیر المؤمنین جمیل

وأین موضوعة للاستفهام ویطلبُ بها تعیینُ المکان نحو : أین شرکاؤکم وأنى : موضوعة للاستفهام – وتأتى لمعان کثیرة

(1) فتکون بمعنى کیفَ – کقوله تعالى «أنَّى یُحیِی هذهِ اللهُ بعد موتها».

(2) وتکون بمعنى مِن أین – کقوله تعالى (یا مریمُ أنى لکِ هذا

(3) وتکون بمعنى متى – کقولک – زُرنی أنى شِئتَ

و کم – موضوعة للاستفهام : ویُطلب بها تعیین عَددٍ مُبهمٍ کقوله تعالى (کم لبثتم

  

ما و من

"ما" برای پرسش از افراد غیر عاقل وضع شده است و با آن طلب می شود.

الف)توضیح اسم: مانند "عسجد" چیست؟ که در جواب گفته میشود آن طلاست.

أی لا نفع هل قبل الحرف العاطف بل تقع بعده دائما.(؟)

 

ب)یا با آن حقیقت چیزی دارای نام بیان می شود. مانند حقیقت خورشید چیست؟

پس جواب میدهد که آن ستاره روز است.

 

ج)یا با آن بیان صفت طلب می شود. مانند خلیل چطور است؟ و جواب آن قد بلند یا کوتاه است.

و «هل بسیطه» در ترتیب عقلی بین "ما" یی که برای شرح اسم و "ما" یی که برای حقیقت است قرار می گیرد.

پس اگر کسی معنی بشر را نداند، ابتدا با "ما" از شرح آن میپرسد. پس جواب میگیرد:انسان. سپس با "هل" بسیطه از وجودش سوال می کند. پس جواب می شنود: بله. سپس با "ما" از حقیقت آن می پرسد. پس جواب می شنود: حیوان ناطق است.

 

و "مَن" برای استفهام است و با آن تعیین افراد عاقل خواسته می شود. مانند: چه کسی مصر را فتح کرد؟ و مانند: چه کسی هرم بزرگتر را بنا کرد؟ و مانند: چه کسی پل های خیریه را بنا کرد؟

 "متی" برای استفهام وضع میشود و با آن زمان تعیین میشود.خواه زمان گذشته باشد یا آینده. مانند: عمر چه زمانی خلافت را به عهده گرفت؟ چه هنگام از آزادی لذت میبریم؟

 

"ایان" برای استفهام وضع میشود و با آن فقط تعیین زمان در آینده طلب می شود. و در مواضع هراس انگیز و بزرگ داشتن از آن استفاده می شود. مانند سخن خداوند: می پرسد چه زمان روز قیامت است؟

"کیف" برای استفهام وضع می شود و با آن تعیین حالت خواسته میشود. مانند قول خداوند: پس چگونه است حال، هنگامی که از هر امتی شاهد آوریم. و مانند این سخن:

و چگونه از فقر میترسم یا از ثروتمندی محروم می شوم در حالیکه امیرالمونین را زیبا می بینم.

 

و "أینَ" برای استفهام وضع می شود و با آن تعیین مکان طلب می شود. مانند: شریک هایتان کجا هستند؟

و "أنیّ" برای استفهام وضع می شود و برای معانی زیادی کاربرد دارد.

1-  به معنی "کیف" مانند قول خداوند متعال: چگونه خداوند این را بعد از مرگش زنده می کند؟

2-  به معنی "أینَ" مانند سخن خداوند متعال: ای مریم این از کجا برای تو است؟

3-  به معنی "متی". مانند: هر زمان خواستی به دیدنم بیا

 

"کم" برای استفهام وضع می شود و با آن تعیین عددی مبهم طلب می شود. مانند: چقدر درنگ کردید؟

 

تنبیهات

الأول – هل – کالسین وسوف تُخلّص المضارع للاستقبال ، فلا یقال : هل تصدیق ؟ جواباً لمن قال أحبک الآن ، بل تقول له ، أتصدق ؟ ولأجل اختصاصها بالتصدیق ، وتخلیصها المضارع للاستقبال قوى اتصالها بالفعل لفظاً أو تقدیراً نحو هل یجیء علیّ – أو هل علیّ یجیء ؟ فإن عدل عن الفعل إلى الاسم لابراز ما یحصل فی صورة الحاصل دلالة على کمال العنایة بحصوله کان هذا العدول أبلغ فی إفادة المقصود کقوله تعالى «فهل أنتم شاکرون» فهذا الترکیب أدل على طلب الشکر من قولک ، هل تشکرون – وذلک لأن الفعل لازم بعد هل والعدول عنه یدل على قوة الداعی لذلک ، لما ذکر

الثانی – هل نوعان : بسیطة – ومرکبة

 (أ) فالبسیطة هی التی یستفهم بها عن وجود شیء فی نفسه ، أو عدم وجوده ، نحو هل العنقاء  موجودة – ونحو : هل الخلّ الوفی موجود.(ب) والمرکبة – هی التی یستفهم بها عن وجود شیء لشیء وعدم وجوده له – نحو هل المریخ مسکون ؟ - هل النبات حساس ؟

الثالث (هل) لا تدخل على :

(1) المنفى  ... فلا یقال هل لم یفهم علی

(2) ولا على المضارع هو للحال ... = = = تحتقر علیاً وهو شجاع

(3) ولا على إن ... = = = ان الأمیر مسافر

(4) ولا على الشرط ... هل إذا زرتُک تکرمنی

(5) ولا على حرف العطف  ... هل فیتقدَّم أو هل ثم یتقدم

(6) ولا على بعده فعل ... هل بشراً مِنا واحداً نتبعه

بخلاف الهمزة فانها تدخل على جمیع ما ذکر

واعلم : أن الهمزة – وهل – یُسأل بهما عما بعدهما – لأنهما حرفان لیس لهما معنى مُستقلا.

الرابع – بقیة ادوات الاستفهام موضوعة (للتصور) فقط – فیُسأل بها عن معناها – وهی :

ما ، ومن ، ومتى ، وایان ، وکیف ، وأینَ ، وانّى ، وکَم ، وأی ، ولهذا یکون الجوابُ معها بتعیین المسئُول عنه.

   

هشدارها

اول : هل مانند سین و سوف فعل مضارع را ویژه زمان مستقبل می کند.

لذا اگر کسی بگوید (احبک الآن) یعنی : اکنون تو را دوست دارم. نمی توان در جوابش گفت: (هل تصدق) بلکه باید گفت (أتصدق). اولی یعنی اینکه آیا آینده راست می گویی؟ دومی یعنی آیا اکنون راست می گویی؟

و چون هل ویژه تصدیق است و فعل مضارع را مخصوص استقبال می سازد، پیوند آن با فعل لفظی یا تقدیری قوی است مانند: (هل یجی علی) در این مثال بر سر (یجی) درآمده که لفظا فعل است و مثل (هل علی یجی) که اینجا هل تقدیرا بر سر فعل درآمده است یعنی در تقدیر، ( هل یجی علی ) است.

پس اگر به دنبال (هل) بجای فعل، اسم آوردیم تا آنچه پدید می آید را به گونه پدید آمده جلوه دهیم، برای اینکه نهایت توجه را به حصول فعل ابراز کنیم، این عدول از فعل به اسم مقصود را بهتر می رساند.

مانند سخن خداوند متعال (فهل انتم شاکرون) این ترکیب بیشتر از (هل تشکرون) بر طلب شکر دلالت دارد به دلیل اینکه بعد از هل باید لزوما فعل بیاید و عدول از فعل، انگیزه قوی برای پدید آمدن آن را حکایت می کند.

(لما ذکر): به جهت اینکه عدول از فعل به اسم برای ابراز چیزی است که پدید می آید به گونه پدید آمده و این نهایت توجه به پدید آمدن فعل را می رساند.

 

دوم: « هل» دو گونه است: بسیطه – مرکبه

الف: با (هل بسیطه) از اصل وجود چیزی یا عدم وجود چیزی پرسش می شود مانند: (هل العنقاء موجوده ) آیا عنقا وجود دارد؟ و یا (هل الخل الوفی موجود ؟) آیا دوست با وفا موجود هست؟

ب: و با (هل) مرکبه از وجود چیزی برای چیز دیگر یا از عدم وجود چیزی برای چیز دیگر پرسش می شود مثل (هل المریخ مسکون ) آیا کره مریخ زیست کننده دارد ؟ و ( هل النبات حساس ؟) آیا گیاه احساس دارد ؟

 

سوم : « هل» بر امور زیر داخل نمی شود :

1 بر منفی پس گفته نمی شود  : هل لم یفهم علی ؟

2 بر مضارعی که زمان حال را می فهماند : (مانند بالا) { پس گفته نمی شود} : هل تحتقر علیا و هو شجاع ؟

3 و سر انَّ {پس گفته نمی شود} : هل ان الامیر مسافر ؟

4 بر سر شرط {پس گفته نمی شود} : هل اذا زرتک تکرمنی ؟

5 بر حرف عطف {پس گفته نمی شود } : هل یتقدم یا هل ثم یتقدم ؟

6 بر اسمی که پس از آن فعل باشد {پس گفته نمی شود }: هل بشر منا واحدا نتبعه؟ به خلاف همزه که بر همه اینها داخل می شود.

 و بدان که بوسیله همزه و هل از ما بعد این دو سوال می شود چون این دو حرف است و معنی مستقلی ندارند.

 

چهارم : باقیمانده ادات استفهام تنها برای طلب تصور وضع شده است و از معنای آنها سوال می شود این ادات عبارت است از : ما ، متی، ایان ، کیف ، این ، کم و أیّ. و چون از معنای اینها سوال می شود در جوابشان مسوول عنه مشخص می گردد. 

 

المبحث الثالث فی الاستفهام

الاستفهام : هو طلب العلم بشیء لم یکن معلوماً من قبل وذلک بأداة من إحدى أدواته الآتیة - وهی :

الهمزة ، وهل ، وما ، ومتى ، وأیان ، وکیف ، وأین ، وأنى ، وکم ، وأی ،

وتقسم بحسب الطلب إلى ثلاثة أقسام :

(أ‌)      ما یطلب به التصور تارة ، والتصدیق تارة أخرى ، وهو - الهمزة.

(ب‌) وما یطلب به التصدیق فقط ، وهو - هل.

 (جـ) وما یطلب به التصور فقط ، وهو بقیة الفاظ الاستفهام الآتیة :

الغرض ... الغرض

(5) التوبیخ والتعنیف ... (7) التوبیخ والتأنیب ....

(6) التمنى ... (8) استنهاض الهمة بالنصح ...

(أ‌)      الهمزة

یطلب بالهمزة أحد أمرین : تصور ، أو تصدیق

فالتصور : هو إدراک ٌالمفردٌ  نحو أعلیّ مسافر أم سعید ، تعتقد أن السفر حصل من أحدهما ، ولکن تطلب تعیینه ، ولذا یجاب فیه بالتعیین ویقال سعید مثلاً وحکم الهمزة التی لطلب التصور ، أن یلیها المسؤل عنه بها ، سواء – أکان

1)  مسنداً إلیه نحو أأنت فعلت هذا أم یوسف.

2)  أم مسنداً – نحو : أراغبٌ انت عن الأمر أم راغب فیه

3)   أم مفعولا – نحو : إیای تقصد أم سعیداً.

4)   أم حالا – نحو : أرا کباً حضرت أم ماشیا

5)   أم ظرفا – نحو : أیومَ الخمیس قدمت أم یوم الجمعة ، ویذکر المسئول عنه فی التصور بعد الهمزة ، ویکون له معادل یذکر بعد أم غالباً : وتسمى متصلة.

وقد یُستغنى عن ذکر المعادل : نحو : أأنت فعلت هذا بآلهتنا یا إبراهیم

والتصدیق «هو إدراک وقوع نسبة تامة بین المسند والمسند إلیه – أو عدم وقوعها»  بحیث یکون المتکلم خالی الذهن مما استفهم عنه فی جملته ، مصدقا للجواب – إثباتاً «بنعم» - أو نفیاً «بلا» وهمزة الاستفهام تدل على التصدیق إذا أرید بها النسبة ویکثر التصدیق فی الجمل الفعلیة – کقولک : أحضر الأمیر

تستفهم عن ثبوت النسبة ونفیها – وفی هذه الحالة یجاب بلفظة : نعم – أو – لا.

ویقل التصدیق فی الجمل الاسمیة – نحو : أعلیّ مسافر.

ویمتنع أن یذکر مع همزة التصدیق معادلٌ – کما مثل فإن جاءت «أم» بعدها : قدرت منقطعة  وتکون بمعنى (بل) فتدل على استئناف الکلام بعدها – کقوله :

ولستُ أبالی بعد فقدی مالکا أموتی ناءٍ أم هو الآن واقع

(ب‌) هل

یطلب بها التصدیق فقط – أی معرفة وقوع النسبة ، أو عدم وقوعها لا غیر – نحو هل حافظ المصریون على مجد أسلافهم.

 

   

مبحث سوم در استفهام

استفهام : استفهام درخواست علم به چیزی که از قبل استفهام معلوم نمی باشد و آن به همراه یکی از ابزارهایی(حروفی) که در زیر می آید (آن حروف عبارتند از ) :

همزه ،  هل (آیا) ، ما (چه) ، متى (چه وقت) ، أیان (کِی) ، کیف (چگونه) ، أین (کجا) ، أنى (چگونه)  ، کم ( چه ؛ چند) ، أیُّ  (کدام)

 

و به حسب تقاضا به سه قسم تقسیم می شود:

الف)آنچه که به وسیله آن گاهی تصور و گاهی اوقات تصدیق خواسته می شود و آن همزه است.

ب) آنچه که به وسیله آن فقط تصدیق خواسته می شود و آن هل می باشد.

ج) آنچه که به وسیله آن فقط تصور درخواست می شود و همه الفاظ استفهام ذیل را در بر می گیرد (الغرض ..... الغرض)

(5) التوبیخ والتعنیف ... توبیخ و متلک  (7) التوبیخ والتأنیب .... 7) توبیخ و سرزنش

 (6) التمنى ... خواهش و آرزو    (8) استنهاض الهمة بالنصح ... برانگیختن همت بوسیله نصحیت کردن و پند دادن

 

الف) همزه

به وسیله همزه یکی از دو امر تصور یا تصدیق خواسته می شود:

تصور: تصور ادراک -به تنهایی- است مثل آیا علی مسافر است یا سعید، (درحالی که) اعتقاد دارید که سفر از یکی از آن دو نفر سر زده است و لیکن مشخص کردنش را می خواهید و لذا در آن با تعیین (یکی از طرفین) جواب داده می شود و گفته می شود مثلا سعید و حکم همزه ایی که برای طلب تصور است این است که در جوابش آن چیزی که از آن سئوال شده بیاید، 

1)  چه مسند الیه باشد مثل أأنت فعلت هذا أم یوسف (آیا تو انجام دادی این کار را یا یوسف؟)

2)  یا مسند مثل أراغبٌ انت عن الأمر أم راغب فیه (آیا شما از این امر تنفر دارید یا تمایل به آن دارید)

3)  یا مفعول مثل  إیای تقصد أم سعیداً (مرا قصد کردی یا سعید را )

4)  یا حال مثل أرا کباً حَضَرتَ أم ماشیا ( آیا سواره حاضر می شوی یا پیاده)

5)  یا ظرف مثل : آیا روز پنجشنبه آمدی یا جمعه و آنچه که از آن سئوال شده بعد از همزه ذکر می شود و معمولا معادلی دارد که بعد از ام می آید و متصله نامیده می شود.

و گاهی از ذکر معادل آن بی نیازی جسته می شود مثل آیا تو این کار را با خدایان ما کردی ای ابراهیم!

 

و تصدیق که آن ادراک وقوع نسبت کامل بین مسند و مسند الیه یا عدم وقوع بین آن دو است چنانکه ذهن گوینده از آنچه که در جمله از آن  فهم شده خالی باشد که به عنوان مثال در جواب اثباتی نعم (بله) و یا منفی لا (نه) باشد و همزه استفهام برای تصدیق دلالت می کند هنگامی که بخواهد سئوال از نسبت باشد و تصدیق را در جمله فعلیه زیاد کند مثل گفته: آیا امیر حاضر است؟

از آن ثبوت نسبت و نفی نسبت فهمیده شود و در این حالت به لفظ بله یا نه جواب داده شود.

 

و تصدیق در جملات اسمیه کم است مانند : آیا علی مسافر است؟

و این که همراه همزه تصدیق معادلی بیاید ، محال است چنانچه مثال زده شد و اگر حرف أم بعد از آن بیاید، تقدیر جمله منقطع خواهد بود و به معنی بل (بلکه) می آید که به از سرگیری (جمله جدید بودن) کلام بعد از خودش دلالت می کند مثل این گفته:

و من بی اعتنا نیستم بعد از اینکه مالک را از دست دادم آیا مرگم دور است یا مرگ الان واقع می شود؟

 

ب) هل

هل که فقط از آن تصدیق طلب می شود – یعنی شناخت وقوع نسبت یا عدم نسبت و نه چیز دیگری – مثل : آیا مصری ها بزرگی گذشتگانشان محافظت کردند؟

 

المبحث الثانی فی النهی

النهی - هو طلب الکف عن الشیء على وجه الاستعلاء  مع الإلزام ، وله صیغة واحدة ، وهی المضارع المقرون بلا الناهیة : کقوله تعالى «ولا تفسدوا فی الأرض بعد إصلاحها ولا تجسسوا ولا یغتب بعضکم بعضاً» وقد تخرج هذه الصیغة عن أصل معناها إلى معانٍ أخر ، تستفاد من سیاق الکلام وقرائن الأحوال.

(1) کالدُّعاء - نحو قوله تعالى «ربنا لا تؤاخذنا إن نسینا أو أخطأنا»

(2) والالتماس - کقولک لمن یُساویک - أیها الأخ لا تتوان.

(3) والارشاد - کقوله تعالى «لا تسالوا عن أشیاء إن تبد لکم تسؤکم»

(4) والدوام - کقوله تعالى «ولا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون»

(5) وبیان العاقبة - نحو قوله تعالى «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتاً بل أحیاء».

(6) و التیئیس - نحو قوله تعالى «لا تعتذروا قد کفرتم بعد إیمانکم»

(7) و التمنى - نحو یا لیلة الأنس لا تنقضی

و کقوله - یا لیلُ طل یا نومُ زلُ یا صبح قف لا تطلع

(8) والتهدید - کقولک لخادمک - لا تطع أمری

(9) والکراهة - نحو لا تلتفت وأنت فی الصلاة.

(10) والتوبیخ - نحو لا تنه عن خلق وتأتى مثله

(11) والائتناس - نحو «لا تحزن إن الله معنا»

(12) والتحقیر - کقوله :

لا تطلب المجد إن المجد سلمه صعب ، وعش مستریحاً ناعم البال

وکقوله :

دع المکارم لا ترحل لبغیها واقعد فإنک أنت الطاعم الکاسی

  

مبحث دوم فعل نهی 

نهی: طلب عدم انجام کار بصورت برتری جستن همراه با ضرورت است.

فعل نهی از مضارع گرفته می شود و صیغه ی مشخص و واحدی دارد.

مانند: در زمین بعد اینکه اصلاح شد، فساد نکنید و بعضی از شما درباره ی بعضی دیگر تجسس و غیبت نکنید.

 

گاهی فعل نهی از معنای اصلیش خارج شده ومعنای دیگری می بابد که آن معنا را باید از سیاق کلام و قرینه ها متوجه شد. مانند:

1-دعا: پروردگارا اگر فراموش و یا خطا کردیم، ما گرفتار نکن .

2-التماس: مانند سخن تو با کسی که مساویست با تو ای برادر!

3-ارشاد: مانند قول خداوند: در مورد چیزهایی درخواست نکنید که اگر آشکار شود، به شما زیان می رساند.

4-دوام:خداوند را نسبت به اعمال ظالمان غافل نپندارید.

5-بیان عاقبت:کسانی را که در راه خدا کشته شدند مردگان نپندارید، آنان زنده گانند.

6-نا امید کردن :عذر نیاورید، بدرستیکه بعد از ایمان آوردن کافر شدید.

7-تمنی: ای شب که همدم هستی، پایان نیاب. و یا : ای شب! طولانی شو، ای خواب! کوتاه نشو،  ای صبح! بایست و طلوع نکن.

8-تهدید: سخنی که به خدمتکارت میگویی: [اگر] اطاعت نکنی امرم را...

9-کراهت: به سمت چپ و راست نگاه نکن در حالیکه در نمازی.

10-توبیخ و سرزنش: خلق را از چیزی که خودت انجام دهنده ی همانی، نهی نکن.

11-ایجاد انس:  محزون نشو همانا خداوند با ماست

12-تحقیر: بزرگی را طلب نکن همانا رسیدن به آن سخت است و زندگی کن با راحتی و سبک بالی.

و : مکارم را رها کن و برای رسیدن به آن تلاش نکن، به آن نمیرسی، پس تو [تنها] خورنده و پوشنده هستی.

المبحث الأول فی الأمر

الأمر : هو طلب حصول الفعل من المخاطب : على وجه الاستعلاء

مع الالزام - وله أربع صیغ:

 

(1) فعل الأمر - کقوله تعالى «یا یحیى خذ الکتاب بقوة»

(2) والمضارع المجزوم بلام الأمر – کقوله تعالى «لینفق ذو سعة من سعته»

(3) واسم فعل الأمر – نحو «علیکم أنفسکم لا یضرکم من ضل إذا اهتدیتم».

(4) والمصدر النائب على فعل الأمر – نحو سعیاً فی سبیل الخیر

 

و قد تخرج صیغ الأمر عن معناه الأصلی و هو (الإیجاب و الالزام) إلى معان أخرى: تستفاد من سیاق الکلام، و قرائن الاحوال.

 

(1) کالدعاء فی قوله تعالى «رب أوزعنی أن اشکر نعمتک»

(2) والالتماس کقولک لمن یساویک – أعطنی القلم أیها الأخ.

(3) والارشاد – کقوله تعالى «إذا تداینتم بدینٍ إلى أجلٍ مسمى فاکتبوه ، ولیکتب بینکم کاتبٌ بالعدل».

(4) والتهدید – کقوله تعالى «اعملوا ما شئتم ، إنه بما تعملون بصیر»

(5) والتعجیز – کقوله تعالى «فأتوا بسورة من مثله»

(6) والإباحة – کقوله تعالى «وکلوا واشربوا حتى یتبین لکم الخیط الأبیض من الخیط الأسود من الفجر»

ونحو : اجلس کما تشاء

(7) والتسویة – نحو قوله تعالى «وإصبروا أو لا تصبروا»

(8) والاکرام – کقوله تعالى «ادخلوها بسلامٍ آمنین»

(9) والامتنان – نحو قوله تعالى «فکلوا مما رزقکم الله»

(10) والإهانة – کقوله تعالى «کونوا حجارةٍ أو حدیداً»

(11) والدوام – کقوله تعالى «إهدنا الصراط المستقیم»

(12) والتمنی – کقول امرىء القیس

ألاَ أیها اللیل الطویل ألا انجلی بصبح وما الاصباح منک بأمثل

(13) والاعتبار – کقوله تعالى «أنظروا إلى ثمره إذا أثمر»

(14) والأذن – کقولک : لمن طرق الباب «ادخل»

(15) والتکوین – کقوله تعالى «کن فیکون»

(16) والتخییر –نحو : تزوج هنداً أو أختها

(17) والتأدیب – نحو : کل مما یلیک

(18) والتعجب – کقوله تعالى «أنظر کیف ضربوا لک الأمثال»

 

مبحث اول در امر

امر: طلب انجام کار از مخاطب است : با اظهار برتری (برتری طلبی)

 

با وادار کردن – و آن چهار صیغه دارد:

1-فعل امر- مثل قول خداوند متعال (یا یحیى خُذ الکتاب بقوة = یا یحیی کتاب را با قدرت بگیر .)

2-مضارع مجزوم به لام امر - مثل قول خداوند متعال ( لِیَنفق ذوسعة من سعته  )=  کسی که گشایشی دارد باید از گشایشی که دارد انفاق و خرج  کند.

3- اسم فعل امر – مثل (عَلَیکم = اسم فعل امر است و به معنای جمله «الزم» ملزم باش، می باشد ) علیکم أنفسکم لا یضرکم من ضل إذا اهتدیتم= برشما باد (نفس هایتان) خودتان، زمانیکه هدایت کردیم شما را ، آن که گمراه شد به شما ضرری نمی ساند.

4- مصدر نائب از فعل امر – مثل (سعیاً فی سبیل الخیر) در راه خیر سعی کن

 

و گاهی صیغه امر از معنای اصلی خارج می شود. -و آن ایجاب و لزوم است - به معنای دیگری که استفاده می شود (آن معنای دیگر) از سیاق کلام و قرائن احوال:

1-مثل دعا در قول خداوند متعال (خدایا شکر نعمتت را به من الهام کن )

2-  التماس در قول کسی که برابر  توست : ای برادر قلم را بده به من

3- ارشاد - مثل کلام خداوند متعال وقتی قرضی را بین خود ردوبدل کردید تا زمان مشخصی آنرا بنویسید و بایستی نویسنده ای به عدالت آن را میانتان بنویسد.

4- تهدید - مثل قول خداوند متعال « آن چه می خواهید بکنید خداوند به آنچه می کنید بیناست.»

5- عاجز (ناتوان) ساختن - مثل کلام خداوند متعال : پس بیاورید سوره ای مثل آن

6-  اِباحة از ریشه بَوح و بُوْوح به معنی اجازه دادن / مباح ساختن / حلال ساختن - مثل قول خداوند متعال  :« بخورید وبیاشامید تا برای شما خط سفید از خط سیاه سپیده دم واضح و مشخص شود».  و مثل  : «همانطورکه می خواهی بنشین »

7- مساوی و برابر قرار دادن - مثل قول خداوند متعال  «و إصبروا أو لا تصبروا »  = صبر کنید یا شکیبایی نکنید

8– اکرام و بزرگداشت - مثل قول خداوند متعال « بسلامت و امنیت داخل آن شوید »

9- امتنان (منت نهادن) – مثل قول خداوند متعال : پس بخورید از آنچه خداوند رزق شما قرار داده

10 - اهانت و خوار کردن - مثل قول خداوند متعال  : سنگ یا آهن باشید ...

11- دوام واستمرار  -  مثل قول خداوند متعال : «ما را به راه راست هدایت کن »

12 - خواهش و آرزو – مثل قول امرو القیس :

ألاَ أیها اللیل الطویل ألا انجلی بصبح وما الاصباح منک بأمثل:آگاه باش ای شب طولانی آیا به صبح نمی رسی و صبح شدن از تو.

13- اعتبار – مثل قول خداوند متعال :«نگاه کن به ثمره آن زمانیکه میوه می دهد »

14-( الأذن )اجازه  مانند کلام تو برای آن که در می زند : داخل شو

15- (تکوین) ایجاد کردن – مثل قول خداوند متعال : بشو پس ایجاد می شود.

16- (التخییر)مخیر کردن – مثل : عروسی کن با هند یا خواهرش

17- برای ادب کردن – مثل :  « کل مما یلیک  » بخور از آنچه جلوی توست.

18- تعجب – مثل قول تعالی : «أنظر کیف ضربوا لک الأمثال » =نگاه کن چگونه برایت مثال ها می زنند.

 

الباب الثانی فی حقیقة الانشاء و تقسیمه

 

الإنشاء لغة : الإیجاد ، واصطلاحاً : کلامٌ لا یحتمل صدقاً ولا کذباً لذاته  نحو إغفر - و أرحم ، فلا یَنسَبُ إلى قائله صدق - أو کذب و إن شئتَ فقل فی تعریف الإنشاء «وهو ما لا یحصل مضمونه و لا یتحقق إلا تلفظتَ به» فطلب الفعل فی «افعل» وطلب الکف فی «لا تفعل» و طلب المحبوب فی «التمنی» وطلب الفهم فی «الاستفهام» وطلب الاقبال فی «النداء» کل ذلک ما حصل إلا بنفس الصیغ المتلفظ بها.

وینقسم الانشاء إلى نوعین : انشاء طلبی – وانشاء غیر طلبی ، «فالانشاء غیر الطلبی» ما لا یستدعی مطلوبا غیر حاصل وقت الطلب- ویکون : بصیغ المدح ، والذم ، وصیغ العقود ، والقسم ، و التعجب والرجاء ، وکذا یکون بربَّ ولعلَّ ، وکم الخبریة.

 (1) أما المدح والذم فیکونان : بنعم وبئس – وما جرى مجراهما نحو حبذا ، والأفعال المحوّلة إلى فعل نحو طاب علیٌّ نفساً ، وخبث بکر أصلاً.

(2) وأما العقود : فتکون بالماضی کثیراً ، نحو بعتُ واشتریتُ ووهبتُ – وأعتقتُ – وبغیره قلیلا – نحو أنا بائع ، وعبدی حرٌ لوجه الله تعالى.

(3) وأما القسم : فیکون : بالواو – والباء – والتاء – وبغیرها نحو : لعمرک ما فعلت کذا.

 (4) وأما التّعجب : فیکون قیاساً بصیغتین ، ما أفعله – وأفعل به وسماعاً بغیرهما ، نحو : لله دره عالما – کیف تکفرون بالله وکنتم أمواتاً فأحیاکم.

وأما الرجاء : فیکون : بعسى – وحرى – واخلولق ، نحو : عسى الله أن یأتی بالفتح.

واعلم أن الانشاء غیر الطلبی لا تبحث عند علماء البلاغة ، لأن أکثر صیغه فی الاصل أخبارٌ نقلت إلى الإنشاء.

واُنما المبحوث عنه فی علم المعانی هو (الإنشاء الطلبی) لما یمتاز به من لطائف بلاغیة.

«فالإنشاء الطلبی» هو الذی یسیدعى مطلوباً غیر حاصلٍ  فی اعتقاد المتکلم وقت الطلب.

وأنواعه خمسة ، الأمر ، والنهی ، والاستفهام ، والتمنی ، والنداء وفی هذا الباب خمسة مباحث :

 

بخش دوم در حقیقت انشاء و تقسیمات آن

انشاء در لغت به معنای ایجاد و در اصطلاح، کلامی است که صدق و کذب را ذاتا قبول نمی کند، مانند : بیامرز، رحم کن. پس راستگویی یا دروغگویی به گویندۀ آن نسبت داده نمی شود و اگر می خواهی در تعریف انشاء بگو: آن چیزی است که تا بیانش نکنی، مضمونش حاصل نمی شود و تحقق نمی یابد. پس طلب انجام کار در فعل امر و طلب عدم انجام کار در فعل نهی و طلب آنچه محبوب است در آرزو و طلب فهمیدن در استفهام و طلب روی کردن و توجه در نداء، همۀ اینها حاصل نمی شود مگر به وسیلۀ خود تلفظ کردن صیغۀ آنها.

[یعنی تا زمانی که بیان نشده و به زبان نیامده، هنوز محقق نشده و در عالم خارج وجود ندارد که سخن را با آن واقعیت بیرونی بسنجیم و صدق یا کذبش را تعیین کنیم.]

 

و انشاء به دو نوع تقسیم می شود: انشاء طلبی و انشاء غیر طلبی.

پس انشاء غیرطلبی آن است که مطلوبی را که در هنگام طلب هنوز واقع نشده، نمی طلبد - و به شکل مدح، ذم، صیغه های عقود، قسم، تعجب، رجاء، و همچنین به صورت رُبَّ و لعلَّ و کَم خبریه می باشد.

 

1) اما مدح و ذم به وسیلۀ افعال نِعمَ (خوب است) و بِئسَ (بد است) و هرچه مانند آن دو عمل می کند می باشد، مانند: حَبّذا (خوشا، چه خوب است) و فعل های محول به فعل (؟) مانند: طاب (علی از جهت نفس (جان و روان) نیکو شد). و خبث (بکر از جهت اصل و ذات پلید و ناپاک شد.)

2) و اما عقود بیشتر به صورت ماضی هستند، مانند: بِعتُ (خریدم، فروختم) و اِشتَرَیتُ (خریدم، فروختم) و وَهَبتُ (بخشیدم) و أعتَقتُ (آزاد کردم) و به صورت غیرماضی اندک است، مانند: أنا بائع (من فروشنده ام) و «بندۀ من به خاطر خداوند تعالی آزاد است.»

3) و اما قسم به وسیلۀ  واو – باء – تاء و غیر اینها می باشد، مانند: لَعمرک ما فعلت کذا (به جان تو فلان کار را انجام ندادم)

4) و اما تعجب: دو صیغۀ قیاسی دارد: ماأفعَلَه – أفعِل به. و سماعی آن به صیغه های دیگری غیر آن دو است مانند: لله دَرُّهُ عالما (خوبی های او از خداست؟) – چگونه به خدا کفر می ورزید در حالیکه مرده بودید پس شما را زنده کرد.

رجاء (امید): با افعال عسی – حری – اخلَولَقَ می باشد، مانند: امید است که خداوند پیروزی نصیب کند.

 

و بدان که انشاء غیرطلبی مورد بحث علمای بلاغت نیست، زیرا بیشتر صیغه های آن در اصل خبرهایی بوده اند که به إنشاء منتقل شده اند. و آنچه که در علم معانی از آن بحث می شود، همان إنشاء طلبی است که با نکته ها و لطائف بلاغی که دارد، از انشاء غیرطلبی متمایز می شود.

پس انشاء طلبی، آن است که مطلوبی را می طلبد که به اعتقاد گوینده، در هنگام طلب هنوز واقع نشده است (غیرحاصل است). و پنج نوع دارد: امر، نهی، استفهام، تمنی، نداء. و در این بخش پنج مبحث داریم:

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

  

صرف مقدماتی 

 

علم صرف

حرکات، تنوین، ضوابط 

تقسیمات فعل و اسم
فعل ماضى (1)
فعل ماضى (2)

فعـل مضـارع

فعـل امـر

حالات فعل مضارع (1)

حالات فعل مضارع (2)

باب هاى ثلاثى مجرد و مزید
باب هاى ثلاثى مزید (1)

باب هاى ثلاثى مزید(2)
باب هاى ثلاثى مزید(3)
باب هاى ثلاثى مزید (4)

ابواب رباعى مجرد و مزید

معلوم و مجهول
صحیح و معتل
مضاعف

معتلات (1)
معتلات (2)
معتلات (3)

روش تجزیه فعل

اقسام اسم
ثلاثى، رباعى، خماسى

مشتقات (1)
مشتقات ( 2 )
مشتقات (3)

مذکر و مؤنث
متصرف و غیر متصرف
مصغّر و منسوب
معارف (1)
معارف (2)

روش تجزیه اسم

 

 

علم صرف

براى آموختن هر زبانى، نخست لازم است با قواعد آن زبان آشنا شویم. به این قواعد در زبان فارسى دستور زبان ، در زبان انگلیسى گرامر و در زبان عربى صرف و نحو گفته مى شود. 

علوم عربى
علوم عربى که به آن، علوم ادبى نیز گفته مى شود، منحصر در صرف و نحو نیست; بلکه 
چهارده علم مى باشند که عبارتند از: 
صرف، نحو، لغت، اشتقاق، کتابت، قرائت، تجوید،
معانى، بیان، بدیع، شعر، انشا، اَمثال و تاریخ ادبیات
از مهمترین این علوم، صرف ، نحو و لغت است که آشناىِ با آنها تا حدودى مى تواند بر 
زبان قرآن ـ که زبان عربى است ـ، مسلط شود و توانایى بهره بردارى از آیات، روایات، و زیارات و ... را خواهد داشت. 
این کتاب، شما را با علم صرف در حد مقدماتى، آشنا مى سازد. 
 
تعریف علم صرف
صرف، در لغت به معنى تغییر دادن و در اصطلاح، عبارت است از اینکه چگونه یک کلمه را به شکل هاى مختلف در آوریم تا معانى متعددى از آن به دست آید; مثلا کلمه نَصْر (یارى کردن) را چگونه به صورت نَصَرَ، یَنْصُرُ، اُنْصُرْ، نَاصِرٌ، مَنصورٌ و .... درآوریم تا معانىِ (یارى کرد، یارى مى کند، یارى کن، یارى کننده، یارى شده و ...) از آن به دست آید.

فایده علم صرف
همچنانکه در تعریف علم صرف گفته شد، برخى از کلمه ها از کلمات دیگر گرفته مى شوند. فایده مهم علم صرف این است که به وسیله آن مى توان کلمات را شناخت و براى معانى مورد نظر، کلمات مناسب ساخت; بنابراین، فایده علم صرف، آشنایى با چگونگى کلمه سازى و کلمه شناسى است. 

موضوع علم صرف
موضوع علم صرف، کلمه است; زیرا این علم، درباره ساختمان کلمه بحث مى کند و به همین لحاظ به آن، علمِ کلمه شناسى و کلمه سازى نیز مى توان گفت. 

کلمه و اقسام آن
کلمه بر سه قسم است: فعل، اسم و حرف. 

فعل
فعل، کلمه اى است که بر معناى مستقلى دلالت کند; در حالى که آن معنا، با یکى از زمان هاى سه گانه (گذشته، حال و آینده) همراه باشد; مانند: 
نَصَرَ (یارى کرد)، یَنْصُرُ (یارى مى کند)، اُنْصُرْ (یارى کن)
اسم
اسم، کلمه اى است که بر معناى مستقلى دلالت کند; در حالى که آن معنا، با یکى از زمان هاى سه گانه همراه نباشد; مانند: 
نَصْر (یارى کردن)، جِدار (دیوار) 
حرف
حرف، کلمه اى است که معناى مستقلى ندارد و براى ربط دادن کلمات به یکدیگر است; مانند فی در جمله: 
جَلَسْتُ فِی الْبَیْتِ (در خانه نشستم) 
* توجه
از میان اقسام کلمه، فقط اسم و فعل، صرف مى شوند، و شکل و صورت حرف همیشه ثابت است; به همین جهت، در علم صرف فقط از اسم و فعل بحث مى شود.

[بالا]



حرکات، تنوین، ضوابط 
الفباى زبان عربى
هر کلمه، از یک یا چند حرف به وجود مى آید که مجموع آنها را الفبا یا حروف هجاء مى نامند. الفباى عربى، همان الفباى فارسى است; بجز چهار حرف پ، چ، ژ، گ که آنها عبارتند از:
ا، ء، ب، ت، ث، ج، ح، خ، د، ذ، ر، ز، س، ش،
ص، ض، ط، ظ، ع، غ، ف، ق، ک، ل، م، ن، ه، و، ى

اسامى حروف الفبا
الف، همزه، باء، تاء، ثاء، جیم، حاء، خاء، دال، ذال، راء، زاء، سین، شین، صاد، ضاد، طاء، ظاء، عین، غین، فاء، قاف، کاف، لام، میم، نون، هاء، واو، یاء.
حرکت و سکون
در زبان عربى، وسیله تلفظ حروف، حرکت است، و در این زبان، سه حرکتِ فتحه ــَ ، کسره ــِ ، ضمه ــُ وجود دارد. 
حرف فتحه دار را مفتوح ، کسره دار را مکسور ، و ضمه دار را مضموم مى گویند; مانند: کُتِبَ. 

حرفى که حرکت نداشته باشد، ساکن نامیده مى شود و علامت آن سکون ــْ است; مانند: حرف ذْ و بْ در کلمه اِذْهَبْ . 

تنوین
تنوین، نون ساکنى در آخر بعضى از کلمات عربى است که خوانده مى شود; ولى نوشته نمى شود. این علامت، به صورت حرکت مکرّر نشان داده مى شود و بر سه قسم است:
* تنوینِ رفع ـٌ ، مانند: رَحْمَةٌ که خوانده مى شود رَحْمَتُنْ
* تنوینِ نصب ـً ، مانند: رَحْمَةً که خوانده مى شود رَحْمَتَنْ
* تنوینِ جر ـ ، مانند: رَحْمَة که خوانده مى شود رَحْمَتِنْ

ضوابط
افزون بر حرکات و تنوین هاى یاد شده، علامت هاى دیگرى نیز در نوشتن به کار مى روند که ضوابط نام دارند و عبارتند از: 
شدّ، مدّ، همزه قطع، همزه وصل
شدّ، علامت تکرار حرف است و به شکل دندانه سین ( ــّ ) روى حرف گذاشته مى شود; مانند:
أَوَّل، یُعَلِّمُ
مدّ، علامت تلفّظِ حرف به صورت کشیده است و به شکل ( ــ ) در بالاى حرف قرار مى گیرد; مانند:
سَا ءَ، سُوءُ، سِىءَ
همزه قطع، همزه اى است که همه جا ثابت است و تلفّظ مى شود، و علامت آن شش کوچک ( ء ) مى باشد; مانند:
أَکْرَمَ زَیدٌ سَعیداً، یَا زَیْدُ أَکْرِمْ سَعیداً

همزه وصل، همزه اى است که در ابتداى کلام، از نظر تلفظ ثابت مى ماند; ولى در میان کلام از بین مى رود و کلمه ماقبل خود را به مابعد وصل مى کند و علامت آن صاد کوچک ( صـ ) است; مانند:
اَلْحَمْدُلِلَّهِ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ

[بالا]


تقسیمات فعل و اسم
مقدمه
گفته شد که کلمه بر سه قسم است: اسم، فعل و حرف. 
از اقسام سه گانه کلمه، فقط اسم و فعل دچار تغییر مى شوند; به همین جهت در علم صرف، فقط از اسم و فعل بحث مى شود. 
پیش از آغاز مباحث تفصیلىِ فعل و اسم، مناسب است اشاره اى کلى و اجمالى به اقسام فعل و اسم داشته باشیم تا دانش پژوهان گرامى دورنمایى کلى از مباحث علم صرف به دست آورند. 
از میان تقسیمات فعل و اسم، فقط به شش قسم از فعل و شش قسم از اسم اشاره شده است. 

اقسام فعل
1. ثلاثى و رباعى
که هر یک از آنها یا مجردند یا مزید: 

فعلى را که داراى سه حرف اصلى باشد، ثلاثى گویند; مانند: 
ضَرَبَ، نَصَرَ
فعل ثلاثى، اگر داراى حرف و یا حروف زاید باشد، به آن ثلاثى مزید گویند; مانند: 
ضَارَبَ، أَحْسَنَ
فعلى را که داراى چهار حرف اصلى باشد، رباعى گویند; مانند: 
زَلْزَلَ، دَحْرَجَ
فعل رباعى، اگر داراى حرف یا حروف زاید باشد، به آن رباعى مزید گویند; مانند: 
تَزَلْزَلَ، تَدَحْرَجَ

2. ماضى، مضارع و امر
ماضى، فعلى است که بر انجام کارى یا پدید آمدن حالتى در زمان گذشته دلالت کند; مانند:
ضَرَبَ (زد)، حَسُنَ (نیکو شد)
مضارع، فعلى است که بر انجام کارى یا پدید آمدن حالتى در زمان حال یا آینده دلالت کند; مانند:
یَضْرِبُ (مى زند)، یَحْسُنُ (نیکو مى شود)
امر، فعلى است که بر طلب انجام کارى یا پدید آمدن حالتى دلالت مى کند; مانند:
اِضْرِبْ (بزن)، اُحْسُنْ (نیکو شو)
3. معتل و صحیح
معتل، کلمه اى است که در حروف اصلى آن، حرف علّه (و، ا، ى) وجود 
داشته باشد; مانند: 
وَعَدَ، قَالَ، بَلِیَ.
صحیح، کلمه اى است که در حروف اصلى آن، حرف عله وجود نداشته باشد; مانند:
ضَرَبَ، مَدَدَ، أَمَرَ
4. لازم و متعدى
لازم، فعلى است که فقط به فاعل نیاز دارد; مانند:
ذَهَبَ عَلِیٌّ (على رفت)
متعدى، فعلى است که افزون بر فاعل، مفعول نیز مى طلبد; مانند:
نَصَرَ سَعِیدٌ زیداً (سعید، زید را یارى کرد)
5. معلوم و مجهول
معلوم، فعلى است که فاعل آن در کلام ذکر شده باشد; مانند:
نَصَرَ عَلِیٌّ سَعِیداً (على، سعید را یارى کرد)
مجهول، فعلى است که فاعل آن در کلام ذکر نشود و به مفعول نسبت داده شود; مانند:
نُصِرَ سَعِیدٌ (سعید یارى شد)
6. مثبت و منفى
مثبت، فعلى است که بر واقع شدن کارى یا پدید آمدن حالتى در یکى از زمان هاى سه گانه دلالت کند; مانند:
نَصَرَ (یارى کرد)، یَنْصُرُ (یارى مى کند)، یَحْسُنُ (نیکو مى شود)
منفى، فعلى است که بر واقع نشدن کارى یا پدید نیامدن حالتى در یکى از زمان هاى سه گانه دلالت کند; مانند:
مَا نَصَرَ (یارى نکرد)، لاَ یَنْصُرُ (یارى نمى کند)، مَا یَحْسُنُ (نیکو نمى شود)

اقسام اسم
اسمها، از جهات گوناگون، داراى اقسام مختلفى هستند که به برخى از آنها اشاره مى شود: 

1. ثلاثى، رباعى و خماسى
که هر یک از آنها یا مجردند و یا مزید: 
ثلاثى مجرد ، مانند : رَجُل ثلاثى مزید ، مانند : رِجَال
رباعى مجرد ، مانند : جَعْفَر رباعى مزید ، مانند : جَعَافِر
خماسى مجرد، مانند : سَفَرْجَل خماسى مزید ، مانند : سَلْسَبِیل

2. مصدر و غیر مصدر
مصدر، اسمى است که بر انجام کارى و یا پدید آمدن حالتى دلالت مى کند و فعل از آن گرفته مى شود; مانند:
ضَرْب (زدن)، حُسْن (نیکو شدن)
غیر مصدر، اسمى است که بر انجام کارى یا پدید آمدن حالتى دلالت نمى کند و فعل از آن گرفته نمى شود; مانند:
جِدَار (دیوار)، رَجُل (مرد)

3. جامد و مشتق
جامد، اسمى است که از کلمه دیگر گرفته نشده باشد; مانند:
رَجُل، جَعْفر
مشتق، اسمى است که از کلمه دیگر گرفته شده باشد; مانند:
عَالِم، مَعْلُوم و عَلِیمکه همه از عِلْم گرفته شده اند.

4. مذکر و مؤنث
هر یک از مذکر و مؤنث یا حقیقى اند و یا مجازى. 
اسمى که بر انسان یا حیوان نر دلالت کند، مذکر حقیقى و در غیر این صورت مذکر مجازى است; مانند: 
رَجُل (مرد)، بَاب (در)
اسمى که بر انسان یا حیوان ماده دلالت کند، مؤنث حقیقى و در غیر این صورت، مؤنث مجازى است; مانند: 
اِمْرَأَة (زن)، سَبُّورَة (تخته سیاه)

[بالا]
 

 
فعل ماضى (1)
فعل بر سه قسم است: ماضى، مضارع، امر. 
در این درس و درس آینده، فعل ماضى را بررسى مى کنیم. 

تعریف فعل ماضى
فعل ماضى، فعلى است که بر انجام کارى یا پدید آمدن حالتى در زمان گذشته دلالت مى کند; مانند:
کَتَبَ (نوشت)، حَسُنَ (نیکو شد)
* حالت هاى فاعل
* فاعل که همان انجام دهنده کار یا پدیدآورنده حالت است، برچندگونه است: 
یا حضور ندارد که به آن غایب مى گویند: مانند: او، آنها.
یا حاضر است که به آن مخاطب مى گویند; مانند: تو، شما.
و یا فاعل، خود گوینده است که به آن متکلم مى گویند; مانند: من، ما.
* هر کدام از غایب و حاضر نیز بر دو نوع است: 
یا مرد است که به آن مذکر گویند.
ویا زن است که به آن مؤنث گویند.
* هر یک از مذکر و مؤنث نیز بر سه قسم است: 
یا یکى است که به آن مفرد گفته مى شود.
یا دو تا است که به آن مُثَنّى گفته مى شود.
و یا بیش از دو تا است که به آن جمع مى گویند.
* و فاعلى که متکلم باشد: 
یا فعل را به خود نسبت مى دهد که به آن متکلّم وَحده مى گویند.
و یا فعل را به خود و دیگرى نسبت مى دهد که به آن متکلّم مَعَ الغیر گفته مى شود.
* بنابر آنچه گفته شد، نتیجه مى گیریم که: 
فعل ماضى در زبان عربى، داراى چهارده صیغه (ساخت) است: 
شش صیغه غایب، شش صیغه مخاطب و دو صیغه متکلم. 
نمودار چهارده گانه صیغه هاى فعل:

مذکر غائب
1. مفرد: او (یک مرد) 
2. مثنى: آنها (دو مرد) 
3. جمع: آنها (مردان) 
4. مفرد: او (یک زن) مونث 
5. مثنى: آنها (دو زن) 
6. جمع: آنها (زنان)

مذکر مخاطب
7. مفرد: تو (یک مرد) 
8. مثنى: شما (دو مرد) 
9. جمع: شما (مردان) 
10. مفرد: تو (یک زن) مونث 
11. مثنى: شما (دو زن) 
12. جمع: شما (زنان)

متکلم
13.وحده : من 
14. مع الغیر : ما 


صرف فعل ماضى
صرف شش صیغه غایب ضَرَبَ چنین است: 

ضَرَبَ:(آن یک مرد) زد
ضَرَبَا:(آن دو مرد) زدند 
ضَرَبُوا:(آن مردان) زدند 

ضَرَبَتْ:(آن یک زن) زد
ضَرَبَتَا:(آن دو زن) زدند
ضَرَبْنَ:(آن زنان) زدند


همچنان که در شش صیغه غایبِ فعل ماضى مشاهده مى کنید، نشانه فاعل که به آن ضمیر نیز گفته مى شود، بدین قرار است: 
* در مثنى ها ا لف ضَرَبَا، ضَرَبَتَا 
* در جمع مذکر و ضَرَبُوا 
* در جمع مؤنث نَ ضَرَبْنَ 
در صیغه هاى 1 و4، نشانه فاعل (ضمیر) در فعل، مستتر (پنهان) است. 
* در صیغه 1 هُوَ در ضَرَبَ 
* در صیغه 4 هِیَ در ضَرَبَتْ 
این یادآورى لازم است که ت در صیغه هاى 4 و 5، علامتِ مؤنث بودن فاعل است و ضمیر نیست. 

[بالا]


  
فعل ماضى (2)
در درس گذشته، شش صیغه غایب فعل ماضى بررسى شد. در این درس، شش صیغه مخاطب و دو صیغه متکلم را فرا مى گیریم: 

مخاطب


مذکر

7. مفرد : ضربت (تو یک مرد ) زدی
8. مثنى : ضَرَبْتُمَا: (شما دو مرد) زدید
9. جمع : ضَرَبْتُمْ:(شما مردان) زدید 
مونث

10. مفرد : ضَرَبْتِ: (تو یک زن) زدى
11. مثنى : ضَرَبْتُمَا: (شما دو زن) زدید
12. جمع : ضَرَبْتُنَّ: (شما زنان) زدید 
متکلم
13.وحده : ضَرَبْتُ: (من) زدم
14. مع الغیر : ضَرَبْنَا: (ما) زدیم


* یادآوریها
همچنان که در شش صیغه مخاطب و دو صیغه متکلم مشاهده مى کنید، نشانه فاعل (ضمیر) بارز و آشکار بوده و بدین قرارند: 

* مفرد مذکر مخاطب: تَ
* مثناى مذکر مخاطب: تُمَا
* جمع مذکر مخاطب: تُمْ
* مفرد مؤنث مخاطب: تِ
* مثناى مؤنث مخاطب: تُمَا
*جمع مؤنث مخاطب: تُنَّ
* متکلم وحده: تُ
* متکلم مع الغیر:نَا

حروف اصلى و زاید

حروف اصلى، حروفى هستند که در تمامِ کلماتِ هم خانواده آورده مى شوند.
حروف زاید، حروفى هستند که در بعضى از کلمات هم خانواده آورده مى شوند; مثلا در کلمات: نَصْر ، ناصِر ، مَنصور و نَصیر حروف ن، ص، ر اصلى و سایر حروف زایدند.

وزن و سنجش کلمات

براى اینکه در کلمات سه حرفى، حروف اصلى از حروف زاید مشخص شود، سه حرف ف، ع، ل به ترتیب در مقابلِ حروف اصلى قرار مى گیرند; مثلا گفته مى شود: نَصَرَ بر وزن فَعَلَ و رَجُلٌ بر وزن فَعُلٌ . 
در کلمه اى که بیش از سه حرف اصلى داشته باشد، لامِ وزن تکرار مى شود; مثلا گفته مى شود: 
زَلْزَلَ بر وزن فَعْلَلَ ، دِرْهَمْ بر وزن فِعْلَل و سَفَرْجَل بر وزن فَعَلْلَل .


* توجه

حرف اوّل اصلى را فاء الفعل ، حرف دوم را عین الفعل و حرف سوم را لام الفعل مى گویند; مانند: 
نَ صَ رَ
فاءالفعل عین الفعل لام الفعل
فَ عَ لَ
زَ لْ زَ لَ
فاءالفعل عین الفعل لام الفعل اوّل لام الفعل دوم
فَ عْ لَ لَ

* نکته 

1. هرگاه در کلمه اى، حرف یا حروف زایدى باشد، همان را در وزن کلمه مى آورند; 
مثلا: کَسَرَ بر وزن فَعَلَ است و چون همزه و نون بر سر آن در آید، همان دو حرف در وزن آورده مى شود: 
اِ نْ کَ سَ رَ
اِ نْ فَ عَ لَ
2. حرف اوّل و سومِ فعل ماضىِ سه حرفى، مفتوح، و حرف دوم آن یامفتوح، یا مکسور و یا مضموم است: 
الف) فَعَلَ، مانند: دَخَلَ، ضَرَبَ، کَتَبَ 
ب ) فَعِلَ، مانند: عَلِمَ، حَمِدَ، حَسِبَ 
ج ) فَعُلَ، مانند: شَـرُفَ، کَبُـرَ، کَـرُمَ 

جهت آشنایى بیشتر با چهارده صیغه ماضى، فعل عَلِمَ را صرف مى کنیم: 


غائب (مذکر) عَلِمَ:(آن یک مرد) دانست عَلِمَا: (آن دو مرد) دانستند عَلِمُوا:(آن مردان)دانستند
غائب (مونث) عَلِمَتْ : (آن یک زن)دانست عَلِمَتَا: (آن دو زن) دانستند عَلِمْنَ: (آن زنان) دانستند
مخاطب (مذکر) عَلِمْتَ: (تو یک مرد) دانستى عَلِمْتُمَا: (شما دو مرد) دانستید عَلِمْتُمْ: (شما مردان) دانستید
مخاطب (مونث) عَلِمْتِ: (تو یک زن)دانستى عَلِمْتُمَا: (شما دو زن) دانستید عَلِمْتُنَّ: (شما زنان) دانستید
متکلم (وحده و مع الغیر) عَلِمْتُ: (من) دانستم عَلِمْنَا: (ما) دانستیم


همانگونه که در صیغه هاى فوق مشاهده مى کنید چهار فعلِ مفرد، چهار فعلِ مثنى، چهار فعلِ جمع و دو فعلِ متکلم وجود دارد. ضمیر یا نشانه فاعل، در کلیه صیغه ها بارز (آشکار) است و فقط در صیغه هاى 1 و 4، دو ضمیر هُوَ و هِیَ مستتر (پنهان) است. هر صیغه اى، داراى ضمیر اختصاصى است; بجز مثنى هاى غایب که داراى ضمیر مشترک الف و مثنى هاى مخاطب که داراى ضمیر مشترک تُمَا هستند. 

 [بالا]

 فعـل مضـارع
فعل مضارع، فعلى است که بر انجام کارى یا پدید آمدن حالتى در زمان حال یا آینده دلالت مى کند; مانند:
یَنْصُرُ (یارى مى کند)، یَحْسُنُ (نیکو مى شود)

روش ساختن فعل مضارع
فعل مضارع، مانند ماضى داراى چهارده صیغه است که از صیغه اوّلِ فعل ماضى ساخته مى شود. ترتیب ساختن آن از مادّه ضَرَبَ (زد) به شرح ذیل است: 
1. یکى از حروف مضارعه (ا، ت، ى، ن) را بر سر فعل ماضى در مى آوریم: 
ضَرَبَ یَضَرَبَ
2. فاءالفعل آن را ساکن مى کنیم: 
یَضَرَبَ یَضْرَبَ
3. عین الفعل را با توجه به وزن آن، تغییر مى دهیم: 
یَضْرَبَ یَضْرِبَ
4. آخر آن را رفع مى دهیم: 
یَضْرِبَ ر یَضْرِبُ

رفع دادن مضارع، به اضافه کردن ضمه یا نون مفتوح و مکسور به آخر آن است; به ترتیب ذیل: 
* ــُ (ضمه): به صیغه هاى 1 ، 4 ، 7 ، 13 ، 14.
* نِ: به صیغه هاى 2 ، 5 ، 8 ، 11 (مثنى ها).
* نَ: به صیغه هاى 3 ، 9 ، 10.
نکته: صیغه هاى 6 و 12 علامت رفع ندارند.

* توجه
حرکت عین الفعل سماعى است; یعنى ممکن است مفتوح، مکسور و یا مضموم باشد که معمولا با استفاده از فرهنگ لغت مى توان آن را به دست آورد. در لغت نامه، چنین نوشته شده است: 
ضَرَبَ ـِ : یعنى عین الفعل مضارعِ فعلِ ضَرَبَ مکسوراست : یَضْرِبُ
نَصَرَ ـُ : یعنى عین الفعل مضارعِ فعلِ نَصَرَ مضموم است : یَنْصُرُ
عَلِمَ ـَ : یعنى عین الفعل مضارعِ فعلِ عَلِمَ مفتوح است : یَعْلَمُ
* مراحل ساختن صیغه اوّل مضارع نَصَرَ و عَلِمَ:
نَصَرَ یَنَصَرَ یَنْصَرَ یَنْصُرَ یَنْصُرُ
عَلِمَ یَعَلِمَ یَعْلِمَ یَعْلَمَ یَعْلَمُ

* صرف چهارده صیغه فعل مضارع:

غایب

 

مذکر  
1.مفرد: یَضْرِب (ان یک مرد) می زند
2.مثنی: یَضْرِبان (آن دو مرد) می زنندِ
3.جمع: یَضْرِبُونَ (آن مردان) می زنند 

مؤنث 
4.مفرد: تَضْرِبُ (آن یک زن ) می زند 
5.مثنی: تَضْرِبانِ (آن دو زن) می زنند 
6.جمع: یَضْرِبْنَ (آن زنان) می زنند

مخاطب

 

مذکر 
7.مفرد: تَضْرِبُ (تو یک مرد ) می زنی
8.مثنی: تَضْرِبانِ (شما دو مرد ) می زنید 
9.جمع: تَضْرِبُونَ (شما مردان) می زنید 
مؤنث
10.مفرد: تَضْرِبِینَ (تو یک زن) میزنی 
11.مثنی: تَضْرِبان (شما دو زن) می زنیدِ 
12.جمع: تَضْرِبْنَ (شما زنان) می زنید 

متکلم

 

13. وحده: أَضْرِبُ (من) مى زنم
14.مع الغیر: نَضْرِبُ (ما) مى زنیم

نکاتى در مورد صیغه هاى مضارع
1. همچنانکه در صیغه هاى چهارده گانه مضارع مشاهده مى کنید، نشانه فاعل (ضمیر) در صیغه هاى مختلف بدین قرار است: 

* در مثنى ها : الف : یَضْرِبانِ، تَضْرِبانِ، تَضْرِبانِ، تَضْرِبانِ 
* در جمع هاى مذکر : و : یَضْرِبُونَ، تَضْرِبُونَ 
* در جمع هاى مؤنث : نَ : یَضْرِبْنَ، تَضْرِبْنَ 
* در مفرد مؤنث مخاطب : یــ : تَضْرِبِینَ 
در صیغه هاى 1 ، 4 ، 7 ، 13 ، 14 نشانه فاعل (ضمیر) مستتر و پنهان است. 
* در صیغه 1 : هُوَ : یَضْرِبُ 
* در صیغه 4 : هِیَ : تَضْرِبُ 
* در صیغه 7 : أَنْتَ : تَضْرِبُ 
* در صیغه 13 : أَنَا : أَضْرِبُ 
* در صیغه 14 : نَحْنُ : نَضْرِبُ 
پس در فعل مضارع، فقط چهار ضمیر بارز داریم که در نُه صیغه به کار برده مى شوند و پنج صیغه، داراى ضمیر مستتر (پنهان) است. 

2. همانگونه که در چهارده صیغه مضارع مشاهده مى کنید، حروف مضارعه (أَتینَ) به ترتیب ذیل، میان صیغه ها توزیع شده است: 
یـَ : در صیغه هاى 1 ، 2 ، 3 ، 6
تـَ : در صیغه هاى 4 ، 5 ، 7 تا 12
أَ : در صیغه 13
نـَ : در صیغه 14
3. با اندکى دقّت در صیغه هاى چهارده گانه، روشن مى شود که: 
تَضْرِبُ : بین صیغه هاى 4 و 7 مشترک است. 
تَضْرِبَانِ :بین صیغه هاى 5 ، 8 ، 11 مشترک است.

[بالا]

 فعـل امـر
امر، در لغت به معنى دَستور و فرمان است، و در اصطلاح بر طلب انجام کار یا پدیدآمدن حالتى دلالت مى کند; مانند:
اِضْرِبْ (بزن)، اُحْسُنْ (نیکو شو)
فعل امر، مانند مضارع داراى چهارده صیغه و بر دو نوع است: 
1. امر به لام : شش صیغه غایب و دو صیغه متکلم; 
2. امر به صیغه : شش صیغه مخاطب. 
* کلیه صیغه هاى امر از مضارع ساخته مى شود. 
* طرز ساختن امر به لام
امر به لام، از شش صیغه غایب و دو صیغه متکلمِ مضارع به شرح ذیل ساخته مى شود: 
1. لام مکسورى (لـِ) بر سر مضارع در مى آوریم: جزم مى دهیم: لِیـَضْرِبْ 
جزم در لغت به معنى بریدن و قطع کردن، و در اصطلاح، حذف علایم رفع ( ــُ ، نَِ ) است; مانند:
یَضْرِبُ > لِیـَضْرِبُ > لِیـَضْرِبْ (باید بزند)
یَضْرِبان >ِ لِیـَضْرِبانِ > لِیـَضْرِبا (باید بزنند)
* نمونه صرف فعل امر (امر به لام) از ضَرَ بَ ـِ : 


غایب

 

مذکر 
1.مفرد: لِیَضْرِبْ (آن یک مرد) باید بزند
2.مثنی: لِیَضْرِبا (آن دو مرد) باید بزنند
3.جمع: لِیَضْرِبُوا (آن مردان) باید بزند
مؤنث
4.مفرد: لِتَضْرِبْ (آن یک زن) باید بزند 
5.مثنی: لِتَضْرِبا (آن دو زن) باید بزنند 
6.جمع: لِیَضْرِبْنَ (آن زنان) باید بزنند

متکلم
13. وحده لاَضْرِبْ (من) باید بزنم
14.مع الغیر لِنَضْرِبْ (ما) باید بزنیم 


* نکته:
1. همچنانکه ملاحظه مى کنید، نونِ صیغه ششم، حذف نشده است; زیرا علامتِ رفع نیست. 
2. هرگاه قبل از امرِ به لام، واو و یا فاء بیاید، لام آن ساکن مى شود; مانند: 
لِیَضْرِبْ > وَلْیَضْرِبْ لِیَنْظُرْ > فَلْیَنْظُرْ
* طرز ساختن امر به صیغه
امر به صیغه، از شش صیغه مخاطب فعل مضارع به ترتیب ذیل ساخته مى شود: 
1. حرف مضارعه (ت) را از اوّل آن بر مى داریم : تَضْرِبُ > ضْرِبُ 
2. علایم رفع را از آخر آن حذف مى نماییم : ضْرِبُ > ضْرِبْ 
* نکته مهم:
هر گاه حرف مضارعه را حذف کنیم و پس از آن حرف ساکنى وجود داشته باشد; مانند: تَضْرِبُ، که پس از حذف (ت) مى شود ضْرِبْ باید همزه اى بر آن درآوریم، چون ابتدا به ساکن در عربى مشکل یا مُحال است; پس مى شود: ضْرِبْ > اِضْرِبْ 
توجه: حرکت همزه، بستگى به حرکت عین الفعل مضارع دارد.
الف) اگر عین الفعل مضارع مفتوح و یا مکسور بود، همزه را کسره (-ِ) مى دهیم; مانند:
تَضْرِبُ < ضْرِب < اِضْرِب < اِضْرِب
تَعْلَمُ < عْلَم < اِعْلَم < اِعْلَم
ب) اگر عین الفعل مضارع، مضموم بود، همزه را ضمّه ( ـُ ) مى دهیم; مانند:
تَنْصُرُ > نْصُرُ > اُنْصُرُ > اُنْصُرْ
صرفِ امرِ حاضر (یَضْرِبُ) بدین قرار است

مخاطب

 

مذکر:
1. مفرد : اِضْرِبْ: (تو یک مرد) بزن
2. مثنی : اِضْرِبا: (شما دو مرد) بزنید
3. جمع : اِضْرِبُوا: (شما مردان) بزنید
مونث :
4. مفرد : اِضْرِبِی: (تویک زن) بزن
5. مثنی : اِضْرِبا: (شما دو زنان ) بزنید
6. جمع : اِضْرِبْنَ: (شما زنان) بزنید

* نمونه صرف چهاره صیغه امر از فعل (نَصَرَ ـُ ):

غایب

 

مذکر

1. مفرد : لِیَنْصُرْ : (آن یک مرد) بایدیارى کند
2. مثنی : لِیَنْصُرا : (آن دومرد) بایدیارى کنند
3. جمع : لِیَنْصُرُوا : (آن مردان) بایدیارى کنند
مونث
4. مفرد : لِتَنْصُرْ : (آن یک زن) بایدیارى کند
5. مثنی : لِتَنْصُرا : (آن دوزن) بایدیارى کنند
6. جمع : لِیَنْصُرْنَ : (آن زنان) بایدیارى کنند

مخاطب

 

مذکر
7. مفرد : اُنْصُرْ : (تویک مرد) یارى کن
8. مثنی : اُنْصُرَا: (شمادومرد) یارى کنید
9. جمع : اُنْصُرُوا : (شما مردان) یارى کنید 
مونث
10. مفرد : اُنْصُرِی : (تو یک زن) یارى کن 
11. مثنی : اُنْصُرا : (شمادوزن) یارى کنید
12. جمع : اُنْصُرْنَ : (شما زنان) یارى کنید 

متکلم


13. وحده : لاَنْصُرْ : (من) بایدیارى کنم
14. مع الغیر : لِنَنْصُرْ : (ما) بایدیارى کنیم

[بالا]

 

 حالات فعل مضارع (1)
فعل مضارع، داراى چند ویژگى است که عبارتند از: 
1. میان حال یا آینده مشترک است; 
2. مثبت است; 
3. معناى آن خبرى است و از واقع شدن چیزى خبر مى دهد; 
4. مرفوع است. 
گاهى به اوّل فعل مضارع، چیزى افزوده مى شود که برخى از ویژگى هاى آن را تغییر مى دهد. در ذیل به حالاتى که مضارع پیدا مى کند، اشاره مى شود: 

* حالت اوّل: فعل حال و مستقبل 
فعل مضارع، از نظر زمان بین حال و آینده مشترک است. اگر بخواهیم فقط معناى حال بدهد، یک لام مفتوح (لـَ) بر سر آن مى آوریم; مانند: 
عَلیٌّ لَیَکْتُبُ (على هم اکنون مشغول نوشتن است)
و اگر بخواهیم فقط معناى آینده و مستقبل دهد، حرف سین یا سوف را بر سر آن مى آوریم; مانند: 
عَلیٌّ سَیَکْتُبُ (على بزودى خواهد نوشت)
علیٌّ سَوْفَ یَکْتُبُ (على بعداً خواهد نوشت)
فرق سین و سوف در این است که سین بر آینده نزدیک و سوف بر آینده دور دلالت مى کند. به سین و سوف ، حروف تعیین یا استقبال گفته مى شود. 
* حالت دوم: مضارع منفى (نفى)
فعل مضارع، مثبت است; یعنى بر واقع شدن کار یا حالتى دلالت مى کند. اگر بخواهیم فعل مضارع را منفى کنیم، بر سر آن، حروف نفى مى آوریم. حروف نفى عبارتند از: ما و لا ; مانند: 
یَنْصُرُ (یارى مى کند) ر لا یَنْصُرُ (یارى نمى کند)
یَضْحَکُ (مى خندد) مایَضْحَکُ (نمى خندد)
به مضارع منفى در اصطلاح، فِعل نفى گفته مى شود. 

* نمونه صرف نفى از فعل جَلَسَ -ِ:

غایب

مذکر
1. لایَجْلِسُ نمى نشیند
2. لایَجْلِسَان نمى نشینند
3.لایَجْلِسُونَ نمى نشینند

مونث
4. لاتَجْلِسُ نمى نشیند
5. لاتَجْلِسَانِ نمى نشینند
6. لایَجْلِسْنَ نمى نشینند

مخاطب

مذکر
7. لاتَجْلِسُ نمى نشینى
8. لاتَجْلِسَانِ نمى نشینید
9.لاتَجْلِسُونَ نمى نشینید

مونث
10.لاتَجْلِسِینَ نمى نشینى
11. لاتَجْلِسَان نمى نشینید
12. لاتَجْلِسْنَ نمى نشینید

متکلم
13. لاأَجْلِسُ نمى نشینم
14. لانَجْلِسُ نمى نشینیم

* حالت سوم: مضارع استفهامى
فعل مضارع، خبرى است; یعنى خبر از واقع شدن یا پدیدآمدن حالتى مى دهد. اگر بخواهیم فعل مضارع را به پرسشى (استفهامى) تبدیل کنیم، بر سر آن حروف استفهام را مى آوریم. 
حروف استفهام عبارتند از: أَ (آیا) و هَلْ (آیا); مانند: 
یَعْلَمُ (مى داند) أَیَعْلَمُ (آیا مى داند؟)
یَحْسُنُ (نیکو مى شود) هَلْ یَحْسُنُ (آیا نیکو مى شود؟)
* نمونه صرف مضارع استفهامى از فعل عَلِمَ ـَ :

غایب

مذکر
1. هَلْ یَعْلَمُ آیا مى داند؟
2. هَلْ یَعْلَمَانِ آیا مى دانند؟
3.هَلْ یَعْلَمُونَ آیا مى دانند؟

مونث 
4. هَلْ تَعْلَمُ آیا مى داند؟
5. هَلْ تَعْلَمَانِ آیا مى دانند؟
6. هَلْ یَعْلَمْنَ آیا مى دانند؟

مخاطب

مذکر
7. هَلْ تَعْلَمُ آیا مى دانى؟
8. هَلْ تَعْلَمَانِ آیا مى دانید؟
9.هَلْ تَعْلَمُونَ آیا مى دانید؟

مونث
10. هَلْ تَعْلَمِینَ آیا مى دانى؟
11. هَلْ تَعْلَمَانِ آیا مى دانید؟
12. هَلْ تَعْلَمْنَ آیا مى دانید؟

متکلم
13. هَلْ أَعْلَمُ آیا مى دانم؟ 
14. هَلْ نَعْلَمُ آیا مى دانیم؟   

[بالا]

حالات فعل مضارع (2)

در درس گذشته گفته شد که فعل مضارع داراى حالات گوناگونى است که با سه حالت آن آشنا شدیم: 
1. فعل حال یا مستقبل 2. مضارع منفى 3. مضارع استفهامى 
اینک با حالتهاى چهارم و پنجم آشنا مى شویم. 
* حالت چهارم: مضارع منصوب
فعل مضارع در اصل مرفوع است، و هرگاه یکى از حروف ناصب بر آن داخل شود، منصوب مى شود که در این هنگام، ضمّه آن، تبدیل به فتحه و نونهاى علامت رفع حذف مى گردد. حروف ناصب عبارتند از: أَنْ، لَنْ، کَیْ، إِذَن 
* أَنْ (اینکه) مانند : أَنَ یَکْتُبَ (اینکه بنویسد)
* لَنْ (هرگز) مانند : لَنْ یَنْصُرُوا (هرگز یارى نمى کنند)
* کَیْ (براى اینکه) مانند : کَیْ یَخْرُجَا (براىِ اینکه خارج شوند)
* إِذَنْ (در این هنگام) مانند : إِذَنْ أَدْخُلَ (در آن هنگام داخل مى شوم)
* نمونه صرف مضارع منصوب از فعل یَکْتُبُ
أَنْ تَکْتُبَ
أَنْ تَکْتُبَا
أَنْ یَکْتُبْنَ مونث أَنْ یَکْتُبَ 
أَنْ یَکْتُبَا 
أَنْ یَکْتُبوُا مذکر غایب
أَنْ تَکْتُبِی 
أَنْ تَکْتُبَا
أَنْ تَکْتُبْنَ مونث أَنْ تَکْتُبَ
أَنْ تَکْتُبَا
أَنْ تَکْتُبُوا مذکر مخاطب
أَنْ أَکْتُبَ
أَنْ نَکْتُبَ متکلم

* حالت پنجم: مضارع مجزوم 
هرگاه یکى از حروف جزم یا ادات شرط بر مضارع داخل شود، فعل مضارع مجزوم مى گردد. مجزوم شدن فعل مضارع به این است که علامت رفع از آخر آن حذف گردد; پس در صیغه هاى 1 ، 4 ، 7 ، 13 و 14، علامت جزم سکون و در بقیه صیغه ها، علامت جزم حذف نون است. حروف جزم عبارتند از: لَمْ، لَمَّا، لام امر، لاء نهى. * لَمْ، معناى مضارع را به ماضى ساده تبدیل و آن را منفى مى کند; مانند: 
لَمْ یَضْرِبْ (نَزَد) لَمْ یَکْتُبْ (نَنوشت)
* لَمَّا، معناى مضارع را به ماضى نقلى تبدیل و آن را منفى مى کند; مانند: 
لَمَّا یَدْخُلْ (هنوز داخل نشده است) لَمَّا یَکْتُبْ(هنوز ننوشته است)
به فعل مضارعى که به وسیله لَمْ و لمَّا منفى شده باشد، فعل جحد گویند. 
* لامِ امر، بر سر مضارع مى آید و آن را داراى معناى طلب انجام فعل مى کند; مانند:
لِیَنْصُرْ سَعیدٌ (سعید باید یارى کند)
* لاءِنهى، بر سر مضارع مى آید و آن را داراى معناى طلب ترک فعل مى کند; به عبارت دیگر مضارع را به امر منفى تبدیل مى سازد. در اصطلاح، به این فعل نهى گفته مى شود; مانند: 
لاَیَکْتُبْ (ننویسد) لاتَکْتُبُوا (ننویسید)

* ادات شرط
ادات شرط، کلماتى هستند که بر معناى شرط دلالت مى کنند و دو فعل مضارع را جزم مى دهند;(2) مثلِ إِنْ (اگر) مَنْ (هر کس). 
إِنْ تَنْصُرْ أَنْصُرْ (اگر یارى کنى، یارى مى کنم)
مَنْ یَدْرُسْ یَنْجَحْ (هر کس درس بخواند، کامیاب مى شود)
* نمونه صرف مضارع مجزوم از (کَتَبَ ـُ ):
لَمْ یَکْتُبْ (ننوشت) لَمْ یَکْتُبَا (ننوشتند) لَمْ یَکْتُبُوا (ننوشتند)
لَمْ تَکْتُبْ (ننوشت) لَمْ تَکْتُبَا (ننوشتند) لَمْ یَکْتُبْنَ (ننوشتند)
لَمْ تَکْتُبْ (ننوشتى) لَمْ تَکْتُبَا (ننوشتید) لَمْ تَکْتُبُوا (ننوشتید)
لَمْ تَکْتُبِى (ننوشتى) لَمْ تَکْتُبَا (ننوشتید) لَمْ تَکْتُبْنَ (ننوشتید)
لَمْ أَکْتُبْ (ننوشتم) لَمْ نَکْتُبْ (ننوشتیم)

نمونه صرف فعل نَصَرَ ـُ 

ماضی:

نَصَرَ (یارى کرد) نَصَرَا نَصَرُوا نَصَرَتْ نَصَرَتَا ...

مضارع مرفوع:

یَنْصُر(یارى مى کند)  یَنْصُرَانِ یَنْصُرُونَ ْتَنْصُرُ تَنْصُرَانِ...

مضارع مجزوم :

لِیَنْصُر (یارى بکند) لِیَنْصُرَا َلِیَنْصُرُوا ُلِتَنْصُرْ ِلِتَنْصُرَا...

مضارع منصوب:

لن یَنْصُر (هرگز یارى نمى کند) لن یَنْصُرَا لن یَنْصُرُوا ْلن تَنْصُرَ لن تَنصُرَا

امر :

لایَنْصُر (یارى نکند) لا یَنْصُرَا لا یَنْصُرُوا لا تَنْصُرْ لا تنصُرَا...

مضارع منفی:

لایَنْصُرُ (یارى نمى کند) لا یَنْصُرَانِ لا یَنْصُرُونَ لا تَنْصُرُ لا تَنْصُرَانِ...

مضارع استفهامی:

هل یَنْصُر (آیا یارى نمى کند) هل یَنْصُرَانِ هل یَنْصُرُونَ هل تَنْصُرُ هل تَنْصُرَانِ...

[بالا]

 
 
باب هاى ثلاثى مجرد و مزید

در درس سوم گفته شد که صیغه اوّل فعل ماضى یا اصلش سه حرف است که به آن ثلاثى گویند و یا چهار حرف است که به آن رباعى گویند. 
و هر کدام از ثلاثى و رباعى، اگر تنها بوده و حرف زاید نداشته باشند، به آن مجرد و اگر به اصل آنها حرف یا حروف مخصوصى اضافه شده باشد، به آن مزید (زیاد شده) گویند. 
پس فعلها در زبان عربى بر چهار دسته تقسیم مى شوند: 
1. ثلاثى مجرد، مانند : ضَرَبَ و خَرَجَ
2. ثلاثى مزید، مانند : ضَارَبَ و أَخْرَجَ 
3. رباعى مجرد، مانند : زَلْزَلَ و دَحْرَجَ 
4. رباعى مزید، مانند : تَزَلْزَلَ و تَوَسْوَسَ 
اینک به بیان وزنهاى هر یک از اقسام بالا مى پردازیم. 
* وزنهاى فعل ثلاثى مجرد
فعل ثلاثى مجرد، با توجه به حرکت عین الفعل در ماضى و مضارع، داراى شش صورت است که به هر یک از آنها باب گویند.

* مضارع فَعَلَ داراى سه وزن است: 
1. یَفْعَلُ ، مانند: یَمْنَعُ مَنَعَ
2. یَفْعِلُ، مانند: یَضْرِبُ ضَرَبَ
3. یَفْعُلُ، مانند: یَنْصُرُ نَصَرَ

* مضارع فَعِلَ بر دو وزن آمده است: 
4. یَفْعَلُ، مانند: یَعْلَمُ عَلِمَ
5. یَفْعِلُ، مانند: یَحْسِبُ حَسِبَ


* مضارع فَعُلَ بر یک وزن آمده است: 
6. یَفْعُلُ، مانند: یَشْرُفُ شَرُفَ

* وزنهاى ثلاثى مزید 
فعل ثلاثى مزید داراى ده وزن (باب) مشهور است که: 
* به سه باب آن یک حرف،
* به پنج باب آن دو حرف،
* به دو باب آن سه حرف اضافه شده است. 
در جدول ذیل با نام، ماضى، مضارع و مصدر بابهاى فعل ثلاثى مزید آشنا مى شویم و در درسهاى آینده به بحث در مورد هر یک از ابواب خواهیم پرداخت. 

1.باب اِفْعَال أَفْعَل یُفْعِلُ إفْعَال أَحْسَنَ، یُحْسِنُ، إِحسَان 
2.باب تَفْعِیل فَعَّلَ یُفَعَّلُ ُتَفْعِیل عَلَّمَ، یُعَلِّمُ، تَعْلِیم 
3.باب مُفَاعَلَة فَاعَلَ یُفَاعِلُ مُفَاعَلَة قَاتَلَ، یُقَاتِلُ، مُقَاتَلَة 
4.باب تَفَاعُل تَفَاعَلَ یَتَفَاعَلُ تَفَاعُل تَعَامَلَ، یَتَعَاَمَلُ، تَعَامُل 
5.باب تَفَعُّل تَفَعَّلَ یَتَفَعَّلُ ُتَفَعُّل تَعَلَّمَ، یَتَعَلَّمُ، تَعَلُّم 
6.باب اِفْتِعَال اِفْتَعَلَ یَفْتَعِلُ اِفْتِعَال اِسْتَمَعَ، یَسْتَمِعُ، اِسْتِمـَاع 
7.باب اِنْفِعَال اِنْفَعَلَ یَنْفَعِلُ اِنْفِعَال اِنْکَسَرَ، یَنْکَسِرُ، اِنْکِسَار 
8.باب اِفْعِلاَل اِفْعَلّ َیَفْعَلّ ُاِفْعِلاَل اِحْمَرَّ، یَحْمَرُّ، اِحْمِرَار 
9.باب اِستِفْعَال اِسْتَفْعَلَ یَسْتَفْعِلُ اِسْتِفْعَال اِسْتَخْرَجَ، یَسْتَخْرِجُ، اِسْتِخْراج 
10.باب اِفْعِیلاَل اِفعَالَّ َیَفْعَالُّ ُاِفْعِیلاَل اِحْمَارَّ، یَحْمَارُّ، اِحْمِیرار

[بالا]


باب هاى ثلاثى مزید (1)

باب اِفعال

هر فعل ثلاثى مجردى که به باب اِفْعَال برده شود، در ماضى، مضارع و مصدر، بر وزنهاى ذیل مى آید: 
أَفْعَلَ یُفْعِلُ إِفْعَال 
خَرَجَ:  أَخْرَجَ یُخْرِجُ إِخْراج 
حَسُنَ: أَحْسَنَ یُحْسِنُ إِحْسَان


در ذیل با موارد کاربرد باب افعال در امر به لام، امر به صیغه، مضارع منصوب، مضارع مجزوم به لَمْ (جحد) و مضارع مجزوم به لاء (نهى)، مضارع منفى و مضارع استفهامى آشنا مى شویم: 

مضارع استفهامی مضارع منفی(نفى) مضارع مجزوم(نهى) مضارع مجزوم(جحد) مضارع منصوب امر حاضر امر به لام

هَلْ یُخْرِجُ لاَیـُخْرِجُ لاَیـُخْرِجْ لَمْ یـُخْرِجْ لَنْ یـُخْرِجَ أَخْـرِجْ لِیـُخْرِج
هَلْ یـُکْرِمُ لاَ یـُکْرِمُ لاَ یـُکْرِمْ لَمْ یـُکْرِمْ لَنْ یـُکْرِمَ أَکْـرِمْ لِیُـکْرِمْ

* نکته
همزه هاى ماضى، امر و مصدر باب اِفعال قطع است، یعنى اگر در اوّل یا وسط کلام قرار گیرد، تلفظ مى شود و علامت آن ( ء ) مى باشد. همزه امر حاضر در این باب مفتوح است; مانند: 
أَکْرَمَ (ماضى) أَکْرِمْ (امر حاضر) إِکْرَام (مصدر)
صرف ماضى و مضارع باب اِفْعَال
صرف چهارده صیغه فعلهاى ثلاثى مزید، مانند ثلاثى مجرد است; مثلا 
* صرف چهارده صیغه فعل أَحْسَنَ چنین است: 
أَحْسَنَ أَحْسَنَا أَحْسَنُواأَحْسَنَتْ أَحْسَنَتَا أَحْسَنَّ
أَحْسَنْتَ أَحْسَنْتُمَا احسنتما ْأَحْسَنْتِ أَحْسَنْتُمَا أَحْسَنْتُنَّ
أَحْسَنْتُأَحْسَنَّا

* صرف چهارده صیغه مضارع فعل أَکْرَمَ مى شود: 
یُکْرِمُ یُکْرِمَانِ یُکْرِمُونَتُکْرِمُ تُکْرِمَانِ یُکْرِمْنَ
تُکْرِمُ تُکْرِمَانِ تُکْرِمُونَتُکْرِمِینَ تُکْرِمَانِ تُکْرِمْنَ
أُکْرِمُنُکْرِمُ

* تذکّر
بردن فعل مجرد به یکى از بابهاى مزید معمولا به این جهت است که معنا و یا معانى جدیدى، به دست آید به طورى که برخى از بابها، به کلمه هاى گوناگونِ ثلاثى مجرد، بیست معناى جدید مى دهند که ما، در این کتاب فقط به ذکر یک معناى مشهور از آنها اکتفا مى کنیم. 
معناى مشهور باب اِفعال
* تعدیه (متعدى کردن)، بعضى از فعلهاى ثلاثى مجردِ لازم، اگر به باب اِفعال برده شوند، متعدى مى گردند; مانند: 
خَرَجَ (بیرون رفت) > أَخْرَجَ (بیرون کرد)
ضَحِکَ (خندید) > أَضْحَکَ (خنداند)
ذَهَبَ (رفت) > أَذْهَبَ (برد)
فعل لازم، فعلى است که فقط به فاعل نیاز دارد; مانند: 
ذَهَبَ سَعِیدٌ (سعید رفت)
و متعدى فعلى است که علاوه بر فاعل، مفعول نیز مى طلبد; مانند: 
أَذْهَبَ سَعِیدٌ عَلِیاً (سعید على را برد)
در این مثال، معناى رفتن با ذکر سعید تمام مى شود; اما معناى بردن نیازمند على است تا این فعل، بر روى او محقق شود.  

[بالا]

باب هاى ثلاثى مزید(2)

باب تفعیل

هر فعل ثلاثی مجردی که به باب تفعیل برده شود، ماضی، مضارع و مصدر آن بر وزن های ذیل می آید:

فعُّلَ یُفَعِّلُ تَفعیل

عَلِمَ > عَلَّمَ یُعَلِّمُ تَعلیم

نَزَلَ > نَزَّلَ یُنَزِّلُ تَنزیل

بقیه موارد کاربرد باب تَفاعُل بدین قرار است: 
مضارع استفهامی نفى نهى جحد مضارع منصوب امر حاضر امرغایب

هَلْ یُعَلِّمُ لا یُعَلِّمُ لا یُعَلِّمْ لَمْ یُعَلِّمْ أَنْ یُعَلِّمَ عَلِّمْ لِیُعَلِّمْ

هَلْ یُنَزِّلُ لا یُنَزِّلُ لا یُنَزِّلْ لَمْ یُنَزِّلْ أَنْ یُنَزِّلَ نَزِّلْ لِیُنَزِّلْ

معناى مشهور باب تفعیل

* تعدیه (متعدى کردن)، بعضى از فعلهاى ثلاثى مجردِ لازم، اگر به این باب برده شوند، متعدى مى گردند; مانند: 

نَزَلَ (فرود آمد) > نَزَّلَ (فرود آورد)

بَعُدَ (دور شد) > بَعَّدَ (دور کرد)

 

باب مفاعله

هر فعل ثلاثی مجردی که به باب مفاعله برده شود، ماضی، مضارع و مصدر آن بر وزن های ذیل می آید:

فَاعَلَ یُ فَاعِلُ مُفَاعَلَة

قَتَلَ > قَاتَلَ یُقَاتِلَ مُقَاتَلَة

جَهَدَ > جَاهَدَ یُجَاهِدُ مُجَاهَدَة

 

بقیه موارد کاربرد باب مُفاعله بدین قرار است: 
مضارع استفهامی نفى نهى جحد مضارع منصوب امر حاضر امرغایب

هَلْ یُقاتِلُ لا یُقَاتِلُ لا یُقَاتِلْ لَمْ یُقاتِلْ أَنْ یُقَاتِلَ قَاتِلْ لِیُقَاتِلْ

هَلْ یُجَاهِدُ لا یُجَاهِدُ لا یُجَاهِدْ لَمْ یُجَاهِدْ أَنْ یُجَاهِدَ جَاهِدْ لِیُجَاهِدَ

معناى مشهور باب مفاعله

* مشارکت، یعنی شرکت داشتن دو طرف (فاعل و مفعول) در انجام کاری،مانند:
ضَارَبَ سَعِیدٌ عَلِیّاً (سعید و على یکدیگر را زدند)
بَاحَثَ زَیدٌ سَعِیداً (زید و سعید با یکدیگر بحث کردند)

نکته: سه باب افعال،تفعیل و مفاعله در چند امر با یکدیگر مشترکند:

1. به صیغه اول ماضی آن ها یک حرف اضافه شده است.

2.حروف اتین در مضارع این سه باب مضموم است.

3. عین الفعل مضارع آنها مکسور است.

[بالا]

 بابهاى ثلاثى مزید(3)
باب تَفَاعُل
هر فعل ثلاثى مجردى که به باب تفاعل برده شود، ماضى، مضارع و مصدر آن بر وزنهاى ذیل مى آید: 
تَفَاعَلَ یَتَفَاعَلُ تَفَاعُل 
ضَرَبَ > تَضَارَبَ یـَتَضَارَبُ تَضَارُب  
عَمِلَ > تَعَامَلَ یَتَعَامَلُ تَعَامُل 
بقیه موارد کاربرد باب تَفاعُل بدین قرار است: 
مضارع استفهامی نفى نهى جحد مضارع منصوب امر حاضر امرغایب
هَلْ یَـتَضَارَبُ لاَیَـتَضَارَبُ لاَ یَتَضَارَبْ َلَمْ یَتَضَارَبْ أَن یـَتَضَارَبَ تَضَارَبْ لِـیَتَضَارَبْ
هَلْ یَـتَعَامَلُ لاَ یَـتَعَامَلُ لاَ یَتَعَامَلْ لَمْ یـَتَعَامَلْ أَنْ یـَتَعَامَلَ تَعَامَلْ لِـیَتَعَامَلْ
معناى باب تَفَاعُل:
* مشارکت، مانند:
تَعَاوَنَ سَعِیدٌ وَعَلِیٌّ (سعید و على به یکدیگر کمک کردند)
تَضَارَبَ زَیدٌ وَخَالِدٌ (زید و خالد یکدیگر را زدند)
* نکته:
هنگام صرفِ مضارعِ باب تفاعل ، در بعضى صیغه ها دو (ت) در کنار یکدیگر قرار مى گیرند که براى سبک شدن کلام، مى توان یکى از آن دو را حذف کرد; مانند: 
تَتَجَاوَزُ (4 و7) > تَجَاوَزُ
تَتَعَاوَنُونَ (9) > تَعَاوَنُونَ
* نمونه صرف مضارع منصوب فعل تَجَاوَزَ:
لَنْ یَتَجَاوَزَ لَنْ یَتَجَاوَزَا لَنْ یَتَجَاوَزُوا لَنْ تَجَاوَزَ لَنْ تَجاوَزَا لَنْ یَتَجَاوَزْنَ
لَنْ تَجَاوَزَ لَنْ تَجَاوَزَا لَنْ تَجَاوَزُوا لَنْ تَجَاوَزِیِ لَنْ تَجَاوَزَا لَنْ تَجَاوَزْنَ
لَنْ أَتَجَاوَزَ لَنْ نَتَجَاوَزَ

باب تَفَعُّل
هر فعل ثلاثى مجردى که به این باب برده شود، ماضى، مضارع و مصدر آن بر وزنهاى ذیل مى آید: 
تَفَعَّلَ یَتَفَعَّلُ تَفَعُّل 
عَلِم > تَعَلَّمَ یَتَعَلَّمُ تَعَلُّم 
صَرَفَ > تَصَرَّفَ یَتَصَرَّفُ تَصَرُّف 
بقیه موارد کاربرد باب تَفَعُّل بدین قرار است: 
مضارع استفهامی نفى نهى جحد مضارع منصوب امر حاضر امرغایب
هَلْ یـَتَعَلَّمُ لاَ یـَتَعَلَّمُ لَمْ یـَتَعَلَّمْ أَنْ یـَتَعَلَّمَ أَنْ یـَتَعَلَّمَ تـَعَلَّم لِیَـتَعَلَّمْ
هَلْ یـتَصَرَّفُ لاَ یـَتَصَرَّفُ لاَ یـَتَصَرَّفْ لَمْ یـَتَصَرَّفْ أَنْ یـَتَصَرَّفَ تـَصَرَّفْ لِیـَتَصَرَّفْ
معناى باب تَفَعُّل
* مطاوعه (اثر پذیرىِ) باب تَفْعِیل، مانند:
عَلَّمْتُ سَعِیداً فَتَعَلَّمَ (به سعید آموختم، و او یاد گرفت)
أَدَّبَ سَعِیدٌ خَالِداً فَتَأَدَّبَ (سعید خالد را ادب کرد، و او ادب شد)
* نکته: هنگام صرفِ مضارع باب تَفَعُّلْ ، در بعضى صیغه ها دو (ت) در کنار یکدیگر قرار مى گیرند که براى سبک شدن کلام، مى توان یکى از آن دو را حذف کرد; مانند:
تَتَنَزَّلُ (4 و 7) > تَنَزَّلُ
تَتَعَلَّمُونَ (9) > تَعَلَّمُونَ
* نمونه صرف چهارده صیغه مضارع مجزوم، از فعل تَعَلَّمَ:
یَتَعَلَّمُ یَتَعَلَّمَانِ یَتَعَلَّمُونَتَعَلَّمُ تَعَلَّمَانِ یَتَعَلَّمْنَ
تَعَلَّمُ تَعَلَّمَانِ تَعَلَّمُونَتَعَلَّمِینَ تَعَلَّمَانِ تَعَلَّمْنَ
أَتَعَلَّمُ نَتَعَلَّمُ

باب افتعال
هر فعل ثلاثى مجردى که به باب افتعال برده شود; ماضى، مضارع و مصدر آن بر وزنهاى ذیل مى آید: 
اِفْتَعَلَ یَفْتَعِلُ اِفْتِعَال 
سَمِعَ > اِسْتَمَعَ یَسْتَمِعُ اِسْتِمـَاع 
کَسَبَ > اِکْتَسَبَ یَکْتَسِبُ اِکْتِسَاب 
بقیه موارد کاربرد باب افتعال بدین قرار است: 
مضارع استفهامی نفى نهى جحد مضارع منصوب امر حاضر امرغایب
هَلْ یـَسْتَمِعُ لاَیـَسْتَمِعُ لاَ یـَسْتَمِعْ لَمْ یـَسْتَمِعْ أَنْ یـَسْتَمِعَ اِسْتَـمِعْ لِیَـسْتَمِعْ
هَلْ یـَکْتَسِبُ لاَیـَکْتَسِبُ لاَ یـَکْتَسِبْ لَمْ یـَکْتَسِبْ أَنْ یـَکْتَسِبَ اِکْتَسِبْ لِیـَکْتَسِبْ
معناى باب افتعال:
* مطاوعه (اثرپذیرى)، مانند:
جَمَعْتُ النَّاسَ فَاجْتَمَعُوا (مردم را جمع کردم، و آنان جمع شدند)
نَظَّمْتُهُ فَانْتَظَمَ (آن را منظم کرد، و منظم شد)
قاعده ابدال باب افتعال
هرگاه فاءالفعل فعلى واو باشد، اگر به باب افتعال برده شود، واو به تاء تبدیل و دو تاء در یکدیگر ادغام مى شوند; مانند: 
وَحَدَ > اِوْتَحَدَ > اِتْتَحَدَ > اِتَّحَدَ (یَتَّحِدُ اِتِّحَاد)
وَفَقَ > اِوْتَفَقَ > اِتْتَفَقَ > اِتَّفَقَ (یَتَّفِقُ اِتِّفَاق)
* نمونه صرف مضارع مجزوم به لاء نهى از فعل اِکْتَسَبَ:
لایَکْتَسِبْ لاَ یَکْتَسِبَا لاَ یَکْتَسِبُوا لاَ تَکْتَسِبْ لاَ تَکْتَسِبَا لاَ یَکْتَسِبْنَ
لاَ تَکْتَسِبْ لاَ تَکْتَسِبَا لاَ تَکْتَسِبُوا لاَ تَکْتَسِبِی لاَ تَکْتَسِبَا لاَ تَکْتَسِبْنَ
لاَ أَکْتَسِبْ لاَ نَکْتَسِبْ 

باب انفعال
هر فعل ثلاثى مجردى که به باب انفعال برده شود; ماضى، مضارع و مصدر آن بر وزنهاى ذیل مى آید: 
اِفْتَعَلَ یَفْتَعِلُ اِفْتِعَال 
کَسَرَ > اِنْکَسَرَ یَنْکَسِرُ اِنْکِسَار 
قَطَعَ > اِنْقَطَعَ یَنْقَطِعُ اِنْقِطَاع 
بقیه موارد کاربرد باب انفعال بدین قرار است: 
مضارع استفهامی نفى نهى جحد مضارع منصوب امر حاضر امرغایب
هَلْ یـَنْکَسِرُ لاَ یَنْکَسِرُ لاَ یـَنْکَسِرْ لَمْ یـَنْکَسِرُ أَنْ یـَنْکَسِرَ اِنـْکَسِرْ لِیـَنْکَسِرْ
هَلْ یـَنْقَطِـعُ لاَ یـَنْقَطِـعُ لاَ یـَنْقَطِـعْ لَمْ یـَنْقَطِـعْ أَنْ یـَنْقَطِـعَ اِنْقَطِـعْ لِیـَنْقَطِـعْ
معناى باب انفعال
* مطاوعه، مانند:
کَسَرْتُ الْقَلَمَ فَانْکَسَرَ (قلم را شکستم، و قلم شکست)
قَطَعَ سَعِیدٌ الْحَبْلَ فَانْقَطَعَ (سعید طناب را برید، و طناب بریده شد)
* نمونه صرف مضارع منفى از فعل اِنْصَرَفَ:
لاَ یَنْصَرِفُ لاَ یَنْصَرِفَانِ لاَ یَنْصَرِفُونَلاَ تَنْصَرِفُ لاَ تَنْصَرِفَانِ لاَ یَنْصَرِفْنَ
لاَ تَنْصَرِفُ لاَ تَنْصَرِفَانِ لاَ تَنْصَرِفُونَلاَ تَنْصَرِفیِنَ لاَ تَنْصَرِفَانِ لاَ تَنْصَرِفْنَ
لاَ أَنْصَرِفُ لاَ نَنْصَرِفُ

[بالا]


باب هاى ثلاثى مزید (4)
باب اِفْعِلاَل
هر فعل ثلاثى مجردى که به باب اِفْعِلاَل برده شود; ماضى، مضارع و مصدر آن بر وزنهاى ذیل مى آید: 
اِفْعَلَّ یَفْعَلُّ اِفْعِلاَل 
حَمُرَ> اِحْمَرَّ یَحْمَرُّ اِحْمِرَار 
عَوِجَ > اِعْوَجَّ یَعْوَجُّ اِعْوِجَاج 
بقیه موارد کاربرد آن بدین قرار است: 
مضارع استفهامی نفى نهى جحد مضارع منصوب امر حاضر امرغایب
هَلْ یـَحْمَرُّ لاَ یـَحْمَرُّ لاَ یـَحْمَرَّ لَمْ یـَحْمَرَّ أَنْ یـَحْمَرَّ اِحْمـَرَّ لِیَـحْمَرَّ
هَلْ یـَسْوَدُّ لاَ یـَسْوَدُّ لاَ یـَسْوَدَّ لَمْ یـَسْوَدَّ أَنْ یـَسْوَدَّ اِسْوَدَّ لِیـَسْوَدَّ
* نکته:
به لام الفعلِ فعلِ مضارعِ باب افعلال در امر غایب، حاضر، جحد و نهى، به جاى سکون، فتحه داده مى شود و دلیل آن در بحث مضاعف خواهد آمد. 
معناى باب اِفْعِلال
* این باب براى در آمدن به رنگ و یا پیدا کردن عیب به کار مى رود; مانند: 
اِحْمَرَّ الْحَدِیدُ (آهن سرخ شد).
اِعْوَجَّ (کج شد)
اِعْوَرَّ (یک چشم شد)
باب هاى ثلاثى مزید (4)

باب اِفْعِلاَل
هر فعل ثلاثى مجردى که به باب اِفْعِلاَل برده شود; ماضى، مضارع و مصدر آن بر وزنهاى ذیل مى آید: 
اِفْعَلَّ یَفْعَلُّ اِفْعِلاَل 
حَمُرَ> اِحْمَرَّ یَحْمَرُّ اِحْمِرَار 
عَوِجَ > اِعْوَجَّ یَعْوَجُّ اِعْوِجَاج 
بقیه موارد کاربرد آن بدین قرار است: 
مضارع استفهامی نفى نهى جحد مضارع منصوب امر حاضر امرغایب
هَلْ یـَحْمَرُّ لاَ یـَحْمَرُّ لاَ یـَحْمَرَّ لَمْ یـَحْمَرَّ أَنْ یـَحْمَرَّ اِحْمـَرَّ لِیَـحْمَرَّ
هَلْ یـَسْوَدُّ لاَ یـَسْوَدُّ لاَ یـَسْوَدَّ لَمْ یـَسْوَدَّ أَنْ یـَسْوَدَّ اِسْوَدَّ لِیـَسْوَدَّ
* نکته:
به لام الفعلِ فعلِ مضارعِ باب افعلال در امر غایب، حاضر، جحد و نهى، به جاى سکون، فتحه داده مى شود و دلیل آن در بحث مضاعف خواهد آمد. 
معناى باب اِفْعِلال
* این باب براى در آمدن به رنگ و یا پیدا کردن عیب به کار مى رود; مانند: 
اِحْمَرَّ الْحَدِیدُ (آهن سرخ شد).
اِعْوَجَّ (کج شد)
اِعْوَرَّ (یک چشم شد)

باب استفعال
هر فعل ثلاثى مجردى که به این باب برده شود، ماضى، مضارع و مصدر آن بر وزنهاى ذیل مى آید: 

اِسْتَفْعَلَ یَسْتَفْعِلُ اِسْتِفْعَال 
عَلِمَ > اِسْتَعْلَمَ یَسْتَعْلِمُ اِسْتِعْلاَم 
خَرَجَ > اِسْتَخْرَجَ یَسْتَخْرِجُ اِسْتِخْرَاج 
بقیه موارد کاربرد این باب بدین قرار است: 
مضارع استفهامی نفى نهى جحد مضارع منصوب امر حاضر امرغایب
هَلْ یـَسْتَعْلِمُ لاَ یـَسْتَعْلِمُ لاَیـَسْتَعْلِمْ لَمْ یـَسْتَعْلِمْ أَنْ یـَسْتَعْلِمَ اِسْتـَعْلِمْ لِیـَسْتَعْلِمْ
هَلْ یـَسْتَغْفِرُ لاَ یـَسْتَغْفِرُ لاَ یـَسْتَغْفِرْ لَمْ یـَسْتَغْفِرْ أَنْ یـَسْتَغْفِرَ اِسـْتَغْفِرْ لِیـَسْتَغْفِرْ
* صرف چهارده صیغه مضارع منفى (اِسْتَخْرَجَ)
لاَ یَسْتَخْرِجُ لاَ یَسْتَخْرِجَانِ لاَ یَسْتَخْرِجُونَ لاَ تَسْتَخْرِجُ لاَ تَسْتَخْرِجَانِ لاَ یَسْتَخْرِجْنَ
لاَ تَسْتَخْرِجُ لاَ تَسْتَخْرِجَانِ لاَ تَسْتَخْرِجُونَ لاَ تَسْتَخْرِجِینَ لاَ تَسْتَخْرِجَانِ لاَ تَسْتَخْرِجْنَ
لاَ أَسْتَخْرِجُ لاَ نَسْتَخْرِجُ
معناى مشهور باب استفعال
* طلب، مانند:
اِسْتَعْلَمَ سَعِیدٌ (سَعید طلب آگاهى کرد)
اِسْتَغْفَرْتُ اللَّهَ (از خداوند طلب آمرزش کردم)

باب افعیلال
هر فعل ثلاثى مجردى که به باب افعیلال برده شود، ماضى، مضارع و مصدر آن بر وزنهاى ذیل مى آید. 
اِفعَالَّ یَفْعَالُّ اِفْعِیلال 
حَمُرَ> اِحْمَارَّ یَحْمَارُّ اِحْمِیرار 
خَضِرَ> اِخْضَارَّ یَخْضَارُّ اِخْضِیرَار 
بقیه موارد کاربرد باب افعیلال بدین قرار است: 
مضارع استفهامی نفى نهى جحد مضارع منصوب امر حاضر امرغایب
هَلْ یـَحْمَارُّ لاَ یـَحْمَارُّ لاَ یـَحْمَارَّ لَمْ یـَحْمَارَّ أَنْ یـَحْمَارَّ اِحْمَارَّ لِیـَحْمَارَّ
هَلْ یـَخْضَارُّ لاَ یـَخْضَارُّ لاَ یـَخْضَارَّ لَمْ یـَخْضَارَّ أَنْ یـَخْضَارَّ اِخْضَارَّ لِیـَخْضَارَّ
معناى باب افعیلال
* این باب براى در آمدن به رنگ یا پیدا کردن عیب همراه با مبالغه به کار مى رود; مانند: 
اِحْمَارَّ الْحَدِیدُ (آهن بسیار سرخ شد)

* سه نکته:
1. ملاک در تشخیص حرف زاید در بابهاى ثلاثى مزید، مفرد مذکر غایبِ فعل ماضى است. 
2. همانطور که در بابهاى ثلاثى مزید مشاهده کردید این بابها از نظر تعداد حروف زاید بر سه قسم مى باشند: 
الف) بابهایى که یک حرف زاید دارند، عبارتند از: 
أَفْعَلَ فَعَّلَ فَاعَلَ
ب) بابهایى که دو حرف زاید دارند، عبارتند از: 
تَفَاعَلَ تَفَعَّلَ اِفْتَعَلَ اِنْفَعَلَ اِفْعَلَّ
ج) بابهایى که سه حرف زاید دارند، عبارتند از: 
اِسْتَفْعَلَ اِفعَالَّ
3. همزه هاى ماضى، امر حاضر و مصدرِ کلیه بابها وصل، و همزه باب اِفعال قطع است; مانند: 
ماضی > وَاکْتَسَبَ فَانْکَسَرَ وَاسْتَغْفَرَ 
امر > وَاکْتَسِبْ فَانْکَسِرْ وَاسْتَغْفِرْ 
مصدر > وَاکْتِسَاب وَانْکِسَار وَاسْتِغْفَار 
باب اِفعال > وَأَحْسَنَ وَأَحْسِنْ وَإِحْسَان 

 [بالا]

ابواب رباعى مجرد و مزید
فعل رباعى، فعلى است که داراى چهار حرف اصلى مى باشد و بر دو قسم است: 1. رباعى مجرد 2. رباعى مزید

باب رباعى مجرد
فعل رباعى مجرد داراى یک باب است: فَعْلَلَة 
باب فَعْلَلَة
فعل رباعى مجرد ماضى، مضارع و مصدر آن بر وزنهاى ذیل مى آید. 
فَعْلَلَ یُفَعْلِلُ فَعْلَلَة
زَلْزَلَ یُزَلزِلُ زَلْزَلَة 
دَحْرَجَ یُدَحْرِجُ دَحْرَجَة 
در ذیل با موارد کاربرد امر به لام، امر به صیغه، مضارع منصوب، مضارع مجزوم به لَمْ (جحد) و مضارع مجزوم به لاء (نهى) مضارع منفى و مضارع استفهامى باب فعلله آشنا مى شویم. 
مضارع استفهامی نفى نهى جحد مضارع منصوب امر حاضر امربه لازم
هَلْ یُزَلْزِلُ لاَیُزَلْزِلُ لاَیُزَلْزِلْ لَمْ یُزَلْزِلْ أَنْ یُزَلْزِلَ زَلْزِلْ لِیُزَلْزِلْ
هَلْ یُدَحْرِجُ لاَ یُدَحْرِجُ لاَ یُدَحْرِجْ لَمْ یُدَحْرِجْ أَنْ یُدَحْرِجَ دَحْرِجْ لِیُدَحْرِج
مصدر این باب در بعضى موارد بر وزنِ فِعْلال نیز مى آید; مانند: 
زِلْزَال، دِحْرَاج
* نمونه صرف چهارده صیغه ماضى فعل زَلْزَلَ:
زَلْزَلَ زَلْزَلاَ زَلْزَلُوا زَلْزَلَتْ زَلْزَلَتَا زَلْزَلْنَ
زَلْزَلْتَ زَلْزَلْتـُمَا زَلْزَلْتُمْ زَلْزَلْتِ زَلْزَلْتـُمَا زَلْزَلْتُنَّ
زَلْزَلْتُ زَلْزَلْنَا

بابهاى رباعى مزید
فعل رباعى مزید، داراى دو باب است: تَفَعْلُل و اِفْعِلاّل 
باب تَفَعْلُل
هر فعل رباعى مجردى که به باب تَفَعْلُلْ برود، ماضى، مضارع و مصدر آن بر وزنهاى ذیل مى آید. 

تَفَعْلَلَ یَتَفَعْلَلُ تَفَعْلُل 
زَلْزَلَ > تَزَلْزَلَ یَتَزَلْزَلُ تَزَلْزُل 
دَحْرَجَ> تَدَحْرَجَ یَتَدَحْرَجُ تَدَحْرُج 
بقیه موارد کاربرد باب تَفَعْلُلْ بدین قرار است: 
مضارع استفهامی نفى نهى جحد مضارع منصوب امر حاضر امربه لازم
هَلْ یَتَزَلْزَلُ لاَ یَتَزَلْزَلُ لاَ یَتَزَلْزَلْ َلَمْ یَتَزَلْزَلْ أَنْ یَتَزَلْزَلَ تَزَلْزَلْ لِیَتَزَلْزَلْ
هَلْ یَتَدَحْرَجُ لاَیَتَدَحْرَجُ لاَ یَتَدَحْرَجْ لَمْ یَتَدَحْرَجْ أَنْ یَتَدَحْرَجَ تَدَحْرَجْ لِیَتَدَحْرَجْ

[بالا]

معلوم و مجهول
فعل معلوم، فعلى است که فاعل آن در کلام ذکر شده باشد; مانند:
نَصَرَ سَعِیدٌ عَلِیّاً (سعید على را یارى کرد) 
فعل مجهول، فعلى است که فاعل آن در کلام ذکر نشود، و فعل، به مفعول نسبت داده شود که به این مفعول، نایب فاعل مى گویند; زیرا به جاى فاعل قرار گرفته است; مانند:
(سعید على را یارى کرد) مفعول فاعل فعل معلوم 
عَلِیّاً سَعِیدٌ نَصَرَ 
* روش مجهول کردن فعل ماضى
ماضى مجهول، از ماضى معلوم گرفته مى شود و براى ساختن آن، حرفِ ماقبلِ آخر ماضىِ معلوم را مکسور، و حرف متحرک ماقبل آن را مضموم مى کنیم; مانند: 
ضَرَبَ (زد) > ضُرِبَ (زده شد)
زَلْزَلَ (لرزاند) > زُلْزِلَ (لرزانده شد)
اِسْتَفْهَمَ (پرسید) > اُسْتُفْهِمَ (پرسیده شد)
* نکته:
الف در ماضى مجهولِ باب مفاعله و تَفاعُل ، تبدیل به واو مى شود; زیرا ماقبل آن ضمه است; مانند:
ضَارَبَ >مجهول ضُارِبَ > ضُورِبَ 
عَاقَبَ >مجهول عُاقِبَ > عُوقِبَ
تَضَارَبَ >مجهول تُضُارِبَ > تُضُورِبَ 
تَنَازَعَ >مجهول تُنُازِعَ > تُنُوزِعَ
* صرف ماضى مجهول
غایب

مذکر

1. ضُرِبَ(زده شد) 
2. ضُرِبَا(زده شدند)

3. ضُرِبُوا(زده شدند)

مؤنث 

4. ضُرِبَتْ(زده شد) 
5. ضُرِبَتَا(زده شدند) 
6.ضُرِبْنَ(زده شدند)

مخاطب

مذکر

7.ضُرِبَتْ (زده شد)

8.ضُرِبْنُسَما (زده شدید)

9. ضُرِبْتُمْ (زده شدید)

مؤنث
10.ضُرِبْتِ (زده شدى)

11.ضُرِبْنَما (زده شدید)

12.ضُرِبْتُنَّ (زده شدید)

متکلم
13.ضُرِبْتُ (زده شدم) 
14.ضُرِبْنَا (زده شدیم)

* روش مجهول کردن فعل مضارع
مضارع مجهول را از مضارع معلوم مى گیریم و براى ساختن آن، حرف مضارعه (اتین) را مضموم و حرف ماقبل آخر را مفتوح مى کنیم; مانند: 
یَضْرِبُ (مى زند) > یُضْرَبُ (زده مى شود)
یُزَلْزِلُ (مى لرزاند) > یُزَلْزَلُ (لرزانده مى شود)
یَسْتَفْهِمُ (مى پرسد) > یُسْتَفْهَمُ (پرسیده مى شود)

* صرف چهارده صیغه مضارع مجهول
غایب

مذکر

1. یُضْرَبُ (زده مى شود) 
2. یُضْرَبَانِ (زده مى شوند) 
3. یُضْرَبُونَ (زده مى شوند)

مؤنث

4. تُضْرَبُ (زده مى شود)

5. تُضْرَبَانِ(زده مى شوند) 
6. یُضْرَبْنَ (زده مى شوند)

مخاطب

مذکر

7.تُضْرَبُ (زده مى شوى)

8.تُضْرَبَانِ(زده مى شوید)

9. تُضْرَبُونَ(زده مى شوید)

مؤنث 

10.تُضْرَبِینَ(زده مى شوى) 
11.تُضْرَبَانِ(زده مى شوید)

12.تُضْرَبْنَ(زده مى شوید)

متکلم
13.أُضْرَبُ (زده مى شوم) 
14.نُضْرَبُ (زده مى شویم)

امر مجهول
امر مجهول را از مضارع مجهول مى گیریم و براى ساختن آن، یک لام مکسور (لِـ) قبل از مضارع مجهول آورده، آخر آن را جزم مى دهیم; مانند: 
یُضْرَبُ (زده مى شود) > لِیُضْرَبْ (باید زده شود)
یُزَلْزَلُ (لرزانده مى شود) > لِیُزَلْزَلْ (باید لرزانده شود)
یُسْتَفْهَمُ (پرسیده مى شود) > لِیُسْتَفْهَمْ (باید پرسیده شود)
از آنچه گفته شد، معلوم گردید که فعل مجهول،امر به صیغه ندارد و چهارده صیغه آن امر به لام است. 
* صرف امر مجهول

غایب

مذکر

1. لِیُضْرَبْ (بایدزده شود) 
2. لِیُضْرَبَا(باید زده شوند) 
3. لِیُضْرَبُوا(بایدزده شوند) 
مونث

4. لِتُضْرَبْ (بایدزده شود)

5. لِتُضْرَبَا(باید زده شوند)

6. لِیُضْرَبْنَ(بایدزده شوند)

مخاطب

مذکر
7. لِتُضْرَبْ(بایدزده شوى)

8. لِتُضْرَبَا(بایدزده شوید)

9. لِتُضْرَبُوا(بایدزده شوید)

مونث

10. لِتُضْرَبِی (بایدزده شوی)

11. لِتُضْرَبَا(بایدزده شوید)

12. لِتُضْرَبْنَ(بایدزده شوند)

متکلم

13. لِأُضْرَبْ(بایدزده شوم)

14. لِنُضْرَبْ(بایدزده شویم)

[بالا]


صحیح و معتل
کلمه، از نظر چگونگى حروف اصلى بر دو قسم است: صحیح و معتل. 
صحیح کلمه اى است که در حروف اصلى آن، حرف علّه نباشد; مانند : کَتَبَ أَمَرَ مَدَدَ 
حروف عله عبارتند از: واو، یاء و الف منقلبه. 
معتل، کلمه اى است که در حروف اصلى آن، حرف علّه وجود داشته باشد; مانند:
وَجَدَ قَوَلَ دَعَوَ (با حرف علّه واو)
یَسَرَ بَیَعَ رَمَىَ (با حرف علّه یاء)
الف منقلبه، الفى است که در اصل واو و یا یاء بوده است; مانند: 
الف در دو فعل: قَالَ که در اصل قَوَلَ بوده; 
رَمى که در اصل رَمَىَ بوده.

اقسام کلمه هاى صحیح
کلمه هاى صحیح بر دو قسمند: سالم و ناسالم. 
کلمه هاى ناسالم، یا مهموزند و یا مضاعف. 
مهموز، کلمه اى است که در حروف اصلى آن همزه وجود داشته باشد; مانند:
أَمَرَ سَأَلَ قَرَأَ
اگر فاء الفعلِ کلمه، همزه باشد، به آن مهموز الفاء ، و اگر عین الفعل، همزه باشد، مهموز العین ، و اگر لام الفعل، همزه باشد، به آن مهموز اللام گویند. 
مضاعف، کلمه اى است که دو حرف اصلى آن مثل هم باشند; مانند:
مَدَدَ فَرَرَ ذَلَلَ
کلمه صحیحى که نه مهموز باشد و نه مضاعف، سالم نامیده مى شود; مانند: 
کَتَبَ نَصَرَ عَلِمَ
اقسام کلمه هاى معتل
اگر حرف علّه، در فاء الفعل کلمه هاى معتل باشد، به آن معتل الفاء یا مثال مى گویند; مانند: وَهَبَ یَسَرَ واگر حرف علّه، در عین الفعل آنها باشد، به آن معتل العین یا أَجْوَف مى گویند; مانند: قَوَلَ بَیَعَ 
و اگر حرف علّه، در لام الفعل آنها باشد، معتل الاّم یا ناقص نام مى گیرند; مانند: دَعَوَ عَفَوَ 
لفیف
اگر در حروف اصلى کلمه اى، دو حرف علّه وجود داشته باشد، آن را لفیف نامند. 
لفیف، یا مقرون است در صورتى که دو حرف علّه، کنار هم باشند; مانند: 
طَوَیَ قَوَیَ
و یا مفروق است در صورتى که دو حرف علّه، جداى از هم باشند; مانند: 
وَصَیَ وَقَیَ
مهموز
فعل مهموز، مانند فعل سالم است و در بعضى از موارد، همزه آن تخفیف مى یابد.
تخفیف همزه بر دو قسم است: قلبى و حذفى.
تخفیف قلبى
اگر در کلمه اى، دو همزه کنار یکدیگر قرار گیرند، و اوّلى متحرک و دومى ساکن باشد، واجب است همزه ساکن به حرف مدّىِ از جنس حرکت ما قبل، تبدیل شود; یعنى: 
1. اگر همزه اوّل، مفتوح باشد، همزه ساکن، قلب به الف مى شود; مانند: 
أَأْمَنَ > آمَنَ أَأْتَیَ > آتَیَ
2. اگر همزه اوّل مضموم باشد، همزه ساکن، قلب به واو مى شود; مانند: 
أُؤْمِنَ > أُومِنَ أُؤْتِیَ > أُوتِیَ
3. اگر همزه اوّل مکسور باشد، همزه ساکن، به یاء تبدیل مى شود; مانند: 
اِءْمِنْ > اِیمِنْ اِئْزِرْ > اِیزِرْ
تخفیف حذفى
این نوع تخفیف، قاعده مشخصى ندارد و سماعى است، مانند تخفیف همزه امر حاضر سه فعل: أَخَذَ أَکَلَ أَمَرَ 

أَخَذَ > امرحاضر اُءْخُذْ > خُذْ
أَکَلَ > امرحاضر اُءْکُلْ > کُلْ
أَمَرَ > امرحاضر اُءْمُرْ > مُرْ
* حذف همزه در خُذ و کُل واجب و در مُر جایز است.

[بالا]

مضاعف
فعل مضاعف که دو حرف از حروف اصلى آن هم جنس هستند، در معرض ادغام است. 
ادغام: در لغت به معناى داخل کردن و در اصطلاح به معناى داخل کردن حرفى در حرف دیگر است; به طورى که حرف اوّل از بین رفته و حرف دوم مشدّد مى شود; مانند:
أَوْوَل > أَوَّل مَدْدَ > مَدَّ
شرایط و اقسام ادغام
ادغام داراى دو شرط است: 
1. دو حرف هم جنس کنار یگدیگر باشند; 
2. حرف اوّل، ساکن و حرف دوم، متحرک باشد. 
ادغام بر سه قسم است: ادغام واجب، ادغام ممتنع و ادغام جایز. 
* نمونه صرف صیغه هاى مَدَّ چنین است:
مَدَّ مَدَّا مَدُّوا مَدَّتْ مَدَّتَا مَدَدْنَ
مَدَدْتَ مَدَدْتُمَا مَدَدْتُمْ مَدَدْتِ مَدَدْتُمَا مَدَدْتُنَّ
مَدَدْتُ مَدَدْنَا

ادغام در فعل مضارع
ادغام، در صیغه جمع مؤنث مضارعِ معلوم و مجهول، ممتنع و در بقیه صیغه ها لازم است. 
* صرف صیغه هاى مضارع مَدَّ چنین است:
یَمُدُّ یَمُدَّانِ یَمُدُّونَ تَمُدُّ تَمُدَّانِ یَمْدُدْنَ
تَمُدُّ تَمُدَّانِ تَمُدُّونَ تَمُدِّینَ تَمُدَّانِ تَمْدُدْنَ
أَمُدُّنَمُدُّ

ادغام در فعل امر
ادغام در صیغه هاى 1، 4، 7، 13 و 14 امر، جایز و در دو صیغه جمع مؤنث ممتنع، و در بقیه صیغه ها واجب است. در صیغه هایى که ادغام جایز است، اگر بخواهیم ادغام کنیم، باید حرف دوم را حرکت دهیم. حرکت آن مى تواند فتحه یا کسره باشد و اگر عین الفعل مضموم است، حرکت آن مى تواند، علاوه بر فتحه و کسره، ضمّه نیز باشد. 
* نمونه صرف صیغه هایى که ادغام آنها جایز است(1،4،7،13،14)
صیغه 1> لِیَفْرِرْ، لِیَفِرَّ، لِیَفِرِّ لِیَمْدُدْ، لِیَمُدَّ، لِیَمُدِّ، لِیَمُدُّ
صیغه 4> لِتَفْرِرْ،لِتَفِرَّ، لِتَفِرِّ لِتَمْدُدْ، لِتَمُدَّ، لِتَمُدِّ، لِتَمُدُّ
صیغه 7> اِفْرِرْ، فِرَّ، فِرِّ| اُمْدُدْ، مُدَّ، مُدِّ، مُدُّ
صیغه 13> لاَفْرِرْ، لاَفِرَّ، لاَفِرِّ لاَمْدُدْ، لاَمُدَّ، لاَمُدِّ، لاَمُدُّ
صیغه 14> لِنَفْرِرْ، لِنَفِرَّ، لِنَفِرِّ لِنَمْدُدْ، لِنَمُدَّ، لِنَمُدِّ، لِنَمُدُّ

جدول صرف مضاعف فعل (سَدَّ: بست)
امر معلوم(با ادغام و بى ادغام) مضارع مجهول مضارع معلوم ماضی مجهول ماضی معلوم
لِیَسُدَّ، لِیَسُدِّ، لِیَسُدُّ، لِیَسْدُدْ یُسَدُّ یَسُدُّ سُدَّ سَدَّ
بسته بشود بسته مى شود مى بندد بسته شد بست
لِیَسُدَّا یُسَدَّانِ یَسُدَّانِ سُدَّا سَدَّا
لِیَسُدُّوا یُسَدُّونَ یَسُدُّونَ سُدُّوا سَدُّوا
لِتَسُدَّ، لِتَسُدِّ، لِتَسُدُّ، لِتَسْدُدْ تُسَدُّ تَسُدُّ سُدَّتْ سَدَّتْ
لِتَسُدَّا تُسَدَّانِ تَسُدَّانِ سُدَّتَا سَدَّتَا
لِیَسْدُدْنَ یُسْدَدْنَ یَسْدُدْنَ سُدِدْنَ سَدَدْنَ
سُدَّ، سُدِّ، سُدُّ، اُسْدُدْ تُسَدُّ تَسُدُّ سُدِدْتَ سَدَدْتَ
سُدَّا تُسَدَّانِ تَسُدَّانِ سُدِدْتُمَا سَدَدْتُمَا
سُدُّوا تُسَدُّونَ تَسُدُّونَ سُدِدْتُمْ سَدَدْتُمْ
سُدِّی تُسَدِّینَ تَسُدِّینَ سُدِدْتِ سَدَدْتِ
سُدَّا تُسَدَّانِ تَسُدَّانِ سُدِدْتُمَا سَدَدْتُمَا
اُسْدُدْنَ تُسْدَدْنَ تَسْدُدْنَ سُدِدْتُنَّ سَدَدْتُنَّ
لاَسُدَّ، لاَسُدِّ، لاَسُدُّ، لاَسْدُدْ أُسَدُّ أَسُدُّ سُدِدْتُ سَدَدْتُ
لِنَسُدُّ، لِنَسُدَّ، لِنَسُدُّ، لِنَسْدُدْ نُسَدُّ نَسُدُّ سُدِدْنَا سَدَدْنَا

[بالا]

معتلات (1)
مثال

از آنجا که در کلمه هاى معتل، حرف علّه وجود دارد، این کلمات نمى توانند مانند کلمات سالم صرف شوند; به همین جهت باید آنها را با قواعد دیگرى به نام قواعد اعلال درمان کرد. 
به عبارت دیگر، حرف علّه در بعضى از موارد به جهت ایجاد سبکى و سهولت در تلفّظ، تغییر مى کند که این تغییر را اعلال مى گویند. 
* تغییر، گاهى به قلب کردن حرف علّه است; مانند: 
تغییر قَوَلَ به قَالَ که به آن اعلال قلبى گویند.
* تغییر، گاهى به ساکن کردن حرف علّه است; مانند: 
تغییر یَقْوُلُ به یَقُوُلُ که به آن اعلال سکونى گویند.
* تغییر، گاهى به حذف حرف علّه است; مانند: 
تغییر لِیَدْعُوْ به لِیَدْعُ که به آن اعلال حذفى گویند.
در این کتاب، به ترتیب به بیان قواعد اعلالِ مثال، اجوف و سپس ناقص و لفیف مى پردازیم. 

قواعد مثال (معتل الفاء)
قاعده (1): مضارعِ مثال واوى، اگر بر وزن یَفْعِلُ باشد، واو آن حذف مى شود; مانند:
وَجَدَ  یَوْجِدُ   یَجِدُ، لِیَجِدْ، جِدْ
وَلَدَ ← یَوْلِدُ ← یَلِدُ، لِیَلِدْ، لِدْ
این قاعده در چند فعلِ مضارعِ بر وزن یَفْعَلُ نیز جارى است; مانند: 
وَسَعَ (گسترد) ← یَوْسَعُ ← یَسَعُ، لِیَسَعْ، سَعْ
وَضَعَ (قرار داد) ← یَوْضَعُ ← یَضَعُ، لِیَضَعْ، ضَعْ
وَدَعَ(رها کرد) ← یَوْدَعُ ← یَدَعُ، لِیَدَعْ، دَعْ
وَهَبَ (بخشید) ← یَوْهَبُ ← یَهَبُ، لِیَهَبْ، هَبْ
وَذَرَ (واگذاشت) ← یَوْذَرُ ← یَذَرُ، لِیَذَرْ، ذَرْ

* نکته: 
قاعده شماره (1) در مضارع مجهول و امر مجهول جارى نمى شود; مانند: 
وَجَدَ ←یُوجَدُ ← لِیُوجَدْ وَصَلَ ← یُوصَلُ ← لِیُوصَلْ
قاعده2:واو ساکن ماقبل مکسور، قلب به  یاء ،
و یاء ساکن ماقبل مضموم، قلب به واو مى شود;مانند: 
إِوْجَاد  إِیجاد إِوْرَاد  إِیرَاد مِوْزَان  مِیزَان
یُیْقِنُ  یُوقِنُ یُیْسُ  یُوسُ اُیْمُنْ  اُومُنْ

[بالا]

معتلات (2)
اجوف
فعل معتل العین یا اجوف بر دو قسم است: 
اجوف واوى، مانند: قَوَلَ و اجوف یایى، مانند: بَیَعَ 

قواعد اعلال اجوف
بر کلمات اجوف، قواعد ذیل جارى مى شوند: 
قاعده (3): واو و یاء مکسور یا مضموم که ماقبل آنها فتحه نباشد، بعد از سلب حرکت ماقبل، حرکتشان به ماقبل داده مى شود; مانند:
قُوِلَ > قِوْلَ بُیِعَ > بِیعَ
نکته 1:
این قاعده در مورد خَوِفَ که ماقبل آن فتحه است جارى نمى شود. 
نکته 2:
طبق قاعده (2) قِوْلَ مى شود قِیلَ 
قاعده (4): واو و یاء متحرک، اگر عین الفعل کلمه واقع شوند و ماقبلشان حرف صحیح و ساکن باشد، حرکتشان به ماقبل داده مى شود; مانند:
یَقْوُلُ > یَقُولُ یَخْوَفُ > یَخَوْفُ
یَبْیِعُ > یَبِیعُ یُقْوَلُ > یُقَوْلُ
قاعده (5): واو و یاء متحرک ماقبل مفتوح، قلب به الف مى شود; مانند:
قَوَلَ > قَالَ بَیَعَ > بَاعَ خَوِفَ > خَافَ
* نکته:
این قواعد در صورتى که واو و یاء در موضع حرکت باشد، یعنى متحرک بوده و به جهت قواعد اعلال سکونى، ساکن شده باشد نیز جارى مى شود; مانند: 
یَخْوَفُ >قاعده (4) یَخَوْفُ >قاعده(5) یَخَافُ
یُبْیَعُ >قاعده(4) یُبَیْعُ >قاعده (5) یُبَاعُ
قاعده (6): حرف عله ساکن اگر کنار ساکن دیگرى قرارگیرد، حذف مى شود; مانند:
یَقُولُ >امر به لام لِیَقُوْلْ >قاعده (6) لِیَقُلْ
تَقُولُ >امر حاضر قُوْلْ >قاعده (6) قُلْ
یَبِیعُ >امر به لام لِیَبِیْعْ >قاعده(6) لِیَبِعْ
تَبیعُ >امر حاضر بِیْعْ >قاعده (6) بِعْ

* نکته
اگر مضارع اجوف بر وزن یَفْعُلُ باشد، فاء الفعل ماضى معلوم آن از صیغه (6) تا آخر، مضموم ، و اگر بر وزن یَفْعِلُ یا یَفْعَلُ باشد، فاء الفعل آن مکسور مى گردد; مانند: 
قَالَ ـُ > قَالَ، قَالاَ.... >صیغه(6) قَالْنَ > قُلْنَ
بَاعَ ـِ > بَاعَ، بَاعَا.... >صیغه (6) بَاعْنَ > بِعْنَ
خَافَ ـَ > خَافَ، خَافَا.... >صیغه (6) خَافْنَ > خِفْنَ

* توجه:
حروف مدّىِ ــَ ا، اِى و اُو ساکن هستند. 
نمونه صرف اجوف واوى: قَالَ 

ماضی معلوم

قَال(گفت)  قَالاَ قَالُوا قَالَتْ قَالَتَا قُلْنَ قُلْتَ قُلْتُمَا قُلْتُمْ قُلْتِ قُلْتُمَا قُلْتُنَّ قُلْتُ قُلْنَا

ماضی مجهول:

قیلَ (گفته شد) قِیلاَ قِیلُوا قِیلَتْ قِیلَتَا قِلْنَ قِلْتَ قِلْتُمَا قِلْتُمْ قِلْتِ قِلْتُمَا قِلْتُنَّ قِلْتُ قِلْنَا

مضارع معلوم:

یَقُولُ (می گوید) یَقُولاَنِ یَقُولُونَ تَقُولُ تَقوُلاَنِ یَقُلْنَ تَقُولُ تَقُولاَنِ تَقُولُونَ تَقُولِینَ تَقُولاَنِ تَقُلْنَ أَقُولُ نَقُولُ

مضارع مجهول:

یُقَالُ (گفته می شود) یُقَالَانِ یُقَالُونَ تُقَالُ تُقَالاَنِ یَقُلْنَ تُقَالُ تُقَالانِ تُقَالُونَ تُقَالِینَ تُقَالاَنِ تُقَلْنَ أُقَالُ نُقَالُ

امر معلوم:

لِیَقُل(باید بگوید) لِیَقُولاَ لِیَقُولُوا لِتَقُلْ لتَقُولاَ لِیَقُلْنَ قُلْ قُولاَ قُولُوا قُولِی قُولاَ قُلْنَ لِأَقُلْ لِنَقُلْ

 

نمونه صرف اجوف یایى: بَاعَ 
ماضی معلوم:

بَاعَ (خرید) بَاعَا بَاعُوا بَاعَتْ باعَتَا بِعْنَ بِعْتَ بِعْتُمَا بِعْتُمْ بِعْتِ بِعْتُمَا بِعْتُنَّ بِعْتُ بِعْنَا

ماضی مجهول:

بِیعَ(خریده شد) بِیعَا بِیعُوا بِیعَتْ بِیعَتَا بُعْنَ بُعْتَ بُعْتُمَا بُعْتُمْ بُعْتِ بُعْتُمَا بُعْتُنَّ بُعْتُ بُعْنَا

مضارع معلوم:

یَبِیعُ (می خرد) یَبِیعَانِ یَبِیعُونَ تَبِیعُ تَبِیعَانِ یَبِعْنَ تَبِیعُ تَبِیعَانِ تَبِیعُونَ تَبِیعِینَ تَبِیعَانِ تَبِعْنَ أَبِیعُ نَبِیعُ

مضارع مجهول:

یُبَاعُ (خریده می شود) یُبَاعَانِ یُبَاعُونَ تُبَاعُ تُبَاعَانِ یُبَعْنَ تُبَاعُ تُبَاعَانِ تُبَاعُونَ تُبَاعِینَ تُبَاعَانِ تُبَعْنَ أُبَاعُ نُبَاعُ

امر معلوم: 

لِیَبعْ (باید بخرد) لِیَبیِیعَا لِیَبِیعُوا لِتَبِعْ لِتَبِیعَا لِیَبِعْنَ بِعْ بِیعَا بِیعُوا بِیعِی بِیعَا بِعْنَ لِأَبِعْ لِنَبِعْ

[بالا]

معتلات (3)
ناقص
فعل معتل اللام یا ناقص بر دو قسم است: 
ناقص واوى، مانند: دَعَوَ، ناقص یایى، مانند: رَمَیَ. 
قواعد اعلال ناقص
بر کلمات ناقص، قواعد ذیل جارى مى شود: 
قاعده (7) : در ناقص واوى، اگر ماقبلِ واو، مکسور باشد، واو به یاء تبدیل مى شود; مانند:
رَضِوَ > رَضِیَ دُعِوَ > دُعِیَ
قاعده (8) : واو مضموم ماقبل مضموم و نیز یاء مضموم ماقبل مکسور،اگر در آخر مضارعِ ناقص قرار گیرند، ضمه آنها حذف مى شود; مانند:
یَدْعُوُ > یَدْعُو یَرْمِیُ > یَرْمِی
قاعده (9) : در ناقص واوى، اگر واو حرف چهارم یا بعد از آن بوده، ماقبل آن مفتوح باشد، به یاء تبدیل مى شود; مانند:
یُدْعَوُ > یُدْعَیُ > قاعده (5) > یُدْعَى
قاعده (10) : در آخر صیغه هاى (1، 4، 7، 13 و 14) فعلِ ناقص، حرف علّه در حالت جزم حذف مى شود; مانند:
مضارع مجزوم یَدْعُو > لَمْ یَدْعُ(1) لَمْ تَدْعُ(4) لَمْ تَدْعُ(7) 
لَمْ أَدْعُ(13) لَمْ نَدْعُ (14)
مضارع مجزوم یَرْمِی > لِیَرْمِ(1) لِتَرْمِ(4) اِرْمِ(7) 
لاَرْمِ(13) لِنَرْمِ (14)
مضارع مجزوم یَرْضَى > لِیَرْضَ(1) لِتَرْضَ(4) اِرْضَ(7) 
لَمْ أَرْضَ (13) لَمْ نَرْضَ (14)
* توجه: قواعد مذکور در فعلهاى مجهول و فعلهاى مزید ناقص نیز باید رعایت شوند; مانند: 
رَضِیَ(باب افعال):أَرْضَیَ 5 > أَرْضَی مضارع > یُرْضِیُ 8 > یُرضِی > امرحاضر > 
أَرْضِی 10 > أَرْضِ
زَکوَ(درباب تفعیل):زَکَّوَ9 > زَکَّیَ 5 > زَکَّى مضارع > یُزَکِّیُ 8 >
یُزَکِّی امر به لام > لِیُزَکِّی 10 > لِیُزَکِّ

لـفیـف
لفیف، کلمه اى است که در حروف اصلى آن، دو حرف عله باشد و بر دو قسم است: مقرون، مفروق.
مقرون، آن است که دو حرف علّه درکنار هم باشند; مانند: طَوَى (پیچاند).
مفروق، آن است که دو حرف علّه از هم جدا باشند; مانند: وَقَى (نگه داشت).
* توجه
1. لفیف مقرون، مانند ناقص صرف مى شود; زیرا در لفیف مقرون فرض مى شود که عین الفعل، حرف علّه نیست. 
* نمونه صرف لفیف مقرون ازفعل (طَوَى: پیچاند)باذکرشماره قواعد:
ماضی معلوم مضارع معلوم امر حاضر جحد نهی ماضی مجهول مضارع مجهول
طَوَی
(5) یَطْوِی 
(8) اِطْوِ
(10) لَمْ یَطْوِ
(10) لَا یَطْوِ
(10) طُوِیَ
- یُطْوَی
(5)
مثال و ناقص امکان پذیر است; زیرا لفیف مفروق، هم مثال است و هم ناقص.

ماضی معلوم مضارع معلوم امر حاضر جحد نهی ماضی مجهول مضارع مجهول
وَقی
(5) یَقِی 
(8)،(1) قِ
(10) لَمْ یَقِ
(10) لا یَقِ
(10) وُقِیَ
- یُوقی
(5)
* توضیح:
1. یَقِی در اصل یَوْقِىُ بوده که طبق قاعده (1) واو آن حذف شده است: 
یَوْقِیُ > یَقِیُ، و طبق قاعده (8) ضمه آخرش نیز حذف شده است:
یَقِیُ > یَقِی.
2. ق در اصل تَقِی بوده، براى ساختن امر حاضر، حرف مضارعه آن حذف شده ر قِی، و یاء آخر آن نیز طبق قاعده (10) حذف شده است: 
تَقِی > قِی > قِ (نگهد<ار) تَفی > فِی > فِ (وفا کن)

* نمونه صرف ناقص یایى از فعل: رَمَى (پرتاب کرد)
ماضی معلوم:

رَمی(پرتاب کرد) رَمَیَا رَمَوْا رَمَتْ رَمَتَا رَمَیْنَ رَمَیْتَ رَمَیْتُمَا رَمَیْتُمْ رَمَیْتِ رَمَیْتُمَا رَمَیْتُنَّ رَمیْتُ رَمَیْنَا

ماضی مجهول: 
رُمِیَ (پرتاب شد) رُمِیَا رُمُوا رُمِیَتْ رُمِیَتَا رُمِینَ رُمِیتَ رُمِیتُمَا رُمِیتُمْ رُمِیتِ رُمِیتُمَا رُمِیتُنَّ رُمِیتُ رُمِینَا

مضارع معلوم:

یَرْمِی (پرتاب می کند) یَرْمِیَانِ یَرْمُونَ تَرْمِی تَرْمِیَانِ یَرمِینَ تَرْمِی تَرمِیَانِ تَرمُونَ تَرمِینَ تَرْمِیَانِ تَرْمِینَ أَرْمِی نَرْمِی

مضارع مجهول:

یُرْمی (پرتاب می شود) یُرْمَیَانِ یُرْمَوْنَ تُرْمَی تُرمَیَانِ یُرْمَیْنَ تُرْمَی تُرْمَیَانِ تُرْمُوْنَ تُرْمَیْنَ تُرْمَیَانِ تُرْمَیْنَ أُرْمَی نُرْمَی

امر معلوم:

لِیَرْمِ (باید پرتاب کند) لِیَرْمُوا لِیَرْمُوا لِتَرْمِیَا لِتَرْمِیَا لِیرْمِینَ اِرْمِ اِرْمِیَا اِرْمُوا اِرْمِی اِرْمِیَا اِرمِینَ لِأَرْمِ لِنَرْمِ


* نمونه صرف ناقص واوی از فعل: دَعَوَ (خواند)
ماضی معلوم:

دَعَا(خواند) دَعَوَا دَعَوْا دَعَتْ دَعَتَا دَعَوْنَ دَعَوْتَ دَعَوْتُمَا دَعَوْتُمْ دَعَوْتِ دَعَوْتُمَا دَعَوْتُنَّ دَعَوْتُ دَعَوْنا

ماضی مجهول:

دُعِىَ (خوانده شد) دُعِیَا دُعُوا دُعِیَتْ دُعِیَتَا دُعِینَ دُعِیتَ دُعِیتُمَا دُعِیتُمْ دُعِیتِ دُعِیتُمَا دُعِیتُنَّ دُعِیتُ دُعِینَا

مضارع معلوم:

یَدْعُو (می خواند) یَدْعُوَانِ یَدْعُونَ تَدْعُو تَدْعُوَان یَدْعُونَ تَدْعُو تَدعُوَانِ تَدْعُونَ تَدْعِینَ تَدْعُوَانِ تَدْعُونَ أَدْعُو نَدْعُو

مضارع مجهول:

یُدْعَى (خوانده می شود) یُدْعَیَانِ یُدْعَوْنَ تُدْعَى تُدْعَیانِ یُدْعَیْنَ تُدْعَى تُدْعَیَانِ تُدْعَوْنَ تُدْعَیْنَ تُدْعَیَانِ تُدْعَیْنَ أُدْعَى نُدْعَى اُدْعِی

امر معلوم:

لِیَدْعُ (باید بخواند) لِیَدْعُوَا لِیَدْعُوا لِتَدْعُ لِتَدْعُوَا لِیَدْعُونَ اُدْعُ اُدْعُوَا اُدْعُوا اُدْعُوَا اُدْعُونَ لاَدْعُ لِنَدْعُ


* نمونه صرف لفیف مفروق از فعل: وَقَی (نگه داشت)


 

ماضی معلوم:

وَقَی(نگه داشت) وَقَیَا وَقَوْا وَقَتْ وَقَتَا وَقَیْنَ وَقَیْتَ وَقَیْتُمَا وَقَیْتُمْ وَقَیْتِ وَقَیْتُمَا وَقَیْتُنَّ وَقَیْتُ وَقَیْنَا

ماضی مجهول:

وُقِیَ (نگه داشته شد) وُقِیَا وُقُوا وُقِیَتْ وُقِیتَا وُقِینَ وُقِیتَ وُقِیتُمَا وُقِیتُمْ وُقِیتِ وُقِتُمَا وُقِیتُنَّ وُقِیتُ وُقِینَا

مضارع معلوم:

یَقی (نگه می دارد) یَقِیَانِ یَقُونَ تَقِی تَقِیَانِ یَقیِنَ تَقِی تَقِیَانِ تَقُونَ تَقِینَ تَقِیَانِ تَقِینَ أَقِی نَقِی

مضارع مجهول:

یُوقَی (نگه داشته می شود) یُوقَیَانِ یُوقَوْنَ تُوقَی تُوقَیَانِ یُوقَیْنَ تُوقَی تُوقَیَانِ تُوقَوْنَ تُوقَیْنَ تُوقَیَانِ تُوقَیْنَ أُوقَی نُوقَی

امر معلوم:

لِیَقِ (باید نگه دارد) لِیَقِیَا لِیَقُوا لِتَقِ لِتَقِیَا لِیَقِینَ قِ قِیَا قُوا قِی قِیا قِینَ لِأَقِ لِنَقِ


جدول قواعد ده گانه اعلال
از قواعد ده گانه اعلال، قاعده هاى (3، 4 و 8) مربوط به اعلال سکونى و قاعده هاى (2، 5، 7و 9) مربوط به اعلال قلبى و قاعده هاى (1 ، 6 و 10) مربوط به اعلال حذفى است. 

شماره قاعده قاعده قبل از اعلال بعد از اعلال نوع اعلال موارد کاربرد
1. مضارع مثال واوی اگر بر وزن یَفْعِلُ باشد (واو) آن حذف می شود. 
یَوْعِدُ ← یَعِدُ  یَوْقِیُ ← 
یَقِیُ 
موارد کاربرد: مثال واوی،لفیفِ مفروق


2. واو ساکن ماقبل مکسور،قلب به(یاء) و یاء ساکن ماقبل مضموم،قلب به (واو) می شود.
إِوْجَاد 
← إِیجَاد یُیْقِنُ ←یُوقِنُ

کاربرد: مثال،اجوف


3. واو و یاء مکسور یا مضمومی که ماقبل آنها فتحه نباشد، پس از سلب حرکت ماقبل، حرکتشان به ماقبل داده می شود.

قُوِلَ ← قِوْلَ ← قِیلَ  بُیِعَ ← بِیعَ

کاربرد: اجوف


4. واو و یاء متحرک، اگر عین الفعل کلمه واقع شوند و ماقبل آنها حرف صحیح و ساکن باشد، حرکتشان به ماقبل داده می شود.

یَقْوُلُ ← یَقُولُ  بَبْیعُ ← یَبِیِعُ  یَخْوَفُ ← یَخَوْفُ ← یَخَافُ

کابرد: اجوف


5 . واو و یاء متحرک ماقبل مفتوح قلب به (الف) می شود.
قَوَلَ 
← قَالَ  بَیَعَ ← بَاعَ خَوِفَ ← خَافَ  دَعَوَ ← دَعَا
کاربرد: اجوف،ناقص،لفیف

6. حرف عله ساکن در التقاء ساکنین حذف می شود.

قَاْلْنَ ← قلْنَ  قُوْلْ ← قُلْ 
کاربرد:اجوف، ناقص، لفیف


7. در ناقص واوی، اگر ماقبل واو، مکسور باشد، واو تبدیل به (یاء) می شود.
رَضِوَ 
← رضِیَ  دُعِوَ ←دُعِیَ
کاربرد: ناقص واوی


8. واو مضموم ماقبل مضموم و نیز یاء مضموم ماقبل مکسور، اگر در آخر مضارع ناقص قرار گیرند، ضمّه آنها حذف می شود.

یَدْعُوُ ← یَدْعُو  یَرْمِیُ ← یَرْمِی
کاربرد: ناقص


9. در ناقص واوی ، اگر واو حرف چهارم یا بعد از آن بوده و ماقبل آن مفتوح باشد، تبدیل به یاء می گردد.

یُدْعَوُ ← یُدْعَیُ ← یُدْعَی

کاربرد: ناقص واوی


10. در آخر صیغه های (1، 4، 7، 13و 14) فعل ناقص، در حالت جزم، حرف عله حذف می شود. لَمْ یَدْعُو ← لَمْ یَدْعُ  لَمْ یَرْمِی ← لَمْ یَرْمِ  لَمْ یَرْضَی ← لَمْ یَرْضَ  لَمْ یَقِیُ ← لَمْ یَقِ
کاربرد:ناقص،لفیف

[بالا]



روش تجزیه فعل

پس از آشنایى اجمالى با کلیات علم صرف (بخش فعل) مناسب است، به تجزیه فعل بپردازیم. 
تجزیه، در لغت به معنى جزء به جزء کردن است، و در اصطلاح به جدا کردن کلمات یک جمله و تعیین ویژگى هاى صرفى و ساختارى آن گفته مى شود.
بهترین روش براى تجزیه کلمات، استفاده از جدولهاى تجزیه است. در این کتاب، جدولى با ده ستون براى تجزیه فعل آورده شده که ویژگیهاى مهم و اصلى یک فعل در آن، مورد بررسى قرار گرفته است. 
جهت آشنایى بیشتر با کیفیت تجزیه فعل، ده فعل به صورت نمونه تحلیل صرفى شده است و پس از آن براى تمرین صرف پژوهان، صد فعل از قرآن کریم آورده شده تا آنها را با راهنمایى استاد تجزیه کنند. 

توضیحاتى در مورد جدول تجزیه فعل
جدول تجزیه فعل، از ده ستون به شکل ذیل تشکیل مى گردد. 0
سوره و آیه-فعل-نوع-صیغه-باب-ریشه-صحیح-نوع معتل-لازم یا متعدی-معلوم یامجهول-ترجمه

مثال:

78/9 جَعَلْنَا ماضی متکلم مع الغیر فَعَلَ -َ ج ع ل صحیح و سالم متعدی معلوم قرار دادیم


ستون اوّل: شماره سوره و آیه اى را بیان مى کند که فعل در آن به کار رفته است.
ستون دوم: خود فعل در آن آورده مى شود.
ستون سوم: در آن به نوع فعل از جهت ساخت (ماضى، مضارع و امر) اشاره مى شود.
ستون چهارم: صیغه فعل مشخص مى شود.
ستون پنجم: باب هر فعل تعیین مى شود که بابهاى ثلاثى مزید و رباعى با ذکر مصدر آنها و بابهاى ثلاثى مجرد با ذکر صیغه اوّل ماضى و تعیین حرکتِ عین الفعلِ مضارعِ آن مورد اشاره قرار گرفته است;مانند:فَعَلَ ــَ.
ستون ششم: به ریشه کلمه اشاره دارد. مراد از ریشه، حروف اصلى فعل است، بدون اینکه در قالبِ خاصى مثل مصدر، صیغه اوّل ماضى و ... رفته باشد; لذا در بیان ریشه، هیچ گونه حرکتى بر روى حرف گذاشته نمى شود و مناسب است که حروفِ ریشه، جداى از هم نوشته شود.
ستون هفتم: صحیح یا معتل بودن فعل را بیان مى کند و به نوع کلمات معتل(مثال واوى و یایى، اجوف واوى و یایى، و ...) اشاره مى شود.
ستون هشتم: لازم یا متعدى بودن فعل در آن مشخص مى شود.
ستون نــهم: معلوم یا مجهول بودن فعل در آن بیان شده است.
ستون دهــم: ترجمه فعل آورده شده است.
* توجه: هرگونه توضیح اضافى و یا نکته خاصى که در جدول، ستون خاصى براى آن در نظر گرفته نشده در پاورقى آورده مى شود. 

چند مثال: 
80/22 أَنْشَرَ ماضی مفرد مذکرغایب اِفعَال ن ش ر صحیح و سالم متعدی معلوم برون آورد
80/26 شَقَقْنَا ماضی متکلم مع الغیر فَعَلَ -ُ ش ق ق مضاعف1 متعدی معلوم شکافتیم
12/31 قُلْنَ ماضی جمع مونث غایب فَعَلَ -ُ ق و ل اجوف واوی2 متعدی معلوم گفتند
79/36 نَادَی3 ماضی مفردمذکر غایب مُفاعَلَة ن د ی ناقص یابی متعدی معلوم بانگ بر آورد
79/36 یُرِّزَتْ ماضی مفرد مونث غایب تفعیل ب ر ز صحیح و سالم متعدی مجهول آشکارشد
2/187 اِبْتَغُوا امر حاضر جمع مذکرمخاطب افتعال1 ب غ ی ناقص یایی متعدی معلوم بجویید
80/35 یَتَذَکَّرُ مضارع مفرد مذکرغایب تَفَعُّل ذ ک ر صحیح و سالم متعدی معلوم یاد می آورد
80/1 تَوَلَّی ماضی مفرد مذکرغایب تَفَعُّل و ل ی لفیف مفروق لازم معلوم پشت کرد رخ برتافت
39/23 تَقْشَعِرُّ مضارع مفرد مونث غایب اِفْعِلَّال ق ش ع ر صحیح و سالم لازم معلوم منقبض و گرفته می شود

[بالا]


 
اقسام اسم


ثلاثى، رباعى، خماسى
اقسام مصدر
تعریف اسم
اسم، کلمه اى است که معناى مستقلى دارد و بر زمان دلالت نمى کند; مانند:
سَعید، قَلَم، ضَرْب، شُجاع

* تقسیمات اسم
اسم، داراى تقسیمات متعددى است که به برخى از آنها اشاره مى شود: 
1. ثلاثى و رباعى و خماسى; 
2. مصدر و غیر مصدر; 
3.جامد و مشتق; 
4. مذکر و مؤنث; 
5. متصرف و غیر متصرف; 
6. معرفه و نکره. 
در بخش اسم، از اقسام مختلف آن به اختصار بحث خواهد شد. 

1. ثلاثى، رباعى، خماسى
* اوزان اسم ثلاثى مجرد
اسم ثلاثى مجرد داراى ده وزن است: 
1. فَعْل، مانند: فَلْس (پولکِ ماهى) 6. فِعَل، مانند: عِنَب (انگور) 
2. فَعَل، مانند: فَرَس (اسب) 7. فِعِل، مانند: إِبـِل (شتر) 
3. فَعِل، مانند: کَتِف (شانه) 8. فُعْل، مانند: قُفْل (کلیدان) 
4. فَعُل، مانند: عَضُد (بازو) 9. فُعَل، مانند: صُرَد (بوم) 
5. فِعْل، مانند: حِبْر (مُرَکَّب) 10. فُعُل، مانند: عُنُق (گردن) 

* اوزان رباعى مجرد
اسم رباعى مجرد داراى چهار وزن است: 
1. فَعْلَل: مانند: جَعْفَر (نهرکوچک) 3. فِعْلِل، مانند: زِبْرِج (آرایش) 
2. فِعْلَل، مانند: دِرْهَم (پول نقره) 4. فُعْلُل، مانند: بُرثُن (پنجه شیر) 

* اوزان خماسى مجرد
اسم خماسى داراى سه وزن است که عبارتند از: 
1. فَعَلْلَل، مانند: سَفَرْجَل (به) 
2. فَعْلَلِل، مانند: جَحْمَرِش (پیر زن) 
3. فُعَلْلِل، مانند: قُذَعْمِل (شتر تنومند) 

* اوزان ثلاثى و رباعى و خماسى مزید
اسمهاى ثلاثى و رباعى مزید داراى وزنهاى فراوانى هستند; ولى اسمِ خماسى مزید، بسیار اندک است. 
* ثلاثى مزید، مانند:
ضَارِب (الف زاید)
مُبَاحِث (میم و الف زاید)
اِسْتِکبَار (همزه، سین، تاء و الف زاید)

* رباعى مزید، مانند:
تَزَلْزُل (تاء زاید)
اِقْشِعْرَار (همزه، الف و راء دوم زاید)
* خماسى مزید، مانند: 
عَضْرَفُوط (واو زاید)

2. مصدر و غیر مصدر
مصدر، اسمى است که واقع شدن کارى یا پدید آمدن حالتى رابدون دلالت بر زمان بیان مى کند; مانند:
* واقع شدن کار > ضَرْب (زدن)،کِتَابَة (نوشتن)
* پدید آمدن حالت > حُسْن (نیکویى)،کَرامَة (بزرگوارى)
غیر مصدر، برخلاف مصدر بر انجام کار یا پدید آمدن حالت، دلالت نمى کند; مانند:
قَلَم، بَاب، جِدار، سَعید، رَجُل، عَالِم

اقسام مصدر
مصدر داراى اقسام متعددى است که برخى از آنها عبارت است از: 
مصدر اصلى، مصدر میمى، مصدر مرّة، مصدر نوعى.

* مصدر اصلى 
بر دو قسم است: * مصدر افعال ثلاثى مجرد 
* مصدرافعال غیر ثلاثى مجرد

* مصدر افعال ثلاثى مجرد
هر فعل ثلاثى مجرد، داراى مصدر خاص خود است که قاعده خاصى ندارد و سماعى است. 

وزنهاى مشهور مصدر ثلاثى مجرد عبارتند از:
1. فَعْل، مانند: فَتْح، ضَرْب 7. فَعَال، مانند: ذَهَاب، جَمَال 
2. فِعْل، مانند: عِلْم، فِسْق 8. فِعَال، مانند: إِیَاب، صِیَام 
3. فُعْل، مانند: شُرْب، صُنْع 9. فُعَال، مانند: سُؤَال، زُکَام 
4. فَعَل، مانند: فَرَح، کَرَم 10. فَعَلان، مانند: جَولان، نَوَسان 
5. فَعَلَة، مانند: عَجَلَة، غَلَبَة 11. فَعَالة، مانند: فَصَاحة، صَنَاعة 
6. فِعَالة، مانند: زِرَاعَة، وِلاَیَة 12. فُعُول، مانند: خُرُوج، حُضُور 

* مصدر افعال غیر ثلاثى مجرد
مصادر افعال غیر ثلاثى مجرد که شامل فعلهاى ثلاثى مزید، رباعى مجرد و رباعى مزید مى شوند; داراى وزنهاى خاصى هستند که در درسهاى یازدهم تا شانزدهم با آنها آشنا شُدید و عبارت بودند از: 
إِفْعَال، تَفْعِیل، مُفَاعَلة، تَفَاعُل، تَفَعُّل، اِفتِعَال، اِنْفِعَال،
اِفعِلاَل، اِسْتِفعَال، اِفْعِیلاَل، فَعْلَلَة، تَفَعْلُل، اِفْعِلاّل

* مصدر میمى
مصدر میمى، اسمى است که بر انجام کارى یا پدید آمدن حالتى دلالت مى کند و در ابتداى آن میم زاید وجود دارد. مصدر میمى در ثلاثى مجرد داراى دو وزن است:
* مَفْعَل، مانند: ضَرَب > مَضْرَب (زدن)، قَتَلَ > مَقْتَل (کشتن)
* مَفْعِل، مانند: وَعَد > مَوْعِد (وعده دادن)، وَرَدَ > مَوْرِد (وارد شدن).

* مصدر مرّه
مصدر مرّه، اسمى است که بر یک بار واقع شدن کار یا حالتى دلالت مى کند.
این مصدر، در ثلاثى مجرد، بر وزن فَعْلَة است; مانند: 
جَلْسَة (یک بار نشستن)، ضَرْبَة (یک بار زدن)

* مصدر نوعى
مصدر نوعى، اسمى است که نوع و هیأت کار یا حالت را بیان مى کند. و در ثلاثى مجرد، بر وزن فِعْلَة است; مانند:
جِلْسَة (نوعى نشستن)، فِطْرَة (نوعى آفرینش)

[بالا]


  
مشتقات (1)
اسم فاعل و اسم مفعول سالم
اسم جامد، اسمى است که از کلمه دیگر گرفته نشده باشد; مانند: 
رَجُل، جَعْفَر 
اسم مشتق، اسمى است که از کلمه دیگر گرفته شده باشد; مانند: 
نَاصِر، مَنْصُور، نَصِیر
که همگى از کلمه نَصرْ گرفته شده اند. 

* اقسام اسم مشتق
اسم مشتق داراى هشت قسم است: 
اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبهه، اسم تفضیل
اســم مبــالغه، اســم مکان، اسم زمـان، اسم آلت

اسم فاعل و اسم مفعول
* اسم فاعل، اسمى است که دلالت مى کند بر کسى یا چیزى که کارى از او صادر شده یا دارنده حالت غیر ثابتى است; مانند:
ضَارِب (زننده) ضارب به شخصى گفته مى شود که عمل زدن از او صادر شده باشد.
کَاتِب (نویسنده) کاتب به شخصى گفته مى شود که عمل نوشتن از او صادر شده و یا نویسندگى، حالت موقت او گردیده است.
* اسم مفعول، اسمى است که دلالت مى کند بر کسى یا چیزى که کارى بر او واقع و یا حالت غیرثابتى در او محقق شده است; مانند: 
مَضْروبْ (زده شده)، مضروب، به شخصى گفته مى شود که عمل زدن بر او واقع شده است.

* روشِ ساختن اسم فاعل و اسم مفعول
اسم فاعل، در ثلاثى مجرد بر وزن فَاعِل و اسم مفعول بر وزن مَفعُول مى آید. 
هر یک از اسم فاعل و مفعول، داراى شش صیغه هستند که از این قرارند: 

* اسم فاعل:

مذکر
1. مفرد: نَاصِرٌ (یارى کننده)

2. مثنى: نَاصِرَان (یاری کنندگان)

3. جمع: نَاصِرُونَ (یارى کنندگان)

مونث

4. مفرد: نَاصِرَةٌ (یارى کننده)
5.مثنى:نَاصِرَتَانِ (یارى کنندگان)
6.جمع :نَاصِرَاتُ (یاری کنندگان)

* اسم مفعول:

مذکر
1. مفرد: مَنْصُورٌ (یارى شده)

2.مثنی: مَنْصُورَانِ(یارى شدگان)

3. جمع: مَنْصُورُونَ (یارى شدگان)

مونث

4. مفرد: مَنْصُورَةٌ(یارى شده) 
5.مثنی: مَنْصُورَتَانِ(یارى شدگان) 
6.جمع : مَنْصُورَاتٌ(یارى شدگان) 

اسم فاعل و مفعول در غیر ثلاثى مجرد
اسم فاعل و اسم مفعول در غیر ثلاثى مجرد، با قرار دادن میم مضموم به جاى حرف مضارعه ساخته مى شود. در صورتى که حرف ماقبل آخر آن را مکسور کنیم، اسم فاعل و در صورتى که آن را مفتوح کنیم، اسم مفعول به دست مى آید; مانند: 
أَحْسَنَ > مضارع معلوم< یُحْسِنُ > میم مضموم مُحْسن
زَلْزَلَ >مضارع معلوم یُزَلْزِلُ >میم مضموم مُزَلْزل

اسم فاعل: مُحْسِنْ (احسان کننده) اسم مفعول: مُحْسَنْ (احسان شده) 
مُزَلْزِل (لرزانده) مُزَلْزَل (لرزانده شده)
اسم فاعل و اسم مفعولِ در غیر ثلاثى مجرد نیز مانند ثلاثى مجرد، شش صیغه دارند که عبارت است از: 
* اسم فاعل:

مذکر
1. مفرد: مُعَلِّمٌ (تعلیم دهنده)

2. مثنى: مُعَلِّمَانِ (تعلیم دهندگان)

3. جمع: مُعَلِّمُونَ (تعلیم دهندگان)

مونث

4. مفرد: مُعَلِّمَةٌ (تعلیم دهنده) 
5. مثنى: مُعَلِّمَتَانِ (تعلیم دهندگان) 
6. جمع: مُعَلِّمَاتٌ (تعلیم دهندگان) 


* اسم مفعول:

مذکر
1. مفرد: مُزَلْزَلٌ(لرزانده شده)

2. مثنى: مُزَلْزَلاَنِ (لرزانده شدگان)

3. جمع: مُزَلْزَلُونَ (لرزانده شدگان)

مونث

4. مفرد: مُزَلْزَلَةٌ (لرزانده شده) 
5. مثنى: مُزَلْزَلَتَانِ(لرزانده شدگان) 
6. جمع: مُزَلْزَلاَتٌ (لرزانده شدگان) 

[بالا]


 
  
مشتقات ( 2 )
اسم فاعل و اسم مفعول معتل
در این درس به بیان برخى از قواعد اعلالِ اسم فاعل و اسم مفعولهاى معتل مى پردازیم. 
الف) مثال
قاعده 2 اعلال که مى گوید: یاء ساکن ماقبل مضموم قلب به واو مى شود، در اسم فاعل و اسم مفعولهاى مثال یایى در باب إفعال جارى مى شود; مانند: 
یَقَنَ > مُیْقِنٌ > مُوقِنٌ
یَسَرَ > مُیْسِرٌ > مُوسِرٌ
ب) اجوف
در ساختن و صرف اسم فاعلها و اسم مفعولهاى اجوف توجه به قواعد ذیل ضرورى است: 
1. حرف عله واو و یاء بعد از الفِ زاید به همزه تبدیل مى شود; مانند: 
قَوَلَ > قَاوِلٌ > قَائِلٌ
سَیَرَ > سَایِرٌ > سَائِرٌ
2. اسم مفعولِ اجوف واوى از مادّه قول در ثلاثى مجرد، مَقُولٌ است. 
* توضیح: مَقُولٌ در اصل مَقْوُولٌ بر وزن مَفْعُولٌ بوده است و طبق قاعده (4) چون ضمه بر واو ثقیل است، ضمه، به ماقبل منتقل مى شود: مَقُوْوْلٌ، آنگاه طبق قاعده(6) واو در التقاء ساکنین حذف مى شود: مَقُولٌ (گفته شده) مانند:
زَوَرَ >اسم مفعول مَزْوُورٌ > 4 مَزُوْوْرٌ > 6 مَزُورٌ(زیارت شده)
صَوَنَ >اسم مفعول مَصْوُونٌ > 4 مَصُوْوْنٌ > 6 مَصُونٌ(حفاظت شده)
3. اسم مفعول اجوف یایى از مادّه بیع در ثلاثى مجرد مَبِیعٌ است. 
* توضیح: مَبِیعٌ در اصل مَبْیُوعٌ بر وزن مَفْعولٌ بوده است. و طبق قاعده (4) چون ضمه بر یاء ثقیل است، ضمه به ماقبل منتقل مى شود: مَبُیْوْعٌ، آنگاه طبق قاعده (6) واو در التقاء ساکنین حذف مى شود: مَبُیْعٌ و بعد (ضمه باء چون قبل از یاء قرار گرفته به کسره تبدیل مى شود) مَبِیعٌ; مانند:
زَیَدَ >اسم مفعول مَزْیُودٌ > 4 مَزُیْودٌ > 6 مَزُیدٌ > مَزِیدٌ 
عَیَبَ >اسم مفعول مَعْیُوبٌ > 4 مَعُیْوْبٌ > 6 مَعُیبٌ > مَعِیبٌ
ج) ناقص و لفیف
1. اسم فاعل ناقص از مادّه دعو در ثلاثى مجرد داع است. 
* توضیح: داع در اصل دَاعِوٌ بوده که طبق قاعده (7)، واو آن تبدیل به یاء شده است و از آنجا که ضمه بر یاء ثقیل بود، طبق قاعده (8) ضمه یاء ساقط شده: دَاعِینْ، و یاء طبق قاعده (6) در التقاء ساکنین حذف شده است: دَاعِنْ
در عربى دَاعِنْ را به شکل داع مى نویسند; همچنین است: 
رَضِوَ >اسم فاعل رَاضِوٌ>7 رَاضِیٌ >8 رَاضِیْنْ >6 رَاضِنْ >نوشته مى شود رَاض
رَمَیَ >اسم فاعل رَامِیٌ > 8 رَامِیْنْ > 6 رَامِنْ >نوشته مى شود رَام

و نیز وَقَیَ > وَاق ، قَضَیَ > قَاض ، غَزَیَ > غَاز 
فَنَیَ > فَان ، کَفَیَ > کاف ، هَدَیَ > هاد
* توجه: اگر اسم فاعل هاى بالا، همراه اَلْ باشند، تنوین آنها حذف و به جاى تنوین ى ظاهر مى گردد; مانند:
داع > اَلدَّاعِی ، رام > اَلرَّامِی
هاد > اَلهادِی ، قاض > اَلْقَاضِی

2. اسم مفعول ناقص واوى از مادّه دعو در ثلاثى مجرد مَدْعُوٌّ است. 
* توضیح: اسم مفعول دَعَوَ مى شود مَدْعُووٌ بر وزن مَفْعُولٌ، دو واو در کنار هم در یکدیگر ادغام مى گردند > مَدْعُوٌّ، همچنین است:
غَزَوَ > مَغْزُوُّ ، رَجَوَ > مَرْجُوٌّ

3. اسم مفعول ناقص یایى از مادّه هدى در ثلاثى مجرد، مَهْدِیٌّ است. 
* توضیح: اسم مفعول هَدَیَ مى شود مَهْدُویٌ بر وزن مَفْعُولٌ. قاعده این است که اگر واو و یاء در آخر کلمه کنار هم بیایند و اوّلى نیز ساکن باشد، واو قلب به یاء و در یاء ادغام مى گردد; پس:
مَهْدُویٌ مى شود > مَهْدُیْ یٌ > مَهْدُیٌّ و ضمه نیز به مناسبت یاء تبدیل به کسره مى شود > مَهْدِیٌّ، و همچنین است:
خَفَیَ > مَخْفُوْیٌ > مَخْفُیْ یٌ > مَخْفُیٌّ > مَخْفِیٌّ
عَنَیَ > مَعْنِیٌّ ، جَزَیَ > مَجْزِیٌّ، 
نکته: این حالت در لفیف هم وجود دارد. مانند: طَوَىَ > مَطْوِیٌّ

* نمونه صرف اسم فاعل و مفعول مثال و اجوف
مثال واوی (وَعَدَ)

اسم فاعل: وَاعِدٌ (وعده دهنده) وَاعِدَانِ وَاعِدُونَ وَاعِدَةٌ وَاعِدَتَانِ وَاعِداتٌ

اسم مفعول: مَوْعُودٌ (وعده داده شده) مَوعُودَانِ مَوعُودُونَ مَوعُودَةٌ مَوعُودَتَانِ مَوعُودَاتٌ

اجوف واوی (قَوَلَ)

اسم فاعل: قَائِلٌ (گوینده) قَائِلاَنِ قَائِلُونَ قَائِلَةٌ قَائِلَتَانِ قَائِلاَتٌ

اسم مفعول: مَقولٌ (گفته شده) مَقُولاَنِ مَقُولُونَ مَقُولَةٌ مَقُولَتَانِ مَقُولاَتٌ

اجوف یابی (بَیَعَ)
اسم فاعل: بَائِعٌ (فروشنده) بَائِعَانِ بَائِعُونَ بَائِعَةٌ بَائِعَتَانِ بَائِعَاتٌ

اسم مفعول: مَبِیعٌ (فروخته شده) مَبِیعَانِ مَبِیعُونَ مَبِیعَةٌ مَبِیعَتَانِ مَبِیعَاتٌ



* نمونه صرف اسم فاعل و مفعول ناقص و لفیف 
ناقص واوى (دَعَوَ)

 اسم فاعل: دَاع (دعوت کننده) دَاعِیَانِ دَاعُونَ دَاعِیَةٌ دَاعِیَتانِ دَاعِیَاتٌ

اسم مفعول: مَدْعُوٌّ (دعوت شده) مَدعُوَّانِ مَدعُوُّونَ مَدْعُوَّةٌ مَدْعُوَّتَانِ مَدْعُوَّاتٌ

 ناقص یابی (هَدَیَ)

 اسم فاعل: هَاد (هدایت کننده) هَادِیَانِ هَادُونَ هَادِیَةٌ هَادِیَتَانِ هَادِیَاتٌ

اسم مفعول: مَهْدِیٌّ (هدایت شده) مَهْدِیَّانِ مَهْدِیُّونَ مَهْدِیَّةٌ مَهْدِیَّتَانِ مَهْدِیَّاتٌ

 لفیف مفروق (وَقَیَ)

اسم فاعل: وَاق (نگه دارنده) وَاقِیَانِ مَوْقِیَّانِ وَاقُونَ وَاقِیَةٌ وَاقِیَتَانِ وَاقِیَاتٌ

اسم مفعول: مَوْقِیٌّ (نگه داشته شده)مَوْقِیُّونَ مَوْقِیَّةٌ مَوْقِیَّتَانِ مَوْقِیَّاتٌ 

[بالا]




مشتقات (3)
صفت مشبهه و اسم مبالغه و اسم تفضیل 
اسم زمان و مکان و اسم آلت 
صفت مشبهه، اسمى است که دلالت مى کند کسى یا چیزى داراى صفت ثابت است; مانند:
شُجَاع (دلیر) ، کَرِیم (بزرگوار)
صفت مشبهه در ثلاثى مجرد اوزان مختلفى دارد که برخى از آنها عبارتند از: 
1. فَعْل، مانند: صَعْب (دشوار) 2. فَعِیل، مانند: عَلِیم (دانا) 
3. فُعْل، مانند: حُلْو (شیرین) 4. فَعُول، مانند: صَبُور (شکیبا) 
5. فَعَل، مانند: حَسَن (نیکو) 6. فَعَال، مانند: جَبَان (ترسو) 
7. فَعْلاَن، مانند: عَطْشَان (تشنه) 8. أَفْعَل مانند: أَبْیَض (سفید) 
* توجه:
براى مؤنث کردنِ صفت مشبهه، معمولا به آن ةِ اضافه مى شود; مانند: 
حَسَنٌ > حَسَنَةٌ ، کَرِیمٌ > کَرِیمَةٌ
ولى مؤنث فَعْلاَن بر وزن فَعْلَى است; مانند: 
عَطْشَان (مرد تشنه) عَطْشَى (زن تشنه)
غَضْبَان (مرد خشمناک) غَضْبَى (زن خشمناک)
وزن أَفْعَل که براى رنگها و عیبها آورده مى شود، مؤنث آن بر وزن فَعْلاَء است; مانند: 
أَبْیَض (سفید، مذکر) بَیْضَاء (سفید، مؤنث)
أَعْرَج (لنگ، مذکر) عَرْجَاء (لنگ، مؤنث)

* نمونه صرف صفت مشبهه
حَسَنٌ حَسَنَانِ حَسَنُونَ حَسَنَةٌ حَسَنَتَانِ حَسَنَاتٌ
أَحْمَرُ أَحْمَرانِ أَحْمَرُونَ حَمْرَاءُ حَمْرَاءَانِ حَمْرَاءَاتٌ

اسم مبالغه
اسم مبالغه، اسمى است که بر انجام دهنده کارى یا دارنده صفتى در حدّ زیاد دلالت مى کند; مانند:
قَتَّال (بسیار کُشَنده) ، وَهَّاب (بسیار بخشنده)
خَدُوم (بسیار خدمت گذار) ، رَحِیم (بسیار مهربان)
به اسم مبالغه، صیغه مبالغه نیز گفته مى شود. 

اوزان اسم مبالغه
اسم مبالغه نیز مانند صفت مشبهه، قاعده و وزن مشخصى ندارد و معمولا بر
یکى از اوزان ذیل مى آید: 
1. فَعَّال، مانند: رَزَّاق (بسیار روزى دهنده)، تَوَّاب (بسیار توبه کننده) 
2. فُعُّول، مانند: سُبُّوح (بسیار پاک)، قُدُّوس (بسیار منزّه) 
3. فِعِّیل، مانند: صِدِّیق (بسیار راستگو)، سِکِّیت (پر سکوت) 
4. مِفْعَال، مانند: مِکْثَار (پرگو)، مِفْضَال (پر فضیلت) 
5. مِفْعِیل، مانند: مِسْکِین (بسیار درمانده)، مِنْطِیق (بسیار سخنور) 
6. فُعَلَة، مانند: هُمَزَة (بسیار نکوهش گر)، لُمَزَة (بسیار عیب جو) 
7. فَعُول، مانند: أَکُول (پرخور)، خَدُوم (بسیار خدمتگذار) 
8. فَعِیل، مانند: رَحِیم (بسیار مهربان)، عَلِیم (بسیار دانا) 

* نکته:
صیغه مذکر و مؤنث در اسم مبالغه معمولا یکسان است و گاهى در آخر آن تایى (ة) آورده مى شود که دلالت بر کثرت مبالغه دارد; مانند: 
عَلَّامَة (بسیار بسیار دانا)، فَهَّامَة (بسیار بسیار با فهم)

اسم تفضیل
اسم تفضیل، اسمى است که بر زیادى وصف موصوفى بر موصوف دیگر، دلالت مى کند; مانند:
عَلِیٌّ أَشْجَعُ مِنْ سَعِید (على از سعید شجاع تر است)
در این مثال، أَشْجَع دلالت مى کند بر اینکه صفت شجاعت در على بیشتر از سعید است. 

روش ساختن اسم تفضیل
اسم تفضیل مذکر از ثلاثى مجرد; بر وزن أَفْعَل و مؤنث آن، بر وزن فُعْلَى مى آید; مانند: 
کَبُرَ > أَکْبَر کُبْرَى
عَظُمَ > أَعْظَم عُظْمى
* دو نکته
1. اسم تفضیل از فعلى ساخته مى شود که ثلاثى، مجرد، معلوم و قابل زیادت و نقصان باشد; مانند: 
کَبُرَ، عَظُمَ، فَضُلَ
2. براى ساختن اسم تفضیل از رنگها و از غیر ثلاثى مجرد، باید مصدر فعل را به صورت منصوب بعد از کلماتى همچون: أَشَدّ، أَکْثَر و أَعْظَم بیاوریم; مانند: 
أَشَدُّ حُمْرَةً (سرخ تر)، أَشَدُّ خُضْرَةً (سبزتر)
أَکْثَرُ اشتِیَاقاً (مشتاق تر)، أَعْظَمُ اعْوِجَاجاً (کج تر)

اسم زمان و مکان
اسم زمان و مکان، اسمى است که بر محل وقوع فعل یا زمان آن دلالت مى کند و در ثلاثى مجرد داراى دو وزن است:
1. مَفْعِل، مانند: < جَلَسَ > مَجْلِس (مکان یا زمان نشستن) 
وَعَدَ > مَوْعِد (مکان یا زمان وعده)
2. مَفْعَل، مانند: ذَهَبَ > مَذْهَب (مکان یا زمان رفتن) 
قَوَمَ > مَقْوَم > مَقَام (مکان یا زمان ایستادن)
وزن مَفْعِل براى مضارعِ مکسور العین و مثال واوى آورده مى شود. 
اسم زمان و مکان در غیر ثلاثى مجرد بر وزن اسم مفعول آن مى آید; مانند: 
مُجْتَمَع (زمان یا مکان اجتماع)، مُکْرَم (زمان یا مکان اکرام)
مُنْطَلَق (زمان یا مکان حرکت)، مُسْتَوْدَع (زمان یا مکان وداع)

اسم آلت (ابزار)
اسم آلت، اسمى است که بر ابزار انجام فعل دلالت مى کند، و داراى سه وزن است: مِفْعَل مِفْعَلَة مِفْعَال، مانند:
فَتَحَ > مِفْتَح ، مِفْتَحَة مِفْتَاح (کلید)
نَشَرَ > مِنْشَر ، مِنْشَرَة مِنْشَار (ارّه)

[بالا]


  
 
مذکر و مؤنث
اسم بر دو قسم است: مذکر و مؤنث 
اسم مذکر، اگر بر انسان یا حیوان نر دلالت کند، مذکر حقیقى و در غیر این صورت، مذکر مجازى است.
مذکر حقیقى، مانند: 
رَجُل (مرد)، جَمَل (شتر نر)، دِیک (خروس)
مذکر مجازى، مانند: 
شَمْس (ماه)، قَلَم (وسیله نوشتن)، جِدَار (دیوار)

اسم مؤنث، اگر بر انسان یا حیوان ماده دلالت کند، مؤنث حقیقى و در غیر این صورت، مؤنث مجازى نامیده مى شود. مؤنث حقیقى، مانند: 
اِمْرَأة (زن)، نَاقَة (شتر ماده)، دَجاجَة (مرغ)
مؤنث مجازى، مانند: 
شَمْس (خورشید)، سَبُّورَة (تخته سیاه)، عَیْن (چشم)
علامتهاى مؤنث
مؤنث داراى سه علامت است: 
1. تاء ة ، مانند: فَاطِمَة، نَاقَة، طَلْحَة 
2. الف مقصوره، مانند: کُبْرى، عَطْشى، طُوبى 
3. الف ممدوده، مانند: حَمْرَاء، صَحْرَاء، عَوْجَاء 

اقسام مؤنث
مؤنث بر چهار قسم است: 
1 و 2. مؤنث حقیقى و مجازى که بحث آن گذشت. 
3. مؤنث لفظى، و آن اسمى است که یکى از علامتهاى مؤنث را داشته باشد; مانند: 
فَاطِمَة، کُبْرَى، صَحْرَاء، حَمزَة
4. مؤنث معنوى، و آن اسمى است که علامت تأنیث ندارد; ولى بر مؤنث دلالت مى کند; مانند: 
مَرْیَمْ، زَیْنَب، شَمْس
* توجه: 
برخى از اسمها ممکن است دو قسم از اقسام مؤنث را شامل شود، مانند: 
حقیقى و لفظى ، مانند : فَاطِمَة، مُؤمِنَة
حقیقى و معنوى ، مانند : مَریَم، زَینَب
مجازى و لفظى ، مانند : سَبُّورَة، صَحْرَاء
مجازى و معنوى ، مانند : عَیْن، شَمْس
لفظى فقط ، مانند : معاویة، طَلْحَة، که این دو اسم، مذکر 
حقیقى و مؤنث لفظى مى باشند.

[بالا]




متصرف و غیر متصرف
متصرف، اسمى است که بتوان آن را به صورتهاى مثنى، جمع، مصغّر و منسوب در آورد; مانند:
مَدِینَة > مَدِینَتَان (دو شهر)، مُدُن (شهرها)
مُدَیْنَة (شهر کوچک)، مَدَنّى (شهرى)
غیر متصرف، اسمى است که همیشه ثابت باشد و به شکلهاى فوق در نیاید; مانند:
مَنْ (کسى که)، مَا (چیزى که)

مفرد، مثنى و جمع 
مفرد، کلمه اى است که بر یک شخص، یک حیوان، یک صفت یا یک شىء دلالت مى کند; مانند:
رَجُل (شخص)، أَسَد (حیوان)، عَالِم (صفت)، کِتَاب (شىء)
مثنى، اسمى است که بر دو شخص، دو حیوان، دو صفت یا دو شىء دلالت کند; مانند:
رَجُلان، أَسَدَان، عَالِمَان، کِتَابَان
* علامت مثنى در زبان عربى عبارت است از: 
* ــَ انِ ، مانند: رَجُل > رَجُلاَنِ، کِتَاب > کِتَابَانِ
* ــَ یْنِ ، مانند: رَجُل > رَجُلَیْنِ، کِتَاب > کِتَابَیْنِ
جمع، اسمى است که بر بیش از دو فرد از افراد جنس خود دلالت کند; مانند:
مُسْلِمُونَ، مُسْلِمَات، رِجَال

اقسام جمع
جمع بر دو قسم است: جمع سالم و جمع مکسر. 
جمع سالم، نیز بر دو قسم است:
جمع مذکر سالم داراى دو علامت است:
* ـُ ونَ، مانند: مُسْلِمٌ > مُسْلِمُونَ (چند مرد مسلمان)
مُعَلِّمٌ > مُعَلِّمُونَ (چند معلم مرد)
* ــِ ینَ، مانند: مُسْلِم > مُسْلِمِینَ (چند مرد مسلمان)
مُعَلِّم > مُعَلِّمِینَ (چند معلم مرد)
جمع مؤنث سالم، یک علامت دارد:
* ات، مانند: مُسْلِمَةٌ > مُسْلِمَاتٌ (چند زن مسلمان)
فاطِمَةُ > فَاطِمَاتٌ (چند فاطمه)
* توجه: این دو نوع جمع را از این جهت سالم مى گویند که بناى مفرد در آنها به هم نمى خورد; بر خلاف جمع مکسر که بناى مفرد در آن به هم خورده و شکسته مى شود.
جمع مکسر، این نوع جمع از قاعده خاصى پیروى نمى کند و داراى وزنهاى سماعیِفراوانى است 
جمع مکسر، این نوع جمع از قاعده خاصى پیروى نمى کند و داراى وزنهاى سماعیِفراوانى است که مشهورترین آنها عبارتند از:
1. أَفْعَال، مانند: بَاب > أَبْوَ اب 2. أَفْعُل، مانند: شَهْر > أَشْهُر 
3. أَفْعِلَة، مانند: زَمانَ > أَزْمِنَة 4. فِعْلَة، مانند: غُلاَم > غِلْمَة 
5. فِعَال، مانند: کَرِیم > کِرَام 6. فِعَل، مانند:حَاکِم > حِکَم 
7. فُعَل، مانند: جُمْلة > جُمَل 8. فُعْل، مانند: أَبْکَم > بُکْم 
9. فُعُول، مانند: حَرْف > حُرُوف 10. فَعَلَة، مانند: کَافِر > کَفَرَة 
11. فُعَّل، مانند: سَاجِد > سُجَّد 12. فَعْلى، مانند:مَرِیض > مَرْضى 
13. فُعَلاَء، مانند: شَاعِر رشُعَراء 14. فَواعِل،مانند:کَوکَب رکَواکِب 
15. فَعَائِل، مانند: قَبِیلَة> قَبَائِل 16. أَفَاعِل، مانند:أَکْبَر > أَکَابِر 
17. مَفَاعِل،مانند:مسَجِد رمَسَاجِد 18.مَفَاعِیل،مانند:مِسْکِین>مَسَاکِین 

جمع الجمع
گاهى بعضى از اسم ها دوبار جمع بسته مى شوند که به آن جمع الجمع مى گویند; مانند: 
بَیت (خانه) > بُیُوت > بُیُوتَات
یَـد (دست) > أَیْدِی > أَیَادِی

اسم جمع
اسم جمع، کلمه اى است که داراى معناى جمع است; ولى از لفظ خود مفرد ندارد; مانند: 
قَوْم، أُمَّة، نَاس

[بالا]


مصغّر و منسوب
مصغّر
مصغّر، اسمى است که در آن تغییر ویژه اى صورت گرفته تا بر تحقیر یا تقلیل و یا اِبراز مهربانى دلالت کند; مانند: 
رَجُلررُجَیْل (مردک)، عبد ر عُبَیْد (بنده حقیر و کوچک)

* روش ساختن اسم مصغّر
1. براى مصغّر ساختن اسم ثلاثى، باید حرف اوّل آن را مضموم و حرف دوم را مفتوح و بعد از آن یاء ساکن اضافه کنیم; مانند: 
رَجُل > رُجَیْل، جَبَل > جُبَیْل
2. در اسمى که بیش از سه حرف دارد، علاوه بر تغییرات فوق، باید حرف بعد از یاء را نیز مکسور کنیم; مانند: 
دِرْهَم > دُرَیْهِم (درهم خُرد)، جَعْفَر > جُعَیْفِر (جعفر کوچک)

* چند نکته
1. اگر حرف دوم کلمه اى الف یا یاء باشد، به واو تبدیل مى شود; مانند: 
حَامِد > حُوَیْمِد، عَالِم > عُوَیْلِم
2. اگر حرف سوم کلمه اى الف یا واو باشد، به یاء تبدیل و در یاء ادغام مى شود; مانند: 
کِتَاب > کُتَیْـیِـب > کُتَـیـِّب
عَجوز > عُجَیْـیِـز > عُجَیِّز
3. مصغر برخى از کلمات به صورت ذیل است: 
أَب > أُبَیّ اِبْن > بُنَیّ
أَخ > أُخَیّ بِنْت > بُنَیَّة
شَمْس > شُمَیْسَة سَلْمَان > سُلَیْمَان
حَمْرَاء > حُمَیْراء سَفَرْجَل > سُفَیْرِج
مِصْبَاح > مُصَیْبِح مُحْسِن > مُحَیْسِن

منسوب
منسوب، اسمى است که به آخر آن یاء مشدّد ماقبل مکسور (ــِ یّ) افزوده بشود تا بر انتساب صاحب اسم به چیزى، یا کسى و یا جایى دلالت کند; مانند:
إِسْلاَم > إِسْلاَمِیّ (منسوب به اسلام)
حُسَین > حُسِینیّ (منسوب به حسین)
اِیَران > اِیرَانِیّ (منسوب به ایران)
*توجه:
1. اگر در آخر اسمى تاء تأنیث باشد، هنگام نسبت، تاء حذف مى شود; مانند: 
فَاطِمَة > فَاطِمِیّ، مَدِینَة > مَدَنِیّ
2. اگر در آخر اسمى الف مقصوره باشد، در حالت نسبت، قلب به واو مى شود; مانند: 
مُوسَى > مُوسَوِیّ، مَوْلَى > مَوْلَوِیّ
3. براى ساختنِ اسم منسوب، قواعد خاصى در کلمات مختلف اجرا مى شود که پس از منسوب شدن به صورت ذیل در مى آیند: 
بَیْضَاء > بَیْضَاوِیّ، سَمَاء > سَمَاوِیّ
اَلْقَاضِی > اَلْقَاضِیّ(اَلْقَاضَوِیّ)، اَلرّاعِی > اَلرّاعِیّ (اَلرَّاعَوِیّ)
أَخ > أَخَوِیّ، أَب > أَبَوِیّ
سَنَة > سَنَوِیّ، دَم > دَمَوِیّ
رَبّ > رَبّانِیّ، رُوح > رُوحانیّ

[بالا]




معارف (1)
ضمایر
تقسیم بندى ششم اسم، تقسیم آن به معرفه و نکره است. 
* معرفه، اسمى است که معنا و مصداق آن مشخص باشد; مانند:
مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله وسلم) (آخرین پیامبر)، اَلْکَعْبَة (خانه خدا)
* نکره، اسمى است که معنا و مصداق آن مشخص نباشد; مانند:
رَجُلٌ (مردى)، بَیتٌ (خانه اى)

اقسام معرفه
معرفه بر شش قسم است: 
ضمیر، اسم اشاره، اسم موصول، علم، معرفه به ال و معرفه به اضافه

ضمایر
ضمیر، اسمى است که جانشین اسم ظاهر مى شود و از تکرار آن جلوگیرى مى کند; مانند:
جَاءَ الاُْسْتَاذُ وَهُوَ مُکَرَّمٌ (استاد آمد، در حالى که او مورد احترام بود).

اقسام ضمایر
ضمیر بر دو قسم است: متصل و منفصل 
* ضمیر متصل، ضمیرى است که به تنهایى استعمال نمى شود; بلکه پیوسته به کلمه دیگر (اسم، فعل و یا حرف) متصل است; مانند:
ضمیر تَ در ضَرَبْتَ (تو یک مرد زدى)
ضمیر کَ در نَصَرَکَ (آن مرد تو را یارى کرد)
* ضمیر منفصل، ضمیرى است که به تنهایى و به صورت مستقل استعمال مى شود; مانند:
هُوَ (او)، نَحْنُ (ما)

اقسام ضمیر منفصل
ضمیر منفصل دو حالت دارد: حالت رفعى و حالت نصبى 1. ضمایر حالت رفعى عبارتند از: 
غایب

مذکر

1. مفرد :هُوَ : او (یک مرد) 
2. مثنى :هُمَا : ایشان (دو مرد) 
3. جمع :هُمْ : ایشان (چند مرد) 

مونث
4. مفرد :هِیَ : او (یک زن) 
5. مثنى :هُمَا : ایشان (دو زن) 
6. جمع :هُنَّ : ایشان (چند زن) 
مخاطب

مذکر
7. مفرد :أَنْتَ : تو (یک مرد) 
8. مثنى :أَنْتُمَا : شما (دو مرد) 
9. جمع :أَنْتُمْ : شما (چند مرد) 
مونث
10. مفرد :أَنْتِ : تو (یک زن) 
11. مثنى :أَنْتُمَا : شما (دو زن) 
12. جمع :أَنْتُنَّ : شما (چند زن) 
متکلم
13. وحده :أَنَا : من (مرد یا زن) 
14.مع الغیر :نَحْنُ : ما (دو یاچندمردیازن) 

2. ضمایر حالت نصبى عبارتند از: 

غایب

مذکر
1.مفرد :إِیَّاهُ :او (یک مرد) را 
2. مثنى :إِیَّاهُمَا :ایشان (دو مرد) را 
3. جمع :إِیَّاهُمْ :ایشان (چند مرد) را 

مونث
4. مفرد:إِیَّاهَا :او (یک زن) را 
5. مثنى :إِیَّاهُمَا :ایشان (دو زن) را 
6. جمع :إِیَّاهُنَّ :ایشان (چند زن) را 
مخاطب

مذکر
7. مفرد :إِیَّاکَ :تو (یک مرد) را 
8. مثنى :إِیَّاکُمَا :شما (دو مرد) را 
9. جمع :إِیَّاکُمْ : شما (چند مرد) را 
مونث
10. مفرد :إِیَّاکِ :تو (یک زن) را 
11. مثنى :إِیَّاکُمَا :شما (دو زن) را 
12. جمع :إِیَّاکُنَّ :شما (چند زن) را 
متکلم
13.وحده :إِیَّایَ :من را 
14. مع الغیر:إِیَّانَا :ما را 

اقسام ضمایر متصل
ضمیر متصل سه حالت دارد: حالت رفعى، حالت نصبى و حالت جرّى. 
1. ضمایر حالت رفعى، در فعلها به کار مى روند و بر دو قسمند: 
* بارز (آشکار)، مانند:
تَ، تُمَا، تُمْ ، در ضَرَبْتَ، ضَرَبْتُمَا، ضَرَبْتُمْ
* مُستَتِر (پنهان)، مانند:
هُوَ ىِ پنهانِ در ضَرَبَ

* ضمایر رفعى بارز، یازده موردند که ده تاى آنها در فعل ماضى است و عبارتند از:
در غایب : ا، و، نَ
در مخاطب : تَ، تُمَا، تُمْ، تِ، تُنَّ
در متکلم : تُ، نَا.
و یک ضمیر هم در فعل مضارع است: در مفرد مؤنث مخاطب: یاء (یـ) در تَضْرِبِینَ. 
بعضى از این ضمایرِ یازده گانه بارز، عیناً در فعلهاى مضارع و امر تکرار مى شوند; مانند: 
الف (ا) در ر یَضْرِبَانِ، تَضْرِبَانِ، اِضْرِبَا
واو (و) در ر یَضْرِبُونَ، تَضْرِبُونَ، اِضْرِبُوا
نون (نَ) در ر یَضْرِبْنَ، تَضْرِبْنَ، اِضْرِبْنَ
یاء (ى) در ر تَضْرِبِینَ، اِضْرِبِی
* ضمایر رفعى مستتر، پنج ضمیر با حذف ضمایر تکرارى از این قرارند:
ماضى مضارع
صیغه 1 ←
 ضَرَبَ (هُوَ) یَضْرِبُ (هُوَ)
صیغه 4 ←
 ضَرَبَتْ (هِیَ) تَضْرِبُ (هِیَ)
صیغه 7 ←
 تَضْرِبُ (أَنْتَ)
صیغه 13 ←
 أَضْرِبُ (أَنَا)
صیغه 14 ←
 نَضْرِبُ (نَحْنُ)


ضمایر متصل نصبى
ضمایر متصل نصبى عبارتند از: 
هُ، هُمَا، هُمْ، هَا، هُمَا، هُنَّ، کَ، کُمَا، کُمْ، کِ، کُمَا، کُنَّ، ى، نَا
این ضمایر پس از فعل ماضى، مضارع و امر آورده مى شوند; مانند:
هُ در نَصَرَهُ (او را یارى کرد)، یَنْصُرُهُ (او را یارى مى کند)، اُنْصُرْهُ (او را یارى کن)

ضمایر متصل جرّى
ضمایر متصل جرّى، همان ضمایر متصل نصبى هستند که پس از اسم و یا حروف جر مانند: مِنْ (از)، لَـ (براى)، فِی (در) آورده مى شوند; مانند: 
کِتَابُهُ، مِنْهُ، لَهُ

[بالا]


معارف (2)
اسم اشاره، موصولات، علم، معرفه به اَلْ و معرفه به اضافه 

* اسم اشاره، اسمى است که به وسیله آن به شخص یا چیز معینى اشاره مى شود; مانند:
هَذا (این)، ذَلِکَ (آن)، أُولَـئِکَ (آنان)
اقسام اسم اشاره
اسم اشاره بر دو قسم است: اسم اشاره قریب، اسم اشاره بعید.

کلمه هایى که براى اشاره به نزدیک در صیغه هاى مختلف به کار مى روند، عبارتند از: 

مذکر
1. مفرد : ذَا

2. مثنى : ذَانِ، ذَیْنِ

3. جمع : أُولاَءِ

مؤنث

4. مفرد : تِی یا ذِهِ
5. مثنى : تَانِ، تَیْنِ
6. جمع : أُولاَءِ


* معمولا بر سر این اسمهاى اشاره هـ تنبیه آورده مى شود: 
هَـذَا، هَـذانِ (هَـذَیْنِ)، هَـؤُلاَء
هَـذهِ، هَاتَانِ (هَاتَیْنِ)، هَـؤُلاَء


* کلماتى که براى اشاره به دور به کار مى روند; عبارتند از: 

مذکر
1. مفرد : ذَلِکَ

2. مثنى : ذَانِکَ،ذَیْنِکَ

3.جمع : أُولَـئِکَ(أُولاَلِکَ)

مؤنث

4. مفرد : تِلْکَ
5. مثنى : تَانِکَ، تَینِکَ 
6.جمع : أُولَـئِکَ(أُولاَلِکَ)


*توجه: براى اشاره به مکان، از کلمات ذیل استفاده مى شود: 
هُنَا، هَـهُنَا (اینجا)، هُنَاکَ، هُنَالِکَ، ثَمَّ (آنجا)

موصولات
اسم موصول، اسمى است که معنى آن به وسیله جمله اى که پس از آن مى آید، تمام مى شود. به جمله پس از موصول صله مى گویند; مانند: 
هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَـوَاتِ وَالاْرْضَ. (او کسى است که آسمان ها و زمین را آفرید)
الَّذِى موصول و جمله خَلَقَ السَّمـوَاتِ وَالاْرضَ صله است که معناى الَّذِى به وسیله این جمله تمام و کامل شده است.
انواع اسم موصول
موصول دو نوع است: خاص، مشترک. 
* موصول خاص; براى مفرد، مثنى، جمع و مذکر و مؤنث، لفظ خاص دارد که عباتند از:

مذکر
1. مفرد : اَلَّذِی (کسى که، که)
2. مثنى : اَللَّذَانِ، اَللَّذَیْنِ (دو شخصى که، که)
3. جمع : اَلَّذِینَ (کسانى که، که)

مؤنث
4. مفرد : اَلَّتِی (کسى که، که)
5. مثنى : اَللَّتَانِ، اَللَّتَیْنِ (دو شخصى که، که)
6. جمع : اَللاََّتِی، اَللَّوَاتِی (کسانى که، که)

* موصول مشترک; براى مفرد، مثنى، جمع و مذکر و مؤنث لفظ مشترک دارد که عبارتند از:
مَنْ (کسى که، آنکه)، مَا (چیزى که، آنچه)، مانند:
لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (آنچه را شما مى پرستید، نمى پرستم).
ما:موصول مشترک

تَعْبُدُونَ: صله

عَلَم
عَلَم، اسمى است که نام انسان یا حیوان یا مکان و شىء معیّن باشد; مانند:
حُسَیْن(علیه السلام)، ذُوالْجنَاح، کَرْبَلاء، قُرْآن

* لقب و کنیه
* در آغازِ برخى از اسمهاى عربى أب یا اِبْن و یا أُمّ آورده مى شود که به این نوع علم، کنیه گویند; مانند: 
أَبُو تُرَاب، أَبُوجهل، اِبْن سِینا، أُمّ کُلْثُوم
* گاهى به منظور مدح یا سرزنش افراد، بر روى آنها نامى گذاشته مى شود که به این نوع علم، لقب گفته مى شود; مانند: 
براى مدح ر سَیِّدُ الشُّهَدَاء، فَخْرُ الاِسْلاَم
براى ذمّ ر مُذِلُّ الْمُؤْمِنِینَ، مُنکِرُ الْحَقّ
معرفه به اَلْ
به اسمى که به وسیله اَلْ معرفه شده باشد، معرفه به اَلْ گویند; مانند: 
کِتَابٌ (کتابى) ر اَلْکِتَاب (آن کتاب)

اِشْتَرَیْتُ کتاباً، ثُمَّ بِعْتُ الْکِتَابَ
(کتابى را خریدم)، سپس همان کتاب را فروختم).
در این مثال کتاب اوّل نکره، و کتاب دوم به وسیله اَلْ معرفه شده است. 

معرفه به اضافه
هر اسم نکره اى که به یکى از اسمهاى معرفه پنجگانه ـ که ذکر آنها گذشت ـ اضافه شود، معرفه مى گردد و در اصطلاح به این معرفه معرفه به اضافه مى گویند; مانند کلمه کتاب در مثالهاى ذیل که نکره بوده و پس از اضافه شدن، معرفه شده اند. 
کِتَابُکَ (کتاب تو) ـــ اضافه به ضمیر
کِتَابُ هَـذا الرَّجُلِ (کتاب این مرد) ـــ اضافه به اسم اشاره
کِتَابُ الَّذِی قَرَأْتُهُ (کتابى که خواندم) ـــ اضافه به موصول
کِتَابُ اللَّهِ (کتاب خدا) ـــ اضافه به علم
کِتَابُ الرَّجُلِ (کتاب آن مرد) ـــ اضافه به معرفه به اَل

[بالا]


  
روش تجزیه اسم
بعد از آشنایى اجمالى با اقسام اسم، مناسب است که با روش تجزیه اسم آشنا شویم. همچنانکه گفته شد، بهترین روش جهت انجام تجزیه کلمات، استفاده از جدولهاى تجزیه است. 
جهت آشنایى بیشتر با کیفیت تجزیه اسم، به صورت نمونه، ده اسم مورد تجزیه و تحلیل صرفى قرار گرفته است و پس از آن (پنجاه) اسم از قرآن کریم جهت تمرینِ بیشترِ صرف پژوهان ارائه شده تا با راهنمایى استاد تجزیه شود. 
* توضیحاتى در مورد جدول تجزیه اسم
در جدول تجزیه اسم، هشت ستون به شرح ذیل وجود دارد: 

سوره،آیه-مصدر یا غیر مصدر-جامد،نوع مشتق-مفرد،مثنی،نوع جمع-مذکر،نوع مونث-نکره،نوع معرفه-ترجمه

مثال:
78/3 مُخٌتَلٍفُونَ غیر مصدر اسم فاعل جمع مذکر سالم مذکر نکره اختلاف کنندگان

ستون اوّل: بیانگر شماره سوره و آیه اى است که اسم در آن به کار رفته است.
ستون دوم: خود اسم در آن آورده شده است.
ستون سوم: به مصدر یا غیرمصدر بودن آن اشاره دارد. باید توجه داشت کلیه کلماتى که از حیث صیغه و ساخت، مصدر باشند، تحت عنوان مصدر از آنها یاد شده و بر سایر اسمها، غیرمصدر اطلاق گردیده است.
ستون چهارم:جامد یا مشتق بودن اسم را مشخص کرده است. مقصود ازمشتق، معناى اصطلاحى آن است که به کلمات هشت گانه ذیل گفته مى شود:
اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبهه، اسم تفضیل، اسم مبالغه، اسم مکان اسم زمان و اسم آلت. بر هر کلمه اى که جزء یکى ازاین هشت دسته نباشد، جامد اطلاق مى شود. 
در مقابل آن، مشتق لغوى است و آن کلمه اى است که داراى اصل بوده و از کلمه دیگر گرفته شده باشد; اعم از اینکه مشتق اصطلاحى باشد یا نباشد; مانند: عَلِمَ، اِسْتَعْلَمَ، تَعَلَّمَ، عَالِمَ، مُتَعَلِّم همگى از اصل عِلْم گرف ته شده اند. در مقابل این مشتق، جامدلغوى قرار دارد و آن کلمه اى است که از کلمه دیگرگرفته نشده باشد; یعنى حروف آن، ابتدائاً از حروف الفبا اخذ شده باشد; مانند: شَجَر (درخت) و نَصْر (یارى کردن).
ستون پنجم: در آن، به مفرد، مثنى و جمع بودنِ کلمات اشاره شده، و نوع جمع نیز تعیین گردیده است: جمع مذکر سالم، جمع مؤنث سالم و جمع مکسر. مفرد جمعهاى مکسر نیز در همین ستون آورده مى شود.
ستون ششم: در آن، به مذکر یا مؤنث بودن اسم اشاره و برخى از اقسام مؤنث معین شده است.
ستون هفتم: به معرفه یا نکره بودن کلمه اشاره دارد. در ضمن، نوع معرفه کلمات نیز تعیین مى گردد.
ستون هشتم: در آن به ترجمه اسم، اشاره مى شود.

 

 

 

علم نحو

عامل و معمول

مُعرَب و مَبنی

اعراب و بناء

ضمیر

اسم موصول

اسم اشاره

مبتدا و خبر

فاعل

لازم و متعدی

معلوم و مجهول

مرکّب مزجی

 

مفعول به
مفعول فیه

مفعول له

مفعول مطلق

حال

تمییز

 

افعال ناقصه

افعال مقاربه

افعال مدح و ذم

فعل تعجب

 

حروف عامل

حروف غیر عامل

منادا

مستثنی

اسم های عامل 

توابع

 

  

 

  علم نحو

تعریف علم نحو: قواعدی که به سبب دانستن آنها، احوال آخر کلمات و طریقه ترکیب آنها با یکدیگر دانسته می شود علم نحو نامیده می شود.

به عبارت دیگر: نحو علمی است که از حالات آن در کلمات عرب هنگام ترکیب آنها با یکدیگر، سخن می گوید و راه و روش ترکیب کلمات و جمل را به ما می آموزد.

فایده علم نحو، فهم صحیح کلام عرب و حفظ زبان از خطای در گفتار است.

 

کلمه: لفظِ موضوعی است که بر معنای مفردی دلالت کند، مثل: زید، نَصَرَ، مِنه.

 

اقسام کلمه:

کلمه بر سه قسم است: اسم، فعل و حرف. 

 

اسم: کلمه ای است که بر معنای مستقلی دلالت کند و آن معنی مقترن به یکی از زمانهای سه گانه نباشد، مانند: عِلم، رَجُل، کتاب.

فعل: کلمه ای است که بر معنای مستقلی دلالت کند و آن معنی مقترن به یکی از زمانهای سه گانه باشد، مثل: نَصَرَ: یاری کرد، ینصُرُ: یاری می کند، اُنصُره: یاری کن. 

حرف: لفظی است که از ترکیب کلمات با یکدیگر بوجود آید، و دارای معنای کاملی که سکوت بر آن صحیح است باشد، مثل: جاءَ زیدٌ، زیدٌ قائمٌ. 

 

اقسام کلام:

کلام که گاهی از آن به «جمله» نیز تعبیر می کنند بر دو قسم است: جمله اسمیه و جمله فعلیه. 

 

جمله اسمیه: جمله ای است که با اسم شروع شود مثل: «العِلمُ حِیاتٌ».

در ترکیب این جمله گفته می شود: العِلمُ: مبتدا، حیاهٌ: خبر.

 

جمله فعلیه: جمله ای است که با فعل شروع شود.

مثال1: صَدَقَ اللهُ.

در ترکیب این جمله گفته می شود: صَدَقَ: فعل، اللهُ: فاعل.

مثال2: قُضِیَ الأمرُه.

در ترکیب این جمله گفته می شود: قُضِی: فعل، الأمرُ: نایب فاعل. 

 

توجه: گاهی ترکیب کلمات به نحوی نیست که سکوت بر آن صحیح باشد بلکه شنونده منتظر تکمیل آن از جانب متکلم است، چنین مرکّبی را «مرکّب ناقص» می نامند.

یکی از این مرکّبات که در کلام عرب کاربرد بسیاری دارد مرکّب اضافی است.

در این نوع مرکّب جزء دوّم غالباً «مالکِ» جزء اوّل، یا «ظرف»، یا «بیان کنند» آن می باشد؛ و جزء اوّل را «مضاف»، و جزء دوم را «مضافٌ إلیه» می نامند، مثل: کِتابُ اللهِ «کتاب خدا»، صَلاهُ اللَّیلِ «نماز شب»، ثَوبُ قُطنٍ «لباس پنبه ای».

مضاف الیه گاهی اسم ظاهر و گاهی ضمیر است، مانند: کتابُ اللهِ، کتابُهُ. 

 


عامل و معمول

هنگام ترکیب کلمات با یکدیگر، بعضی از کلمات در کلمه دیگر تأثیر می گذارند در این صورت کلمه تأثیر گذارنده را «عامل» و کلمه تأثیر پذیر را «معمول» می نامند.

 

عوامل بر دو نوعند: لفطی و معنوی.

عوامل لفظی بر سه قسمند: فعل، حرف، اسم.

مهمترین عوامل لفظی افعالند و همه آنها عامل می باشند. 

 

عوامل معنوی بر دو قسمند: عامل رفع در مبتدا و خبر که از آن به «ابتدائیت» تعبیر می کنند.

و عامل رفع در فعل مضارع که از آن به «مجرّد بودن از ناصب و جازم» تعبیر می کنند. 

[بالا]

 

مُعرَب و مَبنی

کلمه ای که آخر آن به سبب عواملِ داخل بر آن تغییر کند «معرب»؛ و کلمه ای که آخر آن به سبب عوامل تغییر نکند «مبنی» نامیده می شود.

به دو مثال زیر توجه کنید: جاءَ هذا، جاءَ زیدٌ.

در هر دو مثال جاءَ «فعل» و کلمه بعد «فاعل» است، و از طرفی جاء «عامل» و کلمه بعد «معمول» می باشد، ولی آخر کلمه «هذا» تغییر نکرده است، بخلاف «زید» که حرف آخر آن مضموم شده است.

کلماتی مثل «هذا» را «مبنی» و کلماتی مثل «زید» را «معرب» می نامند.

همه حروف مبنی هستند، ولی اسم و فعل این گونه نبوده و بعضی معرب و بعضی مبنی می باشند. 

 

چند مثال معرب و مبنی: اسم معرب: رَجُل، قَلَم، کِتاب.

اسم مبنی: هذا، الّذی، هُوَ.

فعل معرب: یضرِبُ، أن یضرِبَ، لَم یضرِب.

فعل مبنی: ضَرَبَ، اِضرب، یضرِبنَ.

[بالا]

 

اعراب و بناء

إعراب: اثری که به درخواست عامل در آخر کلمه بوجود می آید إعراب نام دارد، مثلاً درجمله «جاءَ زیدٌ» کلمه زید چون فاعل است دارای اعراب رفع بوده، و علامت آن ضمه می باشد.

این اثر توسط فعل «جاء» در آخر کلمه «زید» پدید آمده است. 

 

بناء: کیفیتی است در کلمه که به درخواست عامل ایجاد نشده و سبب می شود حرف آخر کلمه، بسبب اختلاف عوامل تغییر نکند، مثلاً کلماتی چون أمسِ، حَیثُ، ضَرَبَ و مِن مبنی می باشند و کیفیت موجود در آنها به درخواست عامل نبوده است.

إعراب و بنای فعل در بین افعال، فعل ماضی و امر حاضر و دو صیغه جمع مؤنّث از مضارع و صیغه های 1، 4، 7، 13 و 14 مضارع مؤکّد به نون، مبنی و بقیه صیغه های مضارع و أمر معربند. 

 

کیفیت بناء در فعل ماضی:

1ـ بنای بر فتح: در موارد زیر فعل ماضی مبنی بر فتح است:

الف: چیزی به آخر آن متصل نباشد، مثل:نَصَرَ.

ب: به آخر آن «تاءِ تأنیثِ ساکن» متّصل باشد، مثل: نَصَرا.

توجّه: گاهی فتحه بنایی فعل ماضی مقدّر می شود، مثل رمی.

2ـ بنای بر سکون: اگر به آخر فعل ماضی، «ضمیر رفع متحرّک» متّصل شود، فعل ماضی مبنی بر سکون خواهد بود، مثل: نَصَرنَ، نَصَرتَ، نَصَرنا.

3ـ بنای بر ضمّ: اگر به آخر ماضی، «واو جمع مذکّر» متّصل شود، فعل ماضی مبنی بر ضم خواهد بود، مثل نَصَرُوا. 

 

کیفیت بناء در فعل امر حاضر:

1ـ بنای بر سکون: فعل امر در دو مورد مبنی بر سکون است:

الف: در صورتی که صحیح الآخر بوده و چیزی به آخر آن متّصل نشده باشد، مثل: اِعلَم.

ب: درصورتی که «نون جمع مونّث» به آن متّصل شده باشد، مثل: اُنصُرنَ، اِخشَینَ.

 

2ـ بنای برحذف حرف علّه: فعل امر، در صورتی که معتل اللّام باشد، مبنی بر حذف حرف علّه است، مثل اِرمِ(مبنی بر حذف یاء)، اِخشَ (مبنی بر حذف الف)، اُدعُ (مبنی بر حذف واو).

بنای بر حذف نون: در موارد زیر، فعل امر مبنی بر حذف نون است:

الف: اگر به آخر آن،«الفِ تثنیه» متّصل باشد، مثل: اُخرُجا.

ب:اگر به آخر آن، «واو جمع مذکّر» متّصل باشد، مثل: اُخرُجُوا.

ج: اگر به آخر آن، «یاءِ مخاطبه» متصّل باشد، مثل: اُخرُجِی. 

 

کیفیت بناء در فعل مضارع:

فعل مضارع در موارد زیر مبنی است:

الف: در صورتی که «نون جمع مؤنّث» به آخر آن متّصل باشد، مبنی بر فتح خواهد بود، مثل: یضرِبَنَّ، یضرِبَن.

نکته: نون تأکید مباشر به صیغه های 1، 4، 7،13 و 14 متّصل می شود.  

 

 اعراب فعل مضارع

اعراب فعل مضارع بر سه قسم است: رفع، نصب و جزم .

 

الف ـ رفع فعل مضارع: اگر تنها بوده و عاملی بر سر آن نیامده باشد مرفوع است، مثل: یضربُ،یضرِبانِ.

علامت رفع در پنج صیغه 1، 4، 7،13 و 14«ضمّه» و در بقیه صیغه های معرب، «نون عوض رفعی» است.

و در صورتی که پنج صیغه فوق از افعال معتل اللّام باشند علامت رفع آنها «ضمّه مقدّر» است.

 

ب ـ نصب اگر عامل نصب بر سر مضارع بیاید آن را منصوب می کند.

مثل: أن یضرِبَ.

علامت نصب در پنج صیغه ذکر شده «فتحه» و در بقیه صیغه های معرب «حذف نون» است، مثل: أن یضرِبَ، أن یضرِبا.

، و در صورتی که پنج صیغه فوق، ناقص الفی باشند، علامت نصب آنها «فتحه مقدّر» است، مانند: أن یخشی.

 

ج ـ جزم اگر عامل جزم بر سر فعل مضارع در آید، مضارع، مجزوم می شود.

مثل: لَم یضرِب.

 

علامت جزم در پنج صیغه مذکور «سکون» و در بقیه صیغه های معرب «حذف نون» است.

و در صورتی که پنج صیغه فوق از افعال معتل اللّام باشند، علامت جزمشان «حذف حرف علّه» است، مثل: لَم یخشَ، لَم یدعُ، لَم یرمِ.

 

اعراب اسم

اسم دارای سه نوع إعراب است: رفع، نصب، جرّ.

 

1- رفع

در جمله «جاءَ زیدٌ» کلمه «زید» فاعل و دارای إعراب رفع است.

و در جمله «زیدٌ قائمٌ» مبتدا، و کلمه «قائم» خبر و هر دو دارای اعراب رفع می باشند.

اسمی که دارای رفع است مرفوع نامیده می شود. 

 

علایم رفع: علامت اصلی رفع «ضمّه» است، ولی در موارد زیر «الف» و «واو» نایب از ضمه می شوند: 

1ـ در اسم مُثَنّی و ملحقات آن «الف» جانشین ضمّه می شود.

مثال: جاءَ رَجُلانِ.

ترکیب: جاءَ: فعل، رَجُلانِ: فاعل.

در این مثال «الف» در رجلانِ علامت رفع فاعل است.

ملحقات مُثَنّی عبارتند از: کَلا، کِلتا، اِثنانِ، اِثنَتانِ و ثِنتانِ. 

 

2ـ در جمع مذکر سالم و ملحقات آن «واو» جانشین ضمّه می گردد.

مثال: جاءَ الزیدونَ.

ترکیب: جاء:فعل، الزیدون: فاعل.

در این مثال علامت رفعِ فاعل «واو» می باشد.

ملحقات جمع مذکر سالم عبارتند از: أولُو و عشرونَ، تِسعونَ. 

 

3ـ در أسماء سِتَّ نیز «واو» جانشین ضمّه می گردد.

مثال: جاءَ أخُوکَ.

ترکیب: جاء:فعل، أخ: فاعل و مضاف، کَ: مضاف الیه.

در این مثال نیز «واو» علامت رفع فاعل است.

 

ملحقات مُثَنّی عبارتند از: کَلا، کِلتا، اِثنانِ، اِثنَتانِ و ثِنتانِ.

2- در جمع مذکر سالم و ملحقات آن «واو» جانشین ضمّه می گردد.

مثال: جاءَ الزیدونَ.

ترکیب: جاء:فعل، الزیدون: فاعل.

در این مثال علامت رفعِ فاعل «واو» می باشد.

ملحقات جمع مذکر سالم عبارتند از: أولُو و عشرونَ، تِسعونَ. 

 

3ـ در أسماء سِتَّه نیز «واو» جانشین ضمّه می گردد.

مثال: جاءَ أخُوکَ.

ترکیب: جاء:فعل، أخ: فاعل و مضاف، کَ: مضاف الیه.

در این مثال نیز «واو» علامت رفع فاعل است. 

 

اسماء ستَّه عبارتند از : أب، أخ، حَم، هَن، فُو، ذُو.

در اسماء ستّه در صورتی «واو» جانشین «ضمّه» می شود که شرایط زیر را دارا باشند:

1ـ مفرد باشند.

2ـ مُکَبَّر باشند.

3ـ مضاف به غیر یاء متکلم باشند.

  

ب: نصب

مثال: نَصَرَ زیدٌ بکراً.

ترکیب: نًصَرَ: فعل، زیدٌ: فاعل، بکراً: مفعول به .

در این مثال کلمه «بکراً» مفعول به و دارای اعراب نصب می باشد.  

 

2- نصب

اسمی که دارای إعراب نصب است منصوب نامیده می شود.

علایم نصب: علامت اصلی نصب «فتحه» است ولی در موارد زیر «الف»، «یاء» و «کسره» نایب از «فتحه» می شوند:

1ـ در مُثَنّی و جمع مذکر سالم و ملحقات آن دو، «یاء» جانشین «فتحه» می شود، مثل: رآیتُ رَجُلَینِ، نَصَرتُ المُسلِمِینَ، با این تفاوت که ماقبل یاء در اسم مُثَنّی مفتوح، و در جمع مذکر سالم، مکسور است.

2ـ در اسماء ستَّه با شرایط ذکر شده، نایب از «فتحه» می شود، مثل: رأیتُ أخاکَ.

3ـ در جمع مژنث سالم «کسره» نایب از «فتحه» می شود.

مثل رآیتُ المُسلِماتِ. 

 

3- جر

مثال1:  هذا یومُ الفَصلِ.

ترکیب:هذا: مبتدا، یومُ: خبر و مضاف، الفصلِ: مضاف الیه.

در این مثال کلمه «الفصل» مضاف الیه و مجرور می باشد.

مثال2: ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِم ترکیب: ذَهَبَ: فعل، اللهُ: فاعل، باء: حرف جرّ، نورِ: مجرور به باء و مضاف، هُم: مضاف الیه. 

 

حروف جرّ عبارتند از: «باء، تاء، کاف، لام، واو، مُنذُ، مُذ، خَلا، رُبَّ، حاشا، مِن، عَدا، فی، عَن، عَلی، حَتّی، إلی».

این حروف بر اسم داخل می شوند و آن را مجرور می کنند.

در این صورت عامل را «جارّ» معمول را «مجرور» می نامند. 

 

علایم جرّ: علامت اصلی جرّ «کسره» است، ولی در موارد زیر «فتحه» و «یاء» نایب از «کسره» می گردند:

 

1ـ در اسم مُثَنّی و جمع مذکر سالم و ملحقاتشان و اسماء ستّه به شرایط ذکر شده «یاء» نایب از «کسره» قرار می گیرد.

مثال: مَرَرتُ برَجُلَینِ.

مَرَرتُ بالمُسلـِمینِ.

مـَرَرتُ بأبیکَ.

جاءَ غلامُ أبیکَ.

2ـ در اسم غیر منصرف «فتحه» جانشین «کسره» شده و در حالت جرّ مفتوح می باشد.  

 

إعراب تقدیری در اسم

درموارد زیر علامت إعراب، در اسم مقدّر بوده و در لفظ آن ظاهر نمی شود:

 

1ـ إعراب اسم منقوص در حالت رفع به «تقدیر ضمه» و در حالت جر به «تقدیر کسره» است.

ولی درحالت نصب «فتحه» آن ظاهر می شود، مثل: «جاءَ القاضِی»، «مررتُ بالقاضِی»، «رأیتُ القاضِی».

 

2ـ إعراب اسم مقصور در تمام حالات تقدیری است.

إعراب اسم مضاف به یاء متکلم ـ به جز تثنیه و جمع مذکّر سالم ـ نیز در تمام حالات تقدیری است، مثل: هذا کتابی، قرأتُ کتابی، اِنتفعتُ بکتابی.

3ـ إعراب جمع مذکر سالم مضاف به یاء متکلم در حالت رفع تقدیری است، مثل: جاءَ مُعَلِّمِی. 

 [بالا]

ضمیر

ضمیر کلمه ای است که بر متکلم یا مخاطب یا غایبی که قبلاً ذکر شده باشد دلالت می کند و به جای اسم ظاهر می نشیند.

ضمیر بر دو قسم است: متّصل و منفصل.

ضمیر متصل: ضمیری است که بصورت مستقل استعمال نمی شود بلکه باید به ما قبل خود متّصل شود.

ضمیر متصل بر سه قسم است: مرفوع، منصوب و مجرور.

 

ضمیر متصل مرفوع:

الفاظ ضمیر متصل مرفوع عبارتند از:

غایب:هُوَ، ا، و، هِی، ا، نَ.

در ماضی حاضر:تَ، تُما، تُم، تِ، تُما، تُنِّ.

متکلّم: تُ، نا.

ضمایر «هُوَ» و «هِی»، «مُستَتِر» و بقیه «بارز» می باشند.

غایب:هُوَ، ا، و، هِی، ا، ن.

در مضارع و امر: حاضر:أنت،ا، و، ی، ا، ی.

متکلّم: أنَا، نَحنُ.

ضمایر «هُوَ، هِی، أنتَ، أنَا و نَحنُ»، «مُستَتِر» و بقیه «بارز» می باشند.

 

ضمیر متصل منصوب و مجرور: الفاظ ضمیر متصل منصوب و مجرور عبارتند از: غایب: هُ، هُما، هُم، ها، هُما، هُنّ.

حاضر: کَ، کُما، کُم، کِ، کُما، کُنَّ.

متکلم:ی، نا.

 

ضمیر منفصل: ضمیری است که به صورت مستقل استعمال می شود و نیازی به اتصال به کلمه دیگر ندارد.

ضمیر منفصل بر دو قسم است: مرفوع و منصوب.

غایب:هُوَ، ا، و، هِی، ا، نَ.

ضمیر منفصل مرفوع: الفاظ ضمیر منفصل مرفوع عبارتند از: غائب: هُوَ، هُما، هُمْ، هِی، هُما، هُنَّ.

حاضر: أنْتَ، أنْتُما، أنْتُم، أنْتِ، أنْتُما،أنْتُنَّ.

متکلّم: إیای، إیانا.

 

ضمیر منفصل منصوب: الفاظ منفصل منصوب عبارتند از: 

 

غایب:أیاه، أیاهما، أیاهما، أیاهُم، أیاها، أیاهما، أیاهما، أیاهما، أیاهُنَّ.

حاضر:أیاکَ، أیاکُما، أیاکُم، أیاکِ، أیاکُما، أیاکُنَّ.

متکلّم: أیای، أیانا. 

[بالا]

 

اسم اشاره

اسم اشاره اسمی است که بر ای معنایی هراه با اشاره به آن وضع شده است.

اسم اشاره بر دو قسم است: مشترک(بین مکان و غیر آن ) و مختص(به مکان). 

 

الفاظ اسم اشاره مشترک:

مفرد:ذا.

مذکّر تثنیه:ذانِ، ذَینِ.

جمع: اُولی، اُولاءِ.

مفرد: تا، تی، تِهْ، تِهِ، ذِی، ذِهْ، ذِهَ.

مؤنث تثنیه: تانِ، تَینِ.

جمع: اُولی، اُولاءِ.

 

الفاظ فوق برای اشاره به قریب استعمال می شوند و گاهی بر آنها «ها»ی تنبیه داخل می شود، مانند: هذا، هؤُلاءِ.

برای اشاره به متوسط، الفاظ فوق همراه با کاف خطاب استعمال می شوند، مانند: ذاکَ، تاکَ.

برای اشاره به بعید، علاوه بر کاف خطاب، لام بُعد نیز به اسماء اشاره ملحق می شود، مانند : ذلِکَ، تِلْکَ. 

 

تذکّر: الحاق لام ف به تثنیه و اُولاءِ و اسم اشاره ای که همراه با «ها»ی تنبیه باشد ممتنع است.

الفاظ اسم اشاره مختص: الفاظ زیر در مورد اشاره به مکان استعمال می شوند: قریب:هُنا.

متوسط: هُناکَ.

بعید: هُنالِکَ، هَنّا، هِنّا، ثَمَّ وَ ثَمَّةَ.

 [بالا]

 

اسم موصول

اسم مبهمی است که در تعیین معنایش نیاز به جمله دارد.

مثل : الَّذی: کسی که ، چیزی که.

جمله ای که ابهام موصول را بر طرف می کند «جمله صِلَه» نام دارد و باید در آن ضمیری باشد که به موصول بر می گردد، مثلاً در جمله «جاءَ الَّذی قامَ أبُوهُ» جمله «قامَ أبُوهُ» جمله صله است و ضمیر «هُ» در «أبُوهُ» به الَّذی بر می گردد. جمله صله محلّ از اعراب ندارد.

 

اسم موصول بر دو قسم است: مختص (به مفرد یا تثنیه یا جمع و مذکر یا مؤنی) و مشترک ( بین مفرد و تثنیه و جمع و مذکّر و مؤنث).

الفاظ اسم موصوصل مختص:

مفرد: الَّذی.

مذکر تثنیه: اللَّذان، اللَّذَینِ.

جمع: الّذِینَ، اَلأُلی و الأُلاءِ.

مفرد: الّتی.

مؤنّث تثنیه: اللَّتان، اللَّتَینِ.

جمع:اللّاتِ، اللّاتی، اللَّواتی، اللّاءِ، اللّائی و اللَّوائی.

 

الفاظ اسم موصول مشترک:

اسم موصول مشترک دارای 6 لفظ است که عبارتند از: مَنْ، ما، اَلْ، أی، ذا، ذو.

تذکر: ضمیری که از جمله صله، به موصول مشترک بر می گردد؛ ضمیر عائد صله نام دارد و می تواند مطابق لفظِ موصولِ مشترک یا مطابق معنای آن باشد مثل: جاء مَنْ قامَ و جاء منْ قامَتْ.

  

اسم استفهام

اسم استفهام اسمی است که برای پرسیدن بکار می رود و بعضی از آنها عبارتند از: مَنْ: چه کسی؟ ، ما: چه چیزی؟ ، مَتی: چه زمانی؟، أینَ: کجا؟، أیانَ: چه زمانی؟، کَیفَ: در چه حالی؟، کَمْ: چه مقدار؟ مثال: مَنْ قامَ؟ ترکیب: مَنْ : اسم استفهام، مبتدا، قام: فعل و فاعل، خبر.

[بالا]

 

مرکّب مزجی

تعریف مرکب مزجی: کلمه ای است که از ترکیب دو کلمه دیگر بوجود آمده باشد بدون اینکه بین آن دو، نسبت اسنادی یا اضافی باشد؛ و در حکم یک کلمه است. 

 

مرکّب مزجی بر دو قسم است : عدد و غیر عدد.

 

1ـ اگر مرکّب مزجی عدد باشد هر دو جزء آن مبنی بر فعح است، مثل : «أحَدَ عَشَرَ» تا «تِسْعَةَ عشَرَ» مگر در جزء اوّل در دو مورد:

الف: إحْدی عَشَرَةَ و حادی عَشَرَ و ثانی عَشَرَ که در این موارد جزء اوّل مبنی بر سکون است.

ب: در اِثْنا عشَرَ و اِثْنَتا عَشَرةَ جز اوّل معرب است و حکم مثنّی را دارد.

 

2ـ اگر مرکّب مزجی غیر عدد باشد جزء دوّم آن به صورت غیر منصرف استعمال می شود و جزء اوّل بر همان حالتی که قبل از ترکیب داشته باقی می ماند، مثل : بعْلَبَک و طَبَرِستان.

[بالا]

 

مبتدا و خبر

تعریف مبتدا: مبتدا  اسمی است که غالبا در اول جمله ی اسمیه می آید و در باره ی آن خبری می دهیم.

مبتدا بر دو قسم است:

مبتدای اسمی: اسمی است مسندٌ الیه که مجرّد از عوامل لفظیه می باشد، مانند: «زیدٌ» در «زیدٌ قائمٌ».

مبتدای وصفی: وصفی است که بعد از نفی یا استفهام قرار گرفته و اسم ظاهر یا ضمیر منفصل بعد از خود را رفع داده است.

مثال 1: أقائمٌ الزّیدانِ.

ترکیب: أ: حرف استفهام، قائمٌ: مبتدا، الزّیدان: فاعل و جانشین خبر.

مثال 2: ما جالسٌ هما.

ترکیب:ما: حرف نفی، جالسٌ: مبتدا، هما: فاعل و جانشین خبر. 

 

دو تذکر:

1ـ اگر وصفِ بعد از نفی یا استفهام، ضمیر مستتر را رفع دهد در ترکیب، خبر مقدّم بوده و اسم ظاهر بعد از آن، مبتدای مؤخر خواهد بود، مانند: أقائمانِ الزیدانِ.

2ـ اگر وصفِ بعد از نفی یا استفهام، مفرد بوده و اسم ظاهر بعد از آن نیز مفرد باشد؛ در ترکیب آن دو وجه جایز است، مثل: أقائم زیدٌ.

ترکیب اوّل: أ: حرف استفهام، قائمٌ: مبتدا، زیدٌ: فاعل و جانشین خبر.

ترکیب دوّم: أ: حرف استفهام، قائمٌ: خبر مقدّم، زیدٌ: مبتدای مؤخّر. 

 

خبر: اسمی است مسندٌ به که مجرّد از عوامل لفظیه بوده و به همراه مبتدا مفید فایده است، مانند: «قائمٌ» در «زیدٌ قائمٌ».

توجّه: مبتدا و خبر مرفوعند.


خبر

 تعریف خبر: خبرکلمه یا جمله ای است که معمولا بعد از مبتدا آمده و معنی مبتدا را کامل می کند.

خبر بر دو قسم است: مفرد و جمله.

مثال1: الفِکْرُ عِبادَةٌ.

مثال2:الصّائِمُ لا تُرَدَّ دَعْوَتُهُ.

ترکیب: الصّائم: مبتدا، لا: حرف نفی، تُرَدُّ: فعل مجهول، دَعْوَةُ: ّنایب فاعل و مضاف، هُ: مضاف الیه.

جمله «لا تُرَدُّ دَعْوَتُهُ» خبر برای الصّائِمُ.

مثال3: وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیرٌ .

ترکیب: واو: به حسب ما قبل ، لباسُ: مبتدا و مضاف، التَّقوی: مضاف الیه، ذلِکَ: مبتدای دوّم، خیرٌ: خبر ذلِکَ:، جمله «ذلک خیرٌ» خبر برای مبتدای اوّل.

مثال4: اَلحَمْدُ لله.

ترکیب: الحمدُ: مبتدا، لِلهَ، جارّ و مجرور، متعلّق به عامل مقدّر ، خبر.

 

تذکر:

1ـ جمله ای که خبرِ مبتدا قرار می گیرد در اصطلاح «جمله خبریه» نامیده می شود و در محلّ رفع می باشد.

بین جمله خبریه و مبتدا باید رابطی وجود داشته باشد.

این رابط در مثال 2 ضمیر «هُ» و در مثال 3 اسم اشاره «ذلِکَ» و در مثال 4 ضمیر «هو» مستقرّ در جار و مجرور است.

2ـ گاهی خبر بر مبتدا مقدّم می شود.

مثال: لله الأَمْرُه.

ترکیب: للهِ: جارّ و مجرور، متعلّق به عامل مقدّرف خبر مقدّم، الأَمْرُ: مبتدای مؤخّر.

3ـ اصل در مبتدا، این است که معرفه باشد ولی اگر نکره دارای نوعی فایده باشد می تواند مبتدا قرار گیرد، مانند: فی الدارِ رجلٌ و سلامٌ علیک.

[بالا]

 

فاعل

اسم مرفوعی است که عامل مقدّم به آن نسبت داده شده و قیام عامل به آن اسم می باشد.

مثال: کلمه «زیدٌ» در جمله «جاءَ زیدٌ» و کلمه «بکرٌ» در جمله «ماتَ بکرٌ» فاعل است. 

تذکر:

1ـ فاعل در جواب «چه کسی؟» یا «چه چیزی؟» می آید.

2ـ فاعل گاهی اسم ظاهر و گاهی ضمیر است.

مثال اسم ظاهر: جاءَ زیدٌ.

مثال ضمیر: زیدٌ جاءَ (درجاء ضمیر «هو» مستتر است و فاعل آن می باشد).

 

احکام فعل و فاعل از جهت مفرد و تثنیه و جمع بودن:

الف: اگر فاعل، اسم ظاهر باشد فعل همواره مفرد آورده می شود، مثل: قامَ زیدٌ، قامَ الزّیدانِ، قامَ الزّیدونَ.

ب: اگر فاعل، ضمیر باشد صیغه فعل، مطابق با مرجع ضمیر آورده می شود.

مثل: زیدٌ قامَ، الزّیدانِ قاما، الزّیدونَ قامُوا. 

 

احکام فعل و فاعل از جهت مذکّر و مؤنّث بودن:

الف: اگر فاعل اسم ظاهر و مؤنّث حقیقی باشد فعل مؤنّث آورده می شود، مثل: قامَتْ هندٌ.

ب: اگر فاعل اسم ظاهر و مؤنث مجازی باشد مذکّر و مؤنّث بودن فعلْ هر دو جایز است، مثل: طَلَعَ الشَّمْسُ، طَلَعَتِ الشَّمسُ.

ج: اگر فاعل ضمیر متّصلی باشد که مرجع آن اسمِ مؤنّث است فعلْ مؤنّث آورده می شود، مثل: الشَّمسُ طَلَعَتْ، هندٌ قامَتْ.  

 

نایب فاعل

مفعولی که بجای فاعل قرار گیرد نایب فاعل نام دارد و این در صورتی است که فاعل حذف شده و فعل، بصورت مجهول به مفعول نسبت داده شود، مانند: نُصِرَ زیدٌ.

احکام ذکر شده برای فاعل در مورد نایب فاعل نیز جریان دارد.

 [بالا]

 

مفعول به

مفعول به اسم منصوبی است که فعلِ فاعل بر آن واقع شده است.

مثال: نَصَرَ زیدٌ بکراً.

ترکیب: نَصَرَ: فعل، زیدٌ: فاعل، بکراً: مفعول به.

تذکر:

1ـ مفعول به غالباً در جواب «چه کسی را؟» یا «چه چیزی را؟ » می آید.

 

2ـ گاهی جمله درمحل «مفعول به» واقع می شود که در این صورت «محلّاً منصوب» خواهد بود.

مثال: قُلْ صَدَقَ اللهُ.

ترکیب: قُلْ: فعل و فاعل (ضمیر «أنت» مستتر در «قُلْ» فاعل است)، صدَقَ: فعل، اللهُ: فاعل، جمله صَدَقَ اللهُ مفعول به و محلاً منصوب.

 

3ـ مفعول به گاهی اسم ظاهر و گاهی ضمیر است.

مثال ضمیر متصل: اِهْدِنا إِلی سَواءِ الصِّراطِ.

ترکیب: اِهْدِ: فعل و فاعل (ضمیر أنت فاعل آن می باشد)، نا: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعول به، إلی: حرف جرّ، سَواء: مجرور و مضاف، الصَّراطِ: مضاف إلیه، جارّ و مجرور متعلق به اِهْدِ.

مثال: ضمیر منفصل: إیاکَ نَعْبُدُ و إیاکَ نَسْتَعینُ.

ترکیب:إیاکَ: ضمیر منفصلِ منصوب، مبنی بر فتح، در محلّ نصب، مفعول به، نَعْبُدُ: فعل و فاعل، .

 

تذکر:

تقدیم مفعول به بر عامل خود جایز است، مانند: زیداً ضَرَبَتْ.

و اگر ضمیر منفصل یا اسمی صدارت طلب( چون اسم استفهام) مفعول به قرار گیرند تقدیم آنها بر فعل لازم است.

مثال:

1ـ مَنْ رَأَیتَ؟ ترکیب: مَنْ: اسم استفهام، مبنی بر سکون، در محلّ نصب، مفعول به، رأیتَ: فعل و فاعل.

مثال:

2ـ إیاکَ نَعْبُدُ وَ إیاکَ نَسْتَعینُ.

 [بالا]

 

مفعول له

اسمی است که علت وقوع عامل خود را بیان می کند.

 

مثال1: ضَرَبَ زیدٌ بکراً تأدیباً.

ترکیب:ضَرَبَ: فعل، زیدٌ: فاعل، برکاً: مفعول به، تأدیباً: مفعول له.

مثال2: قَعَدَ زَیدٌ عَنِ الْحَرْبِ جُبْناً.

ترکیب: قَعَدَ: فعل، زیدٌ: فاعل، عَنِ الحربِ: جارّ و مجرور متعلّق به قَعَدَ، جُبناً: مفعول له.

 

تذکر:

1ـ مفعول له در جواب سؤالِ «برای چه؟» «به چه علت؟» می آید.

2ـ مفعول له در صورتی که مصدر بوده و با عامل خود از جهت وقت و فاعل متحّد باشد منصوب می شود.

و در غیر این صورت به وسیله یکی از حروف جرّ «لام، مِنْ، فی، باء» که دارای معنای تعلیل می باشند مجرور می گردد.

مثال1: هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الأَرضِ.

 

ترکیب: هُوَ:مبتدا، محلاً مرفوع، الَّذی: اسم موصول، در محلّ رفع، خبر، خَلَقَ: فعل و فاعل (ضمیر هو مستتر فاعل آن می باشد)، لَکُمْ: جارّ و مجرور متعلّق به خَلَقَ، ما: اسم موصول، در محلّ نصب، مفعول به، فِی الأَرضِ: جارّ و مجرور متعلّق به عالم مقدّر ( که صله ما می باشد)،

جمله خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الأَرضِ صله الَّذی.

در این مثال «مخاطبین» علت برای «خلق» می باشند و ضمیر مربوط به آنها ـ چون مصدر نیست ـ مجرور شده است.

مثال2: تَهَیأْتُ لِلسَّفَرِ.

ترکیب: تَهَیأْتُ: فعل و فاعل (ضمیر «تُ» فاعل آن می باشد)، لِسَّفَرِ: جارّ و مجرور، متعلّق به تَهَیأْتُ.

در این مثال «سفر» علت برای «تَهَیاتُ» است و چون از جهت زمان با عامل خود متّحد نیست مجرو شده است.

مثال3: أکرَمْتُکَ لإکْرامِکَ إیای.

ترکیب: أَکْرَمْتُ: فعل و فاعل (ضمیر «تُ» فاعل آن می باشد)، کَ: ضمیر متّصل، محلاً منصوب، مفهول به، لـِ: حرف جرّ، إکْرامِ: مجرور و مضاف، کَ: مضاف الیه، محلاً مجرور، إیای: ضمیر منفصل، محلاً منصوب، مفعول به برای إکرام.

در این مثال «إکرام» علت برای «أکْرَمْتُ» است و چون از جهت فاعل با عامل خود متّحد نیست مجرور شده است.

[بالا]

 

مفعول فیه

مفعول فیه اسم منصوبی است که برای بیان زمان وقوع عامل یا مکان آن آورده شده و متضمن معنای «فی» می باشد.

مفعول فیه، در اصطلاح «ظرف» نیز نامیده می شود.

ظرف بر دو قسم است: ظرف زمان، مانند: یوْم، دَهْر، ظرف مکان، مانند: مَسْجِد، فَوْق.

مثال1: صامَ زیدٌ یوماً.

ترکیب: صامَ: فعل، زیدٌ: فاعل، یوماً: مفعول فیه.

مثال2: صَلّی زیدٌ خَلْفَ عَمْروٍ.

ترکیب: صَلّی: فعل، زیدٌ: فاعل، خَلْفَ: مفعول فیه و مضاف، عَمْروِ: مضاف إلیه.

مثال3: أینَ مُعِزُّ الأولیاءِ؟ ترکیب: أینَ: اسم استفهام، مبنی بر فتح، محلاً منصوب، مفعول فیه برای عامل مقدّر، خبر مقدّم، مُعِزُّ: مبتدای مؤخّر و مضاف، الأولیاءِ: مضاف إلیه.

 

تذکر:

1ـ مفعول فیه در جواب سؤال «چه موقع؟» یا «کجا؟» می آید.

2ـ ظرف مکان در صورتی که محدود باشد به وسیله «فی» مجرور می گردد، مانند: صلّیتُ فی المسجِد.

[بالا]

 

مفعول مطلق

مفعول مطلق مصدر منصوبی است که بعد از عامل خود قرار می گیرد تا آنرا تأکید کرده و یا نوع یا عدد آنرا بیان کند.

مثال:

1ـ مفعول مطلق تأکیدی: قُمْتَ قیاماً.

2ـ مفعول مطلق نوعی: قُمْتُ قیامَ الأمیرِ.

3ـ مفعول مطلق عددی: ضَرَبْتُ زیداً ضَرْبَتَینِ. 

[بالا]

 

حال

حال غالباً اسم مشتقّی است که هیأت و چگونگی صاحب خود را بیان می کند.

حال منصوب است و در جواب سؤال «در چه حالی؟»، «چگونه؟»، «به چه کیفیتی؟» می آید.

مثال1: جاءَ زَیدٌ راکِباً.

ترکیب: جاءَ: فعل و عامل در حال، زیدٌ: فاعل و ذولاحال، راکباً حال.

مثال2: رَکِبْتُ الفَرَسَ مُسَرَّجاً.

ترکیب: رَکِبْتُ: فعال و فاعل و عامل در حال، الفَرَسَ: مفعول به و ذوالحال، مسرَّجاً: حال. 

 

تقدیم حال بر عامل خود:

اگر حال صدارت طلب باشد لازم است بر عامل خود مقدم شود.

مثال: کَیفَ جاءَ زیدٌ؟ ترکیب:کَیفَ: اسم استفهام، مبنی بر فتح، محلّاً منصوب، حال، جاءَ: فعل و عامل در حال، زید: فاعل و ذوالحال.

 

جمله حالیه: گاهی جمله در محلّ حال قرار می گیرد که در این صورت محلاًّ منصوب است.

مثال: جاءَ زیدٌ یدُهُ علی رَأسِهِ.

در این مثال جمله «یدُهُ علی رأسِهِ» جمله حالیه و در محلّ نصب است.  

[بالا]

 

تمییز

تمییز اسم نکره ای است که ابهامِ مستقر در ذات یا نسبت را بر طرف می کند.

تمییز غالباً منصوب است و عامل نصب آن در تمییزِ رافع ابهام از ذات، همان ذات و در تمییز رافع ابهام از نسبت، فعل یا شبه فعل است.

مثال1: رأیتُ أحَدَ عَشَرَ کَوکَباً .

ترکیب: رأیتُ: فعال و فاعل، أحَدَ عَشَرَ: مفعول به، محلاً منصوب و عامل در تمییز، کوکباً: تمییز.

 

مثال2: هذا رِطلٌ زیتاً.

ترکیب: هذا: مبتدا، رِطْلٌ: خبر، زیتاً: تمییز.

 

مثال3: وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیباً.

ترکیب: واو: به حسب ماقبل، اِشتَعَلَ: فعل و عامل در تمییز، الرَّأسُ : فاعل، شیباً: تمییز بری اشتغال رأس.

 

لازم ومتعدی

فعل لازم: فعلی است که فقط به فاعل نیاز دارد، مثل: قامَ، ذَهَبَ.

فعل متعدّی: فعلی است که علاوه بر فاعل، طالب مفعول به نیز می باشد، مثل: نَصَر، قالَ.

 

اقسام فعل متعدّی:

1ـ یک مفعولی، مثل: نَصَرَ زیدٌ بکراً، و مثل: کَتَبَ، قالَ، ضَرَبَ.

2ـ دو مفعولی، مثل: عَلِمَ زیدُ بکراً عالماً.

ترکیب: عَلِمَ: فعل، زیدٌ: فاعل، بکراً: مفعول اوّل، عالماً: مفعول دوم.

3ـ سه مفعولی، مثل: أعْلَمَ زیدٌ بکراً خالداً عالماً (زید بکر را آگاه کرد که خالد عالم است).

افعال سه مفعولی عبارتند از: أعْلَمَ، أخْبَرَ، خَبَّرَ، حَدَّثَ، أری، نَبَّأََ، أنْبَأَ. 

  

اقسام فعل دو مفعولی

افعال دو مفعولی بر دو قسمند:

1ـ افعالی که دو مفعول آنها در اصل مبتدا و خبر بوده اند، و این افعال بر دو قسمند:  

 

الف: افعال قلوب: افعالی هستند که معنای آنها توسط اعضای باطنی و قوای درونی تحقّق پیدا می کند.

و آنها عبارتند از: حَسِبَ، خالَ، زَعَمَ، ظَنَّ، (به معنی گمان کرد، پنداشت)، عَلِمَ، وَجَدَ، رَأی (به معنی علم پیدا کرد، یقین کرد).

 

مثال: حَسِبَ زیدٌ بکراً عالماً ( زید گمان کرد بکر عالم است).

رَأی زیدٌ بکراً عالماً (زید دانست بکر عالم است).  

 

ب: افعال تَصْییر: افعالی هستند که به معنای گرداندن و از حالی به حال دیگر در آوردن می باشند و آنا عبارتند از: صَیرَ، اِتَّخَذَ، وَهَبَ، جَعَلَ، تَخِذَ، تَرَکَ، رَدَّ.

مثال: اِتَّخَذَ اللهُ إبْراهیمَ خَلیلاً.

 

2 ـ افعالی که دو مفعول آنهادر اصل مبتدا و خبر نبوده است.

مثل: أعطی، کَسی، سَمّی.

 

مثال: أعْطی زیدٌ بکراً  درهماً (زید به بکر درهمی بخشید).

این دسته افعال به «دومفعولی باب أعْطی» مشهورند. 

 

تذکر: افعال قلوب اگر به باب إفعال برده شوند دارای سه مفعول می گردند.

مثال: عَلیمَ زیدٌ بکراً فاضلاً ، أعْلَمَ زیدٌ خالداً بکراً فاضلاً.  

[بالا]

 

معلوم و مجهول

 فعل معلوم: فعلی است که فاعل آن در کلام ذکر شده باشد.

مثال1: نَصَرَ زیدٌ بکراً.

ترکیب: نَصَرَ:فعل، زیدٌ: فاعل، بکراً: مفعول به.

مثال2: زیدٌ نَصَرَ بکراً.

ترکیب: زیدٌ: مبتدا، نَصَرَ: فعل و فاعل (فاعلش مستتر است)، بکراً: مفعول به، جمله «نَصَرَ بَکْراً» خبر و در محلّ رفع. 

 

فعل مجهول: فعلی است که فاعل آن در کلام ذکر نشده و به مفعول نسبت داده شده باشد، مثل: نُصِرَ بکرٌ (بکر یاری شد).

[بالا]

 

افعال ناقصه

افعالی هستند که بر مبتدا و خبر داخل می شوند، و در آن دو عمل کرده مبتدا را به عنوان اسم و خبر را به عنوان خبر برای خود قرار می دهند، عمل این افعال رفع به اسم و نصب به خبر است.

 

مثال: زیدٌ عالمٌ ـ کانَ زیدٌ عالماً.

ترکیب: کانَ: فعل ناقصه، زیدٌ: اسم کان، عالماً : خبر کان. 

 

افعال ناقصه عبارتند از: کانَ، صارَ، أصْبَحَ، أمْسی، أضْحی، ظَلَّ، باتَ، مافَتَئَ، ما انْفَکَّ، ما بَرِحَ، مازالَ، مادامَ، لَیسَ.

 

معانی افعال ناقصه: کانَ: برای تقریر ثبوت خبر برای اسم می باشد، صارَ: گردید.

أصْبَحَ، أمْسی، أضْحی:برای ثبوت خبر برای اسم در هنگام صبح، شب و ظهر می باشند، مثل: أصْبَحَ زیدٌ غینّاً (زید هنگام صبح غنی شد).

 

ظَلَّ: برای ثبوت خبر برای اسم در طول روز بکار برده می شود، مثل : ظَلَّ زیدٌ راکباَ (زید در طر روزه سواره بود).

 

باتَ: برای ثبوت خبر برای اسم در طول شب بکار برده می شود، مثل: باتَ زیدٌ نائماً (زید در طول شب خواب بود).

 

لَیسَ: برای نفی خبر از اسم می باشد، مثل: لیس زیدٌ عالماً (زید عالم نیست).

 

مافَتَئَ، ما انْفَکَّ، ما بَرِحَ، مازالَ:برای دوام ثبوت خبر برای اسم، تا زمان إخبار استعمال می شوند، مثل مازالَ زیدٌ أمیراً (زید هنوز امیر است).

 

مادامَ: برای معلَّق کردن چیزی بر مدت ثبوت خبر برای اسم می باشد، مثل: اِجْلِسْ مادامَ زیدٌ جالساً (بنشین مدّتی که زید نشسته است). 

 

دو ویژگی افعال ناقصه:

1ـ تقدیم خبر این افعال بر اسم آنها جایز است، مثل: کانَ عالماً زیدٌ.

2ـ تقدیم خبر آن بر خود افعال، در غیر افعالی که اوّل آنها «ما» می باشد جایز است، مثل : عالماً کانَ زیدٌ.

ذکر این نکته لازم است که حکم مذکور در مورد لیس اختلافی است.  

[بالا]

 

افعال مقاربه

افعال مقاربه افعالی هستند که بر مبتدا و خبر داخل شده و مانند افعال ناقصه عمل می کنند، با این تفاوت که خبر این افعال، باید فعل مضارع باشد، و از لحاظ معنی بر سه قسم تقسیم می شوند: 

 

1ـ افعال رجاء: برای امید داشتن حصول خبر برای اسم می آیند و عبارتند از: عَسی، حَری، اِخْلَوْ لَقَ.

مثال: عَسی زیدٌ أنْ یکْتُبَ (امید است زید بنویسد).

ترکیب: عسی: فعل مقاربه، زیدٌ: اسم عسی، أنْ:ناصبه، یکْتُبَ: فعل و فاعل، أنْ یکْتُبَ: خبر عسی. 

 

2ـ افعال قُرب: برای نزدیکی حصول خبر برای اسم می آیند و عبارتند از: کادَ، کَرَبَ، أوْ شَکَ.

مثال: کادَ زیدٌ یکْتُبُ (نزدیک ا ست زید بنویسد).

ترکیب: کاد: فعل مقاربه، زیدٌ: اسم کادً، یکْتُبُ: فعل و فاعل، خبرِ کاد. 

 

3ـافعال شروع: در مورد شروع حاصل شدن خبر برای اسم استعمال می شوند و عبارتند از: أنْشَأَ، طَفِقَ، جَعَلَ، أخَذَ.

مثال: أخَذَ زیدٌ یکْتُبُ (زید شروع به نوشتن کرد).

ترکیب: أخَذَ: فعل مقاربه، زیدُ: اسم أخَذَ، یکْتُبُ: فعل و فاعل، خبرِ أخَذَ.

 

تذکر: خبر افعال رجاء غالباً همراه با «أنْ» و خبر افعال قرب غالباً بدون «أنْ» استعمال می شود.

[بالا]

 

افعال مدح و ذمّ

افعال مدح و ذمّ افعالی هستند که برای ایجاد مدح (ستایش) و یا ذمّ (نکوهش) وضع شده اند، و بعد از آنها دو اسم مرفوع ذکر می شوند که اوّلی را فاعل و دوّمی را مخصوص به مدح یا ذمّ می نامند.

 

افعال مدح عبارتند از : نِعْمَ، حَبَّذا.

افعال ذمّ عبارتند از: بِئْسَ، ساءَ.

مثال: نِعْمَ الرَّجُلُ زیدٌ (زید خوب مردی است). 

 

روش ترکیب: اسم مخصوص به مدح یا ذم، در ترکیب باید یکی از عناوین ترکیبی را دارای باشد و در ترکیب آن دو وجه ذکر شده است:

ترکیب اوّل: نِعَْ: فعل مدح، الرَّجُلُ: فاعل، زیدٌ: خبر برای مبتدای محذوف یعنی هو.

ترکیب دوّم: نِعْمَ: فعل مدح، الرَّجُلُ: فاعل، نِعْمَ الرَّجُلُ: خبر مقدّم، زیدٌ: مبتدای مؤخّر.

 

تذکر: فاعل در حبَّذا کلمه «ذا» می باشد و همیشه به همین صورت است، یعنی با مفرد و تثنیه و جمع مذکّر و مؤنّث بودن مخصوص به مدح تغییری نمی کند مثل: حَبَّذا زیدٌ و الزّیدانِ و الزّیدونَ و هُنْدٌ و .. .

 

فعل تعجب

فعلی است که برای بین تعجّب و شگفتی از چیزی وضع شده ست.

فعل تعجب دارای 2 صیغه است: ما أفعَلَهُ و أفْعِلْ بِهِ.

 

مثال1: ما أحْسَنَ زیداً (چقدر زید نیکوست!).

ترکیب: ما:تعجبیه،

مبتدا، أحْسَنَ: فعل و فاعل، زیداً: مفعول به، جمله أحْسَنَ زیداً: خبر و در محلّ رفع.

مثال2: أحْسِن بِزیدٍ (چقدر زید نیکوست!).

ترکیب: أحْسِنْ: فعل تعجّب، بـ: حرف جرّ ، زیدٍ: مجرور به باء و در محلّ رفع، فاعل أحْسِنْ.

[بالا]

 

حروف عامل

حروف عامل شامل:

 

حروف جرّ

حروف ناصب فعل مضارع

حروف جازم فعل مضارع

حروف ناصب اسم

حروف مشبّة بالفعل

حروف شبیه به لیس

«لا»ی نفی جنس

 

حروف جر

حروف جرّ 17 حروفند که بر اسم داخل شده و آن را مجرور می کنند و آنها عبارتند از: باء،تاء،لام، واو، مُنْذُ،خَلا،مُذْ،رُبُّ، حاشا، مِنْ، عَدا، فی ، عَنْ، عَلی، حَتّی،اِلی.  

 

معانی باء :

1-إلصاق،مثل:بزیدٍداءٌ و مثل:مَرَوْتُ بزیدٍ.

2-اِستعانت،مثل :کَتَبْتُ بِالْقَلَمِ.

3-مُصاحَبت،مثل:خَرَجَ زیدٌ بِعَشرتِه.

4-مُقابَلَه،مثل:بِعْتَ هذا بِهذا.

5-تَعْدِیَه،مثل:ذَهَبْتُ بزیٍد

6-سَبَبِیِّـت،مثل: ضَرَبْتُهُ بِسُوءِ أدَبِهِ.

7- ظرفیت،مثل: جَلَسْتُ بِالمَسْجِدِ.

8-تأکید(این معنی در مورد باء زائد است)،مثل:ما زیدٌ بقائمٍ.

9-قَسَم،مثل:اُقْسُمُ باللهِ لاُکْرِ مَنَّ زیداً.

 

تذکر:

1-حذف متعلّق باء قسم جایز است.

مثل: باللهِ لاُکْرِ مَنَّ زیداً.

2-جمله ای که در جواب قسم قرار می گیرد اصطلاحاً«جمله جواب قسم» نامیده می شود و محلی از اعراب ندارد.

مثل: اُقْسُمُ باللهِ لاُکْرِ مَنَّ زیداً.

ترکیب: اُقْسُمُ فعل و فاعل باللهِ :جارومجرور متعلّق به اُقْسُمُ لَـ:لام جواب قسم ، اُکْرِ مَنَّ:فاعل و نون تأکید ، زیداً :مفعول به.

جمله « لاُکْرِ مَنَّ زیداً» جواب قسم است و محلی از اعراب ندارد. 

 

معانی مِنْ:

1-ابتداء غایب در مکان ، مثل :سِرْتُ مِنْ البَصْرةِ إلَی الکُوفَةِ.

2-ابتدا غایب در زمان ، مثل:مُطِرْنا مِنْ الجُمْعَةِ إلَی الجُمْعَةِ.

3-بیان جنس،مثل: (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ الأوثانِ)

4-تبعیض،مثل:أخَذْتُ مِنْ الدَّراهِم.

5-تأکید (این معنی در صورتی است که مِنْ زاید باشد)، مثل: ما قامَ مِنْ أحَدٍ

6-تعلیل،مثل (مِمّا خَطِیْئاتِهِمْ أُغْرِقُوا).

ترکیب:مِنْ:حروف جرّ، ما:زایده،خَطِیْئاتِ: مجرور به مِنْ و مضاف ، هم : مضاف إلیه أُغْرِقُوا:فعل مجهول و نایب فاعل(ضمیر واو نایب فاعل است)، جارّ و مجرور متلّق به أُغْرِقُوا 

 

معانی إلی:

1-انتهاء غایب در مکان، مثل : سِرْتُ مِنْ البَصْرةِ إلَی الکُوفَةِ.

2- انتهاء غایب در زمان، مثل :(وألْقَیْنا بینَهُمُ العَداوَةَ و البَغْضاءَ إلی یومِ القیامَة)

3-معنای مَعَ ، مثل:(ولا تَأکُلُوا أمْوالَهُمْ إلی أمْوالِکُمْ) 

 

معانی فی:

1-ظرفیت،مثل :زیدٌ فی الدارِ و مثل: النّجاةُ فی الصِّدقِ

2-مصاحبت، مانند:(فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ)

ترکیب: فـ:به حسب ماقبل، خَرَجَ :فعل و فاعل (ضمیر هو فاعل آن است)، علی :حروف جرّ ، قومِ ،: مجرور و مضاف ، هُ : مضاف الیه(جاره ومجرور متعلق به خَرَجَ)، فی : حروف جرّ، زِینَتِهِ : مجرور و مضاف ، هُ : مضاف الیه ( جارّ و مجرور متعلق به خَرَجَ).

 

3-تعلیل ،مانند:(فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فیهِ) ترکیب:فـ : به حسب ما قبل ، ذا: اسم اشاره، مبتدا، لِـ : حروف بُعد ، کُنَّ : حروف خطاب، الذی :اسم موصول ، خبر ، لُمْتُنَّنِی : فعل و فاعل ، نـ : حروف وقایه، ی : ضمیر متصل ، مفعول به ، فی : حرف جرّ، ه : ضمیر متصل ، در محل جر ّ به فی .

(جمله« لُمْتُنَّنِی فیهِ» صله برای الّذی)

 

4-استعلاء،مانند:(لأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ) ترکیب: لـَ : جواب قسم مقدّر ، أُصَلِّبَنَّ : فعل و فاعل و نون تأکید (ضمیر أنَا فاعل آن می باشد)، کُمْ : مفعول به برای لأُصَلِّبَنَّ، فی : حروف جرّ، جُذُوعِ : مجرور به فی و مضاف ، النَّخْلِ : مضاف الیه ، جارو مجرور متعلّق به أُصَلِّبَنَّ. 

 

معانی لام:

1-استحقاق،مثل:الحمدُاللهِ.

2-اختصاص،مثل : الکتابُ لزیدٍ و مثل : الکتابُ للمدرسةِ.

3-قَسَم، مثل: لِلّهِ لا یُؤَخَرُ الأجَلُ

4-تعلیل،مثل: ضَربتُ زیداً للتأدیب.

5-تأکید(این معنی در مورد لام زایده است)، مثل:(رَدَفَ لَکُمْ)

رُبَّ: بر اسم نکره موصوفه داخل می شود ، مثل : رُبَّ رجلٍ کریمٍ فی الدارِ.

ربّ از حروفی است که در ترکیب زاید است ولی در معنی زاید نیست ، به همین جهت آن را «حروف جرّ شبه زاید» می گویند و نیازی به متعلَّق ندارد.

و محل مجرور آن در بعضی مواردـ چون مثال فوق ـ رفع ، بنابر ابتدائیت است.

ترکیب : رُبَّ: حروف جرّ شبه زاید، رجلٍ : مجرور به رَبّ، در محل رفع ، مبتدا ، کریمِ: صفت برای رجل ، فی الدار : جارّ و مجرور، متعلق به عامل مقدّر ، خبر مبتدا. 

 

معانی عَلی:

1-استعلاء ، مثل :زیدٌ علی السَّطْحِ و مثل : عَلَیْهِ دَیْنٌ.

2-ظرفیت، مثل :(وَ دَخَلَ المَدینَةَ عَلی حَینِ غَفْلَةٍ مِنْ اَهْلِها)

3-مصاحبت، مثل:(وَ آتَی المالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی.)

 

عَنْ: مهمترین معنای «عَنْ» مجاوره است ، مثل : رَمَیْتُ السَّهْمَ عَنِ القََوسِ و مثل: بَلَغَنی عَنْ زیدٍ حدیثٌ.

 

معانی کاف:

1-تشبیه و آن به دو قسم است:

الف ـ تشبیه در ذات ، مثل : زیدٌ کأخیهِ.

ب ـ تشبیه در صفات ، مثل زیدٌ کالأسَدِ.

 

2-تأکید و آن کاف زایده است ، مثل:( لَیْسَ کَمِثْلِهِ شئءٌ) کاف جارّه بر ضمیر داخل نمی شود.

مُذْ و مُنْذُ: این دو حروف در زمان ماضی برای ابتداء غایت و در زمان حاضر برای ظرفیت می آیند ، مثل:ما رأیتُهُ مُذْ یَوْمِ الجمعةِ و مثل : ما رأیتُهُ مُنْذُ یَوْمِنا. 

 معانی حتّی:

1-انتهاء غایت ، مثل : أکَلْتُ السَّمَکَةَ حَتّی رَأسِها.

فرق بین (حتّی) و (إلی) دراین است که ما بعد (حتّی)داخل در حکم ما قبل است بخلاف (الی)

 

2-به معنای مع، مثل: قَدِمَ الحاجُّ حَتّی المُشاةِ.

«حَتّی» نیز از حروفی است که بر ضمیر داخل نمی شود. 

 

واو قَسَم:

مثل وَ اللهِ لأضْرِبَنَّ زیداً.

متعلّق واو قسم همواره مخذوف است ، پس در اینجا « وَاللهِ » متعلّق به «اُقْسِمُ» محذوف است و این حرف بر ضمیر داخل نمی شود.

 

تاء قَسَم:

مثل : تَاللهِ لأضْرِبَنَّ زیداً.

از ویژگیهای تاء قسم این است که فقط بر سر لفظ «الله»داخل می شود. 

 

حاشا:

برای تنزیه است ، مثل ساءَ القومُ حاشا زیدٍ. 

 

خَلا و عَدا:

برای استثناء استعمال می شود، مثل: جاءَ القومُ عَدا زیدٍ و أکرمتُ القومَ خَلا زیدٍ.

 

حروف جر اصلی و زاید:

اگر با فرض حذف حرف جرّ ، خللی به معنای کلام وارد شود آن حرف جرّ را «اصلی» می نامند ، مثل «باء» در (ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ) و اگر با فرض حذف خللی به معنای کلام وارد نشود آن را حذف جرّ «زاید»می نامند، مثل «باء» در «مازَیدٌ بِقائمِ».

ترکیب: ما : حرف نفی ،زیدٌ:مبتدا ، باء : حرف جرّ زاید ، قائمٍ: مجرور به باء زایده و خبر.

 

حرف جرّ زاید و حروفی چون کاف ، حاشا، خلا و عدا متعلّق ندارد.  

[بالا]

 

حروف ناصبه مضارع

حروف ناصب فعل مضارع عبارتند از:أنْ، لَنْ،کَیْ، إذَنْ.

 

مثال:(لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیراً) ترکیب: لَنْ:ناصبه، تَجِدَ: فعل مضارع ، منصوب به لَنْ ، ضمیر مستتر أنتَ فاعلش، لَهُمْ: جارّ و مجرور ، متعلّق به تَجِدَ ، نصیراً : مفعول به. 

 

أنْ: از ویژگیهای «أنْ» این است که فعل مضارع را تأویل به مصدر می برد و اختصاص به زمان استقبال دارد.

 

مثال:(أنْ تَصُومُوا خَیْرٌلَکُمْ) ترکیب: أنْ:ناصبه ، تَصُومُوا : فعل و فاعل ، أنْ تَصُومُوا: تأویل به مصدر می رود، مصدر در محل رفع ،مبتدا،خَیْرٌ : خبر ، لَکُمْ : جارّ و مجرور، متعلّق به خیرٌ ، تقدیر آن چنین است:تَصُومُکُمْ خَیْرٌلَکُمْ.

 

لَنْ: معنای آن نفی مستقبل همواره با تأکید نفی است، مثل: لَنْ یَضْرِبَ زیدٌ (زید هرگز نخواهد زد)

کَیْ: برای تعلیل است و سبب بودن ما قبل برای ما بعد را می رساند.

 

مثال:أسْلَمُتُ کَیْ أدْخُلَ الجَنَّةَ.

ترکیب: أسْلَمُتُ : فعل و فاعل ، کَیْ : ناصبه، أدْخُلَ : فعل و فاعل ، الجَنَّةَ مفعول فیه.

إذَنْ: برای جواب و جزاء است،مثل اینکه گفته شود : أنا آتیکَ، و در جواب بگویی: إذَنْ اُکْرِمَکَ.  

[بالا]

 

حروف جازمه مضارع

حروف جازم فعل مضارع حروف جازم فعل مضارع عبارتند از : لَمْ ، لَمّا ، لامَ امر، «لا»ی نهی ، إنْ شرطیه

 

لَمْ: مضارع را از جهت معنی به ماضی تبدیل کرده آن را منفی می کند.

مثل:لَمْ یَضْرِبْ زیدٌ (زید نزد) لَمّا: مانند لم ، مضارع را به ماضی قلب کرده و آن را منفی می کند ولی فعل منفی را در زمان ماضی تا حال استمرار می دهد.

مثال:(وَ لَمّا یَدْخُلِ الإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ) ترکیب: واو:به حسب ما قبل، لَمّا : جازمه ، یَدْخُلِ : فعل مضارع ، مجزوم به لمّا، الإیمانُ : فاعل ، فی : حروف جرّ، قلوبِ : مجرور و مضاف ، کُمْ: مضاف الیه در محل جرّ،جارّ و مجرور متعلق به یَدْخُلْ .

  

ویژگی های لَمّا:

1-نفی فعل را در زمان ماضی تا حال استمرار می دهد.

2-حذف فعل لَمّا جایز است، مثل : نَدِمَ زیدٌ و لَمّا.

یعنی: لَمّا یَنْفَعْهُ النَّدَمُ بخلاف لم.

3-در مدخول لمّا توقّع حصول است ، بخلاف لَمْ.

لام امر: برفعل مضارع داخل می شود و فعل مضارع را دارای معنی طلب می نماید ، مثل:لِیَضْرِبْ زیدٌ بکراً(زید باید بکر را بزند)

 

 «لا»ی نهی:

بر فعل مضارع داخل شده و فعل مضارع را دارای معنی طلب ترک فعل می نماید.

مثال:(لایَتَّخِذِ المُؤمِنُونَ الکافِرینَ أولیاءَ) ترکیب:لا:حرف نهی ،یَتَّخِذِ : فعل مضارع مجزوم به لا ، المؤمنون :فاعل ،الکافرینَ:مفعول اول ،اولیاءَ:مفعول دوم. 

 

إنْ: از حروف جازمه است که بر سر دو جمله داخل شده و یکی را شرط و دیگری را جواب قرار می دهد به همین جهت آن را «إن شرطیّه» می نامند.

مثال:(إنْ تَنْصُرُوا للهَ یَنْصُرْکُمْ) ترکیب: إنْ:شرطیه ،تَنْصُرُوا:فعل و فاعل،مجزوم به إنْ ، فعل شرط ، الله ' مفعول به ،یَنْصُرْ: فعل و فاعل ، مجزوم به إنْ ، جواب شرط، کُمْ : مفعول به. 


تذکر:

اگر«إن شرطیّه» بر دو فعل ماضی داخل شود ، معنی آن دو را به مضارع تغییر داده و در لفظ آن دو عمل نمی کند ، بلکه آنها را محلّاً مجزوم می نماید.

مثل:إنْ ضَرَبْتَ ضَرَبْتُ.

و اگر بر عکس بود ، فعل اول محلاً مجزوم می شود و فعل دوم جایز الوجهین است ، یعنی هم می تواند لفظاً مجزوم باشد هم می تواند مجزوم نباشد.

مثل: إنْ ضربتَ أضرِبْ یا أضرِبُ.

جمله ای که در جواب شرط جازم قرار می گیرد ، اگر مقرون به فاء باشد، محلاً مجزوم خواهد بود ، مثل:إنْ تَجْلِسْ فَأنَا أجْلِسُ.

ترکیب: إنْ: حرف شرط، تَجْلِسُ: فعل شرط ،مجزوم به أن ضمیر مستتر أنت فاعل آن ، فاء رابطه ،أنا:مبتدا، أجْلِسُ:فعل و فاعل ، خبر أنا و در محل رفع ، جمله «أنَا أجْلِسُ» جواب شرط و محلاً مجزوم.  

 

حروف ناصبه اسم

حروف ناصب اسم بعضی از حروفند که اسم مابعد خود را منصوب می نمایند و آنها عبارتند از: واو به معنای مَعَ ، إلاّ ی استثنائیه، حروف نداء.

 

«واو» به معنای «مَعَ»:

واوی است که دارای معنای همراهی می باشد و اسم منصوب ما بعد آن را مفعولٌ معه می گویند.

مثال:جَئْتُ و زیداً ترکیب: جَئْتُ : فعل و فاعل ، واو ، به معنای مع، زیداً : مفعول معه. 

[بالا]

 

«إلاّ»ی استثنائیه، مستثنی:

برای خارج کردن مابعد خود از حکم ما قبل می آید و ما بعد آن را «مُسْتَثْنی» می گویند.

مثال: جاءَ القَومُ إلاّ زیداً ترکیب: جاءَ فعل ، القومُ : فاعل ، إلاّ : استثنائیه ،زیداً : مُستثنی. 

 

اقسام مُستثنی:

مُستثنی بر دو قسم است : متصل و منقطع.

اگر مُستثنی حقیقتاً داخل در مُستثنی منه بود به وسیله ادات استثناء از حکم مُستثنی منه خارج شده باشد مُستثنی را متصل می نامند.

ماننده: جاءَ القَومُ إلاّ زیداً اگر مُستثنی ، حقیقتاً داخل در مُستثنی منه نباشد بلکه حکماً داخل در آن باشد مُستثنی را منقطع می نامند ، مانند: جاءَ القَومُ إلاّ حماراً توجه:اگر مُستثنی منه ، در کلام ذکر نشده و کلام منفی باشد ، مُستثنی را « مُستثنی مفرّغ» می نامند، که به خواهش عامل اعراب داده می شود.

مثل:ما جاءَ إلاّ زیداً ترکیب:ما، نافیه، جاءَ:فعل ، إلاّ استثنائیه ، زیدٌ فاعل برای جاء.  

[بالا]

 

حروف نداء، منادا:

حروفی هستند که برای خواندن و دعوت کردن مخاطب می آیند و عبارتند از: یا،أیا،هیا،أیْ،أ

از این حروف «أ»برای ندای قریب ، «أی» برای ندای متوسط ، «أیا و هیا» برای ندای بعید«یا»برای هر سه مورد استعمال می شود.

اسم بعد از این حروف «منادی»نامیده می شود. 

 

اقسام مُنادی:

1-مضاف:مانند:یا عبدَاللهِ

2-شبه مضاف:ماننده:یا وَجِیهاً عِنْدَاللهِ

3-نکره غیر مقصوده:مانند:یا غافِلاً و الموتُ یَطْلُبُهُ.

4-مفرد معرفه: مانند:یا زیدٌ،یا زیدُونَ.

5-نکره مقصود: مانند: یا رَجُلُ.

سه قسم اول منادی ، منصوب و دو قسم دیگر مبنی بر علامت رفع خود می باشند.

 
تذکر:

گاهی حرف ندا حذف می شود مثل : (یُوسُفُ أعْرِضْ عَنْ هذا)

[بالا]

 

حروف مشبة بالفعل

حروفی هستند که بر مبتدا و خبر داخل شده ، مبتدا را به عنوان اسم و خبر را به عنوان خبر برای خود قرار می دهند ، عمل این حروف ، نصب به اسم و رفع به خبر است.

حروف مشبهة بالفعل عبارتند از : إنَّ ، أنَّ ، کَأنََّ ، لَیْتَ ، لکِنَّ ، لَعَلَّ  

مثال: إنَّ زیداً عالمٌ ترکیب: إنَّ: مشبهةبالفعل، زیداً : اسم إنَّ ، عالِمٌ : خبر إنَّ 

 

إنَّ و أنَّ: این دو حرف برای تأکید حکم و برطرف کردن شلیک از آن بکار کی روند و فرق بین آن دو این است که إنَّ با اسم و خبر کلامی تام است ولی أنَّ با اسم و خبر خود در حکم مفرد (غلبه جمله) است ، یعنی : بجای أنَّ و اسم و خبر آن می توان اسم مفردی قرار داد بخلاف إنَّ .

 

اسم مفردی که بجای أنَّ و اسم و خبر آن قرار می گیرد مصدری از لفظ خبر است که مضاف به اسم أنَّ گردید است.

مثال: سَمِعْتُ أنَّ زیداً قائمٌ.

ترکیب: سَمِعْتُ : فعل و فاعل ، أنَّ مشبهة بالفعل ، زیداً : اسم أنَّ ، قائم : خبر أنَّ ، أنَّ با اسم و خبر خود به تأویل مصدر رفته و به عنوان مفعول به به سمعت می باشد ، تقدیر آن چنین است : سَمِعْتُ قیامَ زیدٍ. 

 

مواردی از وجوب کسر همزه انّ: با توجه به این که گفتیم أنَّ با اسم و خبر خود کلامی تامّ است پس اگر أنَّ در جایگاهی قرار گیرد که در آن جایگاه باید کلام تام قرار گیرد لازم است همزه أنَّ ا مکسور بخوانیم ، مانند موارد زیر :

 

1-در ابتدای کلام ، مثل : إنَّ زیداً قائمٌ

2- بعد از موصول ، مثل : جاءَ الّذی إنّ أباهُ عالِمٌ

3-بعد از ماده قول مثل (قالَ إنَّهُ یَقُولُ إنَّها بَقَرَةٌ)

4-بعد از قسم ، مثل (وَ العَصْرِ إنّ الإنْسانَ لَفی خُسْرٍ)

5-بعد از نداء مثل:(یا لُوطُ إنّا رُسُلُ رَبِّکَ)

 

مواردی از وجوب فتح همزه انّ: اگر أنَّ با اسم و خبر در جایی قرار گرفت که در آن جایگاه طبق قاعده باید اسم مفرد قرار بگیرد همزه أنَّ را مفتوح می خوانیم ماننده موارد زیر: 

 

1-اگر أنَّ با اسم و خبر در محل رفع گیرد، مثل: بَلَغَنی أنَّ زیداً عالِمٌ و مثل : عِنْدی أنَّکَ عالِمٌ

2-اگر أنَّ با اسم و خبر در محل نصب قرار گیرد ، مثل : کَرِهْتُ أنَّکَ قائِمُ.

3-اگر أنَّ با اسم و خبر در محل جرّ قرار گیرد ، مثل: أعْجَبَنی اشتهارُ أنَّکَ فاضِلٌ و مثل:عَجِبْتُ مِنْ أنَّکَ قائِمُ.

لکِنَّّ: برای استدراک است.

استدراک به اسن معناست که به ما بعد آن ، حکمی مخالف ما قبل نسب داده می شود.

به همین جهت لکنَّ بین دو کلام که از جهت نفی و اثبات با یکدیگر مغایرت دارند واقع می شوند.

مثال 1 : ما جاءَ زیدُ لکنَّ عمراً جاءَ.

مثال 2 : جاءَ زیدُ لکنَّ عمراً لَمْ یَجِئْ. 

 

لیت : براین تمنی است و تمنی اظهار محبت شیئ غیر ممکن یا ممکن غیر متوقع است.

مثال 1 : لَیْتَ الشَّبابَ یَعُودُ.

مثال 2 : لَیْتَ زیداً عالمٌ. 

 

لعل : برای ترجی است و آن طلب امر محبوبی است که حصول آن نزدیک شمرده شده است .

مثل : (لعَلَّ السّاعَةَ قریبٌ). 

 

کأن : برای تشبیه چیزی به چیزی بکار می رود مثل : کَأنَّ زیداً الأسَدُ .  

[بالا]

 

حروف شبیه به لیس

دو حرف ((ما)) و ((لا)) که دارای معنای نفی می باشند بر مبتدا و خبر داخل شده و مانند لیس رفع به اسم و نصب به خبر می دهند به همین جهت این دو حرف را حروف شبیه به لیس نامیده اند .

مثال : ما رجل حاضرا .

ترکیب : ما : نافیه شبیه به ایس رجل : اسم ما حاضرا : خبر ما .

 

تفاوتهای «ما» و «لا» :

1.((ما)) برای نفی حال ولی ((لا)) برای مطلق نفی است

2.اسم ((ما)) هم می تواند معرفه باشد هم نکره به خلاف ((لا)) که فقط بر نکره داخل می شود

3.باء زائده در خر ((ما)) داخل می شود ولی در خبر ((لا)) داخل نمی شود مثل : ما زید بقائم. 

  

«لا»ی نفی جنس:

لای نفی جنس یکی از حروف نفی است که بر مبتدا و خبر داخل شده مبتدا را منصوب و خبر را مرفوع می کند در این صورت مبتدا به عنوان اسم برای ((لا)) و خبر به عنوان خبر برای ((لا)) می باشد .

اسم ((لا)) در صورتی که مضاف باشد منصوب و در غیر این صورت مبنی بر علامت نصب آن است .

مثال 1: (لا إکْراهَ فی الدّین).

ترکیب : لا : نفی جنس اکراه : اسم لا مبنی بر فتح فی الدین : جار و مجرور متعلق به عامل مقدر خبر لا.

مثال 2: لا غُلامَ رجلٍ فی الدّار .

ترکیب: لا نفی جنس غلام : اسم لا منصوب و مضاف رجل : مضاف الیه فی الدار : جار و مجرور متعلق به عامل مقدر خبر.

((لا))ی نفی جنس در صورتی عمل می کند که اسم آن نکره بوده و به آن متصل باشد.  

 

[بالا]

حروف غیر عامل

حروف غیر عامل شامل :

 

حروف عطف

حروف استفهام

حروف نفی

حروف جواب

حروف تحقیق و تقلیل

حرف تعریف

حروف تنیبه

حروف مصدر

حرف ربط

نون وقایه  

 

حروف عطف

حروفی هستند که مابعد خود را در حکم ماقبل قرار می دهند

مانند : واو ثم فاء او بل لا .

واو : برای جمع بین ماقبل و مابعد در حکم بدون فایده دادن ترتیب است مثل : جاء زید عمرو ثم : برای جمع بین ماقبل و مابعد در حکم به همراه ترتیب و انفصال است .

فاء: برای جمع بین ماقبل و مابعد در حکم به همراه ترتیب و اتصال است .

أو : برای ثبوت حکم برای یکی از دو امر بدون تعیین آن می آید .

بل : بری اعراض از ما قبل و روی آوردن به مابعد است مثل : جاء زید بل عمرو .

لا : آنچه بری ماقبل ثابت شده است از ما بعد نفی می کند مثل : جاء زید لا عمرو. 

 
حروف استفهام

حروفی هستند که برای پرسیدن از چیزی بکار برده می شوند و عبارتند از : همزه ((أ)) و هل

مثال 1 : أزیدٌ قائمٌ؟ ترکیب: أ : حرف استفهام زید :مبتدا قائم : خبر

مثال 2 : هَلْ یَضْرِبُ زیدٌ بکراً؟ ترکیب: هل : حرف استفهام یضرب : فعل زید :فاعل بکرا: مفعول به 

  

حروف نفی

حروفی هستند که بری منفی کردن کلام می آنید مانند : ما و لا .

مثال : ما ارتابَ مُخْلِصً وَ لا شَکَّ مُوقِنٌ . 

 

حروف جواب

حروفی هستند که در جواب پرسش یا کلام متکلم یا طلب او واقع می شوند مانند : نعم بلی لا .

نعم : برای تقریر کلام سابق می آید .

مثال 1: أجاء زید = نعم (یعنی زید آمد ).

مثال 2: جاء زید =نعم (یعنی زید آمد ).

مثال 3:ألم یقم زید =نعم (یعنی زید قیام نکرد).

مثال 4: لم یقم زید =نعم (یعنی زید قیام نکرد). 

 

بلی : نفی بعد از استفهام یا خبر را به ثورت اثبات جواب می دهد .

مثال 1: (ألَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی ) (یعنی : آیا من پروردگار شما نیستم ؟ گفتند آری تو پروردگار ما هستی).

مثال 2 : لَمْ یَقُمْ زیدٌ = بلی (یعنی زید ایستاد ). 

مثال 1 : أجاء زید =لا (یعنی زید نیامد)

مثال 2 : جاء زید =لا (یعنی زید نیامد )

 

لا : برای نفی کلام سابق می آید . 

  

حرف تحقیق و تقلیل

حرف ((قد)) وقتی قبل از فعل ماضی بیاید حرف تحقیق و هنگامی که پیش از فعل مضارع قرار گیرد حرف تقلیل است .

مثال 1 : ( قَدْ أفْلَحَ مَنْ تَزَکّی ) ترکیب : قد : حرف تحقیق افلح : فعل من : اسم موصول فاعل تزکی : فعل و فاعل ( صله )

مثال 2 : قَدْ یَغلِبُ المَغْلُوبُ . 

  

حرف تعریف

((ال)) هنگامی که بر سر اسم نکره (نامعین) در آید و آن را معرفه (معین = شناخته شده ) کند ((ال تعریف)) نامیده می شود .

مثال : ( أرْسَلْنا إلی فرْعَونَ رَسُولاً فَعَصی فِرْعَونُ الرَّسولَ ) ترکیب : ارسلنا : فعل و فاعل الی فرعون : جار و مجرور متعلق به ارسلنا رسولا : مفعول به فاء: حرف عطف عصی : فعل فرعون : فاعل الرسول : مفعول به . 

  

حروف تنبیه

حروفی هستند که بری هشیار کردن مخاطب می آیند مثل : ألا و أما

مثال : (ألا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ ).

ترکیب : الا : حرف تنبیه باء: حرف جز متعلق به تطمئن ذکر: مجرور به باء و مضاف الله : مضاف الیه تطمئن : فعل القلوب :فاعل . 

 
حروف مصدر

حروفی هستند که مابعد خود را از جهت معنی همانند مصدر می کنند و می توان به جای آنها و ما بعد شان مصدر قرار داد و آنها عبارتند از : أن ما أن لو کی .

ذکر این نکته لازم است که از میان حروف مصدریه تنها ((ما)) و ((لو)) غیر عامل می باشند .

 

مثال 1 :( أنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ ) ترکیب : ان : ناصبه مصدیه تصوموا :فعل و فاعل ان تصوموا:به تقدیر صومکم (مبتدا) خیر : خبر لکم : جار و مجرور متعلق به خیر.

مثال 2 : ( وضاقَتْ عَلیْکُمُ الأرضُ بِما رَحُبَتْ ) ترکیب : واو : به حسب ماقبل ضاقت : فعل علیکم : جار و مجرور متعلق به ضاقت الارض : فاعل باء: حرف جر ما : مصدریه رحبت : فعل و فاعل .

تقدیر آن چنین است : ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الأرضُ بِرُحْبِها مصدر در محل جر و جار و مجرور متعلق به ضاقت می باشد . 

 
حرف ربط

((فاء)) حرفی است که بین دو جمله شرط و جواب می آید و بین آنها ربط ایجاد می کند .

مثال :( إنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإنَّهُمْ عِبادُکَ …).

ترکیب : ان : حرف شرط تعذب: فعل شرط مجزوم به ان ضمیر مستتر انت فاعلش هم : مفعول به فاء حرف ربط ان : حرف مشبهة بالفعل هم : اسم ان در محل نصب عباد : خبر ان و مضان ک : مضاف الیه جمله ((انهم عبادک)) جواب شرط و در محل جزم . 

 
نون وقایه

نونی است که در بعضی موارد به آخر اسم فعل یا حرف متصل می شود مثل : ((اکرمنی)) و ((لدنی)) و مثل : اننی قائم .  

[بالا]

 

اسم های عامل

اسم فاعل

اسم مفعول

مصدر

اسم تفضیل

اسم مبالغه

صفت مشبهة

اسم شرط

عامل در تمیز

مضاف

اسم فعل

 
اسم فاعل

اسمی است که بر حَدَث (معنای قائم به غیر) و فاعل آن بر وجه حدوث (عدم ثبوت) دلالت می کند .

اسم فاعل هر فعلی همانند فعل خود عمل می کند یعنی اگر فعل آن لازم بود اسم فاعل آن نیز لازم است و اگر فعل متعدی بود اسم فاعل آن نیز متعدی است . 

 

مثال 1 : زیدٌ قائمٌ أبُوهُ ترکیب : زید : مبتدا قائم : خبر اب : فاعل قائم و مضاف ه: مضاف الیه .

مثال 2 :زیدٌ ضارِبٌ أبُوهُ بَکْراً ترکیب : زید : مبتدا ضارب : خبر اب فاعل ضارب و مضاف ه : مضاف الیه بکرا : مفعول به .

مثال 3 : زیدٌ مُعْطیٍ عَمْراً درهماً .

ترکیب : زید : مبتدا معطی : خبر (هو فاعلش) عمرا: مفعول اول درهما: مفعول دوم.

 

تذکر:

گاهی اسم فاعل به مفعول خود اضافه می شود .

مثال : زیدٌ ضارِبٌ بکرٍ ترکیب : زید : مبتدا ضارب : خبر و مضاف (ضمیر هو فاعل ضارب است) بکر: مضاف الیه (در اصل مفعول ضارب بوده است ).

 
اسم مفعول:

اسم مفعول کلمه ای است که بر حدث و مفعول آن دلالت می کند . 

اسم مفعول هر فعلی مانند فعل مجهول خود عمل می کند یعنی نائب فاعل می گیرد.

مثال 1 : زیدٌ مَضْروبٌ ترکیب : زید : مبتدا مضروب : خبر ( هو نائب فاعلش ).

مثال 2 : زیدٌ مُعْطیٌ غلامُهُ درهماً .

ترکیب : زید مبتدا معطی : خبر غلام : نائب فاعل و مضاف ه : مضاف الیه درهما : مفعول دوم . 

 
مصدر:

مصدر اسمی است که بر حدث دلالت می کند و فعل از آن گرفته می شود .

مصدر هر فعلی همانند فعل خود عمل می کند در صورتی که فعل آن لازم باشد به فاعل خود اضافه می شود و اگر فعل آن متعدی باشد به فاعل اضافه شده و مفعول آن منصوب ذکر می شود.

مثال : عجِبْتُ مِنْ ضَرْبِ زیدٍ عَمْراً ترکیب : عجبت : فعل و فاعل من : حرف جر ضرب :مجرور و مضاف جار و مجرور متعلف به عجبت زید : فاعل ضرب و مضاف الیه عمرا : مفعول به . 

 

اسم تفضیل

اسم تفضیل اسمی است که بر موصوف و زیادی وصف آن بر موصوف دیگر دلالت می کند.

اسم تفضیل مانند فعل عمل می کند و فاعل آن غالبا ضمیر مستتر است . 

 

مثال 1: تَرکُ الذَّنْبِ أهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوبَةِ.

ترکیب : ترک : مبتدا و مضاف الذنب :مضاف الیه اهو : خبر (فاعلش هو ) من : حرف جر طلب : مجرور و مضاف جارو مجرور متعلق به اهون التوبه : مضاف الیه .

مثال 2: ( قالَ رَبّی أعْلَمُ بِماتَعْمَلُونَ ).

ترکیب: قال : فعل و فاعل رب : مبتدا و مضاف یاء: مضاف الیه اعلم : خبر (فاعلش هو ) باء: حرف جر ما: اسم موصول در محل جر جارو مجرور متعلق به اعلم تعلمون : فعل و فاعل (صله) جمله (ربی اعلم بما تعلمون ) در محل نصب و مفعول به برای ((قال)). 

 

اسم مبالغه

اسم مبالغه اسم مبالغه اسمی است که بر کثرت حدث همراه با فاعل آن دلالت می کند .

اسم مبالغه نیز همانند فعل خود عمل می کند و اگر فعل آن لازم بود به فاعل اکتفا کرده و اگر فعل آن متعدی بود به مفعول به نیازمند است .

مثال : زیدٌ رَحیمٌ أبُوهُ عَمْراً .

ترکیب : زید :مبتدا رحیم : خبر اب : فاعل و مضاف ه : مضاف الیه عمرا : مفعول به .

اسم مبالغه گاهی به مفعول خود اضافه می شود . 

مثال : ( و أنّ اللهَ عَلاّمُ الغُیُوبِ ) ترکیب : واو : به حسب ما قبل ان : مشبهة بالفعل الله : اسم ان علام : خبر و مضاف فاعلش هو الغیوب :مفعول به و مضاف الیه . 

 
صفت مشبهه

صفت مشبهه اسمی است که بر حدث و صاحب آن و ثبوت حدث برای او دلالت می کند .

صفت مشبهه از فعل لازم گرفته مس شود و مانند فعل لازم عمل می کند .

مثال 1: زیدٌ طاهِرٌ قَلْبُهُ .

ترکیب : زید :مبتدا طاهر :خبر قلب : فاعل و مضاف ه : مضاف الیه .

مثال 2 : زیدٌ حَسَنٌ وَجْهُهُ.

ترکیب : زید: مبتدا حسن : خبر وجه : فاعل و مضاف ه : مضاف الیه .

مثال 3 : ( و اللهُ علیمٌ بالظّالمینَ ).

ترکیب : واو : به حسب ما قبل الله : مبتدا علیم :خبر (فاعلش هو) بالظالمین : جار و مجرور متعلق به علیم . 

 

اسم شرط

اسم شرط کلمه ای است که بر سر دو جلمه می آید یکی را شرط و دیگری را جزاء قرار می دهد .

بعضی از اسماء شرط عمل جزم انجام می دهند که اگر حمله شرط و جزاء فعلیه و مضارع باشند لفظا مجزوم می شوند و اگر ماضی باشند و نیز اگر جزا جمله اسمیه باشد محلا مجزوم می شوند . 

اسماء شرط جازم عبارتند از : من ما مهما أی حیثما أینما أنی متی مثال : مَنْ بَرَّ والِدَیْهِ بَرَّه وَلدُهُ.

 

ترکیب : من اسم شر محلا مرفوع مبتدا بر : فعل و فاعل (ضمیر هو که به من بر می گردد فاعل آن است ) و فعل شرط در محل جزم است و الدی:مفعلول به و مضاف ( در اصل والدین بوده که نون آن به سبب اضابه خذف شده است ) ه : مضاف الیه بر: فعل (جواب شر و در محل جزم ) ه مفعول به ولد : فاعل و مضاف ه: مضاف الیه و مجموع دو جمله شر و جواب در محل رفع و خبر برای مبتدا می باشد . 

 

مضاف

همانگونه که قبلا اشاره شد یکی از ترکیبات غیر تام که در کلام عرب کاربرد بسیاری دارد ترکیب اضافی است در این ترکیب جزء را ((مضاف)) و جزء دوم را ((مضاف الیه )) می گویند .

مضاف عامل در مضاف الیه است و آنرا جر می دهد .

مثال : ( هذا یَوْمُ الفَصْلِ ).

ترکیب : هذا : مبتدا یوم : خبر و مضاف الفصل : مضاف الیه .

توجه : در ترکیب اضافی تنوین و نون عوض تنوین از مضاف حذف می شود مانند : غلام زید غلاما زید ضاربو زید 

 

اقسام اضافه

اضافه بر دو قسم است : لفظی و معنوی .

اضافه لفظی : اضافه ای که در آن صفتی به معمول خود اضافه شده باشد اضافه لفظیه نام دارد .  

  

عامل در تمییز

در بحث تمییز گفتیم که عامل در تمییز رافع ابهام از ذات همان ذاتی است که به وسیله تمییز ابهام آن برطرف شده است .

مثال : زیدٌ ضارِبُ بَکرٍ ترکیب : زید : مبتدا ضارب : خبر و مضاف بکر: مضاف الیه اضافه معنوی: اضافه ای که در آن مضاف صفتی نباشد که به معمول خود اضافه شده باشد اضافه معنویه نامیده می شود .

مثل :غلام زید و مثل : مصارع مصر . 

 
فوائد اضافه

در اضافه معنویه اگر مضاف الیه معرفه باشد مضاف نکرده از آن کسب تعریف می کند مثل غلام زید و اگر مضاف الیه نکره باشد مضاف نکره کسب تخصیص می کند مثل غلام رجل ولی فایده اضافه لفظیه فقط تخفیفی است که از حذف تنوین یا نون عوض تنوین در مضاف حاصل می شود .

جمله مضاف الیها: گاهی جمله مضاف الیه واقع می شود که در این صورت محلا مجرور خوهد بود مانند : ( هذا یومُ لا یَنطِقُونَ ) ترکیب : هذا : متبدا محلا مرفوع یوم : خبر و مضاف لا :نافیه ینطقون : فعل فاعل جمله (( لاینطقون )) مضاف الیه و در حل جر. 

 
اسم فعل

اسمی است که دارای معنی فعل بوده و همانند فعل عمل می کند ولی سایر ویژگیهای فعل را دارا نیست .

اسم فعل بر سه قسم است :

1. اسم فعل ماضی مثل هیهات (دور شو) شتان (جدا شد) سرعان (سرعت گرفت )

2. اسم فعل مضارع مثل اوه (بی زارم )

3. اسم فعل امر مثل روید (مهلت بده بله (رها کن )دونک (بگیر) ها (بگیر) حیهل (بیاور) علیک (لازم بدار ملازم باش ) هلم (بیاور).  

[بالا]

 

توابع

شامل :

صفت

تاکید

بدل

عطف

بیان

عطف به حروف توابع کلماتی هستند که اعراب آنها به تبعیت از ماقبلشان (متبوعشان) می باشد و عامل به طور مستقیم بر سر آنها نمی آید .

توابع به پنج قسم تقسیم می شود : 

 

صفت

تابعی است که بر معنایی در متبوع یا متعلق متبوع خود دلالت می کند .

مثال 1 : ( فَبَشِّرْهُمْ بِعذابٍ ألیمٍ ) ترکیب : فاء : به حسب ما قبل بشر: فعل و فاعل هم : مفعول به بعذاب: جار و مجرور متعلق به بشر الیم : صفت .

مثال 2 : مررتُ برجلٍ عالمٍ أبوهُ .

ترکیب : مررت :فعل و فاعل برجل : جار و مجرور متعل به مررت عالم : صفت اب: فاعل عالم و مضاف ه : مضاف الیه.

توجه : گاهی جمله صفت واقع می شود در این صورت اعراب محلی آن به تبعیت از موصوف است .

مثال : جاء رجلٌ نَصَرَ بکراً .

در این مثال جمله ((نصر بکرا)) صفت بری ((رجل )) و محلا مرفوع است . 

 
تآکید

تابعی است که بری تقویت و اثبات متبوع خود یا شمول حکم بر افراد آن ذکر می شود.

تاکید گاهی با تکرار لفظ محقق می شود که آنرا ((تاکید لفظی )) می نامند .

و گاهی با الفاظی مثل ((کل)) ((نفس)) ((اجمع)) و غیره همراه است که آن را تاکید معنوی می گویند .

مثال 1: جاءَ زیدٌ زیدٌ.

ترکیب : جاء: فعل زید : فاعل زید : تاکید لفظی

مثال 2 : ( سَجَدَ الملائِکَهُ کُلُّهُمْ أجْمَعُونَ إلاّ إبْلیسَ ) ترکیب : سجد :فعل الملائکه : فاعل کل : تاکید معنوی برای الملائکه و مضاف هم : مضاف الیه اجمعون : تاکید معنوی دیگر برای الملائکه الا : حرف استثناء ابلیس : مستثنی. 

 

بدل

تابعی است که در واقع مقصود به حکمی است که به متبوع نسبت داده شده است .

مثال 1: رایتُ زیداً راسَهُ ترکیب: رایت :فعل و فاعل، زیدا : مفعول به ، راسَ : بدل و مضاف،  ه: مضاف الیه .

مثال 2 :( یَسْألُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الحَرامِ قِتالٍ فیهِ ).

ترکیب : یسالون فعل و فاعل، ک: مفعول به ،  عن الشهر : جار و مجرور متعلق به یسالون ، الحرام : صفت برای الشهر ،  قتال : بدل از الشهر الحرام ، فیه : جار و مجرور متعلق به قتال . 

 

عطف بیان

تابعی است غیر صفت که مانند صفت بری توضیح متبوع خود می آید مثل اینکه کسی دارای دو اسم یا دو عنوان باشد و دومی مشهور تر از اولی باشد

مثال 1 : جاءَ زیدٌ عبدُ اللهِ .

ترکیب : جاء: فعل زید : فاعل عبد : عطف بیان و مضاف الله : مضاف الیه

مثال 2 : جاءَ زیدٌ أخُوکَ .

ترکیب : جاء : فعل زید : فاعل اخ : عطف بیان و مضاف ک: مضاف الیه

  

عطف به حروف

تابعی است که به واسطه یکی از حروف عطف حکم متبوع به آن سرایت می کند .

مثال : جاءَ زیدٌ عمروٌ ترکیب: جاء : فعل زید : فاعل واو:عاطفه عمرو: عطف بر زید .

 

فی تقسیم الخبرِ الی جملةٍ فعلیة و جملةٍ اسمیة

أ) الجملةُ الفعلیة : ما ترکَّبَتْ من فعلٍ وفاعلٍ أو من فعل ونائبِ فاعلٍ : وهی موضوعةٌ لأفادة التّجدد والحدوثِ فی زمن معیّنٍ مع الاختصار،  نحو : یَعیش البخیلُ عیشةَ الفقراء ، ویُحاسَب فی الآخرة حسابَ الأغنیاء.

وقد تُفید الجملةُ الفعلیة الاستمرارَ التجدّدی شیئاً فشیئاً بحسب المقام ، وبمعونة القرائن ، لا بحسب الوضع  - بشرط أنْ یکونَ الفعلُ مضارعاً ، نحو قول المُتنبی :

تُدبّرُ شرقَ الأرض والغرب کفّه ولیسَ لها یوماً عن المجد شاغلُ

فقرینة المدح تدُلُّ على أنّ تدبیرَ الممالک دَیْدَنُه  وشأنُه المستمر الذی لا یَحید عنه ، ویتجدّد آناً - فآناً.

ب) والجملةُ الاسمیة : هی ما ترکبت من مبتدأ وخبر ، وهی تفید بأصل وضعِها ثبوتَ شیء لشیء

لیس غیرُ بدون نظر إلى تجدّد ولا استمرار - نحو الأرضُ متحرکةٌ - فلا یُستفاد منها سوى ثبوت الحرکة للأرض ، بدون نظر إلى تجدّد ذلک ولا حُدُوثه.

وقد تخرج الجملة الإسمیة عن هذا الأصل ، وتفید الدوام والاستمرار بحسب القرائن : إذا لم یکن فی خبرها فعلٌ مضارع : وذلک بأن یکون الحدیث فی مقام المدح ، أو فی معرض الذم کقوله تعالى (وإنکَ لعلى خلق عظیم) فسیاق الکلام فی معرض المدح دال على إرادة الاستمرار مع الثبوت -

وأعلم أنَّ الجُملةَ الإسمیة لا تُفید الثُبوت بأصل وضعِها ، ولا الاستمرار بالقرائن ، إلّا إذا کان خبرُها مفرداً نحو : الوطنُ عزیزٌ ، أو کان خبرها جملةً إسمیة نحو : الوطنُ هو سعادتی.

اما إذا کان خبرُها فعلاً فانّها تکون کالجملةِ الفعلیة فی إفادة التجدّد والحدوثِ فی زمنٍ مخصوص ، نحو : الوطنُ یَسعدُ بأبنائه - ونحو :

تعیبُ الغانیاتُ على شیبی ومَنْ لی أنْ اُمَتِّع بالمَشیب

  

در تقسیم نمودن «خبر» به «جمله فعلیه» و «جمله اسمیّه»

 

الف) جمله فعلیه: از «فعل و فاعل» و یا « فعل و نائب فاعل» ترکیب شده و برای افاده تجدد و حدوث در زمانی معین و در عین اختصار، وضع شده است. مانند: « یَعیش البخیلُ عیشةَ الفقراء ، ویُحاسَب فی الآخرة حساب الأغنیاء » یعنی:«بخیل و خسیس مانند فقرا زندگی می کند و در آخرت مانند ثروتمندان مورد محاسبه قرار خواهد گرفت.».

[تبصره:] و گاهی جمله فعلیه به شرط آن که فعل، «مضارع» باشد، از استمرار تجدّدی ( تجدید و نو شدن) چیزی به چیزی با توجه به مقام سخن و با کمک قرینه ها حکایت دارد و نه با توجه به [اصل] وضع [جمله].

 مثل سروده متنبی:

« تُدبّرُ شرقَ الأرض والغرب کفُّه ولیسَ لها یوماً عن المجدِ شاغلُ»

 یعنی:«کف دست او شرق و غرب زمین را اداره می کند - و برای او روزی نیست که از بزرگواری بازماند».

 پس قرینه مدح بر این دلالت دارد که اداره ممالک، عادت و کار مستمر اوست که از آن کار فاصله نمی گیرد و لحظه به لحظه تدبیر جدیدی می کند.

 

ب) و جمله اسمیه: از «مبتدا و خبر» ترکیب شده است و با توجه به  اصل وضع جمله اسمیه ، اِفاده ثبوت چیزی برای چیزی می نماید، بدون آن که تجدد و استمراری، مدّ نظر باشد. مانند جمله :« الأرضُ متحرکةٌ » یعنی: «زمین متحرک است» که از این جمله غیر از ثبوت حرکت برای زمین استفاده دیگری نمی شود ، بدون آن که تجدّد و حدوث حرکت مورد نظر باشد.

 

[تبصره:] و گاهی جمله اسمیّه از این قاعده و اصل، خارج می شود و با توجه به قرینه ها، اِفاده دوام و استمرار می نماید، اگر در خبر آن فعل مضارع نباشد، و آن این است که سخن در مقام مدح یا ذمّ باشد، همان طور که فرموده ی خداوند متعال است: « وإنکَ لعلى خلق عظیم » یعنی: « و بدرستیکه تو بر خلق و خوی عظیمی هستی»، پس سیاق و شکل کلام که نشان دهنده مدح است بر اراده استمرار همراه با ثبوت [خلق عظیم] دلالت دارد.

 

و بدان که جمله اسمیّه نه اِفاده ثبوت بر اساس اصل وضع جمله اسمیه دارد و نه استمرار همراه با قرائن، مگر وقتی که [1-] خبر آن «مفرد» باشد، مانند:« الوطنُ عزیزٌ» یعنی: «وطن عزیز است» یا [2- وقتی که] خبرش «جمله اسمیه» باشد مانند:« الوطنُ هو سعادتی » یعنی: « وطن، خوشبختی من است».

اما وقتی که خبرِ جمله اسمیه، «فعل» است پس در واقع آن خبر، همانند جمله فعلیه می باشد که از آن تجدد و حدوث در زمانی مشخص، استفاده می شود، مانند: « الوطنُ یَسعدُ بأبنائه » یعنی: «وطن پسرانش را خوشبخت می کند». و مانند:« تعیبُ الغانیاتُ على شیبی ومَنْ لی أنْ اُمَتِّعَ بالمَشیب» یعنی: «زنان زیبا بر پیری من خرده می گیرند- و من با سالخوردگی ام چه کسی را دارم تا بهره جویم؟»

 

* چکیده مطالب:

1- خبر، جمله فعلیه است: تجدد و حدوث را می رساند.

 تبصره: اگر فعل، مضارع باشد گاهی با توجه به قرائن استفاده تجدد استمراری نیز از آن میشود.

2-خبر، جمله اسمیه است: ثبوت چیزی را می رساند. (و کاری به تجدد و استمرار ندارد)

تبصره: اگر فعل مضارع نباشد گاهی با توجه به قرائن و در مقام مدح یا ذم، حکایت از استمرار و دوام دارد.

نکته: اگر خبرِ جمله اسمیه، «مفرد» یا «جمله اسمیه» باشد اِفاده ثبوت و در صورت وجود قرائن اِفاده استمرار می کند، و اگر خبر جمله اسمیه «فعل» باشد اِفاده تجدد و حدوث می نماید.

 

المبحث الثانی فی کیفیة إلقاء المتکلم الخبر للمخاطب

حیث کان الغرض من الکلام الإفصاح والإظهار ، یجب أن یکون المتکلم مع المخاطب کالطبیب مع المریض ، یشخص حالته ، ویعطیه ما یناسبها.

فحق الکلام : أن یکون بقدر الحاجة ، لا زائداً عنها ، لئلا یکون عبثاً ، ولا ناقصاً عنها ، لئلا یخل بالغرض ، وهو (الإفصاح والبیان)

لهذا - تختلف صور الخبر فی اسالیب اللغة باختلاف أحوال المخاطب الذی یعتریه ثلاث أحوال :

أولا - أن یکون المخاطب خالی الذهن من الخبر ، غیر متردد فیه.

ولا منکر له - وفی هذه الحال لا یؤکد له الکلام ، لعدم الحاجة إلى التوکید نحو قوله تعالى - «المال والبنون زینة الحیاة الدنیا».

ویسمى هذا الضرب من الخبر (ابتدائیاً) ویستعمل هذا الضرب حین یکون المخاطب خالی الذهن من مدلول الخبر فیتمکن فیه لمصادفته ایاه خالیا

ثانیاً - أن یکون المخاطب متردداً فی الخبر ، طالباً الوصول لمعرفته ، والوقوف على حقیقته فیستحسن تأکید الکلام المُلقى إلیه تقویة للحکم ، لیتمکن من نفسه ، ویطرح الخلاف وراء ظهره ، نحو - إن الأمیر منتصرٌ.

ویسمى هذا الضرب من الخبر (طلبیاً) ویؤتى بالخبر من هذا الضرب حین یکون المخاطب شاکَّا فی مدلول الخبر ، طالباً التثبت من صدقه.

ثالثاً - أن یکون المخاطب منکراً للخبر الذی یراد إلقاؤه إلیه ، معتقداً خلافه فیجب تأکید الکلام له بمؤکد أو مؤکدین أو أکثرَ ، على حسب حاله من الانکار ، قوة - وضعفاً نحو : إن أخاک قادمٌ - أو إنه لقادم - أو والله إنه لقادم أو لعمری : إن الحق یعلو ولا یُعلى علیه.

ویسمى هذا الضرب من الخبر (إنکاریاً) ویؤتى بالخبر من هذا الضرب حین یکون المخاطب مُنکرا ، واعلم أنه کما یکون التأکید فی الاثبات ، یکون فی النفی أیضاً ، نحو : ما المقتصد بمفتقر ، ونحو : والله ما المُستشیر بنادم.

  

شیوه القای خبر به وسیله متکلم برای مخاطب

از آنجایی که هدف از سخن بیانگری و روشن کردن است، باید متکلم با مخاطب مانند پزشک و مریض برخورد کند.حالتش را تشخیص دهد و آنچه که مناسب اوست به او بدهد.

پس حق کلام این است که به اندازه باشد و اضافی نباشد که بیهوده میشود و ناقص و کم نباشد که به هدف، اخلال وارد می کند و آن باید روشن و بیان باشد.

از این رو شکلهای خبر در شیوه های لغت با اختلاف احوال مخاطب، متفاوت است که سه حالت دارد:

 

اول: ذهن مخاطب از خبر خالی باشد و در آن متردد نباشد و انکار هم نکند. در این حالت برای او تاکیدی در کلام به کار نمی رود زیرا نیازی به تاکید نیست. مانند قول خداوند متعال: مال و پسران زینت زندگی دنیا هستند.

و این نوع خبر «ابتدایی» نامیده میشود و هنگامی استفاده میشود که ذهن مخاطب از محتوای خبر خالی باشد. فیتمکن فیه لمصادفته ایاه خالیا (؟)

 

دوم: مخاطب متردد در خبر باشد و طالب رسیدن به شناخت و حقیقت خبر باشد. پس تاکید کلام برای القای حکم به او پسندیده است تا در جانش بنشیند لیتمکن من نفسه ، ویطرح الخلاف وراء ظهره (؟) مانند این جمله که : (به درستی فرمانروا پیروز است.) به این نوع از خبر، «طلبی» میگویند و هنگامی آورده می شود که مخاطب در محتوای خبر شک داشته باشد و طالب این است که راستی خبر مشخص شود.

 

سوم: اینکه مخاطب منکر خبری باشد که قصد القای آن به او را داریم و به خلاف آن اعتقاد دارد پس تاکید کلام برایش با یک یا دو یا چندین تاکید واجب است بسته به حالت او که چقدر در انکار خبر شدت و ضعف دارد. مانند (به درستیکه برادرت آمده است). در جمله اول با (ان) در جمله دوم با (ان) و (ل) و در جمله سوم با (ان)  و (ل) و قسم تاکید شده است. و یا مثل اینکه : به جانم سوگند به درستی که حق برتری میابد و چیزی از آن برتر نمی شود.

و به این نوع خبر «انکاری» گفته می شود و هنگامی این خبر استفاده می شود که مخاطب، منکر آن باشد و بدان به درستی همانگونه که تاکید در اثبات خبر بکار میرود در نفی آن نیز به کار می رود. مانند (صرفه جو نیازمند نیست) یا (به خدا مشورت کننده پشیمان نمیشود) .