حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حملیه حقیقیه» ثبت شده است

هوهویت (این همانی) و حمل در اصطلاح به معنای اتحاد دو چیز است. یعنی اتحاد دو امری که یک نحوه اختلاف و کثرت میانشان برقرار است، ولو به اعتبار.

این همانی یکی از عوارض ذاتی وحدت است، یعنی هر جا وحدت باشد، این همانی نیز هست، زیرا قوام این همانی به اتحاد است و اتحاد جز با وجود امری واحد که مایۀ ارتباط میان دو امر مختلف است میسور نمی باشد. مثلا وقتی می گوییم «حسن عالم است» یک وجود واحد هست که دو مفهوم بر آن منطبق می شود و همین وجود واحد موجب اتحاد میان آن دو مفهوم است.

از طرفی غیریت و این نه آنی، از عوارض کثرت است. در جایی که کثرت حاکم است، مغایرت و انفکاک و جدایی برقرار خواهد بود.

 

انواع حمل 

حمل ذاتی اولی: وقتی دو چیز اتحادشان در مفهوم و ماهیت و اختلافشان در اموری مانند اجمال و تفصیل باشد، حمل میان آن ها حمل ذاتی اولی نامیده می شود. این حمل اتحاد موضوع و محمول در مفهوم را می رساند، یعنی بیان می کند که مفهوم و ماهیت موضوع، همان مفهوم و ماهیت محمول است. به عبارت دیگر، معنای عبارت «این همانی» در این نوع حمل آن است که : «این، آن است در مفهوم».

«انسان حیوان ناطق است» و «انسان، انسان است» نمونه هایی از این نوع حمل هستند که در اولی، اختلاف میان موضوع و محمول تنها در اجمال  و تفصیل است و اختلاف در دومی هم یک اختلاف توهمی است، یعنی در جایی که ممکن است توهم شود انسان انسان نباشد استفاده می شود.

حمل شایع صناعی: وقتی دو چیز مفهوم و ماهیتشان متفاوت است، اما در وجود و هستی با یکدیگر اتحاد دارند، یعنی یک وجود است که هر دو مفهوم از آن انتزاع می شود. معنای عبارت «این همانی» در این نوع حمل آن است که «این، آن است در وجود».

«حسن انسان است» و «انسان خندان است» نمونه هایی از این نوع حمل هستند.

حمل عبارت است از «اتحاد دو امر مختلف». این اتحاد منحصر در وجود و مفهوم نیست و امور دیگر نیز می تواند باشد. مثلا می توان گفت «حسن، حسین است» و منظور این باشد که «حسن، حسین است در انسانیت». بنابراین حمل امری گسترده است و اختصاص به حمل اولی ذاتی و حمل شایع صناعی ندارد، اما موارد دیگر آن متعارف و معمول نیست و حمل به معنای «حکم به اتحاد دو چیز» در عرف مردم اختصاص به مواردی دارد که طرفین آن در وجود یا مفهوم متحد باشند.

 

تقسیمات حمل شایع 

حمل مواطات (هوهو): وقتی شیء بدون واسطه بر موضوع حمل می شود و نیاز به اعتبار امر دیگری علاوه بر خود آن شیء ندارد، مانند: حمل خندان بر انسان (به صورت «انسان خندان است») یا حمل سفید بر پنبه (به صورت «پنبه سفید است»).

حمل اشتقاق (ذوهو): وقتی حمل شیء بر موضوع، بدون واسطه نیست و نیازمند آن است که «ذو» (دارای) در تقدیر گرفته شود یا از آن شیء مشتقی گرفته شود و آن مشتق بر موضوع حمل شود، مانند: حمل گرما بر آتش (به صورت «آتش دارای گرما است») یا حمل خنده بر انسان (به صورت «انسان خندان است» که خندان از خنده مشتق شده است).

تقسیم بعدی به اعتبار موضوع قضیه و نحوۀ وجود مصادیق آن در خارج است:

 

حمل بتّی: موضوع قضیه امری است که ذاتاً ممکن است، یعنی بالفعل دارای مصادیق محقق است یا لااقل امکان آن را دارد. مانند: «انسان خندان است» یا «سیمرغ پرنده است». (در مثال دوم، با فرض وجود موضوع، حکم برقرار خواهد بود)

حمل غیربتّی: موضوع قضیه امری است که ذاتاً ممتنع است، یعنی مصداق محققی ندارد و امکان تحقق یافتن مصداقی از آن هم وجود ندارد. مانند: «هر معدوم مطلقی غیرقابل اخبار است» یا «هر اجتماع نقیضینی محال است» (در این مثال ها، ذهن مصداق های موضوع را فرض می کند و آن گاه بر همانها حکم می کند.)

  

هلیۀ بسیطه: محمول قضیه، «موجود» است و مفاد چنین قضیه ای اصل ثبوت و تحقق موضوع است، مانند: «فرشته موجود است» یا «انسان موجود است».

 هلیۀ مرکبه: محمول قضیه، یکی از ویژگی های موضوع است، و مفاد آن ثبوت چیزی برای موضوع است نه اصل ثبوت موضوع. مانند: «آتش گرم است» یا «خداوند کریم است».

  

اشکالی بر قاعدۀ فرعیت

قاعدۀ فرعیت بیان می کند که: ثبوت شیئی برای شیء دیگر، فرع ثبوت شیء دیگر است. در قضیه ای مانند: «انسان موجود است»، ثبوت وجود برای انسان، فرع ثبوت انسان است. پس انسان قبل از ثبوت وجود برای او، وجودی دارد. قاعدۀ فرعیت برای آن وجود قبلی هم جاری می شود و همین طور ادامه می یابد که این مستلزم تسلسل است.

پاسخ:

قاعدۀ فرعیت فقط در مورد ثبوت شیئی برای شیء دیگر جاری می شود، در حالی که مفاد هلیۀ بسیطه، ثبوت خود شیء است، نه ثبوت چیزی برای آن شیء، بنابراین قاعدۀ مذکور در آن جاری نمی شود.  


منبع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 2 

  

ب-حقیقیه،مانعة الجمع و مانعة الخلوّ

این تقسیم به اعتبار امکان اجتماع و انفکاک طرفین و عدم امکان آن است.بدین اعتبار قضیۀ منفصله تقسیم مى‌شود به:

 

1-حقیقیه : و آن قضیه‌اى است که در آن به تنافى و ناسازگارى دو طرف در صدق و کذب،در موجبه؛ و عدم تنافى آن‌دو در صدق و کذب،در سالبه حکم شده است. 

بدین معنا که منفصلۀ حقیقیه، اگر موجبه باشد،بیانگر آن است که مقدم و تالى نمى‌توانند هردو با هم جمع شوند،[یعنى هردو صادق باشند]؛و یا هردو با هم رفع شوند،[یعنى هردو کاذب باشند]؛

و اگر سالبه باشد، بیانگر آن است که اجتماع آن‌دو باهم و نیز ارتفاع آن‌دو با هم جایز و ممکن است. 

منفصلۀ حقیقیۀ موجبه مانند:عدد صحیح یا زوج است و یا فرد؛

زیرا زوج بودن و فرد بودن نه قابل اجتماع‌اند و نه قابل ارتفاع.[یعنى یک عدد صحیح نمى‌تواند هم زوج باشد و هم فرد،و نیز نمى‌تواند نه زوج باشد و نه فرد.]

منفصلۀ حقیقیۀ سالبه مانند: چنین نیست که حیوان یا ناطق باشد،و یا قابل آموزش باشد.زیرا ناطق و قابل آموزش در انسان با هم جمع مى‌شوند،و در غیر انسان رفع مى‌شوند.[یعنى انسان هم ناطق است و هم قابل آموزش،و حیوانات دیگر نه ناطق‌اند و نه قابل آموزش.] 

 

2-مانعة الجمع :منفصلۀ مانعة الجمع قضیه‌اى است که در آن به تنافى و ناسازگارى دو طرف[در موجبه]و یا عدم تنافى آن‌دو[در سالبه]در صدق حکم شده است،نه در کذب.

یعنى در موجبه حکم مى‌شود به اینکه اجتماع دو طرف ناممکن است،اما ارتفاعشان ممکن مى‌باشد؛و در سالبه حکم مى‌شود به اینکه اجتماع دو طرف ممکن است،اما ارتفاعشان ناممکن است.[و به دیگر بیان،مانعة الجمع موجبه بیانگر آن است که مقدم و تالى نمى‌توانند هردو صادق باشند،اما مى‌توانند هردو کاذب باشند،و مانعة الجمع سالبه به عکس آن است،یعنى بیانگر آن است که مقدم و تالى مى‌توانند هر دو صادق باشند،اما نمى‌توانند هردو کاذب باشند.]

مانعة الجمع موجبه مانند: یا جسم سفید است و یا سیاه است. زیرا یک جسم نمى‌تواند هم سفید باشد و هم سیاه،اما مى‌تواند نه سفید باشد و نه سیاه،مثلا قرمز باشد.

مانعة الجمع سالبه مانند:چنین نیست که یا جسم غیر سفید باشد و یا غیر سیاه.

زیرا جسمى که قرمز است،هم غیر سفید است و هم غیر سیاه، و در چنین جسمى این دو با هم جمع شده‌اند؛ اما نمى‌توان جسمى را یافت که نه غیر سفید باشد و نه غیر سیاه، چرا که در این صورت،هم سفید خواهد بود و هم سیاه؛ و این محال است.

بنابراین،دو طرف قضیۀ یاد شده قابل ارتفاع نیستند. 

 

فایده مانعة الجمع موجبه:

این قضیه در مواردى بکار گرفته مى‌شود که شخصى به غلط بر این پندار باشد که میان دو نسبت و دو طرف،اجتماع ممکن است در این صورت ما براى دفع توهم او،از این قضیه استفاده مى‌کنیم؛

مثلا کسى مى‌پندارد مانعى ندارد شخص معینى هم خلیفۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و هم عاصى و معصیت کار در برابر خدا باشد و یا مانعى ندارد که هم امام باشد و هم غیر معصوم (همانند خلفاء ثلاث)؛

در اینجا ما براى دفع توهم او مى‌گوئیم:«امّا ان یکون الشخص اماما او عاصیا لله» یا مى‌گوییم:«امّا ان یکون الشخص اماما او غیر معصوم»؛ یعنى: اجتماع ممکن نیست که شخصى هم امام باشد و هم عاصى یا غیر معصوم؛ ولى ارتفاع ممکن است،که شخصى نه امام باشد و نه عاصى.

 

فایدۀ مانعة الجمع سالبه:

این قضیه در موردى بکار مى‌رود که شخصى مى‌پندارد: اجتماع فلان دو چیز و دو نسبت در مورد واحد محال و ممتنع است؛ما براى دفع توهم او و اثبات اینکه اجتماع ممکن است،از این قضیه استفاده مى‌کنیم.

مثلا کسى بر این باور است که: اجتماع نبوت و امامت در یک خانواده ممکن نیست، و نمی شود که در یک اهل بیت هم مقام نبوت و رسالت باشد و هم امامت نیز در آنها باشد.

ما براى دفع توهم او و اثبات امکان اجتماع مى‌گوییم:«لیس البتة امّا ان یکون البیت الواحد فیه نبوة او امامة»؛ یعنى: البته چنین نیست که بیت واحدى یا بیت نبوت باشد و یا امامت؛ بلکه ممکن است در بیت واحد،هر دو مجتمع باشند.

 

3-مانعة الخُلُوّ : منفصلۀ مانعة الخلوّ قضیه‌اى است که در آن به تنافى دو طرف[در موجبه]،و عدم تنافى آن‌دو[در سالبه]در کذب، نه در صدق،حکم شده است. یعنى در موجبه بیان مى‌شود که ارتفاع مقدم و تالى با هم ناممکن است،اما اجتماعشان ممکن مى‌باشد؛ و در سالبه بیان مى‌شود که ارتفاع مقدم و تالى ممکن است، اما اجتماعشان ناممکن مى‌باشد.

مانعة الخلوّ موجبه مانند:جسم یا غیر سفید است و یا غیر سیاه است. یعنى از این دو حال بیرون نیست،اگرچه ممکن است هم این باشد و هم آن.

مانعة الخلو سالبهمانند:چنین نیست که جسم یا سفید باشد و یا سیاه باشد.معناى این قضیه آن است که گاهى یک جسم از هردو طرف خالى است،[یعنى نه سفید است و نه سیاه]،اما نمى‌تواند هردو طرف را در خود جمع کند،[یعنى هم سفید باشد و هم سیاه].

 

فایده مانعة الخلّو موجبه:

این قضیه در مواردى کاربرد دارد که شخصى توهم مى‌کند واقع مى‌تواند از هر دو طرف خالى باشد،[یعنى گمان مى‌کند ارتفاع مقدم و تالى جایز است]؛مانند کسى که مى‌پندارد یک شىء مى‌تواند نه علت باشد و نه معلول؛که به او گفته مى‌شود:«هر شیئى از این‌دو حال بیرون نیست:یا علت است و یا معلول.» اگرچه ممکن است یک پدیده هم علت باشد و هم معلول؛ یعنى علت یک شىء باشد و معلول شىء دیگر.

 

فایده مانعة الخلّو سالبه:

و اما مانعة الخلوّ سالبه در پاسخ کسى بیان مى‌شود که مى‌پندارد واقع نمى‌تواند از مقدم و تالى خالى باشد،[به گونه‌اى که نه مقدم صدق کند و نه تالى]؛مانند کسى که گمان مى‌کند مردم دو دسته‌اند،و دستۀ سومى وجود ندارد:یک گروه عاقل‌اند اما دین ندارند، و گروه دیگر دین دارند اما عاقل نیستند.در پاسخ به چنین کسى گفته مى‌شود:

«چنین نیست که انسان یا عاقل بى‌دین باشد، و یا دیندار بى‌عقل»؛ بلکه ممکن است یک شخص هم عاقل باشد و هم دیندار. 

 


منابع 

-شرح منطق مظفر، علی محمدی خراسانی، ج 1

-المنطق، علامه مظفر، ترجمه علی شیروانی، ج 1

 

تلخیص از نگین افتخاری

مقدّمه

آنچه تا بحال مطرح شد یک تقسیمات عام و کلى در رابطه با مطلق قضیه بود و گفتیم:قضیه یا حملیه است و یا شرطیه؛ و شرطیه هم یا متصله است و یا منفصله. و نیز قضیه(چه حملیه و چه شرطیه) یا موجبه است یا سالبه، و در تقسیمى دیگر یا شخصیه است یا طبیعیه یا مهمله و یا محصوره.

اما در این فصل از کتاب ما از تقسیمهایى سخن مى‌گوییم که اختصاص به حملیه دارد. این تقسیمها عبارتند از:

1. از جهت وجود موضوع در قضیه موجبه.

2. از جهت محصله یا معدوله بودن موضوع یا محمول یا هر دو.

3. از حیث جهت قضیه و نسبت که ضرورت یا دوام و...باشد. 

 

تقسیم اوّل: ذهنیه،خارجیه،حقیقیه

تقسیم اوّل از تقسیمات قضیه حملیه که مخصوص«حملیه موجبه»مى‌باشد اینست که: قضیه به لحاظ وجود موضوع، سه قسم مى‌شود:1-ذهنیه 2-خارجیه 3-حقیقیه. 

حملیۀ موجبه قضیه‌اى است که ثبوت چیزى را براى شىء افاده مى‌کند؛و تردیدى نیست که ثبوت چیزى براى شىء،فرع بر ثبوت آن شىء(مثبَت له)مى‌باشد

یعنى در حملیۀ موجبه،پیش از فرض ثبوت محمول براى موضوع،باید ثبوت و تحقق موضوع،فرض شده باشد؛چرا که اگر موضوع موجود نباشد،امکان ندارد چیزى براى آن ثابت شود.

مثلا در قضیۀ«سعید ایستاده است»،امکان ندارد سعید وجود نداشته باشد و با این همه ایستاده بودن براى وى اثبات شود. 

امّا قضیۀ سالبه،بر خلاف قضیۀ موجبه،خواهان وجود موضوع نیست؛زیرا شىء معدوم،این قابلیت را دارد که هر چیزى از آن سلب شود.و ازاین‌رو گفته‌اند:«سالبه در صورت انتفاء موضوع نیز صادق است». مثلا قضیۀ «پدر عیسى بن مریم غذا نمى‌خورد،نمى‌آشامید،نمى‌خوابید،و سخن نمى‌گفت» یک قضیۀ صادقى است؛ز یرا پدر عیسى بن مریم اساساً وجود نداشت، و در نتیجه هیچ یک از امور یاد شده قطعا براى وى ثابت نبوده است.چنین قضیۀ سالبه‌اى را«سالبۀ به انتفاء موضوع»مى‌نامند. 

 

مراد از بیان فوق آن است که قضیۀ موجبه براى آن‌که صادق باشد،باید وجود موضوعش فرض شود، و در غیر این صورت دروغ و کاذب خواهد بود.

اما وجود موضوع،در قضیۀ موجبه سه گونه مى‌تواند باشد:

 

1. ذهنیه: و آن عبارتست از قضیه حملیه موجبه‌اى که موضوع آن فقط در ذهن موجود و قابل تعقل است؛ولى در خارج موجود و متحقق نیست و ثبوت محمول براى موضوع در این‌گونه قضایا،در وعاء ذهن انجام مى‌پذیرد. اعم از اینکه در خارج ممتنع الافراد باشد مانند اجتماع نقیضین یا کوه یاقوت و یا ممکن الافراد باشند مانند سیمرغ که ممکن التحقق هست ولى هیچگاه متحقق نشده و نخواهد شد.

 

2. خارجیه: و آن عبارتست از قضیه حملیه موجبه‌اى که موضوع آن در خارج از ذهن موجود شود و در خارج حکمى و محمولى براى آن ثابت شود؛ به گونه‌اى که در قضیه تنها افرادى که در یکى از زمانهاى گذشته،حال یا آینده وجود دارد، موردنظر مى‌باشد؛مانند:«هر دانش‌آموزى که در مدرسه است،کوشاست». یا «مردمان زمان حضرت نوح همگى غرق شدند مگر جناب نوح و پیروانش»

 

3. حقیقیه: و آن عبارتست از قضیۀ حملیۀ موجبه‌اى که موضوع آن در واقع و نفس الامر موجود باشد بدین‌معنى که حکم بر افراد موضوع مى‌شود،اعم از افرادى که محققه الوجود هستند و در یکی از زمانهای سه گانه موجود مى‌شوند؛ و یا آنها که مقدرة الوجود هستند و فرض وجودشان مى‌شوند ولو در خارج هرگز موجود نشوند؛ امّا واقع و نفس الامر اینست که اگر موجود شوند فلان حکم را خواهند داشت.

مانند:«کل انسان حیوان» یا «هر مثلثى مجموع زاویه‌هایش برابر با  180درجه است.» یا «کل ماء طاهر».

در این مثالها هر فردى که براى موضوع فرض شود-خواه بالفعل موجود باشد،و خواه معدوم باشد اما وجودش فرض شده باشد-در آن داخل بوده و هنگام تحقق، مشمول آن حکم خواهد بود.

 

تقسیم دوم: محصّله و معدوله

 

هریک از موضوع و محمول قضیۀ حملیه گاهى یک شىء محصّل و متحقق و موجودى است و به تعبیرى از امور وجودیه است یعنى بر یک شىء موجود دلالت مى‌کند؛ مانند انسان،زید،حیوان ؛ و یا حاکى از یک صفت وجودى مى‌باشد؛مانند عالم،عادل،شجاع. 

و گاهى موضوع یا محمول و یا هم موضوع و هم محمول، یک امر معدوله است؛یعنى:یک چیزى است که حرف سلب بر آن داخل شده باشد. مانند ناانسان، نادان، نابینا.

با این مقدمه می توان گفت قضیه به لحاظ وجودى و یا عدمى بودن موضوع و محمولش به دو دسته تقسیم مى‌شود: قضیۀ محصله و قضیۀ معدوله.

 

1. محصله: قضیه ای است که هم موضوع و هم محمول آن هر دو،محصل و امر ثبوتى باشند. چنین قضیه‌اى را«محصلة الطرفین»نیز مى‌نامند.

نکته:خود محصله دو شعبه دارد:

الف-موجبه مانند«زیدٌ قائمٌ»  ب-سالبه مانند «زیدٌ لیس بقائمٍ».

 

2-معدوله: قضیه‌اى است که موضوع یا محمول آن قضیه و یا هر دوى آنها یک امر معدول مى‌باشد؛ خواه قضیه، موجبه باشد و خواه سالبه.

اگر موضوع قضیه معدول باشد، آن را«معدولة الموضوع»نامند؛ و اگر محمول آن معدول باشد،آن را «معدولة المحمول»خوانند؛ و اگر موضوع و محمول هر دو معدول باشند،به آن «معدولة الطرفین»گفته مى‌شود.

معدولة الطرفین مانند «هر غیر عالمى غیر صائب الرأى است.»

معدولة الموضوع مانند «غیر عالم سعادتمند نیست.» یا «هر غیر مؤمنی ذلیل است».

معدولة المحمول مانند «هوا غیر فاسد است» یا «بعض انسانها غیر سفید نیستند».

 

وجه تسمیۀ معدوله

قضیه را از آن جهت معدوله مى‌گویند که حرف سلب در آن، از وظیفۀ اصلى خود عدول کرده و بجاى اینکه رابطه را سلب کند،فقط جزء محمول و یا جزء موضوع و یا جزء هر دو طرف واقع شده است.

وجه تسمیۀ این قضیه به معدوله،  از باب«تسمیة الشىء باسم جزئه»است چون کل قضیه معدوله نشده بلکه جزء قضیه معدوله شده است.

 


منابع :

شرح منطق مظفر، علی محمدی خراسانی، جلد 1

المنطق، علامه مظفر، ترجمه علی شیروانی، جلد 1

 

تلخیص از نگین افتخاری