حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

وجود فی نفسه و وجود فی غیره

وجود یا فی نفسه است یعنی هستی در خودش است و خودش هستی دارد یا در هستیِ یک شیء دیگر فانی است.

وجود فی نفسه: مثل وجود باریتعالی، وجود زید، وجود درخت و... اینها در خودشان وجود دارند.

وجود فی غیره: چیزی که به تنهایی وجودی ندارد و فقط در دیگری وجود پیدا می کند.

توضیح:

می دانیم که «حرف» در ادبیات، دارای معنای مستقلی نیست. در واقع معنایی را در دو طرف خودش ارائه می کند و رابطه ای را برای دو طرفش ایجاد می کند:

سِرتُ الی البصره : «الی» در این جمله، رابطه ابتدائیت را بین سرت و بصره ایجاد کرده است.

وجود فی غیره هم به همین صورت است. مثلا می گوییم الانسانُ ضاحکٌ : انسان خندان است.

در اینجا انسان یک وجودی در خارج دارد، خندان هم یک وجودی دارد (در ذهن تصور می شود) ولی صرف وجود این دو، برای قضیه بودن کافی نیست. باید یک رابطه ای هم بین آنها باشد.

پس ما یک وجود مستقل برای انسان داریم  یک وجود مستقل برای خندان و یک رابطِ «است». این رابط، به تنهایی وجود مستقلی ندارد و در واقع داخل در موضوع و محمول است. این وجود آنقدر ضعیف است که تصور نمی شود و اصلا مفهوم ندارد.

لذا می توان گفت :

آن چیزی که در خارج، بین انسان و ضاحک هست و بین انسان و سنگ نیست و آن باعث می شود که بگوییم الانسانُ ضاحکٌ، و انسان و ضاحک را باهم متحد می کند، «رابط» است.

 

خصوصیات رابط: 

1- وجود رابط ماهیت ندارد. ماهیت، ما یقال فی جواب ما هو است. ماهیت باید قابلیت محمول واقع شدن داشته باشد، چون جواب ما هو است. حال آن که معنای غیر مستقل، محمول واقع نمی شود. نمی شود گفت این، «است» است!

 

2 تحقق وجود رابط (چسب) بین دو امر، موجب اتحاد وجودی آن دو امر می شود. اصلا وجود رابط، داخل در دو شیء دیگر است و لذا آن دو شیء حتما باید با یکدیگر متحد باشند.

 

3 وجود رابط تنها در قضایایی است که هلیات مرکبه هستند.

هلیه مرکبه آنست که محمولش، «موجودٌ » نباشد. هلیه بسیطه آنست که محمولش «موجودٌ » باشد.

رابطِ «است» فقط در قضایای هلیه مرکبه واقع می شود. در هلیه بسیطه وجود رابط نداریم. چون موضوع، خود شیء  است(انسان). و محمول، وجودِ شیء است و بین شیء و وجودش تغایری نیست تا نیاز به ربط داشته باشد.

می گوییم انسان ضاحک است. بین انسان بودن و ضاحک بودن فرق است و نیاز به ربط داریم که آنها را به هم بچسبانیم. ولی وقتی میگوییم انسان موجود است بین انسان که خود شیء است و وجودش که «موجود» است، هیچگونه تغایری در خارج نیست (در نظریه اصالت وجود)؛ و بنابراین دوتا نیستند که نیاز به رابط پیدا کنند.  


منابع:

- خلاصة بدایة الحکمة، محمد حسین رحمانیان

- دروس صوتی استاد فیاضی- جلسه بیستم

 

 ادامه‌ی اقوال درباره حقیقت علم:

 

 2- نظریه شَبَح 

معتقدین به این نظریه قائلند به اینکه آنچه که در ذهن وجود دارد، شبح و سیاهه ای از واقعیّات خارجی است (عکسی از واقعیات خارجی است) نه ماهیّت آن ها.

شما تصویری از قله دماوند در ذهن خود دارید که هر وقت می گویند: قله دماوند،‌ این تصویر در ذهن شما نمود پیدا می کند. و چون عکس و شَبَح است نه خود ماهیّت شیء ، لذا است که یک کشف ناقص از واقعیّات به ما نشان می دهد.

نتیجه‌ی این قول:

موجود ذهنی داریم و این موجود ذهنی شبح واقعیّات است (تصویر واقعیّات است). و ممکن است این شبح با واقعیّات تطابق داشته باشند و ممکن است تطابق نداشته باشد. امّا تطابق کامل ندارد چون عکس با ذو العکس یکی نیست. این نظریه منجر به «سفسطه» می شود (انکار امکان علم به واقعیّات).

در واقع با پذیرش این نظریه، باب علم به جهان خارج بطور کلى بسته مى‏ شود، زیرا طبق این رأى‏ تصورات موجود در ذهن انسان با آنچه در خارج وجود دارد مغایرت تام دارد، بنابراین به هیچ چیز علم تعلق نمى‏ گیرد.

قیاس منطقی:

علم ما همیشه به شبحِ واقعیت است (صغری)

و شبحِ واقعیت، غیر از خود واقعیّت است (کبری)؛

پس علم ما همیشه به غیرِ خودِ واقعیت است (نتیجه) که همان سفسطه است.

 

3 ـ نظریه «رابطه» یا «اضافه»

 این نظریه ابتکار بعضی از متکلمین است که در رأس آنها ابوالحسن اشعری از متکلّمین قرن چهارم است.

معتقدین به این قول قائلند به اینکه علم به اشیاء، عبارت است از اضافه و نسبت. (مثل بالایی، پایینی، چپی، راستی) بین عالِم (که شمایید) و آن شیء معلوم (کتاب).

مثلا وقتی یک کتاب روی میز می گذارید بین آن دو یک نسبتی برقرار می شود که به آن بالا و پایینی می گویند و این کاملا نسبی است. وقتی کتاب بالای میز است، این فقط یک نسبت است. نسبت کتاب به میز این است که بالای آن است. ولی همین کتابی که روی میز است نسبت به سقف، دیگر بالا نیست.

درواقع نسبت بین علم و عالم هم همین است. چیزی غیر از عالم و معلوم محقق نشده است. بلکه شما هستید، آن معلوم هم هست. نسبتی که بین شما هست را با کلمه علم بیان می کنیم. وقتی می گوییم آن فرد عالم است مثل این است که بگوییم این کتاب بالاست. وقتی میگوییم آن شیء معلوم است مثل این است که بگوییم آن شیء پایین است.

نتیجه‌ی این قول:

موجود ذهنی نداریم، بلکه دو طرف نسبت، یکی عالم است و یک طرفش معلوم.

چیزی غیر از عالم و معلوم (واقعیت خارجی) تحقق ندارد.

اشکال

اگر علم نسبت بین عالم و معلوم باشد، هیچ گاه علمِ به معدوم یافت (مانند علم به اجتماع نقیضین) چون نسبت نیاز به اضافه است هیچ گاه علم به معدوم نخواهیم یافت. (صغری)

و حال آن که ما علم به معدوم بالوجدان می یابیم (صورتی از معدوم در ذهن می آید). (کبری)

پس علم نسبت بین عالم و معلوم نیست. (نتیجه)

 

دلیل اثبات وجود ذهنی

سؤال : چه ادله ای برای اثبات وجود ذهنی داریم؟

گفتیم طبق ادعای مشهور، بین موجود ذهنی و موجود خارجی اتحاد ماهوی برقرار است.  ما در اینجا این گونه توضیح می دهیم:

 
1) ما گاهی در قضایای صادقه، وصفی را برای امر معدومی اثبات می کنیم. می گوییم «اجتماعُ النقیضین مُحالٌ».

محال، وصفی است که برای اجتماع نقیضین آمده است.

 
2) در منطق قاعده ای به نام قاعده فرعیت داریم که می گوید: ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت المثبت له. یعنی ثبوت وصفی برای یک شیء متوقف بر ثبوت آن شیء است. به عبارت دیگر اگر می خواهید محال را بر اجتماع نقیضین حمل کنید باید یک اجتماع نقیضین را اول ثابت کنید (یعنی وجود داشته باشد) تا بتوانید محال بودن را بر آن حمل کنید.

 
3) این امور عدمی در خارج، قطعا ثبوت و وجود ندارند. پس باید یک وجود دیگری غیر از وجود خارجی باشد که به آن وجود ذهنی میگویند.

 


منابع:

- بدایة الحکمة، علامه محمد حسین طباطبایی رحمة الله علیه

- خلاصة بدایة الحکمة، سیّد محمّد صادق حسینی علم الهُدی

- خلاصة بدایة الحکمة، محمد حسین رحمانیان

 

پس از بخش اول که مباحث کلی وجود را مطرح کردیم در ادامه به احکام وجود می پردازیم. یکی از این احکام وجود خارجی و ذهنی است.

برای تفسیر حقیقت علم، بحث هایی راجع به وجود ذهنی مطرح می کنند.

علم چیست؟ «حضور صورة الشیء عند العقل». صورت اشیاء در ذهن حاضر باشد. صورت ذهنی همان وجود ذهنی است.

سه قول پیرامون تفسیر این حقیقت علم مطرح می شود:

 

1 ـ قول مشهور فلاسفه: بر ماهیّت (مثل انسان) دو نحوه وجود عارض می شود:

الف) وجود خارجی: و آن وجودی است که در آن از ماهیّت (انسان) آثار مطلوبة آن سر می زند. (به قول علاّمه طباطبائی: «مترتّب می شود») مثال خیلی روشن آتش است که آثار مطلوبه آن احراق و سوزاندن است. چه وقتی می سوزاند؟ وقتی وجود خارجی پیدا کند.

انسان دارای ذاتیّات و عرضیّات خاصّ خودش است؛ و به تبع آن دارای یک سری آثار است. مثلاً چون جوهر است برای تحقّقش نیاز به موضوع ندارد (فقط اعراض نیاز به موضوع دارند). چون جسم است دارای أبعاد ثلاثة (طول، عرض، ارتفاع) است، چون نامی است در حال رشد است، چون ناطق است دارای تفکّر است (که به اینها کمالات اوّل گویند و آن کمالاتی است که از ذات انسان عارض می شود) .

یک سری از امور هم هستند که از عرضیات انسان صادر میشوند، مثلا چون ضاحک است می خندد. به آثار اعراض انسان نیز کمالات ثانوی گویند).

 ب) وجود ذهنی : قسمی که در آن آثار مطلوب از ماهیّت بروز نمی کند. آتش را اگر تصوّر کنی، وجود ذهنی است لذا سر شما داغ نمی شود. تصوّر آتش موجب سوزاندن نمی شود.

نتیجه این قول و مسلک:

اوّلاً: موجود ذهنی داریم.

ثانیاً: این موجود ذهنی همان ماهیّت است (آن وجود ذهنی و وجود خارجی اتّحاد ماهوی دارند ـ یعنی یک ماهیّت است که در دو جا بروز و ظهور پیدا می کند ـ) و علم عبارت است از: ماهیّتی که وجود ذهنی پیدا کرده است.

 

توضیح بیشتر:

وقتی ما انسان را در ذهن تصور می کنیم یعنی «مفهوم انسان ناطق» پیش ما هست. این مفهوم، همان ماهیت است.

اگر این انسان ناطق در خارج موجود شود، آثار دارد. ولی اگر ماهیت در ذهن بیاید یک مفهوم بیش نیست و آثار ندارد.

مفهوم انسانی که در ذهن است تعقل نمی کند، رشد و نمو ندارد و ...

پس: ماهیت وقتی با وجود ذهنی موجود شود، آثار ندارد و وقتی با وجود خارجی موجود شود، آثار دارد.

این عقیده فلاسفه است.

اقوال بعدی را در درس ینده بررسی خواهیم کرد. 


منابع:

- بدایة الحکمة، علامه محمد حسین طباطبایی رحمة الله علیه

- خلاصة بدایة الحکمة، سیّد محمّد صادق حسینی علم الهُدی

- خلاصة بدایة الحکمة، محمد حسین رحمانیان

- دروس صوتی استاد فیاضی- جلسه چهاردهم

 

حکم اول: «عدم تمایز ندارد»

تمایز: امتیاز داشتن، جدا بودن

در عالَمِ نیستی، امتیاز داشتن و فرق داشتنِ دو چیز اصلا معنا ندارد. چون دو چیز اصلا نیستند که تفاوت داشته باشند.

بین عدم و عدم تمایزی نیست. نمی توان گفت: این عدم، غیر آن عدم است. عدم با عدم فرقی ندارد.

دلیل: تمایز، فرع وجود شیء است. یعنی باید چیزی موجود باشد تا بتوان آن را با چیز دیگر تمایز داد و حال آن که عدم ، نیستی است.

 

حکم دوم: «عدم علیّت ندارد»

علیت: تأثیر، ایجاد. یک چیزی، چیز دیگر را ایجاد کند.

بین اَعدام رابطه علیّت برقرار نیست. برای عدمها علّت نداریم: «الأَعدام لاتعلّل». (برای عدم علّت نمی آورند)؛

از همین جهت است که می گویند: مدّعی باید بیّنه بیاورد، منکِر نیاز به بیّنه ندارد.

علیّت بیانگر رابطه وجودی دو شیء است (مثلا رابطه آتش و حرارات: آتش علّت حرارات است) و حال آن که عدم در مقابل وجود است.

دلیل: در اینجا نیز علیّت بین دو چیز، فرع وجود آن دو چیز است.

نکته: «عدمُ العلة، علةٌ لعدم المعلول»

مثلا وقتی می گوییم: هوا ابری نبود ، پس بارانی هم نبود؛ در اینجا بظاهر، نبود ابر، علت شده است برای نبود باران. اما در حقیقت بین خود ابر و باران است که علیت برقرار است نه عدم آنها. و به تسامح اینگونه گفته می شود.

 

حکم سوم: «از عدم نمی توان خبر داد»

خبر دادن: چیزی را بر چیزی حمل کردن.

«العدم لا یُخبَر عنه»: خبر از چیزی، فرع ثبوت و وجود آن چیز است.

قاعده ای در منطق داشتیم به نام: «ثبوت شیء لشیءٍ، فرع لثبوت مثبت له»: چیزی باید باشد تا بتوان چیزی را بر آن حمل کرد.

عدم باید اوّل باشد تا بتواند چیزی بر آن بار کرد.

عدم، بطلان محض است است اصلا چیزی نیست که محمولی داشته باشد که بتوان از آن خبر داد.

یک شبهه:

ما می گوییم از عدم نمی توان خبر داد درحالیکه خود قضیه ی «العدم لا یُخبَر عنه»، از عدم خبری می دهد:

العدم: مبتدا

لایُخبر عنه: خبر

در واقع «لایخبر عنه» حمل شده است بر عدم.

پاسخ شبهه:

در منطق داشتیم حمل دو نوع است: حمل اولی و حمل شایع.

حمل اولی: وقتی که اتحاد مفهومی بین موضوع و محمول باشد. (مانند انسان و حیوان ناطق).

حمل شایع: وقتی که اتحاد مصداقی باشد. (مانند انسان و کاتب)

«العدم لا یُخبَر عنه»، صحیح است به اعتبار حمل اولی. ما در واقع مفهوم «عدم» را در ذهن تصور کردیم و و در مورد آن خبر دادیم. خود «عدم» حاکی از نیستی است و مصداق وجودی ندارد؛ اما مفهومِ عدم، «نیست» نیست؛ بلکه در ذهن من موجود است. خود این مفهوم، پیش من موجود است و من می توانم محمولی بر آن حمل کنم.

پس قضیه به حمل اولی صحیح است.

 

 

حکم چهارم: «معدوم را نمی‌توان اعاده کرد» 

چیزی که نابود شد نمی شود آن را عینا تکرار کرد. میتوان شبیه آن را تکرار کرد اما عین آن را نمیتوان در وقت دیگری بازگرداند.

انسان هر روزی که وجود دارد، وجود امروزیش مثل وجود دیروزیش است، اما عینِ آن نیست. یعنی همان دیروزی نیست. وجود دومی زمانی دارد غیر زمان اولی، لذا  می شود مثل اولی، نه عین آن.

«عین شیء، خودِ آن شیئ است»؛

و محال است وجودی که قبلا بوده، عین همان، دوباره بیاید.

علت:

اینکه یک شیء بخواهد هم آن وقت موجود باشد هم الان موجود باشد، یعنی یک شئ باید دو شیء باشد و این غیر ممکن است. یعنی لازمه اش این است که شیء واحد در عین وحدت، کثیر باشد و این محال است.

اگر وجودی تکرار شود این وجودِ نو، غیر آن اولی است و مثلِ آن، نه عینِ آن.

جناب ابن سینا فرمودند:

بدیهی است که اعاده معدوم بعینه محال است. اعاده یعنی دوباره بازگرداندن. می گوییم معدوم شده، پس دوباره نمی توانیم آن را برگردانیم. و اگر ایجاد شود، ایجادِ جدید است.

بعضی از متکلمین فکر کرده اند برای توجیه معاد باید معتقد باشند اعاده معدوم حتمی است چون معاد حتمی است. حال آن که از نگاه ما مرگ به معنی معدوم شدن نیست که اعاده ای رخ دهد.

بیان حضرت علامه:

"...چون وجود مساوى با تشخّص و عینیت است، و اگر بخواهد یک وجود عینى دو وجود باشد، لازمه ‏اش این است که یک شخص در عین یک شخص بودن دو شخص باشد، این خلاف فرض و تناقض است".

 


منابع:

- بدایة الحکمة، علامه محمد حسین طباطبایی رحمة الله علیه

- خلاصة بدایة الحکمة، سیّد محمّد صادق حسینی علم الهُدی

- دروس صوتی استاد فیاضی- جلسه یازدهم و دوازدهم

 

این عنوان در ارتباط با «ملاک صدق قضایا» است و در واقع یکى از مفاهیم مهم معرفت‏ شناسى و فلسفه است که علوم حصولى گوناگونى که انسان کسب مى ‏کند چگونه محکوم به صحت و مطابقت با واقع است؟

چنانکه پیشتر گذشت حقیقت وجود، داراى تحقق و ثبوت، بلکه عین واقعیت است. و ماهیت نیز که گاه وجود خارجى پیدا می کند آثارى بر آن مترتب مى‏ شود، و گاه وجود ذهنى پیدا مى‏ کند بدون آثار خارجى، در پرتو وجود، تحقق و ثبوت پیدا می کند.

وقتی در عبارت فلاسفه می گویند فلان شیء در نفس الأمر اینگونه است، یعنی در عالم واقع (در عالم ثبوت) اینطور است. ثبوت گاه خارجی است مثل ثبوت من و شما که عینِ خارجی داریم (قضایای خارجیّه: موضوع و محمول یک أمر خارجی است، مانند: انسان دست دارد، انسان پا دارد ـ  نفس الأمرشان می شود ثبوت خارجیّه).

 گاهی ثبوت ذهنی : نفس الأمر، قضایای ذهنی است (وقضایای ذهنی قضایایی هستند که محمولشان ذهنی است، مثل: «انسان کلّی است»، «جزئی کلّی است»، اجتماع نقضین محال است» و....).

پس نفس الامر به معنای تحقق و وجود داشتن است؛ حال یا این وجود، خارجی است یا وجود ذهنی.

و صدق و کذب یک قضیه، بر اساس مطابق بودن آن با نفس الامر است.

 

شئیّت مساوق وجود است

(شیئیت یعنی شیء بودن و چیز بودن و چیز به حساب آمدن، مساوی ـ مساوق ـ وجود است).

اگر چیزی در عالم هست وجود است. چیزی که وجود نباشد نداریم. هر چیزی که شیءٌ باشد، وجودٌ است، ما شیءٌ نداریم که عدمٌ باشد.

 

مساوق چیست؟

مساوی همان اتّحاد مصداقی است (مثل انسان و ضاحک، هر انسانی ضاحک و هر ضاحکی انسان است) منتهی اگر جهت صدقش هم یکی باشد از مساوی یک پلّه می آید بالا می شود: «مساوق». مثل انسان و حیوان ناطق (جهت صدق هم یکی است) هر مساوقی مساوی است امّا هر مساوی مساوق نیست (بینشان عموم خصوص مطلق برقرار است) بلکه مساوق أخصّ از مساوی است.*

هر چه در عالم است شیء است و هر چه شیء است وجود است و از همان حیث که وجود است از همان حیث هم شیء است. عدم هم بطلان محض است.

وجود مساوی ثبوت است، وجود عین ثبوت است؛ «الشیء ثابتٌ» یعنی «الشیء موجودٌ»، «الشیء له ثبوتٌ» یعنی «الشیء له وجودٌ». در مقابل وجود، نفی است که مساوی عدم است. الشیء منفیٌّ یعنی الشیء معدومٌ.

اگر چیزی عدم است یعنی ثبوت ندارد.

 

حال

برخی متکلمین قائل هستند به اینکه ما غیر از وجود و عدم، حد وسطی داریم که «شیء» هست ولی نه عدم است نه وجود ؛ و به آن «حال» می گویند.

مثلا صفاتی مثل عالِمیت (عالِم بودن): علم یک حقیقت است، خود من هم یک حقیقتم ، اما عالِمیت دیگر حقیقتی نیست و موجود نیست و فقط رابطه ی بین من و علم را مشخص می کند، مستقلا موجود نیست بلکه صفتی برای موجود است.

پاسخ این است که بنا براصل "ارتفاع نقیضین محال است" نمی توان گفت شیئی نه وجود است نه عدم.


* برای اطلاع بیشتر در مورد "جهت قضیه" رک به: درس بیست و چهارم منطق: موّجهات

 

منابع:

- بدایة الحکمة، علامه محمد حسین طباطبایی رحمة الله علیه

- خلاصة بدایة الحکمة، سیّد محمّد صادق حسینی علم الهُدی

- دروس صوتی استاد فیاضی- جلسه یازدهم