حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علم معانی» ثبت شده است

در درس گذشته با اصطلاح علمِ «کلی و جزئی» آشنا شدیم که به معنای «قابلیت یا عدم قابلیت صدق علم بر کثیرین» بود و در باب تصورات به کار می رفت. این اصطلاح کاربرد دیگری هم دارد که به معنای «ثابت یا متغیر بودن علم» است و بیشتر در باب قضایا به کار می رود. (به این صورت که: علم به یک قضیه، گاهی کلی و گاهی جزئی است.)

علم کلی: گاهی علم ما به یک شیء به گونه ای است که تغییرات آن شیء (معلوم بالعرض) موجب تغییر علم ما نمی شود. در این حالت، علم ما قبل از وقوع شیء، در حین وقوع و پس از آن، صورت ثابتی دارد. مانند علم یک ستاره شناس به وقوع ماه گرفتگی در یک تاریخ معین که بر اساس محاسبات برای وی حاصل شده است. به این علم، «علم پیش از کثرت» می گویند. چون این علم از طریق انفعال از خارج به دست نیامده است، تابع معلوم خارجی هم نیست و تحول آن تأثیری در علم ندارد. آن دسته از علم های ما که از طریق علم به علل آن شیء برای ما ایجاد شده اند، کلی هستند.

علم جزئی: گاهی علم ما به یک شیء به گونه ای است که تابع تغییرات آن شیء است، مانند ادراکات حسی که با تغییرات معلوم، تغییر می کند. مثلا وقتی از راه دیدن، علم به حرکت شخصی پیدا می کنیم، علم ما نیز با حرکت آن شخص تغییر می کند، علمی می رود و علمی می آید، به این صورت که در لحظۀ نخست می دانیم: «شخص در نقطۀ الف است» و در لحظۀ بعد علم ما به این صورت درمی آید که: «شخص در نقطۀ ب است». این علم را «علم پس از کثرت» می نامند که از طریق انفعال از خارج در ما ایجاد می شود، لذا ثبات و تغییر آن، تابع ثبات و تغییر معلوم خارجی است. علوم حسی، علومی جزئی اند، زیرا متوقف بر ارتباط با خارج هستند.

اشکال: وقوع تغییر در علم، دلیل بر مادی بودن آن است، در حال که قبلا گفتیم: «همۀ اقسام علم مجرد هستند.»

پاسخ: تغییر در خود علم رخ نمی دهد، بلکه در ارتباطی که از طریق ادوات احساس با معلوم خارجی برقرار است و در فعل و انفعالات دستگاه عصب رخ می دهد و همۀ این ها اموری است که زمینۀ ادراک را فراهم می کند، اما خود صورت علمی که تشکیل شد، ثابت است. دلیلش هم این است که ما می توانیم صورت مذکور را بعداً به یاد آوریم، در حالیکه اگر مادی بود، با زوال حرکت زایل می شود و یادآوری آن محال بود.

اشکال: صورت علمی باید با معلوم خارجی مطابق باشد، پس چگونه علم احساسی یا خیالی (که مجرد و ثابت است) به تغیرات و حرکات تعلق می گیرد؟

پاسخ: علم به تغیر ملازم با تغیر علم نیست. لازم است که صورت علمی با خارج بر حسب ماهیت مطابق باشد، نه بر حسب نحوۀ وجود (حرکت یا تغییر). صورت علمیِ تغیر، به حمل اولی تغیر است، اما به حمل شایع ثابت می باشد. (همان گونه که علم به جوهر، ملازم با جوهر بودن علم نیست)

 

انواع تعقل

تعقل به معنای «ادراک کلی» است که در برابر احساس و تخیل قرار دارد و مجموعاً اقسام سه گانۀ علم حصولی را تشکیل می دهند. فلاسفه به اعتبار انواع مختلف حصول و وجود معقولات برای عقل، اقسامی را برای تعقل ذکر کرده اند:

 

1) عقل بالقوه: نسبت به همۀ معقولات حالت بالقوه دارد، یعنی واجد هیچ صورت کلیی نیست و از ادراک بالفعل کلیات محروم است. عقل انسان در بدو تولد در این مرحله است.

2) عقل تفصیلی: عقل کم کم به فعلیت رسیده و معقولات (کلیات) چندی را واجد شده و این علوم به طور متمایز و جدا از هم در صفحۀ نفس حضور دارند.

3) عقل اجمالی: انسان به مرحله ای رسیده است که می تواند معقولات فراوانی را یکجا و به نحو بسیط واجد باشد.

 

به طول خلاصه: صورت های معقول و کلی، یا بالقوه برای عقل موجودند یا بالفعل. در صورت دوم یا با وجود تفصیلی برای عقل موجودند و هر معقولی متمیز و جدا از معقول دیگر است، یا با وجود اجمالی برای عقل موجودند، یعنی همه دارای یک وجود یگانه و بسیط هستند.

مثال) کسی که در حال تحصیل ریاضیات است، با یادگرفتن هر مسئله ای، علمش افزوده می شود و این ادراکات به صورت تفصیلی و متمایز در کنار هم قرار دارند، تا اینکه شخص کم کم رشد کرده و به ملکۀ این علم دست می یابد و ریاضیدان صاحب نظری می شود، در این حالت وی پاسخ هزاران مسئله را در خود دارد، ولی نه اینکه این مسائل به طور مشخص در ذهنش باشد و به آن توجه داشته باشد، بلکه به نحو اجمالی و بسیط است و هر گاه به صورت مسئله توجه کند، پاسخش را بیان می کند.

 

مراتب عقل

تقسیمی که ذکر شد، به اعتبار «نحوۀ وجود معقولات» برای عقل بود، اما این تقسیم به اعتبار «ترتیب حصول معقولات» برای عقل شکل گرفته است:

 

1) عقل هیولانی: عقل انسان در آغاز حالتی شبیه «هیولا» دارد، یعنی در مقایسه با صورت های معقول، کاملا بالقوه بوده و خالی از هر ادراک کلی است.

2) عقل بالملکه: عقل از مرتبۀ استعداد محض بیرون آمده و امور بدیهی را ادراک می کند و آمادۀ تحصیل معقولات نظری می شود.

3) عقل بالفعل: عقل از تصورات و تصدیقات بدیهی، معرّف و قیاس تشکیل داده و مجهولات نظری را برای خود معلوم می کند. (بالفعل موجود می شوند) و این قدرت را دارد که هر گاه بخواهد، آنها را احضار کند.

4) عقل مستفاد: عقل به مرحله ای می رسد که همۀ علوم کسب شده (تمام معقولات بدیهی و نظری را که به دست آورده است) بالفعل در آن حاضرند و عقل به همۀ آنها التفات و توجه دارد. 


منبع

ترجمه و شرح بدایة الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 3 

 

المبحث الثالث فی تعریف المجاز العقلی وعلاقاته

المجاز العقلی : هو إسنادُ الفعل ، أو ما فی معناه (من اسم فاعل ، أو اسم مفعول أو مصدر) إلى غیر ما هو له فی الظاهر ، من حال المتکلم ، لعلاقة مع قرینة تمنع من أن یکون الإسناد إلى ما هو له.

أشهر علاقات المجاز العقلی

(1) الإسناد إلى الزمان ، نحو : (من سره زمن ساءته أزمان) أسند الاساءة والسرور إلى الزمن ، وهو لم یفعلهما ، بل کانا واقعین فیه على سبیل المجاز

(2) الاسناد إلى المکان ، نحو : (وجعلنا الأنهار تجری من تحتهم) فقد أسند الجرى إلى الانهار ، وهی أمکنة للمیاه ، ولیست جاریة بل الجاری ماؤها.

(3) الاسناد إلى السبب ، نحو :

إنّی لمن معشر أفنى أوائلهم قیلُ الکماة ألا أین المُحامونا ؟

فقد نسب الافناء إلى قول الشجعان ، هل من مبارز ؟ ؟

ولیس ذلک القول بفاعل له ، ومؤثر فیه ، وإنما هو سبب فقط

(4) الاسناد إلى المصدر – کقول أبی فراس الحمدانی

سیذکرنی قومی إذا جد جدهم وفی اللیلة الظلماء یفتقد البدر

فقد أسند الجد إلى الجد ، أی الاجتهاد ، وهو لیس بفاعل له ، بل فاعله الجاد – فأصله جد الجاد جدا ، أی اجتهد اجتهاداً ، فحذف الفاعل الأصلی وهو الجاد ، واسندَ الفعل إلى الجد.

(5) إسناد ما بنی للفاعل إلى المفعول – نحو : سرنی حدیث الوامق فقد استعمل اسم الفاعل ، وهو الوامق ، أی (المُحبُّ) بدل الموموق ، أی المحبوب ، فان المراد : سررت بمحادثة المحبوب.

(6) إسناد ما بنی للمفعول إلى الفاعل ، نحو : (جعلت بینی وبینک حجاباً مستوراُ) أی ساتراً ، فقد جعل الحجاب مستورا ، مع أنه هو الساتر.

  

مبحث سوم در تعریف مجاز  عقلی و علاقه های آن

مجاز عقلی: آن اسناد فعل یا چیزی که در معنای فعل است ( از اسم فاعل، یا اسم مفعول یا مصدر) به غیر از چیزی که در برای آن در ظاهر است می باشد، از حال از حال متکلم، برای علاقه ای که به همراه قرینه ای که مانع اسناد آن به چیزی که برای آن است می شود.

 

مشهورترین علاقه های مجاز عقلی

1- اسناد به زمان، مانند: " من سره زمن ساءته أزمان" (کسی که زمان او را خشنود می سازد، زمان ها اون را غمگین می سازد) غمگین کردن و شادمان کردن را به زمان نسبت می دهد و آن (اشاره به زمان) این را انجام نمی دهد، بلکه این دو وقایعی هستند که از طریق مجاز اتفاق می افتد.

2- اسناد به مکان، مانند : " وجعلنا الأنهار تجری من تحتهم" (و قرار دادیم نهرهایی که زیر آن ها جاری است) جاری بودن به نهرها نسبت داده شده است و آن (نهرها) مکانی برای آب ها هستند که جاری نیست، بلکه آب آن جاری است.

3- اسناد به سبب، مانند: به درستی من برای کسانی از جامعه هستم که افراد ابتدایی آن، آن را نابود کرد و جنگ آوران می گفتند هان، کجا هستند یاریگران ما؟

پس نابود شدن را به سخن شجاعان نسبت داده، آیا مبارزی هست؟

و براین سخن فاعلی وجود ندارد که موثر در آن باشد، و همانا آن فقط سبب است.

4- اسناد به مصدر- همانند سخن ابی فراس الحمدانی

به زودی قوم من، من را یاد می کنند هنگامی که کوشش آن ها بکوشد، و در شب تاریک، ماه جستجو می شود.

پس جد (کوشش کردن) به جد (یا اجتهاد) نسبت داده شده است و این (اجتهاد) فاعل آن (فعل جد) نیست، بلکه فاعل آن جاد (کوشش کننده) است- پس اصل آن "جد الجاد جدا" بوده است، یعنی کوشش کرد، کوششی؛ پس فاعل اصلی حذف شده و آن کوشش کننده (جاد) است و فعل به جد (کوشش کردن) نسبت داده شده است.

5- اسناد آنچه برای فاعل بنا شده است به مفعول- مانند: " سرنی حدیث الوامق " (حدیث عاشق من را خوشحال کرد)، پس اسم فاعل که وامق است (یا محب) به جای موموق به معنی محبوب استفاده شده است، پس مراد این بوده: خوشحال شدم به گفت و شنود با محبوب

6- اسناد آنچه برای مفعول بنا شده است به فاعل، مانند " جعلت بینی وبینک حجاباً مستوراُ" (بین خودم و بین تو حجابی پوشیده قرار دادم) یا ساتر (پوشاننده)، پس حجاب را مستور (پوشیده) قرار داده است، با آنکه آن ساتر (پوشاننده) است.

 

و اعلم : أنَّ المعانی جمعُ معنىً ؛ و هو فی اللغة : المقصود وفی اصطلاح البیانیین - هو التِّعبیر باللفظ عمَّا یتَصوَّره الذَهن أو هو الصورة الذهنیة ، من حیثُ تقصدُ من اللفظ واعلم انَّ لکل جملة رُکنینِ مسنداً - ویسمى محکوماً به - أو مُخبراً به ومُسنداً إلیه ، ویسمى محکوماً علیه - أو مُخبرا عنه وامّا النسیة التی بینهما فتُدعى «إسناداً» وما زاد على المسند والمسند إلیه من مفعول و حال ، و تمییز ، و نحوها - فهو قید زائد على تکوینها - إلاّ صِلَة الموصول ، و المضاف إلیه

 

تنبیه:

الاسناد : مطلقاً قسمان حقیقة عقلیة ، ومجاز عقلی - فالحقیقة العقلیة هی اسناد الفعل أو ما فی معناه إلى ما فی معناه إلى ما وضع له عند المتکلم فی الظاهر من حاله نحو : تجری الأمور بما لا یشتهی البشر ، وأنبت الله النبات ، والمجاز العقلی (ویسمى اسنادا مجازیا ، ومجازاً حکمیاً ، ومجازا فی الاسناد) هو اسناد الفعل أو ما فی معناه إلى غیر ما وضع له لعلاقة مع قرینة مانعة من ارادة الاسناد إلى ما هو له نحو - تجری الریاح بما لا تشتهی السفن - وله علاقات شتى - فیلائم الفاعل لوقوعه منه نحو سیل مفعم بفتح العین أی مملوء - فاسناد مفعم وهو مبنی للمفعول إلى ضمیر السیل وهو فاعل مجاز عقلی ملابسته الفاعلیة - ویلائم المفعول به لوقوعه علیه نحو عیشة راضیة : فاسناد راضیة وهو مبنی للفاعل إلى ضمیر العیشة وهی مفعول به (مجاز عقلی ) ملابسته المفعولیة - ویلائم الزمان والمکان لوقوعه فیهما نحو صام نهاره ، وسال المیزاب ، ونهار صائم ، ونهر جار ، ویلائم المصدر نحو جد جده ، ویلائم السبب نحو بنی الأمیر المدینة - وکما یقع المجاز العقلی فی الاسناد یقع فی النسبة الاضافیة : کمکر اللیل . وجرى الانهار ، وشقاق بینهما.

 

وغراب البین (على زعم العرب) وفی النسبة الایقاعیة : نحو (وأطیعوا أمری ولا تطیعوا أمر المسرفین) ، و اجریت النهر - وکما یکون فی الاثبات یکون فی النفی نحو قوله تعالى «فما ربحت تجارتهم» ، وما نام لیلى - على معنى خسرت تجارتهم ، وسهر لیلى قصدا إلى اثبات النفی ، لا نفى الاثبات - ویکون أیضاً فی الانشاء کما سبقت الاشارة إلیه نحو قوله تعالى «أصلاتک تأمرک» ونحو «یاهامان ابن لی صرحا» ، ولیصم نهارک ، ولیجد جدک ، ولیت النهر جار - وما أشبه ذلک.

  

بدان معانی جمع معناست و معنی در لغت، مقصود را گویند و در اصطلاح دانشمندان علم بیان، معنی، تعبیر لفظی است از چیزهایی که ذهن تصور کرده یا آن شکل ذهنی است که از لفظ، قصد می شود و بدان که هر جمله دو رکن دارد:

مسند که محکوم به یا مخبر به نیز نامیده می شود.

مسندالیه که محکوم علیه یا مخبر عنه هم نام میگیرد. اما به نسبتی که بین مسند الیه و مسند است، اسناد گفته می شود.

و آنچه افزون از مسند و مسندالیه می آید ، چون مفعول، حال، تمیز، و مانند اینها قید زاید بر وجود جمله است. به غیر از صله موصول و مضاف الیه که قید زاید نیست.

علم المعانی

إنَّ الکلام البلیغ : هو الذی یُصورِّه المتکلِّم بصورة تناسب أحوال المخاطبین ، وإذاً لابُدّ لطالب البلاغة أن یدرس هذه الأحوال ، ویَعرف ما یجب أن یُصَوَّر به کلامه فی کل حالة ، فیجعل لکل مقام مقَالا.

وقد اتفق رجال البیان على تسمیة العلم الذی تُعرف به أحوال اللّفظ العربی التی بها یُطابقُ اقتضاء الحال : باسم «علم المعانی

تعریف علم المعانی  و موضوع  و واضعه

علم المعانی أصولٌ وقوَاعِد یُعرف بها أحوال الکلام العربی التی یکون بها مُطابقاً لِمقتضى الحال  .بحیث یکون وفق الغَرَضِ الذیِ سیقَ له.

فذکاء المُخاطب : حال تَقتضی إیجاز القول ، فاذا أوَجزتَ فی خطابه کان کلامک مطابقاً لمقتضى الحال ، وغباوته حال تقتضی الإطناب والإطالة - فاذا جاء کلامک فی مخاطبته مطنباً : فهو مطابق لمُقتضَى الحال ، ویکون کلامک فی الحالین بلیغان وَلو أنک عکست لانتفت من کلامک صفة البلاغة.

 

 وَ موضوعه - اللَّفظُ العربی ، من حیثُ إفادتُه المعانی الثَّوانی  . التی هی الأغراض المقصودةُ للمتکلّم ، من جعل الکلام مشتملا على تلک اللَّطائف والخصوصیّات ، التی بها یُطابقُ مُقتضى الحال.

وفائدته : 1- معرفة إعجاز القرآن الکریم ، من جهة ماخصِّة الله به من جودة السبَّک ، وحُسن الوصف ، وبَراعة التَّراکیب ن ولُطف الإیجاز وما اشتمل علیه من سُهولة الترَّکیب ، وجزالة کلماتهن وعُذوبِة ألفاظه وسلامتها - إلى غیر ذلک من محاسنه التی اقعدت العرب عن مناهضته ، وحارتَ عقولهُم أمام فصاحته وبلاغته.

و واضعه - الشیخ (عبد القاهر الجُرجانی) المُتوفی سنة 471 هـ

  

دانش معانی

محققا سخن بلیغ، سخنی است که گوینده، آن را به گونه ای متناسب با حالت مخاطبان، تصویر می کند لذا طلبه بلاغت ناچار باید این حالات را بیاموزد و به شکلهایی که در هر حال باید سخنش را به وسیله آنها بیاراید، آشنا باشد. تا در هرجایی سخن ویژه ای بیاورد.

و همه دانشمندان علم بیان، به دانشی که با آن حالات لفظ عربی از جهت هماهنگی با اقتضاء حال، شناخته می شود «علم معانی» گفته اند.

دانش معانی، اصول و قاعده هایی است که با آنها حالات هماهنگی سخن عربی با اقتضای حال شناخته می شود به گونه ای که سخن با هدف ایراد آن متناسب گردد.

بنابراین هوشمندی مخاطب، حالی است که کوتاه آوردن سخن را می طلبد، پس اگر در برابر وی سخن را کوتاه آوردی، کلامت متناسب با مقتضی حال است و کند فهمی مخاطب، حالی است که طویل گویی و گستردگی سخن را می طلبد. لذا اگر سخنت در برابر کند فهم، گسترده بود، با مقتضی حال هماهنگ است و در این حال سخنت بلیغ است.

و اگر برعکس عمل کردی، صفت بلاغت از کلام تو منتفی می گردد.

و موضوع علم معانی لفظ عربی است از این رو که معانی ثانی را می فهماند، معانی ثانی، همان هدفهای مورد نظر متکلم است که سخنش را شامل لطفها و ویژگیهایی می سازد که آن را با مقتضی حال هماهنگ می کند.

و فایده آن :

شناخت اعجاز قرآن کریم از اینرو که خداوند ساختاری نیکو و زیبایی توصیف و ترکیبهایی برین و ایجازی لطیف و ترکیب آسان و واژه های استوار و الفاظ گوارا و سالم به آن اختصاص داده است. و از محاسن دیگر آن اینکه عرب را از ایستادن در برابرش عاجز ساخته و اندیشه های آنان را در پیشگاه فصاحت و بلاغتش به حیرت واداشته است.

تمهید

لما وُضِعَ «علم الصرف» للنظر فی أبنیة الألفاظ

و وُضِعَ علم النحو للنظر فی إعراب ما تَرَکَبَ منها

وضع «البیانُ» للنظر فی أمر هذا الترکیب ، وهو ثلاثةُ علومٍ:

(العلم الأول) ما یُحتَرَزُ به عن الخطأ فی تأدیةِ المعنى الذی یریده المتکلم لإیصاله إلى ذهن السامع ، و یسمى «علم المعانی».

 (العلم الثانی) ما یحترز به عن التَّعقید المعنویّ ـ أی عن أن یکون الکلام غیر واضح الدلالة على المعنى المراد ، ویسمى «علم البیان»

(العلم الثالث) ما یراد به تحسین الکلام ویسمى (علم البدیع) فعلم البدیع تابع لهما إذ بهما یعرف التحسین الذاتی ، وبه یعرف التحسین العَرَضی.

والکلام باعتبار «المعانی والبیان» یقال إنه :

«فصیح» من حیث اللفظ ـ لأن النظر فی الفصاحة إلى مجرد اللفظ دون المعنى.

«وبلیغ» من حیث اللفظ والمعنى جمیعاً ـ لأن البلاغة ینظر فیها إلى الجانبین

وأما باعتبار البدیع فلا یقال إنه فصیح ولا بلیغ ، لأن البدیع أمر خارجی یراد به تحسین الکلام لا غیر.

 

مقدمه

از آنجا که علم صرف برای تامل در ساختمان واژگان وضع شده است،

و علم نحو برای نگرش به اعراب آنچه مرکب از الفاظ است (جمله)، وضع شده، بیان برای نظر در خود این ترکیب وضع شده است و آن شامل سه علم است:

علم اول: آنچه به واسطه‌ی آن از اشتباه در رساندن معنایی که منظور متکلم است به ذهن شنونده، احتراز می شود که علم معانی نام دارد. 

علم دوم: آنچه به واسطه‌ی آن از گره‌ی معنوی دوری می شود، یعنی این که دلالت کلام بر معنای منظور، آشکار نباشد و علم بیان نامیده می شود.

علم سوم: آنچه که برای زیباسازی کلام در نظر گرفته شده و علم بدیع نامیده می شود. پس علم بدیع تابع دو علم قبلی است زیرا به واسطه‌ی آن دو، زیبایی ذاتی و به واسطه‌ی این علم زیباسازی عَرَضی شناخته می شود.

و کلام به اعتبار معانی و بیان گفته می شود که آن :

فصیح است از نظر لفظ، زیرا نگاه در فصاحت صرفا به لفظ است نه معنا 

و بلیغ است از نظر لفظ و معنا (هر دو)، برای اینکه در بلاغت به طرفین نگاه می شود،

و اما به اعتبار بدیع گفته نمی شود که آن (کلام) فصیح است و بلیغ نیست، زیرا بدیع امری خارجی است که منظور از آن زیباسازی کلام است نه چیز دیگری.

 

در ادامه سیر مطالعاتی این حوزه، به بحث علم معانی و بیان می پردازیم.

این علم از ارکان بلاغت محسوب می‌شود. علم معانی اصول و قواعدی را آموزش می‌دهد که می‌توان با آنها لفظ را مطابق با مقتضای حال، به کار برد. اموری هم چون تقدیم، تأخیر و حذف و یا ذکر هر یک از ارکان جمله  و فصل و وصل کلام به هم.... مباحث این علم را تشکیل می‌دهند.

علم بیان نیز علمی است که با آشنایی با قواعد قرآن می‌توان یک معنا را با ترکیب‌های مختلف بیان کرد، زیرا هر معنایی درجه‌ای از وضوح دارد که دیگری ندارد. و البته این ترکیب‌ها و اسلوب‌های مختلف، معنوی‌اند نه لفظی و لذا با قواعد نحوی و معانی متفاوتند. در این علم عنصر خیال نقش اساسی دارد. و مباحث اصلی آن عبارتند از تشبیه و استعاره، حقیقت و مجاز و کنایه. 

کتابی که مرجع ما در این درس خواهد بود، جواهر البلاغة فی المعانی و البیان و البدیع تألیف احمد هاشمی، از جمله آثار معاصر در موضوع بلاغت است.

کتاب، مشتمل بر مقدمه و مباحث مقدماتی و سه بخش است: در بخش اول، «علم معانی» در نه باب و در بخش دوم، «علم بیان» در سه باب و در بخش سوم نیز «علم بدیع» در دو باب تألیف شده که در ذیل هر باب به ترتیب، محسنات معنوی و لفظی عنوان شده است.

 

ما در این حوزه، متن تلخیص شده این کتاب را بطور روزانه ترجمه و مورد بحث قرار خواهیم داد.