حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عالم مثال» ثبت شده است

عالم مثال 

«مثال» مشترک لفظی است و در دو معنای مختلف به کار می رود: 

1) عالم مثال که عالمی است که جواهر موجود در آن ذاتاً از ماده مجردند، اما آثار و لوازم امور مادی (مانند شکل، اندازه، رنگ، کم، کیف و ...) را دارند.

2) مثال به معنای رب النوع که همان عقول عرضیی هستند که افلاطون و اشراقیون به آن قائل بودند و مربوط به عالم عقل هستند (یعنی هم از ماده و هم از آثار ماده مجردند). مثال به این معنا معمولاً به صورت جمع، یعنی «مُثُل» به کار می رود.

حکمای مشا به عالم مثال اعتقاد ندارند و جوهری را که از ماده مجرد باشد اما آثار و خواص ماده را داشته باشد در اقسام جوهر ذکر نکرده اند. همچنین عقول عرضی (ارباب انواع) را نیز قبول ندارند و عقول را منحصر به عقول طولی دهگانه می دانند که آخرین آنها یعنی عقل فعال (عقل دهم)،  هیولای عالم عناصر و صورت جسمی منطبع در آن را می آفریند و آن گاه صورت های جوهری و اعراض، بر حسب استعدادهای حاصل از تأثیر اوضاع فلکی و حرکات آنها، به مرور توسط عقل فعال ایجاد می شوند.

حکمای اشراق عالم مثال را اثبات می کنند، اما آن را علت به وجود آورندۀ انواع مادی نمی دانند، بلکه ارباب انواع (مُثُل افلاطونی) را اثبات کرده و معتقدند که این مُثُل انواع مادی را ایجاد کرده و منشأ صدور افعال و آثار آنها می باشند.

صدرالمتألهین قدس سره همانند حکمای اشراق، عالم مثال و ارباب انواع هر دو را اثبات می کند و تدبیر انواع مادی را به ارباب انواع نسبت می دهد (نه عالم مثال).

علامه طباطبایی قدس سره، نظریه ای خاص دارند که با تمام نظریات فوق تفاوت دارد:

ایشان براهین حکمای اشراق برای اثبات ارباب انواع را رد و ابطال می کند و در این زمینه با حکمای مشا هم رأی است. یعنی معتقدند تنها کثرتی که در عالم عقول می تواند اثبات کرد کثرت طولی است. البته از نظر ایشان تعداد عقول برای ما معلوم نیست و دلیل بر صحت نظریۀ مشائیان مبنی بر عقول دهگانه وجود ندارد.

از طرفی علامه عالم مثال را اثبات کرده و در این زمینه با حکمای اشراق هم رأی می شود. با این تفاوت که ایشان آخرین عقل در سلسلۀ طولی (یعنی عقل فعال) را علت ایجادی عالم پس از خود (یعنی عالم مثال) می داند و عالم مثال را واسطه و علت در ایجاد عالم ماده می داند. (یعنی به رابطۀ علی و معلولی بین عالم مثال و ماده معتقدند)

عالم مثال را «برزخ» هم می نامند، زیرا میان عقل مجرد و جوهر مادی قرار گرفته است. همچنین به آن «خیال منفصل» می گویند زیرا از خیال حیوانی که متصل به حیوان است، مستقل می باشد.

 

عالم مادی 

عالم مادی همین عالم مشهود است که پست ترین مراتب هستی را تشکیل می دهد. صورت های موجود در این عالم همگی متعلق به ماده و مرتبط با قوه و استعداد است. همۀ موجودات عالم ماده در آغاز وجود همۀ کمالاتشان بالقوه است و سپس در اثر حرکت به مرور از قوه به فعلیت می رسد. چه بسا در بین راه موانعی از رسیدنش به کمال جلوگیری کند و لذا این عالم، عالم تزاحم و برخورد با یکدیگر است.

دربارۀ اجزای عالم مادی و نحوۀ ارتباط آنها با هم سه نظریه وجود دارد:

1) اجزای جهان هیچ ارتباطی با هم ندارند و از بین رفتن یا تغییر یکی از آنها، تأثیری در بقیه ندارد. (مانند انباری که اشیایی در آن انباشته شده). تنها میان برخی حوادث ارتباط وجود دارد.

2) اجزای جهان با هم مرتبط اند، مانند ارتباط بین اجزای یک ماشین که هر یک کار مخصوصی دارد که برای کار مجموع ضروری است. بنابراین کم و زیاد شدن یا تغییر اجزا، در وضع مجموع اثر می گذارد و احیاناً اختلال ایجاد می کند. این طرز فکر بین دانشمندان به ویژه بعد از عصر نیوتن رواج یافت.

3) اجزای جهان با هم مرتبطند، از نوع پیوستگی اعضای یک پیکر. یعنی مجموع جهان یک واحد شخصی است. (مانند یک انسان که با اعضا و اجزا و میلیاردها سلولی که دارد، یک حیات واحد و شخصیت واحد و روح واحد دارد) این دیدگاه حکمای الهی از گذشته (زمان ارسطو) تا کنون بوده است.

 

وحدت عالم مادی

از دیدگاه علامه قدس سره نیز عالم ماده یک واحد حقیقی است (نظریۀ سوم) که بالذات متحرک است و خواص و اعراض نیز که از وجود آن بیرون نیستند، به طفیل وجود آن در تبدل اند. هر پدیدۀ جوهری، قطعۀ مخصوصی از این حرکت پهناور است که از پدیدۀ پیش و پس از خود گسسته نیست، هرچند ما آن را یک موجود جدا از دیگران فرض می کنیم.

 

غایت حرکت عالم مادی

حرکت جوهری جهان مادی به سمت تجرد تام می رود و غایت این حرکت واحد، عالم تجرد است. حرکت، خروج از قوه به فعل است، یعنی از یک آمادگی خاص به سمت یک کمال خاص سیر نمودن. پس مقصد برای حرکت ضروری است. اگر خود هدف دارای مقصد دیگری باشد، معلوم می شود که آن هدف مقصد نهایی نبوده، زیرا مقصد نهایی و هدف حقیقی آن است که متحرک با رسیدن به آن آرام شود و حرکت به ثبات تبدیل شود.

پس مجموع جهان حرکت، دارای هدف نهایی است که با رسیدن به آن، از قوه به فعلیت رسیده و آرام شود. در ضمن چون مجموع جهان یک واحد حقیقی است، موردی برای تزاحم و درگیری نخواهد بود و این واحد منسجم بدون برخورد با مانع یقیناً به هدف می رسد.

اما اینکه چگونه جهان متغیر مادی با جهان ثابت مجرد پیوند می خورد، در حالیکه علتِ شیءِ متحرک باید خود نیز متحرک باشد، قبلا بحث کردیم که خلاصۀ آن به این صورت است:

موجودی که ذاتاً متحرک است، فقط هستی اش را از علت دریافت می کند، نه حرکتش را. این موجود دو جنبه دارد: یکی جهت ثبات و دیگری جهت تغیر. جهت ثبات که نفسی و مطلق است، مستند به علت است. بنابراین علتی که متغیر بالذات را می آفریند، امری ثابت را آفریده و خود نیز می تواند ثبات باشد، بلکه لزوماً باید ثابت باشد.  


منبع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 4 

 

مقصود از فعل واجب تعالی، همان عالم آفرینش و جهان مخلوقات است که از ذات اقدس الله سرچشمه گرفته و تجلی یافته است.

جهان آفرینش را می توان از جهات گوناگون دسته بندی کرد: مجرد و مادی، ثابت و سیال، بالفعل و بالقوه، ذهنی و خارجی و ... در اینجا تقسیم جهان مخلوقات به سه عالم کلی: عقل، مثال و ماده را بررسی می کنیم.

نکته 1: مقصود از «وجود» در عبارت «عوالم کلی وجود» یا اینکه «وجود از سه عالم کلی تشکیل یافته است»، «وجودِ امکانی» است و شامل واجب تعالی نمی شود. «عالَم» به معنای «ما یُعلَمُ به» است و ماسوی الله از آن جهت که آیت و نشانۀ وجود خداوند است، عالم نامیده می شود. واجب تعالی هر چند مجرد محض است، اما نمی توان به او «عالَم» اطلاق کرده و او را داخل در عالم عقل دانست.

نکته 2: مقصود از «کلی» در عبارات فوق، سعه و گستردگی وجودی است و مراد از «کلی بودن هر یک از عوالم سه گانه»، مشتمل بودن هر یک بر وجودهای متعدد و گوناگون است. (که هر کدام یک عالم جزئی به شمار می آید.)

 

ویژگی های عوالم سه گانه 

1) عالم عقل

عالمی است مجرد از ماده و آثار آن.

در این عالم، موجودات به نحو کلیت و مجرد از ماده و آثار و لوازم آن و مجرد از حدود و اندازه ها و مقادیر وجود دارند.

 

2) عالم مثال

عالم مثال از ماده مجرد است، اما برخی از آثار آن را دارد.

در عالم مثال، همان حقایق موجود در عالم عقل، در حدود و اندازه ها و با مقادیر و اشکال جلوه می کنند. (که مرتبۀ نازله ای است) البته در عین حال از ماده و قوه و استعداد و حرکت و تغییر مجرد اند.

پس موجودات مثالی، از موجودات عقلی نشأت گرفته و معلول آنها و قائم به آنها هستند.

تعاقب موجودات مثالی نسبت به یکدیگر به ترتب وجودی است.

توضیح: وقتی کسی در عالم مثال، صورتی را پس از صورت دیگر مشاهده می کند، چنین نیست که مانند عالم ماده، صورت پیشین با حرکت و خروج از قوه به فعل، به صورت جدید تبدیل شده باشد. بلکه این تعاقب، در واقع در ادراک بیننده است که نخست یکی را می بیند و سپس دیگری را. خود شیء خارجی که در عالم مثال است، مجرد است و حرکت و زمان در آن وجود ندارد و زائل یا تبدیل نمی شود، بلکه بیننده این گونه می پندارد.

حرکت و تغییر در خیال انسان نیز به همین نحوۀ «ترتب وجودی» است. وقتی ما در خیال خود حرکت جسمی را تصویر می کنیم، گمان می کنیم که همان صورت ذهنی جسم است که دارد تغییر مکان می دهد. اما در حقیقت این  صورت های ذهنی متعدد هستند که یکی پس از دیگری ادراک می شوند. مانند عکس هایی که روی فیلم قرار دارند و یکی پس از دیگری مشاهده می شوند، به گونه ای که به نظر می رسد یک عکس در حال حرکت است. بنابراین حرکت تصویر شده در قوۀ خیال، در واقع «علم به حرکت» است، نه «علمی که خودش متغیر باشد» یا «حرکت در علم».

در عالم مثال، صورت های مثالی با شکل های گوناگونی برای یکدیگر ظاهر می شوند، اما این اختلاف در ظهور، وحدت شخصی جوهر مثالی را مخدوش نمی کند. (مانند شخص معروفی که در زمان های گذشته بوده و هر یک از مردم او را به شکلی تصور می کنند و در ذهن هر یک به گونه ای متفاوت تمثل می یابد، اما این اختلاف تصاویر، به وحدت آن شخص لطمه ای نمی زند.)

 

3) عالم ماده

عالمی است که همۀ جوهرها و عرض هایش، همراه با ماده می باشند.

موجودات مادی، ظهور و تجلی نازلۀ حقایق مثالی هستند و نظامی که در عالم ماده هست، پرتو و نازلۀ نظامی است که در عالم مثال برقرار است.

 

ارتباط میان عوالم سه گانه 

1) میان عوالم سه گانه، تقدم و تأخر وجود دارد. (مرتبۀ وجودی عالم عقل، مقدم بر عالم مثال و مرتبۀ وجودی عالم مثال، مقدم بر عالم ماده است.)

توضیح: عوالم در عرض یکدیگر نیستند و بین آنها ترتب و تقدم و تأخر (البته نه زمانی) برقرار است و در طول هم هستند.

عالم عقل و مثال، عالم فعلیت محض هستند که هیچ قوه و استعدادی در آنها نیست. لذا از جهت وجودی، قوی تر از عالم ماده اند که هر چه در آن است، یا قوۀ محض است (مانند هیولای اولی) یا وجودش با قوه و استعداد آمیخته است (مانند طبیعت های مادی). پس عالم عقل و مثال، بر عالم ماده تقدم وجودی دارند.

عالم عقل که مجرد از ماده و خواص آن است، نسبت به عالم مثال که خواص ماده را دارد، حدود و قیود وجودیِ کمتری دارد و در سلسلۀ حقیقت وجود، نزدیکی آن به واجب الوجود (که بالاترین مرتبۀ هستی است) بیشتر بوده و مقدم بر عالم مثال است.

2) میان عوالم، رابطۀ علیت و معلولیت برقرار است. (عالم عقل علت عالم مثال و عالم مثال، علت عالم ماده است)

3) عوالم با یکدیگر تطابق دارند و هر یک کمالات عالم مادون را واجد است.

از آنجا که هر علتی، کمال معلول خود را به گونه ای برتر دارا است، پس همۀ کمالات و نظام های موجود در عالم ماده، به نحو شریف تری در عالم مثال موجود است. (هر چیزی در عالم ماده است، وجود برتر و منزه از ماده اش در عالم مثال است) همچنین همۀ کمالات و نظام های عالم مثال، به نحو شریف تری در عالم عقل تحقق دارد. (هر چیزی در عالم مثال است، وجود برتر و منزه از ماده و مقدار و حد و اندازه اش در عالم عقل است.)

4) نظام موجود در عالم عقل، مطابق با نظام ربوبی است که در علم واجب تعالی موجود است. 


منبع: 

ترجمه و شرح بدایة الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 4

 

تعریف کلی: کلی تصوری است که عقل از فرض صدق آن بر موارد متعدد ابا و امتناع ندارد.

(یعنی عقل فی نفسه صدق آن بر موارد متعدد را تجویز می کند، خواه در خارج مصادیق فراوان داشته باشد، مانند مفهوم عقلی انسان، یا فقط یک مصداق داشته باشد، مانند خورشید یا واجب الوجود، یا هیچ مصداقی نداشته باشد، مانند سیمرغ یا اجتماع نقیضین.)

علمِ کلی را «عقل» یا «تعقل» می نامند.

تعریف جزئی: جزئی تصوری است که عقل، فرض انطباق آن بر بیش از یک مورد را محال می داند.

نکته: در علم حضوری، کلی و جزئی مطرح نیست، زیرا معلوم با وجود خارجی خود و بدون وساطت مفهوم یا صورت ادراکی نزد مدرک حاضر است، درحالی که مسئلۀ صدق و حمل و انطباق فقط دربارۀ مفاهیم و صورت های علمی مطرح می شود.

 

صورت های جزئی بر دو دسته اند:

حسی: تصور حسی همان صورتی است که در حال مواجهه با اشیای مادی و در اثر ارتباط اندام های حسی با واقعیت مادی در ذهن منعکس می شود. مانند تصویری که هم اکنون که در حال مطالعه هستید، از کلمات این نوشته در ذهن شما هست.

خیالی: تصور خیالی در پی تصور حسی (در قوۀ حاسه)، در قوۀ خیال پدید می آید، ولی بقای آن منوط به بقای ارتباط با خارج نیست و با ناپدید شدن صورت حسی، صورت خیالی باقی می ماند و انسان می تواند هرگاه بخواهد آن را احضار کرده و شیء خارجی را دوباره تصور کند. مانند اینکه چشمان خود را ببندید و همین نوشته ها را در ذهن تصور کنید.

قبلا بیان شد که «صورت های ذهنی به هر شکل فرض شوند، کلی و قابل انطباق بر مصادیق کثیر هستند». علت این که علم حسی و خیالی را جزئی به شمار آوردیم این است که در علم حسی، قوای حسی با مادۀ معلوم خارجی اتصال و ارتباط دارند. علم خیالی هم چون متوقف بر علم حسی است، به واسطۀ حس با معلوم خارجی ارتباط دارد. این ارتباط با خارج، همانند نفس خارج، امری شخصی است. لذا هرگاه صورت ذهنی همراه با ارتباطش با خارج اعتبار گردد، تنها بر همان معلوم خارجی که آن ارتباط ویژه را با آن دارد منطبق گشته و جزئی خواهد بود. اما اگر این ارتباط لحاظ نشود، صورت علمی خواه حسی باشد و خواه خیالی یا غیر آن، فی حد نفسه و با نظر به خودش قابل صدق بر موارد متعدد و کلی خواهد بود.

 

تجرد علوم حسی و خیالی

صورت های علمی (عقلی، حسی یا خیالی) اموری مجرد اند. اثبات این مدعا به این شرح است:

برهان اول (که در فصل قبل ذکر شد): علم از آن جهت که علم است، قابلیت تغییر ندارد، از طرفی هر پدیدۀ مادی، قابلیت تغییر و تحول دارد، لذا علم و ادراک غیرمادی است.

برهان دوم: صورت های علمی فی حد نفسه، قابل انطباق بر کثیرین (کلی) هستند. از طرفی امور مادی همگی جزئی و متشخص اند. لذا صورت های علمی مادی نیستند.

برهان سوم: امور مادی، انقسام پذیر، زمانمند و مکان مند هستند. صورت های علمی این گونه نیستند، پس نمی توان آنها را مادی به شمار آورد.

  

اشکال اول: علوم (به ویژه علوم حسی)، در زمان خاصی حادث می شوند. (مثلا زمانی که به خورشید نگاه کنیم، صورت حسی آن در ما تحقق می یابد)، پس نمی توان گفت که صورت های علمی مقید به زمان نیستند.

پاسخ: دیدن خورشید منوط به شرایطی است که این شرایط اموری مادی و مقید به زمان هستند، اما آنچه از پس این شرایط تحقق می یابد، امری غیرمادی است. در واقع شرایط حصول استعداد برای ادراک این امور، مقید به زمان است، نه خود علم.

 

اشکال دوم: ادراک حسی فقط در صورتی تحقق می یابد که چشم و گوشی باشد و فعل و انفعالاتی مادی در مغز صورت گیرد و اگر قسمت مربوطه در مغز مختل شود، علم نیز مختل می شود، پس صورت های علمی (به ویژه حسی) مادی اند.

پاسخ: ما منکر حقایق فیزیولوژیکی نیستیم و توقف ادراک حسی و غیر آن بر یک سری ابزارآلات مادی و وقوع فعل و انفعالات خاص را می پذیریم، اما می گوییم که همۀ اینها برای این است که در نفس، استعداد حصول علم و ادراک پدید آید، ولی خود علم و ادراک امری مادی نیست، چون ویژگی های امور مادی را ندارد.

 

بسیاری از فلاسفۀ پیش از صدرالمتألهین قدس سره، مراتب علم و ادراک را بدین شکل تبیین می کردند:

معلوم خارجی ابتدا از راه حواس، توأم با فعل و انفعالات خاص به انسان منتقل می شود. صورت علمی در این مرحله مشروط به حضور ماده و اعراض تشخص دهنده است. سپس در مرتبۀ تخیل، همان صورت محسوس مادی، بدون مادۀ خارجی (فقط با اعراض) در ذهن حضور می یابد. سپس در مرتبۀ تعقل (که علم به مفاهیم کلی است)، آن صورت خیالی باز هم از ماده مجردتر شده و به صورتی در ذهن حضور می یابد که بر افراد بسیار قابل انطباق است. به طور خلاصه، «کلی» از طریق تجرید (مجرد ساختن) امر مادیِ «جزئی» به وجود می آید. منظور از عبارت «تقشیر» (پوست کندن)، همان جداساختن معلوم از ماده و دیگر اعراض تشخص دهنده است، به گونه ای که فقط ماهیت برهنه از همۀ پوسته ها و عوارض باقی بماند.

مؤلف قدس سره این کلام حکما را حمل بر تشبیه و مجازگویی، برای نزدیک ساختن مطلب به ذهن مبتدی می کند و بیان می دارد که صورت حسی و خیالی هر دو مجرد از ماده اند و شرایط یاد شده (مانند حضور ماده نزد اندام های حسی و توأم بودن با اعراض تشخص دهنده) فقط برای آن است که استعداد و آمادگی برای ادراک حسی و خیالی در نفس پدید آید. صورت عقلی نیز از صورت خیالی کنده و انتزاع نمی شود، بلکه صورت مستقلی است که در نفس ادراک می شود، ولی نفس برای آنکه مستعد و آمادۀ ادراک آن شود، باید از قبل، بیش از یک فرد از آن ماهیت را تخیل کرده باشد.

نکته: صورت حسی و خیالی مجرد از ماده اند، اما تجردشان «مثالی» است. یعنی از ماده مجردند، اما واجد برخی آثار و عوارض ماده (مانند رنگ، شکل  و کمیت) هستند.

 

عوالم کلی وجود

تاکنون دانستیم که صورت های علمی (حسی، خیالی، و عقلی) مجرد از ماده اند. همچنین قبلا اشاره شد که انسان هنگام ادراک، با صورت های علمی اتحاد می یابد. نتیجه این است که وجود از جهت تجرد از ماده، از سه عالم کلی تشکیل می شود:

1) عالم قوه و ماده

2) عالم مثال (برزخ بین عالم ماده و عالم عقل) که از ماده مجرد است، اما آثار ماده (شکل، مقدار، موقعیت و ...) را دارد. در این عالم، صورت های جسمانی و اعراض وجود دارند، بدون ماده ای که حامل قوه و انفعال باشد.

این عالم به دو قسم تقسیم می شود: مثال اعظم که قائم به خود است و مثال اصغر که قائم به نفس است و نفس به هر نحو که بخواهد با حق یا گزاف در آن تصرف می کند.

3) عالم عقل که عالم تجرد از ماده و آثار آن است.

این عوالم ترتیب طولی دارند و عالم عقول مجرد از همه مرتبه اش بالاتر و وجودش قوی تر و قربش به مبدأ اول بیشتر است، زیرا عقول مجرد فعلیتشان کامل و از آمیختگی با ماده مبرا است. بعد عالم مثال است که از ماده منزه است اما نه از آثار آن، و بعد عالم ماده قرار دارد که محل هر نقص و شری است.

 

نکته 1: «عالَم» اسم آلت است به معنای «ما یُعلَم به». ما سوی الله از آن جهت که آیت و نشانۀ وجود خداوند است، عالم نامیده می شود. واجب تعالی اگر چه مجرد محض است، نمی توان آن را داخل در عالم عقل دانست و اساساً اطلاق عالم بر او روا نیست. وجود خداوند از همۀ عوالم یادشده بیرون می باشد و مقصود از وجود در اینجا، فقط «وجود امکانی» است.

نکته 2: مراد از کلی بودن هر یک از عوالم سه گانۀ، مشتمل بودن آنها بر وجودهای متعدد و گوناگون است.

 

با توجه به این که قبلا گفتیم «معلوم یک موجود مجرد است»، این سوال مطرح می شود که: علم چگونه به موجوداتی که در عالم ماده هستند تعلق می گیرد؟ پاسخ این است که تعلق علم به موجودات مادی به صورت غیرمستقیم و به واسطۀ موجود مجرد مثالی یا عقلی صورت می گیرد که در ازای هر یک از این موجودات مادی قرار دارد.

در بخش آینده دربارۀ هریک از این عوالم و ویژگی های آنها بحث خواهد شد. 


منبع:

ترجمه و شرح بدایة الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 3 

 

الباب السادس فی أحوال متعلقات الفعل

متعلقات الفعل کثیرة منها :

المفعول ، والحال ، والظرف ، والجار والمجرور ، وهذه (المتعلقات) أقل فی الأهمیة من (رکنی الجملة) ومع ذلک فقد تتقدم علیها – أو على أحدهما: فیقدم المفعول لأغراض – أهمها :

(1)   تخصیصه بالفعل

(2)   مُوافقة المخاطب : أو تخطئته

(3)   الاهتمام بالفعل

(4)    التبَّرّک به التَّلذذّ به

ویتقدّم کل من الحال ، والظرف ، والجار والمجرور ، لأغراض کثیرة

 (1) منها : تخصیصها بالفعل :

(2) ومنها : کونها موضع الانکار:

(3) ومنها : مراعاة الفاصلة : أو الوزن:

والأصل فی المفعول : أن یُؤخر عن الفعل ، ولا یُقدّمُ علیه إلاَّ لاغراضٍ کثیرة.

(1)  منها – لتخصیص – نحو : (إیَّاک نعبد) رداً على من قال : أعتقد غیر ذلک

(2)  ومنها – رعایة الفاصلة – نحو : (ثم الجحیم صلُّوّهُ

(3)  ومنها - التّبرک – نحو : قُرآنا کریماً تلوتُ

(4)  ومنها – التلذذ – نحو : الحبیب قابلتُ

والأصل فی العامل : أن یقدَّم على المعمول ، کما أن الأصل فی المعمول أن تُقدَّم عمدته على فضلته – فیحفظ هذا الأصل بین الفعل والفاعل.

أمّا بین الفعل والمفعول ونحوه : کالظرف ، والجار والمجرور ، فیختلف الترتیب – للأسباب الآتیة :

(1)  إمَّا لأمر معنوی – نحو : (وجَاءَ مِنْ أقصى المدینةِ رجلٌ یسعى) فلو أخِّر المجرور لتوُهمِّ أنه من صلة الفاعل ، وهو خلاف الواقع لأنه صلةٌ لفعله

(2)  وإمّا لأمر لفظی – نحو : (ولقد جاءهُمُ من ربهم الهُدى) ، فلو قُدم الفاعل لاختلفت الفواصلُ ، لأنها مبنیة على الألف

(3)  وإما للأهمیة – نحو : قُتل الخارجیُّ فلانٌ

وأما تقدیم الفضلات على بعض : فقد یکون

(1)  للأصالة فی التقدم لفظاً – نحو : حسبت الهلال طالعاً ، فانّ الهلال وإن کان مفعولاً فی الحال ، لکنه مبتدأ فی الأصل أو للأصالة فی التقدُّم معنى – وذلک کالمفعول الأول فی نحو : أعطى الأمیر الوزیر جائزة ، فإن الوزیر : وإن کان مفعولا بالنسبة إلى الأمیر ، لکنه فاعل فی المعنى بالنسبة إلى الجائزة

(2)  أو لإخلال فی تأخیره – نحو : مررت راکباً بفلان – فلو أخرت الحال لتُوهّم أنها حال من المجرور ، وهو خلاف الواقع ، فانها حال من الفاعل والأصل فی المفعول ذکره ، ولا یحذف إلا لأغراض تقدم ذکرها.

  

باب ششم در احوال متعلقات فعل

متعلقات فعل زیاد می باشند و از جمله آنها :

مفعول، حال، ظرف، جار و مجرور و این متعلقات از نظر اهمیت از دو رکن جمله (مسند و مسند الیه)  کمتر می باشند با این حال گاهی بر آنها یا بر یکی از آنها متقدم می شوند : پس مفعول را برای اهدافی جلو می آوریم که مهمترین آنها عبارتند از :

(1)   تخصیص مفعول به فعل

(2)   موافقت و هماهنگی با مخاطب یا نسبت خطا دادن به او

(3)    اهمیت دادن به فعل

(4)   تبرک جستن به مفعول ، لذت بردن از مفعول

 

و هر یک از حال و ظرف و جار و مجرور را برای اهداف فراوانی جلو می آوریم

(1)   از آن غرض ها، تخصیص آنها به فعل است

(2)   از آن غرض ها ، بودن آنها در موقعیت انکار است

(3)   از آن غرض ها ، مراعات فاصله (ابتدا و انتهای آیات) یا وزن (در اشعار) است

 

و اصل و قانون در مفعول این است که بعد از فعل بیاید و بر فعل مقدم نمی گردد مگر برای هدفهای فراوانی.

(1)  از آن غرض ها، برای تخصیص  است مثل إیاک نعبد (که اینجا إیاک که مفعول نعبد است بر فعل مقدم شده). و این سخن ردّ کسی است که می گوید به غیر از این باور دارم.

(2)  از آن غرض ها، رعایت فاصله است مانند ثم الجحیم صلوه ، سپس او را در آتش بیاندازید (در اینجا الجحیم که مفعول است مقدم شده تا فاصله و آخر آیات یکنواخت شود)

(3)  و از آن غرض ها، تبرک جستن است مانند قرآن کریم را تلاوت کردم

(4)  و از آن غرض ها احساس لذت کردن است مانند با دوستم روبرو شدم

 

و اصل در عامل این است که بر معمول مقدم شود آنچنان که اصل در معمول این است که معمول عمده ازمعمول غیر عمده جلوتر بیاید و این اصل در فعل و فاعل حفظ می شود.

اما بین فعل و مفعول و مانند آن مثل ظرف، جار و مجرور به ترتیب مختلف می آید برای علتهایی که ذکر می کنیم:

(1)  این اختلاف در ترتیب یا برای یک امر معنوی است مانند : (وجَاءَ مِنْ أقصى المدینةِ رجلٌ یسعى) - از حومه شهر مردی آمد که کوشش می کرد - (پس اگر به عقب بیاندازیم مجرور را (من اقصی) این توهم پیش می آمد که آن صله و دنباله فاعل (رجل) است و این خلاف واقع است برای اینکه آن صله برای فعل است )

(2)  یا این اختلاف در ترتیب برای یک امر لفظی است مانند: (ولقد جاءهُمُ من ربهم الهُدى)  - و به تحقیق آمد آنان را از سوی پروردگارشان هدایت - پس اگر فاعل (الهدی) مقدم می شد فاصله آیات اختلاف  که مبتنی بر الف بود اختلاف پیدا می کرد.

(3)  یا این اختلاف در ترتیب برای اهمیت برخی واژه ها است مانند کشته شد خارجی فلان (اسم فرد را می آوریم)

 

و اما تقدم بعضی از چیزهای زائد بر بعضی دیگر به این جهت است:

(1)  برای اینکه در تقدم لفظی اصالت دارد مانند (حسبت الهلال طالعا) با اینکه هلال مفعول است ولیکن در اصل مبتدا بوده و از جهت معنی در تقدم اصالت دارد – مانند مفعول اول در این مثال (أعطی الامیر الوزیر جائزه ) که اگر چه وزیر برای امیر مفعول می باشد و لکن در معنی نسبت به جائزه فاعل می باشد

(2)  و برای اینکه در تاخیر آن اخلال پدید می آید مانند (مررت راکبا بفلان) اگر راکبا که حال است با تاخیر بیاید این توهم پیش می آید که حال برای مجرور (بفلان) است و این خلاف واقع است . و چون راکبا حال برای فاعل است و اصل در مفعول ذکر آن می باشد و حذف نمی شود ، مگر برای اغراضی که ذکر شد.