حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اقسام اسم» ثبت شده است

تعریف اسم: اسم، کلمه اى است که معناى مستقلى دارد و بر زمان دلالت نمی‌کند; مانند:
سَعید، قَلَم، ضَرْب، شُجاع

تقسیمات اسم

اسم، داراى تقسیمات متعددى است که به برخى از آنها اشاره می‌شود: 
1. ثلاثى و رباعى و خماسى 
2. مصدر و غیر مصدر
3.جامد و مشتق
4. مذکر و مؤنث 
5. متصرف و غیر متصرف
6. معرفه و نکره

در بخش اسم، از اقسام مختلف آن به اختصار بحث خواهد شد. 

ثلاثى، رباعى، خماسى

اوزان اسم ثلاثى مجرد

اسم ثلاثى مجرد داراى ده وزن است: 
1. فَعْل، مانند: فَلْس (پولکِ ماهى)
2. فَعَل، مانند: فَرَس (اسب)
3. فَعِل، مانند: کَتِف (شانه)
4. فَعُل، مانند: عَضُد (بازو)
5. فِعْل، مانند: حِبْر (مُرَکَّب)
6. فِعَل، مانند: عِنَب (انگور) 
7. فِعِل، مانند: إِبـِل (شتر) 
8. فُعْل، مانند: قُفْل (کلیدان) 
9. فُعَل، مانند: صُرَد (بوم) 
10. فُعُل، مانند: عُنُق (گردن) 

اوزان رباعى مجرد

اسم رباعى مجرد داراى چهار وزن است: 
1. فَعْلَل: مانند: جَعْفَر (نهرکوچک)
2. فِعْلَل، مانند: دِرْهَم (پول نقره)
3. فِعْلِل، مانند: زِبْرِج (آرایش) 
4. فُعْلُل، مانند: بُرثُن (پنجه شیر) 

اوزان خماسى مجرد

اسم خماسى داراى سه وزن است که عبارتند از: 
1. فَعَلْلَل، مانند: سَفَرْجَل (به) 
2. فَعْلَلِل، مانند: جَحْمَرِش (پیر زن) 
3. فُعَلْلِل، مانند: قُذَعْمِل (شتر تنومند) 

اوزان ثلاثى و رباعى و خماسى مزید

اسم‌هاى ثلاثى و رباعى مزید داراى وزن‌هاى فراوانى هستند; ولى اسم خماسى مزید، بسیار اندک است. 

ثلاثى مزید، مانند:
ضَارِب (الف زاید)
مُبَاحِث (میم و الف زاید)
اِسْتِکبَار (همزه، سین، تاء و الف زاید)

رباعى مزید، مانند:
تَزَلْزُل (تاء زاید)
اِقْشِعْرَار (همزه، الف و راء دوم زاید)

خماسى مزید، مانند: 
عَضْرَفُوط (واو زاید)

مقدمه
گفته شد که کلمه بر سه قسم است: اسم، فعل و حرف. 
از اقسام سه گانه کلمه، فقط اسم و فعل دچار تغییر می‌شوند; به همین جهت در علم صرف، فقط از اسم و فعل بحث می‌شود. 
پیش از آغاز مباحث تفصیلىِ فعل و اسم، مناسب است اشاره اى کلى و اجمالى به اقسام فعل و اسم داشته باشیم تا دانش پژوهان گرامی‌دورنمایى کلى از مباحث علم صرف به دست آورند. 
از میان تقسیمات فعل و اسم، فقط به شش قسم از فعل و شش قسم از اسم اشاره شده است. 

اقسام فعل

1. ثلاثى و رباعى
که هر یک از آنها یا مجردند یا مزید: 
فعلى را که داراى سه حرف اصلى باشد، ثلاثى گویند; مانند: 
ضَرَبَ، نَصَرَ
فعل ثلاثى، اگر داراى حرف و یا حروف زاید باشد، به آن ثلاثى مزید گویند; مانند: 
ضَارَبَ، أَحْسَنَ
فعلى را که داراى چهار حرف اصلى باشد، رباعى گویند; مانند: 
زَلْزَلَ، دَحْرَجَ
فعل رباعى، اگر داراى حرف یا حروف زاید باشد، به آن رباعى مزید گویند; مانند: 
تَزَلْزَلَ، تَدَحْرَجَ

2. ماضى، مضارع و امر

ماضى، فعلى است که بر انجام کارى یا پدید آمدن حالتى در زمان گذشته دلالت کند; مانند:
ضَرَبَ (زد)، حَسُنَ (نیکو شد)
مضارع، فعلى است که بر انجام کارى یا پدید آمدن حالتى در زمان حال یا آینده دلالت کند; مانند:
یَضْرِبُ (می‌زند)، یَحْسُنُ (نیکو می‌شود)
امر، فعلى است که بر طلب انجام کارى یا پدید آمدن حالتى دلالت می‌کند; مانند:
اِضْرِبْ (بزن)، اُحْسُنْ (نیکو شو)

3. معتل و صحیح

معتل، کلمه اى است که در حروف اصلى آن، حرف علّه (و، ا، ى) وجود داشته باشد; مانند: 
وَعَدَ، قَالَ، بَلِیَ.
صحیح، کلمه اى است که در حروف اصلى آن، حرف عله وجود نداشته باشد; مانند:
ضَرَبَ، مَدَدَ، أَمَرَ

4. لازم و متعدى

لازم، فعلى است که فقط به فاعل نیاز دارد; مانند:
ذَهَبَ عَلِیٌّ (على رفت)
متعدى، فعلى است که افزون بر فاعل، مفعول نیز می‌طلبد; مانند:
نَصَرَ سَعِیدٌ زیداً (سعید، زید را یارى کرد)

5. معلوم و مجهول

معلوم، فعلى است که فاعل آن در کلام ذکر شده باشد; مانند:
نَصَرَ عَلِیٌّ سَعِیداً (على، سعید را یارى کرد)
مجهول، فعلى است که فاعل آن در کلام ذکر نشود و به مفعول نسبت داده شود; مانند:
نُصِرَ سَعِیدٌ (سعید یارى شد)

6. مثبت و منفى

مثبت، فعلى است که بر واقع شدن کارى یا پدید آمدن حالتى در یکى از زمان‌هاى سه گانه دلالت کند; مانند:
نَصَرَ (یارى کرد)، یَنْصُرُ (یارى می‌کند)، یَحْسُنُ (نیکو می‌شود)
منفى، فعلى است که بر واقع نشدن کارى یا پدید نیامدن حالتى در یکى از زمان‌هاى سه گانه دلالت کند; مانند:
مَا نَصَرَ (یارى نکرد)، لاَ یَنْصُرُ (یارى نمی‌کند)، مَا یَحْسُنُ (نیکو نمی‌شود)

اقسام اسم

اسمها، از جهات گوناگون، داراى اقسام مختلفى هستند که به برخى از آنها اشاره می‌شود: 

‌1. ثلاثى، رباعى و خماسى

که هر یک از آنها یا مجردند و یا مزید: 
ثلاثى مجرد ، مانند: رَجُل ثلاثى مزید ، مانند: رِجَال
رباعى مجرد ، مانند: جَعْفَر رباعى مزید ، مانند: جَعَافِر
خماسى مجرد، مانند: سَفَرْجَل خماسى مزید ، مانند: سَلْسَبِیل

2. مصدر و غیر مصدر

مصدر، اسمی‌است که بر انجام کارى و یا پدید آمدن حالتى دلالت می‌کند و فعل از آن گرفته می‌شود; مانند:
ضَرْب (زدن)، حُسْن (نیکو شدن)
غیر مصدر، اسمی‌است که بر انجام کارى یا پدید آمدن حالتى دلالت نمی‌کند و فعل از آن گرفته نمی‌شود; مانند:
جِدَار (دیوار)، رَجُل (مرد)

3. جامد و مشتق

جامد، اسمی‌است که از کلمه دیگر گرفته نشده باشد; مانند:
رَجُل، جَعْفر
مشتق، اسمی‌است که از کلمه دیگر گرفته شده باشد; مانند:
عَالِم، مَعْلُوم و عَلِیمکه همه از عِلْم گرفته شده اند.

4. مذکر و مؤنث

هر یک از مذکر و مؤنث یا حقیقى اند و یا مجازى. 
اسمی‌که بر انسان یا حیوان نر دلالت کند، مذکر حقیقى و در غیر این صورت مذکر مجازى است; مانند: 
رَجُل (مرد)، بَاب (در)
اسمی‌که بر انسان یا حیوان ماده دلالت کند، مؤنث حقیقى و در غیر این صورت، مؤنث مجازى است; مانند: 
اِمْرَأَة (زن)، سَبُّورَة (تخته سیاه)

تعریف کمّ (چندی): کمیت عرضی است که ذاتاً قابل تقسیم وهمی می باشد.

قید «ذاتاً» مواردی را که به واسطه کمیت انقسام می پذیرند، از تعریف خارج می کند. مثلا رنگ یک صفحه کاغذ را می توان با دو نیم کردن سطح کاغذ، دو نیم کرد، اما در اینجا آنچه بالذات قابل انقسام است، همان سطح کاغذ است که یک کمیت است و انقسام پذیری رنگ به تبع انقسام پذیری سطح می باشد. در واقع هر چیزی که تقسیم می شود، به خاطر کمیت آن است، اما تقسیم کمیت به خاطر خودش است.

دو نوع انقسام داریم: وهمی و خارجی. کمیت تنها قابل انقسام وهمی (فرضی، ذهنی) است. اگر یک کمیت در خارج تقسیم شود، در واقع آن کمیت از بین رفته و دو کمیت دیگر به وجود آمده است، بنابراین کمیت پذیرندۀ انقسام خارجی نیست، چون پذیرش در جایی است که قابل و مقبول (کمیت اولیه و کمیت حاصله) با هم جمع شوند و چیزی از کمیت اولیه در ضمن کمیت حاصله موجود باشد. مثلا اگر یک چوب یک متری را نصف کنیم، کمیت نخستین (یک متر) از بین رفته و دو کمیت جدید (نیم متر) پدید می آید که دیگر همان کمیت اولیه (یک متر) نیست.

  

تقسیم کم به متصل و منفصل 

کم متصل: کمیتی است که میان اجزای مفروضش می توان حد مشترکی یافت. یعنی اجزایی که برای آن در نظر گرفته می شود، بر سر حدود مشترکی با هم ملاقات می کنند. به عبارت دیگر، مرز میان دو جزء کمیت، هم متعلق به این جزء است و هم متعلق به آن جزء و بین هر دو مشترک است و نسبتش به هر دو یکسان است.

مثال: اگر پاره خطی را با در نظر گرفتن یک نقطه در وسطش، به دو نیم تقسیم کنیم، آن نقطه حد مشترک میان دو جزء است و می توان آن را آغاز یا پایان هر دو جزء در نظر گرفت.

 

کم منفصل: کمیتی است که نتوان چنین حد مشترکی را میان اجزای آن در نظر گرفت.

مثال: اگر عدد پنج را به دو قسمت سه تایی و دوتایی تقسیم کنیم، جزئی که متعلق به هر دو قسمت باشد وجود ندارد.

کم منفصل همان عدد است. هر عددی در واقع مجموعه ای از چند «واحد» است، اما «واحد» خودش عدد نیست. (واحد از آن جهت که واحد است، قابل انقسام نیست و از آن جهت که قابل انقسام است، دیگر واحد نیست). از نظر فلسفی، عدد از «دو» شروع می شود و «یک» بیرون از سلسله اعداد است.

از نظر فلسفی، هر یک از اعداد، نوع خاصی از کمیت منفصل هستند. مثلا «ده» یک نوع عدد است که افراد مختلفی دارد: ده کتاب، ده سیب، ده قلم و .... همچنین احکام خاص به خود را دارد: قابل انقسام به دوتا پنج است، اگر ده بار تکرار شود عدد صد را به وجود می آورد و هزاران حکم این چنینی که فقط مختص عدد ده است.

  

اقسام کم متصل

کم متصل به دو قسم «قارالذات» و «غیر قارالذات» تقسیم می شود.

قارالذات: اجزای مفروضش با هم تحقق می یابند، یعنی در یک زمان و به یکباره موجود می شوند، نه تدریجا و در طول هم. (مانند خط، سطح و جسم تعلیمی)

غیرقارالذات: اجزایش با هم موجود نمی شوند و قرار و ثبات ندارد، بلکه عین سیلان و گذر است. کم غیرقار همان زمان است که هر جزء مفروضش وقتی تحقق می یابد که جزء قبلی سپری شده و نابود شده باشد. بعدا خواهد آمد که زمان، مقدار حرکت است

  

اقسام کم متصل قارالذات 

1- جسم تعلیمی: جسم طبیعی همان جوهر ممتد در جهات سه گانه است که یکی از اقسام جوهر می باشد. جسم تعلیمی حجمی است که جسم طبیعی را احاطه می کند و مقدار امتداد آن در جهات سه گانه را معین می کند. پس جسم طبیعی یک امتداد جوهری است و جسم تعلیمی یک امتداد عرضی است. جسم طبیعی یک امتداد مبهم است، اما جسم تعلیمی مقدار و اندازه امتداد جسم طبیعی است. نسبت جسم تعلیمی به جسم طبیعی مانند نسبت زمان به حرکت است، یعنی نسبت یک امر معین به یک امر مبهم.

بنابراین جسم تعلیمی مقداری است که در جهات سه گانه (طول، عرض، عمق) امتداد دارد و چون امتداد ملازم با قابلیت انقسام است، در هر سه جهت قابل انقسام است.

 

2- سطح: پایان جسم تعلیمی است و در دو جهت قابل انقسام است.

اگر برای یک جسم تعلیمی، دو قسمت فرض شود، حد مشترک و مرز میان آن دو جزء، سطح است.

 

3- خط: پایان سطح است (مرز میان دو سطح به هم پیوسته را تشکیل می دهد) و فقط در یک جهت منقسم می گردد.  


منابع: ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 2 

 

مقدّمه

 1 ـ وجود یعنی چه؟ ماهیّت یعنی چه؟ گفته شد که وجود بدیهی است و نیاز به تعریف ندارد. ماهیّت آنچه است که در جواب «چیستی» می آید (ما یقال فی جواب ما هو؟) مثال: این چیست؟ «کتاب» که یک ماهیّت است. «انسان» که یک ماهیّت است.

 

2 ـ اصیل یعنی چه؟ اعتباری یعنی چه؟

اصیل بودن یعنی یک چیز واقعیّت داشته باشد و منشاء آثار خارجی باشد. در مقابلش، اعتباری است که واقعیّت ندارد و ساخته ذهن انسان است و منشاء آثار نیست.

اگر از یک واقعیت، دو مفهوم به وجود آورید، مثلا برای واقعیتِ «گربه موجود است» : بگوییم گربه و موجود، هر دو اصیل هستند و واقعی؛ («موجود» در اینجا یعنی «هست»)،

پس با این فرض دو واقعیت داریم:

یکی گربه چون اصیل و واقعی است و دیگری موجود. (دقت داشته باشید که گربه و موجود از حیث مفهوم یکی نیستند هر چند از حیث مصداق شاید یکی باشند. اگر بگوییم این چیست خواهید گفت گربه. پس ما در برخورد با این امر خارجی با دو امر مواجهیم: «گربه» که حاکی از چیستیِ آن امر خارجی است و «موجودٌ» که حاکی از وجود و تحقّق عینیِ آن امر واقعی است.)

پس ما یک گربه دیده ایم و دو واقعیت به ذهن آمده است. اما بالاخره یکی از این دو مفهوم باید واقعی باشند. کدام؟ گربه (ماهیت)؟ یا موجود (وجود)؟

ملاّ صدرا این بحث «وجود اصیل» را برجسته کرد، آن قدر که به عنوان پایة حکمت متعالیه به حساب می آید. بحث های بعدی فلسفه بر اساس أصالة الوجود است.

 

اقوال 
1. قول مشائون و طرفداران حکمت متعالیه: وجود اصیل است و ماهیت فاقد واقعیت.

دلیل اول  هر ماهیتی نسبتش به وجود و عدم، مساوی است. [یعنی هم می تواند موجود باشد و هم می تواند عدم باشد و هر دو با هم ممکن نیست چون اجتماع نقیضین محال است]. حال اگر این ماهیت به سمت وجود میل پیدا کند، از دو حال خارج نیست:

1)ماهیت به یک حقیقت (که در اینجا وجود است) دفعتا منقلب شود و این تحول، بدون علت ایجاد شده باشد. در این صورت انقلاب در ذات رخ داده است. یعنی یک شیء بدون این که چیزی به آن افزوده شود یا از آن کاسته گردد تغییر کرده و این محال است.

2) این میل ماهیت به سمت وجود بر اثر ضمیمه شدن وجود به ماهیت است. در این صورت پس بود و نبود ماهیت بسته به بود و نبود "وجود" است. لذا آنچه که موجب تحقق ماهیت است وجود است و این یعنی اصالت وجود.

 
دلیل دوم اگر ماهیت واقعا منشأ اثر خارجی باشد باید این آثار خارجی هم در وجود ذهنی ماهیت بیایند هم در وجود خارجی. یعنی وقتی آدم آتش را تجسم میکند باید سر انسان داغ شود. حال آن که ماهیت که در ذهن وجود دارد درذهن اثر نمیگذارد بلکه وجودِ خارجی ماهیت است که منشأ آثار است. آنچه که واقعا می سوزاند آتش خارج از ذهن است نه آتش در ذهن. لذا ماهیت اصیل نیست. بلکه وجود خارجی اصیل است.

 

2. قول اشراقیون: ماهیت اصیل است.

دلیل: اگر بگوییم وجود اصیل است و واقعیت دارد و موجود است؛ یعنی وجود، صاحب الوجود است. یعنی وقتی می گوییم:  «الوجودُ موجودٌ» ، یعنی خودِ وجود ذاتی است که متصف به صفت وجود شده است. وجود، دارای وجود است. پس دو وجود داریم: یکی خودِ وجود و دیگری وجودی که وجود، آن را دارد. حال این وجود دوم چی؟ این هم موجود و صاحب الوجود است تا جایی که تسلسل پیش می آید و این محال است. پس وجود، وجود ندارد. این ماهیت است که وجود عینی دارد.

 
حل اشکال

در عالم هرچیز "بالعَرَضی" باید به یک "بالذات" ختم شود. وجود بعین ذاته موجود است. نه این که وجود دیگری باشد که صاحب این وجود باشد. وجود، وجود است. یعنی وجود واقعیت دارد. نه این که وجود، صاحب یک وجود و دارای یک وجود دیگری است.

لذا اینجا یک اشتباه ادبی صورت گرفته است. وجود، عینِ وجود است. بالذات وجود است. نه آن که چیزی باشد که وجود به آن عارض شده باشد.

 

3. قول محقق دوانی
ایشان برای وجود دو معنا در نظر گرفته اند: 1) درباره واجب الوجود (خداوند)، وجود اصیل است و ماهیت اعتباری. 2)درباره ممکنات (سایر موجودات جز خداوند)، ماهیت اصیل است و وجود اعتباری.

به تعبیر دیگر، وجودِ حقیقی در عالم یکی است و آن هم خداست. وجود ما اعتباری و ساخته ذهن است. ما وجود خارجی نداریم. اگر هم چیزی از وجود به ما اطلاق می شود به خاطر نسبتی است که با وجود خارجی (خدا) داریم.

 


منابع:

- بدایة الحکمة، علامه محمد حسین طباطبایی رحمة الله علیه

- خلاصة بدایة الحکمة، سیّد محمّد صادق حسینی علم الهُدی

- خلاصة بدایة الحکمة، محمد حسین رحمانیان

- دروس صوتی استاد فیاضی- جلسه پنجم 

اقسام قیاس‌ برحسب مادّه

همانگونه که قبلا عنوان شد قیاس از حیث ماده به پنج قسم برهان، جدل، خطابه، شعر و مغالطه تقسیم می شود.

صناعات خمس عقلا منحصر به این پنج قسم بوده و شق دیگرى ندارند و اجمال قضیه این است که:

قیاس از حیث مادّه یا مفید تصدیق است و یا مفید تصدیق نیست. آن که مفید تصدیق نیست قیاس شعرى نامیده مى‌شود و آن‌که مفید تصدیق هست، یا این است که مفید تصدیق جازم است و یا مفید تصدیق جازم نیست، آن‌که نیست قیاس خطابى نام دارد و آن‌که هست یا هدف از آن رسیدن به حقّ واقعى است و یا هدف این نیست، آن‌که نیست نامش قیاس جدلى است و آن‌که هست یا ما را به حقّ واقعى مى‌رساند و یا نمى‌رساند، آن‌که مى‌رساند نامش برهان است و آن‌که نمى‌رساند نامش مغالطه است.

 

صناعت برهان

در علوم حقیقى،که انسان در آنها تنها به دنبال حقیقت محض و بى‌پیرایه است، راهى جز راه برهان وجود ندارد؛ چراکه در میان انواع پنجگانۀ قیاس،تنها برهان است که انسان را به حقیقت مى‌رساند و مستلزم یقین به واقع مى‌باشد.

غرض از برهان، شناسایى حقیقت است، از آن جهت که حقیقت است، خواه هدف انسان از این تلاش آن باشد که خودش به حقیقت دست یابد،یا آنکه هدفش آموزش دیگران و هدایت ایشان به سوى حقیقت باشد.

روشن است که هر قیاسی از دو مقدمه ترکیب مى‌شود؛ و آن‌دو مقدمه گاهى از قضایایى هستند که پذیرش و قبول آن لازم است؛و اینها همان یقینیات است که پیش از این دربارۀ آن بحث شد.

مقدمۀ یقینى نیز یا فى نفسه بدیهى است و یکى از بدیهیات ششگانه را تشکیل مى‌دهد،و یا یک قضیۀ نظرى است که به بدیهیات منتهى مى‌شود.

در صورتى که هردو مقدمۀ استدلال یقینى باشد،آن را«برهان» گویند.

 

تعریف برهان

برهان را چنین تعریف کرده‌اند:

«قیاسٌ مؤلف من یقینیات،ینتجُ یقیناً بالذات اضطراراً»

قیاسى است مرکب از مقدمات یقینى،که ذاتاً نتیجۀ یقینى به دست مى‌دهد.

و ازاین‌رو،بر طالب حقیقت واجب است که جز از برهان پیروى نکند،اگرچه نتیجه‌اى بدست دهد که تا به حال کسى نگفته است. 

پس می توان برهان را قیاسی تعریف کرد که شامل این ویژگیها است:

اولا مفید تصدیق است.

و ثانیا مفید تصدیق جزمى است.

و ثالثا هدف از آن وصول به«حقّ بما هو حقّ»است.

و رابعا ما را به حقّ واقعى مى‌رساند. مثل: «العالم متغیر و کل متغیر حادث فالعالم حادث.» 

 

فایدۀ برهان 

برهان در علوم نظرى و استدلالى محض و علوم مربوط به حقائق و واقعیات عالم به کار مى‌رودند، مثلا در فلسفه،کلام،ریاضیات و...و مخصوص قشر خاصى است نه عموم مردم.

برهان اصالة و ذاتا در این جهت سودمند است یعنى هدف اصلى شناخت برهان و بکار بردن آن،نیل به مقصود است.

 

برهان، قیاس است

در تعریف برهان گفتیم که برهان«قیاس» است و بنابراین،استقراء و تمثیل هیچ‌کدام برهان نامیده نمى‌شوند. بعضى علت این امر را آن دانسته‌اند که استقراء و تمثیل افادۀ یقین نمى‌کنند، درحالى‌که برهان باید افادۀ یقین کند. 

البته حقیقت آن است که استقراء و تمثیل نیز گاهى افادۀ یقین مى‌کنند -که شرح آن داده شد- و تنها در صورتى افادۀ یقین مى‌کنند که بر قیاس تکیه داشته باشند.

 

اقسام برهان

به‌طور کلّى برهان در یک تقسیم اساسى به دو قسم تقسیم می شود: برهان إنّی و برهان لمّی.

ستون هر قیاسى را حد وسط آن تشکیل مى‌دهد؛ چراکه این حد وسط است که میان اکبر و اصغر پیوند برقرار مى‌سازد، و ما را به نتیجه (مطلوب) مى‌رساند. در خصوص برهان باید فرض کنیم که حدّ وسط علتِ یقین به نتیجه است.

در واقع در کلیۀ استدلالات منطقى این اوسط است که واسطۀ در اثبات اکبر برای اصغر و تصدیق ذهن به ثبوت اکبر براى اصغر است. منتها در بعض موارد تصدیق ظنى است و در خصوص برهان،تصدیق یقینى است.

در خصوص برهان حدّ وسط واسطه ی ثبوت اکبر براى اصغر است شود، پس واسطه در تصدیق ذهن است و بر همین اساس آن را «واسطه در اثبات»گویند.

حال وقتى همین امر را با خارج و واقع مى‌سنجیم از دو حال خارج نیست:

 

1- یا این است که حدّ وسط همان‌طور که واسطه در اثبات و تصدیق ذهن است، واسطه در ثبوت و وجود خارجى هم هست یعنى به حسب واقع و نفس الامر و خارج اوسط علّت ثبوت برای اصغر است. یعنى هم واسطه در اثبات و هم در ثبوت باشد نامش برهان لمّى است.

چون با این برهان، لمیّت و علّیت مطلقه به دست مى‌آید. مانند:

-این آهن حرارتش بالا رفته است.

-و هر آهنى که حرارت آن بالا رفته است،حجمش افزوده شده است.

در نتیجه: این آهن حجمش افزوده شده است. 

(استدلال به بالا رفتن درجۀ حرارت بر افزایش حجم،استدلال به علت براى اثبات معلول است.زیرا حرارت همانگونه که حکم به افزایش حجم را در ذهن پدید مى‌آورد،همچنین در خارج و نفس الامر حجم آهن را افزایش مى‌دهد.)

 

2- و یا این است که اوسط تنها واسطه در اثبات است امّا واسطه در ثبوت نیست که به آن برهانى انّى مى‌گویند. زیرا انّیت یعنى تحقّق و وجود در عقل را مى‌رساند و لا غیر.

 


 منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری