حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جوهر» ثبت شده است

در درس گذشته پنج احتمال درباره حقیقت اجسام را بیان و بررسی کردیم. بین فلاسفه بحث دیگری نیز دربارۀ حقیقت جسم طبیعی مطرح است و آن اینکه: آیا جسم، مرکب از ماده و صورت است یا بسیط می باشد؟

  

نظر حکمای مشائی: جسم طبیعی مرکب است. جرم اتصالی و صورت جوهری ممتد (یا همان صورت جسمیه) تمام حقیقت جسم نیست، بلکه به منزله پوششی است که بر روی واقعیت دیگری قرار گرفته و آن واقعیت دیگر «هیولا» نام دارد. یعنی جسم مرکب از «هیولا» و «صورت جسمیه» است. هر یک از این دو نوع مستقلی از «جوهر» هستند و جسم که مرکب از آن دو است نیز نوع مستقل دیگری محسوب می شود، بنابراین شمار انواع جوهر به پنج عدد می رسد: عقل، نفس، ماده، صورت، جسم.

از نظر مشائین، صورت جسمیه غیر از ماده اصلی جهان است. ماده نخستین جهان، حقیقتی بی تعین تر و نامشخص تر از صورت جسمیه دارد. هرگز نمی توان آن را از سایر اشیا یعنی از صورت هایی که به خود می گیرد جدا کرده و تنها تماشا کرد. ولی وجود آن را می توان با دلیل عقلی اثبات کرد.

 

نظر حکمای اشراقی: جسم بسیط است. هر چه هست، همین جرم اتصالی است که یک واحد جوهری ممتد و یک واقعیت پیوسته را تشکیل می دهد (همین واقعیت قابلیت انقسام دارد)

از نظر اشراقیون، ماده نخستین جهان (مادةالمواد یا هیولای اولی) همین صورت جسمیه است و جوهر جداگانه ای با عنوان «ماده یا هیولا» وجود ندارد. لذا انواع جوهر در سه نوع خلاصه می شود: عقل، نفس، جسم

  

توجه: ماده المواد یا هیولای اولی، یعنی موجودی که مادۀ موجودات دیگر است، ولی خودش از مادۀ قبلی پدید نیامده است و به اصطلاح، دارای «وجود ابداعی» است، یعنی بی نیاز از علت مادی. وجود چنین موجودی به عنوان نقطۀ آغاز جهان، مورد پذیرش تقریبا همۀ فیلسوفان هست. اختلاف بر سر این است که آیا هیولای اولی قوۀ محض و فاقد هر نوع فعلیتی است و تنها پذیرنده صورت های جسمانی است؟ (نظر حکما) یا اینکه جوهری فعلیت دار است  می توان آن را نوعی جوهر جسمانی دانست؟ (نظر اشراقین)

  

اثبات ماده اولی و صورت جسمیه

این برهان به «برهان قوه و فعل» معروف است: 

1) جسم از آن جهت که جسم است، یک امر بالفعل است. یعنی جسمیتِ جسم و ممتد بودن آن در جهات سه گانه، چیزی است که جسم واقعاً واجد آن است و این ویژگی در آن فعلیت و تحقق دارد. (اگرنداشت، آن شیء دیگر جسم نبود)

فعلیت ملازم با وجدان و دارایی است، زیرا فعلیت مساوق با وجود است و وجود همان وجدان و دارایی است. جسم از آن جهت که یک امر بالفعل است، واجد حالات و آثار خاصی مانند امتداد در جهات سه گانه، مکانمند بودن و ... است. (الفعل متقومة بالوجدان) 

2) هر جسمی قابلیت پذیرش صورت های نوعیه و اعراض گوناگون را دارد. (مانند تبدیل آب به بخار، هسته به درخت و نطفه به علقه) به طور کلی در جهان ما هیچ چیز در یک حالت و وضع ثابت نیست و امکان تغییر حالت و تغییر وضع و تبدیل شدن به شیء دیگر در آن هست.

جسم از آن جهت که می تواند صورت های گوناگون را به خود بگیرد، یک امر«بالقوه» است. (بالقوه یعنی چیزی که می تواند چیز دیگری شود، ولی بالفعل آن چیز نیست، مثل نطفه که چون می تواند تبدیل به انسان شود، بالقوه انسان است، ولی بالفعل انسان نیست)

قوه، ملازم با فقدان و نداری و عدم است. قوۀ چیزی بودن و امکان تبدیل شدن به آن را داشتن، ملازم با نداشتن آن چیز است (القوة متقومة بالفقدان) 

3) وجدان و دارایی با فقدان و نداری دو حیثیت مقابل هم هستند و ممکن نیست در خارج یک چیز باشند. حیثیتی که ملاک بالفعل بودن شیء است، نمی تواند ملاک بالقوه بودن آن هم باشد، زیرا این دو حیثیت باهم نوعی تقابل دارند. (حیثیة الفعل غیر حیثیة القوة) 

نتیجه: هر جسمی مرکب از دو امر متباین است. از طرفی ممکن نیست که وجود جوهر، مرکب از دو عرض یا مرکب از یک جوهر و یک عرض باشد، ناچار باید مرکب از دو جزء جوهری باشد. این دو جزء یکی حیثیت فعلیت (یا همان صورت) و دیگری حیثیت قوه (یا همان ماده) است. 

 

ماده اولی و ماده ثانیه

«ماده اولی» جوهر مبهم و بدون تحصلی است که چیزی جز قوۀ پذیرش فعلیت های دیگر نیست. ماده اولی هرگز به تنهایی و بدون انضمام «صورت» به آن امکان تحقق ندارد. ماده اولی ضعیف ترین درجۀ وجود را داراست.

«صورت جسمیه» نخستین صورتی است که به ماده اولی ضمیمه می شود و جسم تشکیل می شود. در واقع این دو ملازم همند و هرگز از هم منفک نمی شوند.

قدما معتقد بودند که «جسم مطلق» (یعنی چیزی که فقط جسم باشدو به صورت هیچ یک از عناصر یا مرکبات نباشد) وجود ندارد.

بنابراین جسم خود مادة ثانیه برای صورت های نوعیه ای می شود که به آن ملحق می گردد. نخستین صورت های نوعی ملحق به جسم، همان عناصر هستند که به عقیده قدما عبارتند از: آب، خاک، آتش و هوا.

به این ترتیب، جسم، ماده ثانیه است برای خاک. مجموع جسم و صورت خاکی، ماده ثانیه است برای نبات، (ماده ثانیه، یعنی آنچه ماده اولی نباشد) مجموع جسم و صورت نباتی، ماده ثانیه است برای حیوان و به همین ترتیب.  


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، علی شیروانی، جلد 2

 

در اصطلاح فلسفه، «مقوله» یعنی «جنس عالیی که بالاتر از آن جنس دیگری نیست». چنین جنسی به حمل ذاتی بر مصادیق خود حمل می شود، ولی خودش به گونه ای است که هیچ مفهومی محمول ذاتی آن نیست.

بحث «مقولات» را نخستین بار ارسطو مطرح کرد و تعداد آنها را به ده رساند و بعداً از منطق به فلسفه راه پیدا کرد و در میان حکمای مشاء رایج شد.

مقولات ده گانه، یک تقسیم بندی عام درباره همه موجودات ماهیت دار (ماهیتی که دارای جنس و فصل باشد) است. یعنی هر موجود ممکنی که دارای ماهیتی مرکب از جنس و فصل است، در یکی از این مقولات قرار می گیرد.

با توجه به این تعریف، این نکات را می توان نتیجه گرفت:

1) خود مقولات ده گانه، مرکب از جنس و فصل نیستند و بسیط هستند. (چون اگر مرکب بودند، جنس دیگری فوق آنها وجود داشت.)

2) چون این مقولات جنس و فصل ندارند، آنچه به عنوان تعریف آنها می آید، تعریف به کمک لوازم شیء، یعنی از نوع رسم است و نه تعریف حدّی.

3) این مقولات کاملا - یعنی به تمام ذات بسیطشان - با هم مباین هستند (چون اگر جزء ذاتی مشترکی داشتند، جنسی بالاتر از آنها وجود داشت)

4) یک ماهیت، فقط در یک مقوله می تواند مندرج باشد. (وگرنه باید در یک مرتبه دو جنس داشته باشد که محال است) بنابراین اگر مفهومی در بیش از یک مقوله یافت شود، آن مفهوم در واقع ماهوی نیست و در هیچ مقوله ای مندرج نیست.

5) واجب و ممتنع، تحت هیچ مقوله ای نیستند (چون هیچ یک ماهیت ندارند)

6) مفهومی که هم بر واجب صدق کند و هم بر ممکن (مانند مفهوم «شیء»)، مفهوم ماهوی نیست. (چون واجب ماهیت ندارد، آنچه بر آن حمل شود هم نمی تواند از سنخ ماهیت باشد)

7) این تقسیم بندی تنها دربارۀ معقولات اولیه که همان مفاهیم ماهوی هستند جاری است و معقولات ثانیه (مانند امکان، حدوث، علیت، وحدت، و...) جز مقولات نیستند.

8) ماهیت بسیط (مانند فصول جوهری) از تقسیم بندی مقولات بیرون اند.

  

فصل اول: تعریف جوهر و عرض

ماهیت در اولین تقسیم بندی، به جوهر و عرض تقسیم می شود:

عَرَض ماهیتی است که اگر در خارج موجود شود، وجودش در موضوعی است که بی نیاز از آن (ماهیت) است.

(موضوع یا محلّ، یعنی چیزی که چیز دیگری -که به آن حالّ می گویند - در آن حلول می کند)

مثال: سفیدی. تحقق آن در خارج، به صورت حلول در موجودی دیگر است، یعنی تا جسمی نباشد که سفیدی بر آن عارض شود، سفیدی وجود نخواهد داشت و محال است ماهیت سفیدی به صورت مستقل  و لنفسه تحقق یابد. در عین حال این نیاز یک طرفه است، یعنی جسم در وجود خود نیازمند سفیدی نیست.

ماهیت های: دوری، نزدیکی و شجاعت نیز از همین نوع هستند.

نتیجه: وجودِ «عرض» همیشه «وجود لغیره» است.

جوهر ماهیتی است که اگر در خارج موجود شود، وجودش در موضوعی که بی نیاز از آن است نمی باشد.

جوهر دو حالت دارد:

الف) جوهری که وجودش لنفسه است و اساسا در چیز دیگری حلول نمی کند.

مثال: جوهرهای مجرد تام- ماهیت سنگ- ماهیت انسان

ب) جوهری که وجودش لغیره است، اما برخلاف عرض، این نیاز دوطرفه باشد. هم حالّ (ماهیت) نیازمند محلّ (موضوع) باشد و هم محلّ نیازمند حالّ باشد.

 مثال: «صورت جسمی» که وجودش نیازمند «ماده» است و در عین حال «ماده» نیز نیازمند آن است و بدون آن هرگز تحقق نمی یابد. (چون ماده، قوّۀ محض است و بدون فعلیتی که به آن قوام دهد، هرگز موجود نمی شود)

تقسیم ماهیت به جوهر و عرض، از دوران بین نفی و اثبات به دست می آید و حاصر است.

  

جوهر و عرض هر دو در خارج تحقق دارد  

وجود خارجی همۀ انواع جوهر و عرض بدیهی نیست و اثبات برخی از آنها نیازمند برهان است (مانند وجود جوهر مجرد تام)، اما این مقدار مسلم است که فی الجمله و به نحو قضیه جزئیه، در خارج جوهر  و عرض تحقق دارد.

اعراض وجودشان بدیهی است، چون برخی از آنها را به علم حضوری درک می کنیم. مانند: محبت، تشنگی و ... همچنین حضورا می یابیم که اینها در وجود خود نیازمند نفس هستند، اما وجود نفس وابسته به آنها نیست. («محبتِ من» بدون «من» نمی تواند وجود داشته باشد، اما «من» بدون «محبت» نیز وجود دارم.)

وقتی وجود عرض را پذیرفتیم، لاجرم وجود جوهر را نیز پذیرفته ایم، زیرا وجود عرض نیازمند وجود موضوعی است که عرض در آن حلول کند. آن موضوع اگر خودش نیز عرض باشد، نیازمند موضوع دیگری خواهد بود و اگر نهایتا به موضوعی نرسیم که خودش حال در موضوع دیگری نباشد، تسلسل لازم می آید که باطل است.

پس کسانی که وجود جوهر جسمانی را به عنوان محلی برای اعراض محسوس انکار می کنند، در واقع آن اعراض را جوهر دانسته اند.


منابع

ترجمه و شرح بدایة الحکمة، دکتر علی شیروانی، جلد دو