حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علم حضوری» ثبت شده است

هر مجردی عاقل است

هر مجردی به خودش علم دارد، زیرا علم در واقع همان حضور مجردی نزد مجرد است و موجود مجرد، چون از جهت ذات، تام و کامل است و تعلقی به قوه ندارد، ذات کامل او برای خودش حضور دارد.

همچنین هر مجردی به دیگر مجردات علم دارد، زیرا آنچه مانع از حضور نزد مجردی یا محضَر مجردی بودن می شود، همان مادیت و متحول بودن است. موجود مجرد، چون یک ذات تام است می تواند نزد موجود مجرد دیگر حضور داشته باشد و نیز می توان خودش محضر موجود مجرد دیگر شود.

هر مجردی نسبت به خود و دیگر مجردات، بالفعل عالم و عاقل است، زیرا هر چه برای مجرد امکان داشته باشد، برای او بالفعل حاصل است. (عموم علم و قدرت واجب تعالی اقتضا دارد که هر چه را وجودش ممکن است، ایجاد کند. قابل نیز چون مجرد است، برای قبول فیض نیازی به ماده و استعداد و حصول شرایط و مُعدات ندارد. پس فاعل و قابل هر دو تام هستند و در نتیجه تحقق فعل (حضور مجرد برای مجرد) قطعی خواهد بود.)

با توجه به اینکه هر مجردی عالم به خود و دیگر مجردات است، معلوم بودن آن برای خود و برای هر مجرد دیگر نیز اثبات می شود. همچنین هر مجردی، عقل بالفعل است. (رجوع کنید به مبحث اتحاد علم و عالم و معلوم در درس شصت و نهم)

اشکال: بر اساس مطلب فوق، نفس انسانی که مجرد است، باید به خود و هر مجرد مفروضی بالفعل علم داشته باشد، در حالیکه این برخلاف وجدان است و هر کس در خود می یابد که به همۀ مجردات علم ندارد و هر روز امور جدیدی به تدریج برای وی معلوم می شود.

پاسخ: علم بالفعل داشتن نفس به هر مجردی در صورتی لازم است که نفس از آغاز یک موجود تام باشد، یعنی هم در مقام ذات و هم در مقام فعل مجرد باشد، در حالیکه این گونه نیست و نفس تا وقتی تعلق به بدن دارد، تجردش تنها در مقام ذات است، نه فعل و از جهت تعلقش به بدن (برای فعالیتهایش) دارای قوه است و به تدریج به فعلیت می رسد و علوم وی نیز به تدریج برای وی حاصل می شود.

تنها در صورتی که نفس دیگر اشتغال به تدبیر بدن نداشته باشد و در مقام فعل هم از ماده گسسته شده و تجردش تام شود، همۀ علوم بالفعل نزد او حاضر بوده و به مرحلۀ عقل مستفاد (درس هفتاد و یکم) نائل می شود.

 

علم حضوری و عدم انحصار آن در علم شیء به خودش

تقریباً تمام فیلسوفان اسلامی در این که هر مجردی به ذات خودش علم حضوری دارد، اتفاق نظر دارند. اما در مورد اینکه آیا علم حضوری شامل موارد دیگر مانند علم علت به معلول و علم معلول به علت (در آنجا که هر دو مجرد باشند) نیز می شود یا خیر، اختلاف نظر وجود دارد:

حکمای مشا معتقدند که علم حضوری منحصر در علم شیء به خودش است و علم به موجودات دیگر (هر چه باشد)، حصولی است.

حکمای اشراق معتقدند که هر علت مجردی به معلول مجرد خود و برعکس علم دارد.

علامه قدس سره نظر دوم را برگزیده و برهان زیر را بر آن اقامه کرده است:

1) علم حضوری، همان حضور مجرد نزد مجرد است.

2) نسبت وجود علت به وجود معلول، نسبت مجرد مستقل به وجود رابط است. (بنابراین معلول وجود مستقلی از علت خود ندارد)

3) وجود رابط با تمام هویت خود، قائم به وجود مستقلی است که آن را قوام می دهد و وجودش در همان وجود مستقل است و هیچ وجودی برای خود و در خود ندارد. بنابراین هر موجود رابطی نزد وجود مستقلی که قائم به آن است، حاضر می باشد و هر وجود مستقلی نزد وجود رابطی که به آن قوام می دهد حضور دارد.

نتیجه: هر علتی علم حضوری به معلول خود دارد و هر معلولی علم حضوری به علت خویش دارد.

نکته: علت چون بر همۀ وجود معلول احاطه دارد، معلول را بهتر از خود او می شناسد، اما علم معلول به علت، یک علم احاطی نیست و به تمام هویت آن علم ندارد، بلکه تنها به همان اندازه ای که از کمالات علت در خود دارد، به علت خویش علم دارد)  


منبع:

ترجمه و شرح بدایة الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 3

 

مقدمه

صدرالمتألهین (قدس سره) و بسیاری از فلاسفۀ بعد از او، بحث از علم را بحث از احکام و آثار کلی وجود قلمداد کرده و آن را در قسمت امورعامۀ فلسفه (فلسفۀ اولی) آورده اند. مؤلف قدس سره در توضیح اینکه چرا این بحث از مسائل فلسفه است می فرماید:

موجود مطلق از دو حال بیرون نیست، یا موجودی است که در آن حیثیت قوه و قبول و پذیرش وجود دارد و یا این که فعلیت صرف است. قسم اول همان ماده و امور همراه با آن (مادیات است و قسم دوم همان موجودات مجرد است. از طرفی مجرد بودن مساوق با علم بودن و عالم بودن و معلوم بودن است، زیرا علم چیزی نیست جز حضور مجردی برای مجردی و حضور همان وجود است و وجودِ شیء، خودِ آن شیء است. پس علم همان «وجودِ مجرد» است به اعتبار تعلقش به وجود مجردی (اعم از خودش یا غیرخودش). پس موجود مجرد، از آن جهت که مجرد است، عین علم است، بنابراین بحث از علم و عالم و معلوم، در واقع بحث از یکی از اقسام اولیۀ وجود است و شایسته است در فلسفۀ اولی آورده شود.

 

تعریف علم و اولین تقسیم آن

قبل از تعریف علم، باید وجود آن را اثبات کنیم: ما بالبداهه مصادیق علم را در خود می یابیم و قضیۀ «من علم دارم» یک قضیه وجدانی است، مانند «من خوشحال هستم». قضایای وجدانی جزو قضایای بدیهی هستند. مفهوم علم نیز از اموری که بالوجدان (به طور حضوری) در خود می یابیم به دست می آید (مانند مفهوم خوشحالی یا تشنگی) و برای ترسیم آن در ذهن، نیازی به وساطت مفاهیم دیگر و تعریف نداریم. در واقع علم اساسا تعریف ندارد، زیرا علم اساساً مفهومی ماهوی نیست و جنس و فصل ندارد. علم از معقولات ثانی فلسفی و حاکی از نحوۀ وجودشیء است. پس تعریف علم، همانند تعریف وجود، فقط یک تعریف لفظی است. غرض بیان ویژگی های علم است تا بتوانیم مصادیق آن و خصوصیاتشان را بشناسیم.

 

علم حصولی و علم حضوری

هر شیئی دو جنبه دارد: ماهیت و وجود. وقتی ما به شیئی علم پیدا می کنیم، آن شیء نزد ما (عالم) حاصل می شود. آنچه از شیء نزد ما حاصل می شود، از دو حال خارج نیست: یا ماهیت شیء است بدون وجود خارجی آن (علم حصولی) و یا وجود خارجی (علم حضوری) آن است. بنابراین این تقسیم حاصر است.

وجود ذهنی همان علم حصولی ما به اشیاء است که از طریق حصول صورت و ماهیت آنها نزد ما تحقق می یابد. (مانند تصور آب) در اینجا وجود خارجی با آثاری که دارد (مانند رفع عطش)، در اختیار من قرار نمی گیرد ومن تنها واجد ماهیت آن می شوم.

هر انسانی لااقل به یک چیز علم حضوری دارد و آن «نفس خودش» است. این علم غیر از علم به دست و پا و اعضای بدن است، زیرا انسان حتی در حالت غفلت از همۀ اعضا و جوارحش، از خود بی خبر نیست. این علم حصولی نیست، زیرا: همۀ مفاهیم ذهنی فی نفسه کلی و قابل انطباق بر مصادیق متعددند و شناخت شخصی به گونه ای که «ذاتاً» غیرقابل شرکت باشد، به واسطۀ مفهوم ذهنی ممکن نیست و فقط با وجود خارجی ممکن است، (به عبارت دیگر تشخص اولاً و بالذات فقط از آن وجود است.) در حالیکه ما خود را به نحوی می شناسیم که بر هیچ چیز دیگری منطبق نمی شود جز خود ما.

علم ما به قوا و حالات نفسانی خود (مانند شادی و غم) نیز حضوری است و هنگام تحقق این حالات، آگاهی ما به وجود خارجی این امور است، نه فقط ماهیت آنها.  


منبع:

ترجمه و شرح بدایة الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 3 

 

گفتیم خداوند سرشت انسان را بر اساس اندیشه و تعقل نهاده است و به این وسیله استعداد دستیابی به علوم را در وی قرار داده است.

تعریف علم:

 العلمُ حضورُ صورةِ الشیءِ عندَ العقلِ

 علم، حاضر شدن (نقش بستن) صورت شیء نزد عقل است.

چندین دسته بندی برای علم وجود دارد، که در این درس دو تا از آن ها را بیان می کنیم:

 

علم حسی، خیالی، وهمی، عقلی 

1) علم حسی: این علم توسط حواس پنجگانه (باصره، سامعه، ذائقه، شامه، لامسه) به دست می آید. 
مثال 1: شخصی تا به حال شهر قم را ندیده است و تصویری از آن در ذهن ندارد. با دیدن این شهر، ذهن او حالت تازه ای به خود می گیرد که آن را «علم حسی» نسبت به شهر قم می نامیم.
مثال 2: با چشیدن یک غذای جدید، علم حسی نسبت به مزه آن غذا پیدا می کنیم.

پس علم حسی نقش بستن یک سری صورتهای ذهنی است.

این نخستین درجۀ علم و به اعتقاد برخی اساس سایر علوم است. 

حیوانات هم بر اساس حس هایی که دارند، در این علم با انسان شریکند.

 

2) علم خیالی: تصّرف در صورت های ذهنی است که بعد از اتصال با محسوس خارجی، در نفس باقی مانده است؛ این تصرف می تواند شامل تلفیق صور یا تصور صور جدید باشد. مثلا چیزی را که در عالم خارج وجود ندارد، تخیل و تصور کند مانند غول.

این قوه در کودکی و در برخی افراد مانند شاعران قوی تر است. حیوانات هم از این قوه بهره مند هستند.

 

3) علم وهمی: ادراک معانی جزئی، معای مجرد و غیر محسوس را علم وهمی می نامند.

در این علم، به جای صور، با معانی سروکار داریم که منظور از آن، امور غیرمادی و غیرمحسوس است، مانند دوستی، ترس، محبت و ...

معانی جزئی یعنی ادراک آن معنی در یک شخص خاص، نه به صورت کلی.

مثال: درک محبت مادر (نه مفهوم کلی محبت)، ادراک ترس من از یک شیء (نه مفهوم کلی ترس). 

حیوانات هم از این قوه بهره مند هستند. (مثلا سگ محبت صاحب خود را درک می کند و به او نزدیک می شود.)

نکته: تا قوه خیال فقط محسوسات را داشتیم اما در قوه واهمه سراغ معانی غیر محسوس می رویم.

 

4) علم عقلی یا علم اکمل: این علم حاصل فعالیت قوه عاقله است و شامل موارد این چنینی است: انتزاع صورت های کلی از جزئیات، استدلال و استنتاج و حرکت از قضیه ای به قضیه دیگر و حکم دادن، بررسی مدرکات حسی، خیالی، وهمی و اصلاح آن ها، و ... 

در واقع نهایت اندیشه بشری در این مرحله است. پدید آمدن علومی مانند فیزیک، شیمی، ریاضی و... تصرف در تمام علوم قیاسی حاصل قوه عاقله انسان است. 

این مرحله از علم را حیوانات دارا نیستند. وظیفه علم منطق، مصون داشتن همین مرحله از علم از خطا (و دخالت قوۀ خیال یا وهم در آن) است.

انسان در آغاز تولد از هر گونه علمی خالی است و ادراکات او بیشتر از طریق قوای حسی است. به تدریج که رشد می کند، به ترتیب قوای خیالی و وهمی و عقلی نیز در وی تکامل می یابد.

 

نکته: این چهار دسته از علم در واقع "سطوح" مختلف علم هستند که بین آنها مرزبندی دقیقی وجود ندارد. جنس همه علوم ذکر شده یکی است و فقط اختلاف در شدت و ضعف آنهاست. 

  

علم حصولی و حضوری 

علم حصولی: حضور صورت معلوم نزد عالم (مانند مواردی که تا اینجا گفته شد)

در این علم، «وجودِ علمی» معلوم، غیر از «وجود عینی» آن است. (یعنی علمی که در ذهن خود نسبت به معلوم داریم، و خود معلوم که در عالم خارج وجود دارد، دو چیز مستقل و جداگانه هستند، مانند تصویر شهر قم در ذهن ما و خود شهر قم در عالم خارج.)

علم حضوری: حضور خودِ معلوم نزد عالم (مانند علم هر یک از ما به حالات نفسانی خودمان مانند غم و شادی)

در این علم، «وجودِ علمی» معلوم، عینِ «وجود عینی» آن است. (دو چیز مستقل، یکی در ذهن و یکی در خارج نداریم، مانند علم ما به گرسنگی یا خشم خودمان. ادراک به وسیلۀ نقش بستن صورت شیء در نفس نیست، بلکه خود شیء پیوسته نزد نفس وجود دارد.)

علم خداوند به آفریدگان خود نیز از نوع علم حضوری است که آفریدگان با نفس هستی خویش همواره نزد آفریدگار حاضرند.

 


منابع:

منطق علامه مظفر. ترجمه و اضافات، دکتر علی شیروانی. پاورقی، غلامرضا فیاضی و محسن غرویان

فایل های صوتی المنطق. استاد علی محمدی خراسانی. قسمت سوم