حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علم حصولی» ثبت شده است

منظور از علم حصولی در این بخش، «تصورات» است، آن هم تصورات عقلی (نه حسی و خیالی). به عبارت دیگر، معقولات که مفاهیمی کلی هستند، به دو دسته تقسیم می شوند:

 

1) حقیقی (معقولات اولی)

مفهوم حقیقی آن است که هم می تواند در خارج موجود شود (و منشأ آثار باشد) و هم می تواند در ذهن تحقق یابد (و فاقد آثار باشد)، مانند مفهوم آب، انسان، سفیدی. به عبارت دیگر، این مفاهیم نسبت به وجود خارجی و ترتب آثار و عدم آن لابشرط هستند. میان آنچه از این مفاهیم در ذهن تحقق می یابد و آنچه در خارج موجود می شود، نوعی عینیت برقرار است و علم به شیء، دقیقاً همان شیء را به ما نشان می دهد، لذا این مفاهیم را علم حقیقی می نامند.

مفهوم حقیقی یا معقول اولی، همان ماهیت (به حمل شایع) است، یعنی مفاهیمی مانند سیاهی، سنگ، چوب و ... .

  

 2) اعتباری (معقولات ثانوی)

مفاهیم اعتباری این قابلیت را ندارند که هم در ذهن بیایند و هم در خارج موجود شوند. این مفاهیم اموری ذهنی و معلوم برای ما هستند، اما مصداقشان یا خارجی محض است (که هرگز وارد ذهن نمی تواند بشود) یا ذهنیِ صرف است (که هرگز نمی تواند وجود خارجی داشته باشد)، لذا بین این مفاهیم و مصادیقشان عینیت برقرار نیست. این مفاهیم دو دسته اند:

الف) معقولات ثانوی فلسفی: مفاهیمی که عین واقعیت و ترتب آثارند و هرگز بعینه وارد ذهن نمی شوند، زیرا حیثیت ذهن، حیثیت عدم ترتب آثار خارجی است، لذا ورود آنها در ذهن مستلزم آن است که امری خارجی و منشأ اثر، در عین حال ذهنی و فاقد اثر شود و این انقلاب در ذات و محال است. مانند مفهوم «وجود» و «وحدت»، «فعلیت» و «وجوب» که صفات حقیقی وجود هستند.

ب) معقولات ثانوی منطقی: مفاهیمی که حیثیت مصداقشان، بودن در ذهن است و محال است در خارج تحقق یابند، زیرا تحقق آنها مستلزم آن است که امری که ذاتاً فاقد آثار خارجی است، واجد آثار خارجی شود و این انقلاب در ذات بوده و محال است. مانند «قضیه»، «معرف»، «کلی»، «عکس مستوی»، «برهان» و دیگر مفاهیم منطقی.

به طور خلاصه:

مفاهیم حقیقی اموری هستند که حیثیت مصداقشان، «نه عین حیثیت وجود خارجی است»، «نه عین حیثیت وجود ذهنی»، لذا «هم می توانند در خارج موجود شوند و هم در ذهن».

اما مفاهیم اعتباری، حیثیت مصداقشان، «یا عین حیثیتِ بودن در خارج است»، «یا عین حیثیتِ بودن در ذهن»، لذا «یا فقط می توانند در خارج تحقق یابند، یا فقط در ذهن».

  

نتایج بحث

1) مفاهیمی مانند علم، حیات، قدرت، خیر و ... که هم بر واجب تعالی اطلاق می شود و هم بر موجودات امکانی، نمی تواند از سنخ مفاهیم حقیقی (ماهوی) باشد و قطعاً اعتباری است، زیرا اگر ماهوی باشد، واجب تعالی مصداق یک مفهوم ماهوی واقع شده است، پس ماهیت دارد. ماهیت، حدّ وجود است. واجب تعالی وجود محض است و حدی ندارد، لذا هیچ مفهوم ماهوی نمی تواند بر او حمل شود.

2) مفهومی که بر بیش از یک مقوله حمل می شود، اعتباری است، زیرا اگر حقیقی (ماهوی) باشد، در دو یا چند مقوله مندرج بوده و لذا بیش از یک جنس خواهد داشت و این محال است. مثلاً مفهوم حرکت که هم در مقولۀ کم مصداق دارد و هم در مقوله های کیف و أین و وضع و جوهر، اگر ماهوی باشد، باید هم کمیت باشد، هم کیفیت باشد و ... که محال است.

3) مفاهیم اعتباری حدّ ندارد و در حدّ هیچ ماهیتی هم واقع نمی شوند. مفاهیم اعتباری چون ماهوی نیستند، تحت هیچ مقوله ای مندرج نمی شوند، لذا نه جنس دارند و نه فصل و نمی توان برای آنها یک تعریف حدّی ارائه داد. همچنین خودشان جنس هیچ ماهیتی نیستند تا بتوانند جزء تعریف آن ماهیت قرار گیرند. تعاریفی که برای این مفاهیم استفاده می شود، به منزلۀ حدّ است و نه حدّ حقیقی آنها.

  

معانی و اصطلاحات دیگر واژۀ «اعتباری»:

1) اعتباری به معنای چیزی که تحقق و منشأ آثار بودنش بالعرض است، در برابر اصیل که تحقق آن بالذات است، مانند ماهیت در برابر وجود.

2) اعتباری به معنای آنچه وجودش فی نفسه نیست (فی غیره و رابط است) در برابر آنچه وجودش فی نفسه است، مانند هر یک از نسبت ها در برابر جواهر و اعراض.

3) اعتباری به معنای مفهومی که برای دستیابی به هدفی عملی بر موضوعی خاص حمل شده، مانند اینکه مفهوم «رأس» را به فردی از انسان اطلاق کنیم و منظورمان این باشد که نسبت به دیگران مانند نسبت «رأس» به «بدن» است و رئیس ایشان است، در مقابل این که رأس را به معنای اصلی آن که «سر» است به کار ببریم.

  

احکام متفرقه 

معلوم بالذات و معلوم بالعرض

در علم حصولی که وجود علمی و وجود عینیِ شیء یکی نیست، آنچه از شیء نزد عالم حاضر می شود (صورت ادراکی، مفهوم و ماهیت شیء)، «معلوم بالذات» خوانده می شود، زیرا این صورت ها ذاتاً معلومِ ما هستند. خودِ شیء خارجی، «معلوم بالعرض» خوانده می شود، زیرا این صورت ها، کاشف و حاکی از آن هستند و علم ما به صورت ها، باعث علم ما به آن اشیای خارجی می شود.

بازگشت علوم حصولی به علوم حضوری

 این مبحث، از نظریات و ابتکارات خاص مؤلف قدس سره است:

الف) همۀ علوم و ادراکات (اعم از حسی، خیالی و عقلی) مجرد از ماده اند.

ب) نفس از طریق این علوم، به فعلیت می رسد و استکمال می یابد.

ج) وجود مجرد، قوی تر از وجود مادی است و از شدت و کمال بیشتری برخوردار است.

د) آنچه شیء به وسیلۀ آن استکمال می یابد، کامل تر از خود آن شیء است.

نتیجه: علوم و ادراکات ما، موجوداتی مجرد و دارای آثار خاص خود هستند که وجودشان قوی تر از نفس و موجودات مادی است، نه اینکه صورت های ذهنی فاقد اثر باشند.

علوم ما در حقیقت همگی حضوری اند (حضور موجودات مجرد فوق)، منتها وقتی ما از طریق چشم و گوش و سایر قوای ادراکی با خارج ارتباط پیدا می کنیم، می بینیم که این ادراکات حضوری ما، آثار اشیای مادی را ندارند، آن گاه گمان می کنیم که این وجودهای مجردی که نزد ما است، همین اشیای مادی است که فاقد آثار شده و با وجودِ ذهنی در ذهن موجود شده و علم حصولی و مفاهیم ذهنی را مطرح می کنیم.

مجردات عقلی محض، فاقد علم حصولی اند، زیرا منشأ ظهور ماهیات و مفاهیم که همان اتصال با ماده است، در مورد آنها منتفی است.  


منبع:

ترجمه و شرح بدایة الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 3 

 

مقدمه

صدرالمتألهین (قدس سره) و بسیاری از فلاسفۀ بعد از او، بحث از علم را بحث از احکام و آثار کلی وجود قلمداد کرده و آن را در قسمت امورعامۀ فلسفه (فلسفۀ اولی) آورده اند. مؤلف قدس سره در توضیح اینکه چرا این بحث از مسائل فلسفه است می فرماید:

موجود مطلق از دو حال بیرون نیست، یا موجودی است که در آن حیثیت قوه و قبول و پذیرش وجود دارد و یا این که فعلیت صرف است. قسم اول همان ماده و امور همراه با آن (مادیات است و قسم دوم همان موجودات مجرد است. از طرفی مجرد بودن مساوق با علم بودن و عالم بودن و معلوم بودن است، زیرا علم چیزی نیست جز حضور مجردی برای مجردی و حضور همان وجود است و وجودِ شیء، خودِ آن شیء است. پس علم همان «وجودِ مجرد» است به اعتبار تعلقش به وجود مجردی (اعم از خودش یا غیرخودش). پس موجود مجرد، از آن جهت که مجرد است، عین علم است، بنابراین بحث از علم و عالم و معلوم، در واقع بحث از یکی از اقسام اولیۀ وجود است و شایسته است در فلسفۀ اولی آورده شود.

 

تعریف علم و اولین تقسیم آن

قبل از تعریف علم، باید وجود آن را اثبات کنیم: ما بالبداهه مصادیق علم را در خود می یابیم و قضیۀ «من علم دارم» یک قضیه وجدانی است، مانند «من خوشحال هستم». قضایای وجدانی جزو قضایای بدیهی هستند. مفهوم علم نیز از اموری که بالوجدان (به طور حضوری) در خود می یابیم به دست می آید (مانند مفهوم خوشحالی یا تشنگی) و برای ترسیم آن در ذهن، نیازی به وساطت مفاهیم دیگر و تعریف نداریم. در واقع علم اساسا تعریف ندارد، زیرا علم اساساً مفهومی ماهوی نیست و جنس و فصل ندارد. علم از معقولات ثانی فلسفی و حاکی از نحوۀ وجودشیء است. پس تعریف علم، همانند تعریف وجود، فقط یک تعریف لفظی است. غرض بیان ویژگی های علم است تا بتوانیم مصادیق آن و خصوصیاتشان را بشناسیم.

 

علم حصولی و علم حضوری

هر شیئی دو جنبه دارد: ماهیت و وجود. وقتی ما به شیئی علم پیدا می کنیم، آن شیء نزد ما (عالم) حاصل می شود. آنچه از شیء نزد ما حاصل می شود، از دو حال خارج نیست: یا ماهیت شیء است بدون وجود خارجی آن (علم حصولی) و یا وجود خارجی (علم حضوری) آن است. بنابراین این تقسیم حاصر است.

وجود ذهنی همان علم حصولی ما به اشیاء است که از طریق حصول صورت و ماهیت آنها نزد ما تحقق می یابد. (مانند تصور آب) در اینجا وجود خارجی با آثاری که دارد (مانند رفع عطش)، در اختیار من قرار نمی گیرد ومن تنها واجد ماهیت آن می شوم.

هر انسانی لااقل به یک چیز علم حضوری دارد و آن «نفس خودش» است. این علم غیر از علم به دست و پا و اعضای بدن است، زیرا انسان حتی در حالت غفلت از همۀ اعضا و جوارحش، از خود بی خبر نیست. این علم حصولی نیست، زیرا: همۀ مفاهیم ذهنی فی نفسه کلی و قابل انطباق بر مصادیق متعددند و شناخت شخصی به گونه ای که «ذاتاً» غیرقابل شرکت باشد، به واسطۀ مفهوم ذهنی ممکن نیست و فقط با وجود خارجی ممکن است، (به عبارت دیگر تشخص اولاً و بالذات فقط از آن وجود است.) در حالیکه ما خود را به نحوی می شناسیم که بر هیچ چیز دیگری منطبق نمی شود جز خود ما.

علم ما به قوا و حالات نفسانی خود (مانند شادی و غم) نیز حضوری است و هنگام تحقق این حالات، آگاهی ما به وجود خارجی این امور است، نه فقط ماهیت آنها.  


منبع:

ترجمه و شرح بدایة الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 3 

 

گفتیم خداوند سرشت انسان را بر اساس اندیشه و تعقل نهاده است و به این وسیله استعداد دستیابی به علوم را در وی قرار داده است.

تعریف علم:

 العلمُ حضورُ صورةِ الشیءِ عندَ العقلِ

 علم، حاضر شدن (نقش بستن) صورت شیء نزد عقل است.

چندین دسته بندی برای علم وجود دارد، که در این درس دو تا از آن ها را بیان می کنیم:

 

علم حسی، خیالی، وهمی، عقلی 

1) علم حسی: این علم توسط حواس پنجگانه (باصره، سامعه، ذائقه، شامه، لامسه) به دست می آید. 
مثال 1: شخصی تا به حال شهر قم را ندیده است و تصویری از آن در ذهن ندارد. با دیدن این شهر، ذهن او حالت تازه ای به خود می گیرد که آن را «علم حسی» نسبت به شهر قم می نامیم.
مثال 2: با چشیدن یک غذای جدید، علم حسی نسبت به مزه آن غذا پیدا می کنیم.

پس علم حسی نقش بستن یک سری صورتهای ذهنی است.

این نخستین درجۀ علم و به اعتقاد برخی اساس سایر علوم است. 

حیوانات هم بر اساس حس هایی که دارند، در این علم با انسان شریکند.

 

2) علم خیالی: تصّرف در صورت های ذهنی است که بعد از اتصال با محسوس خارجی، در نفس باقی مانده است؛ این تصرف می تواند شامل تلفیق صور یا تصور صور جدید باشد. مثلا چیزی را که در عالم خارج وجود ندارد، تخیل و تصور کند مانند غول.

این قوه در کودکی و در برخی افراد مانند شاعران قوی تر است. حیوانات هم از این قوه بهره مند هستند.

 

3) علم وهمی: ادراک معانی جزئی، معای مجرد و غیر محسوس را علم وهمی می نامند.

در این علم، به جای صور، با معانی سروکار داریم که منظور از آن، امور غیرمادی و غیرمحسوس است، مانند دوستی، ترس، محبت و ...

معانی جزئی یعنی ادراک آن معنی در یک شخص خاص، نه به صورت کلی.

مثال: درک محبت مادر (نه مفهوم کلی محبت)، ادراک ترس من از یک شیء (نه مفهوم کلی ترس). 

حیوانات هم از این قوه بهره مند هستند. (مثلا سگ محبت صاحب خود را درک می کند و به او نزدیک می شود.)

نکته: تا قوه خیال فقط محسوسات را داشتیم اما در قوه واهمه سراغ معانی غیر محسوس می رویم.

 

4) علم عقلی یا علم اکمل: این علم حاصل فعالیت قوه عاقله است و شامل موارد این چنینی است: انتزاع صورت های کلی از جزئیات، استدلال و استنتاج و حرکت از قضیه ای به قضیه دیگر و حکم دادن، بررسی مدرکات حسی، خیالی، وهمی و اصلاح آن ها، و ... 

در واقع نهایت اندیشه بشری در این مرحله است. پدید آمدن علومی مانند فیزیک، شیمی، ریاضی و... تصرف در تمام علوم قیاسی حاصل قوه عاقله انسان است. 

این مرحله از علم را حیوانات دارا نیستند. وظیفه علم منطق، مصون داشتن همین مرحله از علم از خطا (و دخالت قوۀ خیال یا وهم در آن) است.

انسان در آغاز تولد از هر گونه علمی خالی است و ادراکات او بیشتر از طریق قوای حسی است. به تدریج که رشد می کند، به ترتیب قوای خیالی و وهمی و عقلی نیز در وی تکامل می یابد.

 

نکته: این چهار دسته از علم در واقع "سطوح" مختلف علم هستند که بین آنها مرزبندی دقیقی وجود ندارد. جنس همه علوم ذکر شده یکی است و فقط اختلاف در شدت و ضعف آنهاست. 

  

علم حصولی و حضوری 

علم حصولی: حضور صورت معلوم نزد عالم (مانند مواردی که تا اینجا گفته شد)

در این علم، «وجودِ علمی» معلوم، غیر از «وجود عینی» آن است. (یعنی علمی که در ذهن خود نسبت به معلوم داریم، و خود معلوم که در عالم خارج وجود دارد، دو چیز مستقل و جداگانه هستند، مانند تصویر شهر قم در ذهن ما و خود شهر قم در عالم خارج.)

علم حضوری: حضور خودِ معلوم نزد عالم (مانند علم هر یک از ما به حالات نفسانی خودمان مانند غم و شادی)

در این علم، «وجودِ علمی» معلوم، عینِ «وجود عینی» آن است. (دو چیز مستقل، یکی در ذهن و یکی در خارج نداریم، مانند علم ما به گرسنگی یا خشم خودمان. ادراک به وسیلۀ نقش بستن صورت شیء در نفس نیست، بلکه خود شیء پیوسته نزد نفس وجود دارد.)

علم خداوند به آفریدگان خود نیز از نوع علم حضوری است که آفریدگان با نفس هستی خویش همواره نزد آفریدگار حاضرند.

 


منابع:

منطق علامه مظفر. ترجمه و اضافات، دکتر علی شیروانی. پاورقی، غلامرضا فیاضی و محسن غرویان

فایل های صوتی المنطق. استاد علی محمدی خراسانی. قسمت سوم