حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بلاغت» ثبت شده است

تنبیهات

التنبیه الأول – علم مما تقدم أن أل التعریفیة قسمان

القسم الأول – لام العهد الخارجی ، وتحته أنواع ثلاثة : صریحی – وکنائی وحضوری.

والقسم الثانی – لام الجنس : وتحته أنواع أربعة : لام الحقیقة من حیث هی – ولام الحقیقة فی ضمن فرد مبهم – ولام الاستغراق الحقیقی – ولام الاستغراق العرفی.

التنبیه الثانی - (استغراق المفرد أشمل) من استغراق المثنى ، والجمع ، واسم الجمع لأن المفرد : یتناول کل واحد واحد من الأفراد ، والمثنى إنما یتناول کل اثنین اثنین ، والجمع إنما یتناول کل جماعة جماعة - بدلیل صحة (لا رجال فی الدار) إذا کان فیها رجل أو رجلان - بخلاف قولک (لا رجل) : فانه لا یصح إذا کان فیها رجل أو رجلان وهذه القضیة لیست بصحیحة على عمومها ، وانما تصح فی النکرة المنفیة ، دون الجمع المعروف باللام - لأن المعروف بلام الاستغراق یتناول کل واحد من الأفراد نحو «الرجال قوامون على النساء» بل هو فی المفرد أقوى ، کما دل علیه الاستقراء وصرح به (أئمة اللغة وعلماء التفسیر) فی کل ما وقع فی القرآن العزیز - نحو (أعلم غیب السموات والأرض) - (والله یحب المحسنین) - (وعلم آدم الأسماء کلها) - إلى غیر ذلک من آی الذکر الحکیم - کما فی المطولات.

 

  

المبحث التاسع فی تعریف المسند إلیه بالإضافة

یؤتى بالمسند إلیه معرَّفا بالاضافة إلى شیء من المعارف السَّابقة لأغراض کثیرة.

(1) منها أنها أخصر طریق إلى إحضاره فی ذهن السامع - نحو : جاء غلامی - فا ، ه أخصر من قولک : جاء الغلام الذی لی.

(2) ومنها تعذر التعدد : أو تعسره - نحو : أجمع أهل الحق على کذا - وأهل مصر کرامٌ.

(3) ومنها الخروج من تبعة تقدیم البعض على البعض - نحو : حضر امراء الجند.

(4) ومنها التعظیم للمضاف نحو : کتاب السلطان حضر او التعظیم للمضاف إلیه - نحو : الأمیر تلمیذی - أو غیرهما : نحو : أخو الوزیر عندی.

(5) ومنها التحقیر للمضاف - نحو : ولدُ اللص قادم

أو التحقیر للمضاف إلیه - نحو : رفیق زید لصٌ - أو غیرهما : نحو : أخو اللصّ عند عمرو

(6) ومنها الاختصار لضیق المقام : لفرط الضَّجر والسآمة - کقول جعفر بن علبة «وهو فی السجن بمکة»

التنبیه الثالث - قد یعرف الخبر بلام الجنس لتخصیص المسند إلیه بالمسند المعرف وعکسه «حقیقة» نحو : هو الغفور الودود ، ونحو - وتزودوا فان خیر الزاد التقوى أو «ادعاء» للتنبیه على کمال ذلک الجنس فی المسند إلیه نحو : محمد العالم - أی الکامل فی العلم - أو کماله فی المسند - نحو الکرم التقوى (أی لا کرم إلا هی

واعلم أن هیئة الترکیب الاضافی : موضوعة للاختصاص المصحّح لأن یقال «المضاف للمضاف إلیه ، فاذا استعملت فی غیر ذلک کانت مجازاً کما فی الاضافة لأدنى ملابسة - نحو : (مکرُ اللیل) -

 

 المبحث العاشر فی تعریف المسند إلیه بالنّداء

یُؤتى بالمسند إلیه معرفاً بالنداء : لأغراض کثیرة

(1) منها إذا لم یُعرف للمُخاطب عنوان خاص - نحو - یارجل

(2) ومنها الإشارة إلى علّة ما یُطلب منه - نحو : یا تلمیذ أکتب الدَّرس

  

بدان که شکل و سیمای ترکیب اضافی برای اختصاص وضع شده است بدین سان که بتوانیم پس از اضافه بگوییم : مضاف برای مضاف الیه است. پس اگر این ترکیب اضافی در غیر اختصاص به کار رفت ،مجاز است. مثل اضافه هایی که با کمترین مناسبت و پیوند شکل می گیرد، چون (مکر اللیل) : نیرنگ شب.

 

مبحث دهم درباره معرفه آوردن مسندالیه به وسیله ندا است.

مسند الیه برای هدفهای فراوانی معرف به ندا قرار می گیرد:

از جمله آنها جایی است که هیچ عنوان ویژه ای از مخاطب در دست نباشد مانند (یا رجل)

2- و دیگری اشاره کردن به انگیزه چیزی است که از مخاطب خواسته می شود مانند : ای دانش آموز درس را بنویس.

....

مبحث نهم معرفه آوردن مسند الیه به سبب اضافه بودن

مسند الیه با اضافه شدن به یکی از معرفه هایی که گذشت برای هدفهای فراوانی معرفه آورده میشود.

1)برای اینکه اصافه کردن مسند الیه به معرفه، کوتاه ترین راه برای حاضر ساختن آن در ذهن شنونده است. مانند (جاء غلامی)

2)و از آن جمله جایی است که شمردن یک به یک افراد یا ممکن نیست یا دشوار است. مانند (اهل حق بر این مطلب اتفاق دارد) یا (مردم مصر بزرگوارند)

3)مسند الیه را مضاف به معرفه می آوریم تا از بازتاب های ناخوشایند تقدیم بعضی بر بعضی دیگر رها شویم. مانند (فرماندهان ارتش حاضر شدند)

4) از آن جمله عظمت دادن به مضاف است. مانند (نویسنده شاه حاضر شد) یا اضافه برای عظمت دادن به مضاف الیه است مانند (شاه شاگرد من است) یا برای تعظیم غیر مضاف و مضاف الیه است. مانند (برادر وزیر پیش من است)

5)و از آن جمله تحقیر کردن مضاف است.مانند (فرزند دزد آمده است) یا تحقیر مضاف الیه مانند (دوست زید دزد است) یا غیر از آن ها مانند
(برادر دزد نزد عمرو است)

6)و از آن جمله اختصار به خاطر نامناسب بودن و تنگ بودن موقعیت به خاطر شدت دلتنگی باشد. مانند سخن جعفر پسر علبه (و او در زندان مکه است)

 

المبحث الثامن فی تعریف المسند إلیه بأل

یؤتى بالمُسند إلیه مُعرّفا (بأل العهدیة) أو (أل الجنسیة) لأغراض آتیة.

أل العهدیة

أل العهدیة - تدخل على المُسند إلیه للإشارة ىلى فرد معهود خارجاً بین المُتخاطبین - وعهده یکون :

أ» إما بتقدم ذکره «صریحاً» کقوله تعالى «کما أرسلنا إلى فرعون رسولاً فعصى فرعون الرَّسولَ» - ویُسمَّى عهداً صریحیاً.

ب» وإمَّا بتقدم ذکره «تلویحاً» - کقوله تعالى «ولیس الذکر کالأنثى» (فالذَّکر) وإن لم یکن مسبوقاً صریحاً ، إلا أنه اشارة إلى «ما» فی الآیة قبله (ربِّ نذَرتُ لک «ما» فی بطنی مُحرَّراً)

فانهم کانوا لا یُحررون لخدمة بیت المقدس إلا الذکور ، وهو المعنى «بما» ویسمى« عهدا کنائیاً »

جـ» وإما بحضوره بذاته نحو: (الیوم أکملتُ لکن دینکم) أو بمعرفة السامع له – نحو: هل انعقد المجلس – ویُسمى (عهداً حُضوریاً.)

أل الجنسیة

أل الجنسیة : وتسمى (لام الحقیقة) تدخل على المسند إلیه لأغراض أربعة :

1) للاشارة إلى الحقیقة : من حیث هی – بقطع النَّظر عن عمومها وخصوصها ، نحو : الإنسان حیوانٌ ناطق.

وتسمى (لام الجنس) لأن الإشارة فیه إلى نفس الجنس ، بقطع النظر عن الأفراد – نحو : الذهب أثمن من الفضة.

2) أو للإشارة إلى الحقیقة فی ضمن فرد مُبهم ، إذا قامت القرینة على ذلک ، کقوله تعالى «و أخاف أن یأکله الذئب»

و مدخولها فی المعنى (کالنکرة) فیُعامل مُعاملتها وتسمى «لام العهد الذهنی .»

3) أو للإشارة إلى کلِّ الأفراد التی یتناولها اللفظ بحسب اللغة.

أ» بمعونة قرینة «حالیة» نحو: «عالم الغیب والشهادة» أی کل غائب وشاهد.

ب» أو بمعونة قرینة «لفظیة» نحو : «إن الانسان لفی خُسر» أی کل انسان – بدلیل الاستثناء بعده.

ویُسمى «استغراقاً حقیقیاً»

4)  أو للاشارة إلى کلّ الأفراد مقیَّداً – نحو : جمع الأمیر التُّجار والقى علیهم نصائحه – أی جمع الأمیر «تجَّار مملکته» لا تجَّار العالم أجمعَ.

ویسمى «استغراقاً عرفیاً»

 

 

مبحث دوم درتعریف ( معرفه بودن ) مسند الیه به ال

مسندالیه معرفه آورده می شود با (الف لام عهد ) یا ( الف لام جنس) برای اهدافی که می آید:

أل عهد

أل عهد: الف و لامی که بر سر المُسند إلیه می آید برای اشاره به فرد معهود و شناخته شده خارجی بین گفتگوکننده ها – و معهود عبارت است از: ؟؟؟ 

الف : عهد صریح :یا ذکر ( اسم-مسند الیه ) که با مقدم آمدن آن بصورت صریح است، مثل قول خداوند متعال «کما أرسلنا إلى فرعون رسولاً فعصى فرعون الرَّسولَ» ( که رسولاً اوّل نکره آمده و الرَّسولَ با الف لام  و معرفه آمده )

 

ب : عهد کنایی :یا اسم قبلاً بصورت سربسته و کنایه ذکر شده است – مثل کلام خداوند متعال «ولیس الذَکَر کالأنثى» ( پسر و دختر یکسان نیستند ) و( الذکَر) بصورت صریح قبلاً ذکر نشده مگر اشاره به «ما» در آیه قبلش (ربِّ نذَرتُ لک «ما» فی بطنی مُحرَّراً) ( خدایا برای تو نذرکردم  آنچه در شکم من است آزاد باشد)

زیرا آنها آزاد نمی کردند برای خدمت در بیت المقدس مگر پسر ها (مردان) را ،  و آن (الذکور) اراده شده است از "ما" و عهد کنایی نامیده می شود.

 

ج: عهد حضوری : و یا مسندالیه خودش حاضر است مثل: (الیوم أکملتُ لکم دینکم) ( امروز دین شما را برایتان کامل گردانیدم ) یا برای شنونده شناخته شده است مثل : هل انعقد المجلس ( آیا مجلس منعقد شد ؟) ( که مخاطب خودش حاضر است )و آن عهد حضوری نامیده می شود

 

الف لام جنس

الف لام جنس: و (الف لام حقیقت) نامیده می شود ؛ برای چهار منظور با مسند الیه می آید:

 

1- الف لام جنس : برای اشاره به حقیقت به خودی خود –  قطع نظر از اینکه عام و خاص باشد.  مثل انسان حیوانی ناطق است.

و (الف لام جنس) نامیده می شود،  برای اینکه اشاره در آن به خود جنس است ،  قطع نظر از افراد آن  مثل: طلا با ارزش تر از نقره است. (که اشاره به خود طلا و نقره دارد)

 

2- الف لام عهد ذهنی : یا برای اشاره به حقیقتی  که در ضمن  فرد مبهمی است ، زمانیکه قرینه ای بر آن (وجود داشته) باشد، مثل قول خداوند متعال  «و أخاف أن یأکله الذئب» (می ترسم اورا گرگ بخورد) ((الذئب) فردی غیر معین از افراد ذئب می باشد) و نتیجه اش در معنا ( مثل نکره ) است. پس عمل می کند عمل نکره را و نامیده می شود «الف لام عهد ذهنی»

 

3)  یا برای اشاره به همه افرادی که لفظ آنها را در بر میگیرد (شامل آنها می شود):

الف» به یاری قرینه «حالیه » مثل «عالم الغیب والشهادة» ( لفظ مفرد عالم برای کل بکار می رود)

ب» استغراق حقیقی: یا به یاری قرینه لفظی مثل :«إن الانسان لفی خُسر» یعنی همه انسان ها در زیان و خسرانند – به دلیل استثناء بعدش و «استغراق حقیقی»  نامیده می شود. 

 

4) استغراق عرفی : یا برای اشاره به کلّ افرادی که قید شده اند – مثل :  ( جمع الأمیر التُّجار والقى علیهم نصائحه)  یعنی جمع کرد پادشاه ( تجّار کشور را نه هر تاجری که در دنیاست) و نصایحی را به آنها ابلاغ کرد.

و «استغراق عرفی» نامیده می شود

 

المبحث السابع فی تعریف المسند إلیه بالموصولیة

یُؤتى بالمسند إلیه اسمُ موصول : إذا تَعیَّنَ طریقاً لاحضار معناه کقولک - الذی کان معنا أمس سافر ، إذا لم تکن تعرف اسمه أمَّا إذا لم یتعین طریقاً لذلک : فیکون لأغراض أخرى.

 (1) منها التَّشویق - وذلک فیما إذا کان مضمون الصّلة حُکماً غریباً - کقوله :

والذی حارَت البریَّة فیه حیَوانٌ مستحدثٌ من جَماد

 (2) ومنها إخفاء الأمر عن غیر المخاطب - کقول الشاعر :

وأخذتُ ما جاد الأمیرُ به وقضیتُ حاجاتی کما أهوى

 (3) ومنها التَّنبیه على خطأ المخاطب ، نحو : (إنّ الذین تَدعونَ من دون الله عبادٌ أمثالکم) - وکقول الشاعر :

إنَّ الذین تُرَونهم إخوانَکم یَشفى غلیل صُدورهم أن تُصرَعوا

 (4) ومنها التَّنبیه على خطأ غیر المُخاطب - کقوله :

إنَّ التی زعمت فؤادک مَلّها خلعت هواک کما خلعتَ هوى لها

 (5) ومنها تعظیم شأن المحکوم به - کقول الشاعر :

إنَّ الذی سمک السَّماء بنی لنا بیتاً دعائمهُ أعزُّ وأطولُ

 (6) ومنها التَّهویل : تعظیماً - أو تحقیراً - نحو : فَغشیَهُم من ألیم ما غشیهم)

 (7) ومنها استهجان التصریح بالاسم - نحو الذی ربّانی أبى

 (8) ومنها الإشارة إلى الوجه الذی یُبنى علیه الخبر من ثواب أو عقاب کقوله تعالى (الذین آمنوا وعملُوا الصالحات لهم مغفرةٌ ورزقٌ کریم)

 (9) ومنها التَّوبیخ - نحو : الذی أحسن الیک قد أسأت الیه.

 (10) ومنها الاستغراق - نحو : الذین یأتونک أکرمهم.

 (11) ومنها الإبهام - نحو : لکلّ نفس ما قدَّمت

 

 

مبحث هفتم در معرفه کردن مسند الیه با موصول

با مسند الیه اسم موصول  می آید: هنگامی به عنوان راهی برای آوردن معنای آن ، متعین باشد. وقتی که اسمش را نمی دانی مانند این گفته: کسی که با ما بود، مسافرت کرد،  اما اگر به عنوان راهی برای آن (احضار معنا) متعین نباشد، پس برای آن اهداف دیگری خواهد بود:

1) از این اهداف تشویق است ، و آن در هنگامی است که مضمون صله حکمی غریب باشد. مثل این گفته :

و آنجا که متحیر شدند خلق در آن ، حیوانی است که به وجود می آید از جماد

2) از این اهداف مخفی کردن امر از غیر مخاطب است .مانند این سروده شاعر :

و آنچه امیر بخشیده بود آن را،  گرفتم و برآورده کردم نیازهایم را آن طوری که می خواستم

3) و از این اهداف توجه دادن بر اشتباه مخاطب است . مانند (غیر از خدا هر آن کس را که شما می خوانید، همه بندگانی هستند مثل شما) و این سروده شاعر:  بدرستیکه آنها که شما می بینید (می پندارید که) برادران شمایند ؛ سینه آنها را شفا می بخشد اینکه شما هلاک شوید

4) و از این اهداف توجه دادن به اشتباه غیر مخاطب است مانند این گفته :

کسی که پنداشت قلب تو مالامال است از او ؛ محبت تو را کنار گذاشت آنچنان که تو کنار گذاشتی محبت او را

5) و از این اهداف تعظیم و بزرگ داشتن شأن محکوم به (کسی یا چیزی که بر او حکم شده) است . مانند این سروده شاعر:

بدرستیکه آنچنان کسی که برپا داشت آسمان را ، بنا کرد برای ما خانه ایی که پایه هایش محکم تر و بلندتر است.

6) و از این اهداف کار ترساندن است – به خاطر بزرگ داشت یا تحقیر - مانند : پس در میان گرفت آنها را از دریا آنچه آنها در میان گرفت

7) و از این اهداف مستهجن (زشت و ناپسند) بودن تصریح به اسم است . مانند آن که پروراند من را، پدرم است

8) و از این اهداف اشاره به صورتی است که بنای خبر بر آن است - پاداش یا عقاب – مانند این گفته خداوند متعال (پس آنان که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند برای آنان آمرزشی و رزقی با کرامت است.)

9) و از این اهداف توبیخ (سرزنش) است. مانند کسی که به تو نیکی کرد تو به او بدی کردی

10) و از این اهداف استغراق (شمول) است. مانند : (همه) کسانی که به سوی تو می آیند آنها را اکرام کن

11) و از این اهداف ابهام است. مانند برای هر کسی آن چیزیست که از پیش فرستاده است

 

المبحث الخامس فی تعریف المسند إلیه بالعلمیَّة

یُوتى بالمسند إلیه علماً : لإحضار معناه فی ذهن السامع ، ابتداء باسمه الخاص لیمتاز عمّا عداه - کقوله تعالى «وإذ یرفَعُ إبراهیم القواعد من البیت وإسماعیل».

وقد یقصد به مع هذا أغراضٌ أخرى تناسب المقام ؟

1)  کالمدح فی الألقاب التی تُشعر بذلک - نحو : جاء نصر - وحضر صلاح الدین.

2)  والذَّم والإهانة - نحو : جاء صخر - وذهب تأبط شرّا.

3)  والتَّفاؤل - نحو جاء سُرور.

4)  والتشاؤم - نحو : حرب فی البلد.

5)  والتبرُّک - نحو : اللهُ أکرمنی ، فی جواب : هل أکرمک الله ؟

6)  والتَّلذُذ - کقول الشاعر :

بالله یا ظبیات القاعِ قُلن لنا ... لیلای منکنَّ أم لیلى من البشر.

7)  والکنایة عن معنى یصلح العلم لذلک المعنى : بحسب معناه الأصلی قبل العلمیة - نحو : أبو لهب فعل کذا.. کنایة عن کونه جهنمیا لان اللهب الحقیقی هو لهبُ جهنم _ فیصحّ أن یُلاحظ فیه ذلک

 

المبحث السادس فی تعریف المسند إلیه بالإشارة

یؤتى بالمسند إلیه اسم إشارة : إذا تعین طریقاً لأحضار المشار إلیه فی ذهن السَّامع ، بأن یکون حاضراً محسوساً ، ولا یَعرفُ المتکلم والسَّامع اسمه الخاص ، ولا مُعیِّناً آخر ، کقولک أتبیع لی هذا – مُشیراً إلى شیء لا تعرف له اسما – ولا وصفاً.

أمّا إذا لم یتعین طریقاً لذلک ، فیکون لأغراض أخرى

أ» بیان حاله فی القُرب – نحو : هذه بضاعتنا

ب» بیان حاله فی التَّوسط – نحو : ذاک ولدی

جـ» بیان حاله فی البُعد – نحو : ذلک یوم الوعید.

(1)  تعظیم درجته بالقُرب ، نحو : (إنَّ هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم). أو تعظیم درجته بالبعبد ، کقوله تعالى (ذلک الکتاب لا ریب فیه

(2)  أو التحقیر بالقُرب – نحو : (هل هذا إلا بشرِ مثلُکم) ؟

(3)  أو التَّحقیر بالبُعد – کقوله تعالى «فذلک الذی یدُعُّ الیتیم»

(4)  وإظهار الاستغراب – کقول الشاعر :

کم عاقلٍ عاقلٍ أعیت مذاهبهُ وجاهلٍ جاهلٍ  تلقاهُ مرزوقا

هذا الذی ترک الأوهام حائرة وصیَّر العالم النحریر زندیقا

(5)  وکمال العنایة وتمییزه أکمل تمییز – کقول الفرزدق :

هذا الذی تعرفُ البطحاء وَطأته والبیتُ یعرفهُ والحلَ والحَرم

ونحو قوله : هذا أبو الصقر فَرداً فی محاسنه.

(6)    التَّعریض بغباوة المخاطب ، حتى کأنه لا یفهم غیر المحسوس ، نحو :

أولئک آبائی فجئنی بمثلهم إذا جمعتنا یا جریرُ المجامع

(7)   والتنبیه على أن المشار إلیه المعقب بأوصاف ، جدیرٌ لأجل تلک الأوصاف بما یُذکر بعد اسم الإشارة – کقوله تعالى «أولئک على هدى من ربهم وأولئک هم المفلحون»

وکثیراًما،  یُشار إلى القریب غیر المُشاهد باشارة البعید ، تنزیلاً للبُعد عن العیان ، منزلة البعد عن المکان نحو : (ذلک تأویل ما لم تستطع علیه صبراً

 

 

مبحث پنجم در معرفه آوردن مسند الیه به واسطه عَلَم بودن

مسند الیه را علم می آوریم : برای آن که معنایش را در ذهن شنونده حاضر کنیم،  آن را در ابتدا با اسم خاص می آوریم تا از بقیه ممتاز شود. مانند این قول خداوند متعال : "و آن هنگامی که ابراهیم و اسماعیل دیوارهای خانه کعبه را بر می افراشتند"

و گاهی با این (علم آوردن)  اغراض دیگری که متناسب مقام است قصد می شود

1)  مثل مدح در القابی که مشعر به مدح است (مدح را می رساند) مانند : نصر (یاری  و پیروزی) آمد – صلاح الدین حاضر شد. (نصر اسم خاص است ولی منظور ما از آوردن آن دو چیز است : آمدن خود طرف و نصیب شدن پیروزی و در صلاح الدین هم همین طور است)

2)  و بدگویی و توهین مانند : سنگ بزرگ آمد (که اسم طرف است و در عین حال مشعر به ذم است) و کسی که شرارت در زیر بغل دارد آمد (کنایه از آدم شرور)

3)  و فال نیک زدن مانند سرور (اسم شخص به معنای شادی و خرسندی که هر دو منظور است) آمد.

4)  و فال بد زدن مانند حرب (اسم شخص به معنای جنگ و آشوب)در شهر است.

5)  و تبرک جستن مانند خداوند من را گرامی و بزرگ قرار داد در جواب آیا خداوند تو را گرامی داشت؟ (که می توانست بگوید بلی ولی به خاطر تیمن و تبرک کلمه الله که علم است را تکرار کرد) .

6)  و لذت بردن مانند گفته شاعر:

شما را به خدای قسم می دهم ای آهوان دشت بگویید به ما .....آیا لیلای من از شماهاست یا انسان است.

(که لیلی برای تلذذ تکرار شده است)

7)  و کنایه از معنایی که عَلَم با توجه به معنای اصلی اش قبل از علم شدن ، برای آن معنی مناسب است:  مانند أبولهب انجام داد...که ابولهب کنایه از جهنم می باشد برای اینکه آتش حقیقی همان آتش جهنم است – پس اینکه در ابولهب معنای حقیقی ملاحظه شود ، درست می باشد.

 

مبحث ششم در معرفه آوردن مسند الیه به واسطه اسم اشاره

مسند الیه اسم اشاره آورده می شود، وقتی که تنها راه (راه متعیَّن) برای احضار مشار الیه در ذهن شنونده باشد. به این شکل که حاضر و محسوس باشد و گوینده و شنونده اسم خاص آن یا کلمه دیگری که آن را مشخص نماید را نمی شناسد. مانند وقتی می گویی، آیا این را برای من می خری؟ در حالی که به شیئی  که نه اسم آن و نه وصفش را  می دانی ،  اشاره می کنی.

أمّا زمانى که اشاره، تنها راه شناسایى مسند الیه نباشد، ، (پس) برای هدف های دیگری است:

أ» بیان موقعیت مسند الیه در نزدیکی مثل : این کالای ما

ب» بیان موقعیت مسند الیه در متوسط بودن مانند آن پسر من است

جـ» بیان موقعیت مسند الیه در دور دست بودن مانند آن روز وعده شده (روز قیامت)

 

(1) بزرگداشت درجه او را با نزدیکی (توسط اشاره ) مانند : همانا این قرآن به راست و استوارترین طریقه هدایت می کند یا تجلیل درجه او را با (اشاره به)  دور مانند این گفته خداوند متعال : آن کتابی است که هیچ شکی در آن نیست.

(2) یا تحقیر به نزدیک دانستن مانند آیا جز این است که این انسانی مثل شماست؟

(3) یا تحقیر به دور دانستن مثل این گفته خداوند متعال : آن همان شخصی است که یتیم را (از خود) به قهر می راند

(4) و غریب شمردن مثل گفته شاعر :

چه بسا عاقلی که کامل العقل است از مسیرهایش عاجز گردیده است (راه برون رفت از مشکلات را ندارد) و چه بسا نادان کامل الجهلی که او را روزی داده شده و ثروتمند ملاقات می کنی.

این چیزی است که خیالات را سرگشته رها کرده و عالم خردمند را ملحد گردانید.

(5) و کمال توجه و اهتمام و ممتاز ساختن آن (مسند الیه) به بیشترین شکل تفاوت مانند گفته فرزدق :

این کسی است که بطحاء  (ریگستان مکه) جای قدمش را می شناسد و خانه کعبه می شناسد او را و همینطور خارج حرم و حرم (می شناسند اورا).

و مثل این گفته : این ابو الصقر در شایستگی فرد است.

(6) گوشه و کنایه زدن به کودنی مخاطب که گویا طرف غیر از محسوسات را درک نمی کند مانند :

آنها پدران من هستند پس مثل آنها را برایم بیاور ، هنگامی که جمع کرده بود (من و تو را) اجتماعی ای جریر

(یعنی نیاکان من اینهایند و اگر تو هم چنین نیاکانی داری جلوی جمع آنها را ذکر کن)

(7) و توجه دادن به اینکه مورد اشاره که بدنبالش صفاتی آورده شده سزاوار آن صفت هاست بواسطه آنچه بعد از از اسم اشاره ذکر شده است. مانند این گفته خداوند متعال " آنان بر هدایتی از پروردگارشان هستند و آنان همان رستگارانند".

و بسیاری از اوقات به آنچه نزدیک و غیرمرئی است با اسم اشاره به دور اشاره می شود تا دوری از چشم ها به جای دوری مکانی قرار داده شود مانند : آن تفسیر آنچنان چیزی است که تو نتوانستی بر او صبر کنی.

 

المبحث الثالث فی تعریف المسند إلیه

حقُ المسند إلیه : أن یکون معرفة ، لأنه المحکوم علیه الذی ینبغی أن یکون معلوماً ، لیکونَ الحکم مفیداً.

وتعریفه إمّا : بالإضمار ، وإمّا بالعلمیة ، وإما بالاشارة ، وإمّا بالموصولیة ، وإمّا بأل ، وإمّا بالإضافة ، وإمّا بالنداء.

 

المبحث الرابع فی تعریف المسند إلیه بالإضمار

یُؤتى بالمسند إلیه ضمیرا ؛ لأغراض :

(1) لکون الحدیث فی مقام «التکلُّم» کقوله علیه الصلاة والسلام

«انا النبیّ لا کذب ، أنا ابنُ عبد المطَّلب»

(2) أو لکون الحدیث فی مقام «الخطاب» کقول الشاعر :

وانتَ الذی أخلفتنی ما وعدتنی وأشمت بی من کان فیک یَلومُ

(3) أو لکون الحدیث فی مقام «الغیبة» لکون المسند إلیه مذکورا - او فی حکم المذکور لقرینة - نحو : هو اللهُ تبارک وتعالى.

 ولابدَّ من تقدّم ذکره.

«أ» إمَّا لفظاً - کقوله تعالى «واصبر حتى یحکُم الله بیننا وهوَ خیرُ الحاکمین».

«ب» وإما معنى - نحو «وإن قیل لکمُ ارجعُوا فارجِعوا هو أزکى لکُم» أی «الرجوع».

ونحو «اعدلوا هو أقربُ للتقوى» - أی العدل :

«ج» أو دلت علیه قرینة حال - کقوله تعالى «فلهُنَّ ثُلثُا مَا تَرَکَ» أی « المیت».

تنبیهات

الأول : الأصل فی الخطاب أن یکون لمشاهدٍ مُعین.

نحو أنت استرققتنی بإحسانک. وقد یُخاطب :

«أ» غیرُ المشاهد إذا کان مُستحضراً فی القلب نحو «لا إله إلا أنت» - ونحو :

جودى بقربک أبلغ کل أمنیتی أنت الحیاة وانتِ الکون أجمعهُ

«ب» وغیر المعُین : إذا قُصد تعمیمُ الخطاب لکلِّ من یمکن خطابه على سبیل البدل - لا التناول دفعة واحدة - کقول المتنبی :

إذ أنت أکرمت الکریم ملکته وإن أنت أکرمت اللئیم تمردا

الثانی : الأصلُ فی وضع الضمیر عدم ذکره إلا بعد تقدم ما یفسره وقد یعدل عن هذا الأصل : فیقدم الضمیر على مرجعه لأغراض کثیرة.

«أ» منها تمکین ما بعد الضمیر فی نفس السامع لتشوقه إلیه کقوله : «هی النفس ما حملتها تتحملُ».

فأنها لا تعمى الأبصار - ونعم رجلا علیٌ - فالفاعل ضمیر یفسره التمییز ، ویطَّرد ذلک فی بابى نعم وبئس ، وفی باب ضمیر الشأن - نحو قوله تعالى : «هو الله أحد».

«ب» ومنها ادعاء أن مرجع الضمیر دائم الحضور فی الذهن ، نحو : أقبل وعلیه الهیبة والوقار.. ونحو قول الشاعر :

أبت الوصال مخافة الرقباء وأتتکَ تحتَ مدارع الظلماء

ویسمى هذا العدول بالاضمار فی مقام الاظهار

الثالث : یوضع الظاهر (سواء أکان علما ، أو صفة ، أو اسم اشارة

 

موضع الضمیر ، لأغراض کثیرة :

(1) منها إلقاء المهابة فی نفس السامع - کقول الخلیفة : أمیر المؤمنین یأمر بکذا.

(2) وتمکین المعنى فی نفس المخاطب - نحو : الله ربی ولا أشرک بربی أحداً.

(3) ومنها التلذذ کقول الشاعر :

سقى الله نجداً والسلام على نجد ویا حبذا نجدٌ على القُرب والبعد

(4) ومنها الاستعطاف - نحو اللهم عبدک یسألک المغفرة (أی أنا أسألک) ویسمى هذا المدلول بالإظهار فی مقام الإضمار.

  

مبحث سوم:  معرفه نمودن مسند الیه

حق مسند الیه این است که معرفة باشد چرا که آن محکوم علیه است و باید معلوم باشد تا حکم، مفید واقع شود.

و مسند الیه معرفه می شود با: «ضمایر» یا «عَلمیت» یا «اشاره» یا «موصول» یا «اضافه» یا «الـ » یا «نداء».

 

مبحث چهارم: در معرفه کردن مسند الیه با ضمیر

مسند الیه برای اهدافی به عنوان ضمیر آورده می شود:

 

1- برای آن که حدیث و سخن در «مقام متکلّم» است همانند فرمایش رسول الله صلی الله علیه و آله:

«انا النبیّ لا کذب ، أنا ابنُ عبد المطَّلب» (من پیامبرم و این دروغ نیست- من فرزند عبد المطلب هستم)

 

2- یا برای که سخن در «مقام خطاب» است، همچون سروده شاعر:

«وانتَ الذی أخلفتنی ما وعدتنی وأشمت بی من کان فیک یَلومُ» (و تو هستی که خلاف آن چه به من وعده دادی ، عمل کردی و مرا مورد شماتت کسی قرار دادی که تو را ملامت می کند)

 

3- یا آن که سخن در «مقام غیبت» و نبود کسی است. چرا که مسند الیه قبلا ذکر شده یا با وجود قرینه ای در حکمِ مذکور است، همانند:«هو اللهُ تبارک وتعالى» ( او خداوند تبارک و تعالی است )

 

ناگزیر باید که مرجع ضمیر مقدم بر ضمیر باشد:

الف) یا لفظاً مانند قول خداوند متعال:« واصبر حتى یحکُم الله بیننا وهوَ خیرُ الحاکمین» (صبر کن تا خدا بین ما حکم کند و او بهترین حاکم است)

ب) و یا معناً مانند «وإن قیل لکمُ ارجعُوا فارجِعوا هو أزکى لکُم»(و اگر گفته شد به شما که بازگردید پس بازگردید که این برای شما پاکیزه تر است) یعنی:رجوع

ج) یا قرینه حال بر آن دلالت کند، مانند قول خداوند متعال: «فلهُنَّ ثُلثُا مَا تَرَکَ» یعنی: میت

 

هشدارها:

اول:اصل در خطاب این است که خطاب به فردی باشد که مشاهده می شود و معین و مشخص است.

مانند: أنت استرققتنی بإحسانک (تو مرا با احسان خودت، بنده خویش کردی)

[تبصره:]و گاهی مورد خطاب:

الف) مشاهد نمی شود در آن هنگام که در قلب حاضر است، مانند: «لا اله الا انت»

و مانند: «جودى بقربک أبلغ کل أمنیتی أنت الحیاة وانتِ الکون أجمعهُ» (نزدیک بودن با خودت را به من ببخش تا من به تمام آرزوهایم برسم. تو حیات من و تمام هستی منی).

ب) غیر معین است هنگامی که عمومیت خطاب مورد نظر است برای  هرکس که ممکن است به عنوان بدل مورد خطاب قرار گیرد (نه این که دفعتاً و در آنِ واحد همه را در برگیرد)، مانند سروده متنبی:

«إذ أنت أکرمت الکریم ملکته وإن أنت أکرمت اللئیم تمردا» (آن وقت که کریم را مورد کرمت قرار دادی مالک اویی و اگر لئیم را مورد کرامت قرار دادی نافرمانی می کند).

 

دوم: اصل در وضع ضمیر، نیاوردن آنست مگر این که بعد از تفسیری که جلوترآمده بیاید.

و گاهی از این اصل عدول می شود و ضمیر، به جهت اهداف زیادی بر مرجع خود مقدم می شود:

الف) از آن اهداف است: نشستن آن چه بعد از ضمیر میاید در جان شنونده به جهت شوق ایجاد شده در او برای شنیدن آن. مانند قول خداوند: «هی النفس ما حملتها تتحملُ» (آن نفس است هر آن چه بر او تحمیل می کنی تحمل می کند)

و مانند: «فأنها لا تعمى الأبصار» (پس  بدرستیکه چشم ها نابینا نمی شود) و مانند: «ونعم رجلا علیٌ» (خوب مردی است علی)

پس فاعل ضمیر، تمییز را تفسیر می کند. و این امر در مودر دو باب «نعم» و «بئس» زیاد است و در مورد ضمیر شأن نیز،همین طور است.مانند قول خداوند متعال:« هو الله أحد».

ب) و از این اهداف، این ادعاست:که مرجع ضمیر در ذهن، دائم الحضور است، مانند:« أقبل وعلیه الهیبة والوقار.. » (جلو آمد و هیبت و وقار با او بود..) و مانند سروده شاعر: «أبت الوصال مخافة الرقباء وأتتکَ تحتَ مدارع الظلماء» (از وصال سرباز زد به جهت ترس از رقبا و زیر زره های تاریکی نزد تو آمد)

و این عدول، « اضمار در مقام اظهار» نامیده می شود.

 

سوم: اسم ظاهر در موضع ضمیر قرار می گیرد ( چه علم باشد یا صفت یا اسم اشاره) ، برای اهداف زیادی:

1- از این اهداف است: انداختن هول و هراس در جان شنونده مانند این که خلیفه بگوید: «أمیر المؤمنین یأمر بکذا» (امیر المومنین چنین حکم می کند). [به جای این که خلیفه بگوید :من چنین امر می کنم]

2- و نشستن معنا در جان مخاطب مانند: «الله ربی ولا أشرک بربی أحداً» ( الله پروردگار منست و هیچ کس را شریک پروردگارم قرار نمی دهم).

3- و از این اهداف تلذذ ( لذت بردن) است مانند سروده شاعر:

سقى الله نجداً والسلام على نجد ویا حبذا نجدٌ على القُرب والبعد (خدا سیراب کند نجد را و سلام بر نجد و چه خوبست نجد از دور و از نزدیک)

4) و از این اهداف استعطاف (طلب مهربانی) است مانند: «اللهم عبدک یسألک المغفرة» (خداوندا بنده تو از تو طلب مغفرت می کند) (یعنی من درخواست می کنم)

و این «اظهار در مقام اضمار» نامیده می شود.

  

چکیده و توضیح مختصر:

مسند الیه معرفه است با چند چیز: 1- ضمیر 2- عَلَم 2- اسم اشاره 3- موصوف 4- اضافه 5- الف و لام معرفه 6- ندا

*معرفه شدن مسندالیه با ضمیر

بعضی جاها، مسند الیه، ضمیر متکلم یا ضمیر مخاطب یا ضمیر غایب است.(همان ضمیری که اول جمله مثلا "أنا ، انت، هو" می آید مسند الیه است)

نکته: مرجع ضمیر باید قبل از ضمیر بیاید و باید چه لفظا یا معناً یا با قرینه حالیه، مرجع ضمیر شناخته شود.

 

چند نکته:

نکته اول: (راجع به ضمیر مخاطب)خطاب باید به فردی باشد که 1- دیده می شود و 2- مشخص و معین است. ولی بعضی مواقع مخاطب در قلب حاضر است و دیده نمی شود مثل خدا و نیز بعضی مواقع مخاطب کاملا معین و مشخص نیست چون خطاب ما عمومیت دارد مثلا اگر به انسان کریم کرم نمودی صاحب او می شوی که هر کسی که این کار را بکند در برمی گیرد.

 

نکته دوم: گفته شد که مرجع ضمیر باید قبل از ضمیر بیاید ولی گاهی چنین نیست و اول ضمیر می آید که به این، «اضمار در مقام اظهار» می گویند یعنی جایی که باید اسم ظاهر می شد ناگهان ضمیر آمد و این به چند دلیل است: 1- شوقی در شنونده ایجاد شود که با تمام وجود منتظر شنیدن مطلب باشد مثل: «هی النفس ما حملتها تتحملُ» (آن نفس است هر آن چه بر او تحمیل می کنی تحمل می کند)  و این امر در مورد «نعم»، «بئس» و ضمیر شأن زیاد اتفاق می افتد مثلا برای ضمیر شأن:«هو الله أحد» که اول ضمیر«هو» آمده بعد مرجع ضمیر که «الله» است.2- مرجع ضمیر در ذهن حاضر است و نیاز به آوردن آن نیست.

 

نکته سوم: اما گاهی بر عکس حالت قبل جایی که باید ضمیر بیاید اسم ظاهر می آید که به این « اظهار در مقام اضمار» گفته می شود و این امر چند دلیل دارد:1- کاری را بزرگ جلوه داده و هراس در دل طرف مقابل بیفتد: مثلا خود پادشاه بگوید «پادشاه دستور می دهد که چنین کنید» به جای این که بگوید «من دستور می دهم...»2- کاملا مطلب در جان مخاطب بنشیند مثلا :«الله خدای من است و من به خدای خود مشرک نمی شوم» در حالیکه می توانست بگوید :«... و به "او" مشرک نمی شود» ولی دوبار اسم خدا را آورد که کاملا در جان مخاطب اسم «خدا» رسوخ کند3- گوینده از گفتن آن اسم لذت می برد و چند بار تکرار می کند و ضمیر نمی آورد4- گوینده می خواهد محبت و لطف مخاطب خود را جلب کند مثلا می گوید: «خداوندا! بنده ات را ببخش» در حالی که می توانست بگوید «خداوندا! مرا ببخش» ولی اسم «بنده ات» را به جای ضمیر «من» آورد تا بیشتر خود را در معرض عطوفت خداوند قرار دهد.

  

الباب الثالث فی أحوال المسند إلیه

المسند إلیه : هو المبتدأ الذی له خبر ، والفاعل ، ونائبه ، وأسماؤه وأحواله هی النواسخ : الذکر ، والحذف ، والتّعریف ، والتّنکیر ، والتَّقدیم ، والتأخیر وغیرها ، وفی هذا الباب عدة مباحث.

المبحث الأول فی ذکر المُسند الیه

کل لفظٍ یدلّ على مَعنى فی الکلام خَلیقٌ طبعاً بالذکر ، لتأدیة المعنى المُراد به ، فلهذا یُذکر المسندُ إلیه وجوبا حیث إنَّ ذکرهُ هو الأصل ولا مقتضى للحذف ، لعدم قرینة تدلّ علیه عند حذفه

وإلا کان الکلام مُعمًّى مبهماً ، لا یستبینَ المرادُ منه وقد یترجح الذکر وجود قرینة تمکن من الحذف ، حین لا یکون منه مانع ، فمن مُرجحّات الذکر

زیادةُ التقریر والایضاح للسامع - کقوله تعالى (أولئک على هدى من ربهم وأولئک هم المفلحون) 

(2) قلة الثقة بالقرینة : لضعفها أو ضعف فهم السامع

نحو سعدٌ نعم الزعیم : تقول ذلک إذا سبق لک ذکر سعد ، وطال عهد السامع به ، أو ذُکر معه کلام فی شأن غیره

(3) الرَّد على المُخاطب : نحو : الله واحدٌ ، ردا على من قال : الله ثالث ثلاثة :

(4) التَّلذذُ نحو : الله ربی ، الله حسبی.

 (5) التعریضُ بغباوة السامع : نحو سعیدٌ قال کذا - فی جواب : ماذا قال سعید ؟

(6) التسجیل على السامع ،  حتّى لا یتأتى له الإنکار - کما إذا قال الحاکم لشاهد - هل اقرّ زید هذا بأنّ علیه کذا ؟ فیقول الشاهد نعم زید هذا أقر بأنّ علیه کذا  .

(7) التعجب - إذا کان الحکم غریباً ، نحو : علیٌّ یقاوم الأسد فی جواب من قال : هل علیٌ یقاوم الأسد ؟

(8) التعظیم - نحو حضر سیفُ الدّولة ، فی جواب من قال : هل حضر الأمیر ؟

(9) الإهانة - نحو السَّارق قادم ، فی جواب من قال : هل حضر السَّارق ؟

  

مبحث سوم در مورد مسند الیه

مسند الیه: مبتدایی است که خبر، فاعل، نایب فاعل دارد و اسماء و احوال آن شامل نواسخ ( ذکر، حذف، تعریف، تنکیر (نکره کردن)، تقدیم (به پیش انداختن)، تاخیر (به عقب انداختن) و غیره) است و در این باب مباحث دیگری نیز مطرح است.

 

مبحث اول در مورد ذکر کردن مسند الیه

هر لفظی که بر معنایی در کلام دلالت دارد شایسته ذکر معنی مقصود خود است و به این دلیل ذکر کردن مسند الیه در جایی که ذکر آن اصل بوده و مقتضایی برای حذف آن در جمله وجود نداشته باشد (به دلیل عدم وجود قرینه ای که بر حذف آن دلالت داشته باشد) ذکر می شود.

و در غیر اینصورت کلام مبهم بوده و مقصود از آن بیان نمی شود و ذکر مسند الیه با وجود قرینه ای که نشان از حذف آن دارد ترجیح داده می شود، در زمانی که مانعی برای حذف آن وجود ندارد و از جمله مواردی که ذکر مسند الیه ترجیح داده می شود:

 

1- بیان کردن و واضح کردن زیادی [یک چیز] برای شنونده- همانند قول تعالی که می گوید: أولئک على هدى من ربهم وأولئک هم المفلحون، آنها بر هدایتی از جانب پروردگارشان هستند و هم آنان رستگارند.

2- کم بودن اعتماد به قرینه ها: به دلیل ضعف این قرینه ها یا کم بودن فهم شنونده

مانند "سعد رهبر خوبی است"، این را وقتی می گویی که در مورد سعد قبلا چیزی گفته ای و از شناخت شونده از آن زمان طولانی می گذرد، یا به همراه آن کلامی در شان فرد دیگری هم آورده شده است.

3- رد کردن و پاسخ منفی دادن به مخاطب: مانند خدا یکتاست، که ردی است بر کسی که گفته است خدا سه گانه است.

4- تلذذ (لذت بردن)، مانند الله پروردگار من است، الله مرا کفایت می کند.

5- کنایه زدن به کم هوشی شنونده: مانند "سعید گفت فلان"- در جواب " سعید چه گفت؟"

6- ثبت کردن برای شنونده، تا برای آن انکاری نیاورد، همانند آنکه حاکم به شاهد گفت: آیا زید اقرار کرد به اینکه فلان علیهش است؟ پس شاهد می گوید بله این زید اقرار کرد به اینکه بر علیه اش فلان است.

7- تعجب- زمانی که حکم عجیب باشد، مانند "علی در برابر شیر مقاومت می کند" در جواب کسی که گفت "آیا علی در برابر شیر مقاومت می کند؟"

8- تعظیم- مانند "سیف الدوله حاضر شد" در جواب کسی که بگوید "آیا امیر حاضر شد؟"

9- اهانت- مانند "سارق نزدیک است (آمده است)" در جواب کسی که بگوید " آیا سارق آمده است؟"

 

تنبیهات

الأول – یُوضع الخبرُ موضعَ الإنشاء لأغراضٍ کثیرة ، أهمها :

(1) التفاؤل – نحو هداک الله لصالح الأعمال :

کأنَّ الهدایةَ حصلت بالفعل فاخبرَ عنها – ونحو : وفقک الله.

(2) والاحتراز عن صورة الأمر تأدّباً واحتراماً ، نحو : رحم الله فلانا ونحو : ینظر مولایَ فی أمری ویقضی حاجتی.

(3) والتنبیه على تیسیر المطلوبِ لقوة الأسباب کقول الأمیر لجنده «تأخذون بنواصیهم وتنزلونهم من صیَاصیهم».

(4) والمبالغة فی الطلب للتنبیه على سرعة الامتثال.

نحو (وإذ أخذنا میثاقکم لا تسفکون دماءکم) لم یقل لا تسفکوا ، قصداً للمُبالغة فی النَّهی ، حتى کأنهم نهو فامتثلوا ثم أخبر عنهم بالامتثال..

(5) إظهار الرَّغبة – نحو قولک فی غائب : رَزَقنی الله لقاءهُ.

الثانی – یُوضع الانشاء موضع الخبر لأغراض کثیرة

«أ» منها : إظهار العنایة بالشیء : والاهتمام بشأنه – کقوله تعالى (قل أمر ربی بالقسط واقیموا وجُوهکم عند کل مسجد)

لم یقل : وإقامة وجوهکم ، إشعاراً بالعنایة بأمر الصلاة ، لعظیم خَطرها ، وجلیل قدرها فی الدین.

ب» ومنها : التحاشی والاحتراز عن مُساواة الَّلاحق بالسّابق. کقوله تعالى (قال إنی أشهدُ اللهَ ، واشهدوا أنى بریء ممَّا تُشرِکونَ من دونه) لم یقُل وأُشهدکم تَحاشیاً وفراراً مِن مُساواة شهادتهم بشهادة الله تعالى.

الثالث – الانشاء کالخبر فی کثیر ممّا ذُکر فیه ، ومما سُیذکر فی الأبواب.التالیة – من الذکرى والحذف وغیرهما ، إن شاء الله تعالى.

الرابع – یُستعمل کل من (الأمر والنهی والاستفهام) فی أغراض أخر یرجع فی إدراکها إلى الذوق الأدبی ، ولا یکون استعمالٌها فی غیر ما وُضعت له إلا لطریقة أدبیة تجعل لهذا الاستعمال مزیة یترقى بها الکلام فی درجات البلاغة ، کما سبق القول.

  

هشدارها

اول:برای هدفهای فراوانی خبر در موضع انشا قرار میگیرد که مهمترین آنها عبارتست از:

 

1-فال نیک زدن- مانند:خداوند تو را به انجام اعمال صالح هدایت کند.

انگار که هدایت حاصل شده است و از آن خبر میدهند.  و مانند: خداوند تو را موفق کند.

2-پرهیز از صورت امر به جهت احترام و ادب. مانند: خداوند فلانی را رحمت کند. و مانند: مولای من در کارم نظاره میکند و حاجتم را برآورده میکند.

3-هشدار دادن بر اینکه دستیابی به مطلوب آسان است. مانند سخن فرمانده به سپاهش ((پیشانی های آنان را میگیرد و از دژهایشان پایین آورید.))

4-مبالغه در طلب کردن برای اینکه شتاب در انجام دادن آن یادآوری شود.

مانند (و زمانی که از شما پیمان گرفتیم خون هایتان را نمی ریزند.) نگفته است (لا تسفکوا) تا در نهی از خونریزی مبالغه کند. گویا مردم به نهی خداوند عمل کرده اند و خداوند از فرمانبرداری آنان خبر میدهد.

5-اظهار میل و علاقه. مانند سخن تو که در باره شخص غایبی میگویی: خداوند دیدارش را روزیم کند.

 

دوم: برای اهداف زیادی انشأ در شکل خبر وضع می شود:

 

الف) از آن اهداف نشان دادن توجه به چیزی و همت ورزیدن به موقعیت آن است. مانند سخن خداوند : بگو خدای من به عدالت فرمان داده است و توجه خود را در هر مسجد به سوی او کنید.

نفرموده: و اقامه وجوهکم تا توجه به امر نماز را بیان کند چون نماز مقام  و منزلت بالایی در دین دارد.

ب) و از آن اهداف: دوری کردن و پرهیز از مُساواة الَّلاحق بالسّابق. (؟) مانند سخن خداوند متعال (گفت من خدا را شاهد میگیرم و شما هم شهادت دهید که من از خدایانی که غیر خدای یکتا میپرستید بیزارم.) نگفت و اشهدکم تا از یکسان کردن گواهی خدا با مشرکان پرهیز کند.

 

سوم: در بسیاری از مواردی که ذکر شد انشا مانند خبر است و در باب های آینده ذکر خواهد شد. از ذکر کردن و حذف و غیر آن دو

 

چهارم: هر کدام از امر و نهی و استفهام در اهداف دیگری نیز کاربرد دارند که در شناخت آنها باید به ذوق ادبی رجوع شود. کاربرد اینها در غیر معانی ای که برای آن وضع شده است، نیست جز برای اصول ادبی. این نوع کاربرد مزیتی به آنها میدهد که کلام از لحلظ مرتبه بلاغت بالا میرود همانگومه که قبلا گفته شد.

 

و قد تخرج ألفاظ النّداء عن معناه الأصلی إلى معان أخرى ، تفهم من السِّیاق بمعونة القرائن ومن أهمّ ذلک

(1) الإغراء – نحو قولک لمن أقبل یتظَّلم : یا مظلومُ.

(2) والاستغاثة – نحو ، یالله للمؤمنین.

(3) والندبة – نحو قول الشاعر

فواعجباً کم یدَّعی الفضلَ ناقصٌ وَوَا أسفاً کم یظهر النقص فاضل

(4) والتّعجب – کقول الشاعر

یا لک من قُبُّرة بمعمرِ خلاَ لکِ الجوُّ فبیضى واصفرى

(5) والزجر – کقول الشاعر :

أفؤادی متى المتابُ ألَّما تصحُ والشَیبُ فوق راسی المَّا

(6) والتحسُّر والتَّوجُّع – کقوله تعالى «یا لیتنی کنتُ تراباً»

وکقول الشاعر :

أیا قبرَ مَعن کیف واریت جودَهُ وقد کانَ منه البرُّ وَالبحر مُترعاً

(7) والتَّذکر کقوله :

أیا منزلی سلمى سلامٌ علیکما هل الأزمٌن اللاتی مضینَ رواجع

(8) والتحیرُّ والتضجُّر – نحو قول الشاعر :

ایا مَنازلَ سلمى أین سلماک من أجل هذا بکیناهاَ بکیناک

ویکثر هذا فی نداء الأطلال والمطایا : ونحوها

 (9) والاختصاص  – هو ذکر اسم ظاهر بعد ضمیر لأجل بیانه.

نحو قوله تعالى : «رحمةُ الله وبرکاته علیکم أهل البیت إنه حمیدٌ مجید» ونحو : نحن العلماءَ ورثة الأنبیاء :

«أ» إمَّا للتَّفاخر – نحو : أنا أکرمُ الضیف أیها الرجل.

«ب» وإما للتَّواضُع – نحو : أنا الفقیرُ المسکین ُ أیّها الرجل ونحو : اللهم اغفر لنا أیَّتها العصابَة  .

 

  

و گاهی الفاظ ندا از معنای اصلی خود خارج می شوند و معنای دیگری پیدا می کنند که از سیاق جمله و به کمک قرائن می توان آنها را تشخیص داد. و از مهمترین آنها عبارتند:

 

(1) برانگیختن- مانند سخنت با کسی که می خواهی به مظلومیت او توجه شود: "ای مظلوم !"

(2) و طلب کمک و داد خواستن- مانند خدایا به داد مؤمنین برس!

(3) و تضرع- مانند سخن شاعر:

عجبا از کسی که ادعای فضل می کند در حالیکه نقص دارد و وا اسفا (دریغا) از آنکه اظهار عیب می کند در حالیکه فاضل است..

(4) و تعجب و شگفتی- مانند قول شاعر:

 یا لک من قُبُّرة بمعمرِ خلاَ لکِ الجوُّ فبیضى واصفرى (؟)

(5) و باز داشتن- مانند کلام شاعر:

 أفؤادی متى المتابُ ألَّما تصحُ والشَیبُ فوق راسی المَّا (؟)

(6) افسوس و دردمندی- مانند کلام خداوند در قرآن : «ای کاش خاک می شدم..»  و مانند سخن شاعر:

ای قبر «معن» چگونه بخشندگی او را پوشانده ای در حالیکه جود او خشکی و دریا را پر کرده بود...

[معن: اسم شخصی بوده است]

(7) و یادآوری مانند این کلام:

ای دو منزل سلما، سلام بر شما! آیا زمانهای آینده به گذشته بر می گردد(؟)

(8) و ناباوری و اندوه- مانند قول شاعر:

ای منازل سلما، سلمای شما کجاست؟ به همین خاطر برای او و برای تو گریه می کنیم.

(9) و اختصاص دادن- ذکر کردن اسم ظاهر بعد از ضمیر به منظور بیان آن ضمیر.

مانند قول خداوند: «رحمت و برکات خدا بر شما باد ای اهل بیت، همانا او ستوده و بلند مرتبه است. و مانند :ما عالمان وارث پیامبران هستیم.

[اهل بیت و عالمان به عنوان اسم ظاهر بعد از ضمیر آمده اند]

الف) یا برای اظهار فخر: من مهمان را اکرام می کنم ای مرد!

ب) یا برای فروتنی- مانند: من حاجتمند و درمانده هستم ای مرد! و مانند: خداوندا ما را بیامرز، ای گروه و جمعیت(؟)

[فقیر: حاجتمند، در مجمع البیان گفته شده که فقیر را فقیر گویند زیرا گویا فقار او ( یعنی ستون فقرات او ) شکسته شده و نتوانسته به حاجت خود برسد . مسکین: درمانده ،برخی گفته اند مسکین آن است که هیچ چیز نداشته باشد و حال او از فقیر سخت تر و شدید تر است ]

 

المبحث الرابع فی التمنی

التمنی هو طلب الشیء المحبوب الذی لا یُرجى ، ولا یتوقَّع حصوله

 (1) إما لکونه مستحیلا - کقوله :ألا لیتَ الشبّابَ یعودُ یوما فأخبَره بما فعلَ المشیبُ

(2) وإمّا لکونه ممکناً غیر مطموعٍ فی نیله - کقوله تعالى (یالیت لنا مثل ما أوتی قارون

وإذا کان الأمرُ المحبوبُ ممّا یرجى حصوله کان طلبه ترجیاً

وبعبر فیه «بعسى ، ولعل» کقوله تعالى «لعل الله یُحدثُ بعدَ ذلک أمراً» و «عسى الله أن یأتی بالفتح»

وقد تستعل فی الترجی «لیت» لغرض بلاغی

وللتمنی أربع أدوات واحدةٌ أصلیة - وهی «لیتَ» وثلاث عیرُ اصلیة نائبة عنها - ویتمنى بها لغرض بلاغی : وهی

(1) هل -  کقوله تعالى (فهل لنا من شفعاء فیشفعوا لنا)

(2) ولو  - کقوله تعالى (فلو أن لنا کرةً فنکون من المؤمنین)

(3) ولعلَّ  - کقوله :

اسربَ القَطا هل من یعیر جناحهُ ؟ لعلّی إلى من قد هویت أطیرُ

ولأجل استعمال هذه الأدوات فی التمنّی ینُصبُ المضارع الواقع فی جوابها.

وقد یُنزلُ البعید منزلة القریب – فینادی بالهمزة وایّ ، إشارةً إلى أنه لشدة استحضاره فی ذهن المتکلّم صار کالحاضر معه ، لا یغیب عن القلب ، وکأنه ماثلٌ أمامَ العین – کقول الشاعر :

أسُکانَ نعمانِ الأراکِ تیقَّنوا بأنکُم فی ربع قلبی سُکانُ

وقد یُنزل القریب منزلة البعید – فینادَى بغیر «الهمزة ، وای»

«أ» إشارة إلى عُلُوّ مرتبته ، فیجعلُ بعدُ المنزلة کأنه بُعد فی المکان کقوله «أیا مولای» وانت معه للدلالةِ على ان المُنادی عظیمُ القدر ، رفیعُ الشأن.

هستی زیرا جایگاه مخاطب و شان او برتر است.

«ب» أو إشارة إلى انحطاط منزلته ودرجته – کقولک «ایاهذا» لمن هو معک.

«جـ» أو إشارة إلى انّ السامعَ لغفلته وشُرود ذهنه کأنّه غیر حاضر کقولک للساهی – أیا فلانُ – وکقول البارودی :

یأیُّها السادر المزور من صلفٍ مَهلاً ، فإِنک بالأیّام مُنخَدع 

  

مبحث چهارم در مورد درخواست (تمنا)

تمنی یا خواهش، طلب شی مورد علاقه ای که امیدی به حصول آن نیست.

1- یا غیر ممکن است: مانند ای کاش روزی جوانی برگردد تا  بگویم که پیری چه کرده است!!

2- و یا ممکن است ولی طمعی در دست یافتن بدان نیست. مانند فرمایش خداوند رحمان (ای کاش مانند آنچه به قارون داده شده برای ما هم بود).

و اگر حصول امر مورد علاقه، آرزویی ممکن باشد از این ادات استفاده می شود:

عسی (امید است) و لعّل (شاید) مانند فرمایش خداوند رحمان (امید است که خداوند بعد از این امری را قرار دهد) یا امید است که خداوند پیروزی نصیب گرداند.

و ممکن است برای مقاصد شیوایی در بیان امید، از لیت استفاده شود.

و برای تمنا چهار روش هست که "لیت" به معنی ای کاش، اصلی و سه تای آنها به نمایندگی از آن و غیر اصلی هستند و به منظور شیوایی سخن از آنها استفاده میشود مانند:

 

1-"آیا" در کلام خداوند رحمان: (آیا برای ما شفاعت کننده ای هست تا شفاعت ما را کند؟) یعنی امید به یافتن شفاعت کننده دارند.

2-"گرچه" در کلام خداوند رحمان (اگر چه ما دفعه دیگری –در پیش- داشتیم از مومنان بودیم)

3-"باشد که" مانند این سخن:

اسربَ القَطا هل من یعیر جناحهُ ؟ لعلّی إلى من قد هویت أطیرُ (؟)

 

و به منظور استفاده از ادات تمنا، فعل مضارع در جواب آنها منصوب می شود.

گاهی موضوع دوری نزدیک به نظر می رسد-پس با همزه و ایّ خطاب میشود- برای اشاره به میزان زیاد حضور آن در ذهن متکلم که گویی همراه او شده و از دل نرفته و در جلوی چشمان حاضر است مانند حرف شاعر:

أسُکانَ نعمانِ الأراکِ تیقَّنوا بأنکُم فی ربع قلبی سُکانُ(؟)

 

گاهی موضوع نزدیکی، دور به نظر می رسد پس بدون همزه و ایّ خطاب می شود:

1-اشاره به شأن رفیع دارد و طوری خطاب می شود که گویی فاصله مکانی زیاد وجود دارد در حالیکه تو با او هستی (نزدیک او هستی) مانند " ای مولای من" و این بخاطر بلند مرتبگی و شأن رفیع ایشان است.

2- یا برای اشاره به کسر شأن و رتبه به کسی که همراه توست بگویی: آهای

3-یا اشاره به سرگشتگی ذهن شنونده و بی توجهیش که گویی فرد سهل انگار حاضر نیست در – أیا فلانُ – به معنی  

آی آقای .. و در کلام البارودی:

یأیُّها السادر المزور من صلفٍ مَهلاً ، فإِنک بالأیّام مُنخَدع (؟)

  

وأیّ – موضوعة للاستفهام :

و یُطلب بها تمییزُ أحد المُتشارکین فی أمرٍ یَعُّمهما : کقوله تعالى (أی الفَریقین خیرٌ مَقَاما) ویُسأل بها عن الزمان والمکان ، والحال ، والعدد ، والعاقل ، وغیره – على حسب ما تُضاف إلیه «أی» ، ولذا تأخذ «أی» معناها ممّا تُضاف إلیه ، فان اضیفت إلى ما تفده (ما) أخذت حکمها ، وإن أضیفت إلى ما تفیده «متى – أو کیف» أو غیرها من الأدوات السابقة أخذت معناها ، وقد تخرج ألفاظ الاستفهام عن معناها الأصلی (وهو طلب العلم بمجهول) فیستفهم بها عن الشّىء مع (العلم به) – لأغراض أخرى : تُفهَم من سِیاق الکلام ودلالته – ومن أهمّ ذلک:

(1) الأمر – کقوله تعالى (فَهَل أنت مُنتَهُون) أی – انتهو.

(2) والنَّهی – کقوله تعالى(أتخشَونهُم  فاللهُ أحقُ أن تخشوهُ

(3) والتسویة – کقوله تعالى (سَوَاء علیهم أأنذَرتَهُم أم لم تنُذرهم لا یؤمنون

(4) والنفی – کقوله تعالى (هل جزاء الإحسان إلا الإحسان)

(5) والإنکار -  کقوله تعالى (أغیرَ اللهِ تَدعون

(6) والتشویق – کقوله تعالى (هل أدُلکم على تجارةٍ تنجیکم من عذاب ألیم

(7) والاستئناس – کقوله تعالى (وما تلک بیمینک یا مُوسى

 (8) والتَّقریر  – کقوله تعالى (ألم نشرح لک صدرک   

(9) والتَّهویل – کقوله تعالى (الحاقَّةُ ما الحاقَّةُ وما أدرا : َ ماالحاقَّة

(10) والاستبعاد – کقوله تعالى (أنَّى لهم الذِّکرى وقد جاءهم رسول مبین) – ونحو : قول الشاعر :

مَن لی بإِنسانٍ إذا أغضبتهُ وجَهِلتُ کان الحلمُ رَدَّ جوابه

(11) والتعظیم – کقوله تعالى «من ذا الذی یشفع عنده إلا بإذنه»

(12) والتحقیر – نحو : أهذا الذی مدحته کثیراً ؟ ؟

(13) والتَّعجُّب – کقوله تعالى – (مالهذاَ الرسول یاکل الطَّعامَ ویَمشی فی الأسواق) – وکقول الشاعر :

خلیلیّ فیما عشتما هل رأیتما قتیلا بکى من حب قاتله قبلی

(14) والتهکم – نحو : أعقلک یُسوغُ لک أن تفعل کذا

(15) والوعید – نحو : (ألم تَر کیفَ فعل ربّک بعادٍ

(16) والاستنباط – کقوله تعالى (متى نصرُ الله) ونحو : کم دعوتک.

(17) والتَّنبیه على الخطأ – کقوله تعالى (أتستبدلون الذی هو أدنى بالذی هُوَ خیرٌ

(18) والتَّنبیه على الباطل – کقوله تعالى (أفأنت تُسمِع الصُّم أو تهدى العُمى)

(19) والتَّحسُّر – کقول شمس الدین الکوفی

ما للمنازل أصبحتُ لا أهلُها أهلی ، ولا جیرانُها جیرانی

(20) والتَّنبیه على ضلال الطّریق – کقوله تعالى (فأین تذهبون) والتَّکثیر – کقول أبی العَلاء المعرِّی :

صاح – هذه قبورُنا تملأ الرحبَ فأین القبور من عَهد عَاد ؟ ؟

واعلم أن کل ما وضع من الأخبار فی صورة الاستفهام فی الأمثلة السابقة والآتیة تجددت له مزیة بلاغیة ، زادت المعنى روعة وجمالا.

   

و «أیّ» که برای استفهام وضع شده است:

و به وسیله آن، مواردی که در امری عمومی مشارکت دارند، تشخیص داده می شوند.

مانند کلام خداوند: (کدام گروه از نظر مقام بهتر هستند؟)

و بر حسب آنچه «أی» به آن اضافه شود، از زمان، مکان، کیفیت، کمیت، ذی عقل و غیره سوال می شود. و لذا «أیّ» معنای خود را از آنچه که به آن اضافه شده است می گیرد [از مضاف الیه خود] .

اگر به آنچه که فایده ی "ما" را رساند اضافه شود، حکم آن را می گیرد و اگر به آنچه که فایده زمان یا کیفیت یا سایر ادات گذشته را برساند اضافه شود، معنای آنها را می گیرد.

 

و گاهی الفاظ استفهام از معنای اصلی خود خارج می شوند (و این برای علم پیدا کردن به مجهول است) پس به وسیله این الفاظ از چیزی که معلوم است پرسیده می شود. این (خارج شدن از معنای اصلی) برای اهدافی است که از سیاق کلام و دلالت آن فهمیده می شود.

 

و مهمترین این اهداف عبارتند از:

1)امر: مانند کلام خداوند (پس آیا شما دست بر می دارید؟) به معنای دست بردارید.

2)و نهی- مانند کلام خداوند (آیا از آنان می ترسید یا اینکه خدا سزاوارتر است که از او بترسید)

3)و تساوی- مانند قول خداوند (یکسان است که آنان را پند دهی یا ندهی، ایمان نمی آورند)

4)و نفی- مانندکلام خداوند (آیا پاداش نیکی بجز نیکی است؟) [بجز نیکی نیست]

5) و انکار- مانند قول خداوند (آیا شما بجز خدا را می خوانید؟)

6) و تشویق- مانند کلام خدا (آیا شما را راهنمایی کنم به تجارتی که از عذاب نجاتتان دهد؟)

 7) و انس گرفتن- مانند قول خداوند( و ای موسی! چه چیز در دستت است؟) [این کلام خدا برای ایجاد انس و کمتر شدن ترس موسی علیه السلام آورده شده است].

8) و به اقرار در آوردن- مانند کلام خداوند (آیا سینه ات را برایت گشاده نکردیم؟) [نوعی اقرار گرفتن از رسول خدا صلی الله علیه و آله].

9) و ترساندن- مانند قول خداوند(آن حقیقت ثابت چیست؟ چه چیز تو را آگاه ساخت که آن حقیقت چیست؟)

10) و دوری –مانند قول خداوند (آنان را کجا پند و اندرز باشد در حالیکه برایشان رسولی روشنگر آمده است) [از آنان دور است]

یا مانند این شعر:

چه کسی را دارم (از انسانها؟) که به او خشم بگیرم درحالیکه نمی دانم بردباری جوابش باشد؟ 

11) و بزرگ شمردن- مانند قول خداوند ( چه کسی است که نزد او شفاعت کند جز به أذن او)

12) و تحقیر- مانند (آیا این همان کسی است که تو را ستایش می کرد؟)

13) و تعجب-مانند قول خداوند (بر این رسول چیست که غذا می خورد و در بازار راه می رود؟؟) و مانند سخن شاعر:

ای دو دوست من! آیا در مدتی که زندگی کردید قاتلی را دیده اید که بخاطر علاقه به آنکه کشته است گریه کند؟

14)و التهکم(؟) مانند: عقلت به تو اجازه داد که این کار را انجام دهی؟

15) و وعده دادن مانند (آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟)

16) و استنباط – مانند قول خداوند(ظفر و پیروزی خدا کی فرا می رسد؟) و مانند: چه موقع تو را صدا کنم؟

17) و آگاه سازی نسبت به خطا- مانند کلام خداوند(آیا بجای چیزهای بهتر، خواهان چیز های پست تر هستید؟)

18) و آگاه سازی نسبت به باطل- مانند کلام خدا (آیا تو می توانی کر را شنوا کنی یا نابینا را راهنمایی کنی؟)

19) و حسرت خوردن- مانند کلام شمس الدین کوفی:

چه شده است.. در منازلی شب را به صبح رساندم که اهل آن خانه ها از من نبودند و همسایگان آن هسایگان من نبودند..

20) آگاه سازی نسبت به گمراهی –مانند کلام خدا (به کجا می روید؟) و زیاد شمردن- مانند سخن أبی العَلاء المعرِّی:

اینها قبرهای ماست که دشت را پر کرده است. پس کجا هستند قبرهایی از زمان عاد؟؟

 

و بدان تمام آنچه از جملات اخباری که بصورت استفهام وضع شده است-در مثالهای گذشته و مثالهایی که بعدا خواهیم گفت- از نظر بلاغت برتری دارند و زیبایی و شکوه معنا را بیشتر می کنند.

 

ما – و من

ما – موضوعةٌ للاستفهام عن أفراد غیر العُقلاء – و یُطلب بها :

(أ) إیضاح الاسم : نحو ما العسجد؟ فیقال فی الجواب إنه ذهبٌ.

(3) أی لا نفع هل قبل الحرف العاطف بل تقع بعده دائما.

(ب) أو یُطلبُ بها بیان حقیقة المسمَّى : نحو : ما الشمس ؟

فیجاب بأنه کوکبٌ نهاریّ

(ج) أو یُطلبُ بها بیان الصفة نحو : ما خلیلٌ ؟ - وجوابه طویل أو قصیر : مثلا

وتقع هل البسیطةُ فی الترتیب العقلی  بین «ما» التی لشرح الاسم ، و «ما» التی للحقیقة

فَمن یجهلُ معنى البشر مثلا یسأل أولاً «بما» عن شرحه : فیجاب بانسان ، ثم «بهل» البسیطة عن وجوده ، فیجاب بنعم

ثم «بما» عن حقیقته ، فیجاب بحیوان ناطق.

ومَن – موضوعة للاستفهام – ویطلبُ بها تعیین أفراد العقلاء – نحو : من فتحَ مصر ؟ ونحو : من شید الهرم الأکبر ؟ ونحو : من شید القناطر الخیریة ؟

متى – وأیَّان

متى – موضوعة للاستفهام ، ویطلبُ بها تَعیینُ الزَّمان ، سواء أکان ماضیا أو مستقبلا – نحو متى تولَّى الخلافة عمرُ ؟ ومتَى نحظَى بالحریة.

وأیَّان – موضوعة للاستفهام ، ویطلبُ بها تعیینُ الزَّمان المُستقبل خاصة وتکون فی موضع (التهویل والتفخیم) دون غیره کقوله تعالى (یسالُ أیّان یوم القیامة.

کیف – وأین – وأنى – وکم – وأی

کیف : موضوعة للاستفهام – ویطلبُ بها تعیینُ الحالُ : کقوله تعالى «فکیف إذا جئنا من کل أمةٍ بشهید» وکقوله :

وکیف أخاف الفقر أو أحرمُ الغنى ورأى أمیر المؤمنین جمیل

وأین موضوعة للاستفهام ویطلبُ بها تعیینُ المکان نحو : أین شرکاؤکم وأنى : موضوعة للاستفهام – وتأتى لمعان کثیرة

(1) فتکون بمعنى کیفَ – کقوله تعالى «أنَّى یُحیِی هذهِ اللهُ بعد موتها».

(2) وتکون بمعنى مِن أین – کقوله تعالى (یا مریمُ أنى لکِ هذا

(3) وتکون بمعنى متى – کقولک – زُرنی أنى شِئتَ

و کم – موضوعة للاستفهام : ویُطلب بها تعیین عَددٍ مُبهمٍ کقوله تعالى (کم لبثتم

  

ما و من

"ما" برای پرسش از افراد غیر عاقل وضع شده است و با آن طلب می شود.

الف)توضیح اسم: مانند "عسجد" چیست؟ که در جواب گفته میشود آن طلاست.

أی لا نفع هل قبل الحرف العاطف بل تقع بعده دائما.(؟)

 

ب)یا با آن حقیقت چیزی دارای نام بیان می شود. مانند حقیقت خورشید چیست؟

پس جواب میدهد که آن ستاره روز است.

 

ج)یا با آن بیان صفت طلب می شود. مانند خلیل چطور است؟ و جواب آن قد بلند یا کوتاه است.

و «هل بسیطه» در ترتیب عقلی بین "ما" یی که برای شرح اسم و "ما" یی که برای حقیقت است قرار می گیرد.

پس اگر کسی معنی بشر را نداند، ابتدا با "ما" از شرح آن میپرسد. پس جواب میگیرد:انسان. سپس با "هل" بسیطه از وجودش سوال می کند. پس جواب می شنود: بله. سپس با "ما" از حقیقت آن می پرسد. پس جواب می شنود: حیوان ناطق است.

 

و "مَن" برای استفهام است و با آن تعیین افراد عاقل خواسته می شود. مانند: چه کسی مصر را فتح کرد؟ و مانند: چه کسی هرم بزرگتر را بنا کرد؟ و مانند: چه کسی پل های خیریه را بنا کرد؟

 "متی" برای استفهام وضع میشود و با آن زمان تعیین میشود.خواه زمان گذشته باشد یا آینده. مانند: عمر چه زمانی خلافت را به عهده گرفت؟ چه هنگام از آزادی لذت میبریم؟

 

"ایان" برای استفهام وضع میشود و با آن فقط تعیین زمان در آینده طلب می شود. و در مواضع هراس انگیز و بزرگ داشتن از آن استفاده می شود. مانند سخن خداوند: می پرسد چه زمان روز قیامت است؟

"کیف" برای استفهام وضع می شود و با آن تعیین حالت خواسته میشود. مانند قول خداوند: پس چگونه است حال، هنگامی که از هر امتی شاهد آوریم. و مانند این سخن:

و چگونه از فقر میترسم یا از ثروتمندی محروم می شوم در حالیکه امیرالمونین را زیبا می بینم.

 

و "أینَ" برای استفهام وضع می شود و با آن تعیین مکان طلب می شود. مانند: شریک هایتان کجا هستند؟

و "أنیّ" برای استفهام وضع می شود و برای معانی زیادی کاربرد دارد.

1-  به معنی "کیف" مانند قول خداوند متعال: چگونه خداوند این را بعد از مرگش زنده می کند؟

2-  به معنی "أینَ" مانند سخن خداوند متعال: ای مریم این از کجا برای تو است؟

3-  به معنی "متی". مانند: هر زمان خواستی به دیدنم بیا

 

"کم" برای استفهام وضع می شود و با آن تعیین عددی مبهم طلب می شود. مانند: چقدر درنگ کردید؟

 

تنبیهات

الأول – هل – کالسین وسوف تُخلّص المضارع للاستقبال ، فلا یقال : هل تصدیق ؟ جواباً لمن قال أحبک الآن ، بل تقول له ، أتصدق ؟ ولأجل اختصاصها بالتصدیق ، وتخلیصها المضارع للاستقبال قوى اتصالها بالفعل لفظاً أو تقدیراً نحو هل یجیء علیّ – أو هل علیّ یجیء ؟ فإن عدل عن الفعل إلى الاسم لابراز ما یحصل فی صورة الحاصل دلالة على کمال العنایة بحصوله کان هذا العدول أبلغ فی إفادة المقصود کقوله تعالى «فهل أنتم شاکرون» فهذا الترکیب أدل على طلب الشکر من قولک ، هل تشکرون – وذلک لأن الفعل لازم بعد هل والعدول عنه یدل على قوة الداعی لذلک ، لما ذکر

الثانی – هل نوعان : بسیطة – ومرکبة

 (أ) فالبسیطة هی التی یستفهم بها عن وجود شیء فی نفسه ، أو عدم وجوده ، نحو هل العنقاء  موجودة – ونحو : هل الخلّ الوفی موجود.(ب) والمرکبة – هی التی یستفهم بها عن وجود شیء لشیء وعدم وجوده له – نحو هل المریخ مسکون ؟ - هل النبات حساس ؟

الثالث (هل) لا تدخل على :

(1) المنفى  ... فلا یقال هل لم یفهم علی

(2) ولا على المضارع هو للحال ... = = = تحتقر علیاً وهو شجاع

(3) ولا على إن ... = = = ان الأمیر مسافر

(4) ولا على الشرط ... هل إذا زرتُک تکرمنی

(5) ولا على حرف العطف  ... هل فیتقدَّم أو هل ثم یتقدم

(6) ولا على بعده فعل ... هل بشراً مِنا واحداً نتبعه

بخلاف الهمزة فانها تدخل على جمیع ما ذکر

واعلم : أن الهمزة – وهل – یُسأل بهما عما بعدهما – لأنهما حرفان لیس لهما معنى مُستقلا.

الرابع – بقیة ادوات الاستفهام موضوعة (للتصور) فقط – فیُسأل بها عن معناها – وهی :

ما ، ومن ، ومتى ، وایان ، وکیف ، وأینَ ، وانّى ، وکَم ، وأی ، ولهذا یکون الجوابُ معها بتعیین المسئُول عنه.

   

هشدارها

اول : هل مانند سین و سوف فعل مضارع را ویژه زمان مستقبل می کند.

لذا اگر کسی بگوید (احبک الآن) یعنی : اکنون تو را دوست دارم. نمی توان در جوابش گفت: (هل تصدق) بلکه باید گفت (أتصدق). اولی یعنی اینکه آیا آینده راست می گویی؟ دومی یعنی آیا اکنون راست می گویی؟

و چون هل ویژه تصدیق است و فعل مضارع را مخصوص استقبال می سازد، پیوند آن با فعل لفظی یا تقدیری قوی است مانند: (هل یجی علی) در این مثال بر سر (یجی) درآمده که لفظا فعل است و مثل (هل علی یجی) که اینجا هل تقدیرا بر سر فعل درآمده است یعنی در تقدیر، ( هل یجی علی ) است.

پس اگر به دنبال (هل) بجای فعل، اسم آوردیم تا آنچه پدید می آید را به گونه پدید آمده جلوه دهیم، برای اینکه نهایت توجه را به حصول فعل ابراز کنیم، این عدول از فعل به اسم مقصود را بهتر می رساند.

مانند سخن خداوند متعال (فهل انتم شاکرون) این ترکیب بیشتر از (هل تشکرون) بر طلب شکر دلالت دارد به دلیل اینکه بعد از هل باید لزوما فعل بیاید و عدول از فعل، انگیزه قوی برای پدید آمدن آن را حکایت می کند.

(لما ذکر): به جهت اینکه عدول از فعل به اسم برای ابراز چیزی است که پدید می آید به گونه پدید آمده و این نهایت توجه به پدید آمدن فعل را می رساند.

 

دوم: « هل» دو گونه است: بسیطه – مرکبه

الف: با (هل بسیطه) از اصل وجود چیزی یا عدم وجود چیزی پرسش می شود مانند: (هل العنقاء موجوده ) آیا عنقا وجود دارد؟ و یا (هل الخل الوفی موجود ؟) آیا دوست با وفا موجود هست؟

ب: و با (هل) مرکبه از وجود چیزی برای چیز دیگر یا از عدم وجود چیزی برای چیز دیگر پرسش می شود مثل (هل المریخ مسکون ) آیا کره مریخ زیست کننده دارد ؟ و ( هل النبات حساس ؟) آیا گیاه احساس دارد ؟

 

سوم : « هل» بر امور زیر داخل نمی شود :

1 بر منفی پس گفته نمی شود  : هل لم یفهم علی ؟

2 بر مضارعی که زمان حال را می فهماند : (مانند بالا) { پس گفته نمی شود} : هل تحتقر علیا و هو شجاع ؟

3 و سر انَّ {پس گفته نمی شود} : هل ان الامیر مسافر ؟

4 بر سر شرط {پس گفته نمی شود} : هل اذا زرتک تکرمنی ؟

5 بر حرف عطف {پس گفته نمی شود } : هل یتقدم یا هل ثم یتقدم ؟

6 بر اسمی که پس از آن فعل باشد {پس گفته نمی شود }: هل بشر منا واحدا نتبعه؟ به خلاف همزه که بر همه اینها داخل می شود.

 و بدان که بوسیله همزه و هل از ما بعد این دو سوال می شود چون این دو حرف است و معنی مستقلی ندارند.

 

چهارم : باقیمانده ادات استفهام تنها برای طلب تصور وضع شده است و از معنای آنها سوال می شود این ادات عبارت است از : ما ، متی، ایان ، کیف ، این ، کم و أیّ. و چون از معنای اینها سوال می شود در جوابشان مسوول عنه مشخص می گردد. 

 

المبحث الأول فی الأمر

الأمر : هو طلب حصول الفعل من المخاطب : على وجه الاستعلاء

مع الالزام - وله أربع صیغ:

 

(1) فعل الأمر - کقوله تعالى «یا یحیى خذ الکتاب بقوة»

(2) والمضارع المجزوم بلام الأمر – کقوله تعالى «لینفق ذو سعة من سعته»

(3) واسم فعل الأمر – نحو «علیکم أنفسکم لا یضرکم من ضل إذا اهتدیتم».

(4) والمصدر النائب على فعل الأمر – نحو سعیاً فی سبیل الخیر

 

و قد تخرج صیغ الأمر عن معناه الأصلی و هو (الإیجاب و الالزام) إلى معان أخرى: تستفاد من سیاق الکلام، و قرائن الاحوال.

 

(1) کالدعاء فی قوله تعالى «رب أوزعنی أن اشکر نعمتک»

(2) والالتماس کقولک لمن یساویک – أعطنی القلم أیها الأخ.

(3) والارشاد – کقوله تعالى «إذا تداینتم بدینٍ إلى أجلٍ مسمى فاکتبوه ، ولیکتب بینکم کاتبٌ بالعدل».

(4) والتهدید – کقوله تعالى «اعملوا ما شئتم ، إنه بما تعملون بصیر»

(5) والتعجیز – کقوله تعالى «فأتوا بسورة من مثله»

(6) والإباحة – کقوله تعالى «وکلوا واشربوا حتى یتبین لکم الخیط الأبیض من الخیط الأسود من الفجر»

ونحو : اجلس کما تشاء

(7) والتسویة – نحو قوله تعالى «وإصبروا أو لا تصبروا»

(8) والاکرام – کقوله تعالى «ادخلوها بسلامٍ آمنین»

(9) والامتنان – نحو قوله تعالى «فکلوا مما رزقکم الله»

(10) والإهانة – کقوله تعالى «کونوا حجارةٍ أو حدیداً»

(11) والدوام – کقوله تعالى «إهدنا الصراط المستقیم»

(12) والتمنی – کقول امرىء القیس

ألاَ أیها اللیل الطویل ألا انجلی بصبح وما الاصباح منک بأمثل

(13) والاعتبار – کقوله تعالى «أنظروا إلى ثمره إذا أثمر»

(14) والأذن – کقولک : لمن طرق الباب «ادخل»

(15) والتکوین – کقوله تعالى «کن فیکون»

(16) والتخییر –نحو : تزوج هنداً أو أختها

(17) والتأدیب – نحو : کل مما یلیک

(18) والتعجب – کقوله تعالى «أنظر کیف ضربوا لک الأمثال»

 

مبحث اول در امر

امر: طلب انجام کار از مخاطب است : با اظهار برتری (برتری طلبی)

 

با وادار کردن – و آن چهار صیغه دارد:

1-فعل امر- مثل قول خداوند متعال (یا یحیى خُذ الکتاب بقوة = یا یحیی کتاب را با قدرت بگیر .)

2-مضارع مجزوم به لام امر - مثل قول خداوند متعال ( لِیَنفق ذوسعة من سعته  )=  کسی که گشایشی دارد باید از گشایشی که دارد انفاق و خرج  کند.

3- اسم فعل امر – مثل (عَلَیکم = اسم فعل امر است و به معنای جمله «الزم» ملزم باش، می باشد ) علیکم أنفسکم لا یضرکم من ضل إذا اهتدیتم= برشما باد (نفس هایتان) خودتان، زمانیکه هدایت کردیم شما را ، آن که گمراه شد به شما ضرری نمی ساند.

4- مصدر نائب از فعل امر – مثل (سعیاً فی سبیل الخیر) در راه خیر سعی کن

 

و گاهی صیغه امر از معنای اصلی خارج می شود. -و آن ایجاب و لزوم است - به معنای دیگری که استفاده می شود (آن معنای دیگر) از سیاق کلام و قرائن احوال:

1-مثل دعا در قول خداوند متعال (خدایا شکر نعمتت را به من الهام کن )

2-  التماس در قول کسی که برابر  توست : ای برادر قلم را بده به من

3- ارشاد - مثل کلام خداوند متعال وقتی قرضی را بین خود ردوبدل کردید تا زمان مشخصی آنرا بنویسید و بایستی نویسنده ای به عدالت آن را میانتان بنویسد.

4- تهدید - مثل قول خداوند متعال « آن چه می خواهید بکنید خداوند به آنچه می کنید بیناست.»

5- عاجز (ناتوان) ساختن - مثل کلام خداوند متعال : پس بیاورید سوره ای مثل آن

6-  اِباحة از ریشه بَوح و بُوْوح به معنی اجازه دادن / مباح ساختن / حلال ساختن - مثل قول خداوند متعال  :« بخورید وبیاشامید تا برای شما خط سفید از خط سیاه سپیده دم واضح و مشخص شود».  و مثل  : «همانطورکه می خواهی بنشین »

7- مساوی و برابر قرار دادن - مثل قول خداوند متعال  «و إصبروا أو لا تصبروا »  = صبر کنید یا شکیبایی نکنید

8– اکرام و بزرگداشت - مثل قول خداوند متعال « بسلامت و امنیت داخل آن شوید »

9- امتنان (منت نهادن) – مثل قول خداوند متعال : پس بخورید از آنچه خداوند رزق شما قرار داده

10 - اهانت و خوار کردن - مثل قول خداوند متعال  : سنگ یا آهن باشید ...

11- دوام واستمرار  -  مثل قول خداوند متعال : «ما را به راه راست هدایت کن »

12 - خواهش و آرزو – مثل قول امرو القیس :

ألاَ أیها اللیل الطویل ألا انجلی بصبح وما الاصباح منک بأمثل:آگاه باش ای شب طولانی آیا به صبح نمی رسی و صبح شدن از تو.

13- اعتبار – مثل قول خداوند متعال :«نگاه کن به ثمره آن زمانیکه میوه می دهد »

14-( الأذن )اجازه  مانند کلام تو برای آن که در می زند : داخل شو

15- (تکوین) ایجاد کردن – مثل قول خداوند متعال : بشو پس ایجاد می شود.

16- (التخییر)مخیر کردن – مثل : عروسی کن با هند یا خواهرش

17- برای ادب کردن – مثل :  « کل مما یلیک  » بخور از آنچه جلوی توست.

18- تعجب – مثل قول تعالی : «أنظر کیف ضربوا لک الأمثال » =نگاه کن چگونه برایت مثال ها می زنند.

 

علم المعانی

إنَّ الکلام البلیغ : هو الذی یُصورِّه المتکلِّم بصورة تناسب أحوال المخاطبین ، وإذاً لابُدّ لطالب البلاغة أن یدرس هذه الأحوال ، ویَعرف ما یجب أن یُصَوَّر به کلامه فی کل حالة ، فیجعل لکل مقام مقَالا.

وقد اتفق رجال البیان على تسمیة العلم الذی تُعرف به أحوال اللّفظ العربی التی بها یُطابقُ اقتضاء الحال : باسم «علم المعانی

تعریف علم المعانی  و موضوع  و واضعه

علم المعانی أصولٌ وقوَاعِد یُعرف بها أحوال الکلام العربی التی یکون بها مُطابقاً لِمقتضى الحال  .بحیث یکون وفق الغَرَضِ الذیِ سیقَ له.

فذکاء المُخاطب : حال تَقتضی إیجاز القول ، فاذا أوَجزتَ فی خطابه کان کلامک مطابقاً لمقتضى الحال ، وغباوته حال تقتضی الإطناب والإطالة - فاذا جاء کلامک فی مخاطبته مطنباً : فهو مطابق لمُقتضَى الحال ، ویکون کلامک فی الحالین بلیغان وَلو أنک عکست لانتفت من کلامک صفة البلاغة.

 

 وَ موضوعه - اللَّفظُ العربی ، من حیثُ إفادتُه المعانی الثَّوانی  . التی هی الأغراض المقصودةُ للمتکلّم ، من جعل الکلام مشتملا على تلک اللَّطائف والخصوصیّات ، التی بها یُطابقُ مُقتضى الحال.

وفائدته : 1- معرفة إعجاز القرآن الکریم ، من جهة ماخصِّة الله به من جودة السبَّک ، وحُسن الوصف ، وبَراعة التَّراکیب ن ولُطف الإیجاز وما اشتمل علیه من سُهولة الترَّکیب ، وجزالة کلماتهن وعُذوبِة ألفاظه وسلامتها - إلى غیر ذلک من محاسنه التی اقعدت العرب عن مناهضته ، وحارتَ عقولهُم أمام فصاحته وبلاغته.

و واضعه - الشیخ (عبد القاهر الجُرجانی) المُتوفی سنة 471 هـ

  

دانش معانی

محققا سخن بلیغ، سخنی است که گوینده، آن را به گونه ای متناسب با حالت مخاطبان، تصویر می کند لذا طلبه بلاغت ناچار باید این حالات را بیاموزد و به شکلهایی که در هر حال باید سخنش را به وسیله آنها بیاراید، آشنا باشد. تا در هرجایی سخن ویژه ای بیاورد.

و همه دانشمندان علم بیان، به دانشی که با آن حالات لفظ عربی از جهت هماهنگی با اقتضاء حال، شناخته می شود «علم معانی» گفته اند.

دانش معانی، اصول و قاعده هایی است که با آنها حالات هماهنگی سخن عربی با اقتضای حال شناخته می شود به گونه ای که سخن با هدف ایراد آن متناسب گردد.

بنابراین هوشمندی مخاطب، حالی است که کوتاه آوردن سخن را می طلبد، پس اگر در برابر وی سخن را کوتاه آوردی، کلامت متناسب با مقتضی حال است و کند فهمی مخاطب، حالی است که طویل گویی و گستردگی سخن را می طلبد. لذا اگر سخنت در برابر کند فهم، گسترده بود، با مقتضی حال هماهنگ است و در این حال سخنت بلیغ است.

و اگر برعکس عمل کردی، صفت بلاغت از کلام تو منتفی می گردد.

و موضوع علم معانی لفظ عربی است از این رو که معانی ثانی را می فهماند، معانی ثانی، همان هدفهای مورد نظر متکلم است که سخنش را شامل لطفها و ویژگیهایی می سازد که آن را با مقتضی حال هماهنگ می کند.

و فایده آن :

شناخت اعجاز قرآن کریم از اینرو که خداوند ساختاری نیکو و زیبایی توصیف و ترکیبهایی برین و ایجازی لطیف و ترکیب آسان و واژه های استوار و الفاظ گوارا و سالم به آن اختصاص داده است. و از محاسن دیگر آن اینکه عرب را از ایستادن در برابرش عاجز ساخته و اندیشه های آنان را در پیشگاه فصاحت و بلاغتش به حیرت واداشته است.

بلاغة المتکلم

بلاغة المتکلم : هی مَلَکة فی النَّفس یقتَدرُ بِهَا صاحبها على تألیف کلام بلیغ : مُطابق لمقتَضَى الحال ، مع فصاحته فی أیّ معنى قَصَده وتلک غایة لن یَصِل إلیها إلاَّ من أحاط بأسالیب العرب خُبرا وعرف سُنن تخاطُبهم فی مُنافراتهم ، ومفاخراتهم ، ومدیحهم ، وَهجائهم وَشکرهم ، واعتذارهم ، لِیلَبس لکل حالة لبُوسها «ولکلِّ مقام مَقال».

وینبغی للمتکلم : أن یعرف أقدار المعانی ، ویوازن بینها وبین أقدار المستمعین ، وبین اقدار الحالات؛ فیجعل لکل طبقة من ذلک کلامان ولکل حالة من ذلک مقامان حتى یقسِّم أقدار الکلام على أقدار المعانی ، ویقسِّم أقدار المعانی على أقدار المقامات ، واقدار المستمعین على أقدار تلک الحالات.

وبعدُ ، فاَنت ترى فیما قالوه : أن حدّ البلاغة - هو أن تجعل لکل مقام مقالا؛ فتوجز : حیث یحسن الإیجاز ، وتطنب : حیث یجمل الاطناب ، وتؤکد : فی موضع التوکید ، وتقدم أو تؤخر : إذا رأیت ذلک أنسبَ لقولک ، وأوفى بغرضک ، وتخاطب الذکی بغیر ما تخاطب به الغبی ، وتجعل لکل حال ما یناسبها من القول ، فی عبارة فصیحة ، ومعنى مختار.

ومن هنا عَرَّفَ العلماء «البلاغة» بأَنها : مطابقة الکلام لمقتضَى الحال مع فصاحة عباراته.

واعلم : أنَّ الفرق بین الفصاحة والبلاغة : أن الفصاحةَ مقصورةٌ على وصف الألفاظ ، والبلاغةَ لا تکون إلا وصفاً للألفاظ مع المعانی ؛ وأن الفصاحةَ تکون وصفاً للکلمة والکلام ، والبلاغةَ لا تکون وصفاً للکلمة ، بل تکون وصفاً للکلام ، وأن فصاحة الکلام شرط فی بلاغته ؛

فکل کلام بلیغ : فصیحٌ ، ولیس کل فصیح بلیغاً ، کالذی یقع فیه الإسهاب حین یجب الإیجاز.

 

بلاغت متکلم:

صفتی (ذاتی؟) که دارنده‌ی آن به واسطه‌ی آن می تواند گفتاری بلیغ را تالیف و بیان کند که مطابق با مقتضای حال است و در آن معنی و مفهومی که قصد وی است فصاحت دارد. به این هدف کسی دست نمی یابد جز کسی که به  فنون گفتاری عرب احاطه دارد و در آن خبره است و شیوه های گفتگو را در موارد ناموزون و افتخارات و مدح کردن و هجو کردن و سپاس گفتن و عذر خواهی کردن بشناسد تا برای هر وضعیت و حالی لباس مناسب آن را بپوشاند. زیرا برای هر مقام و موقعیتی یک گفتار مناسب آن وجود دارد.

و برای متکلم سزاوار است که ارزش معانی را بشناسد و بین ارزش های معانی و ارزش و منزلت مستعمین و همچنین بین ارزش و مقتضیات حال مقایسه کند و برای هر طبقه ای از مستعمین کلامی به کار ببرد و برای هر حالتی از ان حالات یک مقامی(یعنی هر حرفی یک جایگاهی دارد) به طوریکه ارزش های کلام را بر ارزش های معانی و ارزش های معانی را بر ارزش و منزلت مقامات و جابگاه ها و ارزش های مستعمین را بر ارزش های آن حالات تقسیم کند. (این طور نباشد که منزلت مقام یا مستمعینی که داریم برایشان سخن میگوییم بالا باشد ولی منزلت کلام پایین باشد.)

و بعد تو میبینی در آنچه که گفته اند حد بلاغت این است که برای هر مقام و جایگاهی یک شیوه بیان مناسب آن مقام قرار بدهی. در جایی که ایجاز نیکوست، ایجاز کنی. در جایی که اطناب پسندیده است، اطناب کنی. در جایی که موضع تاکید است تاکید کنی و جلو بیندازی یا عقب بیندازی جایی که ببینی برای جمله تو مناسب تر است و به مقصود تو نزدیک تر است و آن جور که یک فرد باهوش را خطاب میکنی یک فرد کم هوش و نادان را خطاب نکنی. و برای هر حالتی آن گفتاری را که مناسب آن است قرار دهی.در یک عبارت فصیح و معنی انتخاب شده.

و از آنجا دانشمندان بلاغت را این طور تعریف کرده اند که کلام با مقتضای حال مطابقت داشته باشد به همراه استفاده از عبارات فصیح در آن.

و بدان همانا فرق بین فصاحت و بلاغت این است که فصاحت بر وصف الفاظ، مقصور است(؟) ولی بلاغت نمیباشد مگر وصف برای الفاظ، به همراه معانی و دیگر اینکه فصاحت برای وصف کلمه و کلام میباشد ولی بلاغت برای وصف کلمه نیست بلکه برای وصف کلام است و دیگر اینکه فصاحت در بلاغت کلام شرط است. (یعنی فصاحت زیر مجموعه بلاغت است) (بلاغت از دو جز تشکیل شده یکی فصاحت و یکی مطابقت با مقتضای حال)

پس هر کلام بلیغی فصیح است ولی هر کلام فصیحی بلیغ نیست مثل کلام فصیحی که طولانی شود و اطناب داده شود درصورتیکه باید به اختصار بیان میشد.(که در اینصورت دیگر بلاغت ندارد).

 

فصاحة المتُکلِّم : عبارةٌ عن المَلکة التی یقتدر بها صاحبها على التعبیر عن المقصود بکلام فصیح فی أیِّ غرضٍ کان.

فیکون قادراً بصفة الفصاحة الثابتة فی نفسه على صیاغة الکلام مُتمکّناً من التّصرف فی ضُروبه بصیراً بالخوض فی جهاته ومَنَاحِیه.

البلاغة

البلاغة فی اللغة (الوُصول والأنتِهاء) یقال بلغ فلان مراده - إذا وصل إلیه ، وبلغ الرکب المدینة - إذا انتهى الیها

وَمبلغ الشیء منتهاه

وبلغ الرجل بلاغة - فهو بلیغ : إذا أحسَن التّعبیر عمَّا فی نفسه وتقع البلاغة فی الاصطلاح : وصفا للکلام ، والمتکلّم فقط ولا توصف «الکلمة» بالبلاغة ، لقصورها عن الرسول بالمُتکلَّم إلى غرضه ، ولعدم السّماع بذلک.

بلاغة الکلام

البلاغة فی الکلام : مطابقته لما یقتضیه حال الخطاب  - مع فصاحة ألفاظه «مفردها ومرکبها».

والکلام البلیغ : هو الذی یُصورَّه المتُکلِّم بصورة تناسبُ أحوال المخاطبین.

وحال الخطاب «ویسمى بالمقام» هو الأمر الحامل للمتکلم على أن یُوردَ عبارته على صورة مخصوصة دون أخرى.

والمُقتضَى - «ویسمى الاعتبار المُناسب» هو الصورة المخصوصة التی تُورَدُ علیها العبارة.

مثلاً - المدح - حال یدعو لا یراد العبارة على صورة الإطناب وذکاء المخاطب - حال یدعو لإیرادها على صورة الإیجاز فکلٌ من المدح والذکاء «حال ومقام» وکلٌّ من الإطناب والإیجاز «مُقتضَى» ، وإیراد الکلام على صورة الاطناب أو لایجاز «مُطابقة للمقُتضَى» ولیست البلاغة

إذاً مُنحصرة فی إیجاد معان جلیلة ، ولا فی اختیار ألفاظ واضحة جزیلة ، بل هی تتناول مع هذین الأمرین أمراً ثالثاً (هو إیجاد أسالیب مُناسبة للتألیف بین تلک المعانی والألفاظ) مما یُکسبها قوَّة وجمالا وملخص القول - إنَّ الأمر الذی یَحملُ المُتکلّم على إیراد کلامه فی صورة دون أخرى : یُسمى «حالا» وإلقاء الکلام على هذه الصُّورة التی اقتضاها الحال یُسمى «مُقتضَى» والبلاغة هی مُطابقة الکلام الفصیح لما یقتضیه الحال.

 

فصاحت گوینده: عبارت است از صفتی راسخ در نفس که صاحبش به وسیلۀ آن توانایی می یابد مقصود را – به هر هدفی باشد - با کلامی فصیح بیان کند.

پس به واسطۀ صفت فصاحت ثابت در نفسش قادر به تحریر(ساختن) کلام است، در حالیکه قادر به تصرف در گونه هایش و آگاه به فرورفتن در جوانب و نواحی؟ آن است.

 

بلاغت

بلاغت در لغت به معنی رسیدن و انتها است. گفته می شود «بلغ فلان مراده» یعنی فلانی به مرادش رسید و «بلغ الرکب المدینة» یعنی سوار به شهر رسید.

و مرد بلیغ شد: هنگامی که آنچه در نفسش است را خوب بیان کند.

و بلاغة در اصطلاح، فقط صفتی برای کلام و متکلم است و کلمه را با بلاغت توصیف نمی کنند، به دلیل کوتاهی و ناتوانی آن در رساندن متکلم به هدفش و نیز به دلیل اینکه چنین چیزی شنیده نشده است.

 

بلاغت کلام

بلاغت در کلام: مطابقت کلام با چیزی ست که مقتضای حالت سخن است – همراه با فصاحت الفاظ آن، چه مفرد و چه مرکب.

و کلام بلیغ: کلامی است که گوینده آن را به صورتی که مناسب حال مخاطبین باشد شکل دهد.

و حالت سخن که مقام نامیده می شود، آن امری مربوط به گوینده است، به این معنی که عبارتش را به سبکی خاص غیر دیگری بیان کند.

و مقتضی – که اعتبار مناسب نامیده می شود – همان سبک خاصی است که عبارت به آن صورت بیان می شود.

مثلا – مدح – حالتی است که نیاز به اطناب کلام دارد (بیان عبارت به صورت تفصیل را اقتضا می کند) و هوشمندی مخاطب حالتی است که نیازمند ایجاز کلام است (بیان کلام به صورت موجز و کوتاه را اقتضا می کند). پس مدح و هوشمندی هر دو، حالت و مقام هستند و اطناب و ایجاز هر دو متقضی (ضرورت، نیاز) هستند و بیان کلام به صورت اطناب یا ایجاز ، مطابقت با مقتضی (نیاز) است و بلاغت نیست.

إذاً مُنحصرة فی إیجاد معان جلیلة ، ولا فی اختیار ألفاظ واضحة جزیلة ، بل هی تتناول مع هذین الأمرین أمراً ثالثاً (هو إیجاد أسالیب مُناسبة للتألیف بین تلک المعانی والألفاظ) مما یُکسبها قوَّة وجمالا (؟)

و خلاصه کلام اینکه: امری که گوینده را به بیان کلامش به صورتی غیر دیگری وامی دارد، حالت نامیده میشود و بیان کلام به این صورتی که حالت آن را اقتضا می کند، مقتضی نامیده می شود و بلاغت مطابقت کلام فصیح با چیزی است که حالت آن را اقتضا می کند. 

 

فی معرفة الفصاحة و البلاغة

الفصاحة

الفصاحة : تُطلَقُ فی اللغة على معان کثیرة ـ منها البیان و الظهور قال الله تعالى : (و أخی هارون هو أفصح مِنِّی لساناً) أی أبینُ منِّی منطقاً و أظهرُ مِنّی قولاً.

و یُقال : أفصحُ الصَّبیُ فی منطقه، إذا بانَ و ظَهرَ کلامُه.

و قالت العرب : أفصحُ الصبح. إذا أضاء ، و فصح أیضا.

و الفصاحة: فی اصطلاح أهل المعانی ، عبارة عن الألفاظ البیّنة الظاهرة ، المتبادرة إلى الفهم ، والمأنوسة الاستعمال بین الکتاب و الشّعراء لمکان حَسَنها.

و هی تقع وصفا للکلمة ، والکلام ، والمتکلّم ، حسبما یعتبرُ الکاتبُ اللفظة وحدها. أو مسبوکة مع أخواتها.

 

فصاحة الکلمة

1. خلوصها من تنافر الحروف : لتکون رقیقة عذبة. تخف على اللسان ، ولا تثقل على السمع ، فلفظ «أسد» أخف من لفظ «فدوکس».

2. خلوصها من الغرابة ، وتکون مألوفة الاستعمال.

3. خلوصها من مخالفة القیاس الصرفی ، حتى لا تکون شاذة.

4. خلوصها من الکراهة فی السمع

 

در شناخت بلاغت و فصاحت

فصاحت:

فصاحت در لغت به معانی متعددی اطلاق می گردد که از جمله‌ی آن، آشکار شدن و روشن شدن است. خداوند در قرآن از زبان حضرت موسی علیه السلام می فرماید: "برادرم هارون از نظر زبانی از من فصیح تر است" به این معنا که سخنوری او از من واضح تر و گفتار او از من روشن تر است. 

وقتی سخن گفتن کودک واضح و روشن شود، گفته می شود گفتار کودک فصیح شده است.

و وقتی [در ابتدای صبح] هوا روشن شود، عرب می گوید صبح فصیح شد و فَصحَ الصبح هم گفته شده.

و فصاحت در اصطلاح اهل معانی عبارت است از الفاظ روشن و واضح که نزدیک به فهم باشد و به خاطر خوش نامی‌اش برای نویسندگان و شاعران پر کاربرد باشد.

و فصاحت برای  نوشتار، گفتار و گوینده کاربرد دارد. بر این اساس، گاهی نویسنده یک لفظ را به تنهایی در نظر می گیرد و گاهی آن را در ترکیب با سایر کلمات می سنجد.

 

فصاحت کلمه (نوشتار):

  1. از ناهنجاری و ناموزون بودن حروف به دور باشد تا بر زبان سبک آید و شنیدن آن بر گوش سنگین نیاید. لذا واژه «أسد» سبکتر از «فَدَوکَس»* است.
  2. از الفاظ پیچیده و نامفهوم به دور بوده و پر کاربرد باشد.
  3. از قواعد صرفی تبعیت کند، طوریکه غیر عادی و خارج از قاعده نباشد.
  4. کراهت شنیداری نداشته باشد.

* شیر بیشه