حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

در تاریخ فلسفه نظریات گوناگونی درباره تصورات کلی (که بر مصداق های متعدد قابل صدق اند) ابراز شده است، مانند:

  • مفاهیم کلی، نوع خاصی از مفاهیم ذهنی اند و با وصف کلیت در مرتبه خاصی از ذهن تحقق می یابند و درک کننده آن ها عقل است.(معروف ترین نظریه)
  • چیزی به نام مفهوم کلی نداریم و الفاظی که دلالت بر مفاهیم کلی دارند، در واقع مانند مشترکات لفظی هستند که بر امور متعددی دلالت می کنند.
  • مفاهیم کلی نوعی واقعیت عینی و خارج از ظرف زمان و مکان دارند (نظریه افلاطون)
  • کلیت و جزئیت مربوط به نحوه ادراک شیء است. در این درس به توضیح این نظریه و اشکالات آن می پردازیم:

طبق این نظریه، کلیت و جزئیت دو وصفند که فقط مربوط به نحوه علم و ادراک می باشند. «ادراک حسی» به دلیل قوت و دقتش، شیء را به گونه ای درک می کند که به طور کامل از امور دیگر جدا و ممتاز می شود، اما «ادراک عقلی» چون ادراک ضعیفی است، شیء را به نحوی درک نمی کند که کاملا از امور دیگر جدا گردد، لذا می تواند بر موارد عدیده منطبق شود.

به بیان دیگر، اگر ادراک به طور کامل صورت پذیرفت و تمام خصوصیات مُدرَک در ذهن آمد، آن ادراک جزئی است و به گونه ای است که فقط بر یک فرد انطباق می یابد. اما اگر ادراک شیء به طور کامل و واضح صورت نپذیرفت و برخی از خصوصیات و ویژگی های مدرک به ذهن نیامد ،آن ادراک کلی خوانده می شود و به گونه ای خواهد بود که قابل انطباق و صدق بر موارد متعددی خواهد بود.

بنابراین نظریه، «کلی» در واقع همان «جزئی مبهم» است. یعنی وقتی برخی از ویژگی های جزئی محو شود (و ادراک نشود)، شیء میان چند فرد مردد می گردد و بر هر یک از آنها می تواند منطبق شود، در این حالت به آن کلی می گویند. (مانند شیئی که از دور به صورت مبهم دیده می شود و احتمال دارد حسن یا حسین یا قسمتی از درخت یا .... باشد، در حالیکه در واقع فقط یکی از آنها است.)

  

اشکالات این نظریه

بنابراین نظریه، مفاهیم کلی در حقیقت تنها یک مصداق دارند و صدقشان بر موارد متعدد به نحو علی البدل می باشد. مثلا مفهوم انسان، در واقع صورت ذهنی یک فرد از انسان است، ولی چون مبهم است، نمی دانیم آن فرد زید یا عمرو یا بکر است؟ اما در حقیقت فقط یکی از آن ها است. در این صورت اشکالات زیر به وجود می آید:

  1. بنابراین نظر، ما هرگز قادر به بیان یک قضیه کلی (مانند: هر ممکنی نیازمند علت است) نخواهیم بود، زیرا این قضایا تنها در یک مورد صادق اند و شامل موارد دیگر نمی شوند. (منتها معلوم نیست آن مورد کدام است)
  2. مفاهیمی هستند که مصداق حقیقی در خارج ندارند، (مانند مفهوم «معدوم» و «محال») و نمی توان درباره آنها گفت که: ابتدا صورت جزئی آنها وارد ذهن شده، سپس در اثر ابهام، قابل صدق بر موارد عدیده گشته است.
  3. مفاهیمی که مصداق مادی و محسوس ندارند (مانند مفهوم «خدا» و «روح») نیز از آغاز به صورت کلی به ذهن می آیند.
  4. مفاهیمی که هم بر مصادیق مادی قابل انطباق اند، هم بر مصادیق مجرد (مانند مفهوم علت و معلول) را نیز نمی توان گفت که همان صورت جزئی مبهم هستند.
  5. مفاهیمی که بر اشیای متضاد صدق می کنند (مانند مفهوم «رنگ» که هم بر سفید و هم بر سیاه قابل صدق است را هم نمی توان به این صورت (جزئی مبهم) تصور کرد. مثلا بگوییم که رنگ سفید آن قدر مبهم شده به به صورت مطلق رنگ درآمده و قابل صدق بر سیاه هم هست.

طبق نظر علامه قدس سره، کلیت و جزئیت به «نحوه وجود» ماهیات مربوط است، نه به «نحوه ادراک» آن ها:

کلیت از لوازم وجود ذهنی ماهیت است. یعنی خاصیت وجود ذهنی (ماهیتی که به ذهن می آید) آن است که فی نفسه (و از آن جهت که یک مفهوم حاکی از غیر است) بر موارد کثیر قابل صدق است (خواه در خارج واقعا مصادیق متعدد داشته باشد یا نه)

جزئیت نیز از لوازم وجود خارجی ماهیت است. وجود خارجی مساوق با تشخص و جزئیت است و هرگز قابلیت انطباق بر موارد متعدد را ندارد، بلکه اساسا قابلیت انطباق و مصداق ندارد، زیرا صدق و انطباق از ویژگی های وجود ذهنی است و تنها در مورد مفاهیم مطرح می شود (نه اشیای خارجی). 


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم 

 

اجزای یک ماهیت نوعی، در خارج با یک وجود موجودند. زیرا هر کدام از آن ها به حمل اولی بر نوع حمل می شوند و نوع با یک وجود موجود است. اما در ذهن این اجزا از جهت ابهام و تحصل با هم مغایرت پیدا می کنند. لذا هر کدام از جنس و فصل نسبت به دیگری، امری عرضی و زائد است.

توضیح:

 

رابطه اجزای ماهیت در خارج

ماهیت های نوعی، در خارج بر دو قسمند:

1) ماهیاتی که در خارج مرکب از ماده و صورت نیستند و بسیط اند. (البته در ذهن جنس، فصل، ماده و صورت عقلی دارند). مانند ماهیات مجرد و اعراض.

اجزای این ماهیات با تجزیه و تحلیل عقلی آنها به دست می آید و وجود این اجزای تحلیلی به همان وجود منشأ انتزاعشان است. این منشأ ماهیت نوعیه ای است که در خارج به یک وجود موجود است، پس اجزای آن نیز در خارج به یک وجود موجودند.

 

2) ماهیاتی که در خارج مرکب از ماده و صورت اند. (انواع مادی، یعنی انواع مندرج تحت جسم، همه از این قبیل اند، مانند: انسان، گاو، انواع گیاهان، فلزات و ...)

اجزای این ماهیات (یعنی ماده و صورت خارجی) نیز در خارج، موجود به یک وجودند که همان ماهیت نوعی است. دلیل این مطلب به این صورت است:

الف) هر یک از جنس و فصل، به حمل اولی بر نوع حمل می شوند، یعنی ذات هریک از جنس و فصل، همان ذات نوع است.

ب) ماهیت نوعی در خارج موجود به یک وجود است، زیرا نوع یک ماهیت تام است و یک ماهیت تام تنها حد یک وجود می باشد.

نتیجه) پس جنس و فصل در خارج موجود به یک وجودند.

از طرفی:

ج) ماده و صورت خارجی، مصداق ماده و صورت ذهنی است.

د) ماده و صورت ذهنی، همان جنس و فصل است (تفاوتشان تنها در اعتبار است که در درس بیست و سوم ذکر شد)

نتیجه) بنابراین ماده و صورت خارجی نیز در خارج به یک وجود که همان وجود نوع است موجود می باشند.

  

رابطه اجزای ماهیت در ذهن

جنس و فصل در ذهن با هم مغایرت مفهومی دارند. جنس مشروط به عدم تحصل است (بشرط لا) و فصل مشروط به تحصل (به شرط شیء) که اتحاد این دو و حمل آن ها بر هم حمل شایع صناعی است، نه حمل اول. پس جنس و فصل ذاتی یکدیگر نیستند و همانطور که در درس بیست و سوم ذکر شد، جنس، عرضی عامِ فصل و فصل، عرضی خاصِ جنس است.

  

اقسام ترکیب

ترکیب حقیقی: میان اجزای گوناگون آن، وحدت حقیقی حاکم است، یعنی از ترکیب اجزا، امر جدیدی پدید آمده که دارای آثار ویژه خود است. (مانند آب که مرکب از اکسیژن و هیدروژن است و خواص خاص خود را دارد، نه همان خواص اکسیژن و هیدروژن)

ترکیب اعتباری: میزان اجزای گوناگون آن، وحدت اعتباری حاکم است، یعنی از ترکیب اجزا، واقعیت جدید با آثاری ویژه به وجود نمی آید، بلکه اثر مجموع، همان مجموع آثار اجزا است. (مانند هوا که ترکیب اکسیژن و نیتروژن و ... است و در آن هر یک از این گاز ها اثر خاص خود را دارد و خواص هوا، مجموع همین آثار است)

از آنجا که اجزای ماهیت در خارج به یک وجود موجودند، ترکیب میان آنها ترکیب حقیقی است، بنابراین:

1) بدیهی است که ماده و صورت خارجی (که اجزای تشکیل دهنده انواع مادی هستند) نیازمند یکدیگر و وجودشان متوقف بر هم باشد، زیرا اگر هر یک در هستی خود مستقل از دیگری باشد، هرگز میان آنها وحدت برقرار نخواهد شد.

2) ترکیب ماده و صورت، ترکیبی اتحادی است، نه انضمامی. یعنی این طور نیست که هر یک وجود برای خود داشته باشد و آن گاه به هم ضمیمه شوند و از انضمام آنها یک نوع مادی پدید آید.

  

هر نوع مجرد تنها یک فرد دارد

ماهیات نوعی دو قسم اند:

الف) آنها که می توانند دارای افراد متعدد و کثیر باشند.  

ب) آنها که چنین امکانی ندارند و یک فرد بیشتر نمی توانند داشته باشند.

اگر ماهیتی بتواند دارای افراد متعدد باشد، سبب این کثرت، یا داخل در آن ماهیت است (تمام ذات یا جزء ذات) و یا خارج آن و عارض بر آن (عرض لازم یا مفارق) و از این چهار حالت خارج نیست. حال یک فرد از چنین ماهیتی را در نظر می گیریم. اگر کثرت ذاتی یا عرض لازم این فرد باشد، باید خودش کثیر و متشکل از چند واحد باشد. هر یک از آن واحدها هم چون افراد ماهیتی هستند که کثرت ذاتی یا لازمه آن است، به نوبه خود باید کثیر باشند و ... در نتیجه چنین ماهیتی هرگز فرد واحد نخواهد داشت و در جایی که واحد امکان تحقق نداشته باشد، کثیر نیز امکان تحقق ندارد. بنابراین ماهیتی که تمام یا جزء ذات آن یا عرض لازمش موجب کثرت آن باشد، ممتنع الوجود است و امکان ندارد فردی از آن در خارج تحقق یابد و سبب کثرت جزء اعراض مفارق است که باعث امتیاز افراد یک ماهیت از هم می شوند و ذاتیات و اعراض لازم در همه افراد ماهیت مشترک است. (مانند افراد ماهیت «سیب» که سبب کثرت آن ها تفاوتشان در رنگ، بو، مزه، اندازه و ... است که همگی اعراض مفارق سیب هستند و اگر نبودند، ماهیت سیب فقط یک فرد می داشت.)

یک ماهیت برای آن که واجد یک عرض مفارق شود، باید استعداد حصول آن را داشته باشد. این قوه و استعداد نیازمند ماده ای است که حامل آن باشد و این ماده تنها در انواع مادی تحقق دارد. بنابراین فقط انواع مادی می توانند افراد متعددی داشته باشند و انواع مجرد و غیرمادی امکان ندارد که بیش از یک فرد داشته باشند.  


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم 

 

فصل در یک تقسیم بندی به دو گروه منطقی و اشتقاقی تقسیم می شود:

 

تعریف فصل منطقی: خاص ترین و معروف ترین لازم عارض بر نوع.

یادآوری: مفاهیم عَرَضی که بر یک نوع حمل می شوند، دو نوعند:

1) عرضی مفارق: گاهی عارض می شود و گاه عارض نمی شود، بر برخی از افراد نوع عارض می شود و بر برخی دیگر عارض نمی شود (مانند: کاتب، شجاع و بخیل برای انسان)

2) عرضی لازم: هرگز از نوع جدا نمی شود و همیشه همراه آن است (مانند: مُدرک کلیات، متکلم و متحرک با اراده برای انسان) و خود بر دو نوع است:

الف) لوازم عام: اختصاص به آن نوع ندارد و به انواع دیگر هم عارض می گردد (مانند متحرک با اراده برای انسان که بر دیگر انواع حیوان نیز عارض می شود)

ب) لوازم خاص: اختصاص به آن نوع دارد (مانند متکلم که فقط بر انسان حمل می شود)

به این ترتیب، فصل منطقی، مفهومی است که اولا: عرضی آن نوع است (و نه ذاتی). ثانیا: عرضی لازم است و انفکاکش از نوع محال است. ثالثا: از اخص عرضیات لازم است، یعنی مصداقا مساوی با نوع خود است و به انواع دیگر حمل نمی شود. رابعا: در بین سایر عرضیات لازم، بیشترین درجه معروفیت را دارد.

مثال) ناطق که به عنوان فصل انسان می آید، جزء ذاتی مختص انسان نیست و عرض لازم آن است.

توضیح: نطق یا به معنای ادراک کلیات است که در این حالت نزد مشهور حکما، یک کیفیت نفسانی است. یا به معنای تکلم (ایجاد کلام یا همان کلام) است که در این حالت، کلام یا صوت یک کیفیت مسموع است. کیفیت از مقولات عرضی است و هرگز نمی تواند جزء یک نوع جوهری باشد و فصل حقیقی آن را تشکیل دهد و به حمل اولی بر آن حمل شود.

  

تعریف فصل اشتقاقی (حقیقی): جزء ذاتی مختص که مقوم نوع است (سازنده و نگهدارنده نوع) و مبدا و منشأ فصل منطقی است، یعنی فصل منطقی از آثار و خواص آن به شمار می رود.

مثال) فصل اشتقاقی انسان، همان «نفس ناطقه» است، یعنی حقیقتی جوهری که جزء ماهیت انسان و مقوم آن است و اصل و مبدأ اموری چون ادراک کلیات و تکلم می باشد.

 

مفاهیمی که در تعریف ماهیات به عنوان فصل قرار می گیرد، غالبا فصل منطقی است که جزء ذات ماهیت نیست و عارض بر آن است. اطلاق فصل بر این مفاهیم یک اطلاق مجازی است و فصل حقیقی، همان فصل اشتقاقی است.

آنچه باعث می شود به جای فصل حقیقی، از فصل منطقی در حد ماهیت استفاده شود این است که:

1) دستیابی به جزء ذاتی مختص یک نوع کاری بسیار دشوار است. ما راهی به شناسایی ذاتیات اشیاء نداریم و آنها را غالبا از طریق عوارض و آثار و خواص آنها  (که همگی اموری بیرون ذات است) شناسایی می کنیم. انسان حس جوهرشناس ندارد. به عنوان مثال آنچه ما از یک سیب درک می کنیم، همان رنگ، بو، مزه، شکل و ... است که همه از عوارض سیب هستند، اما ذات و ماهیت سیب با هیچ حسی قابل درک نیست.

2) گاه لفظی که دلالت بر ذاتیات شیء کند در اختیار نداریم، لذا تعبیری می آوریم که با دلالت التزامی بر آن اشاره داشته باشد.

نکته: پس علت اینکه گاهی از دو چیز به عنوان فصل یک ماهیت نام برده می شود (مانند حساس و متحرک با اراده برای حیوان)، در حالیکه یک ماهیت در یک مرتبه فقط یک فصل می تواند داشته باشد (که در درس قبل توضیح داده شد) این است که فصل مذکور، در واقع از لوازم اخص شیء است (که می تواند متعدد باشد) و استفاده از همه این لوازم در تعریف، به مخاطب در تمیز شیء از دیگر اشیای مشارک با آن در جنس، کمک می کند.

  

حقیقت نوع، همان فصل اخیر آن است

حقیقت یک نوع را همان فصل اخیر، یعنی فصل قریب آن تشکیل می دهد. فصل تحصل دهنده نوع خود است و تمام چیزهایی که در سایر اجناس و فصول نوع به صورت مبهم قرار دارد، فصل اخیر، آنها را به صورت محصل دارا است.

پس چون نوعیت نوع را فصل اخیر تشکیل می دهد، تا وقتی فصل اخیر باقی باشد، نوع نیز باقی است (اگر چه برخی از اجناسش تغییر کرده باشد) و اگر آن فصل از میان برود، نوع نیز زایل می شود.

مثال) نفس ناطقه، فصل اخیر انسان است. تمام اموری که در اجناس و فصول دیگر انسان به نحو ابهام مأخوذ است، در آن به نحو تحصیل مأخوذ است. (زیرا به حیوان تحصل می دهد)  آنچه در حیوان معتبر است، یعنی جوهر، دارای ابعاد سه گانه، متحرک با اراده، نامی، حساس  در نفس ناطقه به نحو تحصیل معتبر است.

  

فصل در جنس خودش مندرج نیست

فصل (قریب یا متوسط یا بعید) در جنس خود (قریب یا متوسط یا بعید) مندرج نیست، مثلا ناطق در هیچ یک از حیوان، جسم نامی، جسم و جوهر مندرج نیست و هیچ یک از این امور در حد آن (ناطق) قرار ندارد.

دلیل: اگر معنای جنس در حد فصل مأخوذ باشد، جنس یاد شده، نیازمند فصل دیگری خواهد بود که به آن تحصل بدهد و از مجموع آن دو، فصل اول تشکیل شود. از آنجا که جنس موردنظر، بنابر فرض، در حد فصل دوم نیز مأخوذ است، نیازمند فصل سومی خواهد بود که به آن تحصل دهد و به همین ترتیب ... سلسله بی انتهایی از فصول به وجود می آید.  


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم

 

1) اتحاد جنس و فصل با نوع

جنس همان نوع است که در حال ابهام و عدم تحصل لحاظ شده و فصل نیز همان نوع است که در حال تحصل و از آن جهت که متعین می باشد اعتبار شده و نوع همان ماهیت کامل است که با قطع نظر از ابهام و تحصل لحاظ شده است.

جنس مشروط به عدم تحصل است، پس اعتبارش نسبت به تحصل، بشرط لا می باشد.

فصل مشروط به تحصل است، پس اعتبارش نسبت به تحصل، بشرط شیء می باشد.

در نوع، حیثیت ابهام و تحصل لحاظ نشده، پس اعتبارش نسبت به این دو، لا بشرط است.

  

2) حمل جنس و فصل بر نوع، حمل اولی است

هر یک از جنس و فصل به حمل اولی بر نوع خود حمل می شوند (که این مطلب از همان نتیجه قبلی به دست می آید) و نسبت بین خودشان به این صورت است: جنس عرض عام برای فصل است و فصل عرض خاص برای جنس است.

توضیح: جنس و فصل به حمل شایع صناعی بر یکدیگر حمل می شوند، زیرا اتحاد در مفهوم ندارند. (گفتیم جنس بشرط لا از تحصل است و فصل بشرط شیء از تحصل و این دو با هم مغایرت دارد) پس جنس (یک نوع) محمول ذاتی فصل (آن نوع) نیست و محمول عرضی آن است. از طرفی چون هم بر آن و هم بر غیر آن حمل می شود، عرض عام محسوب می شود.

فصل هم به همین ترتیب محمول عرضی جنس است، از طرفی چون بر غیر جنس آن نوع حمل نمی شود، عرض خاص آن جنس می باشد. (عرضی خاصی که تنهابر برخی از افراد جنس حمل می شود)

  

3) امتناع تحقق دو جنس یا دو فصل در یک مرتبه برای یک نوع

تحقق دو جنس در یک مرتبه برای یک نوع، امری محال است. همینطور تحقق دو فصل در یک مرتبه برای یک نوع، زیرا مستلزم آن است که نوع واحد، دو نوع باشد.

توضیح: یک نوع می تواند جنس ها و فصل های گوناگونی داشته باشد، اما به صورتی که در طول هم و مندرج در یکدیگر باشند. مثلا جنس های انسان عبارت است از: جوهر، جسم، جسم نامی، حیوان. فصل های انسان نیز عبارتند از: دارای ابعاد سه گانه، نامی، حساس، متحرک با اراده، ناطق. اینها در طول همند و یکی داخل دیگری است. اما یک ماهیت نوعی نمی تواند دو جنس یا دو فصل در مرتبه واحد داشته باشد که در عرض هم باشند و یکی در دیگری مندرج نباشد.

اگر یک ماهیت دو جنس در عرض هم داشته باشد، هر یک از آن دو جنس با فصل تحصل می یابد و ماهیت نوعی مستقلی را تشکیل می دهد و همچنین اگر یک ماهیت دو فصل در عرض هم داشته باشد، هر کدام از آن دو فصل، جنس را محصل می کند و یک ماهیت نوعی خاص و جداگانه ایجاد خواهد کرد و لازم می آید که یک ماهیت، دو ماهیت باشد.

  

4) اختلاف جنس با ماده و نیز فصل با صورت، تنها در اعتبار است

جنس و ماده ذاتا یکی هستند و اختلافشان اعتباری است (اعتبار لابشرط و بشرط لا) که در ابتدای بحث ذکر شد. همینطور ماده و صورت.

تفاوت میان جوهرمادی و عرض:

جواهر مادی (یعنی جسم و انواع مندرج تحت آن) در خارج مرکب از ماده و صورت اند، زیرا جسم ترکیبی است از دو جوهر: ماده و صورت جسمی که با ضمیمه شدن صورت های نوعی مختلف در خارج به جسم، هر یک از انواع مندرج تحت جسم، تحقق می یابد. آن گاه با ملاحظه ماده وصورت خارجی، ماده و صورت ذهنی در ذهن تعقل می شود و سپس ذهن ماده و صورت ذهنی را لابشرط اعتبار کرده و آن را در قالب جنس و فصل در می آورد.

برخلاف جواهر مادی، اعراض در خارج مرکب از دو جزء (ماده و صورت) که با هم متحد شده و یک عرض را به وجود آورده باشند نیستند، بلکه اعراض ماهیات بسیطی هستند که به تمام ذات با یکدیگر مباین اند. (نه به جز ذات)

 این ذهن است که یک عرض را تصور و آن را با دیگر اعراض مقایسه کرده و شباهت و مغایرت بین آنها را تشخیص داده و به عنوان جنس و فصل آن عرض اعتبار می کند و آن گاه آنها را به شرط لا اعتبار کرده و به شکل ماده و صورت عقلی در می آورد. 


منابع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم  

 

تعریف نوع در منطق:

بنابر مشهور منطق دانان، واژه نوع مشترک لفظی میان دو اصطلاح زیر است (که بین آنها رابطه عموم و خصوص من وجه برقرار است)

نوع حقیقی: تمام حقیقت مشترک میان جزئیاتی که تنها کثرت عددی دارند (اما ذات و ماهیت آنها یکی است). به بیان دیگر: مفهومی کلی که بیانگر تمام ذاتیات افراد و مصداق های خود است.

نوع اضافی: کلی ذاتی ای که تحت یک جنس مندرج است، نسبت به آن جنس نوع اضافی می باشد.

تعریف نوع از دید مولف (ره) که هر دو نوع حقیقی و اضافی را دربر می گیرد:

نوع: ماهیت تام و کاملی است که آثار حقیقی خاصی بر آن مترتب می گردد از آن جهت که یک ماهیت تام است.

مثلا حیوان از آن جهت که تحت جسم نامی مندرج است، یک ماهیت تام است که آثار حقیقی ویژه ای مانند حرکت ارادی و احساس بر آن مترتب می گردد، اما از آن جهت که انواع متعددی تحت آن مندرج است (انسان و اسب و ...) و مردد میان آنها می باشد و باید فصل های دیگری مانند ناطق، صاهل و ... به آن ضمیمه شود تا در قالب یکی از انواع مندرج تحت حیوان تحصل یابد، یک ماهیت ناقص است. پس تام بودن آن نسبی است نه مطلق و نوع اضافی را هم دربرمی گیرد.

 

تقسیمات نوع

اجزای ذاتی یک نوع بر دو قسمند:

1) جنس: معانی ذاتی مشترک بین چند نوع (جزء اعم از اجزای ذاتی نوع)

2) فصل: معانی ذاتی مختص به یک نوع (جزء مساوی با اجزای ذاتی نوع خود)

هر یک از جنس و فصل به دو قسم قریب و بعید تقسیم می شوند. همچنین هر یک از جنس و نوع به سه قسم عالی، متوسط و سافل تقسیم می شوند که در منطق توضیح داده شد.

 

تفاوت ماده و جنس

معنای مشترک میان چند ماهیت (جنس) را به دو صورت می توان تعقل (اعتبار) کرد:

1) (به شرط لا)

ماهیت را به تنهایی و به صورت یک ماهیت تام و مستقل تعقل کنیم که برای تکمیل ذات خود نیازمند انضمام چیزی به آن نیست. به عنوان جزئی از کل که هم با کل مغایر است و هم با جزء دیگر مغایر است. در این حالت ماهیت یاد شده، ماده نامیده می شود؛ که نه بر کل حمل می شود و نه بر جزء دیگر که ضمیمه آن است.

مثال: انسان یک نوع حقیقی است که در خارج از دو جزء تشکیل شده: ماده (بدن) و صورت (نفس ناطقه).

ماده یا بدن یعنی «جسم نامی حساس متحرک بالاراده». اگر این جزء (بدن) را به تنهایی اعتبار کنیم، نه بر انسان (کل) حمل می شود و نه بر نفس ناطقه (جزء دیگری که ضمیمه آن شده). یعنی نمی توان گفت: «انسان بدن است» یا «نفس ناطقه بدن است». در این حالت ماهیت مشترک موردنظر یعنی جسم نامی ... را «ماده» می نامیم.

2) ماهیت را در مقایسه با چند نوع و به عنوان یک ماهیت مبهم و تحصل نیافته تعقل کنیم که برای تکمیل ذات خود نیازمند فصلی است که به آن ضمیمه شود. در این حالت ماهیت یاد شده جنس نامیده می شود و می توان آن را بر کل (نوع) و بر جزئی که به آن ضمیمه می شود (فصل) حمل کرد.

مثال: اگر حیوان را به صورت مبهم در نظر بگیریم، یعنی چیزی که یا انسان است یا بقر یا غنم و ... و تا فصلی به آن ضمیمه نشود و ماهیت آن را تام نکند، تحصل نمی یابد. در این حالت حیوان قابل حمل بر انسان و بر ناطق خواهد بود و «جنس» نامیده می شود. 

 

تفاوت صورت و فصل

همان تفاوتی که میان «ماده» و «جنس» بیان شد، میان «صورت» و «فصل» نیز برقرار است. اگر جزء مختص یک ماهیت به نحو اول (بشرط لا) اعتبار شود، صورت نامیده می شود (که نه بر مجموع قابل حمل است و نه بر جزء دیگر که مقارن آن است) و اگر به نحو دوم (لا بشرط) اعتبار شود، فصل نامیده می شود که به حمل اولی قابل حمل بر نوع و جنس می باشد.

مثال) معنای «ناطق» اگر به عنوان مفهومی تام و مستقل در نظر گرفته شود، «صورت» است که نه بر حیوان حمل می شود و نه بر انسان. اما اگر از آن جهت که به مفهوم مبهم «حیوان» تحصل داده و با آن متحد می گردد و آن را به شکل انسان در می آورد در نظر گرفته شود، «فصل» خواهد بود.

نکته: جزء مشترک وقتی به شرط لا (شکل اول) اعتبار می شود، در مقایسه با جزء مقارن خود (یعنی صورت) «ماده» نامیده می شود و در همین حال نسبت به کل (یعنی نوع) علت مادی محسوب می شود

جزء مختص نیز وقتی بشرط لا (شکل اول) اعتبار می شود، نسبت به جزء مقارن خود (یعنی ماده) «صورت» نامیده می شود و در همین حال، نسبت به کل (یعنی نوع) علت صوری محسوب می شود.

 


منابع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم

 

مفاهیمی که جزء حدود ماهیت هستند و ماهیت با حذف آن ها متلاشی می شود، ذاتیات نام دارند و سایر مفاهیم که بر ماهیت حمل می شوند، عرضیات اند.

توضیح و یادآوری: در منطق در باب کلیات خمس مطرح شد که هر گاه چیزی بر چیزی حمل شود، محمول در مقایسه با موضوع دو حالت می تواند داشته باشد:

الف) محمول جزء ذات یا تمام ذات موضوع باشد (طوری که قوام ذات موضوع به آن باشد و با زایل شدن آن، ذات موضوع از بین برود. (مانند: «انسان ناطق است» یا «انسان حیوان ناطق است») در این صورت می گوییم: محمول، «ذاتیِ» موضوع است.

ب) محمول جزء ذات یا تمام ذات موضوع خود نباشد، بلکه امری بیرون از ذات موضوع خود باشد که بر آن حمل شده است. (مانند «انسان خندان است» یا «انسان ممکن است») در این صورت می گوییم: محمول، عرضیِ موضوع است.

هرچه را بتوان به حمل اولی بر ماهیتی حمل کرد، ذاتی آن ماهیت است و آنچه حملش بر ماهیت فقط به صورت حمل شایع ممکن باشد، عرضی آن ماهیت است.

چند نکته:

  • محمول به دو نوع ذاتی و عرضی تقسیم می شود، پس یک مفهوم نسبت به ماهیتی که بر آن حمل نمی شود، نه ذاتی است و نه عرضی.
  • ذاتی و عرضی بودن نسبی است، یک مفهوم ممکن است نسبت به یک موضوع ذاتی و نسبت به موضوع دیگر عرضی باشد.
  • عرضی با عرض تفاوت دارد. عرضی در برابر ذاتی به کار می رود و مفهومی نسبی است (مانند «سفید»، «عالم» در مثال های: جسم سفید است، انسان عالم است). عرض در برابر جوهر به کار می رود و به معنای ماهیتی است که در تحقق خود نیازمند موضوع (محل مستغنی از آن عرض) است. مانند «سفیدی» و «علم». 

 

محمول بالضمیمه و خارج محمول

مفاهیم عرضی دو دسته اند:

محمول بالضمیمه: مفهومی که واقعیتی جدا از موضوع و ما به ازای مستقل و وجود فی نفسه ای در خارج دارد که بر موضوع عارض شده و با آن نوعی اتحاد و یگانگی پیدا می کند. مانند: «عالم» و «خندان» نسبت به انسان که هر دو در خارج واقعیتی جدا از ذات انسان دارند («علم» و «خنده») که به انسان ضمیمه شده و آن را متصف به عالم و خندان می کند.  انتزاع چنین مفهومی از موضوع و حملش بر آن نیازمند این است که چیزی بر وجود موضوعش افزوده شود و وجودی به آن ضمیمه گردد. 

خارج محمول: مفهومی که واقعیتی جدا از واقعیت موضوع ندارد و مابه ازای مستقل و وجود فی نفسه ای در خارج ندارد و تنها در اثر تحلیل ذهنی موضوع از آن انتزاع و بر آن حمل می شود. برای حمل چنین مفهومی به موضوع، همان ذات موضوع کفایت می کند. مانند مفاهیم «زوج» و «ممکن» در مثال های: «عدد چهار زوج است» و «انسان ممکن است» که واقعیتی جدا در خارج عدد یا انسان ندارند.

 

ویژگی های مفاهیم ذاتی 

1) ثبوت اجزاء ذاتی یک ماهیت برای آن، روشن و بی نیاز از دلیل و حد وسط است

توضیح: ثبوت ذاتیات شیء برای آن شیء از باب ثبوت شیء برای خودش است. ثبوت شیء برای خودش امری ضروری و بدیهی است، یعنی هر چیزی خودش خودش است. مثلا اگر کسی بداند که انسان چیست  و ماهیت آن را بشناسد، بدون نیاز به دلیل و برهان تصدیق می کند که انسان، جوهر و جسم و ... می باشد، زیرا انسان بودن انسان منوط به ثبوت این امور برای او است و اساسا انسان چیزی جز همین امور که ذاتیات آن را تشکیل می دهد نیست.

2) معانی ذاتی بی نیاز از علت هستند. (علت آن ها همان علت وجودی ماهیتی است که جزئی از آنند و علت جداگانه ای نیاز ندارند)

توضیح: همان سببی که ماهیت را ایجاد می کند، با همان جعل و ایجاد ماهیت، اجزا و ذاتیات آن را نیز جعل می کند. یعنی مثلا همان علتی که انسان را می آفریند، با همان آفرینش ناطق را نیز ایجاد می کند و ناطق چیزی جدا از انسان نیست که نیاز به جعل مستقلی داشته باشد.

3) اجزاء ذاتی یک ماهیت، بر آن ماهیت تقدم دارند. (عقل برای اینکه بتواند ماهیت را تصور کند، باید اول اجزای آن ماهیت را تصور کند.)

اشکال: ماهیت همان مجموع اجزا است و لازمه تقدم اجزا بر ماهیت (ولو در ذهن) این است که شیء بر خودش مقدم شود.

جواب اول) اشکال فوق به این مسئله اشاره دارد که تقدم جزء بر کل درست نیست، چون تقدم شیء بر خودش محسوب می شود. در پاسخ می گوییم: «مجموع اجزاء» همان «کل» (ماهیت) است، اما «اعتبار مجموع اجزاء» با «اعتبار کل» فرق دارد. یعنی این دو با هم «وحدت ذاتی» ولی «مغایرت اعتباری» دارند.

در مورد اول، اجزا در حال اجتماع اعتبار (تصور) می شوند، اما فی نفسه و بدون اینکه وصف اجتماع به عنوان شرط در آنها لحاظ شود. (لابشرط الاجتماع). در مورد دوم اجزا به شرط اجتماع اعتبار می شوند. (بشرط الاجتماع).

 از آن جا که تا نفس اجزا نباشد، اعتبار ترکیب نمی تواند به آنها تعلق گیرد، باید اول اجزا تصور شود و آن گاه اعتبار وحدت در مورد آنها بشود. به طور خلاصه همین مغایرت اعتباری برای مقدم دانستن نفس اجزا بر کل کافی است.

جواب دوم) اشکال فوق بر این فرض استوار است که تقدم اجزاء بر ماهیت، از نوع تقدم جزء بر کل است اما در واقع این گونه نیست:

ذاتیات ماهیت به خاطر اینکه هر کدام جزئی از تعریف ماهیت هستند، «جزء» نامیده می شوند، وگرنه نسبت به اصل ذات، هر یک از آنها عین آن ماهیت است. (برای همین به حمل اولی بر ماهیت حمل می شوند.) بنابراین تقدم ذاتیات بر ماهیت از نوع تقدم اجزا بر کل نیست تا اشکال وارد شود.

نکته: برخی از مفاهیم عرضی نیز دو ویژگی اول را دارا هستند:

عرضیاتی که لازم بیّن (چه اخص، چه اعم) ملزوم خود هستند، ثبوتشان برای ملزوم بدیهی است است و ویژگی اول را دارند.

عرضیاتی که خارج محمول هستند و وجودی مستقل از وجود موضوعشان ندارند، به جعل و علت جداگانه ای نیاز ندارند و ویژگی دوم را دارا هستند.

 


 منابع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم

 

کلی طبیعی در خارج موجود است

در مورد اینکه آیا کلی طبیعی خودش در خارج وجود دارد یا آن چه در خارج است، افراد کلی طبیعی است اختلاف هست. (یعنی در خارج حسن و حسین وجود دارد یا انسان؟) علامه قدس سره و بسیاری از محققان معتقدند که کلی طبیعی در خارج تحقق دارد، به همان نحو که فردش در خارج تحقق دارد. اثبات این مدعا به صورت زیر است:

مقدمه: اعتبارات سه گانه ذکر شده در بالا، انواع «اعتبار» و «لحاظ ذهنی» بودند نه انواع ماهیت. از طرفی «لحاظ ذهنی» با «ملحوظ» یکی است. (مانند یکی بودن «ایجاد» و «موجود») پس وقتی لحاظ و اعتبار بر سه قسم باشد، ملحوظ و معتبر نیز که همان ماهیت است بر سه قسم می باشد. پس اعتبارهای سه گانه فوق در واقع، اقسام «ماهیت» هستند. البته این تقسیم ذهنی است نه خارجی، زیرا اعتبار و لحاظ اساسا یک امر ذهنی است.

  

الف) کلی طبیعی مَقسَم اعتبارات سه گانه ماهیت است

«کلی طبیعی»، همان نفس ماهیت است که اگر در ذهن موجود شود، متصف به کلیت می گردد و اگر در خارج تحقق یابد، جزئی و متشخص خواهد بود.

«کلی منطقی»، وصف کلیت است، یعنی قابلیت صدق و انطباق مفهوم بر بیش از یک مصداق. کلی منطقی امری ذهنی است، زیرا هر چه در خارج تحقق دارد، جزئی و متشخص است.

«کلی عقلی» عبارت است از مجموع موصوف و صفت. کلی عقلی تنها در ذهن تحقق دارد، زیرا ماهیتی است که مقید به کلیت بوده و بماهوکلی در نظر گرفته شده است و چون قید آن ذهنی است، مجموع نیز یک امر ذهنی خواهد بود.

 بنابراین ماهیت انسان، کلی طبیعی است و کلیت که در ذهن بر آن عارض می شود کلی منطقی است و انسان کلی بما هو کلی، کلی عقلی است.

ب) مقسم در ضمن هر یک از اقسام خودش وجود دارد و وجود هر یک از اقسام، وجود مقسم نیز هست.

توضیح: در این قبیل تقسیمات (تقسیم کلی به جزئیات که به آن «تقسیم منطقی» می گویند)، مَقسَم در همه اقسام حضور دارد و با هر یک از آن ها متحد است. (مثلا وقتی می گوییم کلمه یا اسم است یا فعل و یا حرف، مَقسَم یا همان کلمه، قدر جامع و مشترک میان همه اقسام است) 

ج‌) دو قسم از اقسام کلی طبیعی یعنی ماهیت مخلوطه و مطلقه در خارج تحقق دارد.

نتیجه: کلی طبیعی (که مقسم موارد فوق است نیز) در خارج تحقق دارد.

  

کثرت عددی کلی طبیعی موجود در خارج

آیا کلی طبیعی موجود در ضمن هر فرد، عین کلی طبیعی موجود در ضمن فرد دیگر است یا مغایر با آن؟ (مثلا انسان موجود در ضمن حسن، همان انسان موجود در ضمن حسین است یا غیر آن؟)

پاسخ: کلی طبیعی موجود در ضمن افرادش، از جهت مفهوم و ماهیت یکی است، اما از جهت شخص و عدد متکثر است. (وحدت مفهومی دارد ولی وحدت عددی ندارد و به تعداد افراد خارجی متعدد است)

این وحدت اگر به ماهیت نسبت داده شود، وحدت مفهومی و اگر به افراد نسبت داده شود، وحدت نوعی یا جنسی نامیده می شود. حسن و حسین وحدت نوعی دارند، یعنی ماهیت نوعی آنها که همان انسان است یکی می باشد ولی انسان موجود در ضمن حسن، از جهت وجود خارجی و عدد غیر از انسان موجود در ضمن حسین است، یعنی در هر کدام، یک فرد از انسان تحقق دارد.

دلیل:

1) اگر کلی ای که در ضمن افراد خارجی تحقق دارد، وحدت عددی داشته باشد، همان چیزی که واحد است، کثیر خواهد بود، که این محال است، پس کلی در ضمن افراد خارجی، وحدت عددی ندارد.

2) اگر ماهیتی که در ضمن افرادش تحقق پیدا می کند، وحدت عددی داشته باشد، امر واحد متصف به صفات متقابل خواهد شد، (مثلا اگر انسان موجود در ضمن افراد گوناگون امر واحد بالعدد باشد، آن انسان واحد باید هم عالم باشد و هم جاهل، هم شجاع و هم ترسو که این صفات متقابلند و اجتماعشان در موضوع واحد ناممکن است) اما این امر محال است، پس ماهیتی که در ضمن افراد مختلف تحقق می یابد، وحدت عددی ندارد.


منابع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی

 

هر گاه ماهیتی (مانند انسان) را در ذهن خود تصور کرده و آن را با توجه به عوارضی که می تواند به آن ملحق شود (مانند رنگ، وزن، نسبت مکانی، زمانی، علم و ...) ملاحظه کنیم، نحوه لحاظ و اعتبار ما نسبت به ماهیت بر سه وجه می تواند باشد:

  

1) اعتبار به شرط شیء: یعنی ماهیت را همراه با آن خصوصیات و مشروط و مقید به آن عوارض و لواحق لحاظ کنیم. ماهیتی که به این صورت اعتبار شده است را «ماهیت مخلوطه» می نامند. (مخلوط با امور دیگر)

در این حالت ماهیت بر «فرد» منطبق می شود، یعنی بر مجموع ماهیت به علاوه عوارض و خصوصیات آن. مثلا فردی مانند «حسین» عبارت است از انسانی که رنگ و وزن و زمان و خلاصه ویژگی هایی دارد. حال اگر ماهیت انسان را با آن ویژگی ها در نظر گرفته و آن را مقید به خصوصیاتی که حسین دارد بکنیم، انسان مقید به آن خصوصیات (ماهیت به شرط شیء) منطبق بر حسین خواهد بود.

 

2) اعتبار به شرط لا: یعنی فقط خود ماهیت را در نظر بگیریم، مشروط به عدم انضمام هر چه بیرون از ذاتش می باشد. ماهیتی که به این صورت اعتبار شده است را «ماهیت مجرده» می نامند. (عاری و جدا از هر امر عارض بر آن)

در این حالت، تنها به ذات و ماهیت انسان نظر داریم که نه سفید است و نه سیاه، نه عالم است و نه جاهل، نه در زمان خاصی است و نه حتی موجود یا معدوم است.

 

3) اعتبار لابشرط: یعنی ماهیت را به صورت مطلق و رها درنظر بگیریم، نه مشروط به انضمام عوارض و نه مشروط به عدم انضمام عوارض. ماهیتی که به این صورت اعتبار شده است را «ماهیت مطلقه» می نامند. (مطلق است، مقید به همراهی یا عدم همراهی عوارض نیست)

ماهیت انسان اگر به این صورت لحاظ شود، به همه افراد انسان صدق می کند: هم بر عالم و هم بر جاهل، هم ر سفید و هم بر سایه و ...

 

نکته: صدق ماهیت مخلوطه بر فرد با صدق ماهیت مطلقه بر فرد تفاوت دارد:

ماهیت مخلوطه بر کل، یعنی ذات به علاوه خصوصیات ملحق به آن صدق می کند (مثلا حسین) ولی ماهیت مطلقه تنها بر ذات صدق می کند، (یعنی حسین به اعتبار ذاتش، نه خصوصیاتش)

تقسیم یاد شده حاصر است و قسم چهارمی ندارد:

ماهیت یا به صورت مشروط و مقید لحاظ می شود یا غیرمشروط (لابه شرط). در صورت اول یا مشروط به وجود عوارض و لواحق است (به شرط شیء) یا نیست (به شرط لا) 


منابع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی