حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علم بیان» ثبت شده است

الکنایة

لغة : ما یتکلم به الإنسان ، ویرید به غیره ، وهی : مصدر کنیت ، أو کنوت بکذا ، عن کذا ، إذا ترکت التصریح به واصطلاحاً : لفظ أرید به غیرُ معناهُ الذی وضع له ، مع جواز إرادة المعنى الأصلی ، لعدم وجود قرینة مانعة من إرادته ، نحو «زید طویل النجاد «ترید بهذا الترکیب أنه شجاع عظیم ، فعدلت عن التصریح بهذه الصفة ، إلى الاشارة إلیها بشیء تترتب علیه وتلزمه ، لأنه یلزم من طول حمالة السیف طول صاحبه ، ویلزم من طول الجسم الشجاعة عادة ، فإذاً : المراد طول قامته ، وان لم یکن له نجاد ، ومع ذلک یصحّ أن یراد المعنى الحقیقی – ومن هنا یعلم أن الفرق بین الکنایة والمجاز صحة إرادة المعنى الأصلی فی الکنایة ، دون المجاز ، فإنه ینافى ذلک ، نعم : قد تمتنع إرادة المعنى الأصلی فی الکنایة ، لخصوص الموضوع کقوله تعالى (والسموات مطویات بیمینه) وکقوله تعالى (الرحمن على العرش استوى) کنایة عن تمام القدرة ، وقوة التمکن والاستیلاء وتنقسم الکنایة بحسب المعنى الذی تشیر إلیه إلى ثلاثة أقسام :

1- کنایة عن صفةٍ – کما تقول (هو ربیب أبی الهول) تکنى عن شدة کتمانه لسره.

وتعرف کنایة الصفة بذکر الموصوف : ملفوظاً أو ملحوظاً من سیاق الکلام.

2- کنایة عن موصوف – کما تقول (أبناء النیل) تکنى عن المصریین ، و (مدینة النور) تکنى عن باریس ، وتعرف بذکر الصفة مباشرة ، أو ملازمة ومنها : قولهم (تستغنى مصر عن مصب النیل ولا تستغنی عن منبعه) کنوا بمنبع النیل عن أرض السودان.

ومنها : قولهم (هو حارس على ماله) کنوا به عن البخیل الذی یجمع ماله ، ولا ینتفع به ، ومنها : قولهم (هو فتىً ریاضی) یکنون عن القوة – وهلم جرّا

3- کنایة عن نسبة ، وسیأتی الکلام علیها فیما بعد ، فالقسم الأول – وهو الکنایة التی یطلب بها (صفة) هی ما کان المکنى عنه فیها صفة ملازمة لموصوف مذکور فی الکلام – وهی نوعان.

(1) کنایة قریبة – وهی ما یکون الانتقال فیها إلى المطلوب بغیر واسطة بین المعنى المنتقل عنه ، والمعنى المنتقل إلیه – نحو قول الخنساء فی رثاء أخیها صخر

رفیع العماد طویل النجا د سادَ عشیرته أمردا

(ب) وکنایة بعیدة – وهی ما یکون الانتقال فیها إلى المطلوب بواسطة ، أو بوسائط ، نحو «فلان کثیر الرماد» کنایة عن المضیاف ، والوسائط : هی الانتقال من کثرة الرّماد إلى کثرة الإحراق ، ومنها إلى کثرة الطبخ والخبز ، ومنها إلى کثرة الضیوف ، ومنها إلى المطلوب ، وهو المضیاف الکریم.

القسم الثانی – الکنایة التی یکون المکنى عنه موصوفاً  بحیث یکون إما معنى واحداً «کمواطن الأسرار» کنایة عن القلب ، وکما فی قول الشاعر :

فلما شربناها ودب دبیبها إلى موطن الأسرار قلت لها قفی

وإما مجموع معان : کقولک «جاءنی حیٌّ مستوى القامة ، عریض الأظفار» (کنایة عن الانسان) لاختصاص مجموع هذه الأوصاف الثلاثة به ، ونحو :

الضاربین بکل أبیض مخذم والطاعنین مجامع الأضغان

ویشترط فی هذه الکنایة : أن تکون الصفة أو الصفات مختصة بالموصوف ، ولا تتعداه لیحصل الانتقال منها الیه.

القسم الثالث – الکنایة التی یراد بها نسبة أمر لآخر ، إثباتاً أو نفیاً فیکون المکنى عنه نسبةً ، أسندت إلى ماله اتصال به – نحو قول الشاعر

إن السماحة والمروءة والندى فی قبة ضربت على ابن الحشرج

فانّ جعل هذا الاشیاء الثلاثة فی مکانه المختص به یستلزم اثباتها له والکنایة المطلوب بها نسبةٌ.

 (1) إما أن یکون ذو النسبة مذکوراً فیها – کقول الشاعر

... ألیُمن یتبع ظلّه والمجدُ یمشی فی رکابه

(ب) وإمّا أن یکون ذو النسبة غیر مذکور فیها : کقولک «خیر الناس من ینفع الناس» کنایة عن نفی الخیریة عمّن لا ینفعهم ، وتنقسم الکنایة أیضاً باعتبار الوسائط (اللوازم) والسیاق : إلى أربعة أقسام : تعریض ، وتلویح ، ورمز ، وإیماء

(1) فالتعریض : لغة – خلاف التصریح ، واصطلاحا : هو أن یطلق الکلام ، ویشار به إلى معنى آخر ، یفهم من السیاق نحو قولک للمؤذی (المسلم من سلم المسلمون من لسانه ویده) تعریضاً بنفی صفة الإسلام عن المؤذی ، وکقول الشاعر :

إذا الجودُ لم یرزق خلاصاً من الأذى فلا الحمدُ مکسوباً ولا المال باقیا

 (2) والتلویح : لغة - أن تشیر إلى غیرک من بعد

واصطلاحاً – هو الذی کثرت وسائطه بلا تعریض ، نحو

وما یکُ فیّ من عیبٍ فإنى جبانُ الکلب مهزول الفصل

کنى عن کرم الممدوح بکونه جبان الکلب ، مهزول الفصیل ، فان الفکر ینتقل إلى جملة وسائط.

 (3) والرمز : لغة – أن تشیر إلى قریب منک خفیة ، بنحو : شفة ، أو حاجب.

واصطلاحاً – هو الذی قلّت وسائطه ، مع خفاء فی اللزوم بلا تعریض نحو : فلان عریض القفا ، أو عریض الوسادة – کنایة عن بلادته وبلاهته ونحو : (هو مکتنز اللحم) کنایة عن شجاعته ، (ومتناسب الأعضاء) کنایة عن ذکائه ، ونحو : (غلیظ الکبد) کنایة عن القسوة – وهلم جرّا والإیماء أو الإشارة : هو الذی قلت وسائطه ، مع وضوح اللزوم ، بلا تعریض ، کقول الشاعر :

أو ما رأیت المجد ألقى رحله فی آلِِ طلحة ثم لم یتحول

کنایة عن کونهم : أمجاداً أجواداً ، بغایة الوضوح ومن لطیف ذلک قول بعضهم :

سألت الندى والجود مالی أراکما تبدلتما ذلاً بعزٍّ مؤبدِ

وما بال رُکن المجد أمسى مهدّما فقالا ، أصبنا بابن یحیى محمد

فقلت : فهلاّ مُتُّما عند موته فقد کنتما عبدیه فی کل مشهد

فقالا : أقمنا کی نُعزّى بفقده مسافة یوم ثم نتلوه فی غد

والکنایة من ألطف أسالیب البلاغة وأدقها ، وهی أبلغ من الحقیقة والتصریح ، لأن الانتقال فیها یکون من الملزوم إلى اللازم ، فهو کالدَّعوى ببینة ، فکأنک تقول فی «زید کثیر الرماد» زید کریم ، لأنه کثیر الرماد وکثرته تستلزم کذا الخ – کیف لا – وانها تمکن الإنسان من التعبیر عن أمور کثیرة ، یتحاشى الأفصاح بذکرها ، إمّا احتراماً للمخاطب ، أو للأبهام على السّامعین ، أو للنیل من خصمه ، دون أن یدعَ له سبیلا علیه ، أو لتنزیه الأذن عمّا تنبو عن سماعه ، ونحو ذلک من الأغراض واللطائف البلاغیة.

 

 

کنایه

کنایه در لغت چیزی است که انسان آن را بگوید  و غیر از آن را اراده کند و آن از مصدر کَنیت یا کنوت بکذا عن کذا می باشد.هنگامی که تصریح به آن را ترک کنید.

و اصطلاحا لفظی می باشد که به غیر از معنایی که برای آن وضع شده است از آن اراده می شود و معنی اصلی آن نیز جایز است برای اینکه یک قرینه بازدارنده از اراده معنی اصلی وجود ندارد .

مانند "زید طویل النجاد" (زید بند شمشیرش دراز و بلند است) با این ترکیب اراده می کنید که او شجاع بزرگی است پس عدول کرده ای از تصریح به این صفت با اشاره به چیزی که آن صفت مترتب بر آن و لازمه آن است . برای اینکه لازم است بلندی صاحب شمشیر برای بلندی بند شمشیر و همچنین لازم است برای کسی که بلندی جسم را دارد شجاعت عادت او باشد. پس هدف بلندی قامت اوست حتی اگر بند شمشیر نداشته باشد .

 

مع ذلک این درست است که معنی حقیقی را اراده کنیم و در اینجا بدانید که فرق بین کنایه و مجاز صحیح بودن اراده معنی اصلی در کنایه است برعکس مجاز برای اینکه مجاز (با اراده اصلی) منافات دارد . بلکه گاهی ممتنع می شود اراده معنی اصلی در کنایه برای موضوعی خاص مانند این سخن خداوند متعال (و السموات مطویات بیمینه) (و آسمان ها به دست راست او پیچیده است) و این سخن (الرحمن علی العرش استوی) (خدای رحمان بر عرش استقرار یافت) که کنایه از قدرت کامل و توان اقتدار و سلطه داشتن است.

 

کنایه به حسب معنی که به آن اشاره می کند به سه قسم تقسیم می شود:

 

1 – کنایه از صفت – مانند این سخن (هو ربیب أبی الهول) او پرورش یافته ابوالهول است و کنایه می آوری از جهتی که او به شدت کتمان سِرّ می کند . و کنایه صفت به ذکر کردن لفظ موصوف که قابل ذکر و مورد توجه در متن سخن است ، شناخته می شود.

2 – کنایه از موصوف – همان طور که می گویی (أبنا النیل) (پسران نیل) که کنایه از مصریان است و یا می گویی (مدینه النور) شهر نور که کنایه از پاریس است و این کنایه با ذکر کردن خود صفت یا ملازم صفت شناخته می شود. و از آن کنایه ها این گفته آنهاست (تستغنی مصر عن مصب النیل و لا تستغنی عن منبعه) مصر از جایی که رود نیل می ریزد مستغنی و بی نیاز است ولی از جایی که می جوشد و منبع آن است بی نیاز نیست که کنایه از منبع نیل همان سرزمین سودان است.

 

و از این کنایه ها (هو حارس علی ماله) که او پاسدار مال خودش است، می باشد که این را کنایه از شخص بخیلی آورده اند که مالش را جمع می کند و از آن نفعی نمی برد و از همین کنایه ها (هو فتی ریاضی) است که یعنی او جوان ورزش کاری است که کنایه از قوت و توانایی اوست و هلم جرا (همین طور ادامه بده)

 

3 – کنایه از نسبت که در آینده از آن سخن خواهیم گفت.

 

پس قسم اول کنایه ایی است که طلب می کند صفت را و آن کنایه ایی است که مکنی عنه در آن صفت ملازم موصوف ذکر شده در کلام باشد و بر دو نوع است: 

 

1 – کنایه قریبه و آن کنایه ایی است که انتقال از آن به مطلوب بدون واسطه میان معنی منتقل عنه و معنی منتقل الیه صورت پذیرد. مانند این سروده خنساء در سوگ برادرش صخر: (رفیع العماد طول النجاد ، دساد عشیرته أمردا) (رفیع بود و بند شمشیر طویل بود و در نوجوانی بر عشیره اش آقایی می کرد)

 

2 – کنایه بعیده و آن کنایه ایی است که انتقال از آن به مطلوب با یک واسطه و یا با چند واسطه می باشد. مانند (فلان کثیر الرماد) (فلانی خاکسترش زیاد می باشد) که کنایه از مهمان نوازی اوست و واسطه ها عبارتند از : (که ذهن) از زیادی خاکستر به زیادی سوزاندن و آتش، و از آن به زیادی پخت و پز غذا و نان، و از آن به زیادی مهمان و از آن به زیادی مطلوب و زیادی مهمان نوازی و کریم و بخشنده بودن منتقل می شود.

 

قسم دوم – کنایه ایی است که مکنی عنه آن موصوف بود به حیثی که گاهی دارای یک معناست مانند کمواطن الأسرار که کنایه از قلب است که جای رازها می باشد و در این سخن شاعر است :

پس هنگامی که شراب را نوشیدم و جریان او به سوی محل اسرار و رازها رفت به او گفتم بایست.

 

و یا مجموع چند معنی است مثل این گفته (جاءنی حی مستوی القامة عرض الأظفار) (زنده راست قامت پهن ناخن نزد من آمد) که کنایه از انسان می باشد برای این که مجموعه این اوصاف سه گانه به انسان اختصاص دارد (می ستایم کسانی را که با شمشیرهای سفید و تیزشان بر دشمنان حمله می کنند و در محل های کینه شان نیزه را فرو می کنند) و شرط می شود در این کنایه : اینکه صفت یا صفات مختص به موصوف باشد و تعدی و تجاوز نکنند برای اینکه انتقال از آنها (صفتها) حاصل شود.

 

قسم سوم کنایه ایی است که هدف آن اثبات نسبت یا نفی نسبت چیزی برای چیزی دیگر است. پس مکنی عنه نسبتی است که اسناد داده می شود به چیزی که به آن اتصال دارد مانند این سروده شاعر:

به درستی که گشاده دستی ، جوانمردی و بخشش در قبه ایی است که بر سر ابن الحشرج  است.

پس بدرستی که قرار دادن این اشیا (صفات) سه گانه در مکان مخصوص  ابن الحشرج مستلزم اثبات این صفات است برای او و کنایه ای است که به وسیله آن نسبت طلب می شود.

 

1 - یا اینکه صاحب نسبت ذکر شده در آن، مانند این سروده شاعر:

یمن و برکت در تبعیت از سایه اوست و مجد و بزرگواری در رکاب او راه می رود

2 - و یا اینکه صاحب نسبت ذکر نشده در آن (کنایه). مانند این سخن : بهترین مردم کسی است که مردم از او سود می برند که کنایه از خیر نداشتن کسی است که به مردم نفع و سود  نمی رساند.

و کنایه به اعتبار واسطه های (لوازم)  سخن به چهار قسم تقسیم می شود: تعریض ، تلویح، رمز و ایماء

 

1 – تعریض در لغت به خلاف تصریح می گویند و اصطلاحا به سخنی اطلاق می شود که از آن به معنی دیگری که از ساختار کلام فهمیده شود اشاره می کند. مانند سخنی که به شخصی که تو را آزار می دهد می گویی:

مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند و می خواهید کنایه بزنید که کسی که آزار دهنده است مسلمان نیست و ماننداین سروده شاعر :

هنگامی که جود و بخشش از آزار نصیب نشده باشد پس نه حمد و ستاش به دست آمده و نه مال باقی مانده است

2 – و تلویح در لغت این است که از دور به سوی غیر اشاره کنید و اصطلاحا به زیادی و کثرت واسطه ها بدون تعریض گفته می شود. مانند:

در من عیبی نیست پس بدرستی که سگم ترسو و بچه شترم لاغر است

که کنایه از بخشش و کرم ممدوح است به خاطر ترسو بودن سگ و لاغر بودن شتر ، که در آن فکر به سوی جمله های واسطه انتقال می یابد.

3 – و رمز در لغت این است که اشاره کنی به چیزی که نزدیک توست از روی خفا و پنهانی . مثلا با لب یا با ابرو . و در اصطلاح کنایه ایی است که واسطه های آن اندک باشند و لزوم آن پنهان باشد بدون تعریض مانند اینکه فلان عریض القفا (فلانی گردن پهنی دارد) یا عریض الوسادة (بالش او عریض است) که کنایه از کودنی و کم هوشی و نابخردی او دارد. و مانند هو مکتنز اللحم (او گوشتش انباشته است) که کنایه از شجاعت و دلیری اوست . و متناسب الأعظاء (اعضای او هماهنگ است) که کنایه از هوش و ذکاوت او دارد ، و مانند غلیظ الکبد (ستبر جگر ) که کنایه از قساوت و سنگ دلی است و همین طور ادامه بده ...

4- و ایماء و اشاره آن کنایه ایی است که واسطه های آن کم باشد و لزوم آن واضح و آشکار باشد بدون تعریض. مانند این سروده شاعر:

آیا ندیدی بزرگواری در آل طلحه اقامت گزیده و به جای دیگری نرفته است

این کنایه به نهایت وضوح و آشکاری می گوید که آل طلحه بسیار بزرگوار و بخشنده هستند.

 

و از لطایف سخن بعضی از آنهاست :

"سئوال کردم از بخشش و جود که مرا چه شده که می بینم شما خواری را با عزت ابدی مبادله کردید".

"و چرا رکن و اساس مجد و بزرگواری منهدم گشته پس آن دو نفر گفتند ما به مرگ محمد پسر یحیی گرفتاریم".

"پس گفتم : پس چرا با مرگ او نمردید که شما در هر مشهدی عبد و برده او بودید".

"گفتند به اندازه یک روز ماندیم تا در مرگش تسلیت گفته شویم پس فردا در پی او می رویم"

 

و کنایه از لطیف ترین و دقیق ترین شیوه های بلاغت است و آن از حقیقت و تصریح بلیغ تر می باشد برای اینکه در آن (ذهن) از ملزوم به لازم انتقال می یابد که آن ادعای همراه با دلیل می باشد پس مانند این است که بگویی زید کثیر الرماد (خاکستر زید زیاد است) است یعنی زید کریم و بخشنده است برای اینکه زیادی خاکستر مستلزم زیادی کرم و بخشش است و همین طور است بقیه کنایه ها. و چرا این طور نباشد همانا کنایه به انسان امکان می دهد که تعبیر کند از چیزهای زیادی که نمی شود آنها را با صراحت ذکر کرد به خاطر احترام به مخاطب، یا برای ابهام گفتن سخن برای شنوندگان، یا برای اقتدار داشتن بر دشمن، بدون اینکه راهی برای (مواخذه کردن او) باقی بگذارد، یا برای منزه داشتن گوش از آنچه که شنیدنش ناگوار است و مانند این ها که همگی از هدفها و لطافت های بلاغت می باشد.

 

المبحث العاشر فی تقسیم الاستعارة باعتبار ما یتصل بها من الملائمات ، وعدم اتصالها

تنقسم الاستعارة : باعتبار ذکر «ملائم المستعار منه» أو باعتبار ذکر ملائم المستعار له» أو باعتبار عدم اقترانها بملا یلائم أحدهما إلى ثلاثة أقسام : مطلقة ، ومرشحة ، ومجردة.

(1) فالمطلقة : هی التی لم تقترن بما یلائم المشبه والمشبه به : نحو (ینقضون عهد الله) أو ذکر فیها ملائمها معاً - کقول زهیر

لدى أسدٍ شاکی السلاح مقذّف له لبدٌ أظفاره لم تُقلَّم

استعار الأسد : للرجل الشجاع ، وقد ذکر ما یناسب المستعار له ، فی قوله «شاکى السلاح مقذف» وهو التجرید ، ثم ذکر ما یناسب المستعار منه ، فی قوله «له لبد أظفاره لم تقلم» وهو الترشیح ، واجتماع التجرید والترشیح یؤدى إلى تعارضهما وسقوطهما ، فکأن الاستعارة لم تقترن بشیء - وتکون فی رتبة (المطلقة).

«ب» والمرشحة - هی التی قرنت بملائم المستعار منه «أی المشبه به» نحو : (أولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم) استعیر الشراء للاستبدال والاختیار ، ثم فرع علیها ما یلائم المستعار منه (من الربح والتجارة) ، ونحو : من باع دینه بدنیاه لم تربح تجارته «وسمیت مرشحة : لترشیحها وتقویتها بذکر الملائم» وترشیح الاستعارة التصریحیة متفق علیه

«جـ» والمجردة - هی التی قرنت بملائم المستعار له «أی المشبه» نحو : اشتر بالمعروف عرضک من الأذى.

«وسمیت بذلک : لتجریدها عن بعض المبالغة ، لبعد المشبه حینئذ عن المشبه به بعض بعد» وذلک یبعد دعوى الاتحاد الذی هو مبنی الاستعارة ، ثم اعتبار الترشیح والتجرید : إنما یکون بعد تمام الاستعارة بقرینتها سواء أکانت القرینة مقالیة أم حالیة - فلا تعد قرینة المصرحة تجریداً ولا قرینةُ المکنیّة ترشیحا - بل الزائد على ما ذکر

واعلم : أن الترشیح أبلغ من غیره ، لاشتماله على تحقیق المبالغة بتناسى التشبیه ، وادّعاء أن المستعار له هو نفس المستعار منه «لا شیء شبیهٌ به» وکأن الاستعارة غیر موجودة أصلا ، والإطلاق أبلغ من التجرید فالتجرید أضعف الجمیع ، لأنّ به تضعف دعوى الاتحاد.

وإذا اجتمع ترشیح وتجرید : فتکون الاستعارة فی رتبة المطلقة إذ بتعارضها یتساقطان ، کما سبق تفصیله ، وکما یجری هذا التقسیم فی (التّصریحیة) یجرى أیضاً فی (المکنیة).

 

مبحث دهم: استعاره از لحاظ ملائمات 

استعاره از لحاظ ذکر ملائمات، مستعار منه یا مستعار له یا عدم ذکر آنها به سه قسمت تقسیم می شود:

اول : استعاره مطلقه است که هیج کدام از ملائمات مشبه و مشبه به را به همراه نداشته باشد مثل : (نقض می کنند عهد خدا را..) که هیچ یک از صفات عهد بیان نشده است یا ممکن است ملائمات با هم ذکر شوند . مثل : (در نزد شیری که تا بن دندان مسلح و تنومند است که دارای یالها و ناخنهایی است که کوتاه نشده اند.)

 

استعار اسد : برای مرد شجاع، هم ملائمات مستعار له و هم ملائمات مستعار منه بیان شده در کلام (شاکی السلاح مقذف) ملائمات مستعار له در جمله (شاکی ..مقذف) هست که صفت مرد شجاع را بیان می کند سپس ملائمات مستعار منه را در جمله (له لبد..لم تقلم) بیان می شود و این ترشیح است و اجتماع تجرید و ترشیح با هم تعارض می کنند و ساقط می شوند و گویا این استعاره هیچ گونه از ملائمات را ندارد لذا این نوع استعاره هم مطلق به حساب می آید.

 

استعاره مرشحه : استعاره ای که ملائمات مستعار منه (مشبه به ) در آن ذکر شده باشد مانند : (آنها کسانی هستند که گمراهی را به هدایت خریدند لذا تجارتشان سودی نکرد) در اینجا لفظ شراء برای معنای تعویض و تبدیل عاریت گرفته شده بعد ملائمات مستعار منه که (سود و تجارت است ) ذکر شده یا مثل (کسی که دینش به دنیایش بفروشه سودی نمی کند ) تجارتش (که ملائم مشبه به ذکر شده است )این نوع استعاره را مرشحه می گویند به معنای تقویت شده ; چرا که با ذکر ملائمات ، مستعار منه تقویت شده.

 

استعاره مجرده : ملائمات مستعار له در آن ذکر شده مثل : (اشتر باالمعروف عرضک من الاذی) که اشتر در اینجا مفهوم حفظ کردن را می رساند. وعلت این نامگذاری به آن دلیل است که بعلت دور بودن مشبه از مشبه به این استعاره خالی از مبالغه می شود و در اینجا دعوی متحد بودن طرفین استعاره را که اساس استعاره است بعید می کند چون ما میخواهیم بگوییم مستعار له و مستعار منه به هم نزدیکند بحدی که متحد می شوند. لذا پایه از اساس استعاره دور می شویم.

نکته اینکه مرشحه یا مجرده بودن استعاره بعد از تکمیل آن با قرینه لفظیه یا حالیه باید بیان شود لذا هیچوقت قرینه استعاره مصرحه نمی تواند بعنوان استعاره مجرده محسوب شود آنچنانکه قرینه استعاره مکنیه هم نمی تواند بعنوان استعاره مرشحه به حساب آید.و اگر بیایند زائد هستند بر آنچه گفته شد.

 

و بدان استعاره مرشحه بلیغ تر از سایر استعاره هاست. زیرا با فراموشی تشبیه و اتحاد بین مستعار له و مستعار منه این استعاره را بیان می کند و لذا ماهیت این استعاره یک مبالغه در ضمن خود دارد.

چون هیچ چیزی شبیه خودش نیست بلکه عین خودش است بنابراین این استعاره بلیغ تر است. و نکته دیگر اینکه استعاره مطلقه بلیغ تر از مجرده است بر این مبنا استعاره مجرده ضعیفترین استعاره هاست چون ادعای اتحاد بین مشبه و مشبه به ضعیف می شود.

 

هر موقع استعاره مجرده و مرشحه با هم جمع شوند استعاره مطلقه بوجود می آید چون آندو با هم تعارض دارند لذا ملائماتشان حذف می شود و تقسیمات بیان شده همانطور که در تصریحیه است در مکنیه هم هست.

 

المبحث السادس فی الاستعارة باعتبار الطرفین

إن کان المستعار له محققاً حساً «بأن یکون اللفظ قد نقل إلى أمر معلوم ، یمکن أن یشار إلیه إشارة حسیة» کقولک : رأیت بحرا یعطى أو کان المستعار له محققاً عقلا «بأن یمکن أن ینص علیه ، ویشار إلیه إشارة عقلیة» کقوله تعالى (إهدنا الصراط المستقیم) أی (الدین الحق) (فالاستعارة تحقیقة) وان لم یکن المستعار له محققاً ، لا حساً ولا عقلاً «فالاستعارة تخییلیة» وذلک : کالأظفار ، فی نحو : أنشبت المنیة أظفارها بفلان.

المبحث السابع فی الاستعارة باعتبار اللفظ المستعار

(1) إذا کان اللفظ المستعار «اسما جامداً لذاتٍ» کالبدر : إذا استعیر للجمیل «أو اسماً جامداً لمعنى» کالقتل : إذا استعیر للضرب الشدید ، سمیت الاستعارة «أصلیة فی کل من التصریحیةوالمکنیة» کقوله عالى (کتاب انزلناه إلیک لتخرج الناس من الظلمات إلى النور)

وکقوله تعالى (واخفض لهما جناح الذل من الرحمة)

وسمیت أصلیة : لعدم بنائها على تشبیه تابع لتشبیه آخر معتبر أولاً کقول البحتری :

یودون التحیة من بعید إلى قمر من الإیوان باد

 (2) وإذا کان اللفظ المُستعار «فعلاً»

أو اسم فعلٍ ، أو اسما سنقا أو اسما مبهماً أو حرفا فالاستعارة «تصریحیة تبعیة» نحو : نامت همومی عنّی ، ونحو : صهٍ : الموضوع للسکوت عن الکلام ، والمستعمل مجازاً فی ترک الفعل ، ونحو : الجندی قاتل اللص ، بمعنى ضاربه ضرباً شدیداً ، ونحو : هذا : الموضوعة للاشارة الحسیة ، والمستعملة مجازاً فی الاشارة العقلیة نحو : هذا رأى حسن ، ونحو : قوله تعالى (ولأصلبنکم فی جذوع النخل) ونحو : قوله تعالى (فالتقطه آل فرعون لیکون لهم عدواً وحزنا

(3) وإذا کان اللفظُ المستعار اسماً مشتقاً ، أو اسماً مبهماً ، «دون باقی أنواع التبعیة المتقدمة» فالاستعارة «تبعیة مکنیة»

وسمیت (تبعیة) لأن جریانها فی المشتقات ، والحروف ، تابعٌ لجریانها أولاً : فی الجوامد ، وفی کلیات معانی الحروف ، یعنی : أنها سمیت تبعیة لتبعیتها لاستعارة أخرى ، لأنها فی المشتقات تابعة للمصادر ، ولأنها فی معانی الحروف تابعة لمتعلّق معانیها ، إذ معانی الحروف جزئیة ، لا تتصور الاستعارة فیها إلا بواسطة کلی مستقل بالمفهومیة لیتأتى کونها مشبهاً ، ومشبها بها ، أو محکوماً علیها ، أو بها.

نحو : رکب فلان کتفی غریمه  أی : لازمه ملازمة شدیدة

وکقوله تعالى (اولئک على هدى من ربهم) أی تمکنوا من الحصول على الهدایة التّامة

ونحو : (أذقته لباس الموت) أی ألبسته إیاه.

 

  

مبحث ششم در بحث استعاره از لحاظ دو طرف استعاره

اگر مستعار له یا  مشبه یک امر محسوسی باشد مه بتوان بصورت محسوس به آن اشاره کرد مانند (دریایی را دیدم که بخشش میکرد) یا مستعار له یک امر معقول باشد یعنی بتوان بصورت معقول و با صراحت عثلی با آن اشاره کرد مانند (ما را به راه راست هدایت کن) که ( راه راست) به معنی (دین حق) یک مستعار له معقولی است؛ در اینصورت استعاره را استعاره تحقیقیه میگویند. و اگر مستعار له محسوس یا معقول نبود بلکه خیالی بود استعاره تخییلیه میگوییم. مانند (چنگال مرگ) در (مرگ چنگال های خود را در فلانی فرو برد)

 

مبحث هفتم: در بحث استعاره به اعتبار لفظ مستعار

حالت1) اگر لفظ مستعار اسم جامد ذات باشد مانند (ماه) که برای یک زیبا رو استعاره به کار رفته باشد؛ یا اسم جامد معنا باشد مانند (قتل) که برای شدت زدن استعاره شود؛ خواه استعاره تصریحیه باشد یا مکنیه، به آن استعاره اصلیه میگوییم.

مانند سخن خداوند متعال (کتابی که نازل کردیم آن را برای خارج کردن مردم از ظلمات به نور)(ظلمات و نور استعاره اصلیه) و یا (برای هر دو از روی محبت، بال فروتنی فرود آور)(ذل کلمه جامد است و استعاره اصلیه). این استعاره به این دلیل اصلیه نامیده میشود که بر پایه تشبیهی که تابع یک تشبیه دیگر است بنا شده است. مانند این شعر بختری (از دور مانند ماهی که سر ایوان ظاهر شده سلام میکنند.)

 

حالت2) اگر مستعار فعل، اسم فعل،اسم مشتق، اسم مبهم یا حرف باشد به آن استعاره (تصریحیه تبعیه) میگوییم.

مانند (نامت همومی عنّی) و مانند (صه) که برای دعوت به سکوت وضع شده است یا بصورت مجازی برای ترک عمل. و مانند (سرباز دزد را کشت) به این کعنی که ضربه شدیدی به او زد. و مانند (هذا) که برای اشاره حسی وضع شده است برای اشاره عقلی بکار ببریم. مانند (این نظر خوب است) و مثل(شما را بر شاخه های نخل به دار میزنم)(فی استعاره از علی) و مانند این آیه (پس خاندان فرعون او را از آب گرفتند تا  سرانجام دشمنشان و مایه اندوهشان شود)(حرف ل که برای بیان علت است به عنوان بیان عاقبت استعاره شده است.)

 

حالت3) مستعار بصورت اسم مشتق یا اسم مبهم باشد. که به آن استعاره (تبعیه مکنیه) میگوییم. به این دلیل (تبعیه) میگوییم که وقتی در مشتقات و حروف جریان می یابد، جریانش تابع جریان استعاره در اسم های جامد و معانی کلی حروف است. یعنی به جهت اینکه از استعاره دیگری تبعیت میکند به این نام مامیده میشود. چون استعاره در مشتقات تابع استعاره در مصدرشان است. و در معانی حرفی، استعاره تابع متعلق آنهاست. چون معانی حروف یک معانی جزیی هستند و استعاره در آنها تصور نمیشود مگر بواسطه معانی کلی که مفهومشان مستقل باشد تا بتواند مشبه و مشبه به واقع شود. مانند (فلانی سوار شانه های بدهکارش شد) یعنی به شدت همراه بدهکارش شد.

مانند سخن خداوند متعال(آنان بر طریق هدایت پروردگارشانند) یعنی به هدایت تامه دست یافته اند. و مانند (لباس مرگ را به او چشاندم) یعنی به او پوشاندم.

 

تعریف الاستعارة وبیان انواعها

الاستعارة لغة : من قولهم ، استعار المال : إذا طلبه عاریة

واصطلاحاً : هی استعمال اللفظ فی غیر ما وضع له لعلاقة (المشابهة) بین المعنى المنقول عنه والمعنى المستعمل فیه ، مع (قرینة) صارفة عن إرادة المعنى الأصلی (والاستعارة) لیست إلى (تشبیهاً) مختصراً ، لکنها أبلغ منه

کقولک : رایت اسداً فی المدرسة ، فأصل هذه الاستعارة «رأیت رجلا شجاعاً کالأسد فی المدرسة «فحذفت المشبه «لفظ رجل» وحذفت الأداة الکاف - وحذفت وجه التشبیه «الشجاعة» وألحقته بقرینة «المدرسة» لتدل على أنک ترید بالأسد شجاعاً.

وأرکان (1) مستعار منه - وهو المشبه به

الاستعارة (2) ومستعار له - وهو المشبه

ثلاثة (3) ومستعار - وهو اللفظ المنقول

فکل مجاز یبنى على التشبیه (یسمى استعارة)

ولا بُد فیها من عدم ذکر وجه الشبه ، ولا أداة التشبیه ، بل ولا بدّ أیضاً من (تناسى التشبیه) الذی من أجله وقعت الاستعارة فقط ، مع ادّعاء أن المشبه عین المشبه به ، أو أدعاء أن المشبه فرد من أفراد المشبه به الکلى «بأن یکون «اسم جنس ««أو علم جنس» ولا تتأتى الاستعارة فی «العلم الشخصی»  لعدم إمکان دخول شیء فی الحقیقة الشخصیة - لأن نفس تصور الجزئی یمنع من تصور الشرکة فیه ، إلا إذا أفاد العلم الشخصی وصفاً ، به یصح اعتباره کلیا ، فتجوز استعارته : کتضمن «حاتم» للجود ، و «قس» ودخول المشبه فی جنس الجواد - والفصیح ، وللاستعارة أجمل وقع فی الکتابة ، لأنهما تجدى الکلام قوة ، وتکسوه حسنا ورونقاً ، وفیها تثار الأهواء والإحساسات.

المبحث الخامس فی تقسیم الاستعارة باعتبار ما یُذکر من الطرفین

إذا ذکر فی الکلام لفظ المشبه به فقط ، فاستعارة تصریحیة أو مصرّحة  نحو

فأمطرت لؤلؤاً من نرجس وسقت ورداً وعضت على العناب بالبرد

فقد استعار : اللؤلؤ ، والنرجس ، الورد ، والعناب ، والبرد للدموع ، والعیون ، والخدود ، والأنامل ، والأسنان.

وإذا ذکر فی الکلام لفظ المشبه فقط ، وحذف فیه المشبه به ، وأشیر إلیه بذکر لازمه : المسمى «تخییلاً» فاستعارة مکنیة

أو بالکنایة ، کقوله

إذا المنیة أنشبت أظفارها ألفیت کل تمیمة لا تنفع

فقد شبه المنیة ، بالسبع ، بجامع الاغتیال فی کلٍ ، واستعار السبع للمنیة وحذفه ، ورمز إلیه بشیء من لوازمه ، وهو (الأظفار) علىطریق الاستعارة المکنیة الأصلیة ، وقر ینتها لفظة «أظفار»

ثم أخذ الوهم : فی تصویر المنیة بصورة السبع ، فاخترع لها مثل صورة الأظفار ، ثم أطلق على الصورة التی هی مثل صورة الأظفار ، لفظ (الإظفار) فتکون لفظة (أظفار) استعارة (تخییلیة) لأن المستعار له لفظ أظفار صورة وهمیة ، تشبه صورة الأظفار الحقیقیة ، وقرینتها اضافتها إلى المنیة ونظراً إلى أن (الاستعارة التخییلیة) قرینة المکنیة ، فهی لازمة لا تفارقها ، لأنّه لا استعارة بدون قرینة.

وإذاً : تکون أنواع الاستعارة ثلاثة : تصریحّیة ، ومکنّیة ، وتخییلیةّ

  

تعریف استعاره و بیان انواع آن

استعاره در لغت از قول آنها (عرب ها) است که امانت گرفت مال را : زمانیکه طلب می کند آن را به عنوان عاریه (امانت)

و اصطلاحاً: استعاره بکاربردن لفظ در غیر از آنچه برایش وضع شده است بخاطر ارتباط (شباهت ) بین معنای نقل شده از آن و معنای به کار رفته در آن ، با قرینه ای که آن را از معنای اصلیش بر می گرداند، استعاره نیست مگر تشبیهی مختصر، ولی بلیغ تر از آن است.

مثل سخن تو: (رایت اسداً فی المدرسة) شیری در مدرسه دیدم ، و اصل این استعاره «رأیت رجلا شجاعاً کالأسد فی المدرسة »( مرد شجاعی را مثل شیر در مدرسه دیدم) بوده که المشبه «لفظ رجل» و کاف (اداة تشبیه) و وجه شبه (شجاعت) حذف شده  و این استعاره با قرینه ( مدرسة) به کلام الحاق شده تا بر اینکه تو از شیر شجاعت را اراده کرده ای دلالت نماید.

 

ارکان استعاره سه تاست:

1-مستعار منه و آن مشبه به است.

2-مستعار له و آن مشبه است.

3-مستعار – و آن لفظ منقول است.

پس هر مجازی که بر تشبیه بنا می شود ( استعاره نامیده می شود).

 

و در آن از عدم ذکر وجه شبه ناگزیریم ، و همین طور ادات تشبیه ، بلکه بناچار همچنین از (به فراموشی سپردن تشبیه ) نیز چاره ای نیست که فقط بخاطر آن (تشبیه) استعاره واقع شده، با ادعای اینکه مشبه عین ، مشبه به است ، یا ادعای اینکه مشبه فردی از افراد مشبه به است، به این شکل که (مشبه به)  اسم جنس یا علم برای جنس باشد.

و در عَلَم شخصی (اسم یک شخص) استعاره نمی آید، بخاطر عدم امکان داخل شدن چیزی در حقیقت شخصی – زیرا نفس تصور یک جزئی و از تصور شرکت در آن ممانعت می کند، مگر زمانیکه علم شخصی افاده وصف کند (منظور از آن یک صفت باشد نه  یک شخص)، که به واسطه این امر کلی شمردن آن صحیح باشد و (در این حالت ) استعاره بودن آن جایز می شود : مثل متضمن بودن « حاتم» برای جود و بخشش و داخل شدن مشبه در جنس جواد (بخشنده)، استعاره تاثیر زیبایی در کلام دارد و به کلام قدرت می بخشد و آن را نیکویی و رونق می پوشاند و در استعاره احساسات و خواست ها بر انگیخته می شود.

 

مبحث پنجم در تقسیم استعاره به اعتبار آنچه از طرفین ذکر شده

و زمانیکه در کلام فقط لفظ مشبه به ذکر شود، پس استعاره تصریحیة یا استعاره مصرّحة است مثل: فأمطرت لؤلؤاً من نرجس وسقت ورداً و عضت على العناب بالبرد

پس بارید مرواریدی از نرگس و سیراب کرد شکوفه را و گزید عناب را با سرما

اللؤلؤ ، والنرجس ، الورد ، والعناب ، والبرد برای اشک ها و چشم ها و گونه ها و سرانگشت ها و دندانها، استعاره آمده اند.

 

و زمانیکه در کلام فقط لفظ مشبه ذکر شده ، و مشبه به در آن حذف شده ، با لازمه اش به آن اشاره شده باشد که تخییل نامیده می شود ، در این حالت استعاره مکنیة یا به کنایه نامیده می شود. مثل سخن او که : إذا المنیة أنشبت أظفارها ألفیت کل تمیمة لا تنفع

 

زمانی که مرگ چنگال هایش (ناخن هایش) را (در جسمت) بیاویزد، می یابی که همه مهره های چشم زخم نفعی ندارد

پس  مرگ را به حیوان وحشی تشبیه کرده است که وجه جمع  (وجه شبه) آن ترور و قتل غافلگیرانه در هر دو است، و حیوان وحشی را برای مرگ استعاره آورده و آن را حذف نموده و به وسیله یکی از لوازم مشبه به به آن اشاره کرده است که این لازمه ناخن ها (چنگال ها) است و این استعاره مکنیه است و قرینه آن لفظ ناخن هاست.

سپس وهم را در تصویر مرگ (رویا) بصورت حیوان وحشی بکار گرفته ، و برایش صورتی چون چنگال اختراع کرد، و سپس لفظ اظفار را برای آن صورت اختراعی بکار برد ، پس لفظ اظفار استعاره تخییلیة است چون آنچه این لفظ برای آن بکار رفته است (به استعاره گرفه شده است) ناخن های صورت خیالی است که به صورت الاظفار حقیقة تشبیه شده است و قرینه آن اضافه به مرگ است .

 

و نظر به اینکه (الاستعارة التخییلیة) قرینه استعاره بالکنایه است و از آن جداشدنی نیست برای اینکه هیچ استعاره ای بدون قرینه نیست.

بنابراین انواع استعاره سه تاست: استعاره تصریحّیة ، و استعاره مکنّیة ، و استعاره تخییلیةّ

 

المبحث الثالث فی تعریف المجاز العقلی وعلاقاته

المجاز العقلی : هو إسنادُ الفعل ، أو ما فی معناه (من اسم فاعل ، أو اسم مفعول أو مصدر) إلى غیر ما هو له فی الظاهر ، من حال المتکلم ، لعلاقة مع قرینة تمنع من أن یکون الإسناد إلى ما هو له.

أشهر علاقات المجاز العقلی

(1) الإسناد إلى الزمان ، نحو : (من سره زمن ساءته أزمان) أسند الاساءة والسرور إلى الزمن ، وهو لم یفعلهما ، بل کانا واقعین فیه على سبیل المجاز

(2) الاسناد إلى المکان ، نحو : (وجعلنا الأنهار تجری من تحتهم) فقد أسند الجرى إلى الانهار ، وهی أمکنة للمیاه ، ولیست جاریة بل الجاری ماؤها.

(3) الاسناد إلى السبب ، نحو :

إنّی لمن معشر أفنى أوائلهم قیلُ الکماة ألا أین المُحامونا ؟

فقد نسب الافناء إلى قول الشجعان ، هل من مبارز ؟ ؟

ولیس ذلک القول بفاعل له ، ومؤثر فیه ، وإنما هو سبب فقط

(4) الاسناد إلى المصدر – کقول أبی فراس الحمدانی

سیذکرنی قومی إذا جد جدهم وفی اللیلة الظلماء یفتقد البدر

فقد أسند الجد إلى الجد ، أی الاجتهاد ، وهو لیس بفاعل له ، بل فاعله الجاد – فأصله جد الجاد جدا ، أی اجتهد اجتهاداً ، فحذف الفاعل الأصلی وهو الجاد ، واسندَ الفعل إلى الجد.

(5) إسناد ما بنی للفاعل إلى المفعول – نحو : سرنی حدیث الوامق فقد استعمل اسم الفاعل ، وهو الوامق ، أی (المُحبُّ) بدل الموموق ، أی المحبوب ، فان المراد : سررت بمحادثة المحبوب.

(6) إسناد ما بنی للمفعول إلى الفاعل ، نحو : (جعلت بینی وبینک حجاباً مستوراُ) أی ساتراً ، فقد جعل الحجاب مستورا ، مع أنه هو الساتر.

  

مبحث سوم در تعریف مجاز  عقلی و علاقه های آن

مجاز عقلی: آن اسناد فعل یا چیزی که در معنای فعل است ( از اسم فاعل، یا اسم مفعول یا مصدر) به غیر از چیزی که در برای آن در ظاهر است می باشد، از حال از حال متکلم، برای علاقه ای که به همراه قرینه ای که مانع اسناد آن به چیزی که برای آن است می شود.

 

مشهورترین علاقه های مجاز عقلی

1- اسناد به زمان، مانند: " من سره زمن ساءته أزمان" (کسی که زمان او را خشنود می سازد، زمان ها اون را غمگین می سازد) غمگین کردن و شادمان کردن را به زمان نسبت می دهد و آن (اشاره به زمان) این را انجام نمی دهد، بلکه این دو وقایعی هستند که از طریق مجاز اتفاق می افتد.

2- اسناد به مکان، مانند : " وجعلنا الأنهار تجری من تحتهم" (و قرار دادیم نهرهایی که زیر آن ها جاری است) جاری بودن به نهرها نسبت داده شده است و آن (نهرها) مکانی برای آب ها هستند که جاری نیست، بلکه آب آن جاری است.

3- اسناد به سبب، مانند: به درستی من برای کسانی از جامعه هستم که افراد ابتدایی آن، آن را نابود کرد و جنگ آوران می گفتند هان، کجا هستند یاریگران ما؟

پس نابود شدن را به سخن شجاعان نسبت داده، آیا مبارزی هست؟

و براین سخن فاعلی وجود ندارد که موثر در آن باشد، و همانا آن فقط سبب است.

4- اسناد به مصدر- همانند سخن ابی فراس الحمدانی

به زودی قوم من، من را یاد می کنند هنگامی که کوشش آن ها بکوشد، و در شب تاریک، ماه جستجو می شود.

پس جد (کوشش کردن) به جد (یا اجتهاد) نسبت داده شده است و این (اجتهاد) فاعل آن (فعل جد) نیست، بلکه فاعل آن جاد (کوشش کننده) است- پس اصل آن "جد الجاد جدا" بوده است، یعنی کوشش کرد، کوششی؛ پس فاعل اصلی حذف شده و آن کوشش کننده (جاد) است و فعل به جد (کوشش کردن) نسبت داده شده است.

5- اسناد آنچه برای فاعل بنا شده است به مفعول- مانند: " سرنی حدیث الوامق " (حدیث عاشق من را خوشحال کرد)، پس اسم فاعل که وامق است (یا محب) به جای موموق به معنی محبوب استفاده شده است، پس مراد این بوده: خوشحال شدم به گفت و شنود با محبوب

6- اسناد آنچه برای مفعول بنا شده است به فاعل، مانند " جعلت بینی وبینک حجاباً مستوراُ" (بین خودم و بین تو حجابی پوشیده قرار دادم) یا ساتر (پوشاننده)، پس حجاب را مستور (پوشیده) قرار داده است، با آنکه آن ساتر (پوشاننده) است.

 

الباب الثانی فی المجاز

المجاز : مشتق من جاز الشیء یجوزه ، إذا تعداه - سموا به اللفظ الذی نقل من معناه الاصلی ، واستعمل لیدل على معنى غیره ، مناسب له والمجاز : من أحسن الوسائل البیانیة التی تهدى الیها الطبیعة : لإیضاح المعنى ، إذ به یخرج المعنى متصفاً بصفة حسیة ، تکاد تعرضه على عیان السامع - لهذا شغفت العرب باستعمال (المجاز) لمیلها إلى الاتساع فی الکلام ، والى الدلالة على کثرة معانی الألفاظ ، ولما فیها من الدقة فی التعبیر ، فیحصل للنفس به سرور وأریحیة ، ولأمر ما کثر فی کلامهم ، حتى أتوا فیه بکل معنى رائق ، وزینوا به خطبهم وأشعارهم.

وفی هذا الباب مباحث

المبحث الأول فی تعریف المجاز وأنواعه

المجاز : هو اللفظ السمتعمل فی غیر ما وضع له فی اصطلاح التخاطب لعلاقةٍ : مع قرینة مانعة من إرادة المعنى الوضعی ، والعلاقة : هی المناسبة  بین المعنى الحقیقی والمعنى المجازی ، قد تکون (المشبابهة) بین المعنیین ، وقد تکون غیرها.

فاذا کانت العلاقة (المشابهة) فالمجاز (استعارة) ، والافهو (مجاز مرسل) والقرینة : هی المانعة من إرادة المعنى الحقیقی ، قد تکون لفظیة ، وقد تکون حالیة - کما سیأتی :

وینقسم المجاز : إلى أربعة أقسام - مجاز مفرد مرسل ، ومجاز مفرد بالاستعارة «ویجریان فی الکلمة» ومجاز مرکب مرسل ، ومجاز مرکب بالاستعارة «ویجریان فی الکلام».

ومتى أطلق المجاز ، ، انصرف إلى (المجاز اللّغوی

وأنواع المجاز کثیرة : أهمها (المجاز المرسل) ، وهو المقصود بالذات وسیأتی مجاز ، یسمى «المجاز العقلی» ویجرى فی الإسناد

المبحث الثانی فی المجاز اللّغوی المفرد المرسل ، وعلاقاته

المجاز المفرد المرسل : هو الکلمة المستعملة قصداً فی غیر معناها الأصلی لملاحظة علاقة  غیر (المشابهة) مع قرینة  دالّة على عدم إرادة المعنى الوضعی.

  

باب دوم در مجاز

مجاز: مشتق از جاز، یجوز است هنگامی که لفظی که از معنای اصلی خود تجاوز کند و برای دلالت بر معنای دیگری بکار رود، مجاز نامیده می شود. و مجاز یکی از بهترین ابزارهای بیان است که طبیعت انسان به سمت آن هدایت می شود بدون اینکه خود معنا را توضیح دهد.

[به وسیله مجاز] معنا متصف به صفتی حسی می شود، بطوریکه نزدیک است بر چشمهای شنونده عرضه شود [شنونده آن حس را درک می کند]. به همین خاطر عرب به استعمال مجاز علاقمند است چون مجاز باعث گسترش کلام می شود و بر کثرت معانی الفاظ دلالت می کند. و چون مجاز در تعبیر کردن دارای دقت است، باعت سرور و شادمانی نفس انسان می شود و تا جایی پیش رفته اند که به وسیله آن هر معنای شگفتی آوری را با مجاز آورده اند و سخرانی ها و اشعار خود را به وسیله آن زینت بخشیده اند. 

 

و در این مباحث:

مبحث اول در تعریف مجاز و انواع آن

مجاز: لفظی است که در اصطلاع خطاب، در غیر معنایی که برای آن وضع شده است، بکار می رود به دلیل ارتباط و قرینه ای که بین آن و لفظ مورد نظر وجود دارد و این عُلقه و ارتباط: مناسبتی است که بین معنای حقیقی و مجازی وجود دارد . گاهی مشابهتی بین دو معنا هست و گاهی نیز این تشابه وجود ندارد.

 

پس هنگامی که این علاقه (تشابه) وجودداشته باشد، مجاز (استعاره) است و در غیر این صورت، مجاز مُرسَل است و این قرینه مانع از رسیدن به آن معنای حقیقی است که گاهی لفظی و گاهی حالیه است. همچنان که خواهد آمد:

 

و مجاز به چهار قِسم تقسیم می شود :

مجاز مفرد مرسل، مجاز مفرد به استعاره، ( که این دو در نوشتار جاری می شوند) و مجاز مرکب مرسل و مجاز مرکب به استعاره ( که این دو در کلام جاری می شود).

و زمانی که مجاز بطور مطلق (بدون قید و شرطی)  استعمال شود، منظور مجاز لغوی است.

و انواع مجاز بسیار هستند:

مهمترین آنها مجاز مُرسَل است و آن مقصود بالذات است به عنوان مجاز استعمال می شود و مجاز عقلی نامیده می شود و در مجاز لغوی مفرد مرسل و وابسته های آن جاری می شود.

 

مجاز مفرد مرسل: کلمه ای است که در غیر معنای اصلی خود بکار رود با لحاظ کردن ارتباط (مناسبتی) که غیر از مشابهت است و همراه با قرینه ای می آید که بر عدم اراده معنای وضع شده دلالت دارد.

 

الباب الأول فی التشبیه

تعریف التشبیه وبیان أرکانه الأربعة

التشبیه : لغة التمثیل ُ – قال : هذا شبه هذا : ومثیله

والتشبیه : إصطلاحاً – عقد مماثلة بین أمرین ، أو : أکثر ، قصد اشتراکهما فی صفة : أو : أکثر ، بأداة : لغرض یقصد المتکلم للعلم.

وأرکان التشبیه أربعة.

(1) المُشبه : هو الأمر الذی یُراد الحاقه بغیره

(2) المُشبه به : هو الأمر الذی یلحق به المشبه

(3) وجه الشبه : هو الوصف المشترک بین الطرفین ، ویکون فی المشبه به ، أقوى منه فی المشبه – وقد یُذکر وجه الشبه فی الکلام ، وقد یُحذف کما سیأتی توضیحه.

(4) أداة التشبیه : هی اللفظ الذی یدلُ على التشبیه ، ویربط المشبّه بالمشبّه به ، وقد تَذکر الأداة فی التشبیه ، وقد تحذف ، نحو : کان عمرُ فی رعیَّته کالمیزان فی العدل ، وکان فیهم کالوالد فی الرحمة والعطف.

تنبیهات

(الأول) بعض اسالیب التشبیه أقوى من بعض فی المبالغة ، ووضوح الدلالة ولها مراتب ثلاثة :

«أ» (أعلاها) وأبلغها ما حذف فیها الوجه والأداة ، نحو : على أسد - وذلک أنک ادعیت الاتحاد بینهما بحذف الأداة - وادعیت التشابه بینهما فی کل شیء بحذف الوجه ولذا سمى هذا تشبیها بلیغا.

«ب» (المتوسطة) ما تحذف فیها الأداة وحدها ، کما تقول (على أسد شجاعة) أو یحذف فیها وجه الشبه – فنقول على کالأسد ، وبیان ذلک : أنک بذکرک الوجه حصرت التشابه ، فلم تدع للخیال مجالا فی الظن ، بأن التشابه فی کثیر من الصفات – کما أنک بذکر الاداة نصصت على وجود التفاوت بین المشبه والمشبه به ، ولم تترک بابا للمبالغة.

«جـ» (أقلها) ما ذکر فیها الوجه والأداة ، وحینئذ فقدت المزیتین السابقتین.

 (الثانی) علم مما سبق أن أقسام التشبیه من حیث الوجه والاداة کالآتی.

1- التشبیه المرسل : هو ما ذکرت فیه الأداة.

2- التشبیه المؤکد : هو ما حذفت منه الأداة.

3 – التشبیه المجمل : هو ما حذف منه وجه الشبه.

4 – التشبیه المفصل : هو ما ذکر فیه وجه الشبه.

5- التشبیه البلیغ : هو ما حذفت فیه الأداة ، ووجه الشبه ، وهو أرقى أنواع التشبیه بلاغة : وقد تقدم الکلام علیه مستوفیاً.

6- التشبیه الضمنی : هو تشبیه لا یوضع فیه المشبه ، والمشبه به فی صورة من صور التشبیه المعروفة ، بل یلمح المشبه ، والمشبه به ، ویفهمان من المعنى نحو : 

  

تعریف تشبیه و بیان ارکان 4 گانه

تشبیه کلمه ای برای توصیف است. میگوید این شبیه و نظیر این است.

تشبیه از نظر اصطلاح دو چیز همسان را به هم گره میزند یا بیشتر اگر در صفتی اشتراک داشته باشند بیان میکند. یا بیشتر ابزاری است که قصد متکلم را بیان میکند.

 

و ارکان تشبیه 4رکن است:

1-  مشبه: امری که اراده میشود الحاقش به غیریش

2-  مشبه به: امری که مشبه به آن ملحق میشود

3-  وجه شبه: وجهی که بین دو چیز مشترک است. و آن صفت در مشبه به قوی تر از آن صفت در شبه است. و گاهی اوقات وجه شبه در جمله بیان میشود و گاهی حذف میشود که در آینده بیان میشود.

4-  ادات تشبیه: کلمه ای که بر تشبیه دلالت میکند. و مشبه را به مشبه به رتبط میکند. گاهی ادات در تشبیه بیان میشود و گاهی حذف میشود. مانند: عمر از نظر عدالت مانند ترازو بود. و از نظر مهربانی مانند پدر بود.

 

یادآوری

اول: بعضی از اسلوب های تشبیه از بعضی  در مبالغه قوی تر است. و دلالت آن روشن تر است و برای آن 3 رتبه وجود دارد.

الف)(بالاترین رتبه) آنچه که در آن وجه شبه و ادات تشبیه حذف میشود.  مانند: علی شیر است. که به درستی ادعا میشود اتحاد بین آنها به حذف ادات تشبیه. و تشابه بین آنهادر هر چیزی با حذف وجه شبه وجود دارد. برای همین به این تشبیه بلیغ میگوییم.

ب)(متوسط)در آن یا ادات یا وجه شبه حذف میشود. مانند: علی از نظر شجاعت مانند شیر است.(حذف ادات). یا وجه شبه حذف میشود. پس میگوییم علی مانند شیر است. (وبیان ذلک : أنک بذکرک الوجه حصرت التشابه ، فلم تدع للخیال مجالا فی الظن ، بأن التشابه فی کثیر من الصفات – کما أنک بذکر الاداة نصصت على وجود التفاوت بین المشبه والمشبه به ، ولم تترک بابا للمبالغة.)

ج)(کمترین) آنچه در آن ادات تشبیه و وجه شبه ذکر شود و در این هنگام دو مزیتی که سابقا بیان شد از بین میرود.

 

دوم: از آنچه از انواع تشبیه در گذشته بیان شد از نظر وجه شبه و ادات

1-  تشبیه مرسل: در آن ادات تشبیه ذکر میشود

2-  تشبیه موکد: در آن ادات تشبیه حذف میشود

3-  تشبیه مجمل: در آن وجه شبه حذف میشود

4-  تشبیه مفصل: در آن وجه شبه ذکر میشود

5-  تشبیه بلیغ: در آن وجه شبه و ادات تشبیه حذف میشود و از نظر بلاغت از سایر انواع تشبیه پیشرفته تر است. وقد تقدم الکلام علیه مستوفیاً.

6-    تشبیه ضمنی:تشبیهی که در آن مشبه و مشبه به، به صورتی که معروف و مرسوم است قرار وضع نمیشود بلکه اشاره میشود به مشبه و مشبه به. و از معنی فهمیده میشود. 

 

علم البیان

(1) البیان  لغة - الکشف ، والإیضاح ، والظهُّور  واصطلاحاً - أصولٌ وقواعدُ ، یعرف

بها إیرادُ المعنى الواحد ، بطرق یختلف بعضُها عن بعض ، فی وُضوح الدّلالة العقلیة على نفس ذلک المعنى ، فالمعنى الواحد : یُستطاع أداؤه بأسالیب مُختلفة ، فی وضوح الدّلالة علیه فانک : تقرأ فی بیان فضل (العلم) مثلا - قول الشاعر :

(1)/ العلم ینهض بالخسیس إلى العلى ... والجهل یقعد بالفتى المنسوب

ثم تقرأ فی المعنى نفسه ، کلام الامام (علی) کرم الله وجهه/.

(2) العلم نهرٌ ، والحکمة بحر.

(3) والعلماء حول النهّر یطوفون.

(4) والحکماء وسط البحر یغوصون.

(5) والعارفون فی سفن النّجاة یسیرون.

فتجد : أنّ بعض هذه التراکیب أوضحُ من بعض ، کما تراه یضع أمام عینیک مشهداً حسیاً ، یقرِّب إلى فهمک ما یُرید الکلام عنه من فضل (العلم).

فهو : یُشبّهه بنهر ، ویشبِّه الحکمة ببحر.

ویصور لک أشخاصاً طائفین حول ذلک النهر - «هُم العلماء» ویُصور لک أشخاصاً غائصین وسط ذلک البحر - «هم الحکماء» ویصور لک أشخاصاً راکبین سفُناً ماخرة فی ذلک البحر للنَّجاة من مخاطر هذا العالم - «هم أرباب المعرفة»

و لا شک : أن هذا المشهد البدیع : یستوقف نظرک ، ویستثیر اعجابک من شدَّة الرّوعة والجمال المُستمدّة من التشبیه ، بفضل (البیان) الذی هو سر البلاغة.

«ب» وموضوع هذا العلم الألفاظ العربیة ، من حیث ، التشبیه ، والمجاز والکنایة.

«جـ» و واضعه (أبو عبیدة الذی دونَ مسائل هذا العلم فی کتابه المُسمَّى «مجاز القرآن» وما زال ینمو شیئاً فشیئاً ، حتى وصل إلى الامام «عبد القاهر» فأحکم أساسه ، وشیَّدَ بناءه ، ورتَّب قواعده ، وتبعه (الجاحظ ، وابن المعُتزّ ، وقُدامَة ، وأبو هلال العسکری)

«د» وثمرته الوقوف على أسرار کلام العرب «منثورِه ومنظومِه» ومعرفة ما فیه من تفاوُت فی فنون الفصاحة ، وتبایُن فی درجات البلاغة التی یصل بها إلى مرتبة إعجاز (القرآن الکریم) الذی حار الجنًّ والإنسُ فی مُحاکاته - وعجزوا عن الإتیان بمثله.

وفی هذا الفن أبواب - ومباحث.

 

علم بیان

1) در لغت =استخراج، پیدا و آشکار شدن

در اصطلاح=مجموعه قواعد و قوانینی که بواسطه ی آن ایراد معنی واحد شناخته می شود. به طریقی که  میان بعض از بعض دیگر، در وضوح دلالت عقلیه بر نفس آن معنی اختلاف میشود.

پس معنی واحد  =یک معنی که در وضوح دلالت بر آن، به روشهای گوناگون بدست می آید. پس میخوانی در بیان فضل (علم) را مانند سخن شاعر:

العلم ینهض بالخسیس الی العلی       والجهل یقعد بالفتی المنسوب

سپس میخوانی در معنی فی نفسه آن کلام (علی)کرم الله وجهه

2)علم=نهر-رود- جوی       حکمت=دریا

3) علما کسانی هستند که بدور نهر میگردند

4)حکما کسانی هستند که در وسط دریا غوطه ورند.

5)عرفا کسانی هستند که در کشتی نجاتند و سیر میکنند.

پس در میابی که بعض از ترکیبها روشنتر از بعضی دیگرند.مانند آنچه در پیش چشمانت بطور واضح میبینی و به همین صورت آنچه را در کلام از علم اراده میکنی.

در نتیجه علم شبیه نهر است و حکمت شبیه دریا،

و برایت این گونه تصور میشودکه اشخاصی دور نهر چرخانند که علما هستند و اشخاصی در وسط دریا غوطه ورند و آنان حکما هستند و برایت تصور میشود که اشخاصیکه سوار بر کشتی نجاتند و از خطرات این عالَم آگاهند، آنان اربابان معرفتند.

و شکی نیست که این چشم انداز بدیع، نگاهت را متوقف می کند و علاقه و شیفتگی ات تحریک میشود از زیبایی این تشبیه، به سبب فضل (بیان) انچه که  راز بلاغت است.

 

ب- موضوع این علم از حیث تشبیه – مجاز و کنایه است.

ج- و آن را روشن کرد (ابوعبیده، آنکه در کتابش که آن را "مجاز قرآن" نامیده، از غیر مسایل این علم نام برده 

وپیوسته چیزی پس از دیگری نمو میکند تا اینکه وصل گردد به سمت جلو ( پیش رفت داشته باشد) عبدالقاهر، پس حکم کرد اساسش را و برافراشت بناء آنرا و مرتب کرد قواعد آنرا وپیروی کرد از آن (الحاظ- وابن المعتز-قدامه-اب هلال العسکری)

د- ثمره وقوف

بر اسرار کلام عرب"منثوره و منظومه"و معرفتی که هیچ تفاوتی در فنون فصاحت در آن نیست.

و در درجات بلاغت هیچ تباینی نیست. آنچه که به سبب آن، به مراتب اعجاز قرآن وصل میگردد . آنکه جن و انس را در تقلید متحیر و سرگردان کرد. و در بدست آوردن شبیه آن عاجز شدند و در این فن، بابها و مباحثی است.

 

و اعلم : أنَّ المعانی جمعُ معنىً ؛ و هو فی اللغة : المقصود وفی اصطلاح البیانیین - هو التِّعبیر باللفظ عمَّا یتَصوَّره الذَهن أو هو الصورة الذهنیة ، من حیثُ تقصدُ من اللفظ واعلم انَّ لکل جملة رُکنینِ مسنداً - ویسمى محکوماً به - أو مُخبراً به ومُسنداً إلیه ، ویسمى محکوماً علیه - أو مُخبرا عنه وامّا النسیة التی بینهما فتُدعى «إسناداً» وما زاد على المسند والمسند إلیه من مفعول و حال ، و تمییز ، و نحوها - فهو قید زائد على تکوینها - إلاّ صِلَة الموصول ، و المضاف إلیه

 

تنبیه:

الاسناد : مطلقاً قسمان حقیقة عقلیة ، ومجاز عقلی - فالحقیقة العقلیة هی اسناد الفعل أو ما فی معناه إلى ما فی معناه إلى ما وضع له عند المتکلم فی الظاهر من حاله نحو : تجری الأمور بما لا یشتهی البشر ، وأنبت الله النبات ، والمجاز العقلی (ویسمى اسنادا مجازیا ، ومجازاً حکمیاً ، ومجازا فی الاسناد) هو اسناد الفعل أو ما فی معناه إلى غیر ما وضع له لعلاقة مع قرینة مانعة من ارادة الاسناد إلى ما هو له نحو - تجری الریاح بما لا تشتهی السفن - وله علاقات شتى - فیلائم الفاعل لوقوعه منه نحو سیل مفعم بفتح العین أی مملوء - فاسناد مفعم وهو مبنی للمفعول إلى ضمیر السیل وهو فاعل مجاز عقلی ملابسته الفاعلیة - ویلائم المفعول به لوقوعه علیه نحو عیشة راضیة : فاسناد راضیة وهو مبنی للفاعل إلى ضمیر العیشة وهی مفعول به (مجاز عقلی ) ملابسته المفعولیة - ویلائم الزمان والمکان لوقوعه فیهما نحو صام نهاره ، وسال المیزاب ، ونهار صائم ، ونهر جار ، ویلائم المصدر نحو جد جده ، ویلائم السبب نحو بنی الأمیر المدینة - وکما یقع المجاز العقلی فی الاسناد یقع فی النسبة الاضافیة : کمکر اللیل . وجرى الانهار ، وشقاق بینهما.

 

وغراب البین (على زعم العرب) وفی النسبة الایقاعیة : نحو (وأطیعوا أمری ولا تطیعوا أمر المسرفین) ، و اجریت النهر - وکما یکون فی الاثبات یکون فی النفی نحو قوله تعالى «فما ربحت تجارتهم» ، وما نام لیلى - على معنى خسرت تجارتهم ، وسهر لیلى قصدا إلى اثبات النفی ، لا نفى الاثبات - ویکون أیضاً فی الانشاء کما سبقت الاشارة إلیه نحو قوله تعالى «أصلاتک تأمرک» ونحو «یاهامان ابن لی صرحا» ، ولیصم نهارک ، ولیجد جدک ، ولیت النهر جار - وما أشبه ذلک.

  

بدان معانی جمع معناست و معنی در لغت، مقصود را گویند و در اصطلاح دانشمندان علم بیان، معنی، تعبیر لفظی است از چیزهایی که ذهن تصور کرده یا آن شکل ذهنی است که از لفظ، قصد می شود و بدان که هر جمله دو رکن دارد:

مسند که محکوم به یا مخبر به نیز نامیده می شود.

مسندالیه که محکوم علیه یا مخبر عنه هم نام میگیرد. اما به نسبتی که بین مسند الیه و مسند است، اسناد گفته می شود.

و آنچه افزون از مسند و مسندالیه می آید ، چون مفعول، حال، تمیز، و مانند اینها قید زاید بر وجود جمله است. به غیر از صله موصول و مضاف الیه که قید زاید نیست.

تمهید

لما وُضِعَ «علم الصرف» للنظر فی أبنیة الألفاظ

و وُضِعَ علم النحو للنظر فی إعراب ما تَرَکَبَ منها

وضع «البیانُ» للنظر فی أمر هذا الترکیب ، وهو ثلاثةُ علومٍ:

(العلم الأول) ما یُحتَرَزُ به عن الخطأ فی تأدیةِ المعنى الذی یریده المتکلم لإیصاله إلى ذهن السامع ، و یسمى «علم المعانی».

 (العلم الثانی) ما یحترز به عن التَّعقید المعنویّ ـ أی عن أن یکون الکلام غیر واضح الدلالة على المعنى المراد ، ویسمى «علم البیان»

(العلم الثالث) ما یراد به تحسین الکلام ویسمى (علم البدیع) فعلم البدیع تابع لهما إذ بهما یعرف التحسین الذاتی ، وبه یعرف التحسین العَرَضی.

والکلام باعتبار «المعانی والبیان» یقال إنه :

«فصیح» من حیث اللفظ ـ لأن النظر فی الفصاحة إلى مجرد اللفظ دون المعنى.

«وبلیغ» من حیث اللفظ والمعنى جمیعاً ـ لأن البلاغة ینظر فیها إلى الجانبین

وأما باعتبار البدیع فلا یقال إنه فصیح ولا بلیغ ، لأن البدیع أمر خارجی یراد به تحسین الکلام لا غیر.

 

مقدمه

از آنجا که علم صرف برای تامل در ساختمان واژگان وضع شده است،

و علم نحو برای نگرش به اعراب آنچه مرکب از الفاظ است (جمله)، وضع شده، بیان برای نظر در خود این ترکیب وضع شده است و آن شامل سه علم است:

علم اول: آنچه به واسطه‌ی آن از اشتباه در رساندن معنایی که منظور متکلم است به ذهن شنونده، احتراز می شود که علم معانی نام دارد. 

علم دوم: آنچه به واسطه‌ی آن از گره‌ی معنوی دوری می شود، یعنی این که دلالت کلام بر معنای منظور، آشکار نباشد و علم بیان نامیده می شود.

علم سوم: آنچه که برای زیباسازی کلام در نظر گرفته شده و علم بدیع نامیده می شود. پس علم بدیع تابع دو علم قبلی است زیرا به واسطه‌ی آن دو، زیبایی ذاتی و به واسطه‌ی این علم زیباسازی عَرَضی شناخته می شود.

و کلام به اعتبار معانی و بیان گفته می شود که آن :

فصیح است از نظر لفظ، زیرا نگاه در فصاحت صرفا به لفظ است نه معنا 

و بلیغ است از نظر لفظ و معنا (هر دو)، برای اینکه در بلاغت به طرفین نگاه می شود،

و اما به اعتبار بدیع گفته نمی شود که آن (کلام) فصیح است و بلیغ نیست، زیرا بدیع امری خارجی است که منظور از آن زیباسازی کلام است نه چیز دیگری.