حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۷ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

فلاسفه (مشاء) بر این مطلب که «صورت، شریکِ علت ماده است»، دو اشکال وارد کرده اند:

 

اشکال اول

هیولا (ماده) وحدت عددی دارد، یعنی فرد واحد است، نه چند فرد. (زیرا قوۀ صِرف است و بر اساس قاعدۀ کلی «صرف الشیء لا یتثنی و لا یتکرر» قابل تکرار و تعدد نیست) ماده مبهمی است که به واسطه ورود صورت های متعدد، متصف به کثرت می شود، اما این کثرت حقیقتا از آن صورت ها است و انتساب آن به هیولا بالعرض است.

(مثلا وقتی خاک تبدیل به نبات و نبات تبدیل به حیوان می شود و حیوان تبدیل به انسان می شود، در همه اینها، یک ماده مشترک وجود دارد. این طور نیست که یک فرد از ماده از بین رفته باشد (خاک) و فرد دیگر جایگزین آن شده باشد (نبات) بلکه، همان ماده ای که در خاک است، در نبات و حیوان و انسان هم هست.)

صورت که به عنوان شریک علت ماده ذکر شد، نامعین است («صورة ما» یعنی صورتی از صورت ها) یعنی وحدتش شخصی و عددی نیست، بلکه وحدتش عمومی است. (مفهومی واحد که افراد کثیری را پوشش می دهد) پس علت بودن یک صورت نامعین برای ماده بدین معنا است که یکی از چند صورت، علت برای یک مادۀ واحد است.

چیزی که وحدت شخصی دارد (در اینجا هیولا) از جهت وجودی، قوی تر از چیزی است که وحدت عمومی دارد (در اینجا، صورت). یعنی شدت وجودی یک هیولای خاص و واحد، بیش از شدت وجودی «صورتی از صورت ها» است.

از طرفی علت همواره  قوی تر از معلول خود است. پس نمی توان «صورتی از صورت ها» را علت «ماده و هیولا» به شمار آورد، زیرا وجودش ضعیف تر از وجود هیولا است.

  

اشکال دوم

تبدیل صورت ها در ماده، به نحو کون و فساد است، یعنی صورتی می رود و صورت دیگری جایگزین آن می شود. (مانند همان مثال عمودهای خیمه که ذکر شد)

اگر صورت جزء علت تامه ماده باشد، با از بین رفتن آن، علت تامه نیز نابود می شود (زیرا همیشه کل با زوال یک جزئش زائل می گردد). اگر علت تامه یک شیء نابود شد، آن شیء نیز نابود می گردد.

پس اگر صورت جزء علت تامۀ ماده باشد، (با توجه به تبدیل دائمی صورت ها به هم) لازمه اش آن است که ماده همواره در حال عوض شدن باشد، (یعنی ماده ای برود  و ماده ای دیگر جایگزین آن شود) در این صورت دیگر ماده به عنوان امر واحد مشترک در جسم متحول وجود نخواهد داشت و این به نفی ماده منجر می شود، زیرا گفتیم که اساس اثبات ماده بر لزوم وجود یک امر مشترک در طول حرکت (تحولات) استوار است.

  

پاسخ

هر دو اشکال فوق، مبتنی بر آن است که در تبدیل اشیاء، صورت ها جایگزین یکدیگر می شوند، یعنی صورتی زایل می شود و صورت جدیدی موجود می گردد. (مانند کسی که لباسش را عوض می کند)

اما درحکمت متعالیه به اثبات رسیده است که صورت های متعددی که بر ماده وارد می شود، در حقیقت یک صورت واحد است. صورتی که یک وجود واحد دارد، اما دفعی نیست و به یکباره تحقق نمی یابد، بلکه تدریجا پدید می آید. کثرتی که مشاهده می شود، در حقیقت حدود ماهوی گوناگونی است که این وجود واحد در مراحل گوناگون به خود می گیرد. (یک وجود است که در یک مرحله خاک و در مرحله دیگر نبات و بعد حیوان و انسان می شود)

به این ترتیب، صورت (که شریک علت ماده است) یک مفهوم واحد شخصی است، نه عمومی، پس هیچ یک از اشکالات اول ودوم وارد نخواهند بود.

 

اشکال دیگری در اینجا مطرح می شود:

وحدت صورت، توام با نوعی ابهام است، زیرا صورت همواره در حال شدن و گذر است و ثبات ندارد، چگونه چنین چیز مبهمی می تواند علت امر واحد شخصی (هیولا) به شمار آید؟

 

پاسخ: این ابهام صورت، با ابهامی که در ذات ماده نهفته است، تناسب دارد. مبهم بودن ماده و اینکه جوهری است که عین قوه و عدم تعین است، آن را پذیرای صورتی گذرا و متحول می کند و این امکان را فراهم می کند که ماده با چنین وجودی، متعین شود.

 پس تعبیر «صورة ما» (به معنای صورتی از صورت ها) در عبارت «و أما المادة، فهی متوقفة الوجود حدوثاً و بقاءاً علی صورة ما من الصور الواردة علیها» یک تعبیر مسامحه آمیز و به اعتبار انقسامی است که در ذهن (نه در خارج) بر صورت عارض می شود که مثلا در یک مرحله خاک است، در مرحله دیگر نبات و ... . وگرنه در حقیقت یک صورت بیشتر وجود ندارد. (مانند انسانی که از بدو تولد تا زمان مرگ، یک انسان است، نه انسان ها) 


منبع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 2 

 

نیازمندی صورت به ماده 

صورت از دو جهت نیازمند ماده است:

 

1) در تعیّن نوعی:

در جهان ماده، هیچ موجودی بدون مقدمه و فراهم شدن زمینۀ تحقق آن، به وجود نمی آید. مثلا باید ابتدا دانه ای باشد و در شرایط خاصی قرار گیرد تا استعداد درخت شدن در آن پدید آید و آن گاه موجودی به نام درخت تحقق یابد. به عبارت دیگر، شیء مادی می تواند به امور فراوانی تبدیل شود (مثلا خاک به درخت سیب یا گلابی یا سنگ و ...) و اینکه کدام یک از این صورت های نوعی در آن حادث شود (و نوع آن متعیّن شود) بستگی به این دارد که استعداد کدامین صورت در آن فعلیت یابد. پس برای تحقق یک صورت خاص، باید قبلا استعداد آن صورت تحقق پیدا کند. استعداد (قوه) یک عرض است و نیازمند جوهری است که قائم به آن باشد. جوهری که محل قوه و استعداد است، همان ماده است. بنابراین «صورت در تعیّن نوعی خود نیازمند ماده است.»

نکته 1: این حقیقت در فلسفه به صورت این قاعدۀ کلی بیان می شود: «هر موجود حادثی مسبوق است به قوه و استعداد و نیز ماده ای که حامل این قوه و استعداد باشد.»

نکته 2: ماده ای که صورت در تعیّن نوعی خود به آن نیازمند است، تقدم زمانی بر خود صورت دارد. مثلا انسان در تعیّن نوعی اش نیازمند ماده ای است که در ضمن نطفه تحقق دارد تا حامل استعداد انسان شدن باشد.

 

2) در تشخّص فردی

صورت برای اینکه در قالب یک فرد خاص از ماهیت تحقق یابد نیز نیازمند ماده است، زیرا وجود شخصی صورت، ملازم با عوارضی مانند رنگ و شکل و وضع و ... است و عروض این عوارض بر فرد خارجی صورت، نیازمند ماده ای است که قوۀ پذیرش آن عوارض را داشته باشد.  بنابراین صورت برای آن که بتواند کثرت افرادی داشته باشد، نیازمند ماده است و اگر ماده نباشد، نوعش منحصر در یک فرد خواهد بود، مانند عقول.

نکته: ماده ای که صورت در تشخص فردی اش به آن نیاز دارد، مقارن با صورت است. (و تقدم زمانی ندارد)

 

نیازمندی ماده به صورت 

ماده قوۀ محض است و هیچ تعیّن و تحصلی ندارد، از طرفی وجود خارجی بدون تعین و فعلیت امکان پذیر نیست. از این رو ماده در اصل وجودش متوقف برصورتی است که برآن وارد شود وبا آن یکی شود و با تحصل خود ماده را متحصل گرداند و با فعلیت خود به آن فعلیت دهد.

 

چند نکته:

ماده هم در حدوث (پیدایش) و هم در بقا (ادامه هستی) به صورت نیاز دارد.

ماده در وجود خود نیازمند صورت شخصی خاصی نیست، بلکه نیازمند این است که خالی از صورت نباشد، اگر چه صورتی که با آن متحد می گردد برقرار نماند و جای خود را به صورتی دیگر دهد.

صورت علت تامه یا علت فاعلیِ ماده نیست، زیرا خود صورت نیز به ماده نیازمند است. (در حالیکه علت تامه مطلقاً بی نیاز از معلول خود است) علت فاعلیِ ماده در واقع یک جوهر مجرد و مفارق از ماده است (عقل)، منتها این جوهر مفارق به کمک صورت ماده را موجود می کند، پس «صورت، شریکِ علتِ ماده است.» (نه خود علت)

جوهر مفارق این کار (محقق کرده ماده از طریق صورت) را با صورت های پیاپی که یکی پس از دیگری بر ماده وارد می آورد انجام می دهد، نه با صورت واحد شخصی، بنابراین مانند کسی است که خیمه ای را به کمک عمود برپا می کند، اما نه فقط با یک عمود، بلکه همواره عمودی را جانشین عمود دیگر می کند. ماده همانند خیمه یکی است و وحدت شخصی دارد، اما صورت ها همانند عمودها متعددند و جایگزین هم می شود و البته هیچ گاه ماده خالی از صورت نخواهد بود، زیرا اگر چنین شود، بنیانش فرو می ریزد. 


منابع: ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 2 

 

ماده نخستین و صورت همیشه همراه هم بوده و هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند. این مدعا دو بخش دارد که اثبات هر یک از آن ها به صورت زیر است:

 

الف) ماده اولی همواره ملازم و همراه صورت است و هرگز بدون صورت موجود نمی شود.

اثبات:

1) مادۀ اولی جوهری است که قوۀ محض و امکانِ صرف است و هیچ فعلیتی ندارد. چیزی نیست جز امکانِ شدن، امکان این که «این شیء» باشد یا «آن شیء» باشد. بنابراین ذاتاً یک امر مبهم و بدون تحصل و تعین است، زیرا اگر ذاتاً تعیّن داشت، از قبول و پذیرش تعین دیگر ابا و امتناع داشت، (زیرا هرگز دو تعیّن یا دو فعلیت در یک موجود جمع نمی شود)

2) وجود مساوی با فعلیت است و هرگز موجود بودن با عدم فعلیت جمع نمی شود. وجود، تعیّن و تحصل از هم جدایی ناپذیرند. پس ماده برای آن که موجود شود (در خارج تحقق یابد) نیازمند جوهر دیگری است که ذاتاً بالفعل باشد و با انضمام آن به ماده، به آن فعلیت و تحصل بدهد. این جوهرهمان صورت است. 

نتیجه: ماده در وجود خارجی خود ملازم و همراه با صورت است.

نکته 1: تفاوت ماده اولی با عدم این است که عدم نه فعلیت چیزی است و نه قوه و امکان چیزی. ولی ماده بااینکه فعلیت نیست، امکان و قوۀ اشیاء هست. (المادة لا فعلیة لها الا فعلیة أنها قوة الاشیاء)

نکته 2: انفکاک ماده از صورت عقلاً محال است، زیرا محال است چیزی که قوۀ محض است، بدون آنکه از چیزی کسب فعلیت و تعین کند، وجود یابد.

 

ب) صورت نیز همیشه در وجود و تحقق خود ملازم با ماده است.

اثبات:

1) تمام اجسامی که در اطراف خود می بینیم، قابلیت و امکان تغییر و تحول و تبدیل شدن به اشیای دیگر را دارند.

2) شیئی که امکان تبدیل شدن به شیء دیگر در آن باشد و قانون صیرورت و حرکت در مورد آن جاری و ساری باشد، بدون ماده نخواهد بود.

نتیجه: بنابراین صورت جسمی و تمام صورت های نوعی مندرج در آن، مقارن وهمراه با ماده و هیولی هستند.

نکته 1: انفکاک صورت از ماده، عقلاً محال نیست و ممکن است صورتی باشد که منفک از ماده باشد، فقط چنین صورتی امکان تبدیل و تحول نخواهد داشت و ثبات محض بر آن حاکم خواهد بود. (ولی چون صورت های موجود در جهان پیرامون ما همگی متحول شونده اند، حکم به عدم انفکاک آنها از ماده می کنیم.)

نکته 2: طبق بیان مولف (قدس سره) این مدعا فقط دربارۀ صورت هایی است که شأنیت تقارن با ماده را دارند (و اما ان الصور التی من شأنها ان تقارن المادة لا تتجرد عنها)، یعنی صورت هایی که امکان پیوستن کمالات جدید به آنها وجود دارد. (که البته انفکاک چنین صوری از ماده عقلا محال است)

 

هر یک از ماده و صورت محتاج یکدیگرند 

اینکه ماده و صورت ملازم یکدیگرند، نیازمندی آن دو به یکدیگر را اثبات نمی کند. چنانچه علت تامه و معلول هم ملازم یکدیگرند، اما علت تامه نیازی به معلول ندارد. همچنین دو معلولِ یک علت، ملازم یکدیگرند، اما هیچ یک نیازمند دیگری نیست. پس مطلب فوق نیاز به اثبات دارد:

1) ترکیب میان ماده و صورت، یک ترکیب حقیقی (و اتحادی) است.

توضیح: قبلا بیان شد که ترکیب حقیقی آن است که وحدت میان اجزای آن حقیقی است و از مجموع اجزا، پدیده جدیدی به وجود می آید که آثار خاص خود را دارد و یک موجود واحد است. اما ترکیب اعتباری به خلاف این است و در حقیقت متعدد و متکثر است.

2) اجزای مرکب حقیقی نیازمند یکدیگرند.

این مسئله بدیهی است، زیرا اگر اجزای مرکب حقیقی نیاز وجودی به یکدیگر نداشته و هر کدام مستقل بودند، امکان نداشت که از ترکیب آن دو شیء واحد پدید آید و در واقع دو یا چند موجود بود، نه یک موجود. (یعنی مرکب اعتباری بود، نه حقیقی)

نتیجه: ماده و صورت نیازمند یکدیگرند.

نکته: اینکه آیا این ترکیب حقیقی، اتحادی است یا انضمامی محل اختلاف است: حکمای مشائی غالبا آن را انضمامی می دانند، اما پیروان صدرالمتألهین آن را اتحادی می دانند و مولف (قدس سره) نیز همین نظر را دارد. (بنا به نظر دوم، ترکیب حقیقی یک قسم بیشتر ندارد که همان ترکیب اتحادی است و ترکیب انضمامی تنها در مورد مرکب اعتباری قابل تصور است)

البته اتحادی بودن یا نبودن در برهان ذکر شده نقشی ندارد، زیرا حد وسط همان «ترکیب حقیقی» است که مورد قبول همه کسانی است که جسم را مرکب از ماده و صورت می دانند. 


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر شیروانی، جلد 2 

 

دانستیم که اجسام پیرامون ما، علیرغم اختلافاتی که دارند، در جسم بودن (یعنی جوهری که در سه جهت امتداد دارد) با هم مشترکند. همچنین دانستیم که جوهر جسمانی خود از دو جوهر تشکیل شده: ماده (جوهری بدون تعین که به تنهایی نمی تواند موجود باشد) و صورت جسمی (مقوّم ماده و فعلیت بخش آن).

در اینجا سوالی مطرح می شود: آیا ذات و ماهیت همۀ اجسام یکسان است و اختلافشان تنها در اعراض و آثار آنها است؟ یا اینکه اشیاء با هم اختلاف ذاتی و جوهری دارند و اختلاف خواص و آثارشان هم ناشی از همین اختلاف ذاتی است؟

در اینجا تمام احتمالات ممکن را مطرح و آنها را یکی یکی بررسی می کنیم:

منشاء اختلاف اجسام با هم، از حالات زیر خارج نیست:

1) اختلاف در مادۀ اولی

مادۀ اولی تنها خاصیتش، قبول و پذیرش فعلیت است و هرگز خودش نمی تواند مبدا یک فعلیت باشد. در ضمن این ماده در همۀ اجسام مشترک است و امر واحد نمی تواند منشأ آثار مختلف باشد، پس این احتمال رد می شود.

2) اختلاف در صورت جسمیه

صورت جسمی (یا همان جسم بودن) نیز در همۀ اشیاء مشترک است و نمی تواند منشأ آثار متنوع باشد.

3) اختلاف در اعراض

اگر اختلاف آثار و خواص اجسام، ناشی از اختلاف در اعراض باشد، این سوال پیش می آید که چه چیز باعث به عارض شدن آن عرض و اثر خاص بر جسم شده است؟ و اگر آن را هم به عرض پیش از خودش مستند کنیم، باز همین سوال در مورد آن پیش می آید و تسلسل لازم می آید، مگر اینکه بالاخره به یک جوهر برسیم.

4) اختلاف در امری مفارق و مجرد از ماده

چنین امری نمی تواند بدون واسطه مبدا آثار متنوع در اجسام باشد، چون نسبت علت مجرد به همۀ اجسام یکسان است و اگر در ذات اجسام تفاوتی نباشد، از آن مبدا، فیض واحدی افاضه می گردد.

5)اختلاف در یک امر جوهری که با جسم متحد است

با توجه به باطل بودن فرض های قبلی، باید پذیرفت که منشأ خواص گوناگون اجسام، صورت های جوهری است که در جسم حلول کرده و با آن متحد می شود (یعنی در مرتبۀ ذات جسم است)

بنابراین اجسام (انواع مختلف جمادات و نباتات و حیوانات) با هم اختلاف ذاتی و جوهری دارند، زیرا قوه ای که مبدأ آثار و خواص جسم است را نه می توان به صورت عنصری مستقل و جدا از ماده قبول کرد، نه به صورت عرض و خاصیت ماده، بلکه تنها به صورت چیزی که ذات ماده متحول و متکامل به آن می شود باید پذیرفت. قوه ها گوناگونند و ماده با هر قوه ای، نوع به خصوصی می شود، به این صورت که جوهر خود را عوض می کند، نه اینکه با حفظ ماهیت خود تنها خاصیت دیگری پیدا کند.

 

نخستین صور نوعیه

همانطور که قبلا گفته شد، از نظر حکما، هیچ وقت جسم به صورت مطلق (بدون آنکه صورت نوعی خاصی داشته باشد) وجود خارجی ندارد. یعنی چیزی نداریم که فقط جسم باشد و چیز دیگری نباشد. جسم همواره در قالب نوع خاصی وجود دارد.

در اولین مرحله (پایین ترین سطح)، صورت های نوعی عناصر به جسم (مطلق) می پیوندند، و عناصر پدید می آیند. سپس این عناصر ماده صورت های دیگری می شوند که به آنها ملحق می گردند.

در گذشته دانشمندان علوم طبیعی، عناصر را چهار عدد می پنداشتند و فلاسفۀ الهی نیز این را به عنوان یک اصل از ایشان پذیرفته بودند. این عناصر عبارت بودند از آب، هوا، خاک و آتش (که به ترتیب از پیوستن صورت های نوعی آبی، خاکی، ناری و بخاری به جسم تشکیل می شدند.) امروزه این مطالب که در طبیعیات قدیم مطرح بوده، ابطال گشته و باید آنها را از فلسفه نیز بیرون کرد و مسائل فلسفی را با توجه به یافته های جدید علوم تجربی که تعداد عناصر را به صد و اندی رسانده تنظیم نمود.  


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر شیروانی، جلد 2

 

 

در درس گذشته پنج احتمال درباره حقیقت اجسام را بیان و بررسی کردیم. بین فلاسفه بحث دیگری نیز دربارۀ حقیقت جسم طبیعی مطرح است و آن اینکه: آیا جسم، مرکب از ماده و صورت است یا بسیط می باشد؟

  

نظر حکمای مشائی: جسم طبیعی مرکب است. جرم اتصالی و صورت جوهری ممتد (یا همان صورت جسمیه) تمام حقیقت جسم نیست، بلکه به منزله پوششی است که بر روی واقعیت دیگری قرار گرفته و آن واقعیت دیگر «هیولا» نام دارد. یعنی جسم مرکب از «هیولا» و «صورت جسمیه» است. هر یک از این دو نوع مستقلی از «جوهر» هستند و جسم که مرکب از آن دو است نیز نوع مستقل دیگری محسوب می شود، بنابراین شمار انواع جوهر به پنج عدد می رسد: عقل، نفس، ماده، صورت، جسم.

از نظر مشائین، صورت جسمیه غیر از ماده اصلی جهان است. ماده نخستین جهان، حقیقتی بی تعین تر و نامشخص تر از صورت جسمیه دارد. هرگز نمی توان آن را از سایر اشیا یعنی از صورت هایی که به خود می گیرد جدا کرده و تنها تماشا کرد. ولی وجود آن را می توان با دلیل عقلی اثبات کرد.

 

نظر حکمای اشراقی: جسم بسیط است. هر چه هست، همین جرم اتصالی است که یک واحد جوهری ممتد و یک واقعیت پیوسته را تشکیل می دهد (همین واقعیت قابلیت انقسام دارد)

از نظر اشراقیون، ماده نخستین جهان (مادةالمواد یا هیولای اولی) همین صورت جسمیه است و جوهر جداگانه ای با عنوان «ماده یا هیولا» وجود ندارد. لذا انواع جوهر در سه نوع خلاصه می شود: عقل، نفس، جسم

  

توجه: ماده المواد یا هیولای اولی، یعنی موجودی که مادۀ موجودات دیگر است، ولی خودش از مادۀ قبلی پدید نیامده است و به اصطلاح، دارای «وجود ابداعی» است، یعنی بی نیاز از علت مادی. وجود چنین موجودی به عنوان نقطۀ آغاز جهان، مورد پذیرش تقریبا همۀ فیلسوفان هست. اختلاف بر سر این است که آیا هیولای اولی قوۀ محض و فاقد هر نوع فعلیتی است و تنها پذیرنده صورت های جسمانی است؟ (نظر حکما) یا اینکه جوهری فعلیت دار است  می توان آن را نوعی جوهر جسمانی دانست؟ (نظر اشراقین)

  

اثبات ماده اولی و صورت جسمیه

این برهان به «برهان قوه و فعل» معروف است: 

1) جسم از آن جهت که جسم است، یک امر بالفعل است. یعنی جسمیتِ جسم و ممتد بودن آن در جهات سه گانه، چیزی است که جسم واقعاً واجد آن است و این ویژگی در آن فعلیت و تحقق دارد. (اگرنداشت، آن شیء دیگر جسم نبود)

فعلیت ملازم با وجدان و دارایی است، زیرا فعلیت مساوق با وجود است و وجود همان وجدان و دارایی است. جسم از آن جهت که یک امر بالفعل است، واجد حالات و آثار خاصی مانند امتداد در جهات سه گانه، مکانمند بودن و ... است. (الفعل متقومة بالوجدان) 

2) هر جسمی قابلیت پذیرش صورت های نوعیه و اعراض گوناگون را دارد. (مانند تبدیل آب به بخار، هسته به درخت و نطفه به علقه) به طور کلی در جهان ما هیچ چیز در یک حالت و وضع ثابت نیست و امکان تغییر حالت و تغییر وضع و تبدیل شدن به شیء دیگر در آن هست.

جسم از آن جهت که می تواند صورت های گوناگون را به خود بگیرد، یک امر«بالقوه» است. (بالقوه یعنی چیزی که می تواند چیز دیگری شود، ولی بالفعل آن چیز نیست، مثل نطفه که چون می تواند تبدیل به انسان شود، بالقوه انسان است، ولی بالفعل انسان نیست)

قوه، ملازم با فقدان و نداری و عدم است. قوۀ چیزی بودن و امکان تبدیل شدن به آن را داشتن، ملازم با نداشتن آن چیز است (القوة متقومة بالفقدان) 

3) وجدان و دارایی با فقدان و نداری دو حیثیت مقابل هم هستند و ممکن نیست در خارج یک چیز باشند. حیثیتی که ملاک بالفعل بودن شیء است، نمی تواند ملاک بالقوه بودن آن هم باشد، زیرا این دو حیثیت باهم نوعی تقابل دارند. (حیثیة الفعل غیر حیثیة القوة) 

نتیجه: هر جسمی مرکب از دو امر متباین است. از طرفی ممکن نیست که وجود جوهر، مرکب از دو عرض یا مرکب از یک جوهر و یک عرض باشد، ناچار باید مرکب از دو جزء جوهری باشد. این دو جزء یکی حیثیت فعلیت (یا همان صورت) و دیگری حیثیت قوه (یا همان ماده) است. 

 

ماده اولی و ماده ثانیه

«ماده اولی» جوهر مبهم و بدون تحصلی است که چیزی جز قوۀ پذیرش فعلیت های دیگر نیست. ماده اولی هرگز به تنهایی و بدون انضمام «صورت» به آن امکان تحقق ندارد. ماده اولی ضعیف ترین درجۀ وجود را داراست.

«صورت جسمیه» نخستین صورتی است که به ماده اولی ضمیمه می شود و جسم تشکیل می شود. در واقع این دو ملازم همند و هرگز از هم منفک نمی شوند.

قدما معتقد بودند که «جسم مطلق» (یعنی چیزی که فقط جسم باشدو به صورت هیچ یک از عناصر یا مرکبات نباشد) وجود ندارد.

بنابراین جسم خود مادة ثانیه برای صورت های نوعیه ای می شود که به آن ملحق می گردد. نخستین صورت های نوعی ملحق به جسم، همان عناصر هستند که به عقیده قدما عبارتند از: آب، خاک، آتش و هوا.

به این ترتیب، جسم، ماده ثانیه است برای خاک. مجموع جسم و صورت خاکی، ماده ثانیه است برای نبات، (ماده ثانیه، یعنی آنچه ماده اولی نباشد) مجموع جسم و صورت نباتی، ماده ثانیه است برای حیوان و به همین ترتیب.  


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، علی شیروانی، جلد 2

 

جسم جوهری است که در جهات سه گانه (طول، عرض و عمق) امتداد و کشش دارد. هر شیئی که دارای امتداد باشد، قابل انقسام است، زیرا شیء ممتد دست کم دو طرف مغایر با هم دارد که می توان بین آن دو طرف نقطه ای در نظر گرفت که آن شیء را به دو بخش تقسیم می کند. پس جسم در هر سه جهت، قابل انقسام است و می توان اجزایی برای آن در نظر گرفت.

حواس ما اجسامی را که در جهان خارج وجود دارد (مانند یک قطعه سنگ یا چوب) را به صورت اموری متصل و یکپارچه ادراک می کند، حال سوال این است که آیا این اشیاء واقعا یکپارچه اند؟ یا مجموعه ای از ذرات بسیار ریز هستند که با فاصله در کنار یکدیگر قرار گرفته اند؟

اگر واقعا یکپارچه باشند، یعنی بالفعل دارای اجزا نیستند، اما با توجه به اینکه بالاخره جسم هستند، قابل انقسامند و بالقوه دارای اجزا هستند. در اینجا نیز این سوال مطرح می شود که آیا (تعداد) این اجزای بالقوه، محدود و متناهی اند یا نامتناهی؟ (یعنی اگر جسم را مکرراً به اجزای کوچکتری تقسیم کنیم، آیا به جایی می رسیم که دیگر نتوان تقسیم را ادامه داد و اجزای به دست آمده غیرقابل انقسام باشند؟ و اگر در عالم خارج نتوان آن اجزا را تقسیم کرد، آیا وهم می تواند دو جزء برای آن در نظر بگیرد؟ و اگر تقسیم آنها در وهم هم نگنجد، آیا به حکم عقل قابل تقسیم است؟)

همچنین اگر اشیای خارجی مجموعه ای از ذرات ریز (بالفعل) باشند که از اجتماع آنها جسم تشکیل شده و خودشان آنقدر سخت و محکم اند که در عالم خارج قابل تقسیم نیستند، آیا این اجزا در وهم و بر حسب حکم عقل قابل انقسامند؟ و آیا این اجزا متناهی اند یا نامتناهی؟

از مجموع احتمالات فوق درباره حقیقت اشیاء، پنج حالت به وجود می آید که هر یک را گروهی اختیار کرده اند:  

1) نظریه متکلمان

متکلمان معتقدند که اجسام در حقیقت از ذرات بسیار ریز (که به آنها «جوهرِ فرد» می گویند) تشکیل شده اند. این اجزا سه خصوصیت دارند: دارای وضع (موقعیت مکانی) هستند. (می توان به آنها اشارۀ حسی کرد و مثلا گفت: این بالا است، دیگری سمت راست) - نه قابل تقسیم خارجی اند، نه وهمی و نه عقلی - متناهی اند.

اشکال: ذرات یاد شده، یا خودشان دارای حجم و امتداد در جهات سه گانه اند که در این صورت لااقل به حکم عقل قابل انقسامند، یا فاقد حجم هستند که در این صورت امکان ندارد از اجتماع آنها جسم دارای حجمی پدید آید، زیرا از لاامتداد، امتداد ساخته نمی شود. (هزاران شیء بی امتداد در کنار هم، باز هم بی امتداد هستند) پس در هرحال، وجود چیزی به نام جواهر فرد با این خصوصیات ناممکن است.

 

2) نظریه نظام

وی همان عقیده متکلمان را دارد، با این تفاوت که تعداد اجزا را نامتناهی می داند.

اشکال: همان اشکال قبلی، علاوه برآن، جسمی که از اجتماع بی نهایت ذره حجم دار تشکیل شده است، حجمش بی نهایت خواهد بود، در حالیکه اجسام محدودند.

 

3) نظریه حکما

اغلب فلاسفه متعقدند که جسم یکپارچه است و جزء بالفعل ندارد. می توان آن را تا بی نهایت تقسیم کرد و هرگز به جزئی که قابل انقسام نباشد نخواهیم رسید. (حتی اگر در خارج نتوان دیگر آن را تقسیم کرد، قوه واهمه می تواند در ذهن آن را تقسیم کند، و اگر حتی نتوان تقسیم آن را تصور کرد، عقل به انقسام پذیری آن حکم می کند، زیرا جسم نخستین حجم داشته و تا هر مرحله پیش برویم، باز هم ذرات حاصل دارای حجم هستند و محال است به جزء فاقد حجم برسیم و بنابراین قابل انقسامند)

اشکال: ادله ای که فلاسفه برای اثبات یکپارچگی اجسام اقامه کرده اند سست و غیرقابل اعتماد است. از طرفی در علوم تجربی به طور قطع ثابت شده که اجسام از ذرات بسیار ریزی به نام اتم و خود آنها از الکترون و ... تشکیل شده اند که باید این مطلب را از علوم تجربی به عنوان اصل بپذیریم.

 

4) نظریه شهرستانی

وی مانند حکما اجسام را یکپارچه می داند با این تفاوت که تعداد اجزای بالقوه آن ها متناهی است، یعنی تا بی نهایت قابل انقسام نیست.

اشکال: همان اشکال به نظریه حکما و دیگری اشکالی که بر نظریه اول و دوم هم وارد بود، یعنی: جسم حجم دار، هر قدر هم تقسیم شود، اجزایش دارای حجمند، لذا باز هم انقسام پذیر است و اجزای بالقوه نمی توانند محدود باشند.

 

5) نظریه ذی مقراطیس

وی اجسام را دارای ذرات بسیار ریز و سختی می داند که در خارج نمی توان آنها راتجزیه کرد، اما چون دارای حجم و امتدادند، قابل تجزیه وهمی و عقلی هستند.

اشکال: این نظریه در مجموع قابل قبول است، ولی باید به این دو نکته توجه کرد:

الف) تعیین مصداقی این ذرات، به عهده علوم تجربی است.

ب) این نظریه نمی تواند وجود جسم را به عنوان یک جوهر ممتد و متصل و یکپارچه انکار کند، نهایت چیزی که از آن به دست می آید این است که این جوهر ممتد، اشایی نیست که با حواس مشاهده می شود، بلکه ذرات بسیار ریزی است که از اجتماع آنها این اشیا به وجود می آید. 


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 2 

 

جوهر را در اولین تقسیم بندی، به پنج گروه تقسیم کرده اند: ماده، صورت، جسم، نفس و عقل. این ها جواهری هستند که بر وجودشان برهان اقامه شده است و ممکن است نوع دیگری از جوهر نیز وجود داشته باشد. تقسیم بندی به این صورت انجام گرفته است:

تعریف هر یک از اقسام جوهر:

 

عقل

جوهر عقلانی یا عقل، جوهری است که ذاتاً و فعلاً مجرد از ماده است، یعنی هم در مقام ذات و هم در مقام فعل وابسته به ماده نیست.

عقل جوهری است که نه حالّ (در مَحلّ دیگری است)، نه خودش محلّ (برای جوهر دیگری) است و نه مرکب از حالّ و محلّ می باشد، یعنی ذاتا هیچ وابستگی به ماده ندارد. عقل همچنین به هیچ نحو از جسم منفعل نمی شود و بدون واسطه در جسم تصرف نمی کند.

جوهر عقلانی ابعاد مکانی و زمانی ندارد، با حواس پنج گانه قابل ادراک نیست و هیچ تعلقی به موجود مادی و جسمانی ندارد.

نکته مهم: چنین موجودی ربطی به عقل به معنای «قوه ادراک کلیات» ندارد و کاربرد واژه عقل درباره آنها از قبیل اشتراک لفظی است.

 

نفس

نفس جوهری است که ذاتاً مجرد از ماده، اما در مقام فعل متعلق به آن است. ماده ای که نفس در مقام فعل به آن وابسته است، بدن نامیده می شود. نفس بدون بدن نمی تواند کار انجام دهد.

رابطه بین نفس و بدن به این گونه است که نفس، بدون واسطه در بدن تصرف کرده و تدبیر آن را به عهده می گیرد و در عین حال از آن منفعل می شود و اثر می پذیرد (مانند دردها و لذتهایی که به دلیل تغییرات بدن بر نفس عارض می شود)

نفس بدون بدن حادث نمی شود، اگر چه ممکن است پس از پیدایش و حدوث، تعلقش از بدن قطع شود و بدون بدن هم باقی بماند.

 

ماده

ماده جوهر است که حامل قوه می باشد. جوهری مبهم و بدون فعلیت که در همه اجسام موجود است. ماده خودش چیزی نیست، جز آن که پذیرنده اشیای دیگر است و به همین دلیل، به تنهایی تحقق پذیر نیست، بلکه نیازمند صورتی است که در آن حلول کرده و با آن متحد شده و به آن قوام دهد.

 

صورت

صورت جوهری است که فعلیت هر موجود جسمانی را افاده می کند و منشأ آثار ویژۀ هر نوع مادی است. صورت جسمی که در همه جوهرهای جسمانی وجود دارد و هرگز از ماده منفک نمی شود، در رأس همۀ صورت ها قرار دارد. (سایر صورت ها مانند: صورت های معدنی، نباتی و حیوانی)

صورت جسمی جوهری است که فعلیت ماده را در امتدادهای سه گانه افاده می کند.

 

جسم

جسم جوهری است که در سه جهت (طول، عرض و عمق) امتداد دارد، یعنی به گونه ای است که می توان سه خط عمود بر هم در آن فرض کرد. جوهر جسمانی دارای ابعاد زمانی و مکانی است.

نفس جوهر جسمانی را (مانند سایر جوهرها) نمی توان با حواس پنج گانه احساس کرد و وجود آن با عقل اثبات می شود، اما آثار آن به صورت اعراض (رنگ و شکل و ...) احساس می شود.

مشائیان جسم را محصول ترکیب حقیقی «ماده» و «صورت جسمی» می دانند.

 

صورت جسمی ، در حقیقت نوعِ جوهر نیست

«صورت جسمی» و «نفس» هیچ کدام حقیقتا نوعِ جوهر نیستند. (یعنی جوهر جنس عالی آن ها نیست). هر دوی آنها «صورت» اند. صورت همان فصل است که به شرط لا اعتبار شده است. فصل هم یک ماهیت بسیط است (یعنی خودش مرکب از جنس و فصل نیست). بنابراین «جوهر» نمی تواند جنس آنها باشد.

سایر صورت ها، یعنی صورت های عنصری، معدنی و ... هم به همین گونه اند.

به عبارت دیگر، «جوهر» محمول ذاتیِ «صورت جسمی» و «نفس» نیست، پس نمی توان جوهر را به حمل اولی بر آن دو حمل کرد، بلکه محمول عرضی آن دو است و می توان گفت: صورت جسمی و نفس، به حمل شایع جوهر هستند.   


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، جلد دو