حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دور مصرح» ثبت شده است

تعریف دور: عبارت است از آنکه وجود یک شیء متوقف و وابسته باشد بر چیزی که خودِ آن چیز وجودش متوقف بر آن شیء است. دور بر دو قسم است:

مُصرَّح: توقف شیء بر خودش بدون واسطه. (مثلا «الف» متوقف بر «ب» و معلول آن باشد و «ب» هم متوقف بر «الف» و معلول آن باشد)

مُضمَر: توقف شیء بر خودش با یک واسطه یا بیشتر. (مثلا «الف» متوقف بر «ب» و «ب» متوقف بر «ج» و «ج» متوقف بر «الف» باشد)

 

اثبات امتناع دور:

الف) دور مستلزم آن است که شیء، علتِ خودش باشد.

ب) علت بر معلول تقدم وجودی دارد.

ج) تقدم وجودی شیء بر خودش محال است. (یعنی اینکه شیء قبل از آنکه موجود شود، موجود باشد)

نتیجه: دور محال است.

  

تعریف تسلسل: آن است که مجموعه ای از علل (که همگی بالفعل موجودند)، هر یک بر دیگری مترتب باشند، بدون آنکه به یک نقطه ختم گردند. تسلسل می تواند سه شکل داشته باشد: بدون ابتدا، بدون انتها، بدون ابتدا و انتها.

تسلسل مصطلح که محال می باشد، باید این شروط را داشته باشد: اجزای آن بالفعل موجود باشند – اجزای آن با هم و همزمان موجود باشند – میان اجزا ترتب باشد (رابطه علت و معلولی)

 

استحالۀ تسلسل:

برهان اول:

(مقدمه: این برهان را ابن سینا در الهیات شفا آورده است و به برهان «وسط و طرف» معروف است:

در این برهان سه شیء را در نظر می گیریم: الف، ب، ج.

«الف» علتِ «ب» است و «ب» علتِ «ج» است. مفاهیم «طرف» و «وسط» به این صورت شکل می گیرد:

«الف» معلول چیز دیگری نیست و علت مطلق است، لذا در سلسلۀ علل، در رأس قرار دارد و «طرف» است.

«ب» هم علت است و هم معلول و یک عضو میانی یا «وسط» است.

«ج» معلول مطلق است و علت چیز دیگری نیست و در پایان سلسله قرار دارد و همانند الف، «طرف» است.)

  

برهان طرف و وسط:

1) هرگاه یک یا چند عضو از سلسلۀ علی و معلولی، هم علت باشند و هم معلول، آن اعضاء «وسط» خواهند بود.

2) تحقق وسط، بدون طرف محال است، زیرا وسط یعنی چیزی که بین دو طرف قرار دارد.

3) وقوع تسلسل مستلزم آن است که اعضای سلسله (به غیر از معلول آخر) وسطِ بدون طرف باشند. (چون همگی هم علت اند و هم معلول و علت مطلق در آن وجود ندارد)

نتیجه: وقوع تسلسل در سلسلۀ علل محال است.

این برهان درباره تمام سلسله علت هایی که وجودشان از وجود معلول جدا نمی شود جاری است، خواه آن علل تامه باشند، خواه ناقصه. ولی در مورد سلسلۀ علل معده جاری نمی شود، زیرا علل معده همراه با وجود معلول تحقق ندارند. (و همانطور که قبلا گفتیم مجازا علت نامیده می شوند)

 

برهان دوم:

1) وجود معلول نسبت به علتش یک وجود رابط و فی غیره است.

2) وجود رابط بدون یک وجود مستقل و فی نفسه امکان تحقق ندارد.

3) اگر سلسلۀ علل نامتناهی باشد، همۀ اعضای آن وجودشان رابط خواهد بود، بدون آنکه وجود مستقلی وجود داشته باشد که به آنها قوام دهد.

نتیجه: تسلسل محال است. 


منبع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 2

تعریف با مثال 

مکرر دیده مى‌شود که دانشمندان و به ویژه ادیبان در مقام تعریف شىء، یکى از افراد و مصادیق آن را به عنوان مثالى براى آن ذکر مى‌کنند. این روش را تعریف با مثال می گویند. که دانشجویان را به آسانى با مفهوم یک شىء و امتیاز آن از میان سایر اشیاء آشنا مى‌کند.

یکى از انواع تعریف با مثال، روش استقرایى است که روانشناسان براى تعلیم کودکان و جاى دادن اصول و معانى کلى در اذهان ایشان آن را توصیه مى‌کنند.

 

تعریف به روش استقرایى آن است که استاد پیش از بیان تعریف و یا قاعدۀ مورد نظر، مثالها و تمرین هاى فراوانى ذکر مى‌کند تا دانشجو خودش مفهوم کلى و یا قاعده را استنباط نماید و آنگاه استاد نتیجۀ موردنظر را با بیانى روشن در اختیار او قرار مى‌دهد تا او آنچه را خود استنباط نموده با نتیجه‌اى که نهایتا استاد بیان کرده است، بسنجد و بر آن منطبق سازد.

از اینجا دانسته مى‌شود که میان تعریف به مثال و روش استقرایى، نسبت عموم و خصوص مطلق برقرار مى‌باشد. زیرا روش استقرایى همان تعریف به مثال است، منتها با ذکر مثالهاى فراوان و افزودن تعریف تفصیلى.

نکته:تعریف به مثال، قسم پنجمى در برابر حدّ تام و ناقص و رسم تام و ناقص به شمار نمى‌آید؛ بلکه در حقیقت از مصادیق تعریف به عرضى خاصه یعنى رسم ناقص است. زیرا که مثال مذکور، مختص به همان ماهیّت است. مثلا «الفعل کضرب» در این مثال ضرب مخصوص فعل است و بر فعل عارض مى‌شود نه بر عنوان اسم و حرف از این‌رو عرضى خاصه نام دارد و وقتى رسم ناقص شد همان‌طورى که در آن‌جا به عرضى خاصه قناعت مى‌شد در این‌جا هم مى‌توان به مثال قناعت کرد البتّه به شرط این‌که مثال روشنى باشد و بتواند مُمثلٌ له را از سایر اشیاء تمیز دهد.

 

تعریف به تشبیه 

تعریف به تشبیه نیز رسم ناقص محسوب مى‌شود و از این‌جهت مانند تعریف به مثال است. در این نوع تعریف شىء موردنظر به چیز دیگرى که نوعى جهت مشترک با آن دارد تشبیه مى‌شود البته مشروط برآنکه مخاطب بداند «مشبه به» - یعنی چیزى که شىء به آن تشبیه شده - داراى آن جهت مشترک است. (یعنى صفتى که در آن صفت  آن‌دو شبیه هم هستند در مشبه به شناخته شده باشد.) مانند: تشبیه وجود به نور؛ که هردو خودبه‌خود آشکارند و غیر خود را آشکار مى‌کنند (ظاهِر بنفسه مُظهِر لغیره).

این نوع از تعریف در معقولات محض بسیار نافع و سودمند است و مى‌توان با تشبیه آنها به محسوسات نوآموزان را با مفاهیم آن بهتر آشنا ساخت چرا که محسوسات به ذهن نزدیک‌تر هستند و ذهن أنس بیشترى به آنها دارد چنانکه در بحثهاى پیشین هریک از نسبتهاى چهارگانه را براى تقریب به ذهن به یک امر محسوس تشبیه کردیم و گفتیم مثلا متباینین، در این‌جهت که هرگز با هم تلاقى نمى‌کنند مانند دو خط موازى هستند که هرگز یکدیگر را قطع نمى‌کنند. تشبیه وجود به نور نیز از این قبیل است.

 

شروط تعریف

گفته شد که هدف از تعریف یک شىء شناساندن مفهوم آن و جدا ساختن آن از امور دیگر است و این هدف تنها در صورت تحقق پنج شرط قابل دستیابى است:

 

شرط اول : معرِّف باید با معرَّف در صدق برابر باشد .

یعنی هرچه تعریف بر آن صادق است مصداق معرَّف باشد و هرچه معرِّف بر آن صدق مى‌کند مصداق تعریف نیز باشد. یعنى معرِف باید جامع و مانع باشد (جامع افراد و مانع اغیار).

که با توجه به شرط فوق تعریف شىء توسط امور زیر صحیح نیست:

1 - تعریف به اعم: زیرا اعم مانع اغیار نیست و همه افراد را شامل مى‌شود مانند تعریف انسان به اینکه حیوانى است که بر روى دو پا راه مى‌رود که این تعریف، تعریف به اعم است چراکه برخى دیگر از حیوانات نیز بر روى دو پا راه مى‌روند.

2- تعریف به اخص: چون اخص جامع افراد نیست. مانند تعریف انسان به اینکه حیوانِ طالبِ علم است زیرا هر انسانى طالب علم نیست.

3- تعریف به مباین: چرا که یکى از دو مفهوم مباین را نمى‌توان بر دیگرى حمل کرد و آن‌دو هیچ مصداق مشترکى ندارند.

 

شرط دوم: مفهوم معرِّف باید نزد مخاطب روشن‌تر و شناخته شده‌تر از معرَّف باشد وگرنه هدف و مقصود از شرح مفهوم آن تأمین نخواهد شد.

با توجه به این شرط، تعریف به دو امر زیر صحیح نیست:

1 - تعریف به آنچه از جهت وضوح و ابهام با معرف برابر است. مانند تعریف عددِ فَرد به اینکه عددى است که از عددِ زوج یک واحد کمتر است. چرا که زوج نه واضح‌تر از فرد است و نه مبهم‌تر از آن، بلکه از این ‌جهت برابر هستند. همین طور تعریف هریک از دو مفهوم متضایف توسط دیگرى نیز این گونه است. زیرا دو مفهوم متضایف با هم تصور مى‌شوند مثل تعریف پدر به«والد فرزند» .

 2- تعریف به آنچه مبهم‌تر و ناشناخته‌تر از معرّف است مانند تعریف نور به اینکه نیرویى شبیه وجود است.

 

شرط سوم: مفهوم معرِّف نباید عین معرَّف باشد مانند تعریف حرکت به جابجایى و یا تعریف انسان به بشر، بعنوان یک تعریف حقیقى نه تعریف لفظى. بلکه لازم است یک نحوه اختلاف و مغایرتى میان آن‌دو حاکم باشد یا به این صورت که یکى مجمل و دیگرى مفصل باشد مانند تعریف به حد تام.

 

شرط چهارم: تعریف نباید دورى باشد .

دوری بودن تعریف آن است که:

معرِّف خودش مجهول و ناشناخته باشد و شناسایى آن تنها بوسیلۀ معرَّف ممکن باشد. پس از یک سو مقصود از تعریف، شناسایى معرَّف توسط معرِّف است و از سوى دیگر معرِّف خودش تنها بوسیلۀ معرَّف شناسایى مى‌شود و بدینسان معرِّف خودش معرَّف مى‌شود و این محال است. زیرا بازگشتش به آن است که شىء (معرَّف) پیش از آنکه معلوم باشد، شناخته شده باشد و به عبارتی : بازگشتش به آن است که شىء (علم) بر خودش توقف داشته باشد.

گاهى دور با یک واسطه تحقق مى‌یابد (یعنى شىء با یک واسطه بر خودش توقف دارد) که به آن دور مُصَرَّح (روشن) گفته مى‌شود و گاهى با چند واسطه تحقق مى‌یابد که دور مُضمَر (پنهان) نامیده مى‌شود.

 

شرط پنجم: الفاظى که در تعریف بکار مى‌رود باید واضح و روشن بوده و هیچ ابهامى در آنها نباشد. ازاین‌رو بکار بردن کلمات دور از ذهن و نامأنوس و نیز کلمات پیچیده در تعریف صحیح نیست و همچنین استعمال الفاظ مشترک و مجاز بدون قرینه در تعریف درست نیست اما با قرینه اشکالى ندارد، چنانکه در بحث مشترک و مجاز بدان اشاره شد. ولى در هر حال بهتر است از مجاز در تعریفها و اسلوبهاى علمى پرهیز شود.

 


منابع:

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج1

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج1

 

تلخیص: فائزه موسوی