حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تصدیق» ثبت شده است

علت افاضه کنندۀ صورت های عقلی، یعنی عاملی که نفس انسان را از حالت بالقوه بودن نسبت به ادراک علوم کلی خارج کرده و او را از این جهت به فعلیت می رساند، یک «جوهر مجرد عقلی» است. برهان این ادعا به شرح زیر است:

 

1) صورت های عقلی موجوداتی مجرد از ماده اند. (در درس شصت و نهم اثبات شد)

2) امور مادی نمی توانند علت به وجود آورندۀ موجودات مجرد باشند.

(توضیح: اولاً عالم ماده ضعیف ترین مراتب وجود است و وجودات مادی، ضعیف تر از وجودات مجرد هستند. از طرفی علت هستی بخش باید قوی تر از معلول خود باشد و کمالات معلول را به طور کامل تری در خود داشته باشد. ثانیاً اثرگذاری علت های مادی مشروط به وضع است، یعنی باید نسبت مکانی خاصی میان علت و محل اثر باشد تا علت در آن تأثیر کند. از طرفی نفس مجرد از ماده است و مکان ندارد و با هیچ چیزی از جمله علت مادی نمی تواند نسبت مادی داشته باشد.)

3) نفس خودش نمی تواند صورت های عقلی را در خودش ایجاد کند.

(توضیح: نفس نسبت به این صورت ها بالقوه است و ذاتاً فاقد آن ها است و چیزی که ذاتاً فاقد یک کمال است، نمی تواند به وجود آورندۀ آن کمال باشد.)

نتیجه: علت افاضه کنندۀ صورت های عقلی یک جوهر عقلی مجرد از ماده است. (حکمای مشاء آن را «عقل فعال» می نامند.)

عقل فعال از همۀ عقول به انسان و عالم ماده نزدیک تر است و جامع همۀ صورت های عقلی به طور اجمال (بسیط، بدون تفصیل) است. نفسی که استعداد و آمادگی تعقل را به دست آورده، به میزان آمادگی اش با عقل فعال متحد شده و صورت های عقلی را که زمینۀ ادراکش در وی حاصل شده از آن عقل مجرد کسب می کند. نفس خودش معلول عقل فعال بوده و فعل آن به شمار می آید، لذا اتحاد این دو (که از قبیل اتحاد وجود رابط (نفس) با وجود مستقل است) فقط به حالت تعقل اختصاص ندارد، اما نفس به واسطۀ تعقل وجودش شدیدتر شده و اتحادش با علت وثیق تر می شود.

با همین بیان، آفرینندۀ صورت های علمی حسی و خیالی (که تجردشان مثالی است) در نفس، یک جوهر «مجرد مثالی» است که واجد همۀ صورت های مثالی جزئی به نحو اجمالی است. (زیرا باید بین علت و معلول سنخیت وجود داشته باشد.)

 

تقسیم علم حصولی به تصور و تصدیق 

تصور، صورت علمی است که حکم و اذعانی به همراه ندارد. ممکن است بسیط باشد، مانند تصور «انسان» و ممکن است از مرکب از چند جزء باشد، مانند تصور «کتاب حسن» و «اگر باران ببارد».

تصدیق، صورت ذهنی است که همراه با حکم (یعنی اثبات چیزی برای چیزی یا سلب چیزی از چیزی) می باشد و آن را قضیه هم می نامند، مانند «انسان سنگ نیست».

(در واقع تصور و تصدیق هر دو صورتی هستند که از شیء نزد عقل حاضر شده اند، منتها تصور نسبت به حکم، «بشرط لا» است و تصدیق نسبت به حکم، «بشرط شیء» است.)

 

اجزای قضیه

قضیه لزوماً مرکب از چند جزء است، اما دربارۀ شمار اجزای قضیه اختلاف نظر هست که قول مشهور به این شرح است:

قضیۀ موجبه: موضوع، محمول، نسبت حکمی (نسبت محمول به موضوع) و حکم (به اتحاد موضوع با محمول).

البته این مربوط به «هلیات مرکبه» است و «هلیات بسیطه» که در آن ها محمول همان «وجود موضوع» است، تنها سه جزء دارند: موضوع، محمول و حکم. (در این قضایا، نسبت حکمی «وجودِ موضوع» است که در حقیقت خود موضوع است و معنا ندارد نسبت که یک وجود رابط است، میان شیء و خودش برقرار شود.)

قضیه سالبه: موضوع، محمول و نسبت حکمی ایجابی.

در این نوع قضایا، ذهن پس از تصور موضوع و  محمول و نسبت حکمی، متوقف می شود و حکمی نمی کند، ولی این حکم نکردن خود را «حکم به عدم» می پندارد و در مقابل مفهوم «است» که از «حکم وجودی» حکایت می کرد، مفهوم پنداری «نیست» را می سازد و قضیۀ سالبه را مانند موجبه، مشتمل بر حکم فرض می کند.

از نظر مؤلف قدس سره، «نسبت حکمی» در حقیقت جزء قضیه نیست. دلیل آن هم این است که هلیات بسیطه با آن که نسبت حکمیه ندارند، اما قضیه اند، پس قضیه در قضیه بودن خود متقوم به تصور نسبت حکمیه نیست و این صدور حکم از نفس است که نیاز به نسبت حکمی دارد، نه تشکیل قضیه از آن جهت که قضیه است. بنابراین قضیۀ موجبه سه جزء (موضوع و محمول و حکم) و قضیۀ سالبه دو جزء (موضوع  و محمول) دارد.

توضیح: حکم دو حیثیت دارد: یکی آن که یک فعل نفسانی است و دوم آن که یکی از اجزای قضیه است. حکم از آن جهت که یک امر ذهنی و حاکی از خارج است، جزء قضیه (که آن هم حکایت از خارج دارد) به شمار می رود و از این جهت نیازمند نسبت حکمیه نیست، بلکه از آن جهت که یک فعل نفسانی و یک موجود خارجی است، نیازمند تصور «نسبت حکمیه» است.

به عبارت دیگر، قضیه همان موضوع، محمول و حکم است، اما نفس برای آن که بتواند حکم کند (میان موضوع و محمول اتحاد برقرار سازد) ابتدا محمول را در حال انتساب به موضوع تصور می کند تا صدور حکم از آن امکان پذیر باشد. مثلا برای آن که حکم کند: «علی نویسنده است»، ابتدا «نویسنده بودن علی» را تصور می کند.

وقتی ما حکم خود به «ایستاده بودنِ حسین» را بررسی می کنیم، می بینیم که ابتدا از راه حواس خود، امر واحدی (یعنی حسین در حال ایستاده بودن) را مشاهده کرده ایم و از آن تصویری در ذهن و خیال ما نقش بسته است. آن گاه ذهن آن را به دو مفهوم جداگانۀ «حسین» و «ایستاده» تفکیک کرده و آن ها را نیز در خیال بایگانی می کند. هر گاه نفس بخواهد آنچه را قبلا مشاهده کرده حکایت کند، آن دو مفهوم را در خود حاضر کرده و آن ها را یکی می کند. این «یکی کردن دو مفهوم»، همان حکم کردن است.

پس حکم یک فعل نفسانی است (مانند اراده و غضب و ...) و هر چند از سنخ علم است، اما مانند دیگر صورت ها تصوری برگرفته از خارج نیست، بلکه یک فعل خارجی است که با تمام وجود خود در نفس حضور دارد و خودش معلوم حضوری است، نه حصولی. در عین حال، بی ارتباط با خارج هم نیست و از خارج حکایت می کند و از این جهت، یک «صورت ذهنی» است که نفس آن را با استمداد از خارج ایجاد می کند. (مانند اینکه نفس ابتدا «حسین در حال ایستاده بودن» را مشاهده کرده است و بر اساس همین صورت دریافت شده از خارج توانست حکم کند که «حسین ایستاده است»). 


منبع:

ترجمه و شرح بدایة الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 3 

 

پس از آشنایی با تعریف علم، به یکی از تقسیم بندی های مهم آن می پردازیم:

علم حصولی تصوری و علم حصولی تصدیقی. 

برای درک مفهوم تصور و تصدیق مثالی می آوریم:

 

فرض کنید بر روی صفحه کاغذ مثلثى را می بینید. صورتی (تصویری) از آن در ذهن شما پدید مى‌آید که تا پیش از آن لحظه نداشتید. این صورت، در واقع علمِ شما به آن مثلث است،و این علم، «تصور» نامیده مى‌شود.

این علم، یک تصور صِرف و تنهاست که هیچ جزم و اعتقادى را در پى ندارد.

حال اگر به زوایای مثلث نگاه کنیم و مثلا یک زاویه قائمه ببینیم، از این زاویه نیز صورتی در ذهن پدید می آید که آن هم یک «تصور محض» است.

سپس اگر بخواهید دو زاویۀ قائمه را با مجموع زوایاى این مثلث بسنجید،که آیا با یکدیگر برابرند یا نه؟ و در تساوى آن دو "شک" کنید،در این حالت نیز صورتى از نسبت تساوى میان آن دو در ذهن شما پدید خواهد آمد،که این نیز یک«تصور مجرد» است.

 

اما هنگامى که بر تساوى آن دو، برهان اقامه کنید. حالت جدیدى،متفاوت با حالات پیشین،در شما حاصل مى‌شود.

این حالت عبارت است از: 

ادراک مطابقت این نسبت با واقع،که مستلزم حکم نفس است. این حالت جدید، یعنى مطابقت با واقع، که آن را تعقل و ادراک کرده‌اید، همان علمى است که«تصدیق» نامیده مى‌شود.

به عبارت دیگر می توان گفت که تصدیق مجموعه ای از تصورات جزئی است که برای مطابقت با عالم واقع، با یک حکم همراه است. (درست یا غلط بودن این حکم مهم نیست) و منظور از تصدیق، خودِ این حکم نیست بلکه آن ادراکی است که ما یک نسبت خبریه را با واقع مطابقت می دهیم.

در مورد تصدیق گفته شده:

تسمیة للشیء باسم لازمه الذی لا ینفک عنه.

یعنی تصدیق به اسم لازمه خود نامگذاری شده است که از آن جدایی پذیر نیست. زیرا آن ادراکى که ملازم با تصدیق است، تصدیق نامیده شده است.

 

یادآوری:

با توجه به آنچه آوردیم،دانسته مى‌شود که واژه‌هاى«تصور»،«ادراک» و «علم» همگى حاکى از یک معنا هستند و آن عبارت است از«حضور صور اشیاء نزد عقل».

بنابراین،«تصدیق»نیز در واقع نوعی «تصور»است، اما تصورى است که حکم، تصدیق و قانع شدن نفس را به دنبال دارد.

 

در واقع براى آنکه تصور مجرد، یعنى تصورى که حکمى در پى ندارد، از تصورى که مستلزم حکم است جدا گردد، اولى را «تصور» نامیدند-چرا که تصور سادۀ محض و تنها است و لذا سزاوار آن است که واژه ی «تصور» بدون هیچ قیدى بر آن اطلاق شود-

و بر دومى نام«تصدیق» نهادند؛ چرا که حکم و تصدیق را به دنبال دارد و این چنانکه گفتیم، از باب نامگذارى شىء به اسم لازمۀ آن است. 

 

متعلَق تصور و تصدیق

متعلَق تصدیق،یک چیز بیشتر نیست و آن عبارت است از: «نسبت واقع در جملۀ خبرى هنگام حکم و اذعان به مطابقت و یا عدم مطابقت آن با واقع». مثلا درجمله: «زید ایستاده است» نفس ما، نسبت ایستادن به زید را حکم می کند. 

امّا تصور ممکن است به یکى از امور چهارگانه ذیل تعلق گیرد: 

 

1-لفظ مفرد؛ اعم از اسم و فعل-که در منطق به آن کلمه گفته مى‌شود- و حرف که در منطق به آن ادات مى‌گویند.

 

2-نسبت در خبر هنگام شک در آن و یا توهم آن ؛چرا که در این دو حالت تصدیقى در کار نیست.

مثلا وقتى ما این جمله را مى‌شنویم که «کرۀ مریخ مسکونى است»صورتى از این قضیه در ذهنمان نقش مى‌بندد،[که چون حکم و اذعانى را در پى ندارد،و ما نسبت به آن دارای شک هستیم ،تصور مجرد خواهد بود.]

 

3-نسبت در جملۀ انشایى؛مانند امر،نهى،تمنى،استفهام و دیگر امور انشایى که واقعیتى در پس کلام و لفظ ندارد و ازاین‌رو اساسا مطابق بودن و یا نبودن با واقعیت خارجى در مورد آن قابل طرح نیست؛ و در نتیجه تصدیق و اذعانى نسبت به جملات انشایى در کار نخواهد بود.

 

4-مرکب ناقص؛مانند مضاف و مضاف الیه،شبه مضاف،صله و موصول، صفت و موصوف، و هر یک از طرفین جملۀ شرطیه.

 

اقسام تصدیق

تصدیق بر دو قسم است:یقین و ظنّ

بطورکلی مضمون هر خبر یا وقوع دارد یا عدم وقوع.

توضیح اینکه وقتى خبرى بر انسان عرضه مى‌شود، یکى از این حالات چهارگانه براى او حادث مى‌شود:

 

1- یقین؛یعنى اینکه انسان مضمون خبر را تصدیق کند و احتمال کذب آن را ندهد؛ و یا آنکه عدم وقوع خبر را تصدیق کند و احتمال صدق آن را ندهد.

 به دیگر سخن تصدیق آن است که انسان، وقوع و یا عدم وقوع یک خبر را صددرصد تصدیق کند و این برترین قسم تصدیق است.

 

2- ظنّ ؛یعنى اینکه انسان وقوع خبر را محتمل تر بداند، اما احتمال طرف دیگر را نیز بدهد.

این قسم،پست‌ترین اقسام تصدیق است.

 

3-وهم؛یعنى اینکه انسان عدم وقوع خبر را محتمل تر بداند.

 

4-شک؛ و آن عبارت است از برابر بودن احتمال وقوع و عدم وقوع خبر.

  

نکته1:تصدیق فقط مرحله ظن به بالاست چون در این دو مرحله - ظن و یقین- هست که ما اذعان و حکم نفس را داریم.

شک و وهم جزو اقسام تصدیق نیستند.

 

نکته2:ظن و وهم همواره تناسب معکوس دارند. یعنی به هر طرف یک قضیه که ظن پیدا کنیم، طرف دیگر آن وهمی می شود و بالعکس. 

  

علم ضروری و نظری 

حال بر می گردیم به ابتدای بحث که تقسیم بندی علم بود؛

با شناخت تصور و تصدیق، می توان اینگونه تعریف کرد که علم - بطور مطلق- به دو دسته کلی تقسیم می شود:علم تصوری و علم تصدیقی که هر کدام از این دو قسم، به دو نوع قابل تقسیم هستند:

علم ضروری (بدیهی) و علم نظری (اکتسابی).

 

1-علم ضرورى،که بدیهى نیز نامیده مى‌شود:

 علمى است که در پیدایش آن نیازى به کسب و اندیشه و فکر نیست؛ بلکه بدون مکث و درنگ بطور اضطرار و به بداهت،یعنى خودبه‌خود و دفعتاً،حاصل مى‌گردد؛ مانند تصور ما از مفهوم وجود و عدم یا مفهوم گرسنگی و تشنگی.

و مانند تصدیق ما به اینکه «کل بزرگ‌تر از جزء است» و «خورشید طلوع کرده است» و «یک،نصف دو است» و قضایایى از این قبیل.

 

2- علم نظری، که اکتسابی نیز نامیده می شود:

علمى است که پیدایش آن نیازمند کسب و اندیشه و فکر است؛ مانند تصور ما از حقیقت روح یا الکتریسیته؛و مانند تصدیق ما به اینکه زمین ساکن و یا در حال حرکت بر گرد خودش و بر گرد خورشید است.

 

جهل

در تعریف جهل گفته شده:

لیس الجهل إلاّ عدم العلم ممّن له الاستعداد للعلم و التمکن منه

[از لحاظ علم منطق]، جهل همان نبودِ علم است [منتها] در کسى که استعدادی براى علم دارد و مى‌تواند آن را بدست آورد.

لذا ما چهارپایان یا جمادات را جاهل یا عالِم نمی خوانیم چرا که آنها اساساً استعدادی برای کسب علم ندارند.

 

اقسام جهل

جهل نیز مانند علم بر دو قسم است:

جهل تصوری و جهل تصدیقی.

در تقسیم بندی دیگر جهل به دو قسم جهل بسیط و جهل مرکب تقسیم می شود:

1- جهل بسیط:  آن است که آدمى چیزى را نداند و به این جهل و نادانى خود آگاه باشد؛ یعنى بداند که آن را نمى‌داند؛

مانند اینکه ما نمى‌دانیم در کرۀ مریخ ساکنانى وجود دارد یا ندارد، اما به این جهل خود آگاهیم و مى‌دانیم که این مطلب را نمى‌دانیم، پس ما در واقع فقط یک جهل داریم.

 

2-جهل مرکب: جهل مرکب آن است که انسان چیزى را نداند و به این جهل و نادانى خود توجه نداشته باشد، بلکه خود را عالِم به آن پندارد. در چنین مواردى انسان نمى‌داند که جاهل و ناآگاه است.

این نوع جهل را جهل مرکب مى‌نامند، زیرا از دو جهل ترکیب یافته است:یک جهل به واقع و دیگرى جهل به این جهل.

و این قسم از جهل، ناپسندتر از قسم دیگر آن است.

 

نکته:جهل تصوری تنها از نوع بسیط و جهل تصدیقی شامل هر دو نوع بسیط و مرکب است.

 


منابع: 

- منطق علامه مظفر. ترجمه و اضافات، دکتر علی شیروانی. ج1

-شرح منطق مظفر، علیمحمدی خراسانی، ج1

 

تلخیص: نگین افتخاری