حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اجزای قضیه» ثبت شده است

علت افاضه کنندۀ صورت های عقلی، یعنی عاملی که نفس انسان را از حالت بالقوه بودن نسبت به ادراک علوم کلی خارج کرده و او را از این جهت به فعلیت می رساند، یک «جوهر مجرد عقلی» است. برهان این ادعا به شرح زیر است:

 

1) صورت های عقلی موجوداتی مجرد از ماده اند. (در درس شصت و نهم اثبات شد)

2) امور مادی نمی توانند علت به وجود آورندۀ موجودات مجرد باشند.

(توضیح: اولاً عالم ماده ضعیف ترین مراتب وجود است و وجودات مادی، ضعیف تر از وجودات مجرد هستند. از طرفی علت هستی بخش باید قوی تر از معلول خود باشد و کمالات معلول را به طور کامل تری در خود داشته باشد. ثانیاً اثرگذاری علت های مادی مشروط به وضع است، یعنی باید نسبت مکانی خاصی میان علت و محل اثر باشد تا علت در آن تأثیر کند. از طرفی نفس مجرد از ماده است و مکان ندارد و با هیچ چیزی از جمله علت مادی نمی تواند نسبت مادی داشته باشد.)

3) نفس خودش نمی تواند صورت های عقلی را در خودش ایجاد کند.

(توضیح: نفس نسبت به این صورت ها بالقوه است و ذاتاً فاقد آن ها است و چیزی که ذاتاً فاقد یک کمال است، نمی تواند به وجود آورندۀ آن کمال باشد.)

نتیجه: علت افاضه کنندۀ صورت های عقلی یک جوهر عقلی مجرد از ماده است. (حکمای مشاء آن را «عقل فعال» می نامند.)

عقل فعال از همۀ عقول به انسان و عالم ماده نزدیک تر است و جامع همۀ صورت های عقلی به طور اجمال (بسیط، بدون تفصیل) است. نفسی که استعداد و آمادگی تعقل را به دست آورده، به میزان آمادگی اش با عقل فعال متحد شده و صورت های عقلی را که زمینۀ ادراکش در وی حاصل شده از آن عقل مجرد کسب می کند. نفس خودش معلول عقل فعال بوده و فعل آن به شمار می آید، لذا اتحاد این دو (که از قبیل اتحاد وجود رابط (نفس) با وجود مستقل است) فقط به حالت تعقل اختصاص ندارد، اما نفس به واسطۀ تعقل وجودش شدیدتر شده و اتحادش با علت وثیق تر می شود.

با همین بیان، آفرینندۀ صورت های علمی حسی و خیالی (که تجردشان مثالی است) در نفس، یک جوهر «مجرد مثالی» است که واجد همۀ صورت های مثالی جزئی به نحو اجمالی است. (زیرا باید بین علت و معلول سنخیت وجود داشته باشد.)

 

تقسیم علم حصولی به تصور و تصدیق 

تصور، صورت علمی است که حکم و اذعانی به همراه ندارد. ممکن است بسیط باشد، مانند تصور «انسان» و ممکن است از مرکب از چند جزء باشد، مانند تصور «کتاب حسن» و «اگر باران ببارد».

تصدیق، صورت ذهنی است که همراه با حکم (یعنی اثبات چیزی برای چیزی یا سلب چیزی از چیزی) می باشد و آن را قضیه هم می نامند، مانند «انسان سنگ نیست».

(در واقع تصور و تصدیق هر دو صورتی هستند که از شیء نزد عقل حاضر شده اند، منتها تصور نسبت به حکم، «بشرط لا» است و تصدیق نسبت به حکم، «بشرط شیء» است.)

 

اجزای قضیه

قضیه لزوماً مرکب از چند جزء است، اما دربارۀ شمار اجزای قضیه اختلاف نظر هست که قول مشهور به این شرح است:

قضیۀ موجبه: موضوع، محمول، نسبت حکمی (نسبت محمول به موضوع) و حکم (به اتحاد موضوع با محمول).

البته این مربوط به «هلیات مرکبه» است و «هلیات بسیطه» که در آن ها محمول همان «وجود موضوع» است، تنها سه جزء دارند: موضوع، محمول و حکم. (در این قضایا، نسبت حکمی «وجودِ موضوع» است که در حقیقت خود موضوع است و معنا ندارد نسبت که یک وجود رابط است، میان شیء و خودش برقرار شود.)

قضیه سالبه: موضوع، محمول و نسبت حکمی ایجابی.

در این نوع قضایا، ذهن پس از تصور موضوع و  محمول و نسبت حکمی، متوقف می شود و حکمی نمی کند، ولی این حکم نکردن خود را «حکم به عدم» می پندارد و در مقابل مفهوم «است» که از «حکم وجودی» حکایت می کرد، مفهوم پنداری «نیست» را می سازد و قضیۀ سالبه را مانند موجبه، مشتمل بر حکم فرض می کند.

از نظر مؤلف قدس سره، «نسبت حکمی» در حقیقت جزء قضیه نیست. دلیل آن هم این است که هلیات بسیطه با آن که نسبت حکمیه ندارند، اما قضیه اند، پس قضیه در قضیه بودن خود متقوم به تصور نسبت حکمیه نیست و این صدور حکم از نفس است که نیاز به نسبت حکمی دارد، نه تشکیل قضیه از آن جهت که قضیه است. بنابراین قضیۀ موجبه سه جزء (موضوع و محمول و حکم) و قضیۀ سالبه دو جزء (موضوع  و محمول) دارد.

توضیح: حکم دو حیثیت دارد: یکی آن که یک فعل نفسانی است و دوم آن که یکی از اجزای قضیه است. حکم از آن جهت که یک امر ذهنی و حاکی از خارج است، جزء قضیه (که آن هم حکایت از خارج دارد) به شمار می رود و از این جهت نیازمند نسبت حکمیه نیست، بلکه از آن جهت که یک فعل نفسانی و یک موجود خارجی است، نیازمند تصور «نسبت حکمیه» است.

به عبارت دیگر، قضیه همان موضوع، محمول و حکم است، اما نفس برای آن که بتواند حکم کند (میان موضوع و محمول اتحاد برقرار سازد) ابتدا محمول را در حال انتساب به موضوع تصور می کند تا صدور حکم از آن امکان پذیر باشد. مثلا برای آن که حکم کند: «علی نویسنده است»، ابتدا «نویسنده بودن علی» را تصور می کند.

وقتی ما حکم خود به «ایستاده بودنِ حسین» را بررسی می کنیم، می بینیم که ابتدا از راه حواس خود، امر واحدی (یعنی حسین در حال ایستاده بودن) را مشاهده کرده ایم و از آن تصویری در ذهن و خیال ما نقش بسته است. آن گاه ذهن آن را به دو مفهوم جداگانۀ «حسین» و «ایستاده» تفکیک کرده و آن ها را نیز در خیال بایگانی می کند. هر گاه نفس بخواهد آنچه را قبلا مشاهده کرده حکایت کند، آن دو مفهوم را در خود حاضر کرده و آن ها را یکی می کند. این «یکی کردن دو مفهوم»، همان حکم کردن است.

پس حکم یک فعل نفسانی است (مانند اراده و غضب و ...) و هر چند از سنخ علم است، اما مانند دیگر صورت ها تصوری برگرفته از خارج نیست، بلکه یک فعل خارجی است که با تمام وجود خود در نفس حضور دارد و خودش معلوم حضوری است، نه حصولی. در عین حال، بی ارتباط با خارج هم نیست و از خارج حکایت می کند و از این جهت، یک «صورت ذهنی» است که نفس آن را با استمداد از خارج ایجاد می کند. (مانند اینکه نفس ابتدا «حسین در حال ایستاده بودن» را مشاهده کرده است و بر اساس همین صورت دریافت شده از خارج توانست حکم کند که «حسین ایستاده است»). 


منبع:

ترجمه و شرح بدایة الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 3 

 

صناعت خطابه 

قسم سوم از از اقسام پنج‌گانه باب صناعات خمس،دربارۀ صناعت خطابة است

 

نیاز به صنعت خطابه

انسان براى آنکه در جامعه مؤثر باشد و به اهداف اجتماعى خود نایل آید،ناچار است مردم را با خود همراه سازد و رضایت آنان را جلب کند،و نسبت به مطالب موردنظر متقاعدشان نماید. زیرا تنها در صورت جلب رضایت و قانع کردن ایشان است که مى‌توانند اندیشه و رسالت خود را عملى سازد. از طرفى، برهان و استدلالهاى جدلى در مردم عادى و بلکه بسیارى از خواص، چندان کارگر نمى‌افتد،زیرا توده مردم بیشتر تحت تأثیر ظواهر و عواطف و احساسات هستند تا اندیشه و بصیرت. و لذا راهها و شیوه‌هاى عقلى نمى‌تواند در عواطفى که بر مردم حاکم است، تأثیر کند؛ و چاره‌اى جز تمسک به خطابه براى متقاعد کردن ایشان نیست.

 

وظیفه خطابه

مى‌توان فهمید که وظیفۀ خطابه عبارت است از:دفاع از عقیده، روشن کردن افکار عمومى نسبت به هرچیزى،قانع ساختن نسبت به اصلى از اصول. و به‌طور خلاصه، وظیفۀ خطابه آن است که مردم را براى پذیرش آنچه خطیب مى‌خواهد،آماده سازد.

 

تعریف صناعت خطابه

خطابه صناعتى علمى است که توسط آن مى‌توان تودۀ مردم را نسبت به چیزى که انتظار تصدیق به آن مى‌رود،در حدّ امکان قانع ساخت.مقصود از«قناعت»، تصدیق به شىء است همراه با اعتقاد به عدم امکان وجود ناقضى براى آن، و یا همراه با اعتقاد به امکان وجود ناقض، امّا با تمایل به خلاف آن. ناقض،اما نفس به‌واسطۀ وجود شیوه‌هاى قانع‌کننده،بیشتر مایل به خلاف آن مى‌باشد.

این،تعریف اصل این صناعت است که غایت آن پیدایش ملکۀ خطابه است،ملکه‌اى که خطیب توسط آن مى‌تواند مردم را قانع کند.

 

نکته:

باید توجه داشت که مقصود از واژۀ«خطابه»،که نام این صناعت است،تنها آن معنایى نیست که در زمان ما از این واژه فهمیده مى‌شود؛یعنى اینکه شخص بایستد و در اجتماعى از مردم به هر نحو و هر اسلوب سخن بگوید؛بلکه قوام معناى خطابه به آن است که مطالب به‌گونه‌اى ارائه شود که بتواند مردم را قانع کند؛خواه به صورت نوشته باشد،و یا آنکه به صورت گفت‌وگو باشد؛چنانکه در محاکم قضایى مشاهده مى‌شود.

 

اجزاى خطابه 

خطابه دو جزء دارد: عمود و اعوان. 

الف-عمود.مقصود از«عمود»در اینجا مادۀ قضایاى خطابه است که حجت اقناعى از آنها تشکیل مى‌شود. حجت اقناعى در اصطلاح این صناعت«تثبیت» خوانده مى‌شود.

 به دیگر سخن:عمود عبارت است از هر قولى که ذاتا مطلوب را بر حسب اقناع نتیجه دهد. و ازاین‌رو آن را عمود خوانده‌اند که قوام خطابه به آن است، و در اقناع بر آن اعتماد و تکیه مى‌شود.

 

ب-اعوان.مقصود از«اعوان»افعال و اقوال و هیأتهاى بیرون از عمود است که براى قانع کردن و آماده ساختن شنوندگان براى پذیرش،به عمود کمک کند. 

در حقیقت،هریک از این‌دو(عمود و اعوان)جزء مقوم خطابه بشمار مى‌روند.

 

و اعوان یا به صناعت و حیله است،و یا به غیر صناعت و حیله.قسم نخست را«استدراجات»مى‌نامند،که خود بر سه دسته است:

استدراجات برحسب گوینده،استدراجات برحسب سخن،استدراجات برحسب شنونده.و قسم دوم،یعنى آنچه به غیرصناعت و حیله است،«شهادت» نامیده مى‌شود،که یا قولى است و یا حالى. بنابراین،مى‌توان گفت خطابه داراى شش جزء است.

 

1-عمود:عمود از مظنونات یا مقبولات یا مشهورات و یا مخلوطى از اینها تألیف مى‌شود.و از آنجا که استفاده از مشهورات در خطابه به اعتبار تأثیرى است که در اقناع مردم دارد،همین اندازه کافى است که مشهور ظاهرى باشد.

 

2-استدراجات برحسب گوینده:یعنى اینکه خطیب پیش از شروع در خطابه در هیأت و قالبى که زمینۀ پذیرش گفتارش را فراهم آورد،ظاهر شود.بدین‌صورت که اوّلا:توسط خودش یا دیگرى معرفى و تمجید شود.و ثانیا:ظاهرى آراسته و مناسب با مجلس و سخن و انتظار حضار داشته باشد.

 

3-استدراجات برحسب سخن:یعنى آنکه آهنگ کلام خطیب متناسب با غرض و هدف او باشد،و خطیب با توجه به مقتضاى حال و لحاظ آنچه بر شنوندگان مؤثر مى‌افتد،صدایش را بلند یا کوتاه کند،یا در حلق بچرخاند،یا به سرعت ادا کند،یا با تأنى،و یا بریده‌بریده سخن بگوید.

 

4-استدراجات برحسب شنونده:یعنى آنکه خطیب تلاش کند شنوندگان را با خود همراه سازد،و عواطف ایشان را به سوى خود جلب کند،تا سخنش در دل ایشان بنشیند،و براى شنیدن مطالب او آماده باشند.خطیب باید از اهانت و تحقیر شنوندگان خود سخت بپرهیزد.

 

5-شهادت قولى: این شهادت یا توسط گفتۀ کسى که مردم علم و یا ظن به صدق و درستى او دارند حاصل مى‌شود؛یا توسط تأییدات حضار و داور جلسه؛و یا به وسیلۀ سندهاى معتبر.

 

6-شهادت حالى: این شهادت یا برحسب گوینده است-مثل آنکه فضایل خطیب زبانزد همگان بوده،و از مقام و موقعیت ویژه‌اى نزد مردم برخوردار باشد و یا نشانه‌هاى صدق درش ظاهر باشد-و یا برحسب سخن است،مانند قسم خوردن،و یا تحدى کردن.

 

تفاوت میان جدل و خطابه

1- اگرچه موضوع خطابه،همچون جدل،عام است و محدود به یک علم یا مسألۀ خاص نیست،اما مطالب علمیى که در آن یقین طلب مى‌شود،از موضوع خطابه بیرون است،برخلاف جدل.

 

2-اگرچه غایت خطابه،همچون جدل،غلبه است،اما غایت خطابه غلبۀ با اقناع است،برخلاف جدل.

 

3-اگرچه مشهورات هم در خطابه بکار مى‌رود و هم در جدل،اما در خطابه مى‌توان از مشهورات ظاهرى مطلقا استفاده کرد،برخلاف جدل. 

 


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

قضایا و احکام آن

مبحث اصلى در بخش تصدیقات همان مبحث حجت است و مباحث قضایا مقدّمه‌اى براى آن است. سرّ مطلب آن است که هر حجت و استدلالى حداقل از دو قضیه (صغرى و کبرى) تشکیل مى‌شود و این دو قضیه، اجزاء و مبادى تصدیقیۀ هر استدلال‌اند. بنابراین لازم است نخست با مباحث قضایا و اقسام و احکام آن به تفصیل آشنا شویم تا بتوانیم از مباحث حجت نتیجۀ مطلوب را بدست آوریم.

 

تعریف خبر یا قضیه

در اصطلاح منطق،مشهور مناطقه گفته‌اند:

«الخبرُ او القضیةُ قولٌ یَحتملُ الصدق او الکذب». مرحوم مظفر برخلاف مشهور مى‌فرماید:«الخبر او القضیة: المرکب التام الذى یَصحُ ان نَصِفَهُ بالصِّدق او الکذب»؛

یعنى:خبر یا قضیه عبارتست از آن مرکب تامى که قابل اتصاف به صدق یا کذب باشد؛ یعنى در حقیقت هر خبرى یا صدق است اگر مطابق با واقع باشد و یا کذب است اگر مخالف با واقع باشد.

عبارت«مرکب تام»،در تعریف بالا،جنس قریب است و هر دو نوع مرکب تام،یعنى خبر و انشاء، را شامل مى‌شود و بقیۀ تعریف، «خاصه»است که توسط آن، انشاء از تعریف بیرون مى‌رود.1

پس این تعریف از نوع رسم تام است؛زیرا رسم تام آن تعریفى است که مشتمل بر جنس قریب و عرضى خاصه باشد.

مرحوم مظفّر بعد از بیان تعریف مذکور مى‌فرماید:به منظور هرچه دقیقتر و کاملتر بودن، تعریف کلمۀ«لذاته»را اضافه مى‌کنیم و مى‌گوییم:«القضیة:المرکب التام الذى یصح ان نصفه بالصدق او الکذب لذاته».

نکته:فرق مابین قضیه و تصدیق این است که هر تصدیقى قضیه هست و لکن هر قضیه‌اى تصدیق نیست.

 

اجزاء قضیه

به‌طور کلى هر قضیه داراى سه جزء است: دو طرف قضیه و یک رابطه و نسبت.

فایدۀ رابطه آنست که «لولا النسبة» هرگز قضیه‌اى تحقق نمى‌یابد؛ و با نبودن نسبت، فقط یک سلسله مفردات از هم گسیخته و جداگانه باقى خواهد ماند مثل «زید و قیام و جلوس».

اما در صورت وجود نسبت، «زید جالس است» یا «زید قائم نیست» قضیه تشکیل خواهند داد.

در هر قضیه:

طرف اول:که محکومٌ علیه است،[یعنی بر آن حکم می شود]،«موضوع» نامیه می شود.

طرف دوم:که محکومٌ به است،[یعنى به آن حکم مى‌شود]، «محمول» نامیده می شود.

نسبت:که لفظى که بر آن دلالت دارد، «رابطه» نامیده مى‌شود.

 

اقسام قضیه

قضیه از لحاظ از جهت رابطه و نسبت حکمیه، به دو قسم حملیه و شرطیه تقسیم مى‌شود:

 

1- قضیۀ حملیه

در قضیه حملیه سخن از حمل محمول بر موضوع و اتحاد آن دو،در وجود خارجى است. یعنی نسبت بین طرفین قضیه، اتحاد آن‌ دو طرف و ثبوت دومى براى اولى است؛ و خلاصه معناى نسبت یاد شده این است که: «این،آن است»؛ یا «این،آن نیست». بنابراین، قضیۀ حملیه را مى‌توان چنین تعریف کرد:

«ما حکم فیها بثبوت شىء لشىء او نفیِهِ عنه»- قضیه‌اى است که در آن به ثبوت چیزى براى چیزى یا نفی از آن حکم شده است.

قضیه حملیه مانند: راستى پسندیده است؛ دروغگو مورد اعتماد نیست.

 

2- قضیه شرطیه

در قضیه شرطیه هریک از دو طرف خودشان در اصل قضیه بوده‌اند که با ادات شرط به یکدیگر مرتبط شده اند و به دلیل نسبتى که میانشان برقرار شده است، آن‌ دو جمله به صورت یک قضیه در آمده‌اند و هریک از آنها یک خبر مستقل،که سکوت بر آن صحیح باشد،نیستند.

«اگر خورشید طلوع کند، روز موجود است» و مانند: «لفظ یا مفرد است و یا مرکب است.»

پس اگر متکلم بگوید: «اگر خورشید طلوع کند» و دیگر هیچ نگوید، آنچه گفته است، «خبر» نیست و مرکب ناقص خواهد بود.

نکته: در قضیۀ شرطى، طرف اول را«مقدم» و طرف دوم را«تالى» و لفظى را که بر نسبت دلالت دارد«رابطه»مى‌نامند.

 

انواع قضیه شرطیه: متصله و منفصله

قضیۀ شرطیه به متصله و منفصله تقسیم مى‌شود. زیرا نسبت میان دو قضیه دو گونه مى‌تواند باشد:

1. آنکه نسبت، بیانگر اتصال میان دو قضیه و معلق بودن یکى بر دیگرى، یا نفى این اتصال و تعلیق باشد، که در این صورت آن قضیۀ شرطیه را «متصله» مى‌نامند.

مانند: «اگر درس بخوانم، موفق می شوم.»

2. آنکه نسبت،بیانگر انفصال و جدایى طرفین، یا نفى انفصال باشد،که به آن «منفصله» گفته مى‌شود. در شرطیه منفصله هرکدام از مقدم و یا تالى اگر محقق بشود، دیگرى حتما معدوم خواهد بود و هرگز قابل جمع نیستند.

مانند: «عدد یا زوج است یا فرد» و «چنین نیست که اگر انسان سخن‌چین باشد،مورد اعتماد باشد.» 

 

موجبه و سالبه

قضیه(حملیه و چه شرطیه) از لحاظ کیفیت یعنى از حیث ایجاب و سلب، به دو قسم تقسیم مى‌شود:

 1. موجبه: و آن قضیه‌ایست که داراى نسبت و رابطۀ ایجابى و اثباتى باشد؛ مثل «زیدٌ قائمٌ».

[حکم می شود به ثبوت چیزی برای چیزی، ثبوتُ شیءٍ لشیءٍ]

 2. سالبه: و آن قضیه‌اى است که بر سلب ربط و حمل،دلالت دارد؛مثل«زیدٌ لیس بقائمٍ»

[حکم می شود به نفی ثبوت چیزی برای چیزی].

 

نکته: ایجاب و سلب قضیه را«کِیف قضیه»مى‌نامند؛چراکه توسط«کیف؟»[چگونه؟] از ثبوت نسبت و یا عدم آن سؤال مى‌شود.

در مقابل کلى و جزیى بودن قضیه را«کمّ قضیه»مى‌نامند.این نام از «کمّ»استفهامى گرفته شده که توسط آن از مقدار اشیاء پرسش مى‌شود و مصدر صناعى آن«کمیّت»است.

 


پانویس:

1 تفصیل این موضوع در کتاب شرح منطق مظفر، علی محمدی خراسانی، جلد 1 ص 326-323 آمده است.

 

منابع :

شرح منطق مظفر، علی محمدی خراسانی، جلد 1

المنطق، علامه مظفر، ترجمه علی شیروانی، جلد 1

 

 تلخیص از نگین افتخاری