حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲۱ مطلب با موضوع «بلاغت (خلاصه جواهر البلاغه) :: بلاغت-درس 20-1» ثبت شده است

الاسئلة 1

  1. أذکر شروطَ الکلمة الفصیحة. (1)
  2. بیّن اقسام الغرابة و مثّل لکل واحد منها. (1)
  3. ما هو التعقید المعنوی؟ أذکر مثالا. (1)
  4. ما هو البلاغة فی اللغة و الاصطلاح؟ (1)
  5. ما الفرق بین الفصاحة و البلاغة ؟ (1)
  6. عرّف بلاغة المتکلم. (1)
  7. ما هو علم المعانی و موضوعه و فائدته؟ (1)
  8. إشرح ارکان الجملة. (1)
  9. أذکر مواضع المسند و خذ مثالا لکل واحد منها من کتاب الله الحکیم.(3)
  10. اجب السئوال السابق للمسند الیه.(3)
  11. بین الفرق بین الخبر و الانشاء؟ إستخرج لکل واحدٍ منهما مثالاً من القرآن الکریم(1)
  12. أذکر صور الخبر فی اسالیب اللغة باختلاف أحوال المخاطب الذی یعتریه.(2)
  13. ما هو الأغراضُ التی یُلقی لأجلهم الخبر؟ استخرج لکل واحد منهما مثالا من کلام الله تعالی (3)

المبحث الثالث فی الاستفهام

الاستفهام : هو طلب العلم بشیء لم یکن معلوماً من قبل وذلک بأداة من إحدى أدواته الآتیة - وهی :

الهمزة ، وهل ، وما ، ومتى ، وأیان ، وکیف ، وأین ، وأنى ، وکم ، وأی ،

وتقسم بحسب الطلب إلى ثلاثة أقسام :

(أ‌)      ما یطلب به التصور تارة ، والتصدیق تارة أخرى ، وهو - الهمزة.

(ب‌) وما یطلب به التصدیق فقط ، وهو - هل.

 (جـ) وما یطلب به التصور فقط ، وهو بقیة الفاظ الاستفهام الآتیة :

الغرض ... الغرض

(5) التوبیخ والتعنیف ... (7) التوبیخ والتأنیب ....

(6) التمنى ... (8) استنهاض الهمة بالنصح ...

(أ‌)      الهمزة

یطلب بالهمزة أحد أمرین : تصور ، أو تصدیق

فالتصور : هو إدراک ٌالمفردٌ  نحو أعلیّ مسافر أم سعید ، تعتقد أن السفر حصل من أحدهما ، ولکن تطلب تعیینه ، ولذا یجاب فیه بالتعیین ویقال سعید مثلاً وحکم الهمزة التی لطلب التصور ، أن یلیها المسؤل عنه بها ، سواء – أکان

1)  مسنداً إلیه نحو أأنت فعلت هذا أم یوسف.

2)  أم مسنداً – نحو : أراغبٌ انت عن الأمر أم راغب فیه

3)   أم مفعولا – نحو : إیای تقصد أم سعیداً.

4)   أم حالا – نحو : أرا کباً حضرت أم ماشیا

5)   أم ظرفا – نحو : أیومَ الخمیس قدمت أم یوم الجمعة ، ویذکر المسئول عنه فی التصور بعد الهمزة ، ویکون له معادل یذکر بعد أم غالباً : وتسمى متصلة.

وقد یُستغنى عن ذکر المعادل : نحو : أأنت فعلت هذا بآلهتنا یا إبراهیم

والتصدیق «هو إدراک وقوع نسبة تامة بین المسند والمسند إلیه – أو عدم وقوعها»  بحیث یکون المتکلم خالی الذهن مما استفهم عنه فی جملته ، مصدقا للجواب – إثباتاً «بنعم» - أو نفیاً «بلا» وهمزة الاستفهام تدل على التصدیق إذا أرید بها النسبة ویکثر التصدیق فی الجمل الفعلیة – کقولک : أحضر الأمیر

تستفهم عن ثبوت النسبة ونفیها – وفی هذه الحالة یجاب بلفظة : نعم – أو – لا.

ویقل التصدیق فی الجمل الاسمیة – نحو : أعلیّ مسافر.

ویمتنع أن یذکر مع همزة التصدیق معادلٌ – کما مثل فإن جاءت «أم» بعدها : قدرت منقطعة  وتکون بمعنى (بل) فتدل على استئناف الکلام بعدها – کقوله :

ولستُ أبالی بعد فقدی مالکا أموتی ناءٍ أم هو الآن واقع

(ب‌) هل

یطلب بها التصدیق فقط – أی معرفة وقوع النسبة ، أو عدم وقوعها لا غیر – نحو هل حافظ المصریون على مجد أسلافهم.

 

   

مبحث سوم در استفهام

استفهام : استفهام درخواست علم به چیزی که از قبل استفهام معلوم نمی باشد و آن به همراه یکی از ابزارهایی(حروفی) که در زیر می آید (آن حروف عبارتند از ) :

همزه ،  هل (آیا) ، ما (چه) ، متى (چه وقت) ، أیان (کِی) ، کیف (چگونه) ، أین (کجا) ، أنى (چگونه)  ، کم ( چه ؛ چند) ، أیُّ  (کدام)

 

و به حسب تقاضا به سه قسم تقسیم می شود:

الف)آنچه که به وسیله آن گاهی تصور و گاهی اوقات تصدیق خواسته می شود و آن همزه است.

ب) آنچه که به وسیله آن فقط تصدیق خواسته می شود و آن هل می باشد.

ج) آنچه که به وسیله آن فقط تصور درخواست می شود و همه الفاظ استفهام ذیل را در بر می گیرد (الغرض ..... الغرض)

(5) التوبیخ والتعنیف ... توبیخ و متلک  (7) التوبیخ والتأنیب .... 7) توبیخ و سرزنش

 (6) التمنى ... خواهش و آرزو    (8) استنهاض الهمة بالنصح ... برانگیختن همت بوسیله نصحیت کردن و پند دادن

 

الف) همزه

به وسیله همزه یکی از دو امر تصور یا تصدیق خواسته می شود:

تصور: تصور ادراک -به تنهایی- است مثل آیا علی مسافر است یا سعید، (درحالی که) اعتقاد دارید که سفر از یکی از آن دو نفر سر زده است و لیکن مشخص کردنش را می خواهید و لذا در آن با تعیین (یکی از طرفین) جواب داده می شود و گفته می شود مثلا سعید و حکم همزه ایی که برای طلب تصور است این است که در جوابش آن چیزی که از آن سئوال شده بیاید، 

1)  چه مسند الیه باشد مثل أأنت فعلت هذا أم یوسف (آیا تو انجام دادی این کار را یا یوسف؟)

2)  یا مسند مثل أراغبٌ انت عن الأمر أم راغب فیه (آیا شما از این امر تنفر دارید یا تمایل به آن دارید)

3)  یا مفعول مثل  إیای تقصد أم سعیداً (مرا قصد کردی یا سعید را )

4)  یا حال مثل أرا کباً حَضَرتَ أم ماشیا ( آیا سواره حاضر می شوی یا پیاده)

5)  یا ظرف مثل : آیا روز پنجشنبه آمدی یا جمعه و آنچه که از آن سئوال شده بعد از همزه ذکر می شود و معمولا معادلی دارد که بعد از ام می آید و متصله نامیده می شود.

و گاهی از ذکر معادل آن بی نیازی جسته می شود مثل آیا تو این کار را با خدایان ما کردی ای ابراهیم!

 

و تصدیق که آن ادراک وقوع نسبت کامل بین مسند و مسند الیه یا عدم وقوع بین آن دو است چنانکه ذهن گوینده از آنچه که در جمله از آن  فهم شده خالی باشد که به عنوان مثال در جواب اثباتی نعم (بله) و یا منفی لا (نه) باشد و همزه استفهام برای تصدیق دلالت می کند هنگامی که بخواهد سئوال از نسبت باشد و تصدیق را در جمله فعلیه زیاد کند مثل گفته: آیا امیر حاضر است؟

از آن ثبوت نسبت و نفی نسبت فهمیده شود و در این حالت به لفظ بله یا نه جواب داده شود.

 

و تصدیق در جملات اسمیه کم است مانند : آیا علی مسافر است؟

و این که همراه همزه تصدیق معادلی بیاید ، محال است چنانچه مثال زده شد و اگر حرف أم بعد از آن بیاید، تقدیر جمله منقطع خواهد بود و به معنی بل (بلکه) می آید که به از سرگیری (جمله جدید بودن) کلام بعد از خودش دلالت می کند مثل این گفته:

و من بی اعتنا نیستم بعد از اینکه مالک را از دست دادم آیا مرگم دور است یا مرگ الان واقع می شود؟

 

ب) هل

هل که فقط از آن تصدیق طلب می شود – یعنی شناخت وقوع نسبت یا عدم نسبت و نه چیز دیگری – مثل : آیا مصری ها بزرگی گذشتگانشان محافظت کردند؟

 

المبحث الثانی فی النهی

النهی - هو طلب الکف عن الشیء على وجه الاستعلاء  مع الإلزام ، وله صیغة واحدة ، وهی المضارع المقرون بلا الناهیة : کقوله تعالى «ولا تفسدوا فی الأرض بعد إصلاحها ولا تجسسوا ولا یغتب بعضکم بعضاً» وقد تخرج هذه الصیغة عن أصل معناها إلى معانٍ أخر ، تستفاد من سیاق الکلام وقرائن الأحوال.

(1) کالدُّعاء - نحو قوله تعالى «ربنا لا تؤاخذنا إن نسینا أو أخطأنا»

(2) والالتماس - کقولک لمن یُساویک - أیها الأخ لا تتوان.

(3) والارشاد - کقوله تعالى «لا تسالوا عن أشیاء إن تبد لکم تسؤکم»

(4) والدوام - کقوله تعالى «ولا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون»

(5) وبیان العاقبة - نحو قوله تعالى «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتاً بل أحیاء».

(6) و التیئیس - نحو قوله تعالى «لا تعتذروا قد کفرتم بعد إیمانکم»

(7) و التمنى - نحو یا لیلة الأنس لا تنقضی

و کقوله - یا لیلُ طل یا نومُ زلُ یا صبح قف لا تطلع

(8) والتهدید - کقولک لخادمک - لا تطع أمری

(9) والکراهة - نحو لا تلتفت وأنت فی الصلاة.

(10) والتوبیخ - نحو لا تنه عن خلق وتأتى مثله

(11) والائتناس - نحو «لا تحزن إن الله معنا»

(12) والتحقیر - کقوله :

لا تطلب المجد إن المجد سلمه صعب ، وعش مستریحاً ناعم البال

وکقوله :

دع المکارم لا ترحل لبغیها واقعد فإنک أنت الطاعم الکاسی

  

مبحث دوم فعل نهی 

نهی: طلب عدم انجام کار بصورت برتری جستن همراه با ضرورت است.

فعل نهی از مضارع گرفته می شود و صیغه ی مشخص و واحدی دارد.

مانند: در زمین بعد اینکه اصلاح شد، فساد نکنید و بعضی از شما درباره ی بعضی دیگر تجسس و غیبت نکنید.

 

گاهی فعل نهی از معنای اصلیش خارج شده ومعنای دیگری می بابد که آن معنا را باید از سیاق کلام و قرینه ها متوجه شد. مانند:

1-دعا: پروردگارا اگر فراموش و یا خطا کردیم، ما گرفتار نکن .

2-التماس: مانند سخن تو با کسی که مساویست با تو ای برادر!

3-ارشاد: مانند قول خداوند: در مورد چیزهایی درخواست نکنید که اگر آشکار شود، به شما زیان می رساند.

4-دوام:خداوند را نسبت به اعمال ظالمان غافل نپندارید.

5-بیان عاقبت:کسانی را که در راه خدا کشته شدند مردگان نپندارید، آنان زنده گانند.

6-نا امید کردن :عذر نیاورید، بدرستیکه بعد از ایمان آوردن کافر شدید.

7-تمنی: ای شب که همدم هستی، پایان نیاب. و یا : ای شب! طولانی شو، ای خواب! کوتاه نشو،  ای صبح! بایست و طلوع نکن.

8-تهدید: سخنی که به خدمتکارت میگویی: [اگر] اطاعت نکنی امرم را...

9-کراهت: به سمت چپ و راست نگاه نکن در حالیکه در نمازی.

10-توبیخ و سرزنش: خلق را از چیزی که خودت انجام دهنده ی همانی، نهی نکن.

11-ایجاد انس:  محزون نشو همانا خداوند با ماست

12-تحقیر: بزرگی را طلب نکن همانا رسیدن به آن سخت است و زندگی کن با راحتی و سبک بالی.

و : مکارم را رها کن و برای رسیدن به آن تلاش نکن، به آن نمیرسی، پس تو [تنها] خورنده و پوشنده هستی.

المبحث الأول فی الأمر

الأمر : هو طلب حصول الفعل من المخاطب : على وجه الاستعلاء

مع الالزام - وله أربع صیغ:

 

(1) فعل الأمر - کقوله تعالى «یا یحیى خذ الکتاب بقوة»

(2) والمضارع المجزوم بلام الأمر – کقوله تعالى «لینفق ذو سعة من سعته»

(3) واسم فعل الأمر – نحو «علیکم أنفسکم لا یضرکم من ضل إذا اهتدیتم».

(4) والمصدر النائب على فعل الأمر – نحو سعیاً فی سبیل الخیر

 

و قد تخرج صیغ الأمر عن معناه الأصلی و هو (الإیجاب و الالزام) إلى معان أخرى: تستفاد من سیاق الکلام، و قرائن الاحوال.

 

(1) کالدعاء فی قوله تعالى «رب أوزعنی أن اشکر نعمتک»

(2) والالتماس کقولک لمن یساویک – أعطنی القلم أیها الأخ.

(3) والارشاد – کقوله تعالى «إذا تداینتم بدینٍ إلى أجلٍ مسمى فاکتبوه ، ولیکتب بینکم کاتبٌ بالعدل».

(4) والتهدید – کقوله تعالى «اعملوا ما شئتم ، إنه بما تعملون بصیر»

(5) والتعجیز – کقوله تعالى «فأتوا بسورة من مثله»

(6) والإباحة – کقوله تعالى «وکلوا واشربوا حتى یتبین لکم الخیط الأبیض من الخیط الأسود من الفجر»

ونحو : اجلس کما تشاء

(7) والتسویة – نحو قوله تعالى «وإصبروا أو لا تصبروا»

(8) والاکرام – کقوله تعالى «ادخلوها بسلامٍ آمنین»

(9) والامتنان – نحو قوله تعالى «فکلوا مما رزقکم الله»

(10) والإهانة – کقوله تعالى «کونوا حجارةٍ أو حدیداً»

(11) والدوام – کقوله تعالى «إهدنا الصراط المستقیم»

(12) والتمنی – کقول امرىء القیس

ألاَ أیها اللیل الطویل ألا انجلی بصبح وما الاصباح منک بأمثل

(13) والاعتبار – کقوله تعالى «أنظروا إلى ثمره إذا أثمر»

(14) والأذن – کقولک : لمن طرق الباب «ادخل»

(15) والتکوین – کقوله تعالى «کن فیکون»

(16) والتخییر –نحو : تزوج هنداً أو أختها

(17) والتأدیب – نحو : کل مما یلیک

(18) والتعجب – کقوله تعالى «أنظر کیف ضربوا لک الأمثال»

 

مبحث اول در امر

امر: طلب انجام کار از مخاطب است : با اظهار برتری (برتری طلبی)

 

با وادار کردن – و آن چهار صیغه دارد:

1-فعل امر- مثل قول خداوند متعال (یا یحیى خُذ الکتاب بقوة = یا یحیی کتاب را با قدرت بگیر .)

2-مضارع مجزوم به لام امر - مثل قول خداوند متعال ( لِیَنفق ذوسعة من سعته  )=  کسی که گشایشی دارد باید از گشایشی که دارد انفاق و خرج  کند.

3- اسم فعل امر – مثل (عَلَیکم = اسم فعل امر است و به معنای جمله «الزم» ملزم باش، می باشد ) علیکم أنفسکم لا یضرکم من ضل إذا اهتدیتم= برشما باد (نفس هایتان) خودتان، زمانیکه هدایت کردیم شما را ، آن که گمراه شد به شما ضرری نمی ساند.

4- مصدر نائب از فعل امر – مثل (سعیاً فی سبیل الخیر) در راه خیر سعی کن

 

و گاهی صیغه امر از معنای اصلی خارج می شود. -و آن ایجاب و لزوم است - به معنای دیگری که استفاده می شود (آن معنای دیگر) از سیاق کلام و قرائن احوال:

1-مثل دعا در قول خداوند متعال (خدایا شکر نعمتت را به من الهام کن )

2-  التماس در قول کسی که برابر  توست : ای برادر قلم را بده به من

3- ارشاد - مثل کلام خداوند متعال وقتی قرضی را بین خود ردوبدل کردید تا زمان مشخصی آنرا بنویسید و بایستی نویسنده ای به عدالت آن را میانتان بنویسد.

4- تهدید - مثل قول خداوند متعال « آن چه می خواهید بکنید خداوند به آنچه می کنید بیناست.»

5- عاجز (ناتوان) ساختن - مثل کلام خداوند متعال : پس بیاورید سوره ای مثل آن

6-  اِباحة از ریشه بَوح و بُوْوح به معنی اجازه دادن / مباح ساختن / حلال ساختن - مثل قول خداوند متعال  :« بخورید وبیاشامید تا برای شما خط سفید از خط سیاه سپیده دم واضح و مشخص شود».  و مثل  : «همانطورکه می خواهی بنشین »

7- مساوی و برابر قرار دادن - مثل قول خداوند متعال  «و إصبروا أو لا تصبروا »  = صبر کنید یا شکیبایی نکنید

8– اکرام و بزرگداشت - مثل قول خداوند متعال « بسلامت و امنیت داخل آن شوید »

9- امتنان (منت نهادن) – مثل قول خداوند متعال : پس بخورید از آنچه خداوند رزق شما قرار داده

10 - اهانت و خوار کردن - مثل قول خداوند متعال  : سنگ یا آهن باشید ...

11- دوام واستمرار  -  مثل قول خداوند متعال : «ما را به راه راست هدایت کن »

12 - خواهش و آرزو – مثل قول امرو القیس :

ألاَ أیها اللیل الطویل ألا انجلی بصبح وما الاصباح منک بأمثل:آگاه باش ای شب طولانی آیا به صبح نمی رسی و صبح شدن از تو.

13- اعتبار – مثل قول خداوند متعال :«نگاه کن به ثمره آن زمانیکه میوه می دهد »

14-( الأذن )اجازه  مانند کلام تو برای آن که در می زند : داخل شو

15- (تکوین) ایجاد کردن – مثل قول خداوند متعال : بشو پس ایجاد می شود.

16- (التخییر)مخیر کردن – مثل : عروسی کن با هند یا خواهرش

17- برای ادب کردن – مثل :  « کل مما یلیک  » بخور از آنچه جلوی توست.

18- تعجب – مثل قول تعالی : «أنظر کیف ضربوا لک الأمثال » =نگاه کن چگونه برایت مثال ها می زنند.

 

الباب الثانی فی حقیقة الانشاء و تقسیمه

 

الإنشاء لغة : الإیجاد ، واصطلاحاً : کلامٌ لا یحتمل صدقاً ولا کذباً لذاته  نحو إغفر - و أرحم ، فلا یَنسَبُ إلى قائله صدق - أو کذب و إن شئتَ فقل فی تعریف الإنشاء «وهو ما لا یحصل مضمونه و لا یتحقق إلا تلفظتَ به» فطلب الفعل فی «افعل» وطلب الکف فی «لا تفعل» و طلب المحبوب فی «التمنی» وطلب الفهم فی «الاستفهام» وطلب الاقبال فی «النداء» کل ذلک ما حصل إلا بنفس الصیغ المتلفظ بها.

وینقسم الانشاء إلى نوعین : انشاء طلبی – وانشاء غیر طلبی ، «فالانشاء غیر الطلبی» ما لا یستدعی مطلوبا غیر حاصل وقت الطلب- ویکون : بصیغ المدح ، والذم ، وصیغ العقود ، والقسم ، و التعجب والرجاء ، وکذا یکون بربَّ ولعلَّ ، وکم الخبریة.

 (1) أما المدح والذم فیکونان : بنعم وبئس – وما جرى مجراهما نحو حبذا ، والأفعال المحوّلة إلى فعل نحو طاب علیٌّ نفساً ، وخبث بکر أصلاً.

(2) وأما العقود : فتکون بالماضی کثیراً ، نحو بعتُ واشتریتُ ووهبتُ – وأعتقتُ – وبغیره قلیلا – نحو أنا بائع ، وعبدی حرٌ لوجه الله تعالى.

(3) وأما القسم : فیکون : بالواو – والباء – والتاء – وبغیرها نحو : لعمرک ما فعلت کذا.

 (4) وأما التّعجب : فیکون قیاساً بصیغتین ، ما أفعله – وأفعل به وسماعاً بغیرهما ، نحو : لله دره عالما – کیف تکفرون بالله وکنتم أمواتاً فأحیاکم.

وأما الرجاء : فیکون : بعسى – وحرى – واخلولق ، نحو : عسى الله أن یأتی بالفتح.

واعلم أن الانشاء غیر الطلبی لا تبحث عند علماء البلاغة ، لأن أکثر صیغه فی الاصل أخبارٌ نقلت إلى الإنشاء.

واُنما المبحوث عنه فی علم المعانی هو (الإنشاء الطلبی) لما یمتاز به من لطائف بلاغیة.

«فالإنشاء الطلبی» هو الذی یسیدعى مطلوباً غیر حاصلٍ  فی اعتقاد المتکلم وقت الطلب.

وأنواعه خمسة ، الأمر ، والنهی ، والاستفهام ، والتمنی ، والنداء وفی هذا الباب خمسة مباحث :

 

بخش دوم در حقیقت انشاء و تقسیمات آن

انشاء در لغت به معنای ایجاد و در اصطلاح، کلامی است که صدق و کذب را ذاتا قبول نمی کند، مانند : بیامرز، رحم کن. پس راستگویی یا دروغگویی به گویندۀ آن نسبت داده نمی شود و اگر می خواهی در تعریف انشاء بگو: آن چیزی است که تا بیانش نکنی، مضمونش حاصل نمی شود و تحقق نمی یابد. پس طلب انجام کار در فعل امر و طلب عدم انجام کار در فعل نهی و طلب آنچه محبوب است در آرزو و طلب فهمیدن در استفهام و طلب روی کردن و توجه در نداء، همۀ اینها حاصل نمی شود مگر به وسیلۀ خود تلفظ کردن صیغۀ آنها.

[یعنی تا زمانی که بیان نشده و به زبان نیامده، هنوز محقق نشده و در عالم خارج وجود ندارد که سخن را با آن واقعیت بیرونی بسنجیم و صدق یا کذبش را تعیین کنیم.]

 

و انشاء به دو نوع تقسیم می شود: انشاء طلبی و انشاء غیر طلبی.

پس انشاء غیرطلبی آن است که مطلوبی را که در هنگام طلب هنوز واقع نشده، نمی طلبد - و به شکل مدح، ذم، صیغه های عقود، قسم، تعجب، رجاء، و همچنین به صورت رُبَّ و لعلَّ و کَم خبریه می باشد.

 

1) اما مدح و ذم به وسیلۀ افعال نِعمَ (خوب است) و بِئسَ (بد است) و هرچه مانند آن دو عمل می کند می باشد، مانند: حَبّذا (خوشا، چه خوب است) و فعل های محول به فعل (؟) مانند: طاب (علی از جهت نفس (جان و روان) نیکو شد). و خبث (بکر از جهت اصل و ذات پلید و ناپاک شد.)

2) و اما عقود بیشتر به صورت ماضی هستند، مانند: بِعتُ (خریدم، فروختم) و اِشتَرَیتُ (خریدم، فروختم) و وَهَبتُ (بخشیدم) و أعتَقتُ (آزاد کردم) و به صورت غیرماضی اندک است، مانند: أنا بائع (من فروشنده ام) و «بندۀ من به خاطر خداوند تعالی آزاد است.»

3) و اما قسم به وسیلۀ  واو – باء – تاء و غیر اینها می باشد، مانند: لَعمرک ما فعلت کذا (به جان تو فلان کار را انجام ندادم)

4) و اما تعجب: دو صیغۀ قیاسی دارد: ماأفعَلَه – أفعِل به. و سماعی آن به صیغه های دیگری غیر آن دو است مانند: لله دَرُّهُ عالما (خوبی های او از خداست؟) – چگونه به خدا کفر می ورزید در حالیکه مرده بودید پس شما را زنده کرد.

رجاء (امید): با افعال عسی – حری – اخلَولَقَ می باشد، مانند: امید است که خداوند پیروزی نصیب کند.

 

و بدان که انشاء غیرطلبی مورد بحث علمای بلاغت نیست، زیرا بیشتر صیغه های آن در اصل خبرهایی بوده اند که به إنشاء منتقل شده اند. و آنچه که در علم معانی از آن بحث می شود، همان إنشاء طلبی است که با نکته ها و لطائف بلاغی که دارد، از انشاء غیرطلبی متمایز می شود.

پس انشاء طلبی، آن است که مطلوبی را می طلبد که به اعتقاد گوینده، در هنگام طلب هنوز واقع نشده است (غیرحاصل است). و پنج نوع دارد: امر، نهی، استفهام، تمنی، نداء. و در این بخش پنج مبحث داریم:

 

فی تقسیم الخبرِ الی جملةٍ فعلیة و جملةٍ اسمیة

أ) الجملةُ الفعلیة : ما ترکَّبَتْ من فعلٍ وفاعلٍ أو من فعل ونائبِ فاعلٍ : وهی موضوعةٌ لأفادة التّجدد والحدوثِ فی زمن معیّنٍ مع الاختصار،  نحو : یَعیش البخیلُ عیشةَ الفقراء ، ویُحاسَب فی الآخرة حسابَ الأغنیاء.

وقد تُفید الجملةُ الفعلیة الاستمرارَ التجدّدی شیئاً فشیئاً بحسب المقام ، وبمعونة القرائن ، لا بحسب الوضع  - بشرط أنْ یکونَ الفعلُ مضارعاً ، نحو قول المُتنبی :

تُدبّرُ شرقَ الأرض والغرب کفّه ولیسَ لها یوماً عن المجد شاغلُ

فقرینة المدح تدُلُّ على أنّ تدبیرَ الممالک دَیْدَنُه  وشأنُه المستمر الذی لا یَحید عنه ، ویتجدّد آناً - فآناً.

ب) والجملةُ الاسمیة : هی ما ترکبت من مبتدأ وخبر ، وهی تفید بأصل وضعِها ثبوتَ شیء لشیء

لیس غیرُ بدون نظر إلى تجدّد ولا استمرار - نحو الأرضُ متحرکةٌ - فلا یُستفاد منها سوى ثبوت الحرکة للأرض ، بدون نظر إلى تجدّد ذلک ولا حُدُوثه.

وقد تخرج الجملة الإسمیة عن هذا الأصل ، وتفید الدوام والاستمرار بحسب القرائن : إذا لم یکن فی خبرها فعلٌ مضارع : وذلک بأن یکون الحدیث فی مقام المدح ، أو فی معرض الذم کقوله تعالى (وإنکَ لعلى خلق عظیم) فسیاق الکلام فی معرض المدح دال على إرادة الاستمرار مع الثبوت -

وأعلم أنَّ الجُملةَ الإسمیة لا تُفید الثُبوت بأصل وضعِها ، ولا الاستمرار بالقرائن ، إلّا إذا کان خبرُها مفرداً نحو : الوطنُ عزیزٌ ، أو کان خبرها جملةً إسمیة نحو : الوطنُ هو سعادتی.

اما إذا کان خبرُها فعلاً فانّها تکون کالجملةِ الفعلیة فی إفادة التجدّد والحدوثِ فی زمنٍ مخصوص ، نحو : الوطنُ یَسعدُ بأبنائه - ونحو :

تعیبُ الغانیاتُ على شیبی ومَنْ لی أنْ اُمَتِّع بالمَشیب

  

در تقسیم نمودن «خبر» به «جمله فعلیه» و «جمله اسمیّه»

 

الف) جمله فعلیه: از «فعل و فاعل» و یا « فعل و نائب فاعل» ترکیب شده و برای افاده تجدد و حدوث در زمانی معین و در عین اختصار، وضع شده است. مانند: « یَعیش البخیلُ عیشةَ الفقراء ، ویُحاسَب فی الآخرة حساب الأغنیاء » یعنی:«بخیل و خسیس مانند فقرا زندگی می کند و در آخرت مانند ثروتمندان مورد محاسبه قرار خواهد گرفت.».

[تبصره:] و گاهی جمله فعلیه به شرط آن که فعل، «مضارع» باشد، از استمرار تجدّدی ( تجدید و نو شدن) چیزی به چیزی با توجه به مقام سخن و با کمک قرینه ها حکایت دارد و نه با توجه به [اصل] وضع [جمله].

 مثل سروده متنبی:

« تُدبّرُ شرقَ الأرض والغرب کفُّه ولیسَ لها یوماً عن المجدِ شاغلُ»

 یعنی:«کف دست او شرق و غرب زمین را اداره می کند - و برای او روزی نیست که از بزرگواری بازماند».

 پس قرینه مدح بر این دلالت دارد که اداره ممالک، عادت و کار مستمر اوست که از آن کار فاصله نمی گیرد و لحظه به لحظه تدبیر جدیدی می کند.

 

ب) و جمله اسمیه: از «مبتدا و خبر» ترکیب شده است و با توجه به  اصل وضع جمله اسمیه ، اِفاده ثبوت چیزی برای چیزی می نماید، بدون آن که تجدد و استمراری، مدّ نظر باشد. مانند جمله :« الأرضُ متحرکةٌ » یعنی: «زمین متحرک است» که از این جمله غیر از ثبوت حرکت برای زمین استفاده دیگری نمی شود ، بدون آن که تجدّد و حدوث حرکت مورد نظر باشد.

 

[تبصره:] و گاهی جمله اسمیّه از این قاعده و اصل، خارج می شود و با توجه به قرینه ها، اِفاده دوام و استمرار می نماید، اگر در خبر آن فعل مضارع نباشد، و آن این است که سخن در مقام مدح یا ذمّ باشد، همان طور که فرموده ی خداوند متعال است: « وإنکَ لعلى خلق عظیم » یعنی: « و بدرستیکه تو بر خلق و خوی عظیمی هستی»، پس سیاق و شکل کلام که نشان دهنده مدح است بر اراده استمرار همراه با ثبوت [خلق عظیم] دلالت دارد.

 

و بدان که جمله اسمیّه نه اِفاده ثبوت بر اساس اصل وضع جمله اسمیه دارد و نه استمرار همراه با قرائن، مگر وقتی که [1-] خبر آن «مفرد» باشد، مانند:« الوطنُ عزیزٌ» یعنی: «وطن عزیز است» یا [2- وقتی که] خبرش «جمله اسمیه» باشد مانند:« الوطنُ هو سعادتی » یعنی: « وطن، خوشبختی من است».

اما وقتی که خبرِ جمله اسمیه، «فعل» است پس در واقع آن خبر، همانند جمله فعلیه می باشد که از آن تجدد و حدوث در زمانی مشخص، استفاده می شود، مانند: « الوطنُ یَسعدُ بأبنائه » یعنی: «وطن پسرانش را خوشبخت می کند». و مانند:« تعیبُ الغانیاتُ على شیبی ومَنْ لی أنْ اُمَتِّعَ بالمَشیب» یعنی: «زنان زیبا بر پیری من خرده می گیرند- و من با سالخوردگی ام چه کسی را دارم تا بهره جویم؟»

 

* چکیده مطالب:

1- خبر، جمله فعلیه است: تجدد و حدوث را می رساند.

 تبصره: اگر فعل، مضارع باشد گاهی با توجه به قرائن استفاده تجدد استمراری نیز از آن میشود.

2-خبر، جمله اسمیه است: ثبوت چیزی را می رساند. (و کاری به تجدد و استمرار ندارد)

تبصره: اگر فعل مضارع نباشد گاهی با توجه به قرائن و در مقام مدح یا ذم، حکایت از استمرار و دوام دارد.

نکته: اگر خبرِ جمله اسمیه، «مفرد» یا «جمله اسمیه» باشد اِفاده ثبوت و در صورت وجود قرائن اِفاده استمرار می کند، و اگر خبر جمله اسمیه «فعل» باشد اِفاده تجدد و حدوث می نماید.

 

المبحث الثانی فی کیفیة إلقاء المتکلم الخبر للمخاطب

حیث کان الغرض من الکلام الإفصاح والإظهار ، یجب أن یکون المتکلم مع المخاطب کالطبیب مع المریض ، یشخص حالته ، ویعطیه ما یناسبها.

فحق الکلام : أن یکون بقدر الحاجة ، لا زائداً عنها ، لئلا یکون عبثاً ، ولا ناقصاً عنها ، لئلا یخل بالغرض ، وهو (الإفصاح والبیان)

لهذا - تختلف صور الخبر فی اسالیب اللغة باختلاف أحوال المخاطب الذی یعتریه ثلاث أحوال :

أولا - أن یکون المخاطب خالی الذهن من الخبر ، غیر متردد فیه.

ولا منکر له - وفی هذه الحال لا یؤکد له الکلام ، لعدم الحاجة إلى التوکید نحو قوله تعالى - «المال والبنون زینة الحیاة الدنیا».

ویسمى هذا الضرب من الخبر (ابتدائیاً) ویستعمل هذا الضرب حین یکون المخاطب خالی الذهن من مدلول الخبر فیتمکن فیه لمصادفته ایاه خالیا

ثانیاً - أن یکون المخاطب متردداً فی الخبر ، طالباً الوصول لمعرفته ، والوقوف على حقیقته فیستحسن تأکید الکلام المُلقى إلیه تقویة للحکم ، لیتمکن من نفسه ، ویطرح الخلاف وراء ظهره ، نحو - إن الأمیر منتصرٌ.

ویسمى هذا الضرب من الخبر (طلبیاً) ویؤتى بالخبر من هذا الضرب حین یکون المخاطب شاکَّا فی مدلول الخبر ، طالباً التثبت من صدقه.

ثالثاً - أن یکون المخاطب منکراً للخبر الذی یراد إلقاؤه إلیه ، معتقداً خلافه فیجب تأکید الکلام له بمؤکد أو مؤکدین أو أکثرَ ، على حسب حاله من الانکار ، قوة - وضعفاً نحو : إن أخاک قادمٌ - أو إنه لقادم - أو والله إنه لقادم أو لعمری : إن الحق یعلو ولا یُعلى علیه.

ویسمى هذا الضرب من الخبر (إنکاریاً) ویؤتى بالخبر من هذا الضرب حین یکون المخاطب مُنکرا ، واعلم أنه کما یکون التأکید فی الاثبات ، یکون فی النفی أیضاً ، نحو : ما المقتصد بمفتقر ، ونحو : والله ما المُستشیر بنادم.

  

شیوه القای خبر به وسیله متکلم برای مخاطب

از آنجایی که هدف از سخن بیانگری و روشن کردن است، باید متکلم با مخاطب مانند پزشک و مریض برخورد کند.حالتش را تشخیص دهد و آنچه که مناسب اوست به او بدهد.

پس حق کلام این است که به اندازه باشد و اضافی نباشد که بیهوده میشود و ناقص و کم نباشد که به هدف، اخلال وارد می کند و آن باید روشن و بیان باشد.

از این رو شکلهای خبر در شیوه های لغت با اختلاف احوال مخاطب، متفاوت است که سه حالت دارد:

 

اول: ذهن مخاطب از خبر خالی باشد و در آن متردد نباشد و انکار هم نکند. در این حالت برای او تاکیدی در کلام به کار نمی رود زیرا نیازی به تاکید نیست. مانند قول خداوند متعال: مال و پسران زینت زندگی دنیا هستند.

و این نوع خبر «ابتدایی» نامیده میشود و هنگامی استفاده میشود که ذهن مخاطب از محتوای خبر خالی باشد. فیتمکن فیه لمصادفته ایاه خالیا (؟)

 

دوم: مخاطب متردد در خبر باشد و طالب رسیدن به شناخت و حقیقت خبر باشد. پس تاکید کلام برای القای حکم به او پسندیده است تا در جانش بنشیند لیتمکن من نفسه ، ویطرح الخلاف وراء ظهره (؟) مانند این جمله که : (به درستی فرمانروا پیروز است.) به این نوع از خبر، «طلبی» میگویند و هنگامی آورده می شود که مخاطب در محتوای خبر شک داشته باشد و طالب این است که راستی خبر مشخص شود.

 

سوم: اینکه مخاطب منکر خبری باشد که قصد القای آن به او را داریم و به خلاف آن اعتقاد دارد پس تاکید کلام برایش با یک یا دو یا چندین تاکید واجب است بسته به حالت او که چقدر در انکار خبر شدت و ضعف دارد. مانند (به درستیکه برادرت آمده است). در جمله اول با (ان) در جمله دوم با (ان) و (ل) و در جمله سوم با (ان)  و (ل) و قسم تاکید شده است. و یا مثل اینکه : به جانم سوگند به درستی که حق برتری میابد و چیزی از آن برتر نمی شود.

و به این نوع خبر «انکاری» گفته می شود و هنگامی این خبر استفاده می شود که مخاطب، منکر آن باشد و بدان به درستی همانگونه که تاکید در اثبات خبر بکار میرود در نفی آن نیز به کار می رود. مانند (صرفه جو نیازمند نیست) یا (به خدا مشورت کننده پشیمان نمیشود) .

الباب الأول فی تقسیم الکلام إلى خبر وإنشاء

المبحث الأول فی حقیقة الخبر

ألخبرُ : کلامٌ یحتملُ الصدق والکذب لذاته

وإن شئت فقل «الخبرُ هو ما یتحقّق مدلولهُ فی الخارج بدون النطق به» نحو : العلم نافعٌ ، فقد أثبتنا صفة النَّفع للعلم ، وتلک الصَّفة ثابتة له (سواء تلفظت بالجملة السابقة أم لم تتلفّظ) لأن نفع العلم أمرٌ حاصل فی الحقیقة والواقع ، وإنما أنت تحکى ما اتَّفق علیه الناس قاطبة ، وقضت به الشرائع ، وهدت إلیه العقولُ ، بدون نظر إلى إثبات جدید.

والمراد : بصدق الخبر مُطابقته للواقع ونفس الأمر

والمراد بکذبه عدم مطابقته له ، فجملة : العلم نافع - ان کانت نسبتُه الکلامیَّة (وهی ثبوت النفع المفهومة من تلک الجملة) مطابقةً للنسبة الخارجیّة - أی موافقة لما فی الخارج والواقع «فصدقٌ» وإلا «فکذب» نحو «الجهل نافع» فنسبته الکلامیة لیست مطابقة وموافقة للنسبة الخارجیة

المقاصد والأغراض التی من أجلها یُلقى الخبر

 

ألأصلُ فی الخبر أن یلقى لأحد غرضین

(أ) إما إفادة المخاطب الحکم الذی تضمنته الجملة ، إذا کان جاهلا له ، ویسمى هذا النوع «فائدة الخبر» نحو «الدین المعاملة».

(ب) وإما إفادة المخاطب أن المتکلم عالم أیضا بأنه یعلم الخبر کما تقولُ : لتلمیذ أخفى علیک نجاحه فی الامتحان - وعلمته من طریق آخر : أنت نجحت فی الامتحان ، ویسمى هذا النوع.

«لازمَ الفائدة» لأن یلزم فی کل خبر أن یکون المخبر به عنده علمٌ أو ظَن به.

 

و قد یخرج الخبر عن الغرضین السابقین إلى أغراض أخرى تستفاد بالقرائن ، ومن سیاق الکلام : أهمها :

 

(1) الاسترحام والاستعطاف ، نحو إنی فقیر إلى عفو ربی

(2) وتحریکُ الهمة إلى ما یلزم تحصیله ، نحو : لیس سواء عالم وجهول.

 (3) وإظهار الضعف والخشوع ، نحو (ربّْ إنی وَهنَ العظم منیّْ).

(4) وإظهار التحسر على شیء محبوب نحو (رب إنی وضعتها أنثى).

(5) وإظهار الفرح بمقبل - والشماتة بمدبر ، نحو(جاء الحق وزهق الباطل).

(6) والتوبیخ کقولِ : للعاثر : (الشمس طالعةٌ)

(7) التَّذکیر بما بین المراتب من التَّفاوت - نحو : (لا یستوی کسلان ونشیط).

(8) التحذیر - نحو (أبغضُ الحلال إلى الله الطلاق).

(9) الفخر نحو : إن الله اصطفانی من قریش

(10) المدح کقوله :

فإنک شمس والملوک کواکب إذا طلعت لم یبدُ منهنَّ کوکب

وقد یجیء لأغراض أخرى - والمرجع فی معرفة ذلک إلى الذوق والعقل السلیم.

  

بخش اول : در تقسیم کلام به خبری و انشائی

مبحث اول در حقیقت خبر

خبر: کلامی که احتمال درستی و نادرستی را در ذات خود دارد.

و اگر بخواهی بگو  "خبر چیزی است که معنی آن در خارج جمله بدون صحبت از آن محقق می شود" مثل علم نافع است، صفت نفع برای علم را برای ما ثابت می کند و این صفت برای آن ثابت است (صرف نظر از این که با جمله  قبلی تلفظ شود یا نشود) چون نفع علم امری حقیقی و واقعی بوده و در واقع شما چیزی را مطرح می کنید که قاطبه مردم روی آن اتفاق نظر دارند و به آن حکم می کنند و عقل ها به آن هدایت می شوند بدون در نظر گرفتن اثبات جدیدی.

و مراد از درستی خبر، مطابقت آن با واقعیت و نفس امر است.

و مراد از نادرستی آن، عدم مطابقت آن با واقعیت است. پس در جمله: علم نافع است، اگر نسبت آن لفظی باشد (که یعنی اثبات نفع از آن جمله فهمیده شود)، مطابق با نسبت خارجی باشد- یا موافق چیزی که برای آن در خارج و واقعی است باشد "پس درست (صدق) است" و گرنه " پس نادرست (کذب) است" مانند " جهل نافع است" که نسبت لفظی آن با نسبت خارجی مطابقت نداشته و منطبق بر آن نیست.

مقصودها و غرض هایی که به خاطر آن ها خبر القاء می شود.

اصل در خبر آن است که به یکی از مقاصد رسیده شود:

 

الف: یا اطلاع دادن به مخاطب از حکمی که جمله شامل آن است، که نسبت به آن آگاهی ندارد و این نوع " فایده خبر" نامیده می شود همانند " بدهکاری و بستانکاری معامله است"

ب: یا اطلاع دادن این به مخاطب که گوینده می داند که او از خبر آگاهی دارد، مانند اینکه به دانش آموزی که موفقیتش در امتحان را از تو مخفی کرد - و از طریق دیگری آن را فهمیدی می گویی: تو در امتحان موفق شدی،  و این نوع را " لازم فائده "  می نامند چون در کل خبر این الزام را می آورد که مخبرٌبه نسبت به آن علم یا ظن دارد؟

و اگر خبر از دو هدف قبلی خارج به هدف دیگری باشد که از قرائن و روند کلام استنتاج می شود و مهمترین آن ها:

 

1- طلب رحم کردن و طلب عطف و مهربانی کردن، مانند من فقیر بخشش پروردگارم هستم.

2- تحریک کردن همت برای آنچه که به دست آوردن آن لازم باشد، مانند: عالم و جاهل برابر نیستند.

3- اظهار ضعف و خشوع، مانند: پروردگارا، همانا استخوانم سست شده است.

4- اظهار ندامت و افسوس از چیزی دوست داشتنی، مانند: پروردگارا من دختر به دنیا آوردم.

5- اظهار شادمانی به چیزی که پیش آمده است- و ناامیدی به آنچه تدبیر شده، مانند : حق آمد و باطل رفت

6- و توبیخ مانند این گفته به ....؟ خورشید پر طلعلع است.

7- تذکر دادن به تفاوت بین مراتب، مانند: تنبل و با نشاط با هم برابر نیستند.

8- تحذیر (برحذر داشتن)  مانند: مغبوض ترین حلال در نزد خداوند طلاق است.

9- فخر کردن مانند: همانا خداوند من را از قریش برگزید.

10- مدح و ستایش مانند این گفته: همانا تو خورشیدی و  ملوک ستارگان هستند هنگامی که درخشیدی ....؟ از آن ها ستاره ای

و شاید برای هدف دیگری بیاید و مرجع شناخت آن ذوق و عقل سلیم است.

و لا بُدَّ له من قرینة صارفة عن ارادة المعنى الاصلی لأن الفهم لولا القرینة یتبادر إلى الحقیقة - والقرینة إما لفظیة وإما معنویة فاللفظیة کقولک هزم الأمیر الجند وهو فی قصره ، والمعنویة کاستحالة قیام المسند بالمسند إلیه المذکور معه عقلا بمعنى أنه لو خلى العقل ونفسه عد ذلک القیام محالا کقولک محبتک جاءت بی الیک ، لاستحالة قیام المجىء بالمحبة عقلا ، وکاستحالة ما ذکر عادة نحو هزم الأمیر الجند لاستحالة قیام هزیمة الجند بالأمیر وحده عادة ، وان أمکن عقلا

ومواضع المسند ثمانیة :

(1) خبر المبتدأ - نحو «قادرٌ» من قولک - الله قادرٌ.

(2) والفعل التام - نحو «حضر» من قولک - حضر الأمیر.

(3) واسم الفعل - نحو «هیهات - وَوَى - وآمینَ.

(4) والمبتدأ الوصفُ المُستغنى عن الخبر بمرفوعه - نحو «عارف» من قولک - أعارفٌ أخوک قدرَ الإنصاف.

(5) وَأخبار النَّواسخ «کان ونَظَائرُها - وإنَّ ونظائرُها»

(6) والمفعول الثانی - لظنّ وأخواتها.

(7) والمفعول الثالث - لأرَى وأخواتها.

(8) والمصدر النّائب عن فعل الأمر - نحو «سعیاً فی الخیر»

و مواضع المسند إلیه ستة :

(1) الفاعلُ «للفعل التّام أو شبهه» نحو «فؤاد - وأبوه» من قولک حضر فؤادٌ العالم ابوه.

(2) واسماء النَّواسخ : کان وأخواتها ، وإنّ وَأخواتها - نحو «المطرُ» من قولک - کان المطر غزیراً ، ونحو : إنّ المطرَ غزیر

(3) والمبتدأ الذی له خبر - نحو «العلم» من قولک : العلم نافع.

(4) والمفعول الأول - لظنّ وأخواتها.

(5) والمفعول الثانی - لأرَى واخواتها.

(6) ونائب الفاعل - کقوله تعالى (و وضع الکتاب)

ثم إن المسند والمسند إلیه یتنوعان إلى أربعة أقسام :

(1) إما ان یکونا کلمتین حقیقة - کما ترى فی الأمثلة السالفة.

(2) وإما ان یکونا کلمتین حُکما - نحو «لا إله إلا الله ینجو قائلها من النار» أی «توحیدُ الاله نجاة من النار».

(3) وإما أن یکون المسند إلیه کلمة حکما ، والمسند کلمة حقیقة نحو «تسمع بالمعیدی خیرٌ من أن تراه» أی «سماعک بالمعیدی خیر من رؤیته».

(4) وإمّا بالعکس - نحو «الأمیر قرُب قدومه»  أی «الأمیر قریب قدومه»

ویُسمى المسند - والمسند إلیه : رکنى الجملة.

  

و در مجاز عقلی چاره ای نیست جز وجود قرینه ای که ما را از معنای حقیقی دور کند (منصرف کند) – و الا فهم انسان – بدون این قرینه به سوی معنای حقیقی می رود.

و قرینه یا لفظی و یا معنوی است. قرینه لفظی مثل کلام تو : امیر سپاه را شکست داد در حالیکه او در در قصرش بود، و قرینه معنوی (؟)

 

و مواضع مسند هشت مورد هستند:

 

1-   خبرِ مبتدا مانند قادرٌ در قول تو: الله قادرٌ [قادر خبر و مسند است]

2-   فعل تام [افعالی که بر انجام دادن کاری در زمان معین دلالت دارند بر خلاف فعل ناقص که تنها بر زمان دلالت دارند] مانند حَضَرَ در قول تو : حضر الأمیر

3-   اسمِ فعل [کلمه‏ اى است که داراى اثر و معنى فعل باشد ولى وزن یکى از افعال را نداشته باشد و بعضی از خواص فعل مثل تنوین را می پذیرد] مانند هیهات، وی  و آمین.

4-   مبتدای وصفی که بی نیاز از خبر است بخاطر اسمی که رفع داده می شود. مانند عارفٌ در مثال أعارفٌ أخوک قدرَ الإنصاف.

5-   خبر نواسخ (کان و اخوات آن و إنَّ و اخوات آن)

6-   مفعول دوم (برای افعال دومفعولی مانند ظنَّ و اخوات آن)

7-   و مفعول سوم برای افعال سه مفعولی مانند أری و اخوات آن

8-   و مصدر که نیابت از فعل می کند مانند: سعیاً فی الخیر

 

و مواضع مسند الیه شش مورد هستند:

 

1- فاعل فعل تام (یا شبه فعل) مانند فؤاد و أبوه در کلام  حضر فؤادٌ العالم ابوه.

2- و اسم نواسخ(کان و اخوات آن و إنَّ و اخوات آن) مانند مطرُ در کان المطر غزیراً و مانند: إنّ المطرَ غزیر

3- و مبتدایی که با خبر همراه است مانند العلمُ در  العلمُ نافع.

4- و مفعول اول در افعال دومفعولی مانند ظنَّ و اخوات آن

5- و مفعول دوم در افعال سه مفعولی مانند أری و اخوات آن

6- و نایب فاعل مانند کلام خداوند: و وُضِعَ الکتابُ (کتابُ در اینجا نایب فاعل و مسند الیه است).

 

و سپس مسند و مسند الیه به چهار نوع تقسیم می شوند:

 

1- یا دو کلمه حقیقی هستند مانند آنچه که در مثالهای قبلی آورده شد.

2- و یا دو کلمه حکمی هستند مانند « لا إله إلا الله ،گوینده اش را از آتش نجات می دهد » یا «توحید، آگاه باش که نجات از آتش است»

3- و یا مسند الیه کلمه حکمی و مسند کلمه حقیقی است: «شنیدن نام مُعَیدی* بهتر از دیدن اوست»

4- و یا برعکس فوق است، مانند: «صدای قدمهای أمیر نزدیک است» (آمدن امیر نزدیک است).

و مسند و مسند الیه دو رکن جمله نامیده می شوند.

و اعلم : أنَّ المعانی جمعُ معنىً ؛ و هو فی اللغة : المقصود وفی اصطلاح البیانیین - هو التِّعبیر باللفظ عمَّا یتَصوَّره الذَهن أو هو الصورة الذهنیة ، من حیثُ تقصدُ من اللفظ واعلم انَّ لکل جملة رُکنینِ مسنداً - ویسمى محکوماً به - أو مُخبراً به ومُسنداً إلیه ، ویسمى محکوماً علیه - أو مُخبرا عنه وامّا النسیة التی بینهما فتُدعى «إسناداً» وما زاد على المسند والمسند إلیه من مفعول و حال ، و تمییز ، و نحوها - فهو قید زائد على تکوینها - إلاّ صِلَة الموصول ، و المضاف إلیه

 

تنبیه:

الاسناد : مطلقاً قسمان حقیقة عقلیة ، ومجاز عقلی - فالحقیقة العقلیة هی اسناد الفعل أو ما فی معناه إلى ما فی معناه إلى ما وضع له عند المتکلم فی الظاهر من حاله نحو : تجری الأمور بما لا یشتهی البشر ، وأنبت الله النبات ، والمجاز العقلی (ویسمى اسنادا مجازیا ، ومجازاً حکمیاً ، ومجازا فی الاسناد) هو اسناد الفعل أو ما فی معناه إلى غیر ما وضع له لعلاقة مع قرینة مانعة من ارادة الاسناد إلى ما هو له نحو - تجری الریاح بما لا تشتهی السفن - وله علاقات شتى - فیلائم الفاعل لوقوعه منه نحو سیل مفعم بفتح العین أی مملوء - فاسناد مفعم وهو مبنی للمفعول إلى ضمیر السیل وهو فاعل مجاز عقلی ملابسته الفاعلیة - ویلائم المفعول به لوقوعه علیه نحو عیشة راضیة : فاسناد راضیة وهو مبنی للفاعل إلى ضمیر العیشة وهی مفعول به (مجاز عقلی ) ملابسته المفعولیة - ویلائم الزمان والمکان لوقوعه فیهما نحو صام نهاره ، وسال المیزاب ، ونهار صائم ، ونهر جار ، ویلائم المصدر نحو جد جده ، ویلائم السبب نحو بنی الأمیر المدینة - وکما یقع المجاز العقلی فی الاسناد یقع فی النسبة الاضافیة : کمکر اللیل . وجرى الانهار ، وشقاق بینهما.

 

وغراب البین (على زعم العرب) وفی النسبة الایقاعیة : نحو (وأطیعوا أمری ولا تطیعوا أمر المسرفین) ، و اجریت النهر - وکما یکون فی الاثبات یکون فی النفی نحو قوله تعالى «فما ربحت تجارتهم» ، وما نام لیلى - على معنى خسرت تجارتهم ، وسهر لیلى قصدا إلى اثبات النفی ، لا نفى الاثبات - ویکون أیضاً فی الانشاء کما سبقت الاشارة إلیه نحو قوله تعالى «أصلاتک تأمرک» ونحو «یاهامان ابن لی صرحا» ، ولیصم نهارک ، ولیجد جدک ، ولیت النهر جار - وما أشبه ذلک.

  

بدان معانی جمع معناست و معنی در لغت، مقصود را گویند و در اصطلاح دانشمندان علم بیان، معنی، تعبیر لفظی است از چیزهایی که ذهن تصور کرده یا آن شکل ذهنی است که از لفظ، قصد می شود و بدان که هر جمله دو رکن دارد:

مسند که محکوم به یا مخبر به نیز نامیده می شود.

مسندالیه که محکوم علیه یا مخبر عنه هم نام میگیرد. اما به نسبتی که بین مسند الیه و مسند است، اسناد گفته می شود.

و آنچه افزون از مسند و مسندالیه می آید ، چون مفعول، حال، تمیز، و مانند اینها قید زاید بر وجود جمله است. به غیر از صله موصول و مضاف الیه که قید زاید نیست.

علم المعانی

إنَّ الکلام البلیغ : هو الذی یُصورِّه المتکلِّم بصورة تناسب أحوال المخاطبین ، وإذاً لابُدّ لطالب البلاغة أن یدرس هذه الأحوال ، ویَعرف ما یجب أن یُصَوَّر به کلامه فی کل حالة ، فیجعل لکل مقام مقَالا.

وقد اتفق رجال البیان على تسمیة العلم الذی تُعرف به أحوال اللّفظ العربی التی بها یُطابقُ اقتضاء الحال : باسم «علم المعانی

تعریف علم المعانی  و موضوع  و واضعه

علم المعانی أصولٌ وقوَاعِد یُعرف بها أحوال الکلام العربی التی یکون بها مُطابقاً لِمقتضى الحال  .بحیث یکون وفق الغَرَضِ الذیِ سیقَ له.

فذکاء المُخاطب : حال تَقتضی إیجاز القول ، فاذا أوَجزتَ فی خطابه کان کلامک مطابقاً لمقتضى الحال ، وغباوته حال تقتضی الإطناب والإطالة - فاذا جاء کلامک فی مخاطبته مطنباً : فهو مطابق لمُقتضَى الحال ، ویکون کلامک فی الحالین بلیغان وَلو أنک عکست لانتفت من کلامک صفة البلاغة.

 

 وَ موضوعه - اللَّفظُ العربی ، من حیثُ إفادتُه المعانی الثَّوانی  . التی هی الأغراض المقصودةُ للمتکلّم ، من جعل الکلام مشتملا على تلک اللَّطائف والخصوصیّات ، التی بها یُطابقُ مُقتضى الحال.

وفائدته : 1- معرفة إعجاز القرآن الکریم ، من جهة ماخصِّة الله به من جودة السبَّک ، وحُسن الوصف ، وبَراعة التَّراکیب ن ولُطف الإیجاز وما اشتمل علیه من سُهولة الترَّکیب ، وجزالة کلماتهن وعُذوبِة ألفاظه وسلامتها - إلى غیر ذلک من محاسنه التی اقعدت العرب عن مناهضته ، وحارتَ عقولهُم أمام فصاحته وبلاغته.

و واضعه - الشیخ (عبد القاهر الجُرجانی) المُتوفی سنة 471 هـ

  

دانش معانی

محققا سخن بلیغ، سخنی است که گوینده، آن را به گونه ای متناسب با حالت مخاطبان، تصویر می کند لذا طلبه بلاغت ناچار باید این حالات را بیاموزد و به شکلهایی که در هر حال باید سخنش را به وسیله آنها بیاراید، آشنا باشد. تا در هرجایی سخن ویژه ای بیاورد.

و همه دانشمندان علم بیان، به دانشی که با آن حالات لفظ عربی از جهت هماهنگی با اقتضاء حال، شناخته می شود «علم معانی» گفته اند.

دانش معانی، اصول و قاعده هایی است که با آنها حالات هماهنگی سخن عربی با اقتضای حال شناخته می شود به گونه ای که سخن با هدف ایراد آن متناسب گردد.

بنابراین هوشمندی مخاطب، حالی است که کوتاه آوردن سخن را می طلبد، پس اگر در برابر وی سخن را کوتاه آوردی، کلامت متناسب با مقتضی حال است و کند فهمی مخاطب، حالی است که طویل گویی و گستردگی سخن را می طلبد. لذا اگر سخنت در برابر کند فهم، گسترده بود، با مقتضی حال هماهنگ است و در این حال سخنت بلیغ است.

و اگر برعکس عمل کردی، صفت بلاغت از کلام تو منتفی می گردد.

و موضوع علم معانی لفظ عربی است از این رو که معانی ثانی را می فهماند، معانی ثانی، همان هدفهای مورد نظر متکلم است که سخنش را شامل لطفها و ویژگیهایی می سازد که آن را با مقتضی حال هماهنگ می کند.

و فایده آن :

شناخت اعجاز قرآن کریم از اینرو که خداوند ساختاری نیکو و زیبایی توصیف و ترکیبهایی برین و ایجازی لطیف و ترکیب آسان و واژه های استوار و الفاظ گوارا و سالم به آن اختصاص داده است. و از محاسن دیگر آن اینکه عرب را از ایستادن در برابرش عاجز ساخته و اندیشه های آنان را در پیشگاه فصاحت و بلاغتش به حیرت واداشته است.

بلاغة المتکلم

بلاغة المتکلم : هی مَلَکة فی النَّفس یقتَدرُ بِهَا صاحبها على تألیف کلام بلیغ : مُطابق لمقتَضَى الحال ، مع فصاحته فی أیّ معنى قَصَده وتلک غایة لن یَصِل إلیها إلاَّ من أحاط بأسالیب العرب خُبرا وعرف سُنن تخاطُبهم فی مُنافراتهم ، ومفاخراتهم ، ومدیحهم ، وَهجائهم وَشکرهم ، واعتذارهم ، لِیلَبس لکل حالة لبُوسها «ولکلِّ مقام مَقال».

وینبغی للمتکلم : أن یعرف أقدار المعانی ، ویوازن بینها وبین أقدار المستمعین ، وبین اقدار الحالات؛ فیجعل لکل طبقة من ذلک کلامان ولکل حالة من ذلک مقامان حتى یقسِّم أقدار الکلام على أقدار المعانی ، ویقسِّم أقدار المعانی على أقدار المقامات ، واقدار المستمعین على أقدار تلک الحالات.

وبعدُ ، فاَنت ترى فیما قالوه : أن حدّ البلاغة - هو أن تجعل لکل مقام مقالا؛ فتوجز : حیث یحسن الإیجاز ، وتطنب : حیث یجمل الاطناب ، وتؤکد : فی موضع التوکید ، وتقدم أو تؤخر : إذا رأیت ذلک أنسبَ لقولک ، وأوفى بغرضک ، وتخاطب الذکی بغیر ما تخاطب به الغبی ، وتجعل لکل حال ما یناسبها من القول ، فی عبارة فصیحة ، ومعنى مختار.

ومن هنا عَرَّفَ العلماء «البلاغة» بأَنها : مطابقة الکلام لمقتضَى الحال مع فصاحة عباراته.

واعلم : أنَّ الفرق بین الفصاحة والبلاغة : أن الفصاحةَ مقصورةٌ على وصف الألفاظ ، والبلاغةَ لا تکون إلا وصفاً للألفاظ مع المعانی ؛ وأن الفصاحةَ تکون وصفاً للکلمة والکلام ، والبلاغةَ لا تکون وصفاً للکلمة ، بل تکون وصفاً للکلام ، وأن فصاحة الکلام شرط فی بلاغته ؛

فکل کلام بلیغ : فصیحٌ ، ولیس کل فصیح بلیغاً ، کالذی یقع فیه الإسهاب حین یجب الإیجاز.

 

بلاغت متکلم:

صفتی (ذاتی؟) که دارنده‌ی آن به واسطه‌ی آن می تواند گفتاری بلیغ را تالیف و بیان کند که مطابق با مقتضای حال است و در آن معنی و مفهومی که قصد وی است فصاحت دارد. به این هدف کسی دست نمی یابد جز کسی که به  فنون گفتاری عرب احاطه دارد و در آن خبره است و شیوه های گفتگو را در موارد ناموزون و افتخارات و مدح کردن و هجو کردن و سپاس گفتن و عذر خواهی کردن بشناسد تا برای هر وضعیت و حالی لباس مناسب آن را بپوشاند. زیرا برای هر مقام و موقعیتی یک گفتار مناسب آن وجود دارد.

و برای متکلم سزاوار است که ارزش معانی را بشناسد و بین ارزش های معانی و ارزش و منزلت مستعمین و همچنین بین ارزش و مقتضیات حال مقایسه کند و برای هر طبقه ای از مستعمین کلامی به کار ببرد و برای هر حالتی از ان حالات یک مقامی(یعنی هر حرفی یک جایگاهی دارد) به طوریکه ارزش های کلام را بر ارزش های معانی و ارزش های معانی را بر ارزش و منزلت مقامات و جابگاه ها و ارزش های مستعمین را بر ارزش های آن حالات تقسیم کند. (این طور نباشد که منزلت مقام یا مستمعینی که داریم برایشان سخن میگوییم بالا باشد ولی منزلت کلام پایین باشد.)

و بعد تو میبینی در آنچه که گفته اند حد بلاغت این است که برای هر مقام و جایگاهی یک شیوه بیان مناسب آن مقام قرار بدهی. در جایی که ایجاز نیکوست، ایجاز کنی. در جایی که اطناب پسندیده است، اطناب کنی. در جایی که موضع تاکید است تاکید کنی و جلو بیندازی یا عقب بیندازی جایی که ببینی برای جمله تو مناسب تر است و به مقصود تو نزدیک تر است و آن جور که یک فرد باهوش را خطاب میکنی یک فرد کم هوش و نادان را خطاب نکنی. و برای هر حالتی آن گفتاری را که مناسب آن است قرار دهی.در یک عبارت فصیح و معنی انتخاب شده.

و از آنجا دانشمندان بلاغت را این طور تعریف کرده اند که کلام با مقتضای حال مطابقت داشته باشد به همراه استفاده از عبارات فصیح در آن.

و بدان همانا فرق بین فصاحت و بلاغت این است که فصاحت بر وصف الفاظ، مقصور است(؟) ولی بلاغت نمیباشد مگر وصف برای الفاظ، به همراه معانی و دیگر اینکه فصاحت برای وصف کلمه و کلام میباشد ولی بلاغت برای وصف کلمه نیست بلکه برای وصف کلام است و دیگر اینکه فصاحت در بلاغت کلام شرط است. (یعنی فصاحت زیر مجموعه بلاغت است) (بلاغت از دو جز تشکیل شده یکی فصاحت و یکی مطابقت با مقتضای حال)

پس هر کلام بلیغی فصیح است ولی هر کلام فصیحی بلیغ نیست مثل کلام فصیحی که طولانی شود و اطناب داده شود درصورتیکه باید به اختصار بیان میشد.(که در اینصورت دیگر بلاغت ندارد).

 

فصاحة المتُکلِّم : عبارةٌ عن المَلکة التی یقتدر بها صاحبها على التعبیر عن المقصود بکلام فصیح فی أیِّ غرضٍ کان.

فیکون قادراً بصفة الفصاحة الثابتة فی نفسه على صیاغة الکلام مُتمکّناً من التّصرف فی ضُروبه بصیراً بالخوض فی جهاته ومَنَاحِیه.

البلاغة

البلاغة فی اللغة (الوُصول والأنتِهاء) یقال بلغ فلان مراده - إذا وصل إلیه ، وبلغ الرکب المدینة - إذا انتهى الیها

وَمبلغ الشیء منتهاه

وبلغ الرجل بلاغة - فهو بلیغ : إذا أحسَن التّعبیر عمَّا فی نفسه وتقع البلاغة فی الاصطلاح : وصفا للکلام ، والمتکلّم فقط ولا توصف «الکلمة» بالبلاغة ، لقصورها عن الرسول بالمُتکلَّم إلى غرضه ، ولعدم السّماع بذلک.

بلاغة الکلام

البلاغة فی الکلام : مطابقته لما یقتضیه حال الخطاب  - مع فصاحة ألفاظه «مفردها ومرکبها».

والکلام البلیغ : هو الذی یُصورَّه المتُکلِّم بصورة تناسبُ أحوال المخاطبین.

وحال الخطاب «ویسمى بالمقام» هو الأمر الحامل للمتکلم على أن یُوردَ عبارته على صورة مخصوصة دون أخرى.

والمُقتضَى - «ویسمى الاعتبار المُناسب» هو الصورة المخصوصة التی تُورَدُ علیها العبارة.

مثلاً - المدح - حال یدعو لا یراد العبارة على صورة الإطناب وذکاء المخاطب - حال یدعو لإیرادها على صورة الإیجاز فکلٌ من المدح والذکاء «حال ومقام» وکلٌّ من الإطناب والإیجاز «مُقتضَى» ، وإیراد الکلام على صورة الاطناب أو لایجاز «مُطابقة للمقُتضَى» ولیست البلاغة

إذاً مُنحصرة فی إیجاد معان جلیلة ، ولا فی اختیار ألفاظ واضحة جزیلة ، بل هی تتناول مع هذین الأمرین أمراً ثالثاً (هو إیجاد أسالیب مُناسبة للتألیف بین تلک المعانی والألفاظ) مما یُکسبها قوَّة وجمالا وملخص القول - إنَّ الأمر الذی یَحملُ المُتکلّم على إیراد کلامه فی صورة دون أخرى : یُسمى «حالا» وإلقاء الکلام على هذه الصُّورة التی اقتضاها الحال یُسمى «مُقتضَى» والبلاغة هی مُطابقة الکلام الفصیح لما یقتضیه الحال.

 

فصاحت گوینده: عبارت است از صفتی راسخ در نفس که صاحبش به وسیلۀ آن توانایی می یابد مقصود را – به هر هدفی باشد - با کلامی فصیح بیان کند.

پس به واسطۀ صفت فصاحت ثابت در نفسش قادر به تحریر(ساختن) کلام است، در حالیکه قادر به تصرف در گونه هایش و آگاه به فرورفتن در جوانب و نواحی؟ آن است.

 

بلاغت

بلاغت در لغت به معنی رسیدن و انتها است. گفته می شود «بلغ فلان مراده» یعنی فلانی به مرادش رسید و «بلغ الرکب المدینة» یعنی سوار به شهر رسید.

و مرد بلیغ شد: هنگامی که آنچه در نفسش است را خوب بیان کند.

و بلاغة در اصطلاح، فقط صفتی برای کلام و متکلم است و کلمه را با بلاغت توصیف نمی کنند، به دلیل کوتاهی و ناتوانی آن در رساندن متکلم به هدفش و نیز به دلیل اینکه چنین چیزی شنیده نشده است.

 

بلاغت کلام

بلاغت در کلام: مطابقت کلام با چیزی ست که مقتضای حالت سخن است – همراه با فصاحت الفاظ آن، چه مفرد و چه مرکب.

و کلام بلیغ: کلامی است که گوینده آن را به صورتی که مناسب حال مخاطبین باشد شکل دهد.

و حالت سخن که مقام نامیده می شود، آن امری مربوط به گوینده است، به این معنی که عبارتش را به سبکی خاص غیر دیگری بیان کند.

و مقتضی – که اعتبار مناسب نامیده می شود – همان سبک خاصی است که عبارت به آن صورت بیان می شود.

مثلا – مدح – حالتی است که نیاز به اطناب کلام دارد (بیان عبارت به صورت تفصیل را اقتضا می کند) و هوشمندی مخاطب حالتی است که نیازمند ایجاز کلام است (بیان کلام به صورت موجز و کوتاه را اقتضا می کند). پس مدح و هوشمندی هر دو، حالت و مقام هستند و اطناب و ایجاز هر دو متقضی (ضرورت، نیاز) هستند و بیان کلام به صورت اطناب یا ایجاز ، مطابقت با مقتضی (نیاز) است و بلاغت نیست.

إذاً مُنحصرة فی إیجاد معان جلیلة ، ولا فی اختیار ألفاظ واضحة جزیلة ، بل هی تتناول مع هذین الأمرین أمراً ثالثاً (هو إیجاد أسالیب مُناسبة للتألیف بین تلک المعانی والألفاظ) مما یُکسبها قوَّة وجمالا (؟)

و خلاصه کلام اینکه: امری که گوینده را به بیان کلامش به صورتی غیر دیگری وامی دارد، حالت نامیده میشود و بیان کلام به این صورتی که حالت آن را اقتضا می کند، مقتضی نامیده می شود و بلاغت مطابقت کلام فصیح با چیزی است که حالت آن را اقتضا می کند. 

 

الرابع - «التعقید المعنوی» کون الترکیب خفىّ الدَّلالة على المعنى المراد  - بحیث لا یفهم معناه إلاّ بعد عناء وتفکیر طویل.

وذلک لخلل فی انتقال الذهن من المعنى الأصلی إلى المعنى المقصود بسبب إیراد اللوازم البعیدة ، المفتقرة إلى وسائط کثیرة ، مع عدم ظهور القرائن الدّالة على المقصود «بأن یکون فهمُ المعنى الثانی من الأول بعیداً عن الفهم عُرفا  » کما فی قول عبّاس بن الأحنَف.

سأصلبُ بُعد الدار عنکم لتقرُبوا وتسکبُ عینای الدُّموع لتجمُدا

جعلَ سکبَ الدُموع کنایة عمّا یلزم فی فراق الأحبَّة من الحزن والکمد : فأحسن وأصابَ فی ذلک ، ولکنَّه أخطأ فی جعل جمود العین کنایةً عمَّا یوجبه التَّلاقى من الفرح والسُرُور بقُرب أحبتّه ، وهو خفىّ وبعیدٌ - إذ لم یعرف فی کلام العرب عند الدُّعاء لشخص بالسرور (أن یقال له جُمدت عینک) أو لا زالت عینک جامدةً ، بل المعروف عندهم أنّ جمود العین إنّما یکنى به عن عدم البکاء حالة الحزن ، کما فی قول الخنساء.

أعینی جودا ولا تجمُدا ألا تبکیانِ لصَخر النَّدى

وهکذا کل الکنایات التی تستعملها العرب لأَغراض ویُغَیرها المتکلمُ ، ویرید بها أغراضاً أخرى تعتبر خروجاً عن سُنن العرب فی استعمالاتهم – ویُعدّ ذلک تعقیداً فی المعنى : حیث لا یکون المراد بها واضحاً.

الخامس – «کثرة التکرار»  : کون اللفظ الواحد : اسماً – کان أو فعلاً – أو حرفاً.

وسواء أکان الاسم : ظاهراً – أو ضمیراً ، تعدّد مرَّة بعد أخرى بغیر فائدة – کقوله :

إنّی وأسطارٍ سُطرنَ سَطراً لَقائلٌ یا نصرُّ نصرُ نصراَ

السادس - «تتابعُ الإضَافات» کون الاسم مضافا إضافةً مُتداخلة غالباً ، کقول ابن بابک :

حمامَةَ جَرعا حَومةِ الجَندَلِ لسجَعِی ، فأنتِ بمراى من سُعادَ ومَسمع

وملخص القول : إنَّ فصاحة الکلام تکون بخُلوَّه من تنافر کلماته ومن ضعف تألیفه ، وتعقید معناه ، ومن وضع ألفاظه فی غیر المواضع اللائقة بها.

 

چهارم : پیچیدگی معنایی

آن است که دلالت ترکیب بر معنای مورد نظر پنهان باشد به طوری که معنای آن جز پس از خستگی و تفکری طولانی، فهمیده نشود.

و آن به خاطر اشکال در انتقال ذهن از معنی اصلی به معنی مورد نظر است به خاطر استفاده از لازمه های بعید که به واسطه های زیادی احتیاج دارند در حالی که قرائنی دال بر مقصود نیز در کلام ظهور ندارند. (پس پیچیدگی معنایی یعنی این) که فهم معنای دوم از اولی از فهم عرفی به دور باشد آنچنانکه در گفتار عباس بن الاحنف آمده:

(ساطلب صحیح است) بزودی دوری خانه از شما را می خواهم تا نزدیک شوید و چشمان من اشک میریزد تا خشک شود.

(شاعر) ریختن اشک را کنایه از حزن و پریشانی در فراق دوستان قرار داده است و در این زمینه نیکو درست گفته است. ولیکن در این که سختی چشم را کنایه از شادی و سرور ناشی از نزدیکی عشاق قرار داده، به خطا رفته است زیرا این امری پنهان و بعید است و در کلام عرب دیده نشده که هنگام دعا برای شادی شخصی به او بگویند : چشمهایت خشک باد، یا همیشه چشمانت خشک باشد. بلکه نزد آنها رایج است که خشکی چشم کنایه از عدم (توانائی) گریستن در حالت اندوه است آنچنان که در گفتار الخنساء آمده است :

ای چشمان من اشک بریزید و خشک نباشید  آیا برای صخر سخاوتمند (برادر شاعر) گریه نمی کنید؟

و همین طور است تمام کنایاتی که عرب  به کار می برد و متکلم آن را تغییر می دهد و منظور های دیگری از بکار بردن آنها (کنایات) دارد که خروج از سنن عرب در کاربردهایشان شمرده می شود و این امر مشکلی در معنا شمرده می شود زیرا در این حالت منظور از آن (کنایه) واضح نخواهد بود.

 

پنجم – زیادی تکرار یک لفظ، اسم باشد یا فعل و یا حرف

و مساویست این که اسم، ظاهر باشد یا ضمیر، این که یک بار بعد از دیگری بدون فایده ای تکرار شود. مانند این گفتار:

همانا من قسم می خورم به سطرهایی که نوشته شد نوشتنی؛ هر آینه می گویم ای نصر، نصر، (یاری بکن) یاری کردنی

 

ششم : اضافه شدن پشت سر هم به این است که اسم به اضافات تودرتو در اغلب موارد اضافه شده باشد مثل گفته ابن بابک:

ای کبوتر ریگزار حومه سنگستان بخوان، زیرا تو در دیدگاه سعاد (زن) هستی و شنیدنگاه (او) (یعنی سعد ترا میبیند و صدایت را می شوند)

(در این جا حمامه به جرعا اضافه شده که مکانی است که دارای سنگ های سیاه و یا ریگزار باشد که در آن چیزی رشد ننماید و جرعا به حومه اضافه شده ، که به معنای مقدار زیادی از چیزی است و حومه به جندل اضافه شده که یعنی سنگستان یا سنگزار)

 

و ما حصل آنچه که گفته اند این  که :

فصاحت کلام به خالی بودن آن از نا همخوانی کلمات و ضعف ترکیب آنهاست و (خالی بودن کلام از) جای دادن واژه های آن در غیر جاهایی که شایسته آن هستند.

 

الثانی - «ضعف التألیف» أن یکون الکلام جاریاً على خلاف ما اُشُتهرَ من قوانین النحو المعتبرة عند جُمهور العلماء – کوصل الضمیرین ، و تقدیم غیر الأعراف منهما على الأعرف- مع أنه یجب الفصل فی تلک الحالة – کقول المتنبی :

خَلتِ البلادُ من الغزالةِ لیلَهَا فأعاضهَاکَ اللهُ کی لا تحزنا

وکالإضمار قبل ذکر مرجعه لفظا وَ رتُبة وحکما فی غیر أبوابه نحو

ولو أن مَجداً أخلدَ الدهرَ واحداً من الناس أبقى مجده الدهر (مطعما)  .

الثالث - «التعقید اللفظی» هو کون الکلام خفیّ الدّلالة على المعنى المراد به – بحیث تکون الألفاظ غیر مُرتبة على وفق ترتیب المعانی.

ویَنشأُ ذلک التّعقید من تقدیم أو تأخیر أو فصل بأجنبی بین الکلمات التی یجب أن تتجاور ویتصل بعضها ببعض) وهو مذموم : لأنه یُوجب اختلال المعنى واضطرابه ، من وضع ألفاظه فی غیر المواضع اللّائقة بها - کقول المتنبی

جَفَخَت وهم لا یَجفَخونَ بهابهم شیمٌ على الحسَب الأغر دلائل

أصله - جفخت (افتخرت) بهم شیمَ دلائل على الحسب الأغر هم لا یجفخون بها.

 

دوم: ضعف تالیف

که سخنی بر خلاف قوانین معتبر نحو در نزد قاطبه‌ی علما جاری باشد، مثل اتصال دو ضمیر و جلوتر آوردن ضمیر ناشناخته (مرجع آن معرفی نشده) بر ضمیر شناخته شده تر، با آنکه در آن حالت باید جدا باشند مانند کلام آقای متنبی:

شب هنگام سرزمین از غزال (استعاره از خوشی) خالی شد پس خدا عوض آن را به شما می دهد که اندوهگین نباشید

و مانند ذکر ضمیر قبل از ذکر مرجع آن چه به صورت لفظی یا جایگاه (رتبه) یا حکم آن در غیر بابهای آن به صورت:

اگر بزرگی زمانه همیشگی بود یک نفر از مردمان بزرگیش در طول زمان باقی می ماند

سوم: پیچیدگی زبانی و آن اینکه دلالت سخنی بر معنی که مقصود آن است، ضعیف باشد. زیرا کلامی که متناسب با معنای کلمات آن نباشد مانند راز است!!

و این پیچیدگی از پیشی گرفتن یا عقب ماندن یا جدا افتادگی بین کلماتی که باید کنار هم باشند و اتصال بعضی از کلمات به بعض دیگر نشات می گیرد و آن نکوهیده است زیرا باعث می شود که معنا به علت قرار دادن کلمات در غیر جای مناسب خودش، واژگونه شود.

مانند کلام متنبی:

فخر فروخت در حالیکه به آن دلایل افتخار نمی کردند.

در اصل این بوده: به آنها بر مبنایی که به آن افتخار نمی شد، فخر فروخت.

 

فصاحة الکلام

فصاحةُ الکلام : سلامتُهُ بعدَ فصاحة مفُرداته ممَّا یُبهم معناه ویحول دون المراد منه

و تتحقَّقُ فصاحته بخلُوه من ستة عیوب تنافر الکلمات مجتمعة  ضعف التألیف  التعقید اللفظی  التعقید المعنوی کثرة التکرار تتابُع الإضافات.

الأول - «تنافُر الکلمات مُجتمعة» أن تکونَ الکلماتُ ثقیلةُ على السمع من ترکیبها مع بعضها ، عَسرة النّطق بها مُجتمعةً على اللّسان (وإن کان کل جزء منه على انفراده فصیحاً) والتنافر یَحصُلُ : إمِّا بتجاوُز کلمات متقاربة الحروف و إمّا بتکریر کلمة واحدة.

(الف) ومنه شدید الثِّقل : کالشطر الثانی فی قوله :

وَقبرُ حرب بمکان قفرٌ وَلیس قَرب قبر حربٍ قبرُ

(ب) ومنه خفیف الثِّقل کالشطر الأول فی قلو أبی تمَّام :

کریم ٌ متى أمدَحهُ والورى معی : وإذا ما لمته لمته وحدی

    

فصاحت کلام

فصاحت کلام، سلامت گفتار است بعد از روشن شدن تمام کلماتش از ابهام در معنا، و نیز از غیر آن مقصودی که از آن کلام داریم.

و فصاحت کلام با خالی شدن از شش عیب تحقق می یابد:

 1. تنافر الکلمات مجتمعه  2.سستی تالیف 3.پیچیدگی لفظی 4. پیچیدگی معنوی 5. تکرار زیاد 6.اضافه شدن پشت سر هم

 

1. تنافر الکلمات مجتمعه:

کلماتی که وقتی ترکیب می شوند برای شنیدن سنگین باشد، سخت بودن برای زبان در بیان آن، و زمانیکه کلمات از حروف ساخته شده تجاوز کند ناهنجاری حاصل میگردد و یا این این ناهنجاری با تکرار یک کلمه حاصل می شود.

و دو قسم می شود:

(الف) سنگینی شدید، مثل مصراع دوم در کلام شاعر:

وَقبرُ حرب بمکان قفرٌ وَلیس قَرب قبر حربٍ قبرُ

(ب) و سنگینی ضعیف مانند مصراع اول از شعر أبی تمّام:

کریم ٌ متى أمدَحهُ والورى معی : وإذا ما لمته لمته وحدی

 

و اما (مخالفة القیاس) فهو کون الکلمة شاذَّة غیر جاریة على القانون الصرفی المستنبط من کلام العرب؛ بأن تکون على خلاف ما ثبت فیها عن العرف العربی الصحیح مثل (الأجلل) فی قول أبی النجم :

ألحمد لله العلی الأجلل الواحد الفرد القدیم الأوَّل

فإن القیاس (الأجل) بالادغام ، و لا مسوّغ لفکّه وکقطع همزة وصل «اثنین» فی قول جمیل :

ألا لا أرى إثنین أحسن شیمةً على حدثان الدَّهر منَّى ومن جمل

ویستثنى من ذلک ما ثبت استعماله لدى العرب مخالفاً للقیاس ولکنه فصیح.

لهذا لم یخرج عن الفصاحة لفظتا (المشرق والمغرب) بکسر الراء ، والقیاس فتحها فیهما ، وکذا لفظتا (المُدهُن والمنخُل) والقیاس فیهما مِفْعَل بکسر المیم وفتح العین ـ وکذا نحو قولهم (عَوِر) والقیاس عارَ : لتحرک الواو وانفتاح ما قبلها.

واما (الکراهة فی السمع) فهو کون الکلمة وحشیة ، تأنفها الطباع وتمجها الاسماع ، وتنبو عنه ، کما ینبو عن سماع الأصوات المنکرة.

) کالجرشى ـ للنفس) فی قول أبی الطیب المتنبی یمدح سیف الدولة

مبارک الإسم أغرُّ اللقب ... کریم الجرشَّى شریف النَّسب

وملخَّص القول ـ أن فصاحة الکلمة تکون بسلامتها من تنافر الحروف ومن الغرابة. ومن مخالفة القیاس. ومن الابتذال. والضعف.

فاذا لصق بالکلمة عیب من هذه العیوب السابقة وجب نبذها و اطراحها.

 

و امّا «برخلاف قیاس بودن» عبارت است از کلمه‌ای که  قوانین صرفی استنباط شده از کلام عرب، به ندرت در آن جاری است و آن اینکه خلاف آنچه از عُرف عربی صحیح ثبت شده، باشد. مثل کلمه‌ی (الأجلل) در قول أبی النجم :

حمد و سپاس برای خداوند بلند مرتبه، یکتا، تک، ازلی و اول

پس در کلمه (الأجل) قیاس ادغام کردن است و مجوزی برای فک ادغام نیست. 

و مثل قطع خواندن همزه‌ی وصل در کلمه‌ی «اثنین» در گفته‌ی جمیل:

آگاه باشید! من ندیدم دو نفر را از لحاظ حسن خلق در حوادث روزگار از خودم و از جمل (اسب گوینده)،

و آنچه استعمالش نزد عرب با وجود خلاف قیاس بودن ثابت شده است، از آن مستثنی می شود؛ ولیکن فصیح است .

دو لفظ (المشرق و المغرب) بکسر راء از فصاحت خارج نشده،  گرچه قیاس در آن دو، فتح راء می باشد، و همچنین دو لفظ (المُدهُن والمنخُل) که قیاس در آنها وزن مِفْعَل بکسر المیم وفتح العین است و نیز (عَوِر) که قیاس عارَ می باشد بخاطر مکسور بودن واو ماقبل مفتوح (باید اعلال می شد).

 

و اما «ناخوشایندی در شنیدن» و آن کلمه‌ای است که وحشی است، طبایع آن را نمی پذیرند و گوش ها آن را طرد می کند، و چنان‌که از صداهای زشت و قبیح دوری می‌کنند، از آن نیز دوری می‌کنند.

مانند جرشی برای نفس (خود) در کلام أبی الطیب متنبی که سیف الدوله را ثنا گفته است:

نامش مبارک و لقبش بزرگوار است .... نفسش کریم و نسبش شریف است

و ما حصل آنچه که گفته اند این است که فصاحت کلمه به سلامت آن از ناموزونی حروف و ناشناخته بودن و خلاف قیاس و قانون بودن و مبتذل بودن و ضعیف بودن کلمه است .

پس زمانی که عیبی از این عیوبی که گذشت، به کلمه ای ملحق شود، دور انداختن و کنار نهادن آن واجب می شود.

 

و اما غرابة الاستعمال ، فهی کون الکلمة غیر ظاهرة المعنى ، ولا مألوفة الاستعمال عند العرب الفُصَحاء ، لان المعول علیه فی ذلک استعمالهم.

والغرابة قسمان :

القسم الاول : ما یوجب حیرةُ السامع فی فهم المعنى المقصود من الکلمة : لتَرَدَّدَها بین معنیین أو أکثر بلا قرینة.

وذلک فی الألفاظ المشترکة «کمُسّرج» من قول رؤبة بن العجاج :

ومقلةً وحاجباً مزججا وفاحماً ومرسنا مسرّجا

فلا یعلم ما أراد بقوله «مُسرَّجا» حتى اختلف أئمة اللغة فی تخریجة.

فقال«ابن دُرید» یرید ان أنفه فی الاستواء والدقة کالسیف السّریجی.

و قال «ابن سیده» یرید انه فی البریق واللمعان کالسراج

فلهذا یَحتارُ السامع فی فهم المعنى المقصود لتَردَّدَ الکلمة بین معنیین بدون «قرینة» تعین المقصود منهما.

فلأجل هذا التردد ، ولأجل أن مادة (فَعَّلَ) تدُلُ على مجرد نسبة شیء لشیء ، لا على النسبة التشبیهیة : کانت الکلمة غیر ظاهرة الدلالة على المعنى. فصارت غریبة.

وأما مع القرینة فلا غرابة ـ کلفظة «عزَّر» فی قوله تعالى : (فالذین امنوا وعزروه ونصروه) فانها مشترکة بین التعظیم والإهانة.

ولکن ذکر النصر قرینة على ارادة التعظیم.

القسم الثانی : ما یعاب استعماله لاحتیاج إلى تتبع اللغات وکثرة البحث والتفتیش فی المعاجم «قوامیس متن اللغة المطولة» : «أ» فمنه ما یعثر فیها على تفسیر بعد کدّ. وبحث ـ نحو : تکأکأتم «بمعنى اجتمعتم» من قول عیسى بن عمرو النَّحوی :

 مالکم تکأکأتم  علیّ ، کتکأکئکم على ذی جنة  إفرنقعوا عنّی ـ

ومنه ما لم یعثر على تفسیره نحو (جحلنجع) من قول ابی الهمیسع

من طمحة صبیرها جحلنجع  لم یحضها الجدول بالتنوع

 

و اما غرابة استعمال یا کم‌کاربرد، عبارت است از کلمه‌ای که در غیر معنای ظاهری خود به کار رود و این نوع کاربرد کلمه، نزد فصیحان عرب مرسوم نیست.

و غرابة به دو بخش تقسیم می شود:

بخش اول: آنچه در فهم معنای کلمه باعث سرگردانی شنونده شود. مثلاً بین معانی دچار سردرگمی شود یا به کلماتی بدون قرینه برخورد کند.

[وقتی کلمه ای دارای چند معنی باشد، نیازمند آوردن قرینه هستیم. یعنی مثال یا هر چیزی که همراه کلام بیاید و مخاطب را به آن معنایی که منظور نظر متکلم است، راهنمایی کند.]

و این در الفاظ مشترک اتفاق می افتد .

[الفاظ مشترک: کلمه هایی که از نظر لفظ یکی هستند ولی معانی متفاوتی دارند. مثلا باز به معنای پرنده شکاری و نیز اسم مفعول از فعل «باز کردن» است.]

مانند کلمه «مسّرج» در گفتار رؤبة بن العجاج:

و مقلةً و حاجباً مزججا و فاحماً و مرسنا مسرّجا

پس خواننده متوجه نمی شود که منظور از مسرَّجاً * چیست طوریکه لغت دانان نیز در یافتن معنای آن [در اینجا] با هم اختلاف دارند.

پس ابن دُرید گفته است شاعر خواسته که در راست قامتی و استحکام مانند شمشیر سریجی لاف زند(؟).

و ابن سیده گفته است که شاعر خواسته در برق زدن و تلألو مانند چراغ مثال بزند.

با این وصف، شنونده در فهم مقصود متکلم بدون وجود قرینه، بین معانی متعدد سرگردان خواهد بود.

و به خاطر این سردرگمی، و نیز به این خاطر که مادّه فَعَّلَ مطلقاً بر نسبت چیزی به چیز دیگر دلالت دارد و نه بر نسبت تشبیهی (وقتی کلمه ای بر غیر معنای ظاهری خود دلالت کند) ، این لغت بیگانه می شود.

اما با وجود قرینه، دیگر پیچیدگی و نامفهومی وجود ندارد. مانند لفظ «عزَّر» در کلام خداوند: (پس کسانی که ایمان آوردند و او را تعظیم کردند و یاری دادند)** . معنای مشترک این لفظ، بزرگ شمردن و نکوهش کردن است. اما بخاطر وجود قرینه «یاری کردن»، متوجه می شویم که مقصود، معنای اول یعنی بزرگ شمردن است.

 

بخش دوم:

آنچه کاربرد آن اشکال دارد. به دلیل نیاز به پیگیری کردن لغات و بحث زیاد و جستجو در لغتنامه‌ها . و بعد از رنج و زحمت، باز نیازمند به تفسیر است. مانند کلمه‌ی: تکأکأتم به معنای: «جمع شُدید» در کلام عیسى بن عمرو النَّحوی :

چرا گِرد من جمع شدید، مانند اینکه گِرد یک مجنون جمع شدید، از من دور شوید. 

و از آن جمله است آنچه که سختی تفسیر ندارد. مانند جحلنجع در کلام ابی الهمیسع:

من طمحة صبیرها جحلنجع  لم یحضها الجدول بالتنوع (؟) 


*مسرَّج: نیکوکرده و حسن بخشیده و بهجت یافته، یا به معنی: شمشیر سریجی در دقت و استواری و یا به معنی: مانند سراج در برق و درخشندگی و ...

** سوره مبارکه اعراف/157

 

أما «تنافر الحروف»؛ فهو وصف فی الکلمة یوجب ثقلها على السمع. وصعوبة أدائها باللسان : بسبب کون حروف الکلمة متقاربة المخارج ـ وهو نوعان :

 

1. شدید فی الثقل ـ کالظش (للموضع الخشن) ونحو : همخع «لنبت ترعاه الإبل» من قول أعرابی :

* ترکت ناقتی ترعى الهمخع*

2. و خفیف فی الثقل ـ کالنقنقة «لصوت الضفادع» والنقاخ «للماء العذب الصافی» ونحو : مستشزرات «بمعنى مرتفعات» من قول امرئ القیس یصف شعر ابنة عمه :

غدائره مستشزراتٌ إلى العلا تضل العقاص فی مُثنَّى ومرسل

ولا ضابط لمعرفة الثقل والصعوبة سوى الذوق السلیم ، والحس الصادق الناجمین عن النظر فی کلام البلغاء وممارسة أسالیبهم

   

ناهنجاری-ناسازگاری حروف:

پس آن ویژگی‌ای در کلمه است که موجب سنگینی آن کلمه بر گوش می شود. همچنین به خاطر نزدیک بودن مخارج حروف کلمه به یکدیگر موجب دشواری ادای آن کلمه به وسیله‌ی زبان می شود، و آن دو نوع است:

 

1.سنگینی شدید

مانند الظش (محل ناهموار)

و مانند کلمۀ «همخع» (به معنی نوعی گیاه که شتر از آن می خورد) در کلام اعرابی:

شترم را رها کردم همخع (؟) بچرد.

 

2. سنگینی خفیف

مانند کلمۀ «النَقنَقَه» (برای صدای قورباغه) و کلمۀ «النُقاخ» (به معنی آب گوارای خالص) و مانند کلمۀ «مُستَشزِرات» به معنی بلندی ها (؟) در کلام امری القیس (شاعر) که موی دختر عمویش را وصف می کند:

گیسوهای به هم تابیده بلند .. (؟)

 

و قانون خاصی برای تشخیص سنگینی و سختی کلمات وجود ندارد، جز ذوق سلیم و درک صحیح که این دو از تأمل در کلام سخنوران (فصیح) و تمرین راه و روش آن ها حاصل می شود.

 

فی معرفة الفصاحة و البلاغة

الفصاحة

الفصاحة : تُطلَقُ فی اللغة على معان کثیرة ـ منها البیان و الظهور قال الله تعالى : (و أخی هارون هو أفصح مِنِّی لساناً) أی أبینُ منِّی منطقاً و أظهرُ مِنّی قولاً.

و یُقال : أفصحُ الصَّبیُ فی منطقه، إذا بانَ و ظَهرَ کلامُه.

و قالت العرب : أفصحُ الصبح. إذا أضاء ، و فصح أیضا.

و الفصاحة: فی اصطلاح أهل المعانی ، عبارة عن الألفاظ البیّنة الظاهرة ، المتبادرة إلى الفهم ، والمأنوسة الاستعمال بین الکتاب و الشّعراء لمکان حَسَنها.

و هی تقع وصفا للکلمة ، والکلام ، والمتکلّم ، حسبما یعتبرُ الکاتبُ اللفظة وحدها. أو مسبوکة مع أخواتها.

 

فصاحة الکلمة

1. خلوصها من تنافر الحروف : لتکون رقیقة عذبة. تخف على اللسان ، ولا تثقل على السمع ، فلفظ «أسد» أخف من لفظ «فدوکس».

2. خلوصها من الغرابة ، وتکون مألوفة الاستعمال.

3. خلوصها من مخالفة القیاس الصرفی ، حتى لا تکون شاذة.

4. خلوصها من الکراهة فی السمع

 

در شناخت بلاغت و فصاحت

فصاحت:

فصاحت در لغت به معانی متعددی اطلاق می گردد که از جمله‌ی آن، آشکار شدن و روشن شدن است. خداوند در قرآن از زبان حضرت موسی علیه السلام می فرماید: "برادرم هارون از نظر زبانی از من فصیح تر است" به این معنا که سخنوری او از من واضح تر و گفتار او از من روشن تر است. 

وقتی سخن گفتن کودک واضح و روشن شود، گفته می شود گفتار کودک فصیح شده است.

و وقتی [در ابتدای صبح] هوا روشن شود، عرب می گوید صبح فصیح شد و فَصحَ الصبح هم گفته شده.

و فصاحت در اصطلاح اهل معانی عبارت است از الفاظ روشن و واضح که نزدیک به فهم باشد و به خاطر خوش نامی‌اش برای نویسندگان و شاعران پر کاربرد باشد.

و فصاحت برای  نوشتار، گفتار و گوینده کاربرد دارد. بر این اساس، گاهی نویسنده یک لفظ را به تنهایی در نظر می گیرد و گاهی آن را در ترکیب با سایر کلمات می سنجد.

 

فصاحت کلمه (نوشتار):

  1. از ناهنجاری و ناموزون بودن حروف به دور باشد تا بر زبان سبک آید و شنیدن آن بر گوش سنگین نیاید. لذا واژه «أسد» سبکتر از «فَدَوکَس»* است.
  2. از الفاظ پیچیده و نامفهوم به دور بوده و پر کاربرد باشد.
  3. از قواعد صرفی تبعیت کند، طوریکه غیر عادی و خارج از قاعده نباشد.
  4. کراهت شنیداری نداشته باشد.

* شیر بیشه