حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

تعریف ماهیت

ماهیت همان چیزی است که در پاسخ صحیح سوال «این چیست؟» بیان می شود. (الماهیة ما یقال فی جواب ماهو؟) مفاهیم ماهوی، اموری هستند که ذاتیات مصادیق خود را منعکس می کنند و نشان می دهند که اشیای خارجی «چه چیزی» هستند. ماهیت به این معنا، فقط ممکنات را شامل می شود که دارای چیستی هستند.

ماهیت معنای عام تری هم دارد که عبارت است از «هویت و حقیقت شیء» (الماهیة ما به الشیء هو هو). ماهیت به این معنا همان خود شیء است و لذا هر چه به نحوی بهره ای از شیئیت داشته باشد، ولو اینکه چیستی نداشته باشد ماهیت به این معنا را دارد، مانند: واجب تعالی، وجود و امور ملحق به آن که چیستی ندارند ولی هویت دارند.

در این بخش معنای دوم ماهیت موردنظر است.

ماهیت می تواند به صفات متقابلی متصف شود. مثلا می تواند موجود باشد یا معدوم (مانند ماهیت انسان که موجود است و ماهیت سیمرغ که معدوم است)، واحد باشد یا کثیر (مانند ماهیت شمس که واحد است و ماهیت انسان که کثیر است)، کلی باشد یا فرد (مانند ماهیت انسان که کلی است یا ماهیت زید که فرد است)

مفهوم قاعده « ماهیت با نظر به ذاتش چیزی جز خودش نیست» (الماهیة من حیث هی لیست الا هی) این است که ماهیت در مرتبه ذاتش، جز ذاتش چیز دیگری نیست و هر امر بیرون از ذات ماهیت مانند موارد فوق، از مرتبه ماهیت سلب می گردد. به عبارت دیگر، ماهیت به حمل اولی تنها بر خودش حمل می شود و امور بیرون از ماهیت به حمل اولی بر ماهیت حمل نمی شود، هر چند به حمل شایع بر آن قابل حمل باشد.

مثلا انسان، در مرتبه ذاتش فقط انسان (حیوان ناطق) است و در این مرتبه نه موجود است و نه معدوم (چون وجود و عدم نه جنس انسان است و نه فصل او بلکه اموری بیرون از ذات انسان است که انسان به آن ها متصف می گردد)

قاعده فوق بدیهی است. با این وجود مولف (علامه قدس سره) برای اثبات این قاعده دلیلی اقامه کرده اند:

ماهیت می تواند متصف به صفات متقابل شود و این نشان می دهد که این صفات بیرون از مرتبه ماهیت اند، زیرا اگر مثلا هم وجود و هم عدم هر دو در ماهیت انسان باشد اجتماع نقیضین لازم است. اگر فقط وجود داخل ماهیت باشد، اتصاف انسان به عدم محال است (در حالیکه معدوم بودن انسان امری ممکن است) و اگر فقط عدم در ماهیت انسان اخذ می شد، موجود بودن انسان محال می بود (در حالی که ممکن است)

این تعبیر در اصطلاح حکما که: «نقیضین هر دو از مرتبه ماهیت سلب می شود یا ارتفاع نقیضین از مرتبه ماهیت جایز است» نیز به این معنا است که هیچ یک از دو نقیض (مانند همان وجود و عدم در مورد انسان) در ماهیت ماخوذ نیست و جنس یا فصل ماهیت را تشکیل نمی دهد اگر چه در واقع و به حسب حمل شایع، قطعا یکی از دو نقیض بر ماهیت حمل می شود. 


منابع:

- بدایة الحکمة، علامه محمد حسین طباطبایی رحمة الله علیه

- ترجمه و شرح بدایه الحکمه، جلد 1، دکتر علی شیروانی

 

ممکن علاوه بر حدوث در بقاء نیز محتاج به علت است

 

سوال: آیا ممکن پس از آن که توسط علت حادث شد (پدید آمد) برای باقی ماندن و استمرار باز هم نیازمند علت است؟

 

پاسخ متکلمان: خیر

ملاک احتیاج معلول به علت، حدوث است. یعنی معلول برای این به علت نیاز دارد که علت، معلول را  که نبود، به وجود بیاورد. پس قهرا بعد از آن که معلول حادث شد و به وجود آمد، نیازش برطرف شده و دیگر احتیاجی به علت ندارد.

در این عقیده، اگر بعد از ایجاد معلول، علت نیست و نابود شود، معلول باز هم به وجود خود ادامه خواهد داد (مگر اینکه علت دیگری که فانی کننده باشد آن را نابود کند)

 

تلقی متکلمان از رابطه علیت

معلول ذاتی مستقل از علت دارد. علت با این ذات رابطه برقرار می کند و به آن وجود می دهد. بعد از آنکه معلول موجود شد، کار علت به پایان رسیده و این رابطه از بین می رود و معلول دیگر نیازی به علت ندارد و حتی با از بین رفتن آن نیز به وجود خویش ادامه می دهد.

متکلمان به عنوان شاهد مدعای خود، مثال های عامیانه ای آورده اند، مانند این:

بنا ساختمان را می سازد و ساختمان معلول و فعل بنا است. ساختمان در پیدایش به بنا نیاز دارد ولی در بقاء خیر و اگر بنا بمیرد، ساختمان همچنان پابرجا است. دیگر ساخته های دست بشر نیز به همین صورت هستند و مستقل از سازنده به وجود خویش ادامه می دهند و فقط در حدوث نیازمند سازنده هستند.

 

پاسخ

علت اصطلاحات گوناگونی دارد که برخی اعم از دیگری است. علت موردبحث ما «علت موجده» (به وجود آورنده) یا همان «علت فاعلی» است که هستی معلول از آن است.  نوع دیگر «علت مُعِدّه» است که تنها زمینه ساز تحقق معلول است و شرایط افاضه وجود از ناحیه علت موجده را فراهم می کند.

بنّا علت به وجود آورنده ساختمان نیست (که به آن وجود افاضه کند.) ساختمان مجموعه ای از آهن و آجر و ... است که اجتماع آن ها در کنار هم و حالت چسبندگی که میانشان هست (خواص فیزیکی و شیمیایی آنها) باعث پابرجا ماندن ساختمان می شود.

بنّا علت فاعلی حرکات دست خودش است (که واضح است حرکات دستش هم در حدوث هم در بقاء محتاج وی هستند) این حرکات علل معده برای پیدایش اجتماع میان مواد اولیه ساختمان است و این اجتماع و پیوستگی علت ایجاد ساختمان و دوام آن تا مدتی می باشد.

 

پاسخ حکما: بله (در پاسخ به سوال ابتدای درس)

معلول هم در حدوث (پیدایش) و هم در بقاء (ادامه هستی) به علت نیاز دارد و اگر لحظه ای رابطه بین علت و معلول قطع شود، معلول نیست و نابود خواهد شد.

دلیل اول:

مقدمه 1) ملاک نیاز شیء به علت، امکان آن است. (که در درس قبل ذکر شد)

مقدمه 2) امکان ملازم ماهیت است.

مقدمه 3) ماهیت همان ذات شیء است که هرگز از شیء منفک نمی شود، چه هنگام حدوث، چه هنگام بقاء

نتیجه) پس ملاک نیاز به علت (یعنی امکان) همواره ملازم شیء است و پدیده همواره به علت نیاز دارد.

 دلیل دوم:

وجود معلول، وجودی رابط است که ذاتش متعلق و وابسته به علت بوده و هیچ استقلالی از آن ندارد. لذا نیازمندی همیشه همراهش است و حالتش از جهت نیازمندی به علت در حدوث و بقاء فرقی ندارد.

توضیح

این طور نیست که «واقعیت و هستی معلول» (که همان وجود معلول است) یک چیز باشد و «رابطه اش با علت» (که همان ایجاد است) چیز دیگر و مستقلی باشد (که با برطرف شدنش خدشه ای بر وجود معلول وارد نشود)

واقعیت و هستی معلول، همان رابطه اش با علت است. این دو مفهوم از یک واقعیت به دو اعتبار انتزاع شده اند، واقعیتی که به لحاظ اضافه اش به علت، «ایجاد» و به لحاظ اضافه اش به معلول، «وجود» خوانده می شود.

به این ترتیب رابطه با علت و وابستگی به آن ، در ذات معلول نهفته است و اگر این رابطه از بین برود، ذات معلول یا همان واقعیت و هستی آن از بین می رود. پس معلول در بقاء نیز نیازمند علت است.

 

کلامی در تکمیل بحث

وجوب، امکان و امتناع، کیفیت های سه گانه برای نسبت های قضایا هستند. وجوب و امکان دو امر وجودی اند، یعنی در خارج موجودند، البته نه به طور مستقل، بلکه به وجود موضوعشان. یعنی دو صفت وجودیند که موجود مطلق به آن ها متصف می گردد. اتصافشان خارجی و عروضشان ذهنی است. چنین مفاهیمی را در فلسفه «معقولات ثانیه» می نامند. واضح است که امتناع یک امر عدمی است.

در ذهن ما ماهیت ها و مفاهیم موضوع احکام واقع شده و به عنوان اصل در نظر گرفته می شوند، اما با نظر به آن که وجود (به دلیل اصالتش) موضوع واقعی احکام است، وجوب و امکان به این صورت معنا می شود:

وجوب یعنی وجود در نهایت شدت و قائم به خود است و ذاتا از هر چیز دیگری مستقل است.

امکان یعنی آنکه وجود متعلق و وابسته به دیگری است و ذاتش تکیه بر چیز دیگری دارد.

پس وجوب و امکان دو وصف قائم به وجود و داخل در ذات موضوع خویش هستند. 


منابع:

کلیات فلسفه، دکتر علی شیروانی

بدایه الحکمه، علامه طباطبایی، ترجمه و اضافات علی شیروانی

 

قانون علیت بیان می کند که «ممکن در وجود و عدمش نیازمند به یک مرجح بیرونی است»

این قانون از بدیهیات اولیه به شمار می رود، یعنی اولا تصدیق آن نیازی به فکر و اندیشه و برهان ندارد، ثانیا صرف تصور موضوع و محمول به صورت صحیح برای  تصدیق به آن کافی است.

یعنی اگر کسی معنای امکان را خوب بفهمد و از خود بپرسد: آیا چیزی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است (ممکن)، برای آن که یکی از وجود و عدم برای آن تعین یابد (یعنی از مرحله تساوی بیرون آید و به سوی یکی از دو طرف متمایل شود) نیاز به مرجح بیرونی (امر دیگری که این نقش را ایفا کند) دارد یا نه؟ بی درنگ به این پرسش پاسخ مثبت خواهد داد.

سوال: کدام ویژگی ماهیت باعث نیاز آن به علت می شود؟

 

نظر حکما: ملاک احتیاج شیء به علت، امکان شیء است (شیء به خاطر ممکن بودن نیاز به علت دارد و وجوب یا امتناع ذاتی باعث بی نیازی از علت است) در این دیدگاه قانون علیت به این صورت بیان می شود: «هر ممکنی نیاز به علت دارد»

 

نظر متکلمان: ملاک احتیاج شیء به علت، حدوث آن است (شیء به خاطر حادث بودن – یعنی سابقه نیستی داشتن – نیاز به علت دارد و قِدَم زمانی (یعنی موجودی که قدیم زمانی باشد و سابقه نیستی نداشته باشد) باعث بی نیازی از علت و واجب الوجود بودن می شود.) در این دیدگاه، قانون علیت به این صورت بیان می شود: «هر حادثی نیاز به علت دارد»

  

دلیل حکما

برهان اول:

ماهیت به لحاظ وجودش ضرورتا موجود و به لحاظ عدمش ضرورتا معدوم است (این دو ضرورت به شرط محمول می باشند). حدوث (پیدایش)، یعنی یک شیء بعد از معدوم بودنش موجود شود، یعنی قرار گرفتن این دو ضرورت یکی بعد از دیگری. ضرورت باعث بی نیازی از علت است، نه نیازمندی به علت. پس تا وقتی که ماهیت را با امکانش مورد توجه قرار ندهیم، وجوب و ضرورت برطرف نشده و نیاز به علت به وجود نمی آید.

برهان دوم:

الف) اگر حدوث ملاک احتیاج ماهیت به علت باشد، تقدم شیء بر خود لازم می آید

ب) تقدم شیء بر خود محال است

ج) بنابراین حدوث دلیل احتیاج ماهیت به علت نیست

توضیح:

اولا: حدوث عنوانی است که از وجود شیء به لحاظ مسبوق بودنش به عدم انتزاع می شود. (یعنی وقتی دیدیم ماهیتی در یک زمانی نبود و بعد به وجود آمد، می گوییم آن ماهیت حادث است، پس تا چیزی موجود نشود، متصف به حدوث نمی شود) بنابراین: «حادث بودن ماهیت متوقف است بر موجود بودن آن»

ثانیا: وجود ماهیت معلول غیر است و «موجود بودن ماهیت متوقف است بر این که علت آن را ایجاد کند»

ثالثا: طبق قاعده «الشیء ما لم یجب لم یوجد» تا وجود برای ماهیت ضروری نشود، علت نمی تواند آن را ایجاد کند، پس «ایجاد کردن ماهیت توسط علت متوقف است بر وجوب ماهیت»

رابعا: ماهیت خودش ذاتا وجوب ندارد و تا علت به آن وجوب ندهد، واجب نمی گردد، پس «وجوب ماهیت متوقف است بر ایجاب علت»

خامسا: علت در صورتی می تواند به ماهیت ضرورت دهد که ماهیت نیاز به آن داشته باشد، یعنی «ایجاب علت متوقف است بر نیاز ماهیت»

سادسا: ماهیت در صورتی نیاز به علت دارد که ممکن باشد (اگر واجب یا ممتنع ذاتی باشد که نیازی به علت ندارد) پس، «نیاز ماهیت متوقف بر امکان آن است»

حدوث ماهیت  ← (متوقف است بر) ← وجود ماهیت ← ایجاد علت ← وجوب ماهیت ← ایجاب علت ← حاجت ماهیت ← امکان ماهیت

بنابراین: امکان در نیازمند بودن ماهیت به علت نقش دارد.

حال اگر طبق گفته متکلمان، علاوه بر امکان، حدوث نیز در نیازمندی ماهیت نقش داشته باشد، ماهیت باید پیش از آن که حادث شود، حادث باشد، زیرا:

1) نیاز ماهیت به علت متوقف بر حدوث است، پس حدوث بر نیاز مقدم است

2) طبق تحلیل فوق، نیاز بر حدوث مقدم است

پس حدوث بر خودش مقدم می شود.

  

دلیل متکلمان

الف) اگر ملاک نیازمندی به علت، حدوث باشد و امکان دراین باره نقشی نداشته باشد، تحقق معلولی که قدیم زمانی است، ممکن خواهد بود.

ب) تحقق معلولی که قدیم زمانی باشد ممکن نیست

توضیح: اگر موجودی قدیم زمانی باشد، یعنی هرگز سابقه عدم نداشته و از ازل موجود بوده، چنین موجودی نیاز به علت ندارد، زیرا علت برای آن است که عدم را از شیء برطرف کند و به آن وجود بدهد. بنابراین قدم باعث بی نیازی از علت است و معلول بودن قدیم زمانی محال است.

ج) بنابراین چنین نیست که ملاک نیاز به علت تنها امکان شیء باشد و حدوث نقشی نداشته باشد.

پاسخ اول: منشأ نیاز به علت، امکان است. امکان وصفی است ملازم با ذات و ماهیت شیء (در درس پانزدهم شرح داده شد) اگر شیء قدیم زمانی باشد، همیشه ذات او همراهش است و امکان هم همواره ملازم آن است و بنابراین یک نیاز همیشگی به علت هستی بخش دارد. پس اگر شیء ممکنی از ازل موجود بوده، بی شک آن شیء وجودش را از ازل از غیر خود گرفته است و قدیم زمانی بودن منافاتی با معلولیت ندارد.

اگر ماهیت را از آن جهت که همیشه متصف به وجود بوده در نظر بگیریم، وجود برای آن ضروری است و از این جهت نیازی به علت ندارد، بدین معنا که چون نیاز ماهیت به علت برطرف شده، دیگر نیازی به علت دیگری ندارد که وجود دیگری علاوه بر وجود نخستین به آن اعطا کند.

پاسخ دوم: (در آینده خواهد آمد) وجود معلول، عین ربط به علت است و مستقل از آن نیست، در نتیجه نیاز به علت، ذاتی و ملازم آن است.

پس مانعی ندارد که موجودی با آنکه معلول است قدیم زمانی باشد، زیرا این قدمت زمانی نه تنها آن را از علت بی نیاز نمی کند، بلکه نیاز آن به علت را افزایش می دهد. 


منابع:

- کلیات فلسفه، دکتر علی شیروانی  

- بدایة الحکمة، علامه محمد حسین طباطبایی رحمة الله علیه

- ترجمه و شرح بدایه الحکمه، جلد 1، دکتر علی شیروانی 

 

امکان یک اعتبار عقلی است

امکان ذاتی (یا همان امکان خاص) یک امر اعتباری است که با تحلیل عقلی از ماهیت انتزاع و برآن حمل می شود. یعنی وقتی می گوییم "انسان ممکن الوجود است"، اینطور نیست که در خارج یک انسان باشد و یک امری به نام امکان که عارض بر انسان شده باشد (مانند علم، شجاعت و لذت که عارض می شوند)

دلیل: ماهیت در عالم واقع از دو حال خارج نیست: یا موجود است (که دو ضرورت آن را فرا گرفته: وجوب غیری و وجوب به شرط محمول که در درس سیزدهم توضیح دادیم) یا معدوم است (که دو امتناع آن را احاطه کرده: امتناع غیری و امتناع به شرط محمول). پس ماهیت در واقع و نفس الامر یا وجود برایش ضرورت دارد و یا امتناع و متصف به امکان نمی شود.

اما هنگامی که عقل ماهیت را با قطع نظر از وجود و عدم، در ذهن "اعتبار" کند، می بیند که نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم و لذا آن را متصف به "امکان" می کند. ماهیت در این حالت یک امر اعتباری است (حتی از دیدگاه قائلان به اصالت ماهیت) و چیزی که وصف برای یک امر اعتباری باشد، قهرا خودش نیز اعتباری خواهد بود، (یک امر اصیل می تواند هم احکام اصیل داشته باشد و هم احکام اعتباری، ولی یک امر اعتباری نمی تواند احکام اصیل داشته باشد)، پس امکان (که وصفی برای یک امر اعتباری شده) خودش نیز اعتباری است.

  

امکان ملازم با ماهیت است

امکان لازمه ماهیت است یعنی ماهیت همیشه متصف به آن است و هرگز از آن جدا نمی شود.

دلیل: عقل وقتی ماهیت را با قطع نظر از هر چیز دیگری در نظر می گیرد، بدون نیاز به انضمام هیچ ضمیمه ای، عدم ضرورت وجود و عدم آن (یا همان امکان) را درمی یابد و این یعنی ذات ماهیت برای انتزاع امکان کافی است و امکان یک وصف ذاتی برای ماهیت است. اوصاف ذاتی هرگز از موضوع خود منفک نمی شوند و لازمه آن هستند.

  

مقایسه امکان استعدادی با امکان ذاتی و وقوعی

دانستیم امکان ذاتی امری اعتباری است. اما امکان استعدادی یک امر وجودی و حقیقی است و مابازای خارجی دارد و فقط ماهیتِ موجود به آن متصف می شود (نه ماهیت اعتبار شده در ذهن).

تفاوت های امکان استعدادی با امکان ذاتی:

1) امکان استعدادی قابل شدت و ضعف است (مثلا امکان تحقق (استعداد) انسانیت در علقه بیشتر از امکان تحققش در نطفه است) ولی امکان ذاتی شدت و ضعف ندارد.

2) امکان استعدادی یک پدیده قابل زوال و نابودی است (وقتی مستعدله فعلیت پیدا کرد، دیگر آن حالت آمادگی و استعداد از بین می رود) ولی امکان ذاتی همواره ملازم ماهیت است و هیچ وقت از آن جدا نمی شود.

3) امکان استعدادی که محل آن ماده است، مستعدله را برای ماده معین می کند (برای نطفه معین می کند که قابلیت تبدیل به انسان را دارد و اینطور نیست که نسبت نطفه با انسان و غیرانسان یکسان باشد) اما امکان ذاتی که محلش ماهیت است، هیچ کدام از وجود و عدم را برای ماهیت معین نمی کند.

تفاوت امکان استعدادی با امکان وقوعی:

امکان استعدای محدود به پدیده های مادی است، ولی گستره امکان وقوعی وسیع تر است. 


 منابع:

- کلیات فلسفه، دکتر علی شیروانی  

- بدایة الحکمة، علامه محمد حسین طباطبایی رحمة الله علیه

 

امکان دارای اصطلاحات گوناگونی است:

 

۱- امکان خاص

امکان خاص به معنای سلب ضرورت وجود و عدم از ذات موضوع است. وقتی می گوییم "انسان ممکن (به امکان خاص) است" یعنی انسان نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم، به عبارت دیگر نه وجود برایش ضرورت ذاتی دارد و نه عدم.

این نوع امکان، چون نسبت به معنای بعدی که ذکر خواهد شد محدودتر است به آن "امکان خاص" و چون در تعبیرات خواص (و نه عامه مردم) به کار می رود، به آن "امکان خاصی" (منسوب به خاصه) نیز می گویند.

 

۲- امکان عام

امکان عام به معنای سلب ضرورت از جانب مخالف قضیه است. وقتی می گوییم "انسان ممکن (به امکان عام) است" یعنی جانب مخالف قضیه که همان سلب وجود از انسان (عدم او) است، ضرورت ندارد. (یعنی وجود انسان ممتنع نیست). به این ترتیب:

در قضیه موجبه، امکان عام ضرورت طرف مقابل (یعنی امتناع) را نفی می کند، ولی وجوب را نه اثبات می کند و نه نفی، لذا هم با وجوب سازگار است (مانند: خداوند ممکن است) و هم با امکان خاص سازگار است (مانند: انسان ممکن است)

در قضیه سالبه، امکان عام ضرورت طرف مقابل (یعنی وجوب) را نفی می کند، ولی امتناع را نه اثبات می کند و نه نفی، لذا هم با امتناع سازگار است (مانند: شریک باری ممکن است موجود نباشد) و هم با امکان خاص سازگار است (مانند: انسان ممکن است موجود نباشد)

این نوع امکان اعم از امکان خاص است (هر جا امکان خاص صادق باشد، امکان عام هم صادق است، ولی اگر امکان عام صادق باشد، الزاما امکان خاص صادق نیست.) برای همین به آن "امکان عام" می گویند و در زبان عامه مردم مقصود از امکان همین نوع است، لذا به آن "امکان عامی" (منسوب به عامه) نیز می گویند.

 

۳- امکان اخص

در قضیه، گاهی محمول برای ذات موضوع ضرورت دارد (مانند: انسان ناطق است) که این نوع ضرورت را "ضرورت ذاتیه" می نامند.

گاهی محمول برای ذات موضوع ضرورت ندارد، ولی موضوع قضیه مقید به وصفی شده است که با توجه به آن وصف، محمول برای موضوع ضروری شده است. (مانند: انسان نویسنده مادامی که نویسنده است، انگشتانش در حرکت می باشد) که این نوع ضرورت را "ضرورت وصفیه" می نامند.

گاهی محمول برای ذات موضوع ضرورت ندارد، ولی موضوع مقید به زمان خاصی شده که با توجه به آن زمان، محمول برای آن ضرورت می یابد (مانند: کره زمین وقتی که نور آفتاب بر آن بتابد بالضروره روشن است) این نوع ضرورت را "ضرورت وقتیه" می نامند.

امکان اخص یعنی محمول نه برای ذات موضوع ضرورت دارد و نه موضوع مقید به وصف یا زمانی شده که به خاطر آن محمول برایش ضروری باشد. (مانند: انسان ممکن است نویسنده باشد) و به طور خلاصه امکان اخص، هر سه ضرورت ذاتیه، وصفیه و وقتیه را نفی می کند.

این نوع امکان، اخص از امکان خاص است (هر جا امکان اخص صادق باشد، امکان خاص نیز صادق است، اما برعکس خیر) و برای همین آن را "امکان اخص" نامیده اند.

 

۴- امکان استقبالی

این معنا از امکان، محدودتر از معانی قبلی است و علاوه بر ضرورت ذاتیه، وصفیه و وقتیه، ضرورت به شرط محمول را نیز نفی می کند.

در درس قبل گفتیم که شیء بین دو ضرورت قرار دارد: ضرورت پیش از وجود و ضرورت پس از وجود. به عبارت دیگر، حوادث مربوط به گذشته و حال، (چه وجودی چه عدمی) تعین یافته اند و امکان ندارد غیر از آنچه هستند، باشند. مثلا اگر در فلان ساعت در فلان خیابان تصادفی رخ داد، این تصادف با حفظ همه قیودش ضرورتا تحقق دارد و محال است از آن مرتبه وجودی که اشغال کرده است حذف گردد (یعنی محال است در حالیکه رخ داده، در همان ساعت و در همان خیابان رخ نداده باشد) و یا اگر مثلا من در دو قرن پیش معدوم هستم، ضرورتا معدوم هستم و محال است درهمان مقطع زمانی موجود هم باشم.

همه امور مربوط به گذشته و حال این نوع ضرورت را که ضرورت به شرط محمول نامیده می شود دارند، چرا که وجودا یا عدما تعین یافته اند و یا وجودشان ضروری است و یا عدمشان.

اما حوادث مربوط به آینده، هنوز تعین نیافته اند که این ضرورت را داشته باشند. (مانند: یک ماه دیگر ممکن است زلزله بیاید) لذا ممکن است که واقع بشوند و واجب باشند یا واقع نشوند و محال باشند. این امکان را "امکان استقبالی" می نامند.

 

 

۵- امکان وقوعی 

امکان وقوعی یعنی تحقق موضوع نه امتناع ذاتی دارد و نه امتناع غیری (وقوعی).

توضیح:

امتناع ذاتی: گاهی شیء به گونه ای است که وقتی عقل آن را (با قطع نظر از هر امر دیگری) ملاحظه می کند، در آن تناقض یافته و حکم به امتناع آن می دهد. مانند: تقدم شیء بر خودش، اجتماع نقیضین، تسلسل و ... . چنین چیزی را "ممتنع ذاتی" می گویند که در برابر آن، ممکن ذاتی قرار دارد.

امتناع وقوعی: گاهی در ذات شیء تناقضی وجود ندارد که منجر به حکم عقل به ممتنع بودن آن شود، اما شرایطی وجود دارد که اگر در آن شرایط شیء محقق شود، وقوعش مستلزم یک امر محال است. مانند اینکه حرارت (که ممتنع ذاتی نیست) بدون وجود آتش یا منبع حرارت دیگری تحقق یابد. (در این حالت معلول بدون علت تحقق یافته که محال است.) چنین چیزی را "ممتنع وقوعی" می گویند که در برابر آن، ممکن وقوعی قرار دارد.

پس به طور کلی، امکان وقوعی یعنی نفی امتناع (ذاتی و وقوعی) از جانب موافق قضیه. یعنی اگر گفته شود "الف امکان وقوعی دارد" به این معنا است که وجود آن نه امتناع ذاتی دارد و نه امتناع غیری و از فرض تحقق یافتن آن امر محالی لازم نمی آید.

(یادآوری: امکان عام به معنای نفی ضرورت از جانب مخالف قضیه است.)

 

۶- امکان استعدادی

امکان استعدادی ذاتا همان استعداد است و فقط یک مغایرت اعتباری با آن دارد. یعنی یک حقیقت است که به اعتبار نسبتش به مُستعِد، استعداد نامیده می شود و به اعتبار نسبتش به ُمستعِدٌ لَه، امکان استعدادی خوانده می شود.

توضیح: اشیاء در طبیعت به گونه ای هستند که قابلیت تبدیل به اشیاء دیگر را دارند. البته این ارتباط بین هر شیئی با هر شیء دیگر برقرار نیست، مثلا هر بذری هر گیاهی را نمی رویاند، بلکه بذر گندم تنها قابلیت تبدیل به خوشه گندم را دارد و بذر جو قابلیت تبدیل شدن به خوشه جو را دارد.

این خصوصیت شیء برای تبدیل به شیء دیگر، همان استعداد است که با هر دو طرف تبدیل مرتبط است. مثلا نطفه انسان خصوصیتی دارد که به واسطه آن می تواند تبدیل به انسان شود. اگر این خصوصیت را در رابطه با نطفه (مستعد) در نظر بگیریم، می گوییم: "نطفه استعداد انسان شدن دارد". و اگر همین خصوصیت را در رابطه با انسان (مستعدله) در نظر بگیریم، می گوییم: "انسان امکان (استعدادی) دارد که در نطفه به وجود آید".

 


 منابع:

- کلیات فلسفه، دکتر علی شیروانی  

- بدایة الحکمة، علامه محمد حسین طباطبایی رحمة الله علیه