حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عرضی مفارق» ثبت شده است

فصل در یک تقسیم بندی به دو گروه منطقی و اشتقاقی تقسیم می شود:

 

تعریف فصل منطقی: خاص ترین و معروف ترین لازم عارض بر نوع.

یادآوری: مفاهیم عَرَضی که بر یک نوع حمل می شوند، دو نوعند:

1) عرضی مفارق: گاهی عارض می شود و گاه عارض نمی شود، بر برخی از افراد نوع عارض می شود و بر برخی دیگر عارض نمی شود (مانند: کاتب، شجاع و بخیل برای انسان)

2) عرضی لازم: هرگز از نوع جدا نمی شود و همیشه همراه آن است (مانند: مُدرک کلیات، متکلم و متحرک با اراده برای انسان) و خود بر دو نوع است:

الف) لوازم عام: اختصاص به آن نوع ندارد و به انواع دیگر هم عارض می گردد (مانند متحرک با اراده برای انسان که بر دیگر انواع حیوان نیز عارض می شود)

ب) لوازم خاص: اختصاص به آن نوع دارد (مانند متکلم که فقط بر انسان حمل می شود)

به این ترتیب، فصل منطقی، مفهومی است که اولا: عرضی آن نوع است (و نه ذاتی). ثانیا: عرضی لازم است و انفکاکش از نوع محال است. ثالثا: از اخص عرضیات لازم است، یعنی مصداقا مساوی با نوع خود است و به انواع دیگر حمل نمی شود. رابعا: در بین سایر عرضیات لازم، بیشترین درجه معروفیت را دارد.

مثال) ناطق که به عنوان فصل انسان می آید، جزء ذاتی مختص انسان نیست و عرض لازم آن است.

توضیح: نطق یا به معنای ادراک کلیات است که در این حالت نزد مشهور حکما، یک کیفیت نفسانی است. یا به معنای تکلم (ایجاد کلام یا همان کلام) است که در این حالت، کلام یا صوت یک کیفیت مسموع است. کیفیت از مقولات عرضی است و هرگز نمی تواند جزء یک نوع جوهری باشد و فصل حقیقی آن را تشکیل دهد و به حمل اولی بر آن حمل شود.

  

تعریف فصل اشتقاقی (حقیقی): جزء ذاتی مختص که مقوم نوع است (سازنده و نگهدارنده نوع) و مبدا و منشأ فصل منطقی است، یعنی فصل منطقی از آثار و خواص آن به شمار می رود.

مثال) فصل اشتقاقی انسان، همان «نفس ناطقه» است، یعنی حقیقتی جوهری که جزء ماهیت انسان و مقوم آن است و اصل و مبدأ اموری چون ادراک کلیات و تکلم می باشد.

 

مفاهیمی که در تعریف ماهیات به عنوان فصل قرار می گیرد، غالبا فصل منطقی است که جزء ذات ماهیت نیست و عارض بر آن است. اطلاق فصل بر این مفاهیم یک اطلاق مجازی است و فصل حقیقی، همان فصل اشتقاقی است.

آنچه باعث می شود به جای فصل حقیقی، از فصل منطقی در حد ماهیت استفاده شود این است که:

1) دستیابی به جزء ذاتی مختص یک نوع کاری بسیار دشوار است. ما راهی به شناسایی ذاتیات اشیاء نداریم و آنها را غالبا از طریق عوارض و آثار و خواص آنها  (که همگی اموری بیرون ذات است) شناسایی می کنیم. انسان حس جوهرشناس ندارد. به عنوان مثال آنچه ما از یک سیب درک می کنیم، همان رنگ، بو، مزه، شکل و ... است که همه از عوارض سیب هستند، اما ذات و ماهیت سیب با هیچ حسی قابل درک نیست.

2) گاه لفظی که دلالت بر ذاتیات شیء کند در اختیار نداریم، لذا تعبیری می آوریم که با دلالت التزامی بر آن اشاره داشته باشد.

نکته: پس علت اینکه گاهی از دو چیز به عنوان فصل یک ماهیت نام برده می شود (مانند حساس و متحرک با اراده برای حیوان)، در حالیکه یک ماهیت در یک مرتبه فقط یک فصل می تواند داشته باشد (که در درس قبل توضیح داده شد) این است که فصل مذکور، در واقع از لوازم اخص شیء است (که می تواند متعدد باشد) و استفاده از همه این لوازم در تعریف، به مخاطب در تمیز شیء از دیگر اشیای مشارک با آن در جنس، کمک می کند.

  

حقیقت نوع، همان فصل اخیر آن است

حقیقت یک نوع را همان فصل اخیر، یعنی فصل قریب آن تشکیل می دهد. فصل تحصل دهنده نوع خود است و تمام چیزهایی که در سایر اجناس و فصول نوع به صورت مبهم قرار دارد، فصل اخیر، آنها را به صورت محصل دارا است.

پس چون نوعیت نوع را فصل اخیر تشکیل می دهد، تا وقتی فصل اخیر باقی باشد، نوع نیز باقی است (اگر چه برخی از اجناسش تغییر کرده باشد) و اگر آن فصل از میان برود، نوع نیز زایل می شود.

مثال) نفس ناطقه، فصل اخیر انسان است. تمام اموری که در اجناس و فصول دیگر انسان به نحو ابهام مأخوذ است، در آن به نحو تحصیل مأخوذ است. (زیرا به حیوان تحصل می دهد)  آنچه در حیوان معتبر است، یعنی جوهر، دارای ابعاد سه گانه، متحرک با اراده، نامی، حساس  در نفس ناطقه به نحو تحصیل معتبر است.

  

فصل در جنس خودش مندرج نیست

فصل (قریب یا متوسط یا بعید) در جنس خود (قریب یا متوسط یا بعید) مندرج نیست، مثلا ناطق در هیچ یک از حیوان، جسم نامی، جسم و جوهر مندرج نیست و هیچ یک از این امور در حد آن (ناطق) قرار ندارد.

دلیل: اگر معنای جنس در حد فصل مأخوذ باشد، جنس یاد شده، نیازمند فصل دیگری خواهد بود که به آن تحصل بدهد و از مجموع آن دو، فصل اول تشکیل شود. از آنجا که جنس موردنظر، بنابر فرض، در حد فصل دوم نیز مأخوذ است، نیازمند فصل سومی خواهد بود که به آن تحصل دهد و به همین ترتیب ... سلسله بی انتهایی از فصول به وجود می آید.  


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم

 

عَرَض چیست؟

عرض چیزی است که وجود استقلالی ندارد بلکه وجودش، "فی الموضوع" است، وجود در موضوع دارد. مثل رنگ یا بو که تا وقتی در شیئی تعیّن پیدا نکنند، وجود خارجی ندارند. 

در درسهای قبل عنوان شد که عَرَضی، محمولی است خارج از ذات موضوع، که بر موضوع ضمیمه (عارض) می شود. 

و این نکته بدیهی است که ابتدا باید موضوعی وجود داشته باشد که عرضی بر آن حمل شود. لذا گفته می شود وجود محمول (عرضی) فرع بر وجود موضوع است.

می توان این گونه بیان کرد که عَرَض در دو مفهوم بکار می رود:

 

1) عرض در مقابل ذاتى: (که تعبیر صحیح آن، همان عرضى با یاء نسبت است)؛

ذاتى، یعنى منسوب الى الذات و عرضى، یعنى منسوب الى العوارض الخارجیه.

مقصود از عرضی در مقابل ذاتی، همان کلی خارجی است که بر ذات موضوع حمل می شود. مثل اینکه ضاحک بودن یا کاتب بودن که بر انسان حمل می شود.

 

2) عرض در مقابل جوهر:

مقصود از عرض در مقابل جوهر، همان وجودِ فی الموضوع بودنِ عرض است. قائم به غیر بودن اوست. یعنی تا وقتی موضوعی نباشد وجود پیدا نمی کند.

الجوهرُ ما اذا وُجدَ، وُجدَ لا فى الموضوع.  وجود جوهر، لا فی الموضوع است. وجود آن به چیز دیگری وابسته نیست و  قائم به ذات است. مثل انسان، درخت ، سنگ.  

و العرضُ ما اذا وُجدَ فى الخارج، وُجدَ فى الموضوع.  مثل سفیدى یا عدد 1 که در شیء یافت مى‌شوند و به تنهایی وجود استقلالی ندارند (در عالم خارج نمی توان سفیدی مطلق را نشان داد یا یک "یک" و یا یک "دو" را دید. تا شیئی وجود نداشته باشد که این ها در آن ظهور پیدا کنند، نیستند).

 

تقسیمات عرضی 

الف- عرضی لازم : عرضى لازم، عبارت است از آن امر عرضى‌اى که انفکاک و جدایى آن از موضوعش، محال و ممتنع باشد و از لوازم لاینفک موضوع باشد.

مثلا فرد بودن برای عدد هفت، یک عرضی لازم است چون ما نمی توانیم "7" را بدون فرد بودن تصور کنیم و فرد بودن با اینکه عارضی است بر عدد7 (ذاتیِ آن نیست چون جزو ماهیتش نیست)، اما عرض ای هست که عقلا قابل تفکیک از عدد 7 نیست.

 

ب- عرضی مفارق: مفارق آن عرضى‌اى است که عقلا انفکاکش از موضوعش، ممکن است ولى در خارج، این جدایى به وقوع نپیوسته و همواره این عرض با آن معروض بوده و هست و خواهد بود.

مثلا زمین متحرّک است و حرکت بر زمین عارض شده است. (حرکت جزو ماهیتش نیست). اما می توان زمینِ بدون تحرک را هم تصور کرد.

این حرکت براى او دائمى است ولى چه‌بسا با اعجازی، آنى و لحظه‌اى از حرکت باز ایستد و زمین باشد، اما متحرّک نباشد. لذا این نوع عرضی از نوع مفارق است.

 

نکته: ملاک تفکیک عرضی لازم از ذاتیِ یک شیء، ماهیت آن شیء است. چنانچه با گرفتن صفتی از یک شیء، دیگر آن ماهیت، همان ماهیت نباشد؛ آن صفت ذاتیِ شیء است و اگر با گرفتن صفت از ماهیت، باز هم بتوان آن ماهیت را تصور کرد، عرضیِ آن شیء است.

مثلا خیسی، ذاتیِ آب است چون ماهیت آب بدون خیسی قابل تصور نیست و دیگر آب نیست. اما گِل آلود بودن، عرضی آب است چون با گرفتن آن از آب باز هم آب ماهیتش را حفظ خواهد کرد.

 

تقسیم بندی لازم 

عرضی لازم به دو قسم تقسیم می شود:

بَیِّن و غیر بَیِّن.

بَیِّن نیز به دو قسم بَیِّن به معنی الاخص و بَیِّن به معنی الاعم تقسیم می شود.1

به‌طور خلاصه: «بیّن»چیزى را گویند که لازم بودن آن بدیهى است؛ و «غیر بیّن» چیزى است که لازم بودن آن نظرى مى‌باشد.

 

تقسیم بندی مفارق

عرضیِ مفارق به سه قسم تقسیم می شود:

1. مفارق دائم (که در خارج همیشه همراه با موضوع است،درحالیکه انفکاکش از آن عقلا جایز است) ؛مانند آبى بودن براى چشم.

2.مفارق سریع زائل شونده (آنچه به سرعت از موضوع خود زایل مى‌شود؛) مانند:سرخى چهرۀ انسان شرمسار.

3. مفارق کُند زائل شونده، مانند جوانی برای انسان.

  

کلّى منطقى،طبیعى و عقلى

در باب دوم که پیرامون مباحث کلّى بحث کردیم براى کلّى تقسیماتى بیان شد:

1.کلّى یا متواطى است و صدقش به افراد، على السویه است و یا مشکک.

2.دو کلّى با یکدیگر یا مساوى‌اند یا متباین یا عامین من‌وجه یا عام و خاص مطلق.

3.کلّى با افرادش، یا نوع است، یا جنس یا فصل یا عرضى خاصه و یا عرضى عام.

و تقسیم آخر که به عنوان آخرین بحث باب کلّى مطرح است:

کلّى از یک جهت، یا منطقى است یا طبیعى و یا عقلى. 

وقتى گفته مى‌شود: «انسان،کلى است» در اینجا سه چیز وجود دارد:

1-ذات (طبیعت) انسان از آن‌جهت که انسان است. "انسان بما هو انسان" مدنظر است، قطع نظر از اینکه متّصف به صفتی شود.

2-مفهوم کلى، ازآن‌جهت که کلى است، "کلی بما هو کلی" ، با قطع نظر از اینکه صفتِ چه موضوعی قرار گرفته است. 

3-انسان با وصف کلى بودن. یعنی مجموع صفت و موصوف برای ما مدنظر است. مفهوم انسانِ کلی .

به عبارت دیگر، این امور سه‌گانه عبارتند از:ذات موصوف به تنهایى، مفهوم وصف به تنهایى و مجموع موصوف و وصف.

 

توضیح:  

1-کلی طبیعی: اگر عقل مفهومی را-یعنى ذات یک موصوف را، آنگونه که در این ملاحظه تصور شده-در نظر بگیرد، «کلى طبیعى» مى‌نامند؛ در چنین موردى مقصود، نفسِ طبیعت شىء است. وقتى مى‌گوییم«انسان حیوان ناطق است»، انسان را به همین صورت لحاظ کرده‌ایم.

 کلى طبیعى در خارج، توسط وجود افرادش، تحقق دارد. 

 

2-کلی منطقی: اگر عقل، وصف یک کلى را به تنهایى و بدون هیچ موصوفى از قبیل انسان، حیوان، سنگ و غیر آن-در نظر آورد، مانند مفهوم کلى آن‌گونه که در مورد 2 لحاظ شده،«کلى منطقى»نامیده مى‌شود.

کلى منطقى جز در ذهن، وجود ندارد؛ زیرا مفهومى است که عقل آن را (از مفاهیم کلى ذهنى) انتزاع کرده است (نه از موجودات خارجى).

 

3-کلی عقلی: اگر عقل، مجموع وصف و موصوف را در نظر آورد؛ بدین نحو که ذات موصوف را، نه به تنهایى و منهاى وصف، بلکه ازآن‌جهت که به صفتی متصف است،«کلى عقلى»خوانده مى‌شود؛

زیرا متصف به یک وصفِ عقلى است، و ازاین‌رو وجودش تنها در ظرف عقل و ذهن است؛ چراکه هرچه در خارج موجود است، باید جزیى حقیقى باشد.

  


پانویس

1. توضیح مفصل این تقسیم بندی در کتاب شرح منطق مظفر، علی محمدی خراسانی، ج1 ، صفحات 220-218 آمده است.

منابع: 

 - منطق علامه مظفر. ترجمه و اضافات، دکتر علی شیروانی. ج1

 -شرح منطق مظفر، علی محمدی خراسانی، ج1

   

 تلخیص: نگین افتخاری