حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

پس از آشنایی با تعریف علم، به یکی از تقسیم بندی های مهم آن می پردازیم:

علم حصولی تصوری و علم حصولی تصدیقی. 

برای درک مفهوم تصور و تصدیق مثالی می آوریم:

 

فرض کنید بر روی صفحه کاغذ مثلثى را می بینید. صورتی (تصویری) از آن در ذهن شما پدید مى‌آید که تا پیش از آن لحظه نداشتید. این صورت، در واقع علمِ شما به آن مثلث است،و این علم، «تصور» نامیده مى‌شود.

این علم، یک تصور صِرف و تنهاست که هیچ جزم و اعتقادى را در پى ندارد.

حال اگر به زوایای مثلث نگاه کنیم و مثلا یک زاویه قائمه ببینیم، از این زاویه نیز صورتی در ذهن پدید می آید که آن هم یک «تصور محض» است.

سپس اگر بخواهید دو زاویۀ قائمه را با مجموع زوایاى این مثلث بسنجید،که آیا با یکدیگر برابرند یا نه؟ و در تساوى آن دو "شک" کنید،در این حالت نیز صورتى از نسبت تساوى میان آن دو در ذهن شما پدید خواهد آمد،که این نیز یک«تصور مجرد» است.

 

اما هنگامى که بر تساوى آن دو، برهان اقامه کنید. حالت جدیدى،متفاوت با حالات پیشین،در شما حاصل مى‌شود.

این حالت عبارت است از: 

ادراک مطابقت این نسبت با واقع،که مستلزم حکم نفس است. این حالت جدید، یعنى مطابقت با واقع، که آن را تعقل و ادراک کرده‌اید، همان علمى است که«تصدیق» نامیده مى‌شود.

به عبارت دیگر می توان گفت که تصدیق مجموعه ای از تصورات جزئی است که برای مطابقت با عالم واقع، با یک حکم همراه است. (درست یا غلط بودن این حکم مهم نیست) و منظور از تصدیق، خودِ این حکم نیست بلکه آن ادراکی است که ما یک نسبت خبریه را با واقع مطابقت می دهیم.

در مورد تصدیق گفته شده:

تسمیة للشیء باسم لازمه الذی لا ینفک عنه.

یعنی تصدیق به اسم لازمه خود نامگذاری شده است که از آن جدایی پذیر نیست. زیرا آن ادراکى که ملازم با تصدیق است، تصدیق نامیده شده است.

 

یادآوری:

با توجه به آنچه آوردیم،دانسته مى‌شود که واژه‌هاى«تصور»،«ادراک» و «علم» همگى حاکى از یک معنا هستند و آن عبارت است از«حضور صور اشیاء نزد عقل».

بنابراین،«تصدیق»نیز در واقع نوعی «تصور»است، اما تصورى است که حکم، تصدیق و قانع شدن نفس را به دنبال دارد.

 

در واقع براى آنکه تصور مجرد، یعنى تصورى که حکمى در پى ندارد، از تصورى که مستلزم حکم است جدا گردد، اولى را «تصور» نامیدند-چرا که تصور سادۀ محض و تنها است و لذا سزاوار آن است که واژه ی «تصور» بدون هیچ قیدى بر آن اطلاق شود-

و بر دومى نام«تصدیق» نهادند؛ چرا که حکم و تصدیق را به دنبال دارد و این چنانکه گفتیم، از باب نامگذارى شىء به اسم لازمۀ آن است. 

 

متعلَق تصور و تصدیق

متعلَق تصدیق،یک چیز بیشتر نیست و آن عبارت است از: «نسبت واقع در جملۀ خبرى هنگام حکم و اذعان به مطابقت و یا عدم مطابقت آن با واقع». مثلا درجمله: «زید ایستاده است» نفس ما، نسبت ایستادن به زید را حکم می کند. 

امّا تصور ممکن است به یکى از امور چهارگانه ذیل تعلق گیرد: 

 

1-لفظ مفرد؛ اعم از اسم و فعل-که در منطق به آن کلمه گفته مى‌شود- و حرف که در منطق به آن ادات مى‌گویند.

 

2-نسبت در خبر هنگام شک در آن و یا توهم آن ؛چرا که در این دو حالت تصدیقى در کار نیست.

مثلا وقتى ما این جمله را مى‌شنویم که «کرۀ مریخ مسکونى است»صورتى از این قضیه در ذهنمان نقش مى‌بندد،[که چون حکم و اذعانى را در پى ندارد،و ما نسبت به آن دارای شک هستیم ،تصور مجرد خواهد بود.]

 

3-نسبت در جملۀ انشایى؛مانند امر،نهى،تمنى،استفهام و دیگر امور انشایى که واقعیتى در پس کلام و لفظ ندارد و ازاین‌رو اساسا مطابق بودن و یا نبودن با واقعیت خارجى در مورد آن قابل طرح نیست؛ و در نتیجه تصدیق و اذعانى نسبت به جملات انشایى در کار نخواهد بود.

 

4-مرکب ناقص؛مانند مضاف و مضاف الیه،شبه مضاف،صله و موصول، صفت و موصوف، و هر یک از طرفین جملۀ شرطیه.

 

اقسام تصدیق

تصدیق بر دو قسم است:یقین و ظنّ

بطورکلی مضمون هر خبر یا وقوع دارد یا عدم وقوع.

توضیح اینکه وقتى خبرى بر انسان عرضه مى‌شود، یکى از این حالات چهارگانه براى او حادث مى‌شود:

 

1- یقین؛یعنى اینکه انسان مضمون خبر را تصدیق کند و احتمال کذب آن را ندهد؛ و یا آنکه عدم وقوع خبر را تصدیق کند و احتمال صدق آن را ندهد.

 به دیگر سخن تصدیق آن است که انسان، وقوع و یا عدم وقوع یک خبر را صددرصد تصدیق کند و این برترین قسم تصدیق است.

 

2- ظنّ ؛یعنى اینکه انسان وقوع خبر را محتمل تر بداند، اما احتمال طرف دیگر را نیز بدهد.

این قسم،پست‌ترین اقسام تصدیق است.

 

3-وهم؛یعنى اینکه انسان عدم وقوع خبر را محتمل تر بداند.

 

4-شک؛ و آن عبارت است از برابر بودن احتمال وقوع و عدم وقوع خبر.

  

نکته1:تصدیق فقط مرحله ظن به بالاست چون در این دو مرحله - ظن و یقین- هست که ما اذعان و حکم نفس را داریم.

شک و وهم جزو اقسام تصدیق نیستند.

 

نکته2:ظن و وهم همواره تناسب معکوس دارند. یعنی به هر طرف یک قضیه که ظن پیدا کنیم، طرف دیگر آن وهمی می شود و بالعکس. 

  

علم ضروری و نظری 

حال بر می گردیم به ابتدای بحث که تقسیم بندی علم بود؛

با شناخت تصور و تصدیق، می توان اینگونه تعریف کرد که علم - بطور مطلق- به دو دسته کلی تقسیم می شود:علم تصوری و علم تصدیقی که هر کدام از این دو قسم، به دو نوع قابل تقسیم هستند:

علم ضروری (بدیهی) و علم نظری (اکتسابی).

 

1-علم ضرورى،که بدیهى نیز نامیده مى‌شود:

 علمى است که در پیدایش آن نیازى به کسب و اندیشه و فکر نیست؛ بلکه بدون مکث و درنگ بطور اضطرار و به بداهت،یعنى خودبه‌خود و دفعتاً،حاصل مى‌گردد؛ مانند تصور ما از مفهوم وجود و عدم یا مفهوم گرسنگی و تشنگی.

و مانند تصدیق ما به اینکه «کل بزرگ‌تر از جزء است» و «خورشید طلوع کرده است» و «یک،نصف دو است» و قضایایى از این قبیل.

 

2- علم نظری، که اکتسابی نیز نامیده می شود:

علمى است که پیدایش آن نیازمند کسب و اندیشه و فکر است؛ مانند تصور ما از حقیقت روح یا الکتریسیته؛و مانند تصدیق ما به اینکه زمین ساکن و یا در حال حرکت بر گرد خودش و بر گرد خورشید است.

 

جهل

در تعریف جهل گفته شده:

لیس الجهل إلاّ عدم العلم ممّن له الاستعداد للعلم و التمکن منه

[از لحاظ علم منطق]، جهل همان نبودِ علم است [منتها] در کسى که استعدادی براى علم دارد و مى‌تواند آن را بدست آورد.

لذا ما چهارپایان یا جمادات را جاهل یا عالِم نمی خوانیم چرا که آنها اساساً استعدادی برای کسب علم ندارند.

 

اقسام جهل

جهل نیز مانند علم بر دو قسم است:

جهل تصوری و جهل تصدیقی.

در تقسیم بندی دیگر جهل به دو قسم جهل بسیط و جهل مرکب تقسیم می شود:

1- جهل بسیط:  آن است که آدمى چیزى را نداند و به این جهل و نادانى خود آگاه باشد؛ یعنى بداند که آن را نمى‌داند؛

مانند اینکه ما نمى‌دانیم در کرۀ مریخ ساکنانى وجود دارد یا ندارد، اما به این جهل خود آگاهیم و مى‌دانیم که این مطلب را نمى‌دانیم، پس ما در واقع فقط یک جهل داریم.

 

2-جهل مرکب: جهل مرکب آن است که انسان چیزى را نداند و به این جهل و نادانى خود توجه نداشته باشد، بلکه خود را عالِم به آن پندارد. در چنین مواردى انسان نمى‌داند که جاهل و ناآگاه است.

این نوع جهل را جهل مرکب مى‌نامند، زیرا از دو جهل ترکیب یافته است:یک جهل به واقع و دیگرى جهل به این جهل.

و این قسم از جهل، ناپسندتر از قسم دیگر آن است.

 

نکته:جهل تصوری تنها از نوع بسیط و جهل تصدیقی شامل هر دو نوع بسیط و مرکب است.

 


منابع: 

- منطق علامه مظفر. ترجمه و اضافات، دکتر علی شیروانی. ج1

-شرح منطق مظفر، علیمحمدی خراسانی، ج1

 

تلخیص: نگین افتخاری 

گفتیم خداوند سرشت انسان را بر اساس اندیشه و تعقل نهاده است و به این وسیله استعداد دستیابی به علوم را در وی قرار داده است.

تعریف علم:

 العلمُ حضورُ صورةِ الشیءِ عندَ العقلِ

 علم، حاضر شدن (نقش بستن) صورت شیء نزد عقل است.

چندین دسته بندی برای علم وجود دارد، که در این درس دو تا از آن ها را بیان می کنیم:

 

علم حسی، خیالی، وهمی، عقلی 

1) علم حسی: این علم توسط حواس پنجگانه (باصره، سامعه، ذائقه، شامه، لامسه) به دست می آید. 
مثال 1: شخصی تا به حال شهر قم را ندیده است و تصویری از آن در ذهن ندارد. با دیدن این شهر، ذهن او حالت تازه ای به خود می گیرد که آن را «علم حسی» نسبت به شهر قم می نامیم.
مثال 2: با چشیدن یک غذای جدید، علم حسی نسبت به مزه آن غذا پیدا می کنیم.

پس علم حسی نقش بستن یک سری صورتهای ذهنی است.

این نخستین درجۀ علم و به اعتقاد برخی اساس سایر علوم است. 

حیوانات هم بر اساس حس هایی که دارند، در این علم با انسان شریکند.

 

2) علم خیالی: تصّرف در صورت های ذهنی است که بعد از اتصال با محسوس خارجی، در نفس باقی مانده است؛ این تصرف می تواند شامل تلفیق صور یا تصور صور جدید باشد. مثلا چیزی را که در عالم خارج وجود ندارد، تخیل و تصور کند مانند غول.

این قوه در کودکی و در برخی افراد مانند شاعران قوی تر است. حیوانات هم از این قوه بهره مند هستند.

 

3) علم وهمی: ادراک معانی جزئی، معای مجرد و غیر محسوس را علم وهمی می نامند.

در این علم، به جای صور، با معانی سروکار داریم که منظور از آن، امور غیرمادی و غیرمحسوس است، مانند دوستی، ترس، محبت و ...

معانی جزئی یعنی ادراک آن معنی در یک شخص خاص، نه به صورت کلی.

مثال: درک محبت مادر (نه مفهوم کلی محبت)، ادراک ترس من از یک شیء (نه مفهوم کلی ترس). 

حیوانات هم از این قوه بهره مند هستند. (مثلا سگ محبت صاحب خود را درک می کند و به او نزدیک می شود.)

نکته: تا قوه خیال فقط محسوسات را داشتیم اما در قوه واهمه سراغ معانی غیر محسوس می رویم.

 

4) علم عقلی یا علم اکمل: این علم حاصل فعالیت قوه عاقله است و شامل موارد این چنینی است: انتزاع صورت های کلی از جزئیات، استدلال و استنتاج و حرکت از قضیه ای به قضیه دیگر و حکم دادن، بررسی مدرکات حسی، خیالی، وهمی و اصلاح آن ها، و ... 

در واقع نهایت اندیشه بشری در این مرحله است. پدید آمدن علومی مانند فیزیک، شیمی، ریاضی و... تصرف در تمام علوم قیاسی حاصل قوه عاقله انسان است. 

این مرحله از علم را حیوانات دارا نیستند. وظیفه علم منطق، مصون داشتن همین مرحله از علم از خطا (و دخالت قوۀ خیال یا وهم در آن) است.

انسان در آغاز تولد از هر گونه علمی خالی است و ادراکات او بیشتر از طریق قوای حسی است. به تدریج که رشد می کند، به ترتیب قوای خیالی و وهمی و عقلی نیز در وی تکامل می یابد.

 

نکته: این چهار دسته از علم در واقع "سطوح" مختلف علم هستند که بین آنها مرزبندی دقیقی وجود ندارد. جنس همه علوم ذکر شده یکی است و فقط اختلاف در شدت و ضعف آنهاست. 

  

علم حصولی و حضوری 

علم حصولی: حضور صورت معلوم نزد عالم (مانند مواردی که تا اینجا گفته شد)

در این علم، «وجودِ علمی» معلوم، غیر از «وجود عینی» آن است. (یعنی علمی که در ذهن خود نسبت به معلوم داریم، و خود معلوم که در عالم خارج وجود دارد، دو چیز مستقل و جداگانه هستند، مانند تصویر شهر قم در ذهن ما و خود شهر قم در عالم خارج.)

علم حضوری: حضور خودِ معلوم نزد عالم (مانند علم هر یک از ما به حالات نفسانی خودمان مانند غم و شادی)

در این علم، «وجودِ علمی» معلوم، عینِ «وجود عینی» آن است. (دو چیز مستقل، یکی در ذهن و یکی در خارج نداریم، مانند علم ما به گرسنگی یا خشم خودمان. ادراک به وسیلۀ نقش بستن صورت شیء در نفس نیست، بلکه خود شیء پیوسته نزد نفس وجود دارد.)

علم خداوند به آفریدگان خود نیز از نوع علم حضوری است که آفریدگان با نفس هستی خویش همواره نزد آفریدگار حاضرند.

 


منابع:

منطق علامه مظفر. ترجمه و اضافات، دکتر علی شیروانی. پاورقی، غلامرضا فیاضی و محسن غرویان

فایل های صوتی المنطق. استاد علی محمدی خراسانی. قسمت سوم

 

نیاز به منطق

منطق، از مادۀ نطق است. (مصدر میمی از نطق که همان معنای نُطق را می دهد)

نُطق بر دو نوع است:

  1. نطق ظاهری:سخن گفتن
  2. نطق باطنی:ادراک کلیات، تعقل

 هر دو نوع نطق در انسان امری فطری است. یعنی انسان فطرتا سخنگو و فطرتا اندیشمند است و نیازی ندارد که کسی به او اصل سخن گفتن یا اصل فکر کردن را آموزش دهد. اما در عین حال در سخن گفتن یا فکر کردن خود دچار خطا می شود:

مثلا ممکن است عباراتی در سخن گفتن به کار برد که از نظر دستور زبانی که به آن سخن می گوید صحیح نباشد. و یا ممکن است هنگام فکر کردن، مقدمات باطلی را کنار هم گذاشته و بر اساس آن به نتیجه ای (درست یا نادرست) معتقد شود که این امر از نظر عقلانی خطا است.

بنابراین با وجود فطری بودن اصل نطق، انسان نیاز به ابزار یا قوانینی دارد که به آن مراجعه کند و با رعایت آن، سخن و اندیشۀ خود را از خطا مصون دارد. 

دربارۀ سخن گفتن، این ابزار همان دستور زبان (در عربی: صرف و نحو) است که روش درست سخن گفتن را به انسان می آموزد. 

دربارۀ اندیشیدن، این ابزار همان «علم منطق» است که روش درست فکر کردن را به انسان می آموزد. 

کسی که برای اولین بار علم منطق را وضع کرد، ارسطو بود. البته خالق حقیقی علم منطق خداوند است که آن را در نهاد انسان نهاده است. ارسطو مکانیسم تفکر انسان را کشف کرده و آن را به صورت مجموعه ای به نام منطق تدوین کرد. پس «منطق تکوینی» منسوب به خداوند و «منطق تدوینی» منسوب به ارسطو است.

 

تعریف علم منطق

تعریف یک علم را به چند روش می توان انجام داد، مهمترین آن ها عبارتند از:

  • تعریف به موضوع
  • تعریف به مسائل
  • تعریف به فایده (غایت)

مثلا تعریف علم ریاضی به صورت زیر در می آید:

  • تعریف به موضوع: علمی است که از احکم و عوارض کمیت بحث می کند.
  • تعریف به مسائل: علمی است که از جمع، تفریق، ضرب، .... بحث می کند.
  • تعریف به غایت: علمی است که از آن برای سهولت و دقت در محاسبات استفاده می شود.

تعریفی که در این جا از علم منطق ارائه می دهیم، از نوع سوم (تعریف به فایده و غایت) است:

 

 آلةٌ قانونیةٌ تعصمُ مُراعاتُها الذهنَ عن الخطأِ فی الفکر

 ابزاری از نوع قانون است که رعایت کردن (به کارگیری) آن ذهن را از لغزش در اندیشه مصون می دارد.

 

به نکات زیر در تعریف منطق توجه کنید: 

  

مراعاتها 

آموختن منطق به تنهایی برای خطا نکردن در تفکر کافی نیست. باید قواعد آن را رعایت کرد. (چه بسا افرادی که این علم را می آموزند، اما چون قواعد آن در جانشان رسوخ نمی کند یا هنگام نیاز آن را رعایت نمی کنند، در تفکر دچار خطاهای زیادی می شوند.) 

 

 قانونیة 

قانون در اصطلاح به معنای قاعده ای کلی است که احکام مصادیق و جزئیات از روی آن شناخته می شود.

   

منطق ابزار و آلت است 

علوم بر دو نوع هستند:

  1. اَصالی (اصلی): هدف از آموختن علم، آشنایی با مسائل خود آن علم است. (مانند علم فقه) 
  2. آلی (مُقدِّمی): خود علم مقصود بالذات نیست و از ابتدا برای استفاده در علوم دیگر تکون یافته. (مانند علم اصول الفقه)

از خصوصیات علوم آلی این است که:

  • علوم آلی همواره بعد از از علوم اصالی ایجاد می شوند. مثلا اگر علم «فقه» نبود، نیازی به علم «اصول الفقه» هم ایجاد نمی شد.
  • علوم آلی جنبۀ قالبی دارند نه محتوایی. مثلا در علم جبر (که نسبت به ریاضی از علوم آلی است)، اتحادها را به صورت کلی با علائم x و y و z بیان می کنیم و نظر به کمیت (عدد) خاصی نداریم.

 

منطق آلة است و جزء علوم آلی محسوب می شود.

علم منطق به انسان قوانین عام اندیشیدن صحیح را می آموزد تا ذهن او را در همۀ علوم و معارف به افکار و اندیشه های درست هدایت کند. از این رو آن را خادم العلوم (خدمتگذار علوم) نامیده اند، زیرا همۀ علوم (حتی علم جبر) هم در حل مسائل خود بر منطق تکیه دارند.

 

توجه: هر علمی که در علوم دیگر استفاده شود، آلی نیست، بلکه باید از ابتدا برای استفاده در علوم دیگر تدوین شده باشد.  

  


منابع:

منطق. علامه مظفر. ترجمه و اضافات، دکتر علی شیروانی. پاورقی، غلامرضا فیاضی و محسن غرویان

فایل های صوتی المنطق. استاد علی محمدی خراسانی. قسمت اول و دوم

  

تلخیص: سمیه افتخاری

الاسئلة 3

 1. بین الفرق بین ال الجنسیة و ال العهدیة.

 2. استخرج لکل واحد من الموارد التالیه مثالا من کتاب الله الحکیم :

  • تعریف المسند إلیه بالإضمار
  • تعریف المسند إلیه بالإشارة
  • تعریف المسند إلیه بالعلمیَّة
  • تعریف المسند إلیه بالموصولیة
  • تعریف المسند إلیه بأل
  • تعریف المسند إلیه بالإضافة
  • تعریف المسند إلیه بالنّداء
  • تنکیر المسند إلیه
  • تقدیم المسند إلیه
  • تأخیر المسند إلیه
  • ذکر المسند
  • حذف المسند
  • تقدیم المسند
  • تاخیر المسند
  • تعریف المسند
  • تنکیر المسند
  • التقیید بالنَّعت
  • التَّقیید بالتوکید
  • التقیید بعطف البیان
  • لتَّقیید بعطف النَّسَق
  • التقیید بالنّواسخ
  • التّقیید بالشرط
  • التقیید بالنفی 

 3. ما هو المتقدم من متعلقات الافعال فی الایات التالیة، بیّن السبب فی تقدم  کل واحد :

  • فَلِلّٰهِ اَلْآخِرَةُ وَ اَلْأُولىٰ
  • ایاک نعبد
  • ثم الجحیم صلوه
  • جٰاءَ مِنْ أَقْصَی اَلْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعىٰ
  • وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ اَلْهُدىٰ

 4. اکتب اشهر طرق القصر.