حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۵۶ مطلب با موضوع «منطق» ثبت شده است

عنوان درس: منطق

مرجع: کتاب «المنطق»

نویسنده: علامه محمدرضا مظفر

صوت: استاد محمدی خراسانی

شماره

موضوع

پخش فایل صوتی

دانلود

حجم

۹۱ 

 شروط قیاس مرکب از حملیه و متصله


 16.1 MB

۹۲ 

شروط قیاس استثنایی


 16.7 MB

۹۳ 

لواحق قیاس


 20.2 MB

۹۴ 

حرکت عقل میان معلومات


 18.4 MB

۹۵ 

قیاس‌های مرکب 


 20.5 MB

۹۶ 

قیاس مساوات


 20.3 MB

۹۷ 

یک شبهه‌ی دشوار


 19.2 MB

۹۸ 

 تمثیل


 17.3 MB

۹۹ 

تمرینات 


 19.4 MB

۱۰۰ 

 صناعات خمس


 18.3 MB

 ۱۰۱

 اولیات 


 18.2 MB

۱۰۲

تجربیات


 18.8 MB

۱۰۳ 

 متواترات


 19.6 MB

۱۰۴ 

فطریات

 

 13.9 MB

۱۰۵ 

مظنونات


 19.3 MB

۱۰۶ 

تأدیبات صلاحیه


 19.3 MB

۱۰۷ 

خلقیات

 

 18.5 MB

۱۰۸ 

وهمیات


 19.8 MB

۱۰۹ 

مسلمات


 18.4 MB

۱۱۰ 

مخیلات 


 20.1 MB

۱۱۱ 

 صناعت برهان


 19.3 MB

۱۱۲ 

 اقسام برهان إنّی


 19.1 MB

۱۱۳ 

روش فکری برای تحصیل برهان 


18.0 MB

۱۱۴ 

برهان لمّی مطلق و غیرمطلق 


 17.3 MB

۱۱۵ 

اخذ انواع علت به عنوان حد وسط 


 18.1 MB

۱۱۶ 

شروط مقدمات برهان


 20.1 MB

۱۱۷ 

معنای ذاتی در کتاب برهان


 20.1 MB

۱۱۸ 

معنای ذاتی در باب حمل


 17.1 MB

۱۱۹ 

 چرا به جدل نیازمندیم


 20.5 MB

۱۲۰ 

فواید جدل 


 17.7 MB

 

<قبلی   ۱    ۲    ۳    ۴    ۵   بعدی >

 

در شکل چهارم،حدّ وسط در صغرى،موضوع و در کبرى، محمول واقع مى‌شود.

شکل چهارم دقیقا به عکس شکل اول قیاس است که در آن‌جا اوسط در صغرى، محمول و در کبرى، موضوع بود.

در این شکل جایگاه اصغر و اکبر در نتیجه، با جایگاه آنها در دو مقدمه اختلاف دارد و به همین دلیل، این شکل از همۀ شکلهاى دیگر از مقتضاى طبع دورتر است و منتج بودن آن براى ذهن غیرواضح است و ازاین‌رو، برخى از منطق‌دانان این شکل را در نوشته‌هاى خود ذکر نکرده اند و به سه شکل دیگر اکتفا نموده اند.

 

شروط شکل چهارم

این شکل در صورتى منتج است که شرطهاى سه‌گانۀ عمومى،که در همۀ شکلها معتبر است و در بحث«قواعد عمومى»از آن یاد شد،در آن رعایت شده باشد و آن اینکه:

از دو سالبه و یا دو جزئیه تشکیل نشده باشد و به این صورت نباشد که صغراى آن سالبه و کبراى آن جزئیه باشد. علاوه بر این سه شرط، دو شرط دیگر، که اختصاص به این شکل دارد،در آن معتبر است:

1 - اینکه هیچ‌یک از مقدمات آن سالبۀ جزئیه نباشد.

2 - هرگاه دو مقدمۀ آن موجبه است صغرى،کلیه باشد.

 

بنابراین،اگر صغرى موجبه جزئیه بود، نباید کبرى موجبه باشد، بلکه حتما باید سالبۀ کلیه باشد.

 

ضربهاى شکل چهارم

با توجه به شرطهاى پنجگانه،تنها پنج ضرب از ضربهاى شکل چهارم منتج مى‌باشد.

زیرا شرط اول چهار ضرب را (که حاصل‌ضرب دو سالبه در دو سالبه است) از درجۀ اعتبار مى‌اندازد.

شرط دوم، سه ضرب را ساقط مى‌کند (یکى آنجا که صغرى و کبرى هردو موجبۀ جزئیه است ، دوم آنجا که صغرى موجبۀ جزئیه و کبرى سالبۀ جزئیه است، سوم آنجا که صغرى،سالبۀ جزئیه و کبرى،موجبۀ جزئیه است).

 شرط سوم، یک ضرب را ساقط مى‌کند و آن ضربى است که صغرى در آن سالبۀ کلیه و کبرى موجبۀ جزئیه است.

شرط چهارم، دو ضرب را ساقط مى‌کند (آنجا که صغرى یا کبرى سالبۀ جزئیه،و مقدمۀ دیگر موجبۀ کلیه است).

شرط پنجم، یک ضرب را ساقط مى‌کند  و آن ضربى است که صغراى آن، موجبۀ جزئیه و کبراى آن، موجبۀ کلیه است.

 

ضرب اول : از دو موجبۀ کلیه تشکیل مى‌شود و موجبۀ جزئیه نتیجه مى‌دهد.

مثال:هر انسانى حیوان است و هر ناطقى انسان است.

:.بعض حیوان ناطق است.

 

 ضرب دوم : از موجبۀ کلیه و موجبۀ جزئیه تشکیل مى‌شود و موجبۀ جزئیه نتیجه مى‌دهد.

مثال:هر انسانى حیوان است. بعض پستاندار انسان است.

:.بعض حیوان پستاندار است.

 

ضرب سوم: از سالبۀ کلیه و موجبۀ کلیه تشکیل مى‌شود و سالبۀ کلیه نتیجه مى‌دهد.

مثال:هیچ ممکنى همیشگى نیست و هرچه محلّ حوادث است،ممکن است.

:.هیچ موجود همیشگى‌اى محل حوادث نیست.

 

ضرب چهارم : از یک موجبۀ کلیه و یک سالبۀ کلیه تشکیل مى‌شود و سالبۀ جزئیه نتیجه مى‌دهد.

مثال:هر شىء روانى تبخیر مى‌شود و هیچ آهنى روان نیست.

:.بعض اشیایى که تبخیر مى‌شود، آهن نیست.

 

ضرب پنجم : از موجبۀ جزئیه و سالبۀ کلیه تشکیل مى‌شود و سالبۀ جزئیه نتیجه مى‌دهد.

مثال:بعض اشیاء روان تبخیر مى‌شود و هیچ آهنى روان نیست.

:.بعض اشیاء تبخیرشونده،آهن نیست.


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص:فائزه موسوی

هر قیاسی که مواد آن نه از یقینیات باشد و نه از مشهورات و مسلمات، یا از آنها باشد اما صورت قیاس مطابق با قوانین و ضوابط قیاس نباشد،در این صورت لاجرم قیاس، از جهت ماده یا هیأت،شبیه به حق و یقین، یا شبیه به مشهور خواهد بود. در نتیجه مخاطب، به‌واسطۀ قصور یا غفلت،در آن دچار اشتباه شده، و آن را با حق درمى‌آمیزد؛ و آن استدلال در معرض قبول و پذیرش واقع مى‌شود؛ اگرچه در حقیقت باطل است و شایستۀ نام قیاس نیست.

چنین قیاسى اگر شبیه برهان باشد«سفسطایى»،و صناعتش، «سفسطه»نامیده مى‌شود و اگر شبیه جدل باشد،«مشاغبى»و صناعتش، «مشاغبه»خوانده مى‌شود. [مشاغبه: نزاع و خصومت طرفینی]

سبب هریک از سفسطه و مشاغبه دو چیز مى‌تواند باشد:

1-اینکه آورندۀ قیاس واقعا اشتباه کند

2-اینکه آورندۀ قیاس از روى عمد و قصد بخواهد مخاطب را به غلط و اشتباه اندازد، درحالى‌که خودش موضعِ غلط را مى‌شناسد،و بدان توجه دارد.

و درهرحال وى را «مغالط» و قیاسش را «مغالطه» مى‌خوانند.

بنابراین، مغالطه‌اى که در اینجا موردنظر است،هردو قسم-یعنى هم اشتباه و غلط سهوى و نادانسته، و هم اشتباه و غلط عمدى و دانسته-را شامل مى‌شود.

 

دو مثال:

1. آنجا که قیاس مغالطی  از حیث هیئت شبیه برهان باشد:

اللّه موجود است. «صغرى»

و هر موجودی، مادی و محسوس است. «کبرى»

پس اللّه تعالى، مادّى و محسوس است. «نتیجه»

این استدلال از لحاظ هیأت ایرادى ندارد و شرایط شکل اوّل از ایجاب صغرى و کلیّت کبرى در ظاهر مراعات شده، ولى از لحاظ مادّه غلط است زیرا که کلیّت کبرى مقبول نیست (بعضی از موجودات، محسوس و مادی هستند). لذا چنین قیاسى منتج نیست.

 

2. آنجا که قیاس مغالطی از لحاظ مادّه شبیه به برهان باشد:

حافظ انسان است. «صغرى»

حافظ شاعر است. «کبرى»

پس انسان شاعر است. «نتیجه»

 

این استدلال از لحاظ مادّه اشکالى ندارد و هریک از کبرى و صغرى درست است ولى از لحاظ هیئت که شکل سوّم است کمبود دارد. چون در شکل سوّم کلیّت یکى از دو مقدّمه شرط است.حال آن‌که در استدلال مذکور، هر دو مقدّمه قضیۀ شخصیّه و جزئیه است و نتیجه‌اش غلط از آب درمى‌آید.

 

اغراض مغالطه 

مغالطه،به معناى به غلط انداختن دیگرى از روى عمد،گاهى به قصد صحیح و براى مصلحت پسندیده‌اى صورت می گیرد؛ مثلا معلّم در مقام گفتگو و مباحثۀ علمى به منظور آزمون متعلّم-با شاگردش از در مغالطه وارد مى‌شود- که آیا بعد تا اینکه این قوّت فکرى در او پیدا شود و مغالطۀ استدلال را کشف کند. نام این مغالطه را«قیاس امتحانى» گویند.

و گاهى مغالطه‌گر یک غرض فاسد، غیرمنطقى و غیرعقلایى دارد. مثلا غرضش ریاکارى و تظاهر به علم و معرفت است، مى‌خواهد به مردم بنمایاند که او نیز عالم است و بدین‌وسیله بر اقران و همدرسان خویش تفوق و برترى حاصل کند.

 

فواید صناعت مغالطه 

1- توسط این صناعت انسان مى‌تواند خود را از اشتباه در استدلال نگه داشته،و از باطل حفظ کند؛ زیرا وقتى انسان مورد و موضع مغالطه را بشناسد، راه فرار از اشتباه و خطا را مى‌شناسد.

2- به‌وسیلۀ این صناعت آدمى مى‌تواند از خود در برابر مغالطه‌گران دفاع کند، و مورد خطا و اشتباه آنان را معلوم سازد. 

 

موضوع صناعت مغالطه

مرحوم مظفر مى‌فرماید: موضوع این صناعت محدود به حدّ خاص و مخصوص به شىء خاصّى نیست، مثلا مخصوص مسائل عقلى،فلسفى یا مسائل نقلى و...نیست بلکه تمام آنچه را که دو صناعت برهان و جدل بدان تعلّق داشت، موضوع صناعت مغالطه همه را شامل مى‌شود.

باید گفت مبادى صناعت مغالطه نیز در ازاى مبادى صناعت برهان و جدل است، بدین‌معنا که مبادیش شبیه مبادى آنهاست.

با این تفاوت که صناعت برهان و جدل دو صناعت حقیقى و واقعى بودند ولى صناعت مغالطه یک صناعت صورى و ظاهرى است. زیرا که مشابهت مبادى مغالطه به مبادى برهان و جدل در ظاهر و برحسب رواج و شهرت آن قضایا در اذهان است.

اما این صناعت فایدۀ دیگرى نیز دارد و آن اینکه انسان را قادر مى‌سازد در برابر مغالطه‌گر، مغالطه کند و بتواند در برابر چنین کسانى مقابله به مثل نماید.

 

اجزاى مغالطه 

غلط و اشتباهى که در قیاس مغالطى واقع مى‌شود، سه صورت دارد:

1- یا در ماده یعنى نفس مقدمات واقع مى‌شود؛

2- یا در صورت یعنى هیأت تألیف مقدمات واقع مى‌شود؛

3- یا در هردو صورت مى‌گیرد.

و نیز گاهى اشتباه و غلط در خود قضیه رخ مى‌دهد، ولو آن قضیه مقدمۀ یک قیاس نباشد.

 

انواع مغالطه:

این نوع غلط و اشتباه گاهى از جهت لفظ است و گاهى از جهت معناست.

و در این صورت، انواع مغالطه بر دو دستۀ اصلى خواهد بود:

1-مغالطه‌هاى لفظى

2-مغالطه‌هاى معنوى 

 


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

صناعت چهارم از صناعات خمس، صنعت شعر است.

هدف اصلى صناعت شعر، تأثیرگذارى بر نفوس اجتماعات بشرى به منظور بر انگیختن احساسات و عواطف آنان است در جهت مقصدى که شاعر دارد.

رکن اساسى کلام شعرى که قوام شعر به آن است و همان عامل موجب تأثیر در نفوس مى‌شود و احساسات و عواطف را برمى‌انگیزاند، «تخییل و تصویر» است. یعنى این‌که بر قوّه خیال انسان‌ها (که در بیشتر مردم همین قوّه حاکم است تا نیروى عقل) حکومت کردن و آن را در اختیار گرفتن.

یقینا تخییل، تصویر و بیان یک مطلب به صورت مجسم کردن آن، از حیث تأثیر، نقش اوّل را دارد.

 

هدف از صناعت شعر

مى‌توان به‌طور خلاصه مهمترین مقاصد شعر را بدین صورت فهرست کرد:

الف. ایجاد سرور، بهجت و شادمانى در نفوس شنوندگان.

ب. ایجاد غم، اندوه و درد در مستمعین.

ج. روحیّه دادن به افراد و تشجیع کردن آنها تا به عمل خاصى اقدام کنند.

د. برافروختن آتش خشم و کینه در دل‌ها 

ه‍. ایجاد حالت روانى ترس،وحشت،بزدلى و ترسانیدن افراد از اقدام و...

و. هولناک و عظیم جلوه دادن یک امر (کاهی را به کوهی تبدیل کردن).

ز.کوچک شمردن یک امر،توهین به یک شخص بزرگ و داراى ارزش اجتماعى (کوهى را به کاهى بدل کردن).

ح. انفعالات و تأثرات و مانند اینها،که شعر در نفس آدمى ایجاد مى‌کند. 

 

اجزای شعر

شعر نیز مانند خطابه داراى دو جزء است:

1.عمود شعر که همان مواد قیاسات شعرى (یعنى قضایاى متخیلات) است؛ 

2. اعوان شعر که همان اوزان و قافیه هاست.

اگرچه کلام موزون و مقفّى را کلام شعرى مى‌دانیم و قیاس شعرى را از آن مرکب مى‌دانیم، امّا باید بدانیم که منطقیون هرکلام منظوم و به رشتۀ نظم درآمده را،که داراى قافیه باشد شعر نمى‌نامند؛ بلکه خصوص کلام منظومى که موجب تأثیر در نفس و تخیّل باشد ولو موجب تصدیق هم نشود و فی الواقع دروغ و خلاف واقع هم باشد را شعر گویند.

لذا شعر در عرف منطقى، کلام مخیّل است.

 

تعریف شعر 

شعر کلامى است خیال‌انگیز، مرکب از عباراتى موزون، برابر و قافیه‌دار.

 

قاعده مخیلات

قوام شعر به سه چیز است: وزن، الفاظ و معانى مخیله.

بنابراین،کسى که مى‌خواهد صناعت شعر را به‌خوبى فراگیرد ناچار است به قواعدى که این امور را تحت ضابطه درمى‌آورد،رجوع کند.

اما «وزن و الفاظ» قواعدى دارد که در علوم مشخصى بیان شده است و مى‌توان بدان مراجعه نمود؛ و محل ذکر آن،علم منطق نیست؛ زیرا براى منطق‌دان تنها جنبۀ تخیلى شعر اهمیت دارد.

از ماهیت«وزن»در علم موسیقى و از استعمال و نحوۀ کاربرد آن در علم عروض بحث مى‌شود؛ و محل بحث از«الفاظ» علوم لغت و بلاغت و بدیع است.

 

ملکه شعر

شعر همچون دیگر صناعتها و فنون نیست که همواره صانع از روى تأمل و توجه و آگاهانه ابداع مى‌کند؛

بلکه شعر و شاعرى بیشتر خدادادى است تا اکتسابى. شعر همچون الهامى از درون شاعر مى‌جوشد و بر زبانش جارى مى‌شود و زمانى آگاهانه است و زمانى ناآگاهانه.

کمتر مى‌توان از راه تعلیم و آموزش و تمرین ملکۀ شعر را بدست آورد، مگر آنکه استعداد آن در وجود انسان نهفته باشد و آنگاه آن را با تمرین و ممارست بارور و شکوفا سازد.

 


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

صناعت خطابه 

قسم سوم از از اقسام پنج‌گانه باب صناعات خمس،دربارۀ صناعت خطابة است

 

نیاز به صنعت خطابه

انسان براى آنکه در جامعه مؤثر باشد و به اهداف اجتماعى خود نایل آید،ناچار است مردم را با خود همراه سازد و رضایت آنان را جلب کند،و نسبت به مطالب موردنظر متقاعدشان نماید. زیرا تنها در صورت جلب رضایت و قانع کردن ایشان است که مى‌توانند اندیشه و رسالت خود را عملى سازد. از طرفى، برهان و استدلالهاى جدلى در مردم عادى و بلکه بسیارى از خواص، چندان کارگر نمى‌افتد،زیرا توده مردم بیشتر تحت تأثیر ظواهر و عواطف و احساسات هستند تا اندیشه و بصیرت. و لذا راهها و شیوه‌هاى عقلى نمى‌تواند در عواطفى که بر مردم حاکم است، تأثیر کند؛ و چاره‌اى جز تمسک به خطابه براى متقاعد کردن ایشان نیست.

 

وظیفه خطابه

مى‌توان فهمید که وظیفۀ خطابه عبارت است از:دفاع از عقیده، روشن کردن افکار عمومى نسبت به هرچیزى،قانع ساختن نسبت به اصلى از اصول. و به‌طور خلاصه، وظیفۀ خطابه آن است که مردم را براى پذیرش آنچه خطیب مى‌خواهد،آماده سازد.

 

تعریف صناعت خطابه

خطابه صناعتى علمى است که توسط آن مى‌توان تودۀ مردم را نسبت به چیزى که انتظار تصدیق به آن مى‌رود،در حدّ امکان قانع ساخت.مقصود از«قناعت»، تصدیق به شىء است همراه با اعتقاد به عدم امکان وجود ناقضى براى آن، و یا همراه با اعتقاد به امکان وجود ناقض، امّا با تمایل به خلاف آن. ناقض،اما نفس به‌واسطۀ وجود شیوه‌هاى قانع‌کننده،بیشتر مایل به خلاف آن مى‌باشد.

این،تعریف اصل این صناعت است که غایت آن پیدایش ملکۀ خطابه است،ملکه‌اى که خطیب توسط آن مى‌تواند مردم را قانع کند.

 

نکته:

باید توجه داشت که مقصود از واژۀ«خطابه»،که نام این صناعت است،تنها آن معنایى نیست که در زمان ما از این واژه فهمیده مى‌شود؛یعنى اینکه شخص بایستد و در اجتماعى از مردم به هر نحو و هر اسلوب سخن بگوید؛بلکه قوام معناى خطابه به آن است که مطالب به‌گونه‌اى ارائه شود که بتواند مردم را قانع کند؛خواه به صورت نوشته باشد،و یا آنکه به صورت گفت‌وگو باشد؛چنانکه در محاکم قضایى مشاهده مى‌شود.

 

اجزاى خطابه 

خطابه دو جزء دارد: عمود و اعوان. 

الف-عمود.مقصود از«عمود»در اینجا مادۀ قضایاى خطابه است که حجت اقناعى از آنها تشکیل مى‌شود. حجت اقناعى در اصطلاح این صناعت«تثبیت» خوانده مى‌شود.

 به دیگر سخن:عمود عبارت است از هر قولى که ذاتا مطلوب را بر حسب اقناع نتیجه دهد. و ازاین‌رو آن را عمود خوانده‌اند که قوام خطابه به آن است، و در اقناع بر آن اعتماد و تکیه مى‌شود.

 

ب-اعوان.مقصود از«اعوان»افعال و اقوال و هیأتهاى بیرون از عمود است که براى قانع کردن و آماده ساختن شنوندگان براى پذیرش،به عمود کمک کند. 

در حقیقت،هریک از این‌دو(عمود و اعوان)جزء مقوم خطابه بشمار مى‌روند.

 

و اعوان یا به صناعت و حیله است،و یا به غیر صناعت و حیله.قسم نخست را«استدراجات»مى‌نامند،که خود بر سه دسته است:

استدراجات برحسب گوینده،استدراجات برحسب سخن،استدراجات برحسب شنونده.و قسم دوم،یعنى آنچه به غیرصناعت و حیله است،«شهادت» نامیده مى‌شود،که یا قولى است و یا حالى. بنابراین،مى‌توان گفت خطابه داراى شش جزء است.

 

1-عمود:عمود از مظنونات یا مقبولات یا مشهورات و یا مخلوطى از اینها تألیف مى‌شود.و از آنجا که استفاده از مشهورات در خطابه به اعتبار تأثیرى است که در اقناع مردم دارد،همین اندازه کافى است که مشهور ظاهرى باشد.

 

2-استدراجات برحسب گوینده:یعنى اینکه خطیب پیش از شروع در خطابه در هیأت و قالبى که زمینۀ پذیرش گفتارش را فراهم آورد،ظاهر شود.بدین‌صورت که اوّلا:توسط خودش یا دیگرى معرفى و تمجید شود.و ثانیا:ظاهرى آراسته و مناسب با مجلس و سخن و انتظار حضار داشته باشد.

 

3-استدراجات برحسب سخن:یعنى آنکه آهنگ کلام خطیب متناسب با غرض و هدف او باشد،و خطیب با توجه به مقتضاى حال و لحاظ آنچه بر شنوندگان مؤثر مى‌افتد،صدایش را بلند یا کوتاه کند،یا در حلق بچرخاند،یا به سرعت ادا کند،یا با تأنى،و یا بریده‌بریده سخن بگوید.

 

4-استدراجات برحسب شنونده:یعنى آنکه خطیب تلاش کند شنوندگان را با خود همراه سازد،و عواطف ایشان را به سوى خود جلب کند،تا سخنش در دل ایشان بنشیند،و براى شنیدن مطالب او آماده باشند.خطیب باید از اهانت و تحقیر شنوندگان خود سخت بپرهیزد.

 

5-شهادت قولى: این شهادت یا توسط گفتۀ کسى که مردم علم و یا ظن به صدق و درستى او دارند حاصل مى‌شود؛یا توسط تأییدات حضار و داور جلسه؛و یا به وسیلۀ سندهاى معتبر.

 

6-شهادت حالى: این شهادت یا برحسب گوینده است-مثل آنکه فضایل خطیب زبانزد همگان بوده،و از مقام و موقعیت ویژه‌اى نزد مردم برخوردار باشد و یا نشانه‌هاى صدق درش ظاهر باشد-و یا برحسب سخن است،مانند قسم خوردن،و یا تحدى کردن.

 

تفاوت میان جدل و خطابه

1- اگرچه موضوع خطابه،همچون جدل،عام است و محدود به یک علم یا مسألۀ خاص نیست،اما مطالب علمیى که در آن یقین طلب مى‌شود،از موضوع خطابه بیرون است،برخلاف جدل.

 

2-اگرچه غایت خطابه،همچون جدل،غلبه است،اما غایت خطابه غلبۀ با اقناع است،برخلاف جدل.

 

3-اگرچه مشهورات هم در خطابه بکار مى‌رود و هم در جدل،اما در خطابه مى‌توان از مشهورات ظاهرى مطلقا استفاده کرد،برخلاف جدل. 

 


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

پس از برهان، دومین قسم از صناعات خمس، صناعت «جدل» یا آداب مناظره است. 

جدل در لغت به معناى «ستیزه و لجاجت ورزیدن» در خصومت کلامى است، که غالبا همراه با بکارگیرى نیرنگ و حیله همراه است و هرکدام از طرفین مى‌کوشند تا رقیب و طرف بحث خود را مغلوب سازد و در نزد دیگران او را ملزم سازد.

منطقیون جدل را به صناعت جدل یا ملکه و قوۀ استعمال این فنّ اطلاق مى‌کنند و منظور ما از صناعت جدل همان عملیّات شخص مجادل و دارندۀ این صنعت و فنّ است که با استفاده از قواعد صناعت جدل، استدلال خویش را بر آن‌ها مبتنى مى‌کند و منظور، همان قیاس جدلى یا استدلال جدلى است.

استدلال جدلى عبارت است از استدلالى که از مشهورات یا مسلّمات فراهم آمده باشد. مبادى اوّلیّه جدل را قضایاى مشهوره و مسلمه تشکیل مى‌دهند و هدف از این استدلال همانا الزام و اسکات خصم مى‌باشد.

وضع، رأیى است که مورد اعتقاد است و یا شخص بدان ملتزم است .

منظور از اعتقاد، نظریه‌اى که شخص قلباً بدان معتقد است و منظور از التزام این است که شخص به آن رأی معقتد نیست اما به خاطر مصالحی خود را ناچار به دفاع از آن می بیند.

 

نیاز به جدل

در برابر هر«وضعى»[-هر رأى و نظرى که مورد اعتقاد یا التزام است]دو گروه صف مى‌بندند:

گروهى که از آن حمایت و طرفدارى مى‌کنند و گروه دیگرى که مى‌خواهند آن را نقض کرده و ابطال کنند.  همین امر موجب مناظره و جدال کلامى میان این‌دو دسته مى‌شود و هر گروهى در پى کسب دلیل و حجت براى تأیید آنچه پذیرفته و اسکات خصم خود مى‌رود.

اگرچه براى اقامۀ دلیل بر هر مطلبى، روش برهان و حکمت، بهترین و متقن‌ترین راه براى نیل به مطلوب است وکاملا تضمین شده است ؛ ولى در هر مقامى و به هر مناسبتى نمى‌توانیم با برهان استدلال کنیم بلکه عوامل و اسبابى در کار است که شخص ناچار است از شیوۀ استدلالى دیگرى استفاده کند.

 

علل استفاده از جدل 

علل و اسبابى چند موجب مى‌شود که انسان گاهى در مقام مباحثه با غیر، جانب برهان را فروگذارد و به جدل تمسک جوید. این اسباب عبارتند از:

1-درست نبودن مدعاى انسان و در نتیجه عدم امکان اقامۀ برهان بر آن

2-دشوار بودن فهم برهان نزد تودۀ مردم.

3-عجز و ناتوانى مستدِل از برهان‌آورى و یا فهم آن.

4-نامناسب بودن برهان براى نوآموزان یک رشتۀ علمى. 

 

مقایسۀ جدل با برهان 

همچنان که گفته شد جدل شیوۀ دیگرى از استدلال است و در مرتبۀ دوم پس از برهان جاى دارد.

میان این دو روش استدلالی تفاوتهایی وجود دارد:

 

1) برهان بر مقدماتى استوار است که حقیقت‌اند؛ و از آن جهت که حقیقت‌اند بدانها تمسک شده است، تا حقیقت را نتیجه دهند. اما جدل بر مقدماتى که مسلم داشته و پذیرفته شده‌اند، از آن جهت که پذیرفته شده‌اند، تکیه دارد؛ و لازم نیست حقیقت باشند، چراکه مجادله کننده دنبال حقیقت جویی نیست بلکه در پی اسکات خصم است.

 

2) جدل قائم به دو شخص است که با یکدیگر مجادله و مناظره و مخاصمه دارند،،ولى برهان این‌چنین نیست که همیشه میان دو کس باشد بلکه گاهى هدف از اقامۀ برهان، ارشاد جاهل و آگاه کردن او از یک واقعیت است مانند معلم.

 

3) برهان در هر مسئله‌اى یکى بیش نیست چون حقیقت یکی است. امّا جدل چنین نیست؛ و هردو طرف بحث مى‌توانند آن را بکار برند؛ زیرا غرض از جدل ملزم ساختن خصم و اسکات وى است، نه حقیقت از آن جهت که حقیقت است، و بر مشهورات و مسلمات تکیه دارد.

  

4) برهان، چنانکه در صناعت برهان گذشت، تنها به صورت قیاس تألیف مى‌شود؛ اما مجادل علاوه بر قیاس، سایر انواع حجت مانند استقراء و تمثیل را نیز مى‌تواند بکار برد. بنابراین،جدل از جهت صورت،اعم از برهان است.

 

تعریف جدل 

جدل در اصطلاح منطق، صناعتى است علمى که انسان با آن مى‌تواند برحسب امکان، با استفاده از مقدمات مسلم [و مورد قبول خصم] براى اثبات هر مطلوبى که مى‌خواهد و دفاع از هر ادعایى که در نظر دارد، دلیل اقامه کند، به‌گونه‌اى که نقضى بر وى وارد نشود.

کلمۀ صناعت در اینجا به معناى فن و ملکه است یعنى در اثر ممارست و مداومت داراى این صنعت و ملکه می شود.

و قید«برحسب امکان»را ازآن‌رو در این تعریف آوردیم که نشان دهد عجز و ناتوانى مجادل از اثبات بعضى از مطالب منافاتى با آن ندارد که واجد صناعت جدل باشد؛ همانگونه که ناتوانى مثلا پزشک از درمان برخى از بیماریها منافاتى با پزشک بودن وى ندارد.

 


 منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

دانستیم که برهان لمّى، برهانى است که حدّ وسط در آن علت ثبوت اکبر براى اصغر است و معناى این سخن آن است که حدّ وسط، علتِ نتیجه است.

قبل از بیان اقسام برهان لمّى لازم است مقدمتا نکاتی بیان شود:

همانطور که می دانیم حدود قیاس عبارتند از:حدّ اصغر حدّ اوسط و حدّ اکبر. 

و از این مجموعه سه قضیه تشکیل مى‌گردد که عبارتند از: صغرى،کبرى،نتیجه. 

هنگامى که در قضیۀ صغرى اوسط را با اصغر مى‌سنجیم از سه حال خارج نیست:

- یا اصغر معلول اوسط است؛

- یا اوسط معلول اصغر است،

- و یا هردو معلول علّت سومى هستند و هیچ‌کدام علّت یا معلول یکدیگر نیستند.

هم‌چنین در قضیۀ کبرى وقتى اوسط را با اکبر مى‌سنجیم همین سه صورت مطرح است. 

حال ما مى‌خواهیم توسّط حدّ وسط، اکبر را براى اصغر ثابت کنیم. این اثبات بر دو گونه است:

 

اقسام برهان لمّی

1) گاهى حدّ وسط علت وجود اکبر فى نفسه و به‌طور مطلق است؛ و ازاین‌رو علت ثبوت آن براى اصغر نیز هست؛ به لحاظ آنکه وجود محمول(اکبر) همان وجودش براى موضوع خود(اصغر) مى‌باشد؛ و وجودى مستقل از موضوع خود ندارد؛مانند علیت بالا رفتن حرارت براى افزایش حجم آهن،که در مثال پیشین آمده بود. چنین برهانى را «برهان لمّى مطلق»مى‌نامند.

 

2) گاهى حدّ وسط علت وجود اکبر به‌طور مطلق نیست؛ بلکه تنها علت وجود آن در اصغر است. و در این صورت،آن را «برهان لمّى غیرمطلق» مى‌نامند.

 

نکته ی اینکه حدّ وسط مى‌تواند علت وجود اکبر در اصغر باشد، اما علت خود اکبر نباشد؛ آن است که وجود اکبر در اصغر،یک چیز است، و ذات اکبر چیز دیگرى است.  ازاین‌رو، علت وجود اکبر در اصغر غیر از علت خود اکبر است.

و آنچه یک برهان را به صورت برهان لمّى درمى‌آورد، چیزى نیست جز علیت حد وسط براى وجود اکبر در اصغر، خواه علت وجود اکبر فى نفسه نیز باشد، چنانکه در قسم نخست یعنى برهان لمّى مطلق ملاحظه شد، یا معلول اصغر باشد، و یا آنکه معلول هیچ‌یک از اصغر و اکبر نباشد.

 

مثال براى صورتى که حدّ وسط معلول اکبر است:

«این چوب،آتش به سویش حرکت مى‌کند و هر چوبى که آتش به سویش حرکت مى‌کند درش آتش پدید مى‌آید».

در اینجا وجود آتش، اکبر است و حرکت آتش،حد وسط است و حرکت، علت وجود آتش در چوب است. امّا علت وجود آتش به‌طور مطلق نیست؛ بلکه به عکس،حرکت آتش، معلول طبیعت آتش است.

 

مثال براى صورتى که حد وسط معلول اصغر است:

زاویه‌هاى«مثلث برابر با دو قائمه است.و هرچه برابر با دو قائمه باشد نصف زاویه‌هاى مربع است».حدّ وسط در اینجا عبارت است از:«برابر بودن با دو قائمه»،که معلول اصغر، یعنى«زاویه‌هاى مثلث» است. و درعین‌حال، این حدّ وسط خودش علت ثبوت اکبر،یعنى«نصف زاویه‌هاى مربع»، براى اصغر، یعنى«زاویه‌هاى مثلث» مى‌باشد.

 

مثال براى آنجا که حد وسط نه معلول اصغر است و نه معلول اکبر:

«این حیوان کلاغ است و هر کلاغى سیاه است».در اینجا«کلاغ»که حد وسط است، نه معلول اصغر است، و نه معلول اکبر؛ اما علت ثبوت وصف سیاهى براى این حیوان مى‌باشد.

 

معنای علت در برهان لمّى

علت بر چهار قسم است، و برهان لمّى مى‌تواند از هریک از این علتها تشکیل شود:

 

1-علت فاعلی یا فاعل، یا سبب و مبدأ حرکت،که گاهى به آن«ما منه الوجود» نیز گفته مى‌شود.

2-علت مادى یا ماده‌اى که با پذیرش صورت،به وجود شىء فعلیت مى‌دهد.

3-علت صورى یا صورت،که به آن«ما به الوجود»نیز گفته مى‌شود؛ و آن چیزى است که شىء توسط آن فعلیت مى‌یابد.

4-علت غایى یا غایت،که به آن«ما له الوجود» نیز گفته مى‌شود؛ و آن چیزى است که شىء به‌خاطر آن تحقق مى‌یابد. 

 

یک شبهه

ممکن است این اشکال مطرح شود که :

در برهان، علم به وجود علت، مستلزم علم به وجود معلول است؛ و این تنها در صورتى صادق است که علت،علت تام باشد. اما هریک از فاعل، صورت، ماده و غایت به‌تنهایى علت ناقصه‌اند، و وجودشان مستلزم وجود معلول نیست. لذا از تک‌تک آنها برهان لمّى تشکیل نمى‌شود.

 

پاسخ:

این مقدمه درست است که از علم به علّت ناقصه، علم به معلول حتمى نیست. 

اما اینکه گفته شد هرکدام از این چهار علّت به تنهایى مى‌توانند در برهان لمّى اوسط واقع شوند، منظور این نیست که با قطع نظر از علل دیگر و اینکه آن‌ها چه باشند چه نباشند، این علم به نتیجه حتمى است .

و نیز منظور این نیست که اگر یکی از این چهار علت باشد، یعنی همه آن علل ناقصه موجود می شوند.

بلکه مقصود این است که اگر در جایى یکى از این علل چهارگانه، اوسط واقع شود؛ باقى علل، مفروض الحصول و التحقّق هستند و بالفرض موجودند. اگرچه در قیاس و استدلال بدانها تصریح نشده باشد. در واقع یعنی یکى از آنها، بالقوه شامل دیگر علتها است.

و واضح است که در چنین فرضى وقتى ما یکى از این چهار علّت را اوسط قرار دادیم، حتما علم به نتیجه حاصل می شود. چون بقیۀ علّت‌ها نیز موجودند و در حقیقت، علّت یک علّت تامّه است و از علم به آن،علم به معلول حتمى است.

 


 منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

 برهان انّى بر دو قسم است:

 

1. گاهى اوسط در برهان انّى،به حسب مقام اثبات و تصدیق،واسطه براى اثبات اکبر از براى اصغر است،ولى برحسب مقام ثبوت،مطلب بالعکس است یعنى این اکبر است که واسطه در ثبوت اوسط مى‌باشد چنین استدلالى را استدلال از معلول به علّت مى‌گویند یعنى ما از راه علم به معلول،علم به علّت پیدا کرده و در حقیقت کشف از وجود علّت مى‌کنیم.

مثال:

این آهن حجمش افزایش یافته است.

و هر آهنى که حجمش افزایش یافته است،درجۀ حرارتش بالا رفته است.

در نتیجه:این آهن،درجۀ حرارتش بالا رفته است.

استدلال به افزایش حجم بر بالا رفتن درجۀ حرارت،استدلال به معلول براى اثبات علت است.در چنین مواردى گفته مى‌شود:به طریق«ان»از وجود معلول، وجود علت دانسته مى‌شود.و بنابراین،علم به وجود معلول،سبب علم به وجود علت مى‌باشد.و لذا معلول،واسطۀ در اثبات،یعنى علت علم به علت است؛اگرچه در خارج معلول آن بشمار مى‌رود. این قسم از برهان انّى را «دلیل» مى‌نامند.

 

2.گاه اوسط در برهان انّى،به حسب مقام تصدیق و علم، واسطه در اثبات اکبر برای اصغر است ولى به حسب مقام ثبوت و واقع، نه اوسط علّت ثبوت خارجى اکبر است و نه اکبر علّت ثبوت اوسط است بلکه هردو معلول یک علّت ثالثۀ مشترکى هستند و با یکدیگر تلازم وجودى دارند در چنین مواردى از راه علم به وجود یکی،علم به وجود دیگرى پیدا مى‌شود.

مثال:

هرگاه خورشید طلوع کند، روز موجود می شود. 

و هرگاه روز موجود شود، عالَم روشن می شود.

درنتیجه: هرگاه خورشید طلوع کند، عالم روشن می شود.

در این مثال اوسط که وجود روز باشد واسطه در اثبات تالى یعنى«عالم روشن می شود» براى مقدم (طلوع شمس) شده و ما از راه علم به وجود روز علم به روشنایى عالم پیدا کرده‌ایم.

ولى نه وجود روز، علّت ثبوت و وجود خارجىِ روشنایى عالم است و نه روشنایى عالم، علّت واقعى وجود روز است؛ بلکه هردو معلول علّت مشترکى به نام طلوع شمس هستند که وقتى شمس طالع شد حرارت، روشنایى، روز و...موجود مى‌شوند.

در چنین مواردى هیچ‌کدام از متلازمین ذاتا اولویّت ندارند که واسطه در اثبات باشند.بلکه ملاک، سبق علم است یعنى به هرکدام از آن دو که زودتر از دیگرى علم پیدا کردیم، علم به همان یکى، واسطه در تصدیق و علم به دیگرى مى‌شود و در مقام استدلال اوسط واقع مى‌شود.

 

نکته: این قسم از برهان انّى اسم خاصى ندارد. و برخى از منطق‌دانان اساسا آن را برهان انى نمى‌نامند؛و برهان انّى را منحصر در همان قسم نخست مى‌دانند،که «دلیل»نامیده مى‌شود. و این قسم را واسطه‌اى میان آن و برهان لمّى قرار مى‌دهند.

 

روش فکرى اساسى براى تحصیل برهان 

در این مبحث به این مطلب مى‌پردازیم که چه نوع معلومات تصدیقى نیازمند برهان است؟ و چگونه برهان براى ما یقین جزمى می آورد؟

در باب یقینیات بدیهیة روشن شد ما یک سلسله قضایا و تصدیقات اوّلیّه داریم که به مجرّد تصور قضیّه و نسبت بین آنها،  تصدیق جزمى به وجود می آید و نیاز به کمک هیچ عامل خارجى نیست.

در نزد همۀ عقلاء دو قضیۀ اوّلیّه وجود دارد که به بداهت عقل ثابت بوده و هرگز قابل انکار نیستند. و تنها کسى که در مقام ستیز با حق است و یا عقل وى بیمار است،در آن شک و تردید مى‌کند؛ چراکه این‌دو قضیه پایه و اساس هر تفکرى است و هیچ اختراع و استنباط و برهانى بدون آن صورت تامّى ندارد. این‌ دو قضیه بدیهیه عبارتند از:

 

1) هر ممکنى در عالم داراى علّتى است و بدون علّت محال است که ممکنى تحقّق یابد.

این قضیۀ بدیهى بدین صورت نیز بیان مى‌شود:«امتناع وجود ممکن بدون علت».

 

2) هر معلولى در هنگامى که علّت تامه‌اش موجود شود واجب الوجود شده حتما و جزما موجود مى‌شود.

که از آن بدین‌صورت نیز یاد مى‌شود:«امتناع تخلف معلول از علت».

 

به‌طور خلاصه:

«کلّما وُجد العلّة وُجد المعلول و کلمّا عدمُ العلّة عدمُ المعلول.»

به عبارت دیگر هیچگاه معلولى بدون علّت یافت نمى‌شود و هیچگاه معلول از علّت تامّه جدا نمى‌شود و محال است که یکى بدون دیگرى باشد این قضیه نیز از بدیهیّات بوده و کافى است که ما علّت تامّه را تصوّر کنیم و به ضرورت و وجوب وجود معلول حکم کنیم.

 


 منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

اقسام قیاس‌ برحسب مادّه

همانگونه که قبلا عنوان شد قیاس از حیث ماده به پنج قسم برهان، جدل، خطابه، شعر و مغالطه تقسیم می شود.

صناعات خمس عقلا منحصر به این پنج قسم بوده و شق دیگرى ندارند و اجمال قضیه این است که:

قیاس از حیث مادّه یا مفید تصدیق است و یا مفید تصدیق نیست. آن که مفید تصدیق نیست قیاس شعرى نامیده مى‌شود و آن‌که مفید تصدیق هست، یا این است که مفید تصدیق جازم است و یا مفید تصدیق جازم نیست، آن‌که نیست قیاس خطابى نام دارد و آن‌که هست یا هدف از آن رسیدن به حقّ واقعى است و یا هدف این نیست، آن‌که نیست نامش قیاس جدلى است و آن‌که هست یا ما را به حقّ واقعى مى‌رساند و یا نمى‌رساند، آن‌که مى‌رساند نامش برهان است و آن‌که نمى‌رساند نامش مغالطه است.

 

صناعت برهان

در علوم حقیقى،که انسان در آنها تنها به دنبال حقیقت محض و بى‌پیرایه است، راهى جز راه برهان وجود ندارد؛ چراکه در میان انواع پنجگانۀ قیاس،تنها برهان است که انسان را به حقیقت مى‌رساند و مستلزم یقین به واقع مى‌باشد.

غرض از برهان، شناسایى حقیقت است، از آن جهت که حقیقت است، خواه هدف انسان از این تلاش آن باشد که خودش به حقیقت دست یابد،یا آنکه هدفش آموزش دیگران و هدایت ایشان به سوى حقیقت باشد.

روشن است که هر قیاسی از دو مقدمه ترکیب مى‌شود؛ و آن‌دو مقدمه گاهى از قضایایى هستند که پذیرش و قبول آن لازم است؛و اینها همان یقینیات است که پیش از این دربارۀ آن بحث شد.

مقدمۀ یقینى نیز یا فى نفسه بدیهى است و یکى از بدیهیات ششگانه را تشکیل مى‌دهد،و یا یک قضیۀ نظرى است که به بدیهیات منتهى مى‌شود.

در صورتى که هردو مقدمۀ استدلال یقینى باشد،آن را«برهان» گویند.

 

تعریف برهان

برهان را چنین تعریف کرده‌اند:

«قیاسٌ مؤلف من یقینیات،ینتجُ یقیناً بالذات اضطراراً»

قیاسى است مرکب از مقدمات یقینى،که ذاتاً نتیجۀ یقینى به دست مى‌دهد.

و ازاین‌رو،بر طالب حقیقت واجب است که جز از برهان پیروى نکند،اگرچه نتیجه‌اى بدست دهد که تا به حال کسى نگفته است. 

پس می توان برهان را قیاسی تعریف کرد که شامل این ویژگیها است:

اولا مفید تصدیق است.

و ثانیا مفید تصدیق جزمى است.

و ثالثا هدف از آن وصول به«حقّ بما هو حقّ»است.

و رابعا ما را به حقّ واقعى مى‌رساند. مثل: «العالم متغیر و کل متغیر حادث فالعالم حادث.» 

 

فایدۀ برهان 

برهان در علوم نظرى و استدلالى محض و علوم مربوط به حقائق و واقعیات عالم به کار مى‌رودند، مثلا در فلسفه،کلام،ریاضیات و...و مخصوص قشر خاصى است نه عموم مردم.

برهان اصالة و ذاتا در این جهت سودمند است یعنى هدف اصلى شناخت برهان و بکار بردن آن،نیل به مقصود است.

 

برهان، قیاس است

در تعریف برهان گفتیم که برهان«قیاس» است و بنابراین،استقراء و تمثیل هیچ‌کدام برهان نامیده نمى‌شوند. بعضى علت این امر را آن دانسته‌اند که استقراء و تمثیل افادۀ یقین نمى‌کنند، درحالى‌که برهان باید افادۀ یقین کند. 

البته حقیقت آن است که استقراء و تمثیل نیز گاهى افادۀ یقین مى‌کنند -که شرح آن داده شد- و تنها در صورتى افادۀ یقین مى‌کنند که بر قیاس تکیه داشته باشند.

 

اقسام برهان

به‌طور کلّى برهان در یک تقسیم اساسى به دو قسم تقسیم می شود: برهان إنّی و برهان لمّی.

ستون هر قیاسى را حد وسط آن تشکیل مى‌دهد؛ چراکه این حد وسط است که میان اکبر و اصغر پیوند برقرار مى‌سازد، و ما را به نتیجه (مطلوب) مى‌رساند. در خصوص برهان باید فرض کنیم که حدّ وسط علتِ یقین به نتیجه است.

در واقع در کلیۀ استدلالات منطقى این اوسط است که واسطۀ در اثبات اکبر برای اصغر و تصدیق ذهن به ثبوت اکبر براى اصغر است. منتها در بعض موارد تصدیق ظنى است و در خصوص برهان،تصدیق یقینى است.

در خصوص برهان حدّ وسط واسطه ی ثبوت اکبر براى اصغر است شود، پس واسطه در تصدیق ذهن است و بر همین اساس آن را «واسطه در اثبات»گویند.

حال وقتى همین امر را با خارج و واقع مى‌سنجیم از دو حال خارج نیست:

 

1- یا این است که حدّ وسط همان‌طور که واسطه در اثبات و تصدیق ذهن است، واسطه در ثبوت و وجود خارجى هم هست یعنى به حسب واقع و نفس الامر و خارج اوسط علّت ثبوت برای اصغر است. یعنى هم واسطه در اثبات و هم در ثبوت باشد نامش برهان لمّى است.

چون با این برهان، لمیّت و علّیت مطلقه به دست مى‌آید. مانند:

-این آهن حرارتش بالا رفته است.

-و هر آهنى که حرارت آن بالا رفته است،حجمش افزوده شده است.

در نتیجه: این آهن حجمش افزوده شده است. 

(استدلال به بالا رفتن درجۀ حرارت بر افزایش حجم،استدلال به علت براى اثبات معلول است.زیرا حرارت همانگونه که حکم به افزایش حجم را در ذهن پدید مى‌آورد،همچنین در خارج و نفس الامر حجم آهن را افزایش مى‌دهد.)

 

2- و یا این است که اوسط تنها واسطه در اثبات است امّا واسطه در ثبوت نیست که به آن برهانى انّى مى‌گویند. زیرا انّیت یعنى تحقّق و وجود در عقل را مى‌رساند و لا غیر.

 


 منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

7-مشبهات

هفتمین قسم از اصناف هشت‌گانۀ تصدیقات بدیهى مشبهات هستند، و آنها قضایائى هستند که در واقع کذب محض هستند،ولى در اثر مشابهت آنها با یقینیات و یا مشهورات،مورد اعتقاد و تصدیق واقع مى‌شوند.

کاربرد آنها در صنعت مغالطه و قیاس سفسطه است. علّت کاربرد آنها مى‌تواند این باشد که مخاطب، انسان ضعیفى است و چندان قدرت تجزیه‌ و تحلیل مطلب را ندارد و مستدل بدین وسیله او را در مغالطه مى‌افکند و یا علّت این است که خود شخص مستدل علم چندانى نداشته و واقعا امر بر خود او هم مشتبه شده و غیر برهان را بجاى برهان بکار مى‌برد.

 

انواع مشبهات

 این مشابهت گاهى لفظى است ،مانند آنجا که لفظ مشترک یا مجاز است و همین موجب اشتباه در آن شده است؛

مثل اینکه: در باز است و هر بازى پرنده است؛ پس در پرنده است.  یا گاهى معنوى است؛ مانند آنجا که غیر علت، در جاى علت نشانده مى‌شود که بعدا به تفصیل در صناعت مغالطه خواهد آمد.

 

8.مخیّلات

قسم هشتم و آخرین قسم از اصناف هشت‌گانۀ مبادى تصدیقى بدیهى عبارتند از قضایاى مخیلّه یا مخیلاّت، و آنها قضایایى هستند که از شأن آنها این نیست که براى نفس تصدیق‌آور باشند و شنونده بدانها اذعان و اعتراف نماید منتها این نقش را دارند که در نفس و جان آدمى تخییلات و صور خیالیّه‌اى بوجود مى‌آورند که منجر به یک سلسله انفعالات و تأثرات نفسانى مى‌شوند.

مانند کوچک شمردن یک امر خطیر و مهمّ: در سایه تعابیر و قضایاى خیالى انسان مى‌تواند یک امر مهمّ و سرنوشت‌ساز را بسیار کوچک و کم‌اهمّیّت و بى‌ارزش جلوه دهد، و از شیرى روباهى بسازد.

 

منشأ تأثیر این قضایا

تأثیر قضایاى مخیّله (که مواد،مقدّمات،صغریات و کبریات قیاسات شعرى را تشکیل مى‌دهند)، در نفس آدمى از آنجا سرچشمه مى‌گیرد که شخص بکار برندۀ این قضایا یک امر خیالى محض را که هیچ واقعیتى ندارد با تعبیرات خاصى بیان مى‌کند سپس در پوششى از الفاظ فریبنده به مخاطبین ارائه مى‌دهد و آن تأثیرات را ایجاد مى‌کند.

از آنجا که زیبایى الفاظ در قالب مجازات،تشبیهات،استعاره‌ها و انواع و اقسام محسنات لفظى و معنوى که در علم بدیع مطرح است، صد چندان مى‌شود اگر شخص این قضایاى خیالى را در قالب مجازات و تشبیهات و...بکار ببرد. البتّه تأثیر کلامش در مخاطب دو چندان خواهد شد

و اگر به امور مذکور امر شعر را نیز بیافزاید و اشعار و کلمات را نیز با صداى دلنشین و آهنگ موسیقى همراه سازد، دیگر تأثیر کلام هزار چندان شده و قابل وصف نیست،آن‌چنان‌که با شعرى جمعیتى را گریان و یا خندان مى‌کنند و با تحریک احساسات آنها را آرام یا برافروخته مى‌سازند.

تمام این عوامل نشان مى‌دهد که تأثیرگذارى مخیلاّت در نفس انسان نه از این جهت است که آنها متضمّن یک سلسله حقایقى هستند که انسان آنها را تصدیق مى‌کند بلکه حتّى با علم به کذب آن قضایا نیز این تأثیرات هست و این به خاطر تصویر این قضایا در قالب الفاظ و تعابیر خاص به اضافۀ آن‌چه که بدان ضمیمه شده و سبب جذابیّت آن مى‌شود.

5-مسلّمات

قسم پنجم از اصناف هشت‌گانۀ تصدیقات بدیهى یا مبادی قیاس، عبارتند از قضایاى مسلمه یا مسلمات که مشتق از تسلیم به معناى قبولى هستند.

مسلمات،قضایا و تصدیقاتى هستند که طرفین مباحثه با یکدیگر توافق و تسالم نموده‌اند که در برابر آنها تسلیم شده و آنها را به عنوان یک امر مسلم و یک قضیه صادقه و حقّه بپذیرند و مباحثات خود را بر آنها مبتنى کنند.

چه بسا قضیه مورد تسالم طرفین، داراى واقع و نفس الامر نباشد بلکه تمام واقعیت آن را همان ادراک عقلاء و تطابق آراء عقلا تشکیل دهد و ممکن است داراى مابازائى در واقع و نفس الامر باشد،که وقتى با آن مى‌سنجیم صادق باشد.

مثلا هردو متفق هستند بر اینکه:هر موجودى مادى و محسوس است. اگرچه مطابق واقع نیست و نقیض آن صادق است که بعضى موجودات مادى نیستند.

هدف از کاربرد مسلّمات دو امر است: 

1- اگر طرف مقابل،خصم باشدکه منظور از خصم در اینجا انسان مجادله گر، متعصب و لجوج است؛ هدف از استعمال مسلمات در قیاس، اسکات و خاموش ساختن اوست. 

2- و اگر طرف مقابل طالب حقیقت باشد، اما استعداد درک و فهم برهان را نداشته باشد؛ مقصود، راهنمایى و اقناع اوست،تا اعتقاد به حقیقت به آسان‌ترین وجه براى او حاصل آید.

 

اقسام مسلّمات

مسلمات در تقسیمى به دو دسته مى‌شوند:

 

1) مسلمات عامّه

قضایائى هستند که تسلیم به آنها منحصر به طرفین مباحثه نیست بلکه عمومیّت دارد. خواه نزد همگان مورد قبول باشد-و خواه نزد گروه خاصى، مانند پیروان یک دین یا آیین یا یک ملت و یا یک علم خاص.

(دستۀ اخیر، یعنى قضایاى پذیرفته‌شده در دانش خاص را «اصول موضوعۀ» آن علم مى‌نامند).

مثلا ما مسلمانان اعم از شیعه و سنى قرآن را به عنوان کلام خداوند که بر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله نازل شده و وحى آسمانى است،قبول داریم. یا اینکه علمای علم منطق پذیرفته اند که در قیاس حداقل یک مقدمه، باید کلیّت داشته باشد.

 

2) مسلّمات خاصه 

گاهى نیز مسلمات از عمومیت برخوردار نیست، و به اصطلاح «خاص» مى‌باشد؛ این مسلمات، قضایایى هستند که خصم و طرف بحث انسان به تنهایى قبول دارد و ما از او اعتراف گرفته سپس علیه او احتجاج مى‌کنیم.

مانند مباحثه ای که بین امام رضا علیه السلام و دانشمند مسیحی دربارۀ الوهیت عیسى علیه السّلام صورت گرفت.

عالم مسیحى براى عیسى مسیح مقام الوهیت و فوق بشرى قائل بود. حضرت رضا علیه السّلام فرمود:

«عیسى مسیح همه چیزش خوب بود جز یک چیز و آن اینکه برخلاف سایر پیامبران به عبادت علاقه‌اى نداشت».

عالم مسیحى گفت: «از تو این چنین سخن عجیب است، او از همه مردم عابدتر بود».

همین‌که حضرت رضا علیه السّلام اعتراف عبادت عیسى را از عالم مسیحى گرفت فرمود: «عیسى چه کسى را عبادت مى‌کرد؟ آیا عبادت دلیل عبودیّت نیست؟ آیا عبودیّت دلیل عدم الوهیت نیست؟».

به این ترتیب حضرت رضا علیه السّلام با استفاده از امرى که مقبول طرف بود البتّه مقبول خود امام هم بود او را محکوم کرد.

 

6-مقبولات

قسم ششم از اقسام هشت‌گانۀ مبادی قیاس، قضایای مقبوله یا مقبولات هستند. آنها قضایا و تصدیاتى هستند که انسان از روى تقلید و تبعیت بى‌چون‌ و چرا به آنها معتقد شده و تصدیق پیدا کرده است. زیرا آنها را از کسانى اخذ و اقتباس نموده که مورد وثوق و اطمینان وى مى‌باشند. 

منشأ این اطمینان یا یک امر آسمانى است، مانند شرایع و سنتهایى که از پیامبر یا امام معصوم گرفته مى‌شود؛ و یا فزونى عقل و تخصص شخص است، همچون احکام مأخوذ از حکیمان و عالمان پیشین؛ مثلا لقمان حکیم را که در حکمت او تردیدى نداریم اگر سخنى از در موعظه و حکمت بیان نموده، وى را تصدیق مى‌کنیم.

و یا خُبرویت و مهارت کامل فرد مخبر،مثلا طبیب ماهرى اگر بگوید: من در معاینات خود به این نتیجه رسیده‌ام که فلان دارو براى فلان مرض خوب است، ما او را تصدیق کرده و درصدد معالجۀ مرض برمى‌آییم.

حتی ابیات و اشعارى که به عنوان شاهد مثال مطرح مى‌شود، نیز جزو مقبولات لحاظ می شوند.

قضایایى از این قبیل، از اقسام معتقدات محسوب مى‌شوند. و اعتقاد به آنها یا به طور قطع است و یا ظن غالب.

اما درهرحال منشأ این اعتقاد،چنانکه گذشت، تقلید از کسى است که گفته‌هایش مورد اطمینان است و همین ویژگى این دسته از قضایا را از یقینیات و مظنونات متمایز مى‌گرداند.

 

نکته1: نسبت یقینیات و مظنونات با مقبولات عام و خاص من وجه است.

نکته2:کاربرد مقبولات در صنعت خطابه است. 

 


 منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

2-مظنونات

قسم دوم از مبادى هشتگانۀ قیاس که هر استدلال و قیاسى ناگزیر از منتهى شدن به آنها است تا منتج باشد، مظنونات است.

کلمۀ مظنونات جمع مظنونة که از ریشۀ ظن مشتق شده و این کلمه همانند کلمه یقین داراى دو معنى است:

ظنّ به معناى اعم

اعتقاد مطلق نسبت به یک امر غائب،براساس حدس و تخمین است. 

قید«حدس و تخمین»در اینجا ضرورى است زیرا:

- اگر آن امر را دیده باشد،جزء مشاهدات،و از بدیهیات یقینى محسوب مى‌شود؛

- و اگر داراى دلیل شرعى باشد (مانند ظاهر آیات و روایات و یا امور نقلى) شرعاً متعبد به قبول است،

- و اگر امر بر برهانى از امور عقلى استوار شده باشد به حکم عقل ملزم به قبول خواهد بود. 

ظنّ به معناى اخص

آن ظنّى که در اصطلاح منطقیین و اصولیین به کار برده مى‌شود، اعتقاد غیر جازم، یعنى اعتقادى که سبب ترجیح یکى از دو طرف قضیه برطرف دیگر مى‌شود، امّا با احتمال طرف دیگر نیز همراه است. مثلا ثبوتِ قیام را براى زید ترجیح مى‌دهد، ولى احتمال ضعیفى هم مى‌دهد که زید قائم نباشد.

با این مقدمه می توان گفت:

مظنونات، قضایایى هستند که انسان بدان‌ها تصدیق کرده و برطبق آنها حکم مى‌کند،صرفا از جهت پیروى از ظن غالب. یعنى احتمال قوى مى‌دهد که این‌چنین باشد ولى صددرصد نمى‌داند، بلکه عکس آن را نیز احتمال مى‌دهد.

مثلا قضیه «فلانى هم‌راز و هم‌سرّ دشمنِ من است، پس بر ضرر من سخن مى‌گوید».

این قضیۀ ظنّیه است که شخص گوینده ظن به آن دارد یعنى احتمال قوى مى‌دهد که فلانى با دشمن او، علیه او سخن مى‌گوید.

نکته: کاربرد مظنونات در قیاس خطابى و در باب خطابه است (کما اینکه کاربرد یقینیات در باب برهان بود) زیرا که در باب خطابه، هدف، وعظ و پندواندرز است که آن را با یک قضیه ظنیۀ نیز مى‌توان انجام داد.

 

3-مشهورات

قسم سوم از اقسام هشت‌گانۀ مبادی قیاس، قضایاى مشهوره هستند و آنها قضایا و تصدیقاتى هستند که در میان مردم شهرت و شیوع داشته و خاص‌وعام بدان حکم مى‌کنند. 

مشهورات نیز مانند مظنونات دو اصطلاح دارند:

مشهورات به معناى اعمّ

قضایائى هستند که در میان همۀ مردم از خاص‌وعام شهرت و مقبولیت دارند و از امورى هستند که آراء عقلاء بر آنها تطابق دارد. اعم از اینکه غیر از همین شهرت و تطابق آراء عقلاء، هیچ واقعیتى براى آنها نباشد بلکه تمام حقیقت آنها را همین اشتهار تشکیل دهد؛ یا اینکه برای این قضایا واقع و نفس الامرى نیز باشد که این قضیه را با آن مى‌سنجیم و حکم به درستى آنها مى‌کنیم.

مانند اوّلیات که جزء مشهورات به این معنا هستند.مثل : «کل از جزء بزرگتر است».

پس مشهورات به معناى اعم،شامل یقینیات نیز مى‌شود.

مشهورات به معناى اخص

قضایائى هستند که هیچ واقعیتى ماوراء تطابق آراء عقلاء، ندارند بلکه تمام حقیقت و واقعیت آنها را همین تطابق آراء عقلاء تشکیل مى‌دهد. در حقیقت واقعیت آنها، همین اتفاق همگانى است. مانند حُسن عدل و قبح ظلم.

بنابراین،تفاوت میان مشهورات و یقینیات،درعین‌حال که هردو افادۀ تصدیق قطعى مى‌کنند، در آن است که در یقینیات مطابقت با واقع و نفس الامر معتبر است،که از آن به حق و یقین تعبیر مى‌شود؛ اما در مشهورات مطابقت با توافق آرا معتبر است؛ چون مشهورات واقعیتى جز توافق آرا ندارد.

 

اقسام مشهورات

با توجّه به معناى مشهورات، تقسیمات گوناگونى براى آن ذکر شده است از جمله اینکه مشهورات را به شش قسم :

واجب القبول، تأدیبات صلاحیه، خلقیات، انفعالیّات، عادیات و استقرائیات تقسیم کرده اند.*

در تقسیمی کلی می توان برای مشهورات دو قسم در نظر گرفت:

الف) مشهورات حقیقیه

ب) مشهورات ظاهریه یا شبیه به مشهورات (در مباحث جدل این اقسام تبیین خواهد شد). 

نکته: کاربرد مشهورات در مبادی جدل است.

 

4-وهمیات

قسم چهارم از اصناف هشتگانه مبادى تصدیقى قیاس، وهمیّات هستند.

مقصود از«وهمیات» قضایاى وهمى صِرف است؛ یعنى قضایاى کاذب و دروغى که وهم آنها را پذیرفته، و با قوّت به آنها حکم مى‌کند، به‌گونه‌اى که خلاف آن را حتى اگر برهان بر آن اقامه شود، نمى‌پذیرد.

در چنین مواردى، عقل به نتیجۀ برهان ایمان مى‌آورد اما وهم مخالفت مى‌کند، و همچنان آنچه را برهان مردود دانسته، به همان صورت که با آن أنس گرفته تصویر مى‌کند، و از پذیرش خلاف آن خوددارى مى‌کند.

و ازاین‌رو وهمیات از امورى که مورد اعتقاد است، به‌شمار مى‌رود. 

به عنوان مثال وهم غالب مردم از تاریکى وحشت دارد و از آن مى‌ترسد، درحالى که نزد عقل، مکان تاریک همان مکان روشن است، و عقل فرقى میان آن‌دو قایل نمى‌شود؛ چه مکان همان مکان است و تاریکى، اثرى که موجب زیان یا هلاکت شود، ندارد.

سرّ این امر آن است که وهم پیرو و فرمانبردار حس بوده و در قید و بند آن گرفتار است. و ازاین‌رو، آنچه را حس نمى‌پذیرد، وهم نیز نمى‌پذیرد.

البته وهم امور مجرد از حس را نیز همچون ادراک امور محسوس، مى‌تواند درک کند. احکامى که وهم دربارۀ غیرمحسوسات دارد،که به آن قضایاى وهمى محض گفته مى‌شود، قطعا کاذب و دروغ است؛ چراکه وهم اصرار دارد این امور را در قالب امور محسوس درآورد؛درحالى‌که به حکم ضرورى عقل، آنها از محسوسات نیستند. مانند کسانی که در اثر غلبۀ وهم بر ایشان، یا خداوند را جسم مى‌دانند، و یا وجود او را انکار مى‌کنند.

نتیحه اینکه وهمیات هیچ بهره‌اى از حقیقت ندارند، اما بداهت وهم غیر آن را نمى‌پذیرد و ازاین‌رو، کسى که مى‌خواهد در استدلال خود مغالطه ورزد، از آنها استفاده مى‌کند،که شرح آن در«صناعت مغالطه» خواهد آمد انشاالله. 

 


* جهت مطالعه بیشتر ر ک به منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی، ج2 ، ص 243-229

منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

1- اوّلیات

اولیّات قضایایى هستند که عقل انسان،بدان‌ها تصدیق دارد و طبق آنها حکم مى‌کند،صرفا به خاطر ذات آن قضایا،یعنى حکم عقل برطبق آن،از خود ذات و متن این قضایا مى‌جوشد و نیازى به استعانت از هیچ سبب خارج از متن قضیه نداریم

زیرا به مجرّد تصور موضوع و محمول و ملاحظۀ نسبت بین آن دو، عقل معطل نمانده،حکم و تصدیق مى‌کند و نیاز به واسطۀ دیگرى ندارد

قضایایى مانند «کل بزرگ‌تر از جزء است» و «نقیضان باهم جمع نمى‌شوند» از این قبیل‌اند.

برخى از«اولیات» نزد همگان روشن است،چراکه همۀ مردم تصورى از حدود آن نزد خود دارند، مانند دو مثال بالا؛ و برخى نزد بعضى از مردم پوشیده و پنهان است؛ و منشأ این پوشیدگى و عدم وضوح،نداشتن تصورى روشن از طرفین قضیه است. و هرگاه تصور صحیحى از طرفین بدست آید،عقل بى‌درنگ اعتقاد جازم به آن پیدا مى‌کند.

 

2- مشاهدات

قسم دوم از بدیهیات شش‌گانۀ منطقى که جزء مبادى یقینى هستند، مشاهدات یا محسوساتند و آنها قضایائى هستند که عقل حاکم و جازم به آنها است، امّا براى تصدیق به آنها مجرّد تصور موضوع و محمول و ملاحظه نسبت بین آن دو کافى نیست، بلکه علاوه بر این تصورات، نیازمند واسطه‌اى به نام حس هستیم تا به واسطه به کار گرفتن آن تصدیق حاصل شود. لذا آنها را چون بدون دارا بودن حس مربوطه، این ادرکات حاصل نشود محسوسات گویند.

حس یا ظاهری است، یعنی به واسطه حواس پنجگانه حاصل می شود مانند حکم به اینکه: این آتش گرم است؛ و این میوه شیرین است، و این گل خوشبوست.

و یا حس باطنی است که به آن «وجدانیات» نیز گفته می شود مانند علم به داشتنِ ترس، درد، لذت، گرسنگى، تشنگى و امورى مانند آنها. 

 

3-تجربیات

«تجربیات»یا «مجرّبات» قضایایى است که عقل در اثر تکرار مشاهده، به آن حکم مى‌کند.

مثلا اینکه هر جسمى هنگام بالا رفتن درجه‌ى حرارت، بر حجم آن افزوده مى‌شود و در اثر کم شدن درجه حرارت، از حجم آن کاسته مى‌شود. این تصدیق جزمى را از راه آزمایش اجسام گوناگون بدست آورده ایم.

غالب مسایل علوم طبیعى و شیمى و پزشکى از نوع مجربات است. 

نحوۀ استنتاج در تجربیات از نوع استقراء ناقصى است که مبتنى بر تعلیل مى‌باشد، و در بحث استقراء گفتیم که مفید قطع و یقین به حکم مى‌باشد.

اما آیا هر تجربه‌اى، شخص مجرّب را به یک نتیجۀ قطعى و جزمى مى‌رساند؟

در پاسخ باید گفت خیر، هر تجربه‌اى مستلزم یک حکم یقینى نیست. بلکه بسیارى از امورى که عامۀ مردم براساس تجربیات خود بدان حکم مى‌کنند،خطاست.

مثلا کسى که در ممالک آفریقایى به دنیا آمده و هیچ انسان غیر سیاهپوست را ندیده، نمى‌تواند قاطعانه بگوید: هر کودکى در هرکجاى عالم متوّلد شود حتما سیاه است. با اینکه این امر را به کرّات دیده و شاهد بوده است.

علّت واقعى این اشتباهات که در تجارب بیشتر انسانها وجود دارد مى‌تواند یکى از سه عامل اصلى زیر باشد:

1. آن‌چه را که علّت واقعى اثرى نبوده، علّت پنداشته‌اند.

2. آن‌چه را که علّت ناقصه بوده، علّت تامه پنداشته‌اند.

3. ما بالعرض را به جاى ما بالذات گرفته‌اند.

بنابراین تجربه‌اى موفق است که داراى شرایط و مقدماتى باشد و کامل و حساب شده به علّت واقعى رسیده باشد.

 

4-متواترات

متواترات قضایایى است که نفس نسبت به آنها سکون و آرامش دارد، به‌گونه‌اى که هیچ شکى در آنها راه نیافته،و جزم و قطع نسبت به آنها حاصل مى‌شود. ولى نه از هر راهى؛ بلکه تنها از طریق اخبار جماعتى خطاى "همۀ آنها" در فهم یک حادثه ممکن نیست؛ مانند علم ما به نزول قرآن بر پیامبر اسلام حضرت محمّد صلى الله علیه و آله،و به وجود بعضى از امتها و یا اشخاص پیشین.

در تعریف علامه مظفر جماعت مذکور باید دارای دو خصوصیت باشند:

1) جماعةٌ یمتنع تواطؤهم على الکذب   2) و یمتنع اتفاق خطئهم فی فهم الحادثة 

منطقیین و اصولیین مشهور تنها به قید اول اکتفا نموده‌اند. ولی افزودی قید دوم نیز ضروری به نظر می رسد زیرا بسیار اتفاق مى‌افتد که انسان‌ها در موردى مجتمع مى‌شوند و صحنه‌اى را مى‌بینند، امّا دقّت نکرده و دچار اشتباه مى‌شوند.

زیرا مردم در ملاحظات و محاسبات خود چندان اهل دقّت نیستند و به تقلید کورکورانه از دیگران مى‌پردازند.

 

5-حدسیات

پنجم از بدیهیات شش‌گانۀ منطقى حدسیّات است. حدسیات قضایایى است که مبدأ حکم به آن،حدسِ قوى نفس است. 

مثلا اگر فقیه و مجتهدى از اتفاق‌نظر چند نفر از علماء عصر،حدس قطعى به رأى معصوم پیدا کند این حدس،حدس ضعیفى است و اگر این اجماع نظر کلیه فقهاء و علماء اعصار از زمان معصوم تابحال باشد، حدس قوی است و یقین آور است.

شباهت با تجربیات: در حدسیات نیز،مانند مجربات،مشاهدۀ مکرر و شکل گرفتن یک قیاس در ذهن مطرح است.

تفاوت با تجربیات: تفاوت میان مجربات و حدسیات در آن است که: در مجربات تنها حکم مى‌شود به اینکه سبب و علّتى وجود دارد، بدون آنکه ماهیت آن سبب تعیین شود. اما در حدسیات،علاوه بر آن، ماهیتِ سبب نیز تعیین مى‌شود،که چه‌چیزى است.

نکته: مجربات، متواترات و حدسیات را نمى‌توان از راه بحث و مذاکره اثبات کرد؛ بلکه باید همان راهى که شخص پیموده،دیگران نیز طى کنند تا به یقین دست یابند.

 

6-فطریات:

قسم ششم و آخرین قسم از مبادى بدیهى یقینى که از جملۀ بدیهیات شش‌گانۀ منطقى به حساب مى‌آیند فطریات هستند. فطریات قضایایى است که قیاسهاى آنها همراهشان است و از آنها جدا نمی شود.

به این معنى که عقل فطرى به مجرّدِ تصور طرفین و ملاحظه نسبت، قطع به حکم پیدا نمى‌کند (آنچنان‌که در اولیّات بود)؛ بلکه علاوه بر این تصورات، نیازمند واسطه در اثبات و تصدیق است و استدلال لازم دارد امّا این استدلال، استدلالى است که همیشه در ذهن حاضر و آماده است و روى همین جهت از بدیهیات به شمار مى‌آید.

مثلا همۀ ما حکم مى‌کنیم به اینکه چهار زوج است زیرا به دو قسمت مساوى تقسیم مى‌شود.

مى‌بینیم که استدلال اقامه شد ولى وقتى خود قضیه را تجزیه و تحلیل مى‌کنیم با یک استدلال همراه است:

چهار به دو قسمت مساوى تقسیم مى‌شود.«صغرى».

و هرچیزى که به دو قسمت مساوى تقسیم شود زوج است.«کبرى».

پس چهار زوج است«نتیجه». 

نکته: از بین همه بدیهیات، تنها اولیات بین همه عقلا بدون اختلاف است و مابقی اقسام، دارای اختلاف است و گاهی جزو مبادی قیاس به حساب نمی آورند .


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

مقدمه

باب آخر از کتاب شریف المنطق علامه مظفر، مبحث صناعات خمس است. برخى فلاسفۀ بزرگ معاصر گفته‌اند که صناعات خمس به منزلۀ واجب، و بقیه مباحث به منزلۀ مستحب است.

پیش از این در باب پنجم گفتیم که هر قیاس ماده و صورتی دارد و قیاس را از جهت صورت و شکل ظاهری آن بررسی کردیم. یعنى هیأت تألیف قیاس به‌گونه‌اى باشد که اگر قیاس براساس شروطى که براى هیأت آن است، تألیف شود و مقدمات(مواد) آن نیز مسلّم و صادق باشند، در این صورت آن قیاس قطعا منتج خواهد بود؛ یعنى نتیجۀ آن به تبع صدق مقدماتش، صادق خواهد بود.

در باب پنجم هیچ‌کارى با مواد قیاس و مبادى تصدیقیۀ استدلال نداشتیم که آیا در واقع صغرى یا کبری، قضیه ی صادقه هستند یا کاذبه؟

حال می خواهیم دربارۀ قیاس از جهت مادۀ آن بحث کنیم. مقصود از ماده، مقدمات قیاس فى نفسه و با قطع‌نظر از چگونگی تألیف آنها با یکدیگر است.

مثلا گاهى قضیه‌اى که مقدمۀ قیاس واقع مى‌شود مورد تصدیق است و گاهى مورد تصدیق نیست؛ و قضیۀ مورد تصدیق،گاهى یقینى است و گاهى غیر یقینى.

با توجه به آنچه گفته شد، قیاس، با نظر به مواد و نوع مقدماتش، به پنج قسم تقسیم مى‌شود:

برهان،جدل، خطابه،شعر و مغالطه.

بحث از این اقسام پنجگانه، یا کاربرد آنها«صناعات خمس» نامیده مى‌شود؛ مثلا صناعت برهان، صناعت جدل و به همین ترتیب..

پیش از آنکه به بحث و گفت‌وگو از یکایک این صناعتها بپردازیم،به عنوان مقدمه، انواع گوناگون قضایایی که در قیاس بکار مى‌روند، و به آنها «مبادى قیاس» می گوییم ، ذکر مى‌کنیم.

 

مبادی قیاس

مبادى تصدیقى و مقدمات قیاس که شامل صغریات،کبریات و در یک کلام معلومات تصدیقیه هستند، از یک زاویه دو دسته مى‌شوند:

1.ضرورى و بدیهى

2.نظرى و اکتسابى

 

مبادى تصدیقیه بدیهی عبارتند از: قضایائى که جهت تصدیق آنها، نیازى به استدلال و بیان نیست و شأن آنها اجل از قبول استدلال است. چون خود به خود معلوم و واضح هستند و با این وصف بر آنها استدلال کردن تحصیل حاصل است.

 

مبادى تصدیقیه نظری عبارتند از:صغریات و کبریاتى که تصدیق آنها براى فکر و ذهن معلوم و مسجّل نیست،بلکه نیازمند بیان و استدلال هستند. 

 

حال مادۀ قیاس،خواه یقینى باشد و خواه غیریقینى باشد، یکی از این دو قسم است:

یا خودبه‌خود بى‌نیاز از بیان و اقامۀ حجت است و یا از نوع دوم است که به ناچار باید به مقدماتى که بى‌نیاز از بیان است، منتهى شود.

این قضایاى بدیهیه‌ که همه قضایاى نظرى به آنها منتهى مى‌شود،«مبادى قیاس»نامیده مى‌شوند، و بر هشت قسم‌اند:

یقینیات، مظنونات، مشهورات، وهمیات، مسلمات، مقبولات، مشبهات و مخیلات.

در اینجا به شرح هریک از این اقسام می پردازیم:

 

یقینیات

قسم اوّل از اقسام هشت‌گانۀ قضایاى بدیهى، یقینیات هستند و آنها قضایائى هستند که براى نفس، تصدیق یقینى مى‌آورند و یقین به دو معناى اعم و اخصّ به کار مى‌رود.

یقین به معناى اعم

عبارت است از:مطلق اعتقاد جازم، یعنى مطلق اینکه انسان به حکمى از احکام و نسبتى از نسبت‌ها،جازم و قاطع شود، چه جزم او مطابق واقع باشد یا نه. و بر فرض مطابقت، چه جزم از روى تقلید حاصل شود یا از روى اجتهاد و استدلال. پس یقین به این معنى شامل جهل مرکب و تقلید نیز مى‌شود. 

یقین به معناى اخص

عبارت است از:خصوص اعتقاد و تصدیق نفسى،که داراى سه ویژگى باشد:

1) مطابق با واقع باشد؛ با این قید،جهل مرکب خارج مى‌شود چون اعتقاد جاهل به جهل مرکب مطابق واقع نیست بلکه واقع را نشناخته و نمى‌داند که نمى‌داند.

 2) احتمال نقیض در او داده نشود؛یعنى اعتقادى جزمى و صددرصد باشد که حتّى یک درصد هم احتمال طرف مقابل داده نشود،با این قید ظن خارج مى‌شود چون احتمال خلاف دارد.

3) از روى تقلید نباشد؛یعنى از راه استدلال و اسباب و مقدمات به دست آمده باشد،با این قید،اعتقاد جازمى را که با تقلید به دست آمده باشد خارج کرد. 

 

در بحث ما یقین،به معناى اخص منظور است و یقینیّاتى که بعدا عنوان خواهد شد، باید عموما ویژگیهاى مذکور را دارا باشند و گرنه محلّ بحث نخواهند بود.

پس یقین به معناى اخص بر دو پایه اساسى استوار است که هرکدام از بین رود یقین تباه خواهد شد.آن دو پایه عبارتند از:

الف: شخص به مضمون و مفاد قضیه اعتقاد پیدا کند که حکم، همین است و لا غیر.

ب: این اعتقاد جزمى به مضمون قضیه، با به دست آوردن علت یک امر حاصل شده باشد، نه اعتقادى که با تقلید از دیگران حاصل شده باشد (یعنى به گفتار دیگرى ایمان و اطمینان داشته و بر این اساس یقین حاصل کند). 

مثل اینکه عقل ما یقین دارد که هر معلولى داراى علّتى است.

بدیهى است که چنین اعتقادى در عمق جان او ریشه کرده و تزلزل‌بردار نیست.

قضیۀ یقینى،به لحاظ آنکه گاهى سبب و علت اعتقاد به آن، نزد عقل حاضر و گاهى غایب است، به بدیهى و نظرى تقسیم مى‌شود و قضایاى نظرى لزوما به بدیهیات منتهى می شود.

بنابراین،بدیهیات اصول و پایۀ یقینیات را تشکیل مى‌دهند، و به حکم استقراء بر شش نوع‌اند. این شش نوع قضیه را اصول و ریشه‌هاى یقینیات گویند و عبارتند از: 

اولیات،مشاهدات، تجربیات، متواترات، حدسیات و فطریات.

در درسهای آینده به بحث درباره این شش نوع بدیهی می پردازیم.

 


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

سومین نوع حجت، تمثیل است. 

 

تعریف

تمثیل در لغت عرب به معناى تشبیه کردن شیئى به شىء دیگر،در وصفى از اوصاف بارز آن شىء است.

و در اصطلاح منطقیون، همچنانکه در درس سی و سوم اشاره شد، تمثیل عبارت است از آنکه:«ذهن از حکم یک شىء به حکم شىء دیگر منتقل شود؛ به‌ سبب جهت مشترک میان آن‌دو». 

به عبارت دیگر تمثیل عبارت است از:«اثبات الحکم فى جزئى لثبوته فى جزئى آخر مشابه له» -اثبات حکم در یک جزیى، با استناد به ثبوت آن در یک جزیى دیگر که مشابه آن است. 

باز به تعبیر دیگر از حال یک جزئى بر حال جزئى دیگر استدلال کردن.

نکته: این تمثیلى که منطقیون مى‌گویند در واقع، همان قیاسى است که فقهاء و اصولیین مطرح مى‌کنند و میان فقهاء عامه و خاصه در رابطه با حجیت آن اختلاف است.

اهل سنت آن را یکى از ادلۀ احکام شرعى به‌شمار مى‌آورند؛ و امامیه حجیت آن را نفى کرده، عمل به آن را موجب از بین رفتن دین و ضایع شدن شریعت مى‌دانند.

مثال: وقتى براى ما ثابت شود نبیذ یا شراب خرما از جهت ایجاد مستى در کسى که آن را مى‌نوشد، مانند شراب انگور است. و از سوى دیگر، بدانیم شراب انگور حرام است؛ مى‌توانیم استنباط کنیم که شراب خرما نیز حرام مى‌باشد، یا لااقل احتمال حرمت آن وجود دارد؛ زیرا هردوى آنها مست‌کننده‌اند.

 

ارکان تمثیل

هر تمثیلى بر چهار رکن استوار است که هرکدام نباشد تمثیل از بین مى‌رود:

 

1.اصل یا مشبهٌ به: جزء یا موضوع اولى است که حکمش براى ما معلوم و محرز است و به دلیل قطعى یا ظنى معتبر،ثابت گردیده است. مانند«خمر»در مثال مذکور.

 

2. فرع یا مشبه:جزء یا موضوع دوّمى است که مى‌خواهیم حکم را براى آن ثابت کنیم؛ و بدین وسیله  وضع آن را روشن سازیم. در مثال مذکور«شراب خرما» فرع نامیده مى‌شود.

 

3.جامع، وجه شبه یا قدر مشترک: جهت شباهتى است که میان اصل و فرع (موضوع اول و دوم)و جود دارد که همان واسطه در اثبات است یعنى ما به واسطۀ این جامع، مى‌خواهیم حکم اصل را به فرع بکشانیم. در مثال مذکور آن جامع، وصف «مست کنندگی» است.

 

4.حکم: وصف یا محمولى است که به‌طور یقینى براى اصل ثابت است و منظور اصلى از این استدلال،اثبات آن حکم براى فرع است،مانند«حرمت»در مثال مذکور.

 

حال اگر در موردى تمامى این ارکان چهارگانه بودند تمثیل و استدلال منعقد مى‌شود و اگر یکى از این ارکان مختل شد مثلا حکم اصل،براى ما محرز نبود یا قدر جامعى،میان دو جزئى نبود و...هرگز تمثیل محقق نخواهد شد.

 

ارزش علمى تمثیل

تمثیل از آن جهت که تمثیل است (بدون پشتوانه تعلیل)، از ادله‌اى است که حدّاکثر براى انسان «احتمال» ایجاد مى‌کند یعنى صرفا احتمال مى‌دهیم که: شاید حکمى که براى اصل ثابت شده براى فرع نیز ثابت شود؛ زیرا از تشابه دو شىء در یک امر بلکه در چند امر، لازم نمى‌آید آن‌دو در همۀ امور همانند باشند.

 

تمثیل یقینی

گاهى مطلب از مرحلۀ احتمال و حتى ظن،گذشته و به درجۀ یقین مى‌رسد و آن در موردى است که ما از خارج احراز و یقین کنیم که فلان جهت و قدر جامع که در اصل و فرع هردو موجود است واقعا علت تامه و حقیقىِ ثبوت این حکم، در اصل همین امر است و سپس احراز کنیم که همین علّت، بدون کاستى در مورد فرع هم وجود دارد.

این‌جا است که یقین پیدا مى‌کنیم که حکم اصل براى فرع هم ثابت است.

و علت این یقین آن است که انفکاک معلول از علت محال و ممتنع مى‌باشد.

در حقیقت باید گفت: پس از احراز علت تامّه و تحصیل کبراى کلّى،دیگر اصل و فرع معنا ندارد بلکه اصل همان کبراى کلّى است و هرکدام از این دو موضوع در عرض هم و از مصادیق آن قانون عام به شمار مى‌آیند.

 


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

در آغاز باب پنجم، بحث حجّت از حیث هیأت و شکل بیان شد که حجت سه نوع است:1.قیاس 2.استقراء 3.تمثیل

قیاس به طور مفصل بحث شد.

در این درس به قسم دوم حجت یعنی استقراء می پردازیم:

 

تعریف استقراء

«استقراء»در لغت عرب به معناى قریه‌پیمایى است یعنى انسان قریه به قریه در جستجوى امرى باشد. 

در اصطلاح منطقیون عبارت است از این‌که ذهن انسان، احکام برخى از جزئیات و مصادیق یک کلى را، بررسی کند و آن‌ها را به دست آورد و از این جزئیات، یک حکم کلى و قاعدۀ عامّه‌اى را استنباط و استخراج نماید.

مثلا در یک سرشمارى عمومى،عدّۀ زیادى از خانواده‌های یک شهر را سرشمارى کرده و مشاهده کردیم که همۀ آن‌ها مسلمان هستند آن‌گاه از راه به دست آوردن حکم عدۀ قابل توجهى از خانواده‌ها، به یک نتیجۀ کلى مى‌رسیم و آن این‌که:«همۀ مردم این شهر مسلمان هستند».

 

تفاوت استقراء با قیاس:

در باب استقراء ما همیشه از خاص به عام و از جزئیات به کلى مى‌رسیم و به واسطۀ تحصیل حکم جزئیات،حکم کلى را به دست مى‌آوریم. یعنى سیر ذهن ما صعودى است و از محدود، به سمت وسیع که همان قواعد عامّه باشند مى‌رسیم.

امّا در باب قیاس،مطلب به عکس استقراء است یعنى همیشه از کلى به جزئیات مى‌رسیم و به واسطۀ حکم کلى،حکم جزئیات را هم به دست مى‌آوریم مثلا مى‌گوییم:«انسان حیوان است» و «هر حیوانى جسم است»، «پس انسان جسم است». 

که به واسطۀ«حیوانیت»که کلى است، «جسمیت»را براى«انسان»که فرد حیوان است اثبات نمودیم. سیر ذهن نزولى و از کلّى به جزئى است و سرّ مطلب آن است که هر قیاسى ناچار باید بر یک مقدمۀ کلیه مشتمل باشد و از دو مقدمۀ جزئیه منتج نیست.

 

اقسام استقراء:

استقراء به‌طور کلى بر دو قسم است:

 

الف) استقراء تام آن است که استقراءکننده،تمام جزئیات و مصادیق یک کلى را به دست آورده و استقراء او شامل همۀ افراد باشد به گونه‌اى که حتى یک فرد هم مستثنى نباشد، مثلا :«کلمه یا اسم است یا فعل و یا حرف» یا «عدد یا زوج است و یا فرد».

استقراء تام، ارزش علمى و یقینى دارد و مانند قیاس براى ما یقین‌آور است. برخی از منطقیون آن را نوعی از قیاس بشمار آورده اند.

 

ب) استقراء ناقص که در آن پژوهشگر، تنها پاره‌اى از جزئیات ومصادیق کلی را بررسى مى‌کند و از آن‌ها به یک حکم کلى دست می یابد. مانند مثال سرشماری که بیان شد.

منطقیون گفته‌اند استقراء ناقص حداکثر براى ما گمان مى‌آورد و یقین‌آور نیست، زیرا ما تمام افراد کلى را ندیده‌ایم بلکه بخش عمده‌اى را دیده‌ایم که در حکمى باهم متفق و متحدند و شاید در میان ندیده‌ها،فرد یا افرادى باشند که داراى این حکم نباشند. 

 

انواع استقراء ناقص

استقراء ناقص چهار قسم است:

 

1- استقرایى که تنها بر مشاهده مبتنى است. در این نوع استقراء،انسان پس از مشاهدۀ اینکه برخى جزئیات یا بیشتر آنها وصف واحدى دارند، نتیجه مى‌گیرد که این وصف براى همۀ جزئیات ثابت است؛ مانند مشاهده بعضى از حیوانات و اینکه آنها هنگام جویدن، فک پایین خود را حرکت مى‌دهند. پس نتیجه می گیریم «هر حیوانى هنگام جویدن،فک پایین خود را حرکت مى‌دهد».

اما این نتیجه‌گیرى و استنباط ممکن است نقض شود. و ازاین‌رو،حکمى که به‌دست مى‌آید قطعى و یقینى نیست.

 

2-استقرایى که علاوه بر مشاهده،بر تعلیل نیز مبتنى است. بدین‌صورت که پس از مشاهدۀ برخى از جزئیات، پژوهشگر به دنبال یافتن علت ثبوت آن وصف مى‌رود؛ و سرانجام به این نتیجه مى‌رسد که وصف موردنظر،به‌ خاطر فلان علت است. و چون هرگز علت از معلولش جدا نمى‌شود، همواره ثابت است و لذا این نوع استقراء، یقینی و جزمی است.

همۀ اکتشافات علمى و بسیارى از احکام ما بر آنچه مشاهده مى‌کنیم، از این قبیل است. چنین احکامى قابل نقض نیست؛ و ازاین‌رو، قطعى هستند؛ مانند حکم ما به اینکه: آب از بالا به پایین جارى مى‌شود.

 

3-استقرایى که بر بدیهت عقل مبتنى است؛ مانند حکم ما به اینکه «کل بزرگ‌تر از جزء است»؛ زیرا تصور«کل» و تصور«جزء»و تصور معناى «بزرگ‌تر» براى صدوراین حکم کافى است. و در حقیقت این مورد، استقراء نیست؛ زیرا بر مشاهده توقف ندارد. چراکه تصور موضوع و محمول براى حکم کفایت مى‌کند، و نیازى به مشاهدۀ حتى یک مورد جزیى نیز نیست. تمام بدیهیات عقلی از این جمله اند.

 

4-استقرایی که بر وجود مماثلت و مشابهت کامل در میان جزئیات یک کلّى،مبتنى باشد. یعنى یک یا چند فرد را استقراء نموده و از این‌که همۀ افراد این نوع در این خصوصیت ذاتى،طبیعى و تکوینى مانند هم هستند به یک قاعدۀ کلیه دست پیدا کنیم که این نیز حکمى جزمى و قطعى خواهد بود و تردیدبردار نیست.

مثلا اینکه برهان اقامه مى‌کنیم که زوایاى یک مثلث معین برابر 180 درجه است. با این‌که تنها حکم یک شکل را بدست آورده ایم، ولى به لحاظ مماثلت و مشابهت کامل میان این شکل مثلث با اشکال دیگر مثلث،یک حکم کلى مى‌دهید و تردیدى هم در این قاعده ندارید.

 

نتیجه

از میان اقسام چهارگانۀ استقراء ناقص، تنها قسم اول از آن‌ها یقین‌آور نیست، و مفید ظن است و آن استقراء ناقص مبتنى بر صرف مشاهده بود. امّا سایر اقسام استقراء عموما یقین‌آور هستند چنان‌که ملاحظه فرمودید.

ضمنا یادآورى مى‌کنیم که نوع دوم از این انواع چهارگانۀ استقراء،که عبارت بود از استقراء مبتنى بر تعلیل و علت یابى،در اصطلاح منطقیون جدید به نام«استنباط و یا طریق بحث علمى»معروف است.

 


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

همانطور که در درس سی و چهارم گذشت، قیاس از حیث هیأت به دو قسم تقسیم می شود: اقترانی و استثنایی.

قیاس اقترانی بتفصیل بحث شد. تعریف قیاس استثنایی نیز ذکر شد. در این درس مباحث مربوط به این قیاس را مورد بحث قرار می دهیم.

تعریف 

گفتیم قیاس استثنایی قیاسى است که در آن خودِ نتیجه، یا نقیض نتیجه (متناسب با موارد)، بالفعل، یعنى با همان هیأت و ماده‌اى که در نتیجه دارد،در مقدمۀ اوّل قیاس ذکر شده باشد.

(در مقابل قیاس اقترانى که نتیجۀ آن به ماده و بالقوة در مقدمات قیاس مى‌آمد ولى به هیأت، صورت و فعلیتش در مقدمات نبود).

 

تألیف قیاس استثنایى

این قیاس همیشه از دو مقدمه تشکیل مى‌شود.مقدمۀ اول یا صغرى همیشه یک قضیۀ شرطیه(متصله یا منفصله)،مقدمۀ دوم یا کبرى یک حملیۀ مشتمل بر استثناء است و نتیجه هم یک حملیه است.

 

اشکال: دراینجا یک سؤال پیش می آید:

قبلا گفته بودیم که در قیاس استثنایى خود نتیجه یا نقیض آن، بالفعل در یکى از مقدمات آمده است.

اما این از محالات است که خود نتیجه یا نقیض آن بالفعل یعنى به هیأت و ماده‌اش در مقدمۀ قیاس آمده باشد، آن هم به صورت یک مقدمۀ مستقل که صدق آن مسلّم است؛ زیرا همان‌طورى که تعریف الشىء بنفسه، تعریف دورى،باطل و محال است؛ همچنین اثبات الشىء بنفسه هم مصادره به مطلوب است یعنى خودِ مطلوب در مقدمات خودش آمده و خودش را به خودش اثبات مى‌کنیم. این نیز محال است.

بنابراین ما چگونه در تعریف مى‌گوییم: خود نتیجه یا نقیض آن در مقدمه آمده؛ آیا این مصادره به مطلوب نیست؟ 

 

جواب: خیر، زیرا اگر نتیجه یا نقیض آن به صورت یک مقدمه، مستقلّ و مسلّم الصدق و مفروض الصدق آمده بود اشکال وارد بود. ولى نتیجه در«مقدمۀ قیاس»به صورت جزئی از مقدمّه و غیر مستقل آمده، و در«نتیجه»به صورت مستقل آمده و این دو چیز جداست.

 

تقسیم قیاس استثنایى

از آن‌جا که صغراى قیاس استثنایى همیشه یک شرطیه است و شرطیه یا متصله است یا منفصله، پس قیاس استثنائى به دو نوع اساسى تقسیم مى‌شود:

1.قیاس استثنایى اتّصالى

2.قیاس استثنایى انفصالی

 

شروط قیاس استثنایى

این قیاس چه اتصالى باشد و چه انفصالى،در صورتى منتج است که داراى شرایط سه‌گانۀ زیر باشد:

 

الف)کلیّت یکى از دو مقدّمه 

یعنى دو مقدمۀ کلیه،و از یک مقدمۀ کلیه و یک جزئیۀ منتج است،ولى از دو مقدمۀ جزئیۀ منتج نیست.نظیر آن‌چه در باب قواعد عامۀ قیاس اقترانى گفتیم. 

 

ب)شرطیه[اى که مقدمۀ قیاس است]اتفاقیه نباشد

اگر متصله است لزومیه و اگر منفصله است عنادیه باشد نظیر آن‌چه در قیاس اقترانى شرطى گفته شد.

 

ج)قضیۀ شرطیۀ ما موجبه باشد معناى این شرط در خصوص متصله آن است که متصلۀ سالبه باید به قضیۀ موجبه‌اى که لازمۀ آن است،تبدیل شود؛و در جاى آن قرار گیرد.

 

لواحق قیاس

قیاس مضمر یا ضمیر

ما در گفتارهایمان بى‌آنکه متوجه باشیم، انواع قیاس را به‌کار مى‌بریم. اما غالبا صورت منطقى قیاس را رعایت نمى‌کنیم:گاهى یکى از مقدمات و یا نتیجه را، با تکیه بر روشن بودن آن و یا هوشیارى مخاطب و یا از روى غفلت،حذف مى‌کنیم؛ چنانکه گاهى نتیجه را پیش از مقدمات مى‌آوریم، و یا آنکه مقدمات را بر خلاف ترتیب طبیعى آنها ذکر مى‌کنیم.

قیاسى که در آن نتیجه و یا یکى از مقدمات حذف مى‌شود،«قیاس مضمر»[-پنهان و پوشیده] نامیده مى‌شود؛ و قیاسى که تنها کبراى آن حذف شده،«قیاس ضمیر»نام دارد.

مانند آنجا که مى‌گویید:«این فرد انسان است؛ چون ناطق است».اصل این قیاس، بدین‌صورت است:

این فرد ناطق است.(صغرى)

و هر ناطقى انسان است.(کبرى)

:.پس این فرد انسان است.(نتیجه)

و در عبارت بالا،کبرى حذف شده و نتیجه ابتدا ذکر شده است. 

 

قیاسهاى مرکب*

اگر دو مقدمه‌اى که در قیاس به‌کار رفته‌اند هردو بدیهى باشد،آن را «قیاس بسیط» گویند. و اگر یکى و یا هردوى آنها نظرى باشد، براى اثبات مقدمۀ نظرى نیاز به قیاس دیگرى خواهد بود. و اگر یک و یا هردو مقدمۀ آن قیاس دوم نیز نظرى باشد، باز هم به یک یا دو قیاس دیگر نیاز خواهد بود، تا مقدمۀ نظرى را اثبات کند. و این روند تا آنجا ادامه مى‌یابد که به مقدمات بدیهى برسیم.در چنین مواردى مجموعۀ قیاسهایى که نهایتا به یک مطلوب منتهى مى‌شود،«قیاس مرکب» نامیده مى‌شود.

و اگر در قیاس مرکب نتیجۀ هریک از قیاسها به‌طور مشخص بیان شده باشد، آن را«قیاس موصول»گویند؛ و در غیر این صورت به آن «قیاس مفصول»گفته مى‌شود.

برخى از انواع قیاس مرکب عبارتند از:

 

قیاس خلف

قیاس خلف، قیاسى است که مطلوب را از راه ابطال نقیض آن،ثابت مى‌کند. اثبات یک قضیه از راه خلف بدین‌صورت است که مى‌گوییم :اگر مطلوب صادق نباشد، نقیض آن صادق خواهد بود. اما نقیض آن صادق نیست؛ زیرا صدق آن مستلزم خلف(خلاف فرض)است. پس باید مطلوب صادق باشد.

مثلا براى اثبات این‌که روح انسانى و نفس ناطقه داراى تجرّد است،مستقیما نمى‌تواند استدلال کنند. لذا ادّله‌اى مى‌آورند مبنى بر ابطال مادّى بودن آن، و وقتى مادى بودن ابطال شد و ثابت شد که قوۀ مدرکۀ کلیّات، همین سلول‌هاى مغزى نیستند، تجرّد آن را نتیجه مى‌گیرد. چون امکان ندارد که چیزى هم مادّى باشد و هم مادى نباشد، وقتى مادّى بودن باطل شد پس عدم آن ثابت مى‌شود و گرنه ارتفاع نقیضین پیش مى‌آید که محال و باطل است.

 

قیاس مساوات

قیاس مساوات،قیاسى است که به ظاهر از دو مقدمه تشکیل مى‌شود، اما در حقیقت متکى به یک مقدمۀ بیرونى است، و در واقع از نوع قیاسهاى مرکب به‌شمار مى‌آید.

مثال معروف قیاس مساوات-که وجه تسمیۀ آن را نیز روشن مى‌کند-آن است که:

«الف مساوى ب است.و ب مساوى ج است.پس الف مساوى ج است.»این قیاس در واقع مبتنى بر این مقدمۀ خارجى است که:«مساوى مساوى شىء مساوى آن شىء است». 

 


* جهت مطالعه بیشتر ر ک به شرح منطق مظفر ، علی محمدی خراسانی ، ج2 ، ص 176-168

منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

در اقسام قیاس گفتیم که قیاس از حیث هیأت و صورت یا استثنایى است یا اقترانى. و قیاس اقترانى شامل دو قسم بود: 

1) اقترانی حملی که به اشکال اربعه تقسیم شد و تفصیلا بحث شد 2) اقترانی شرطی که در این درس به آن می پردازیم.

 

تعریف: قیاس اقترانىِ شرطى آن است که همۀ مقدمات آن حملیۀ محض نیست، حال یا هردو مقدمۀ آن شرطیه است  و یا حداقل یک مقدّمۀ آن شرطیه است و دیگرى حملیه؛ که در این فرض نیز، تسمیۀ آن به اقترانىِ شرطى مجاز و از باب تسمیه کلّ به اسم جزء است، یعنى کلّ قیاس را به نام یک جزء آن نامیده‌ایم.( چون قضیۀ شرطیه اجزائش بیشتر و جزء بزرگ‌تر قیاس است، لذا به نام این جزء نامیده شده است).

اقترانى شرطى دو تقسیم دارد:

  

1-تقسیم آن به اعتبار جزء تام بودن یا نبودن حدّ وسط:

از آنجا که قضیۀ شرطیه  از دو جزء تشکیل شده که هرکدام در اصل یک قضیه بوده و داراى دو طرف (موضوع و محمول) است، لذا اشتراک میان دو قضیۀ شرطیه گاهى در جزء تام، یعنى در تمام مقدم و یا تمام تالى از هرکدام است؛

و گاهى در جزء غیر تام، یعنى در بعض مقدم یا بعض تالى (تنها موضوع یا تنها محمول از هر کدام) مى‌باشد.

احتمال سومى نیز وجود دارد و آن اینکه:

اشتراک در جزء تام یک مقدم، و جزء غیر تام مقدمۀ دیگر باشد. بنابراین اقترانى شرطى،از این جهت، بر سه قسم خواهد بود. 

 

قسم نخست: قیاسى که دو مقدمۀ آن در یک جزء تام خود باهم اشتراک دارند.

مانند:

هرگاه انسان عاقل باشد، به آنچه حوائجش را برطرف مى‌سازد قناعت مى‌کند.

و هرگاه انسان به آنچه حوائجش را برطرف مى‌سازد قناعت کند، بى‌نیاز خواهد شد.

:.هرگاه انسان عاقل باشد،بى‌نیاز خواهد شد.

 

قسم دوم: قیاسى که دو مقدمۀ آن در یک جزء غیرتام اشتراک دارند.

مانند:

اگر قرآن معجزه است، پس قرآن«جاودانه» است.

و اگر جاودانگى به معناى بقاء است، پس«جاودانه»تغییر نمى‌کند.

:.اگر قرآن معجزه است، پس اگر جاودانگى به معناى بقاء است، قرآن تغییر نمى‌کند. 

 

قسم سوم: قیاسى که دو مقدمۀ آن در چیزى مشترک‌اند که جزء تام یکى و جزء غیرتام دیگرى را تشکیل مى‌دهد. ما این قسم را تنها به این‌گونه تصویر مى‌کنیم که یکى از مقدمات قیاس،قضیۀ حملیه، و دیگرى قضیۀ شرطیه است؛ بطوریکه حدّ مشترک جزء تام مقدمۀ اول و جزء غیرتام مقدمۀ دوم است:

هرگاه نبوت از جانب خداوند باشد، پس اگر محمد صلی الله علیه و آله پیامبر باشد، «امت خود را رها نخواهد گذاشت».

و اگر«محمد صلی الله علیه و آله امت خود را رها نمى‌گذارد»، پس باید هدایتگرى را تعیین کند.

:.هرگاه نبوت از جانب خداوند باشد،پس اگر محمد صلی الله علیه و آله پیامبر باشد، باید هدایتگرى را تعیین کند. 

ما به همین مقدار در رابطه با این قسم بسنده کرده و سایر اقسام آن را که از حیث مقدمات و اشکال اربعه تقسیماتى دارند به دلیل طولانى شدنِ سخن در رابطه با این مباحث و مخالف طبع بودن این قسم از قیاس اقترانى شرطى، بیان نمی کنیم. 

 

2-تقسیم آن از جهت مقدماتش:

اقترانى شرطى ممکن است از دو متصله، یا دو منفصله، یا یک متصله و یک منفصله، یا یک حملیه و یک متصله، و یا یک حملیه و یک منفصله تشکیل شود. بنابراین،اقترانى شرطى از این جهت بر پنج قسم است.

در دنبالۀ بحث،ما تنها دو قسم نخست را مورد بحث قرار داده و به همین اندازه اکتفا مى‌کنیم.

 

الف: قیاس مرکب از دو متصله

این نوع قیاس شرطى،هرگاه دو مقدمۀ آن در یک جزء تام مشترک باشند،به اقترانى حملى ملحق مى‌شود؛ و از جهت تشکیل اشکال چهارگانه، شروطى که به لحاظ کم و کیف در آن معتبر است و نتایج، کاملا مانند قیاس حملى است. 

البته باید این قیاس از دو شرطیۀ لزومیه تشکیل شود. و این، یک شرط عام براى همۀ اقسام قیاسهاى اقترانى است که از شرطیۀ متصله تشکیل مى‌شوند؛ زیرا عُلقه و ارتباط میان حدود شرطیه‌هاى اتفاقى، ذاتى نیست و از این‌رو، آنها حکمى در قیاس ندارند.

 

ب: قیاس مرکب از دو منفصله 

قضیۀ منفصله تنها بر عناد و ناسازگارى دو طرف در صدق و کذب دلالت مى‌کند.

ناسازگارى و منافات یک شىء با دو امر،نه مستلزم تنافى میان خود آنها است،و نه مستلزم عدم تنافى میان آنها. بنابراین، دو منفصله منتج نیست،و قیاسى از قضایاى منفصله تشکیل نمى‌شود.

این سخن در صورتى صحیح است که ما بخواهیم مقدمات منفصله را به همان صورت منفصله در قیاس قرار دهیم. اما باید توجه داشت که هرمنفصله‌اى مستلزم متصله است؛ و از این‌رو،مى‌توان آن را به صورت متصله درآورد.

پس اگر هردو منفصله را به صورت متصله درآوریم،قیاس از دو متصله تشکیل مى‌شود،و نتیجۀ آن نیز به صورت متصله خواهد بود.* 


* جهت مطالعه بیشتر ر ک به منطق مظفر ، ترجمه علی شیروانی، ج2 ، ص 115-101

 

منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

شکل سوّم

درشکل سوم حدّ وسط در هردو مقدمه موضوع است.

در این صورت اکبر و اصغر محمول می باشند. مانند:«هر انسانی حیوان است»، و «هر انسانی ناطق است» نتیجه: «بعضی از حیوانات ناطق هستند».

 برخلاف شکل دوم ، در این شکل،اکبر، هم در کبرى و هم در نتیجه،محمول است؛ اما موقعیت اصغر مختلف بوده، در صغرى،محمول و در نتیجه،موضوع است . و به همین سبب، این شکل از مقتضاى طبع دور است و از شکل دوم نیز دورتر بوده ؛ زیرا در اینجا اختلاف در موضوعِ نتیجه است،که به ذهن نزدیک‌تر مى‌باشد؛حال آنکه در شکل دوم،اختلاف در محمولِ نتیجه بود و چون جایگاه اکبر در این شکل، همچون شکل اول،در کبرى و نتیجه یکى است؛ این شکل از شکل چهارم به طبع نزدیک‌تر است.

 

شروط شکل سوم

این شکل نیز دو شرط دارد:

 

1 - موجبه بودن صغری

اگر صغرى موجبه نباشد حتما سالبه خواهد بود و اگر صغرى سالبه بود(جزئیه یا کلیه)، کبرى از دو حال خارج نیست: یا موجبۀ کلیه است؛ و یا سالبۀ کلیه است که هرکدام که باشد وضع اکبر با اصغر براى ما روشن نمى‌شود که آیا آن دو متلاقیان هستند و یک قضیۀ موجبه از آن‌ها تشکیل مى‌شود؟ یا متباینان هستند و یک قضیۀ سالبه از آن‌ها تشکیل مى‌شود، بر این اساس،قیاس منتج نیست.

 

2- باید یکى از دو مقدمه،کلیه باشد

قاعدۀ سوم از قواعد عامّه قیاس اقترانى این بود که یکى از دو مقدمه باید کلیت داشته باشند و اگر هردو جزئیه بودند منتج نیست، سرّ مطلب هم این بود که اگر هردو جزئیه باشند ما نمى‌دانیم که آیا آن بعض اوسطى که موضوع اکبر واقع شده، همان بعض اوسطى است که موضوع اصغر واقع شده یا غیر آن و حصۀ دیگرى از آن است؟

لذا در حقیقت، اوسط، بطور لفظی تکرار شده ولى از نظرمعنا تکرار نشده و بدون تکرار اوسط هم قیاس منتج نیست؛ امّا این‌که در شکل اوّل و دوّم به‌طور مشخص گفتیم باید کبرى کلیت داشته باشد، ولى در شکل ثالث تعیین نکرده و مى‌گوییم یکى از دو مقدمه باید کلیت داشته باشند، براى این است که در این‌جا تعیین کردن اینکه کدام یک کلیت داشته باشد نقشى ندارد و فقط کافى است که یکى از دو مقدمۀ کلیّت داشته باشند.

 

ضربهاى شکل سوم

با توجه به دو شرط یادشده در درس قبل، تنها شش ضرب از شانزده ضرب این شکل،منتج مى‌باشد؛ زیرا با شرط نخست (موجبه بودن صغرای) مانند شکل اول، هشت ضرب از درجۀ اعتبار ساقط مى‌شود و شرط دوم (اینکه یکی از دو مقدمه کلیه باشند) نیز دو ضرب را از درجه اعتبارساقط مى‌کند. بنابراین، تنها شش ضرب باقى مى‌ماند،که نتایج همۀ این ضربها،به صورت قضیۀ جزئیه است.

 

ضرب اول : از دو موجبۀ کلیه تشکیل مى‌شود و موجبۀ جزئیه نتیجه مى‌دهد.

مثال: هر طلایى فلز است و هر طلایى گران‌قیمت است.

:.بعض فلز گران‌قیمت است.

 

ضرب دوم : از موجبۀ کلیه و سالبۀ کلیه تشکیل مى‌شود و سالبۀ جزئیه نتیجه مى‌دهد.

مثال:هر طلایى فلز است و هیچ طلایى نقره نیست.

:.بعض فلز نقره نیست.

 

ضرب سوم : از موجبۀ جزئیه و موجبۀ کلیه تشکیل مى‌شود و موجبۀ جزئیه نتیجه مى‌دهد.

مثال:بعض پرنده سفید است و هر پرنده حیوان است.

:.بعض سفید،حیوان است.

 

ضرب چهارم : از موجبۀ کلیه و موجبۀ جزئیه تشکیل مى‌شود و موجبۀ جزئیه نتیجه مى‌دهد.

مثال:هر پرنده حیوان است و بعض پرنده سفید است.

:.بعض حیوان،سفید است.

 

ضرب پنجم : از موجبۀ کلیه و سالبۀ جزئیه تشکیل مى‌شود و سالبۀ جزئیه نتیجه مى‌دهد.

مثال:هر حیوانى حساس است و بعض حیوان انسان نیست.

:.بعض حساس انسان نیست.

 

ضرب ششم : از موجبۀ جزئیه و سالبۀ کلیه تشکیل مى‌شود،و سالبۀ جزئیه نتیجه مى‌دهد.

مثال:بعض طلا فلز است و هیچ طلایى آهن نیست.

:.بعض فلز آهن نیست. 


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص:فائزه موسوی

در شکل دوم حدّ وسط در هردو مقدمه (صغری و کبری)، محمول است.

بنابراین،در قیاس شکل دوم اصغر هم در صغری و هم در نتیجه، موضوع واقع مى‌شود . اما جایگاه اکبر یکسان نیست بلکه در کبری موضوع است و در نتیجه محمول مى‌باشد و چون این شکل از مقتضاى طبع دور است، منتج بودن آن بدیهى و بیّن نیست و باید با دلیل، قیاس بودن آن را اثبات نمود. ولى از آنجا که جایگاه اصغر در نتیجه و صغری یکسان است و در هردو (مانند شکل اول) موضوع مى‌باشد، از دیگر شکلهاى باقى مانده به مقتضاى طبع نزدیک‌تر است چراکه موضوع به ذهن نزدیک‌تر است.

مانند:«هر انسان حیوان است»،و «هیچ جمادی حیوان نیست»،نتیجه: «هیچ انسانی جماد نیست».

 

شروط شکل دوم

شکل دوم نیز دو شرط دارد:

 

1- اختلاف دو مقدمه در کیف

یعنى یکى از دو مقدمه موجبه و دیگرى سالبه باشد پس اگر صغرای موجبه بود حتما باید کبرای، سالبۀ کلیه» باشد و اگر صغرای، سالبه بود حتما باید کبرای، موجبۀ کلیه باشد. پس اگر هر دو موجبه بودند یا هردو سالبه بودند قیاس شکل ثانى منتج نیست.

 

2- کلى بودن کبری

علاوه بر اختلاف دو مقدمه در کیف، باید کبری شکل ثانى کلیت هم داشته باشد تا قیاس منتج گردد و گرنه منتج نیست.

زیرا اگر با وجود اختلاف در کیف،کبرای جزئیه باشد، مشخص نمى‌شود که آیا اصغر و اکبر با یکدیگر تلاقى دارند،یا تنافى دارند. چرا که کبراى جزئیه با صغراى کلیه، هرگاه یکى موجبه و دیگرى سالبه باشد، بیش از این نمى‌گوید که میان اصغر و دسته‌اى از افراد اکبر که در کبرى ذکر شده،تنافى وجود دارد، و دیگر دلالتى بر آن ندارد که اصغر با افراد دیگر اکبر که در کبرى ذکر نشده، تنافى دارد، یا تلاقى. و ازاین‌رو اختلاف در نتیجه به‌وجود مى‌آید. 

 

ضربهاى شکل دوم

با توجه به دو شرط ذکر شده در قیاس شکل دوم تنها چهار ضرب از ضربهاى شانزده گانه آن منتج مى‌باشد که این چهار ضرب از این قرار است:

 

ضرب اول : از موجبۀ کلیه و سالبۀ کلیه تشکیل مى‌شود و سالبۀ کلیه نتیجه مى‌دهد.

مثال‌: هر انسانی‌ ناطق‌ است‌ و هیچ‌ اسبی‌ ناطق‌ نیست‌، پس‌ هیچ‌ انسانی‌ اسب‌ نیست‌.

 

ضرب دوم: از سالبۀ کلیه و موجبۀ کلیه تشکیل مى‌شود،و سالبۀ کلیه نتیجه مى‌دهد.

مثال‌: هیچ‌ اسبی‌ ناطق‌ نیست‌ و هر انسانی‌ ناطق‌ است‌، پس‌ هیچ‌ اسبی‌ انسان‌ نیست‌.

 

ضرب سوم:از یک موجبۀ جزئیه و یک سالبۀ کلیه تشکیل مى‌شود و سالبۀ جزئیه نتیجه مى‌دهد.

 مثال‌: بعضی‌ از حیوانها ناطقند و هیچ‌ اسبی‌ ناطق‌ نیست‌، پس‌ بعضی‌ از حیوانها اسب‌ نیستند.

 

ضرب چهارم:از سالبۀ جزئیه و موجبۀ کلیه تشکیل مى‌شود و سالبۀ جزئیه نتیجه مى‌دهد.

مثال‌: بعضی‌ از حیوانها ناطق‌ نیستند و هر انسانی‌ ناطق‌ است‌، پس‌ بعضی‌ از حیوانها انسان‌ نیستند. 


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص:فائزه موسوی