حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علت فاعلی» ثبت شده است

تعریف علت فاعلی: علت فاعلی چیزی است که هستی معلول را افاضه می کند و به آن وجود می دهد.

فلاسفه برای علت فاعلی اقسام گوناگونی بیان کرده اند:

 

علل فاعلی

 

1) فاعل طبعی: فاعلی است که به فعل خود علم و آگاهی ندارد، ولی فعلش موافق با طبیعت او است.

منظور از علم، علمی است که موثر در فعل و دخیل در آن باشد.

مثال) نفس (در حال صحت) در مرتبه قوای بدنی یک فاعل طبعی است که افعالش را به مقتضای طبیعت انجام می دهد. منظور از قوا در اینجا، قوۀ هاضمه، دافعه، جاذبه و ماسکه است. نفس به نوعی از این افعال آگاه است، ولی این آگاهی تاثیری در فعل ندارد.

 

2) فاعل قسری: فاعلی که به فعل خود آگاهی ندارد و فعلش هم موافق با طبیعتش نیست.

در این جا فعل به اقتضای طبیعت فاعل نیست، بلکه عوامل بیرونی نقش عمده را در صدور فعل دارند.

مثال) همان نفس در مثال بالا، ولی در حال بیماری.

 

3) فاعل جبری: به فعل خود آگاه است، ولی بدون اراده آن را انجام می دهد.

در اینجا فعل متوقف بر علم فاعل به آن است، اما فاعل آن را نه با اراده خود، بلکه با تحمیل یک شخص ثالث انجام می دهد.

مثال) انسانی که به انجام کاری که نمی خواهد مجبور می شود.

 

4) فاعل بالرضا: به فعل خود آگاه است و با اراده خود کار می کند. علم تفصیلی اش به فعل، عین فعل است. پیش از آن فقط علم اجمالی ذاتی به آن دارد.

توضیح: فاعل بالرضا دو علم به معلول خود دارد: یک علم اجمالی و مبهم و غیرتفصیلی که پیش از انجام کار است و از علم او به ذاتش ناشی می شود، یعنی همین اندازه که می داند کارهایی می تواند از او صادر شود. یکی هم علم تفصیلی او به فعلش که یک علم حضوری است.

مثال) انسان نسبت به صورت های خیالی که در خود ایجاد می کند. واجب تعالی نسبت به اشیاء نزد حکمای اشراقی.

 

5) فاعل بالقصد: با اراده است و پیش از فعل به آن آگاه است و آن را با انگیزه ای که زائد بر ذاتش است انجام می دهد.

مثال) انسان نسبت به افعال اختیاری خودش مانند خوردن و راه رفتن (که اگر انگیزه آن نباشد، آن را انجام نمی دهد.) – فاعلیت خداوند نزد متکلمان

 

6) فاعل بالعنایة: با اراده و آگاهی کار می کند. پیش از انجام، علم تفصیلی به کار دارد، علم او به کارش، امری زائد بر ذاتش است، نه اینکه عین ذاتش باشد. در کارش نیاز به انگیزه زائد بر ذات ندارد، بلکه صورت علمی شیء، مصدر صدور آن از فاعل است.

مثال) انسانی که در بلندی قرار دارد و ناگهان چشمش به زمین می افتد و افتادن به زمین در ذهنش خطور می کند و همین تصور باعث افتادن او می شود. – فاعلیت خداوند از دید مشائین. (علم تفصیلی خداوند به آفرینش، به واسطۀ صورت هایی است که زائد بر ذات خداوند است و همین علم به نظام احسن، منشأ صدور کائنات است)

 

7) فاعل بالتجلی: همانند فاعل بالعنایة است، با علم تفصیلی قبلی کار می کند، با این تفاوت که علم تفصیلی او به فعل، عین علم اجمالی او به ذاتش است، نه زائد بر ذاتش. همین علم منشأ صدور افعال است  و انگیزه ای زائد بر ذات در کار نیست. اجمال در اینجا به معنای ابهام نیست، بلکه به معنای بساطت است.

مثال) نفس مجرد انسان نسبت به کمالات ثانوی خود. – فاعلیت واجب تعالی نزد اصحاب حکمت متعالیه.

 

8) فاعل بالتسخیر: وقتی دو فاعلی در طول یکدیگر در انجام کاری موثرند، یعنی فاعل بعید، کار را به وسیله فاعل قریب (فاعل بالتسخیر) انجام می دهد.

مثال) ضربان قلب، گوارش غذا و ... که به وسیلۀ قوای بدنی اما تحت تسلط و تدبیر نفس رخ می دهند. – تمام علت های فاعلی عالم، زیرا هم تحت تسخیر خداوند متعال می باشند.

 

نکته: تقسیم فاعل به تسخیری و غیرتسخیری، یک تقسیم جداگانه است.

نکته: یک فاعل ممکن است نسبت به یک فعل فاعل طبعی باشد و نسبت به فعل دیگر فاعل جبری و ...

نکته: اینکه فاعل جبری و فاعل بالعنایة دو نوع جداگانه از فاعل قصدی هستند، محل مناقشه است. 


منبع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 2

 

ممکن علاوه بر حدوث در بقاء نیز محتاج به علت است

 

سوال: آیا ممکن پس از آن که توسط علت حادث شد (پدید آمد) برای باقی ماندن و استمرار باز هم نیازمند علت است؟

 

پاسخ متکلمان: خیر

ملاک احتیاج معلول به علت، حدوث است. یعنی معلول برای این به علت نیاز دارد که علت، معلول را  که نبود، به وجود بیاورد. پس قهرا بعد از آن که معلول حادث شد و به وجود آمد، نیازش برطرف شده و دیگر احتیاجی به علت ندارد.

در این عقیده، اگر بعد از ایجاد معلول، علت نیست و نابود شود، معلول باز هم به وجود خود ادامه خواهد داد (مگر اینکه علت دیگری که فانی کننده باشد آن را نابود کند)

 

تلقی متکلمان از رابطه علیت

معلول ذاتی مستقل از علت دارد. علت با این ذات رابطه برقرار می کند و به آن وجود می دهد. بعد از آنکه معلول موجود شد، کار علت به پایان رسیده و این رابطه از بین می رود و معلول دیگر نیازی به علت ندارد و حتی با از بین رفتن آن نیز به وجود خویش ادامه می دهد.

متکلمان به عنوان شاهد مدعای خود، مثال های عامیانه ای آورده اند، مانند این:

بنا ساختمان را می سازد و ساختمان معلول و فعل بنا است. ساختمان در پیدایش به بنا نیاز دارد ولی در بقاء خیر و اگر بنا بمیرد، ساختمان همچنان پابرجا است. دیگر ساخته های دست بشر نیز به همین صورت هستند و مستقل از سازنده به وجود خویش ادامه می دهند و فقط در حدوث نیازمند سازنده هستند.

 

پاسخ

علت اصطلاحات گوناگونی دارد که برخی اعم از دیگری است. علت موردبحث ما «علت موجده» (به وجود آورنده) یا همان «علت فاعلی» است که هستی معلول از آن است.  نوع دیگر «علت مُعِدّه» است که تنها زمینه ساز تحقق معلول است و شرایط افاضه وجود از ناحیه علت موجده را فراهم می کند.

بنّا علت به وجود آورنده ساختمان نیست (که به آن وجود افاضه کند.) ساختمان مجموعه ای از آهن و آجر و ... است که اجتماع آن ها در کنار هم و حالت چسبندگی که میانشان هست (خواص فیزیکی و شیمیایی آنها) باعث پابرجا ماندن ساختمان می شود.

بنّا علت فاعلی حرکات دست خودش است (که واضح است حرکات دستش هم در حدوث هم در بقاء محتاج وی هستند) این حرکات علل معده برای پیدایش اجتماع میان مواد اولیه ساختمان است و این اجتماع و پیوستگی علت ایجاد ساختمان و دوام آن تا مدتی می باشد.

 

پاسخ حکما: بله (در پاسخ به سوال ابتدای درس)

معلول هم در حدوث (پیدایش) و هم در بقاء (ادامه هستی) به علت نیاز دارد و اگر لحظه ای رابطه بین علت و معلول قطع شود، معلول نیست و نابود خواهد شد.

دلیل اول:

مقدمه 1) ملاک نیاز شیء به علت، امکان آن است. (که در درس قبل ذکر شد)

مقدمه 2) امکان ملازم ماهیت است.

مقدمه 3) ماهیت همان ذات شیء است که هرگز از شیء منفک نمی شود، چه هنگام حدوث، چه هنگام بقاء

نتیجه) پس ملاک نیاز به علت (یعنی امکان) همواره ملازم شیء است و پدیده همواره به علت نیاز دارد.

 دلیل دوم:

وجود معلول، وجودی رابط است که ذاتش متعلق و وابسته به علت بوده و هیچ استقلالی از آن ندارد. لذا نیازمندی همیشه همراهش است و حالتش از جهت نیازمندی به علت در حدوث و بقاء فرقی ندارد.

توضیح

این طور نیست که «واقعیت و هستی معلول» (که همان وجود معلول است) یک چیز باشد و «رابطه اش با علت» (که همان ایجاد است) چیز دیگر و مستقلی باشد (که با برطرف شدنش خدشه ای بر وجود معلول وارد نشود)

واقعیت و هستی معلول، همان رابطه اش با علت است. این دو مفهوم از یک واقعیت به دو اعتبار انتزاع شده اند، واقعیتی که به لحاظ اضافه اش به علت، «ایجاد» و به لحاظ اضافه اش به معلول، «وجود» خوانده می شود.

به این ترتیب رابطه با علت و وابستگی به آن ، در ذات معلول نهفته است و اگر این رابطه از بین برود، ذات معلول یا همان واقعیت و هستی آن از بین می رود. پس معلول در بقاء نیز نیازمند علت است.

 

کلامی در تکمیل بحث

وجوب، امکان و امتناع، کیفیت های سه گانه برای نسبت های قضایا هستند. وجوب و امکان دو امر وجودی اند، یعنی در خارج موجودند، البته نه به طور مستقل، بلکه به وجود موضوعشان. یعنی دو صفت وجودیند که موجود مطلق به آن ها متصف می گردد. اتصافشان خارجی و عروضشان ذهنی است. چنین مفاهیمی را در فلسفه «معقولات ثانیه» می نامند. واضح است که امتناع یک امر عدمی است.

در ذهن ما ماهیت ها و مفاهیم موضوع احکام واقع شده و به عنوان اصل در نظر گرفته می شوند، اما با نظر به آن که وجود (به دلیل اصالتش) موضوع واقعی احکام است، وجوب و امکان به این صورت معنا می شود:

وجوب یعنی وجود در نهایت شدت و قائم به خود است و ذاتا از هر چیز دیگری مستقل است.

امکان یعنی آنکه وجود متعلق و وابسته به دیگری است و ذاتش تکیه بر چیز دیگری دارد.

پس وجوب و امکان دو وصف قائم به وجود و داخل در ذات موضوع خویش هستند. 


منابع:

کلیات فلسفه، دکتر علی شیروانی

بدایه الحکمه، علامه طباطبایی، ترجمه و اضافات علی شیروانی

 

دانستیم که برهان لمّى، برهانى است که حدّ وسط در آن علت ثبوت اکبر براى اصغر است و معناى این سخن آن است که حدّ وسط، علتِ نتیجه است.

قبل از بیان اقسام برهان لمّى لازم است مقدمتا نکاتی بیان شود:

همانطور که می دانیم حدود قیاس عبارتند از:حدّ اصغر حدّ اوسط و حدّ اکبر. 

و از این مجموعه سه قضیه تشکیل مى‌گردد که عبارتند از: صغرى،کبرى،نتیجه. 

هنگامى که در قضیۀ صغرى اوسط را با اصغر مى‌سنجیم از سه حال خارج نیست:

- یا اصغر معلول اوسط است؛

- یا اوسط معلول اصغر است،

- و یا هردو معلول علّت سومى هستند و هیچ‌کدام علّت یا معلول یکدیگر نیستند.

هم‌چنین در قضیۀ کبرى وقتى اوسط را با اکبر مى‌سنجیم همین سه صورت مطرح است. 

حال ما مى‌خواهیم توسّط حدّ وسط، اکبر را براى اصغر ثابت کنیم. این اثبات بر دو گونه است:

 

اقسام برهان لمّی

1) گاهى حدّ وسط علت وجود اکبر فى نفسه و به‌طور مطلق است؛ و ازاین‌رو علت ثبوت آن براى اصغر نیز هست؛ به لحاظ آنکه وجود محمول(اکبر) همان وجودش براى موضوع خود(اصغر) مى‌باشد؛ و وجودى مستقل از موضوع خود ندارد؛مانند علیت بالا رفتن حرارت براى افزایش حجم آهن،که در مثال پیشین آمده بود. چنین برهانى را «برهان لمّى مطلق»مى‌نامند.

 

2) گاهى حدّ وسط علت وجود اکبر به‌طور مطلق نیست؛ بلکه تنها علت وجود آن در اصغر است. و در این صورت،آن را «برهان لمّى غیرمطلق» مى‌نامند.

 

نکته ی اینکه حدّ وسط مى‌تواند علت وجود اکبر در اصغر باشد، اما علت خود اکبر نباشد؛ آن است که وجود اکبر در اصغر،یک چیز است، و ذات اکبر چیز دیگرى است.  ازاین‌رو، علت وجود اکبر در اصغر غیر از علت خود اکبر است.

و آنچه یک برهان را به صورت برهان لمّى درمى‌آورد، چیزى نیست جز علیت حد وسط براى وجود اکبر در اصغر، خواه علت وجود اکبر فى نفسه نیز باشد، چنانکه در قسم نخست یعنى برهان لمّى مطلق ملاحظه شد، یا معلول اصغر باشد، و یا آنکه معلول هیچ‌یک از اصغر و اکبر نباشد.

 

مثال براى صورتى که حدّ وسط معلول اکبر است:

«این چوب،آتش به سویش حرکت مى‌کند و هر چوبى که آتش به سویش حرکت مى‌کند درش آتش پدید مى‌آید».

در اینجا وجود آتش، اکبر است و حرکت آتش،حد وسط است و حرکت، علت وجود آتش در چوب است. امّا علت وجود آتش به‌طور مطلق نیست؛ بلکه به عکس،حرکت آتش، معلول طبیعت آتش است.

 

مثال براى صورتى که حد وسط معلول اصغر است:

زاویه‌هاى«مثلث برابر با دو قائمه است.و هرچه برابر با دو قائمه باشد نصف زاویه‌هاى مربع است».حدّ وسط در اینجا عبارت است از:«برابر بودن با دو قائمه»،که معلول اصغر، یعنى«زاویه‌هاى مثلث» است. و درعین‌حال، این حدّ وسط خودش علت ثبوت اکبر،یعنى«نصف زاویه‌هاى مربع»، براى اصغر، یعنى«زاویه‌هاى مثلث» مى‌باشد.

 

مثال براى آنجا که حد وسط نه معلول اصغر است و نه معلول اکبر:

«این حیوان کلاغ است و هر کلاغى سیاه است».در اینجا«کلاغ»که حد وسط است، نه معلول اصغر است، و نه معلول اکبر؛ اما علت ثبوت وصف سیاهى براى این حیوان مى‌باشد.

 

معنای علت در برهان لمّى

علت بر چهار قسم است، و برهان لمّى مى‌تواند از هریک از این علتها تشکیل شود:

 

1-علت فاعلی یا فاعل، یا سبب و مبدأ حرکت،که گاهى به آن«ما منه الوجود» نیز گفته مى‌شود.

2-علت مادى یا ماده‌اى که با پذیرش صورت،به وجود شىء فعلیت مى‌دهد.

3-علت صورى یا صورت،که به آن«ما به الوجود»نیز گفته مى‌شود؛ و آن چیزى است که شىء توسط آن فعلیت مى‌یابد.

4-علت غایى یا غایت،که به آن«ما له الوجود» نیز گفته مى‌شود؛ و آن چیزى است که شىء به‌خاطر آن تحقق مى‌یابد. 

 

یک شبهه

ممکن است این اشکال مطرح شود که :

در برهان، علم به وجود علت، مستلزم علم به وجود معلول است؛ و این تنها در صورتى صادق است که علت،علت تام باشد. اما هریک از فاعل، صورت، ماده و غایت به‌تنهایى علت ناقصه‌اند، و وجودشان مستلزم وجود معلول نیست. لذا از تک‌تک آنها برهان لمّى تشکیل نمى‌شود.

 

پاسخ:

این مقدمه درست است که از علم به علّت ناقصه، علم به معلول حتمى نیست. 

اما اینکه گفته شد هرکدام از این چهار علّت به تنهایى مى‌توانند در برهان لمّى اوسط واقع شوند، منظور این نیست که با قطع نظر از علل دیگر و اینکه آن‌ها چه باشند چه نباشند، این علم به نتیجه حتمى است .

و نیز منظور این نیست که اگر یکی از این چهار علت باشد، یعنی همه آن علل ناقصه موجود می شوند.

بلکه مقصود این است که اگر در جایى یکى از این علل چهارگانه، اوسط واقع شود؛ باقى علل، مفروض الحصول و التحقّق هستند و بالفرض موجودند. اگرچه در قیاس و استدلال بدانها تصریح نشده باشد. در واقع یعنی یکى از آنها، بالقوه شامل دیگر علتها است.

و واضح است که در چنین فرضى وقتى ما یکى از این چهار علّت را اوسط قرار دادیم، حتما علم به نتیجه حاصل می شود. چون بقیۀ علّت‌ها نیز موجودند و در حقیقت، علّت یک علّت تامّه است و از علم به آن،علم به معلول حتمى است.

 


 منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری