حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جسم» ثبت شده است

جسم جوهری است که در جهات سه گانه (طول، عرض و عمق) امتداد و کشش دارد. هر شیئی که دارای امتداد باشد، قابل انقسام است، زیرا شیء ممتد دست کم دو طرف مغایر با هم دارد که می توان بین آن دو طرف نقطه ای در نظر گرفت که آن شیء را به دو بخش تقسیم می کند. پس جسم در هر سه جهت، قابل انقسام است و می توان اجزایی برای آن در نظر گرفت.

حواس ما اجسامی را که در جهان خارج وجود دارد (مانند یک قطعه سنگ یا چوب) را به صورت اموری متصل و یکپارچه ادراک می کند، حال سوال این است که آیا این اشیاء واقعا یکپارچه اند؟ یا مجموعه ای از ذرات بسیار ریز هستند که با فاصله در کنار یکدیگر قرار گرفته اند؟

اگر واقعا یکپارچه باشند، یعنی بالفعل دارای اجزا نیستند، اما با توجه به اینکه بالاخره جسم هستند، قابل انقسامند و بالقوه دارای اجزا هستند. در اینجا نیز این سوال مطرح می شود که آیا (تعداد) این اجزای بالقوه، محدود و متناهی اند یا نامتناهی؟ (یعنی اگر جسم را مکرراً به اجزای کوچکتری تقسیم کنیم، آیا به جایی می رسیم که دیگر نتوان تقسیم را ادامه داد و اجزای به دست آمده غیرقابل انقسام باشند؟ و اگر در عالم خارج نتوان آن اجزا را تقسیم کرد، آیا وهم می تواند دو جزء برای آن در نظر بگیرد؟ و اگر تقسیم آنها در وهم هم نگنجد، آیا به حکم عقل قابل تقسیم است؟)

همچنین اگر اشیای خارجی مجموعه ای از ذرات ریز (بالفعل) باشند که از اجتماع آنها جسم تشکیل شده و خودشان آنقدر سخت و محکم اند که در عالم خارج قابل تقسیم نیستند، آیا این اجزا در وهم و بر حسب حکم عقل قابل انقسامند؟ و آیا این اجزا متناهی اند یا نامتناهی؟

از مجموع احتمالات فوق درباره حقیقت اشیاء، پنج حالت به وجود می آید که هر یک را گروهی اختیار کرده اند:  

1) نظریه متکلمان

متکلمان معتقدند که اجسام در حقیقت از ذرات بسیار ریز (که به آنها «جوهرِ فرد» می گویند) تشکیل شده اند. این اجزا سه خصوصیت دارند: دارای وضع (موقعیت مکانی) هستند. (می توان به آنها اشارۀ حسی کرد و مثلا گفت: این بالا است، دیگری سمت راست) - نه قابل تقسیم خارجی اند، نه وهمی و نه عقلی - متناهی اند.

اشکال: ذرات یاد شده، یا خودشان دارای حجم و امتداد در جهات سه گانه اند که در این صورت لااقل به حکم عقل قابل انقسامند، یا فاقد حجم هستند که در این صورت امکان ندارد از اجتماع آنها جسم دارای حجمی پدید آید، زیرا از لاامتداد، امتداد ساخته نمی شود. (هزاران شیء بی امتداد در کنار هم، باز هم بی امتداد هستند) پس در هرحال، وجود چیزی به نام جواهر فرد با این خصوصیات ناممکن است.

 

2) نظریه نظام

وی همان عقیده متکلمان را دارد، با این تفاوت که تعداد اجزا را نامتناهی می داند.

اشکال: همان اشکال قبلی، علاوه برآن، جسمی که از اجتماع بی نهایت ذره حجم دار تشکیل شده است، حجمش بی نهایت خواهد بود، در حالیکه اجسام محدودند.

 

3) نظریه حکما

اغلب فلاسفه متعقدند که جسم یکپارچه است و جزء بالفعل ندارد. می توان آن را تا بی نهایت تقسیم کرد و هرگز به جزئی که قابل انقسام نباشد نخواهیم رسید. (حتی اگر در خارج نتوان دیگر آن را تقسیم کرد، قوه واهمه می تواند در ذهن آن را تقسیم کند، و اگر حتی نتوان تقسیم آن را تصور کرد، عقل به انقسام پذیری آن حکم می کند، زیرا جسم نخستین حجم داشته و تا هر مرحله پیش برویم، باز هم ذرات حاصل دارای حجم هستند و محال است به جزء فاقد حجم برسیم و بنابراین قابل انقسامند)

اشکال: ادله ای که فلاسفه برای اثبات یکپارچگی اجسام اقامه کرده اند سست و غیرقابل اعتماد است. از طرفی در علوم تجربی به طور قطع ثابت شده که اجسام از ذرات بسیار ریزی به نام اتم و خود آنها از الکترون و ... تشکیل شده اند که باید این مطلب را از علوم تجربی به عنوان اصل بپذیریم.

 

4) نظریه شهرستانی

وی مانند حکما اجسام را یکپارچه می داند با این تفاوت که تعداد اجزای بالقوه آن ها متناهی است، یعنی تا بی نهایت قابل انقسام نیست.

اشکال: همان اشکال به نظریه حکما و دیگری اشکالی که بر نظریه اول و دوم هم وارد بود، یعنی: جسم حجم دار، هر قدر هم تقسیم شود، اجزایش دارای حجمند، لذا باز هم انقسام پذیر است و اجزای بالقوه نمی توانند محدود باشند.

 

5) نظریه ذی مقراطیس

وی اجسام را دارای ذرات بسیار ریز و سختی می داند که در خارج نمی توان آنها راتجزیه کرد، اما چون دارای حجم و امتدادند، قابل تجزیه وهمی و عقلی هستند.

اشکال: این نظریه در مجموع قابل قبول است، ولی باید به این دو نکته توجه کرد:

الف) تعیین مصداقی این ذرات، به عهده علوم تجربی است.

ب) این نظریه نمی تواند وجود جسم را به عنوان یک جوهر ممتد و متصل و یکپارچه انکار کند، نهایت چیزی که از آن به دست می آید این است که این جوهر ممتد، اشایی نیست که با حواس مشاهده می شود، بلکه ذرات بسیار ریزی است که از اجتماع آنها این اشیا به وجود می آید. 


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 2 

 

جوهر را در اولین تقسیم بندی، به پنج گروه تقسیم کرده اند: ماده، صورت، جسم، نفس و عقل. این ها جواهری هستند که بر وجودشان برهان اقامه شده است و ممکن است نوع دیگری از جوهر نیز وجود داشته باشد. تقسیم بندی به این صورت انجام گرفته است:

تعریف هر یک از اقسام جوهر:

 

عقل

جوهر عقلانی یا عقل، جوهری است که ذاتاً و فعلاً مجرد از ماده است، یعنی هم در مقام ذات و هم در مقام فعل وابسته به ماده نیست.

عقل جوهری است که نه حالّ (در مَحلّ دیگری است)، نه خودش محلّ (برای جوهر دیگری) است و نه مرکب از حالّ و محلّ می باشد، یعنی ذاتا هیچ وابستگی به ماده ندارد. عقل همچنین به هیچ نحو از جسم منفعل نمی شود و بدون واسطه در جسم تصرف نمی کند.

جوهر عقلانی ابعاد مکانی و زمانی ندارد، با حواس پنج گانه قابل ادراک نیست و هیچ تعلقی به موجود مادی و جسمانی ندارد.

نکته مهم: چنین موجودی ربطی به عقل به معنای «قوه ادراک کلیات» ندارد و کاربرد واژه عقل درباره آنها از قبیل اشتراک لفظی است.

 

نفس

نفس جوهری است که ذاتاً مجرد از ماده، اما در مقام فعل متعلق به آن است. ماده ای که نفس در مقام فعل به آن وابسته است، بدن نامیده می شود. نفس بدون بدن نمی تواند کار انجام دهد.

رابطه بین نفس و بدن به این گونه است که نفس، بدون واسطه در بدن تصرف کرده و تدبیر آن را به عهده می گیرد و در عین حال از آن منفعل می شود و اثر می پذیرد (مانند دردها و لذتهایی که به دلیل تغییرات بدن بر نفس عارض می شود)

نفس بدون بدن حادث نمی شود، اگر چه ممکن است پس از پیدایش و حدوث، تعلقش از بدن قطع شود و بدون بدن هم باقی بماند.

 

ماده

ماده جوهر است که حامل قوه می باشد. جوهری مبهم و بدون فعلیت که در همه اجسام موجود است. ماده خودش چیزی نیست، جز آن که پذیرنده اشیای دیگر است و به همین دلیل، به تنهایی تحقق پذیر نیست، بلکه نیازمند صورتی است که در آن حلول کرده و با آن متحد شده و به آن قوام دهد.

 

صورت

صورت جوهری است که فعلیت هر موجود جسمانی را افاده می کند و منشأ آثار ویژۀ هر نوع مادی است. صورت جسمی که در همه جوهرهای جسمانی وجود دارد و هرگز از ماده منفک نمی شود، در رأس همۀ صورت ها قرار دارد. (سایر صورت ها مانند: صورت های معدنی، نباتی و حیوانی)

صورت جسمی جوهری است که فعلیت ماده را در امتدادهای سه گانه افاده می کند.

 

جسم

جسم جوهری است که در سه جهت (طول، عرض و عمق) امتداد دارد، یعنی به گونه ای است که می توان سه خط عمود بر هم در آن فرض کرد. جوهر جسمانی دارای ابعاد زمانی و مکانی است.

نفس جوهر جسمانی را (مانند سایر جوهرها) نمی توان با حواس پنج گانه احساس کرد و وجود آن با عقل اثبات می شود، اما آثار آن به صورت اعراض (رنگ و شکل و ...) احساس می شود.

مشائیان جسم را محصول ترکیب حقیقی «ماده» و «صورت جسمی» می دانند.

 

صورت جسمی ، در حقیقت نوعِ جوهر نیست

«صورت جسمی» و «نفس» هیچ کدام حقیقتا نوعِ جوهر نیستند. (یعنی جوهر جنس عالی آن ها نیست). هر دوی آنها «صورت» اند. صورت همان فصل است که به شرط لا اعتبار شده است. فصل هم یک ماهیت بسیط است (یعنی خودش مرکب از جنس و فصل نیست). بنابراین «جوهر» نمی تواند جنس آنها باشد.

سایر صورت ها، یعنی صورت های عنصری، معدنی و ... هم به همین گونه اند.

به عبارت دیگر، «جوهر» محمول ذاتیِ «صورت جسمی» و «نفس» نیست، پس نمی توان جوهر را به حمل اولی بر آن دو حمل کرد، بلکه محمول عرضی آن دو است و می توان گفت: صورت جسمی و نفس، به حمل شایع جوهر هستند.   


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، جلد دو