حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

گاه اثبات یا نفی قضیه ای به صورت مستقیم مشکل یا ناممکن است. در این جا می توانیم قضیه دیگری را که نسبت مشخصی با این قضیه دارد، در نظر گرفته و برای آن برهان آورده و آن را اثبات یا نفی کنیم و بر اساس آن، صدق یا کذب قضیه مطلوب را اثبات کنیم.

به این ترتیب لازم است قبل از پرداختن به مباحث استدلال، با نسبتهای بین قضایا آشنا شویم.

مباحث این بخش عبارتند از: تناقض، عکس مستوی و عکس نقیض.

  

1. تناقض

در مباحث الفاظ بیان شد که متناقضان عبارتند از دو امرى که یکى وجودى و دیگرى عدمى باشد و بین آن دو نهایت درجۀ منافرت و معاندت و انفصال است،بگونه‌اى که هیچگاه با یکدیگر مجتمع نخواهند شد (اجتماعشان محال است) و هیچگاه مرتفع نمى‌شوند (ارتفاعشان محال است) این بیان مربوط به تناقض بین مفردات بود و البته شامل دو قضیه متناقض نیز مى‌شود. تعریف دقیق تناقض در مبحث قضایا به این صورت است:

اختلاف فى القضیتین، یقتضى لذاته ان تکون احداهما صادقة و الاخرى کاذبة

«اختلافى که میان دو قضیه وجود دارد و آن اختلاف ذاتا خواهان آن است که یک قضیه صادق و دیگرى کاذب باشد.»

وقتی نسبت دو قضیه طوری است که همواره از صدق یکی کذب دیگری و از کذب یکی، صدق دیگری لازم می آید، آن دو را نسبت به هم متناقضان گویند.

یعنی هیچ گاه هر دو قضیه با هم صادق و هر دو با هم کاذب نمی شوند (اجتماع و ارتفاع آن ها محال است)

توضیح:

در پی اثبات صدق یا کذب قضیه الف هستیم، قضیه ب را پیدا می کنیم که با الف متناقض است. اگر اثبات کنیم که ب کذب است، ثابت می شود که الف صدق است، چون ارتفاع نقیضین محال است. یا  اگر اثبات کردیم که ب صدق است، خودبه خود ثابت می شود که الف کذب است، چون اجتماع نقیضین محال است.

مثال: برای اثبات درستی قضیه «روح موجود است» چون نمی توانیم مستقیماً آن را اثبات کنیم، کافی است نقیض آن یعنی «روح موجود نیست» را در نظر گرفته و ثابت کنیم که نادرست است. (البته پیدا کردن نقیض یک قضیه همیشه اینقدر ساده نیست).

  

شروط تناقض

اگر بخواهد مابین دو قضیه، تناقض واقع شود، حتما باید دو قضیه از جهاتى با یکدیگر متحد و از جهاتى مختلف و متفاوت باشند.

الف-جهات اتحاد و وحدت

راجع به جهات وحدتی که در متناقضین شرط و معتبر است میان مناطقه اختلاف است، مشهور منطقیون برآنند که در تناقض هشت وحدت شرط است:

 

1) وحدت موضوع: دو قضیه هنگامى باهم تناقض پیدا مى‌کنند که موضوعشان واحد باشد، مثل«زید قائم» و «زید لیس بقائم». بنابراین اگر موضوع‌ها متعدد شد تناقضى نخواهند داشت، مانند «العلم نافع» و «الجهل لیس بنافع» که موضوع یکى علم است و موضوع دیگرى جهل است، پس تناقضى نیست.

2) وحدت محمول: اگر دو قضیه از حیث محمول متفاوت بودند تناقض ندارند؛ مانند «العلم نافع»، «العلم لیس بضار» که هردو صادق است.

3) وحدت مکان: اگر دو قضیه از حیث مکان مختلف بودند باز متناقض نخواهند بود؛ مانند «زمین حاصل‌خیز است» و «زمین حاصلخیز نیست» که در اولى مراد زمینى است که در کنار دریا، آبادى و ... است و محصول فراوانى از آن برداشت مى‌شود و در دومى مراد سرزمینهایى است که در صحرا، کویر و بیابانهاى بى‌آب و علف قرار دارد و محصولی نمی دهد و هردو صادقند.

4) وحدت شرط: اگر دو قضیه از حیث شرط اختلاف داشتند تناقض ندارند، مانند «دانش‌آموز در آخر سال موفق خواهد شد و نمرۀ قبولى را مى‌گیرد اگر جدیت کند» و «موفق نخواهد شد اگر جدیت نکند»که هر دو صادقند.

5) وحدت اضافه: اگر دو قضیه،از حیث اضافه مختلف بودند، باز تناقضى ندارند؛ مانند «الاربعة نصف» و «الاربعة لیست بنصف» که مثلا نصف بودن نسبت به ثمانیه مراد باشد و نصف نبودن بالنسبة به عشره باشد و هردو صادق‌اند.

6) وحدت جزء و کل: اگر در یک قضیه موضوع جزء بود و در دیگرى کل، منافاتى نیست؛ مانند «سرزمین عراق حاصل‌خیز است» و «سرزمین عراق حاصلخیز نیست» که در اولى، بعض و در دومى، کل اراده شده.

7) وحدت قوه و فعل: اگر در هردو قضیه، ثبوت و سلب بالقوه یا بالفعل بود، تناقض در مى‌گیرد امّا اگر در یکى بالقوه و در دیگرى بالفعل بود تناقض نیست؛ مانند «فلان دانشجو طبیب است»، که بالقوه مراد است و «طبیب نیست» که بالفعل مراد است و هردو صادق‌اند.

8)وحدت زمان: مانند «الشمس مشرقة» که منظور در روز است و «الشمس لیست بمشرقة» که منظور در شب است و هردو صادق هستند.

پس تناقض در موردى است که این هشت وحدت وجود داشته باشد و اگر یکى از آن‌ها کم شود تناقض بوجود نخواهد آمد.

 

تنبیه

علاوه بر وحدات هشت‌گانۀ مذکور، یک وحدت دیگر نیز لازم است و آن وحدت در حمل است. یعنی هردو حملشان، یا حمل اولى باشد و یا حمل شایع.

مثلا گاهى مى‌گوییم:«الجزئى جزئى» و گاهى مى‌گوییم: «الجزئى لیس بجزئى»؛ که در اوّل، حمل اولى مراد است یعنى حمل مفهومى، و مفهوم جزئى عبارت است از: (ما یمتنع صدقه على کثیرین) و در دومى منظور، حمل شایع است؛ (مصادیق جزئى در خارج فراوان هستند و عنوان جزئى بر کثیرین صادق است) پس بین آن دو قضیه منافاتى نیست.

 

ب. جهات اختلاف 

1) اختلاف در کمیت (کلیت و جزئیت): یعنی هرگاه یکى کلیه بود، باید قضیۀ دیگر جزئیه باشد (اگر هر دو قضیه، کلیه یا هر دو، جزئیه باشند در بعض موارد تناقض نیست و قانون منطقى،کلیت نخواهد داشت.)

2) اختلاف در کیفیت (ایجاب و سلب): یعنى هرگاه یکى از دو قضیه، موجبه بود باید حتما دیگرى سالبه باشد؛ (اگر هردو موجبه یا هردو سالبه باشند، ممکن است هر دو صادق یا هردو کاذب باشند.)

به این ترتیب با رعایت شروط 8 گانه وحدت، قضایای زیر با هم تناقض دارند:

- موجبه کلیه با سالبه جزئیه

- موجبه جزئیه با سالبه کلیه

3)اختلاف در جهت (ضرورت،امکان و...): اگر قضیه موجهه باشد، جهت آن هم باید با جهت دیگری که نقیض آن است رفع شود.

 

 2. ملحقات تناقض

تناقض بین دو قضیۀ محصوره ای است که هم در کمّ و هم در کِیف مختلف اند و بحث آن گذشت. اگر دو قضیه تنها در یکی از کم و کیف مختلف باشند، سه حالت رخ می دهد:

 

تضاد: در مبحث الفاظ، دربارۀ ضدان گفتیم که اجتماعشان همیشه محال است ولى ارتفاعشان گاهى، محال است (وقتی ثالث نداشته باشند).

دو قضیۀ متضاد نیز اجتماعشان در صدق محال است (یعنی هیچ گاه هر دو باهم صادق نمی شوند)، ولی  ارتفاعاشان (در صدق) جایز است. (یعنی ممکن است هر دو کاذب شوند.)

به بیان دیگر، صدق یک قضیه مستلزم کذب دیگری است، ولی کذب یکی مستلزم صدق دیگری نیست.

از بین محصورات اربع، موجبه کلیه و سالبه کلیه با هم چنین نسبتی دارند. (با رعایت شروط وحدت 8 گانه) این دو قضیه تنها در کیفیت اختلاف دارند یعنى یکى از آن دو موجیه و دیگرى سالبه است ولى در کمیت (کلیت و جزئیت)، اختلافى ندارند و ضمنا هردو هم کلیه هستند

مانند: «کل انسان حیوان و لا شى من الانسان بحیوان»

 

دخول تحت تضاد: همانند تضاد است، با این تفاوت که هر دو قضیه، جزئیه می باشند. و چون قضیۀ جزئیه تحت کلیه داخل است، آن را دخول تحت تضاد می نامند.

دو قضیه که متداخلان تحت تضاد هستند، اجتماعشان در کذب محال است (هر دو باهم کاذب نمی شوند) ولی ارتفاعشان (در کذب) جایز است (یعنی ممکن است هر دو صادق شوند)

به بیان دیگر کذب یکی مستلزم صدق دیگری است ولی صدق یکی مستلزم کذب دیگری نیست.

از بین محصورات اربع، موجبه جزئیه و سالبه جزئیه با هم چنین نسبتی دارند. (با رعایت شروط وحدت 8 گانه) این دو قضیه تنها در کیفیت اختلاف دارند یعنى یکى از آن دو موجیه و دیگرى سالبه است ولى در کمیت (کلیت و جزئیت)، اختلافى ندارند و ضمنا هردو هم جزئیه هستند.

مانند: «بعض از طلاها سیاه‌اند» و «بعض از طلاها سیاه نیستند» که اولى چون کذب است دومى حتما صدق است، ولى در ناحیه صدق ممکن است احدهما صادق و دیگرى کاذب باشد. مثل:«بعض الانسان حیوان» و «بعض الحیوان لیس بانسان»که هر دو صدق است.

 

تداخل: اگر دو قضیه تنها از لحاظ کمیت با یکدیگر اختلاف داشته باشند، (یعنى یکى از آن دو کلی و دیگرى جزئی باشد) ولى از لحاظ کیفیت اختلافى نداشته باشند (هردو موجبه یا هر دو سالبه باشند) دو قضیه را متداخلتان گویند، زیرا یکی از آن ها در دیگرى داخل است و آن موجبۀ جزئیه نسبت به موجبۀ کلیه است

در دو قضیه متداخل، اگر کلیه صادق باشد، جزئیه هم صادق است و اگر جزئیه کاذب باشد، کلیه هم کاذب است.

از بین محصورات اربع، قضایای زیر با هم تداخل دارند:

- موجبه کلیه و موجبه جزئیه

- سالبه کلیه و سالبه جزئیه

مانند: «کل ذهب معدن و بعض الذهب معدن» که دومى داخل در اولى است. و در مورد سالبه، مانند: «لا شىء من الانسان بفرس، بعض الانسان بفرس».

  


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج1

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج1

 

تلخیص: سمیه افتخاری

ب-حقیقیه،مانعة الجمع و مانعة الخلوّ

این تقسیم به اعتبار امکان اجتماع و انفکاک طرفین و عدم امکان آن است.بدین اعتبار قضیۀ منفصله تقسیم مى‌شود به:

 

1-حقیقیه : و آن قضیه‌اى است که در آن به تنافى و ناسازگارى دو طرف در صدق و کذب،در موجبه؛ و عدم تنافى آن‌دو در صدق و کذب،در سالبه حکم شده است. 

بدین معنا که منفصلۀ حقیقیه، اگر موجبه باشد،بیانگر آن است که مقدم و تالى نمى‌توانند هردو با هم جمع شوند،[یعنى هردو صادق باشند]؛و یا هردو با هم رفع شوند،[یعنى هردو کاذب باشند]؛

و اگر سالبه باشد، بیانگر آن است که اجتماع آن‌دو باهم و نیز ارتفاع آن‌دو با هم جایز و ممکن است. 

منفصلۀ حقیقیۀ موجبه مانند:عدد صحیح یا زوج است و یا فرد؛

زیرا زوج بودن و فرد بودن نه قابل اجتماع‌اند و نه قابل ارتفاع.[یعنى یک عدد صحیح نمى‌تواند هم زوج باشد و هم فرد،و نیز نمى‌تواند نه زوج باشد و نه فرد.]

منفصلۀ حقیقیۀ سالبه مانند: چنین نیست که حیوان یا ناطق باشد،و یا قابل آموزش باشد.زیرا ناطق و قابل آموزش در انسان با هم جمع مى‌شوند،و در غیر انسان رفع مى‌شوند.[یعنى انسان هم ناطق است و هم قابل آموزش،و حیوانات دیگر نه ناطق‌اند و نه قابل آموزش.] 

 

2-مانعة الجمع :منفصلۀ مانعة الجمع قضیه‌اى است که در آن به تنافى و ناسازگارى دو طرف[در موجبه]و یا عدم تنافى آن‌دو[در سالبه]در صدق حکم شده است،نه در کذب.

یعنى در موجبه حکم مى‌شود به اینکه اجتماع دو طرف ناممکن است،اما ارتفاعشان ممکن مى‌باشد؛و در سالبه حکم مى‌شود به اینکه اجتماع دو طرف ممکن است،اما ارتفاعشان ناممکن است.[و به دیگر بیان،مانعة الجمع موجبه بیانگر آن است که مقدم و تالى نمى‌توانند هردو صادق باشند،اما مى‌توانند هردو کاذب باشند،و مانعة الجمع سالبه به عکس آن است،یعنى بیانگر آن است که مقدم و تالى مى‌توانند هر دو صادق باشند،اما نمى‌توانند هردو کاذب باشند.]

مانعة الجمع موجبه مانند: یا جسم سفید است و یا سیاه است. زیرا یک جسم نمى‌تواند هم سفید باشد و هم سیاه،اما مى‌تواند نه سفید باشد و نه سیاه،مثلا قرمز باشد.

مانعة الجمع سالبه مانند:چنین نیست که یا جسم غیر سفید باشد و یا غیر سیاه.

زیرا جسمى که قرمز است،هم غیر سفید است و هم غیر سیاه، و در چنین جسمى این دو با هم جمع شده‌اند؛ اما نمى‌توان جسمى را یافت که نه غیر سفید باشد و نه غیر سیاه، چرا که در این صورت،هم سفید خواهد بود و هم سیاه؛ و این محال است.

بنابراین،دو طرف قضیۀ یاد شده قابل ارتفاع نیستند. 

 

فایده مانعة الجمع موجبه:

این قضیه در مواردى بکار گرفته مى‌شود که شخصى به غلط بر این پندار باشد که میان دو نسبت و دو طرف،اجتماع ممکن است در این صورت ما براى دفع توهم او،از این قضیه استفاده مى‌کنیم؛

مثلا کسى مى‌پندارد مانعى ندارد شخص معینى هم خلیفۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و هم عاصى و معصیت کار در برابر خدا باشد و یا مانعى ندارد که هم امام باشد و هم غیر معصوم (همانند خلفاء ثلاث)؛

در اینجا ما براى دفع توهم او مى‌گوئیم:«امّا ان یکون الشخص اماما او عاصیا لله» یا مى‌گوییم:«امّا ان یکون الشخص اماما او غیر معصوم»؛ یعنى: اجتماع ممکن نیست که شخصى هم امام باشد و هم عاصى یا غیر معصوم؛ ولى ارتفاع ممکن است،که شخصى نه امام باشد و نه عاصى.

 

فایدۀ مانعة الجمع سالبه:

این قضیه در موردى بکار مى‌رود که شخصى مى‌پندارد: اجتماع فلان دو چیز و دو نسبت در مورد واحد محال و ممتنع است؛ما براى دفع توهم او و اثبات اینکه اجتماع ممکن است،از این قضیه استفاده مى‌کنیم.

مثلا کسى بر این باور است که: اجتماع نبوت و امامت در یک خانواده ممکن نیست، و نمی شود که در یک اهل بیت هم مقام نبوت و رسالت باشد و هم امامت نیز در آنها باشد.

ما براى دفع توهم او و اثبات امکان اجتماع مى‌گوییم:«لیس البتة امّا ان یکون البیت الواحد فیه نبوة او امامة»؛ یعنى: البته چنین نیست که بیت واحدى یا بیت نبوت باشد و یا امامت؛ بلکه ممکن است در بیت واحد،هر دو مجتمع باشند.

 

3-مانعة الخُلُوّ : منفصلۀ مانعة الخلوّ قضیه‌اى است که در آن به تنافى دو طرف[در موجبه]،و عدم تنافى آن‌دو[در سالبه]در کذب، نه در صدق،حکم شده است. یعنى در موجبه بیان مى‌شود که ارتفاع مقدم و تالى با هم ناممکن است،اما اجتماعشان ممکن مى‌باشد؛ و در سالبه بیان مى‌شود که ارتفاع مقدم و تالى ممکن است، اما اجتماعشان ناممکن مى‌باشد.

مانعة الخلوّ موجبه مانند:جسم یا غیر سفید است و یا غیر سیاه است. یعنى از این دو حال بیرون نیست،اگرچه ممکن است هم این باشد و هم آن.

مانعة الخلو سالبهمانند:چنین نیست که جسم یا سفید باشد و یا سیاه باشد.معناى این قضیه آن است که گاهى یک جسم از هردو طرف خالى است،[یعنى نه سفید است و نه سیاه]،اما نمى‌تواند هردو طرف را در خود جمع کند،[یعنى هم سفید باشد و هم سیاه].

 

فایده مانعة الخلّو موجبه:

این قضیه در مواردى کاربرد دارد که شخصى توهم مى‌کند واقع مى‌تواند از هر دو طرف خالى باشد،[یعنى گمان مى‌کند ارتفاع مقدم و تالى جایز است]؛مانند کسى که مى‌پندارد یک شىء مى‌تواند نه علت باشد و نه معلول؛که به او گفته مى‌شود:«هر شیئى از این‌دو حال بیرون نیست:یا علت است و یا معلول.» اگرچه ممکن است یک پدیده هم علت باشد و هم معلول؛ یعنى علت یک شىء باشد و معلول شىء دیگر.

 

فایده مانعة الخلّو سالبه:

و اما مانعة الخلوّ سالبه در پاسخ کسى بیان مى‌شود که مى‌پندارد واقع نمى‌تواند از مقدم و تالى خالى باشد،[به گونه‌اى که نه مقدم صدق کند و نه تالى]؛مانند کسى که گمان مى‌کند مردم دو دسته‌اند،و دستۀ سومى وجود ندارد:یک گروه عاقل‌اند اما دین ندارند، و گروه دیگر دین دارند اما عاقل نیستند.در پاسخ به چنین کسى گفته مى‌شود:

«چنین نیست که انسان یا عاقل بى‌دین باشد، و یا دیندار بى‌عقل»؛ بلکه ممکن است یک شخص هم عاقل باشد و هم دیندار. 

 


منابع 

-شرح منطق مظفر، علی محمدی خراسانی، ج 1

-المنطق، علامه مظفر، ترجمه علی شیروانی، ج 1

 

تلخیص از نگین افتخاری

تقسیمات دیگر شرطیه

گفتیم شرطیه به اعتبار نوع نسبتى که در آن است،به متصله و منفصله تقسیم مى‌شود؛ و به لحاظ کیفیت،به موجبه و سالبه تقسیم مى‌شود؛ و به لحاظ حالات و زمانها به شخصیه،مهمله و محصوره منقسم مى‌شود. محصوره نیز یا کلیه است و یا جزئیه.

اکنون مى‌پردازیم به بیان اقسام هریک از متصله و منفصله. 

شرطیه متصله در یک تقسیم اساسى به دو قسم مى‌شود:1-لزومیه 2-اتفاقیه؛

و جهت این تقسیم،طبیعت و نوع اتصال است. گاهى اتصال و تعلیق دو نسبت از نوع پیوستگى لزومى و گاهى از نوع اتصال اتفاقى است.

 

متصله لزومیه: عبارتست از قضیۀ شرطیۀ متصله‌اى که میان دو طرف آن(یعنى مقدم و تالى) یکنوع اتصال و پیوستگى حقیقى و واقعى وجود داشته باشد،که از یک علاقه و ارتباط تنگاتنگ میان طرفین ناشى مى‌شود بگونه‌اى که همین علاقه باعث مى‌شود که یکى مستلزم دیگرى باشد و هر کجا یکى از آن دو بود، دیگرى هم حتما باشد و هیچگاه تخلف ندارد.

مانند:«اگر آب گرم شود،منبسط مى‌گردد.»در این مثال، مقدم، علتِ تالى است. و مانند:«هنگامى که آب منبسط مى‌شود،گرم شده است».در اینجا برعکس قضیۀ نخست،تالى، علتِ مقدم است و مانند:«هنگامى که آب بجوشد، منبسط مى‌شود». در این قضیه، مقدم و تالى هردو معلولِ یک علت هستند؛ زیرا جوشیدن و انبساط، هر دو، معلول یک درجۀ حرارت خاص مى‌باشند.

 

متصله اتفاقیه: آنست که در آن فقط به مطلقِ اتصال دو نسبتحکم شده باشد، بدون اینکه میان آن دو علاقه و پیوند ذاتى و طبیعى وجود داشته باشد و به عبارت دیگر:

اتفاقیه آنست که میان دو طرف آن یعنى مقدم و تالى هیچ‌گونه اتصال و پیوستگى حقیقى وجود ندارد چون علاقه‌اى به یکدیگر ندارند و بین آنها ارتباطى نیست تا آن ارتباط، سبب ملازمه میان طرفین گردد.

مثل آنکه به‌طور اتفاقى همیشه محمد پس از شروع درس، وارد کلاس شده باشد؛ که در این صورت گفته مى‌شود:«هرگاه محمد وارد کلاس شود، درس از پیش شروع شده است.» چنانکه ملاحظه مى‌شود، هیچ علقه و پیوندى میان آمدن محمد به کلاس، و شروع پیشین درس وجود ندارد؛ و تنها بر حسب اتفاق و تصادف،چندین بار این دو با هم مقارن شده‌اند. 

 

اقسام منفصله

در مورد شرطیۀ منفصله نیز دو تقسیم جارى مى‌شود:

 

الف-عنادیه و اتفاقیه

این تقسیم به اعتبار طبیعت تنافى میان طرفین قضیه است، مانند متصله[که به اعتبار طبیعت اتصال و ارتباط مقدم و تالى به دو دسته تقسیم شد.] قضیۀ منفصله به این لحاظ بر دو نوع است:

  

1-عنادیه: و آن عبارتست از قضیۀ منفصله‌اى که میان مقدم و تالى، در آن تنافى و عناد حقیقى و واقعى باشد؛یعنى:ذاتاً با یکدیگر تنافى دارند و در ضمن هیچ ماده‌اى از مواد قابل جمع نیستند؛ مانند«العدد الصحیح امّا زوج و امّا فرد» که میان زوجیت و فردیت تنافى ذاتى در کار است  و لذا بصورت موجبه کلیه مى‌توان گفت:دائما امّا ان یکون العدد زوجاً و امّا فرداً یعنى: محال است که عددى هم زوج باشد و هم فرد،یا نه زوج باشد و نه فرد.

 

2-اتفاقیه: و آن عبارتست از قضیۀ منفصله‌اى که میان دو طرف آن تنافى ذاتى و حقیقى در کار نیست بلکه اتفاقاً و تصادفاً و بالعرض و بخاطر یک امر خارجى عرضى چنین تنافى‌اى پیدا شده؛ مثال مشهور«امّا ان یکون هذا اسود و غیر کاتب و امّا ان یکون کاتبا و غیر اسود» . واضح است که میان کتابت و سواد (سیاهی) تنافى ذاتى نیست وگرنه هیچ کجا نباید قابل جمع یا رفع باشند؛ در حالیکه کثیرى از انسانها در خارج، نه اسود هستند و نه کاتب پس تنافى ذاتى نیست ولى اتفاقاً در مورد زید مثلا ما علم اجمالى داریم که یا کاتب و لا اسود است و یا اسود و لا کاتب، آن دو را جمعا ندارد امّا این عرضى است و مخصوص به مواردی است که علم اجمالى داریم نه اینکه حقیقى و ذاتى باشد.

و مانند«این کتاب یا در باب منطق است،و یا مال حسن است»،اگر بر حسب اتفاق بدانیم که حسن کتابى در باب منطق ندارد، و در عین حال احتمال دهیم کتاب موردنظر، یک کتاب منطقى است.

 


منابع 

-شرح منطق مظفر، علی محمدی خراسانی، ج 1

-المنطق، علامه مظفر، ترجمه علی شیروانی، ج 1

 

تلخیص از نگین افتخاری

پس از بررسى اهم قضایاى موجهۀ بسیطه ، به بیان اهم موجهات مرکبه مى‌پردازیم و قبل از بیان انواع مرکبات چند نکته را بیان مى‌کنیم:

 

نکته اول : قضیه مرکبه همیشه با تجزیه و تحلیل به دو قضیۀ بسیطه انحلال پیدا مى‌کند؛ که همیشه جزء اوّل آن به صراحت و با تمامى متعلقاتش (موضوع، محمول ، نسبت بین آنان، جهت آن ) بیان مى‌شود و جزء ثانى با رمز و اشاره بیان مى‌گردد. رموزی مانند کلمۀ «لا دائماً » و«لا بالضرورة» و هیچگاه جزء ثانى به صراحت بیان نمى‌شود وگرنه یک قضیه مرکبه نخواهد بود بلکه دو قضیه موجهۀ بسیطه خواهد بود.

 

نکته دوم : همیشه در قضایاى مرکبه جزء اوّل با جزء ثانى از حیث کمیت موافق‌اند، یعنى هر دو کلیه یا جزئیه‌اند و از حیث کیفیت (ایجاب و سلب) مخالف‌اند، به این صورت که اگر جزء اوّل موجبه باشد جزء ثانى سالبه خواهد بود و اگر سالبه باشد موجبه مى‌شود.

 

نکته سوم : معیار در موجبه بودن یا سالبه بودن قضیه مرکبه، به جزء اوّل آنست که به صراحت آمده است . یعنى اگر جزء اوّل موجبه بود کل قضیه را موجبه حساب مى‌کنند و اگر سالبه بود سالبه.

 

نکته چهارم : نیاز ما  به قضایاى مرکبه برای ترکیب و تشکیل قضایاى مرکبه، جهت دفع توهم است و لا غیر.

 

اهم قضایاى مرکبه شش قضیه است که به ترتیب عبارتند از:

1 - مشروطۀ خاصه : عبارتست از همان قضیۀ مشروطۀ عامه که به عدم دوام ذاتى مقید شده است.

مشروطۀ عامه قضیه‌اى است که بر ضرورت ثبوت محمول براى ذات موضوع مادامى که وصف براى ذات ثابت است، دلالت مى‌کند. مانند «کل ماش متحرک بالضرورة مادام ماشیا» که در اینجا دو احتمال پیدا مى‌شود:

یکی اینکه نسبت محمول به موضوع فقط و فقط مادام الوصف باشد نه مادام الذات و دوم اینکه این نسبت دوام الذات باشد، یعنى تا زمانى که ذات ماشى (مثلا انسان) موجود است وصف متحرک بودن هم براى او دوام دارد، چه در حال مشى باشد یا نه؟ اینجا است که به منظور دفع توهم و بیان و تصریح به این نکته که این نسبت، فقط ضرورت مادام الوصف دارد و بیش از آن استمرار و ثبوت ندارد، قید«لا دوام ذاتى»را مى‌آوریم و مشروطه عامه را مقید به این قید کرده و مى‌گوییم: «کل ماش متحرک مادام ماشیا لا دائما» یعنى:

ثبوت حرکت براى ماشى دائمى نیست  و نام این قضیه مشروطه خاصه است و قید «لا دوام ذاتى»همواره اشاره است به یک مطلقۀ عامه‌اى که از نظر کمی با جزء اوّل موافق و از نظر کیفی با او مخالف است. بنابراین مشروطۀ خاصه همواره از یک مشروطۀ عامه و یک مطلقه عامه ترکیب مى‌شود. مانند«کل ماش متحرک بالضرورة مادام ماشیا لا دائما»

 

2 - عرفیه خاصه: عبارتست از عرفیۀ عامه‌اى که به قید عدم دوام ذاتى مقید شده است.

معنایش آن است که محمول اگرچه تا وقتى وصف هست، براى موضوع ثابت است، اما ثبوتش براى ذات همیشگى نیست.

توسط عرفیۀ خاصه احتمال ثبوت دائمى حکم مادام که ذات برقرار است، نفى مى‌شود و قید«عدم دوام»، همچون گذشته، به یک قضیۀ مطلقۀ عامه اشاره دارد. مانند: «هر درختى دائما نمو کننده است، مادامى که درخت است، نه دائما» . قید «نه دائما» اشاره به این قضیه دارد که «هیچ درختى بالفعل نموکننده نیست».

 

3 - وجودیۀ لا ضروریه :  عبارتست از مطلقۀ عامه‌اى که به قید عدم ضرورت ذاتیه مقید شده باشد.

مطلقه عامه آن قضیه‌اى بود که بر فعلیت نسبت محمول به موضوع دلالت مى‌کرد، چه فعلیت ایجاب باشد و چه سلب که در اینجا دو احتمال وجود دارد: یکى آنکه ثبوت محمول براى ذات موضوع ضرورى باشد، و دوم اینکه ثبوت محمول براى ذات موضوع ضرورى نباشد. براى تصریح به اینکه ثبوت محمول براى ذات موضوع ضرورت ندارد، قید «نه ضرورتا» به قضیه اضافه مى‌شود و معناى سلبِ ضرورت همان امکان عام است (امکان عام عبارت بود از سلب ضرورت از طرف مقابل)، پس وقتى ضرورت از طرفى که صریحا در قضیه ذکر شده (با فرض اینکه این طرف،یک حکم ایجابى است) نفى مى‌شود، معنایش آن خواهد بود که جهتِ طرفِ مقابل، یعنى سلب، امکان عام است.

 

4 - وجودیۀ لا دائمه : عبارتست از مطلقۀ عامه‌اى که به قید عدم دوام ذاتى مقید شده باشد.

گفته شد که مطلقه عامه قضیه‌اى است که در آن به فعلیت نسبت محمول به موضوع در یکى از زمان‌ها حکم شده باشد، ولى در آن دو احتمال مى‌رود:

1 - فعلیت نسبت در یکى از زمان‌ها باشد و لا غیر.

2 - علاوه بر فعلیت نسبت، دوام مادام الذات هم باشد .

یعنى ثبوت محمول براى موضوع در موجبه و سلب آن از موضوع در سالبه، دوام مادام الذات داشته باشد . مانند «کل انسان ضاحک بالفعل»که هردو محتمل است ولى ما براى دفع توهم و تصریح به این نکته که این نسبت دوام مادام الذات ندارد قید«لا دوام ذاتى» را مى‌آوریم و قضیه را مرکبه کرده و مى‌گوئیم: «کل انسان ضاحک بالفعل لا دائما» و قید «لا دائما» اشاره است به یک مطلقۀ عامه‌اى که با جزء اوّل از نظر کمی موافق و از نظر کیفی مخالف است یعنی «لا شى من الانسان بضاحک بالفعل» و بدین‌وسیله روشن مى‌شود که نسبت مذکور در جزء اوّل قضیه (یعنى ثبوت ضاحکیت براى انسان) دوام مادام الذات ندارد بلکه گاهى هست و گاهى نیست . که در این صورت همیشه «وجودیه لا دائمه» از دو مطلقۀ عامه ترکیب مى‌شود که یکى موجبه و دیگرى سالبه است.

 

5 - حینیۀ لا دائمه: عبارتست از حینیۀ مطلقه‌اى که به قید عدم دوام ذاتى مقید شده است.

حینیۀ مطلقه آن قضیه‌اى بود که در آن به فعلیت نسبت محمول براى موضوع در حین معینى و با وصف معینى حکم شده باشد. یعنى موضوع مادامى که داراى فلان وصف است و در فلان زمان معین قرار دارد این محمول براى او فعلیت دارد مانند «کل کاتب متحرک الاّ صابع بالفعل حین هو کاتب» حال در این قضیه برحسب واقع و نفس الامر دو احتمال متصور است:

1 - ثبوت محمول براى موضوع فقط فعلیت مادام الوصف دارد و لا غیر.

2 - علاوه بر آن این ثبوت، دوام مادام الذات هم دارد. یعنى مادامى که این موضوع در خارج موجود است این محمول براى او دائمى است (چه داراى وصف فلان باشد یا نه، داراى فلان زمان معین باشد یا نه)، ما براى دفع این توهم و اثبات اینکه فلان نسبت فقط و فقط فعلیت مادام الوصف دارد و لا غیر، قضیۀ فوق را به قید عدم دوام ذاتى مقید کرده و مى‌گوییم: «کل کاتب متحرک الاصابع بالفعل حین هو کاتب لا دائما» و بارها گفته شده که قید لا دوام ذاتى به یک مطلقه عامه اشاره دارد و معنای آن این است که:

نسبت مذکور در جزء اوّل، دوام مادام الذات ندارد بلکه گاهى هست و گاهى نیست و آن وقتى است که متصف به صفت مذکور نباشد با این ملاحظه قضیۀ حینیۀ لا دائمه همیشه مرکب از یک حینیۀ مطلقه و یک مطلقه عامه خواهد بود.

 

6 - ممکنۀ خاصه : عبارتست از ممکنۀ عامه که به قید عدم ضرورت ذاتى مقید شده است.

معناى این قید آن است که طرف موافق که در متن قضیه ذکر شده است ضرورى نیست، همانگونه که در قضیه از طرف مخالف صریحا نفى ضرورت شده است.

با این قید احتمال وجوب در قضیۀ موجبه و احتمال امتناع در قضیۀ سالبه نفى مى‌شود و مجموع قضیه، پس از ترکیب، بیانگر امکان خاص خواهد بود. که امکان خاص عبارت است از سلب ضرورت از هر دو طرف ایجاب و سلب.

بنابراین ممکنۀ خاصه از دو ممکنۀ عامه تشکیل مى‌شود و جهت قضیه در آن در صورتى که قضیه صادق باشد با مادۀ واقعى آن کاملا مطابق خواهد بود. براى رساندن این مطلب کافى است قید«امکان خاص» در قضیه ذکر شود بدین صورت که مثلا گفته شود: «هر حیوانى، به امکان خاص، متحرک است»، مفاد این قضیه آن است که هر حیوانى به امکان عام متحرک است، و هیچ حیوانى به امکان عام متحرک نیست و تعبیر«امکان خاص»به منزلۀ آن است که ممکنۀ عامه مقید به«عدم ضرورت»شود. بنابراین قضیۀ پیشین مى‌تواند بدین صورت بیان شود: «هر حیوانى به امکان عام متحرک است،نه ضرورتا»

 


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج1

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج1

منطقیات (شرح مبسوط شرح شمسیه) ج1

تحریر منطق - علی شیروانی

 

تلخیص:فائزه موسوی

پس از آشنایى با معناى مادۀ قضیه و جهت قضیه، حال به  بیان انواع قضایاى موجّهه می پردازیم .

قضیه موجهه به دو قسم بسیطه و مرکبه تقسیم می شود:

موجهۀ بسیطه عبارتست از: قضیۀ موجهه‌اى که ظاهراً و باطناً یک قضیه بیشتر نبوده و داراى یک نسبت بیشتر نیست و با تجزیه و تحلیل هم نمی توانیم آن را به دو قضیه تقسیم کنیم.

موجهۀ مرکبه عبارتست از: قضیۀ موجهه‌اى که با تجزیه و تحلیل به دو قضیه تقسیم مى‌شود یعنی که مى‌توان آن را به صورت دو موجهۀ بسیطه بیان کردکه یکى موجبه و دیگرى سالبه است به این صورت که اگر جزء اوّل موجبه باشد جزء ثانى سالبه است و بالعکس و چون به دو قضیه منحل مى‌شود آن را مرکبه گویند.

 

اقسام بسیطه

اگرچه اقسام موجهۀ بسیطه فراوان است، اما مهمترین آنها هشت قضیه است:

 

1 - ضروریۀ ذاتیه یا ضروریۀ مطلقه : عبارتست از قضیه موجهه‌اى که در آن به ضرورت نسبت محمول به موضوع، مادام الذات حکم شده باش. یعنى تا مادامى که این ذات موجود است و همین ذات هست، نسبت فلان محمول به آن ذات نسبت ضرورت و لزوم است بگونه‌اى که انفکاک، مستحیل باشد. در چنین قضیه‌اى اگر موجبه باشد ماده و جهت هردو وجوب است و اگر سالبه باشد ماده و جهت هردو امتناع است.

مانند: انسان ضرورتاً حیوان است و درخت ضرورتاً تنفس نمى‌کند.

 

نزد منطق‌دانان ضرورت دیگرى نیز هست که به آن«ضرورت ازلى»گفته مى‌شود و آن قضیه‌اى است که در آن به ضرورت محض حکم شده است، بدون هیچ قیدى (حتى قید"مادام که ذات موضوع موجود است") . این نوع ضرورت تنها در مورد وجود خداوند و صفات متعالى او برقرار مى‌شود مانند «خداوند،به ضرورت ازلى،موجود است» و یا «خداوند،به ضرورت ازلى،حىّ،عالم و قادر است».

 

2 - مشروطۀ عامه: عبارتست از قضیه موجهه‌اى که در آن به ضرورت نسبت محمول به موضوع حکم شده باشد امّا نه مادام الذات؛ بلکه مادام الوصف. یعنى تا زمانى که ذات و موصوف، متصف به یک وصف و معَنوَن به یک عنوانى باشد این محمول براى او ضرورت دارد؛ امّا همین‌که این وصفِ عنوانى را از دست داد ولو خودِ ذات باقى باشد، این محمول براى او ضرورت نخواهد داشت. پس ضرورت، مشروط به یک وصف عنوانى است.

مانند "کلُ ماشٍ متحرکٌ بالضرورة مادام ماشیا"، یعنى:صفت متحرک بودن براى رونده  ضرورى است تا مادامى که رونده باشد، ولى اگر رونده نبود و ایستاده یا نشسته بود، البته که ذات باقى است ولى دیگر صفت حرکت برایش ضرورى نیست بلکه ممکن است.

 

3 - دائمۀ مطلقه: عبارتست از قضیه موجهه‌اى که در آن به دوام نسبت محمول به موضوع، مادام الذات حکم شده باشد. یعنى مادامى که آن ذات باشد این محمول براى آن ذات دوام دارد و همیشگى است . اگرچه ضرورت و استحالۀ انفکاک نداشته و عقلا انفکاک ممکن است، ولى دوام و عدم انفکاک خارجى را دارد .

مانند «لا زال الحبشى اسودٌ» "همیشه حبشى سیاه پوست است" . یعنى على الدوام در خارج، هر انسانِ حبشى اسود بوده و هست و خواهد بود ولى عقلاً سلب و انفکاک ممکن است.

 

4 - عرفیۀ عامه : عبارتست از قضیه موجهه‌اى که در آن به دوام نسبت محمول به موضوع حکم شده باشد امّا نه مادام الذات،  بلکه مادام الوصف.  یعنى تا زمانیکه ذات و موضوع داراى فلان وصف عنوانى باشد این محمول براى او دائمى است و در اینکه قضیۀ موجبه یا سالبه باشد فرقی نمی کند.

مانند«کل کاتب متحرک الاصابع دائما مادام کاتبا» یعنی هر نویسنده‌اى، دائما انگشتانش در حرکت است مادام که نویسنده است. زیرا چنین نیست که تا ذات انسان باقى است انگشتان او در حرکت باشد، اما تا وقتى عنوان نویسنده براى ذات ثابت است انگشتان در حرکت خواهد بود.

 

5 - مطلقۀ عامه یا فعلیه: عبارتست از قضیۀ موجهه‌اى که در آن به فعلیت نسبت محمول به موضوع حکم شده باشد . یعنى این نسبت در خارج بوقوع پیوسته و به فعلیت رسیده، با قطع‌نظر از اینکه ضرورت هم داشته باشد یا نه، دوام هم داشته باشد یا نه، در زمان گذشته باشد یا حال یا آینده. مانند هر انسانى بالفعل رونده است. از اینجا دانسته مى‌شود که مطلقۀ عامه از تمام قضایاى پیشین عام‌تر بوده و همۀ آنها را شامل مى‌شود.

 

6 - حینیۀ مطلقه: عبارتست از قضیه موجهه‌اى که حکم شده باشد در آن به فعلیت نسبت محمول به موضوع، مادام الوصف و یا در زمان معین نه مطلقاً . در حقیقت حینیۀ مطلقه قسمى از مطلقه عامه است با این تفاوت که در آنجا فعلیت، مطلق بود (یعنى مقید به شرط و قید و زمان خاصى نبود) ولى در اینجا فعلیت، مقید به زمان معین و مادام الوصف است، شبیه مشروطۀ عامه که ضرورت وصفى و مشروط داشت و عرفیه عامه که دوام وصفى داشت، حینیۀ مطلقه هم فعلیت مشروط دارد. مانند هر پرنده‌اى بالفعل مادام که در حال پرواز است بالهاى خود را حرکت مى‌دهد.

 

7 - ممکنه عامه: عبارتست از قضیه موجهه‌اى که در آن به سلب ضرورت نسبت از جانب مقابل نسبتى که در قضیه آمده حکم شده باشد. پس اگر قضیه موجبه باشد، بر سلب ضرورت سلب دلالت مى‌کند، و اگر قضیه سالبه باشد، بر سلب ضرورت ایجاب دلالت مى‌کند.

معناى این سخن آن است که: ممکنۀ عامه بیان مى‌کند نسبتى که در قضیه ذکر شده، ممتنع نیست؛ خواه ضرورى باشد یا نباشد؛ خواه تحقق یافته باشد یا نیافته باشد؛ و خواه همیشگى باشد یا نباشد. مانند: «هر انسانى، به امکان عام، نویسنده است.» یعنى:

ثبوت نویسندگى براى هیچ انسانى ممتنع نیست؛ پس عدم نویسندگى ضرورى نیست، اگرچه بر حسب اتفاق برخى از انسانها متصف به نویسندگى نشوند.

از اینجا دانسته مى‌شود که ممکنۀ عامه از همۀ قضایاى پیشین عام‌تر است.

 

8 - حینیۀ ممکنه: یکى از اقسام ممکنه عامه است و آن عبارتست از قضیه موجهه ایی که حکم شده باشد در آن به امکان در زمان معین، با وصف معین که آن امکان همیشه نیست و مخصوص این زمان است و کاری به زمانهای دیگر ندارد. (در ممکنه عامه، امکان عام، اطلاق داشت و مقید به زمان خاص و وصف معینى نبود ولی در حینیۀ ممکنه، جهت امکان، مقید است و مادام الوصف عنوانى است نه مطلقاً ).  

مانند «کلُ ماشٍ غیرُ مضطربِ الیدین بالامکان العام حین هو ماشٌ» یعنی هر رونده‌اى، به امکان عام در زمانى که رونده است، دستهایش غیر متحرک است.

حینیۀ ممکنه هنگامى آورده مى‌شود که کسى توهم کند ثبوت محمول براى موضوع، هنگام اتصافش به یک وصف خاص، محال مى‌باشد.

حینیۀ ممکنه از ممکنه عامه اخص می باشد و قسمى از اقسام آن است ولى از جمیع اقسام ششگانۀ بسائط که ذکر شد اعم مى‌باشد. 

 


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج1

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج1

منطقیات (شرح مبسوط شرح شمسیه) ج1

تحریر منطق - علی شیروانی

 

تلخیص: فائزه موسوی

قضیه حملیه از لحاظ ذکر و عدم ذکر«جهت قضیه»دو قسم مى‌شود:

 

1-قضیه مطلقه آنست که«جهت قضیه»در آن ذکر نشده باشد و آن را مطلقه گویند و آن را نیز مهمله گویند؛ از آن‌رو که جهت قضیه در آن اهمال شده و مسکوت گذارده شده. مانند«کل انسان حیوان»،«کل انسان کاتب».

2-قضیۀ موجهه آن است که جهت در آن ذکر شده باشد؛ مانند«کل انسان حیوان بالضرورة» و«لا شىء من الانسان بفرس بالضرورة» و «کل انسان کاتب بالامکان الخاص».

براى توضیح این تقسیم باید دو مطلب کاملا طرح بشود: 1-مادۀ قضیه  2-جهت قضیه:

 

مادۀ قضیه

در هر قضیه ای، اگر رابطۀ واقعی موضوع و محمول در عالم خارج را بررسی کنیم، از سه حال خارج نیست:

 

1) وجوب: ثبوت محمول براى ذات موضوع، ضرورى است.

(معناى مطابقى وجوب، ضرورت ثبوت است و معناى التزامى آن، امتناع سلب است).

مانند: «انسان، حیوان ناطق است.» و یا «عدد چهار، زوج است.»

(در مثال اول، محمول یا همان «حیوان ناطق»، جزء ذاتیات «انسان» است که براى آن ضرورى است. در مثال دوم، «زوجیت»، جزء  لوازم ذات «عدد چهار» است که باز هم برای آن ضروری است.)

توضیح قید «برای ذات موضوع»: گاهى ضرورت ثبوت، از ناحیۀ ذات موضوع است؛ مانند مثال های فوق.  گاهى هم از ناحیه یک امر خارج از ذات موضوع است، مانند لزوم حرکت برای کرۀ زمین. (که لازمۀ ذاتی آن نیست به گونه ‌ای که نتوان زمین را بدون حرکت تعقل کرد) مورد دوم از بحث ما خارج است.

 

2) امتناع: ثبوت محمول براى ذات موضوع، محال است.

مانند: «اجتماع نقیضان محال است.» و یا «شریک خداوند موجود نیست.»

امتناع در مثال های فوق، امتناع ذاتی است. اما گاهی ذاتی نیست، مانند: «انسان خوابیده اندیشمند نیست.» در اینجا امتناع اندیشمند بودن نه به خاطر ذات انسان، بلکه به واسطۀ یک عامل خارجی یعنی خواب ایجاد شده و از بحث ما خارج است.

 به این ترتیب، وجوب و امتناع در یک امر اشتراک دارند و آن «ضرورت حکم»است. و یک افتراق دارند و آن اینکه وجوب، ضرورت ثبوت محمول براى موضوع است و امتناع، ضرورت سلب محمول از موضوع است.

 

3) امکان خاص (ذاتی یا حقیقی): نه ثبوت محمول براى ذات موضوع ضرورى است و نه سلب آن.

به عبارت دیگر، ثبوت و سلب هر دو ممکن هستند، ضرورت ایجاب و ضرورت سلب، هر دو منتفی هستند.

مانند: انسان کاتب است. (کاتب بودن و کاتب نبودن هیچ یک برای انسان ضروری نیست و هر دو ممکن است)

 

امکان عام

«امکان عام» هم مانند «امکان خاص» به معناى نفی ضرورت است. تفاوت آن ها در این است که «امکان خاص» ضرورت ایجاب و سلب، هر دو را نفی می کند، ولی «امکان عام» فقط یک ضرورت را نفی می کند و آن هم ضرورت جانب مقابل است.

اگر قضیه موجبه باشد، معناى امکان عام سلب ضرورت از جانب مقابل (یعنى جانب سلب) است. اگر قضیه سالبه باشد، معناى امکان عام سلب ضرورت از جانب مقابل آن است (یعنى از جانب ایجاب).

امکان عام کارى به جانب موافق ندارد و دربارۀ آن سکوت می کند. در اینجا چند حالت پیش می آید:

اگر جانب موافق هم ضرورت نداشت که می شود امکان خاص.

اگر جانب موافق ضرورت داشت، بسته به اینکه جانب موافق ایجاب باشد یا سلب، یکی از دو حالت وجوب یا امتناع پیش می آید.

بنابراین، امکان عام قسم چهارمی از مواد قضایا نیست و در هر حال به یکی از سه قسمی که قبلا ذکر شد (وجوب، امتناع، امکان خاص) قابل انطباق است.

مثال: «انسان به امکان عام، کاتب است» یا «انسان ممکن الکتابة است» معنایش این است که سلب کتابت از انسان ضرورى نیست. در این قضیه به جانب ثبوت کارى نداریم و در واقع ممکن است ثبوت کتابت براى انسان ضرورى باشد (که در آن صورت می شود وجوب) و یا ثبوت کتابت برای انسان ممکن باشد (که مى‌شود امکان خاص.)

مثال: «انسان به امکان عام کاتب نیست» معنایش این است که ثبوت کتابت براى انسان ضرورى نیست. در این قضیه به جانب سلب کاری نداریم، ممکن است سلب کتابت از انسان ضروری باشد (که در آن صورت می شود امتناع) و ممکن است سلب کتابت برای انسان ممکن باشد (که در این صورت می شود امکان خاص، چون سلب ضرورت از هر دو جانب ثبوت و عدم شده)

 

جهت قضیه

جهت قضیه چیزی است که با توجه به الفاظ قضیه، دربارۀ کیفیت نسبت بین موضوع و محمول فهمیده می شود.

ماده و جهت قضیه، هر دو «کیفیت نسبت میان موضوع و محمول» هستند. تفاوتشان در این است که:

  • ماده قضیه، نسبت واقعی است که میان موضوع و محمول در عالم خارج وجود دارد. همۀ قضایا ماده دارند (وجوب، امتناع و یا امکان خاص)؛ چه در قضیه بیان شده باشد و هنگام توجه به آن ادراک شود، چه بیان نشده باشد و ادراک نشود.
  • جهت قضیه، چیزى است که از کیفیت نسبت بین موضوع و محمول، به حسب عبارت قضیه فهمیده و تصور مى‌شود. بنابراین ممکن است قضیه ای فاقد جهت باشد، یا اگر جهت دارد، جهت آن با مادۀ واقعی قضیه مطابق نباشد.

  

ملاک صدق و کذب بودن موجهات

صدق عبارتست از مطابقت خبر با واقع. بر این اساس:

 

1) اگر ماده و جهت قضیه عین هم باشند، آن گاه قضیه حتما صدق است:

مانند: «انسان ضرورتا حیوان است.»

(جهتی که در قضیه ذکر شده، با ماده واقعی کاملا تطابق دارد)

 

2) اگر ماده و جهت قضیه با هم مطابق نبودند، دو حالت دارد:

الف) با هم سازگاری دارند (جهت با ماده تطابق ندارد ولى از آن اعم است) که در این صورت قضیه صدق است.

مانند: «انسان ممکن است حیوان باشد»

در اینجا جهت با ماده مطابقت ندارد؛ زیرا مادۀ واقعی ضرورت است ولى جهت ذکر شده در قضیه امکان عام است. ولی چون امکان عام شامل وجوب هم می شود، قضیه صدق است.

ب) با هم سازگاری ندارند (تناقض دارند) که در این صورت قضیه کذب است.

مانند: «انسان به امکان عام سنگ است»

در اینجا مادۀ واقعی قضیه امتناع است ولی جهت ذکر شده امکان عام است که اصلا با هم سازگاری ندارند و قضیه کاذب است.

 


منابع 

شرح منطق مظفر، علی محمدی خراسانی، جلد 1

المنطق، علامه مظفر، ترجمه علی شیروانی، جلد 1

 

تلخیص از سمیه افتخاری