حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۱۹ مطلب با موضوع «صرف و نحو :: خلاصه مباحثات» ثبت شده است

بدل:

 

تابعی است که منظور اصلی ما در جمله می باشد امّا ظاهراً عمل به متبوع آن نسبت داده می شود مثل : ، علی در این جمله بدل است و منظور اصلی ما در جمله می باشد امّا عمل "آمدن" به أخوک نسبت داده شده .

 

انواع بدل :

 

1- بدل کل ازکل : وقتی است که بدل و تابع یک مفهوم را می رسانند.

 

رأیتُ صدیقُک زیدٌ منظور از صدیق همان زید است .

 

2- بدل جزء از کل: وقتی است که بدل بخشی از تابع باشد: طالعتُ الکتابَ تُلثَهُ که ثُلْث جزئی از کتاب است.

 

3- بدل اشتمال : وقتی است که بدل وابسته به تابع می باشد یعنی جزئی از مشتملاتش می باشد.

 

صدق از متعلقات محمد است.

 

نکته : بدل متبوع خود را در اعراب مطابقت می کند .

  

عطف بیان:

 

کلمه ای است که مطبوع خود را توضیح و تفسیر می کند و مقصود آن را بیان می کند،(ماقبل خود را توضیح می دهد). عطف بیان می تواند تابع جامدی باشد که مشهورتر از متبوع خود است و می تواند جانشین متبوع خود قرار گیرد که در این صورت فرقی با بدل کل از کل ندارد .

جاءت أختک فاطمة : فاطمة عطف بیان است و مشهورتر از أختک که متبوع است می باشد.

 

نکته : اسمایی که بعد از إمام بیایند عطف بیان هستند

نکته: اسمهای جامد دارای "ال" که پس از اسماء اشاره واقع شوند عطف بیان هستند.

نکته : دو کلمه إبن و بنت زمانی که پس از اسم عَلَم واقع شوند عطف بیان هستند:محمد بن عبدالله

نکته : اسم جامد دارای "ال" بعد از ایها و ایتها عطف بیان هستند: یا ایها الناس

 

عطف بیان معمولاً جامد است و با متبوع خود در اعراب مطابقت می کند.

بدل در احادیث:

حدیث شماره 9 ، حدیث شماره 18، حدیث شماره 65

عطف بیان در احادیث:

حدیث شماره 24، حدیث شماره 65

فاء در عربی شش گونه است :

 

- فاء سببیت است یعنی ماقبل فاء سبب ما بعد آن است و غالبا به معنای «پس» است. مثل اِجتهد فتَنجَح.
- فاء التعلیل که درآن مابعد فاء، علت ما قبل آن است و غالبا به معنای لام یا «به علت اینکه» است : اُخرُج منها فإنکَ رجیم
- فاء فصیحه یا تفریع که دال بر شرط محذوف است مثل الکلام اسم و فعل و حرف فالاسم ... که در تقدیر اینطور بوده است :  فإذا أردت أن تعرف الاسم فهو کذا
-  فاء زائدة که برای زیبائی بر قط و حسب داخل میشود مثل : معی درهم فقط
- فاء عطف
- فاء در جواب شرط
- فاء استیناف که به خلاف فاء عطف است و جمله‌ی بعد از آن،‌ جدا و مستقل از کلام سابق است، مانند: «فلَمّا ءاتاهُما صَالحاً جَعَلا لَه شُرکاءَ فِیما ءَاتاهُما فَتَعالی اللهُ عَمّا یُشرِکون»

4 شرط که اگر یکی را دارا باشد اسم تفضیل است:

 
1-بعد از اسم تفضیل ( من) با مجرورش بیاید (در ترجمه بصورت تفضیلی (تر)  معنی می شود )
2-بعد اسم تفضیل اسم نکره ای بیاید
3-اسم تفضیل با ال تعریف بیاید
4-اسم تفضیل اضافه به معرفه ای شود (بصورت صفت عالی (ترین) ترجمه می شود )

ما مصدریه یعنی مابعد را تاویل به مصدر(مفرد) می برد،

لذا در این حدیث معنا اینطور می شود : مردم از علماء گریزان شوند مانند گریزان بودن گوسفند از گرگ .

در ترکیب هم ما وجمله بعد ازآن تاویل به مصدر رفته مجرور به کاف هستندو جار و مجرورمفعول مطلق برای یفرون است. (فرار میکنند فرارکردن گوسفند از گرگ)
نمی توانیم بگوییم ما در کما موصوله است چون عائد صله ندارد و معنا هم درست درنمی آید: مردم از علماء گریزان شوند مانند آنچنان چیزی که گوسفند از گرگ گریزان است.
 

کلا و کلتا وقتی به ضمیر اضافه شوند اعراب مثنی میگیرند و وقتی به اسم ظاهر اضافه شوند اعراب مقصور را میگیرند یعنی مثل موسی هر سه حالت اعرابیشان تقدیری است.

خبر انها می تواند با توجه به معنای آنها که مثنی است مثنی بیاید و یا با توجه به لفظ آنها که مفرد است مفرد بیاید.

در قرآن کریم هم مونث آن آمده : کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا که در اینجا هاء در اکلها به اعتبار لفظ کلتا مفرد آمده است.

حدیث شماره 23

قانون در مبتدا و خبر یا همان نهاد و گزاره فارسی، این است که وقتی آنها را در فرمول : "مبتدا خبر است" بگذاریم معنا درست دربیاید.


به عنوان مثال اگر در این حدیث  بگوییم:

"مامن انسان"(=مبتدا)، "فی عین مومن" (=خبر) است، درست در نمی آید.


یعنی در فرمول بالا معنا اینطور می شود:
هیچ انسانی در جلوی مومنی است.

پس این دو مبتدا و خبر نیستند.

حدیث شماره 21

 موارد قانونی داریم که : "تَقدیمُ ماحَقُهُ التَاخیرُ یُفیدُ الحَصرَ" یعنی مقدم داشتن (جلوانداختن) آنچه حقش آن بوده که که عقب تر بیاید ، معنای حصر می دهد.

مثل ایاک نعبد که درآن ک مفعول بوده و باید بعد از فعل می آمده ولی بر فعل مقدم شده و لذا به صورت منفصل (ک --> ایاک) آمده، لذا در معنا می بینیم که کلمه "فقط" اضافه شده یعنی ایاک نعبد را معنا می کنند : فقط تو را می پرستیم .

در ا ین حدیث هم "بالتعلیم ارسلت" در اصل "ارسلت بالتعلیم" بوده که چون جارومجرو بر عامل خودش که فعل است مقدم شده در معنا به صورت حصری معنا می شود : فقط به تعلیم فرستاده شدم 
یا:
 این است و جز این نیست که به تعلیم فرستاده شدم.

از همین جهت عرض شد نکته مهمی است چون رسالت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را در تعلیم حصر می کند.

حدیث شماره 23

اصل در مبتدا این است که معرفه باشد، پس چرا در این حدیث انسان نکره است؟

جواب این که یکی از مُسَوِِّغ (مجوز) های ابتدا به نکره آن است که نفی بر آن مقدم شود و اینجا همینطور است مثل: آیه شریفه "مامن دابة الا هو آخذ بناصیتها "که "دابة" در آن نکره است ولی اسم ما واقع شده است.
حدیث شماره 21


اصل در مبتدا این است که معرفه باشد تا خبر دادن از آن مفید باشد و در این حدیث حراره که در اصل مبتدا است نکره است و لذا باید مسوغ داشته باشد ، مسوغات ابتدا به نکره در مبادی العربیه جلد چهارم درس ششم آمده است و در اینجا مقدم شدن جار و مجرور بر آن است.
حدیث شماره 22


مای مشبهه به لیس همانطور که از اسمش پیداست مانند لیس عمل می کند (ما و لای مشبهتین به لیس در بحث نواسخ مبتدا و خبر)، ما در این حدیث حرف عامل و از نواسخ است.
به این ما مای حجازیة هم می گویند.

ما ناسخه یعنی سر مبتدا و خبر می آید و آنها را نسخ می کند ، در این حدیث، انسان در اصل مبتدا بوده است که حالا اسم ما شده است.


حدیث شماره 21

هنگامی که اسم جلاله خداوند متعالی یعنی الله ، منادا واقع می شود گاهی به خاطر احترام حرف ندا را حذف و به جایآن میم مشدده در انتهای کلمه الله می آورند که دلالت بر تعظیم (بزرگداشت) دارد پس در واقع اللهم همان یا الله بوده که به این شکل درآمده است.


در ترکیب می گویئیم:

الله : لفظ الجلالة منادى مبنی بر الضم در محل نصب.

م : حرف مبنی بر الفتح، جانشین (یاء) نداء = یا الله.


حدیث شماره 19

بعد از اعداد معمولا تمیز آنها می آید که منصوب است مثل: و واعدنا موسی ثلاثین لیله که در آن لیله تمیز و منصوب است.


به این نوع بدل که با الفاظ بعد از خود تمامی اجزای مبدل­ منه را تشکیل می­دهند ، بدل تفصیل هم می گویند.
علامت آن و روش تستش هم این است که می توانیم جای مبدل منه ، بدل را بگذاریم که اینجا می شود:
العلوم الْفِقْهُ وَ الطِّبُّ وَ النَّحْوُ وَ النُّجُومُ


در این حدیث، الفقه بدل بعض از کل است و مبدل منه آن اربعه می باشد و طب و نحو و نجوم معطوف به آن و لذا آنها هم در معنا بدل بعض از کل هستند.

حدیث شماره 18

جمله بعد از نکره همیشه صفت واقع می شود و به آن جمله وصفیه می گویند و بعد از معرفه همیشه حال و به آن جمله حالیه می گویند و در هر دو حالت اعرابشان محلی است .


اینجا هم "یقوم بازاء الحق" صفت است برای باطل . یعنی باطلی که اینچنین صفتی دارد که مقابل حق قیام کرده.(لَیْسَ مِنْ باطِلٍ یَقومُ بِاِزاءِ الْحَقِّ...)


"مِن" از  حروف زائده در معنا است. این حروف فقط تأکید مضمون جمله را افاده می کنند و مانند حروف غیر زائد عمل لفظی دارند ، مثل«ما الله بغافل». که «باء» در بغافل حرفی است که معنای جدیدی افاده نمی کند و فقط  برای تأکید نفی غفلت از ذات باری تعالی (که مضمون جمله می باشد) آمده است.


علامت زائده بودن یک حرف آن است که با حذف آن معنا تغییری نمی کند.

حروف جرّی که زاید باشند و دلالت بر معنایی نکنند، تأکید جمله را می رسانند:
(لَیْسَ مِنْ باطِلٍ یَقومُ بِاِزاءِ الْحَقِّ...)

حدیث 14

اسم غیرمتصرف اسمی است که در جمله های مختلف تنها یک شکل دارد و نتوانیم ازآن مثنی ، جمع ، مصغر و منسوب بسازیم. 
اسم های غیرمتصرف عبارتند از: ضمیر، اسم اشاره، موصول، اسم شرط، اسم استفهام، کنایه، ظرف، اسم فعل و عدد.

«مَن» از کلمات مجازاة (مثل مهما، حیثما، اذما، کیفما، انّی، إن) است که بعد ازآن شرط و جزاء می آید، خود کلمه‌ی «مجازاة» هم از همین جزاء گرفته شده.
این کلمات هر دو فعل شرط و جزاء را جزم می دهند و اگر مثل اینجا یکی جمله اسمیه باشد آن را محلا مجزوم می کنند.
در 7 مورد هم واجب است که سر جزاء فاء بیاید و این که جزاء جمله اسمیه باشد (مثل اینجا) یکی از آنهاست.
«مَن» در هر سه حالت موصولی، استفهامی و شرطیه، اسم است و اعراب می خواهد و اینجا هم مبتدا است.
اسم مصدر دلالت بر حاصل فعل می کند، به خلاف مصدر که دال بر حَدَث بدون زمان است.

خیلی وقت ها ظاهر مصدر و اسم مصدر یکی است و در علوم مختلف مثل لغت و نحو و اصول بین علما اختلاف است که مشتقات از مصدر مشتق شده اند یا اسم مصدر و همینطور در مورد تعریف آنها هم این اختلاف وجود دارد.
ولی در تجزیه و ترکیب این اختلافات اثری ندارد لذا ما اینجا همین تعاریف گفته شده را بکار می بریم.
 
وقتی لفظ مصدر و اسم مصدر یکی است، مانند: مَن خَرَجَ فِی طَلَبِ العلمِ... ، باید از طریق قرائن معنائی فهمید که کدام است. گاهی نیز ظاهر لفظ یکی است ولی در اعراب تفاوت دارند،‌مانند: غَسل (مصدر) و غُسل (اسم مصدر). گاهی هم  الفاظ آنها متفاوت است که در این صورت تشخیص آن‌ها آسان است.

اسم معرب را از نظر میزان اعراب پذیری به دو دسته منصرف و غیر منصرف تقسیم می کنند:

اسم منصرف، اسم معربی است که توانایی پذیرش همه‌ی اعرابها (رفع: ـُــٌ ، نصب: ـَــً ، جر: ـِــٍ) را دارد. مانند:

جاء الرجلُ (رجلٌ) / رأیتُ الرجلَ (رجلاً) / سلمتُ علی الرّجلِ (رجلٍ)

اسم غیر منصرف، اسم معربی است که تنوین و کسره قبول نمی‌کند.

برای تشخیص اسمهای منصرف و غیر منصرف، باید اول اسمهای غیر منصرف را که محدود هستند را شناخت و غیر از آنها بقیه اسمهای معرب، منصرف هستند.

 

اسمهای غیر منصرف عبارتند از:

۱- اسم‌های مختوم به «ان» زائد: عثمان - رِضوان - زَیدان.

۲- جمع‌هایی که بر وزن‌های مفاعل، مفاعیل، أفاعل، أفاعیل و فواعل باشد: مدارس، مکاتیب، أماکن، أقالیم، فواصل.

۳- اسم‌های مؤنث لفظی و معنوی: معاویة، مریم و ... .

۴- اسم‌های عَلَم عجمی (غیر عربی): ابراهیم، اسماعیل، یعقوب، یوسف، فرعون، قارون و ... .

۵- صفتی که بر وزن «أفعل» باشد: أحمر، أفضل، أکبر، أجمل و ... .

۶- اسم‌هایی که دارای الف مقصوره و ممدوده مؤنث و جمع باشند: سکری، مرضی، حمراء، أصدقاء، سلمی، خنساء و ... .

 

اعراب اسم غیر منصرف در حالت جری فرعی است و در این حالت،‌ فتحه به نیابت از کسره به عنوان اعراب فرعی بکار می رود. مانند:

 

جاء أحمدُ (أحمد فاعل است و مرفوع به اعراب اصلی)

رأیتُ أحمدَ (أحمد مفعول به است و منصوب به اعراب اصلی)

سلمتُ علی أحمدَ (أحمدَ مجرور است به اعراب فرعی فتحه به جای کسره)

 

* اسم غیر منصرف در دو حالت کسره هم می پذیرد:

1- أل داشته باشد: مررتُ بالمساجدِ.

2- مضاف باشد: مررتُ بمساجدِ المدینهِ.

در مورد اسم الله نظرات متعددی هست که عمده آنها به شرح زیر است :

 

-  کلمه الله در اصل اَلإاله (از إله به معنای عبادت یعنی معبود خاص) بوده است و همزه‌ی آن به‌ خاطر کثرت استعمال حذف شده است : اَل + اِله => اللّه

 

-  اله و وله دو لهجه از یک لغت باشد یعنی اول وله بوده و بعد آن را به ‌صورت اله استعمال کرده ‌اند. یعنی از وله به معنای تحیر است، چرا که عقل ‌ ها در ذات اقدس او حیران‌ اند. (واله هم از همین ریشه است)

 

-  گروهی (بیشتر مستشرقین) هم می ‌گویند که الله گونه دیگر از الاهای زبان سریانی (آرامی) است.

 

-  واژه الله در اصل همان واژه لاه است که الف‌ و لام تعریف به خود گرفته است: ال+لاه => اللّه و به یکی از دو معنای بلند و مرتفع و برتر از هرچیز و یا "تستر" یعنی از نظرها پوشیده و محجوب بودن آمده است.

 

-  الله معنی وصفی دارد و در اصل مشتق از وله به معنای تحیر است چرا که عقل‌ها در ذات اقدس او حیران‌ اند و گاه نیز از ریشه الاهة به معنای عبادت دانسته ‌اند و الاله را به معنی معبود که جامع جمیع اوصاف جلالی و کمالی و عاری از هر عیب و نقص وجودی است گرفته ‌اند.

اعراب به سه دسته‌ی کلی تقسیم می شود:

۱- ظاهری (اصلی، فرعی)
۲- محلی
۳- تقدیری

 

اعراب ظاهری: مخصوص کلمات معرب است که علامت اعراب درظاهر آنها مشخص ومعلوم باشد.

مانند: العلم ُ مفیدٌ. 
العلم مبتدا به اعراب ظاهری، مرفوع 
مفیدٌ خبر به اعراب ظاهری، مرفوع

 

اعراب ظاهری خود به دو دسته تقسیم می شود:

الف - ظاهری اصلی (لفظی): مخصوص کلمات معرب است که ، حرکات اصلی اعراب (ـــَـًــِــٍـــُــٌ و ساکن ــْـ) را در جای خودش بپذیرد. 
مانند: الرجلُ عالمٌ
الرجل: مبتدا به اعراب ظاهری اصلی، مرفوع
عالم: خبر اعراب ظاهری اصلی مرفوع 

ب- ظاهری فرعی (نیابی): مخصوص کلمات معرب که به جای حرکات اصلی اعراب، یک حرف یا یک حرکت دیگر جانشین آنها گردد. موارد اعراب فرعی عبارتند از:

 

۱- اسم مثنی: (انِ) درحالت رفعی و (ین ِ) درحالت نصب و جر جایگزین می‌شود.

مانند:

- الرجلان ِ مؤدبان ِ

الرجلان:‌ مبتدا و مرفوع به اعراب ظاهری فرعی - مودبان: خبر و مرفوع به اعراب فرعی

- رأیت الرجلین ِ 

الرجلین: مفعول و منصوب به اعراب فرعی

- مررت علی الرجلین ِ

الرجلین: مجرور به حرف جر به اعراب فرعی

               

۲- جمع مذکر سالم: درحالت رفعی «ونَ» و در حالت نصبی و جری «ینَ» می‌گیرد.

مانند:

- المسلمون هادفون َ

المسلمون: مبتدا مرفوع (فرعی) - هادفون: خبر مرفوع (فرعی) 

- سلمت علی المومنینَ            

المومنین: مجرور به حرف جر (فرعی) 

- رأیت المومنین َ

المومنین: مفعول به و منصوب (فرعی)

 

۳- اسماء خمسه ( اب – اخ – ذو – فو – حم ): این اسماء هرگاه مفرد باشند و مضاف واقع شوند و مضاف الیه آنها «ی» متکلم نباشد، اعراب آنها فرعی است؛ یعنی در حالت رفعی با «و» و در حالت نصبی با «ا» و در حالت جری با «ی» می آید.

مانند:

خرج ابوالفضل

رأیت أباک

سلمت علی أبیک                         

 

۴- جمع مؤنث سالم: فقط در حالت نصبی اعراب آن فرعی است و به جای فتحه، کسره می گیرد. 

مانند:

- التلمیذاتُ مجتهدات ٌ

- رأیت التلمیذات ِ 

التلمیذات: مفعول به و منصوب (به اعراب فرعی)

- سلمت علی المعلمات ِ

 

۵- اسامی غیر منصرف: فقط در حالت جر اعراب آنها فرعی است و به جای کسره، فتحه می گیرند.

مانند:

- سافرت الی مشهدَ          

المشهد: مجرور به حرف جر (فرعی)  

 

۶- مضارع مرفوع: در جایی که به جای ضمه، «ن» می‌گیرد (صیغه‌های ۵ گانه)، اعراب آن فرعی است: یذهبان - تذهبون  

 

۷- مضارع منصوب و مجزوم: در صیغه‌های ۵گانه که «ن» آنها حذف می‌شود، اعراب آن فرعی است.

مانند:

- أن یکتبا (منصوب به اعراب فرعی)

- لما تذهبی (مجزوم به اعراب فرعی)

تذکر: در مضارع مجزوم زمانیکه حرف عله ناقص حذف می شود اعراب آن نیز فرعی است.

مانند: لم یدعُ (مضارع مجزوم به اعراب فرعی)

 

اعراب محلی: مخصوص کلمات مبنی و جمله‌ها و شبه‌جمله‌هایی است که نقش‌پذیرند و علامت اعراب در ظاهر آنها مشخص و معلوم نیست.

مانند:

- هوَ عالمٌ 

هو (اسم مبنی): مبتدا و محلاً مرفوع

- الرجل خرج من البیتِ  

«خرج من البیت» (جمله‌ی فعلیه): خبر و محلاً مرفوع    

- التلمیذ فی الصفِّ  

«فی الصف» (شبه‌جمله): خبر و محلاً مرفوع

 

اعراب محلی در اسم‌های مبنی:

- ضمیرها: هو، هی، أنت، ه، ها، کَ ....

- اسم‌های اشاره: هذا، هذه، ذلک، تلک، هؤلاء ....

- اسم‌های موصول: مَن، ما، الّذی، الّتی ....

- اسم‌های استفهام: من، ما، کیف، أینَ، متی ...

اسم های مبنی هستند که اگر در عبارت نقش بپذیرند، اعرابشان محلی است.

مانند:

- أنتَ مؤمنٌ بالله

  أنتَ: مبتدأ و مرفوع محلاً      مؤمنٌ: خبر و مرفوع

- الله خلقَکم

  «کم» مفعول به و منصوب محلاً

- العاقل مَن إبتعد عن الباطل

  «من» خبر و مرفوع محلاً

- هؤلاء یساعدون الآخرین

 «هؤلاء» مبتدأ و مرفوع محلاً

 

اعراب محلی در جمله و شبه‌جمله: اگر جمله و شبه‌جمله (جار و مجرور) نقش‌هایی مانند خبر و ... بپذیرند اعرابشان محلی است.

مانند:

- اللهُ خَلَقَ الاَشیاءَ

 خلق: فعل و فاعل آن ضمیر مستتر «هو»، خبر (جمله‌ی فعلیه) و مرفوع محلاً

- السَّلامُ عَلَی الحُسینِ (ع)

 علی الحسین: جار و مجرور، خبر (شبه‌جمله) و مرفوع محلاً

 

اعراب تقدیری: مخصوص کلمات معرب است که به دلایلی اعراب آنها ظاهر نمی شود. موارد اعراب تقدیری عبارتند از:

 

۱- اسم مقصور: در هر سه حالت رفع و نصب و جر، اعراب آن تقدیری است.

مانند:

- جاءَ الفتی

الفتی:‌ فاعل و مرفوع (تقدیراً)  

- رأیت الفتی

 الفتی: مفعول و منصوب (تقدیراً)  

- مررت علی الفتی         

الفتی: مجرور به حرف جر (تقدیراً)

 

۲- اسم منقوص: فقط در حالت رفع و جر اعراب آن تقدیری است  و در حالت نصبی اعراب آن اصلی می باشد. 

مانند:

- جاء القاضی 

  القاضی: فاعل و مرفوع (تقدیراً)

- سلمت علی القاضی 

  القاضی: مجرور به حرف جر (تقدیراً)

- رأیت القاضیَ

  القاضی: مفعول به و منصوب به اعراب اصلی

 

۳- اسمی که به ضمیر «ی» متکلم متصل شود در هر سه حالت نصب و جر و رفع اعراب آن تقدیری است. 

مانند:

- هذا کتابی 

  کتابی: خبر و مرفوع (تقدیراً)

 - رأیت أبی     

  أبی: مفعول به و منصوب (تقدیراً)   

- سلمت علی أبی              

  أبی: تقدیراً مجرور به حرف جر

 

۴- فعل مضارع مرفوع ناقص در صیغه‌های 4گانه اعرابش تقدیری است و همچنین مضارع منصوب ناقص در صیغه های 4گانه زمانیکه به «ی» ختم می شود اعراب آن تقدیری می‌باشد. به عبارت دیگر ، فعل مضارع ناقص زمانی که به «ی - وْ - ی» ختم شود، اعراب آن تقدیری است.

مانند: یدعو - یرمی - أن یخشی - أن تخشی 

تذکر ۱: فعل مضارع مرفوع زمانیکه ضمه می‌گیرد و مضارع منصوب زمانیکه فتحه می‌گیرد و مضارع مجزوم زمانیکه ساکن می‌شود، اعراب آن اصلی است.

تذکر ۲- اسم مثنی و جمع مذکر سالم هرگاه به ضمیر «ی» متکلم متصل شود، همچنان اعراب آن فرعی است.

مانند: هذان ِ کتابای (کتابا:‌خبر و مرفوع به اعراب فرعی)