حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فصاحت کلمه» ثبت شده است

و اما (مخالفة القیاس) فهو کون الکلمة شاذَّة غیر جاریة على القانون الصرفی المستنبط من کلام العرب؛ بأن تکون على خلاف ما ثبت فیها عن العرف العربی الصحیح مثل (الأجلل) فی قول أبی النجم :

ألحمد لله العلی الأجلل الواحد الفرد القدیم الأوَّل

فإن القیاس (الأجل) بالادغام ، و لا مسوّغ لفکّه وکقطع همزة وصل «اثنین» فی قول جمیل :

ألا لا أرى إثنین أحسن شیمةً على حدثان الدَّهر منَّى ومن جمل

ویستثنى من ذلک ما ثبت استعماله لدى العرب مخالفاً للقیاس ولکنه فصیح.

لهذا لم یخرج عن الفصاحة لفظتا (المشرق والمغرب) بکسر الراء ، والقیاس فتحها فیهما ، وکذا لفظتا (المُدهُن والمنخُل) والقیاس فیهما مِفْعَل بکسر المیم وفتح العین ـ وکذا نحو قولهم (عَوِر) والقیاس عارَ : لتحرک الواو وانفتاح ما قبلها.

واما (الکراهة فی السمع) فهو کون الکلمة وحشیة ، تأنفها الطباع وتمجها الاسماع ، وتنبو عنه ، کما ینبو عن سماع الأصوات المنکرة.

) کالجرشى ـ للنفس) فی قول أبی الطیب المتنبی یمدح سیف الدولة

مبارک الإسم أغرُّ اللقب ... کریم الجرشَّى شریف النَّسب

وملخَّص القول ـ أن فصاحة الکلمة تکون بسلامتها من تنافر الحروف ومن الغرابة. ومن مخالفة القیاس. ومن الابتذال. والضعف.

فاذا لصق بالکلمة عیب من هذه العیوب السابقة وجب نبذها و اطراحها.

 

و امّا «برخلاف قیاس بودن» عبارت است از کلمه‌ای که  قوانین صرفی استنباط شده از کلام عرب، به ندرت در آن جاری است و آن اینکه خلاف آنچه از عُرف عربی صحیح ثبت شده، باشد. مثل کلمه‌ی (الأجلل) در قول أبی النجم :

حمد و سپاس برای خداوند بلند مرتبه، یکتا، تک، ازلی و اول

پس در کلمه (الأجل) قیاس ادغام کردن است و مجوزی برای فک ادغام نیست. 

و مثل قطع خواندن همزه‌ی وصل در کلمه‌ی «اثنین» در گفته‌ی جمیل:

آگاه باشید! من ندیدم دو نفر را از لحاظ حسن خلق در حوادث روزگار از خودم و از جمل (اسب گوینده)،

و آنچه استعمالش نزد عرب با وجود خلاف قیاس بودن ثابت شده است، از آن مستثنی می شود؛ ولیکن فصیح است .

دو لفظ (المشرق و المغرب) بکسر راء از فصاحت خارج نشده،  گرچه قیاس در آن دو، فتح راء می باشد، و همچنین دو لفظ (المُدهُن والمنخُل) که قیاس در آنها وزن مِفْعَل بکسر المیم وفتح العین است و نیز (عَوِر) که قیاس عارَ می باشد بخاطر مکسور بودن واو ماقبل مفتوح (باید اعلال می شد).

 

و اما «ناخوشایندی در شنیدن» و آن کلمه‌ای است که وحشی است، طبایع آن را نمی پذیرند و گوش ها آن را طرد می کند، و چنان‌که از صداهای زشت و قبیح دوری می‌کنند، از آن نیز دوری می‌کنند.

مانند جرشی برای نفس (خود) در کلام أبی الطیب متنبی که سیف الدوله را ثنا گفته است:

نامش مبارک و لقبش بزرگوار است .... نفسش کریم و نسبش شریف است

و ما حصل آنچه که گفته اند این است که فصاحت کلمه به سلامت آن از ناموزونی حروف و ناشناخته بودن و خلاف قیاس و قانون بودن و مبتذل بودن و ضعیف بودن کلمه است .

پس زمانی که عیبی از این عیوبی که گذشت، به کلمه ای ملحق شود، دور انداختن و کنار نهادن آن واجب می شود.

 

و اما غرابة الاستعمال ، فهی کون الکلمة غیر ظاهرة المعنى ، ولا مألوفة الاستعمال عند العرب الفُصَحاء ، لان المعول علیه فی ذلک استعمالهم.

والغرابة قسمان :

القسم الاول : ما یوجب حیرةُ السامع فی فهم المعنى المقصود من الکلمة : لتَرَدَّدَها بین معنیین أو أکثر بلا قرینة.

وذلک فی الألفاظ المشترکة «کمُسّرج» من قول رؤبة بن العجاج :

ومقلةً وحاجباً مزججا وفاحماً ومرسنا مسرّجا

فلا یعلم ما أراد بقوله «مُسرَّجا» حتى اختلف أئمة اللغة فی تخریجة.

فقال«ابن دُرید» یرید ان أنفه فی الاستواء والدقة کالسیف السّریجی.

و قال «ابن سیده» یرید انه فی البریق واللمعان کالسراج

فلهذا یَحتارُ السامع فی فهم المعنى المقصود لتَردَّدَ الکلمة بین معنیین بدون «قرینة» تعین المقصود منهما.

فلأجل هذا التردد ، ولأجل أن مادة (فَعَّلَ) تدُلُ على مجرد نسبة شیء لشیء ، لا على النسبة التشبیهیة : کانت الکلمة غیر ظاهرة الدلالة على المعنى. فصارت غریبة.

وأما مع القرینة فلا غرابة ـ کلفظة «عزَّر» فی قوله تعالى : (فالذین امنوا وعزروه ونصروه) فانها مشترکة بین التعظیم والإهانة.

ولکن ذکر النصر قرینة على ارادة التعظیم.

القسم الثانی : ما یعاب استعماله لاحتیاج إلى تتبع اللغات وکثرة البحث والتفتیش فی المعاجم «قوامیس متن اللغة المطولة» : «أ» فمنه ما یعثر فیها على تفسیر بعد کدّ. وبحث ـ نحو : تکأکأتم «بمعنى اجتمعتم» من قول عیسى بن عمرو النَّحوی :

 مالکم تکأکأتم  علیّ ، کتکأکئکم على ذی جنة  إفرنقعوا عنّی ـ

ومنه ما لم یعثر على تفسیره نحو (جحلنجع) من قول ابی الهمیسع

من طمحة صبیرها جحلنجع  لم یحضها الجدول بالتنوع

 

و اما غرابة استعمال یا کم‌کاربرد، عبارت است از کلمه‌ای که در غیر معنای ظاهری خود به کار رود و این نوع کاربرد کلمه، نزد فصیحان عرب مرسوم نیست.

و غرابة به دو بخش تقسیم می شود:

بخش اول: آنچه در فهم معنای کلمه باعث سرگردانی شنونده شود. مثلاً بین معانی دچار سردرگمی شود یا به کلماتی بدون قرینه برخورد کند.

[وقتی کلمه ای دارای چند معنی باشد، نیازمند آوردن قرینه هستیم. یعنی مثال یا هر چیزی که همراه کلام بیاید و مخاطب را به آن معنایی که منظور نظر متکلم است، راهنمایی کند.]

و این در الفاظ مشترک اتفاق می افتد .

[الفاظ مشترک: کلمه هایی که از نظر لفظ یکی هستند ولی معانی متفاوتی دارند. مثلا باز به معنای پرنده شکاری و نیز اسم مفعول از فعل «باز کردن» است.]

مانند کلمه «مسّرج» در گفتار رؤبة بن العجاج:

و مقلةً و حاجباً مزججا و فاحماً و مرسنا مسرّجا

پس خواننده متوجه نمی شود که منظور از مسرَّجاً * چیست طوریکه لغت دانان نیز در یافتن معنای آن [در اینجا] با هم اختلاف دارند.

پس ابن دُرید گفته است شاعر خواسته که در راست قامتی و استحکام مانند شمشیر سریجی لاف زند(؟).

و ابن سیده گفته است که شاعر خواسته در برق زدن و تلألو مانند چراغ مثال بزند.

با این وصف، شنونده در فهم مقصود متکلم بدون وجود قرینه، بین معانی متعدد سرگردان خواهد بود.

و به خاطر این سردرگمی، و نیز به این خاطر که مادّه فَعَّلَ مطلقاً بر نسبت چیزی به چیز دیگر دلالت دارد و نه بر نسبت تشبیهی (وقتی کلمه ای بر غیر معنای ظاهری خود دلالت کند) ، این لغت بیگانه می شود.

اما با وجود قرینه، دیگر پیچیدگی و نامفهومی وجود ندارد. مانند لفظ «عزَّر» در کلام خداوند: (پس کسانی که ایمان آوردند و او را تعظیم کردند و یاری دادند)** . معنای مشترک این لفظ، بزرگ شمردن و نکوهش کردن است. اما بخاطر وجود قرینه «یاری کردن»، متوجه می شویم که مقصود، معنای اول یعنی بزرگ شمردن است.

 

بخش دوم:

آنچه کاربرد آن اشکال دارد. به دلیل نیاز به پیگیری کردن لغات و بحث زیاد و جستجو در لغتنامه‌ها . و بعد از رنج و زحمت، باز نیازمند به تفسیر است. مانند کلمه‌ی: تکأکأتم به معنای: «جمع شُدید» در کلام عیسى بن عمرو النَّحوی :

چرا گِرد من جمع شدید، مانند اینکه گِرد یک مجنون جمع شدید، از من دور شوید. 

و از آن جمله است آنچه که سختی تفسیر ندارد. مانند جحلنجع در کلام ابی الهمیسع:

من طمحة صبیرها جحلنجع  لم یحضها الجدول بالتنوع (؟) 


*مسرَّج: نیکوکرده و حسن بخشیده و بهجت یافته، یا به معنی: شمشیر سریجی در دقت و استواری و یا به معنی: مانند سراج در برق و درخشندگی و ...

** سوره مبارکه اعراف/157

 

أما «تنافر الحروف»؛ فهو وصف فی الکلمة یوجب ثقلها على السمع. وصعوبة أدائها باللسان : بسبب کون حروف الکلمة متقاربة المخارج ـ وهو نوعان :

 

1. شدید فی الثقل ـ کالظش (للموضع الخشن) ونحو : همخع «لنبت ترعاه الإبل» من قول أعرابی :

* ترکت ناقتی ترعى الهمخع*

2. و خفیف فی الثقل ـ کالنقنقة «لصوت الضفادع» والنقاخ «للماء العذب الصافی» ونحو : مستشزرات «بمعنى مرتفعات» من قول امرئ القیس یصف شعر ابنة عمه :

غدائره مستشزراتٌ إلى العلا تضل العقاص فی مُثنَّى ومرسل

ولا ضابط لمعرفة الثقل والصعوبة سوى الذوق السلیم ، والحس الصادق الناجمین عن النظر فی کلام البلغاء وممارسة أسالیبهم

   

ناهنجاری-ناسازگاری حروف:

پس آن ویژگی‌ای در کلمه است که موجب سنگینی آن کلمه بر گوش می شود. همچنین به خاطر نزدیک بودن مخارج حروف کلمه به یکدیگر موجب دشواری ادای آن کلمه به وسیله‌ی زبان می شود، و آن دو نوع است:

 

1.سنگینی شدید

مانند الظش (محل ناهموار)

و مانند کلمۀ «همخع» (به معنی نوعی گیاه که شتر از آن می خورد) در کلام اعرابی:

شترم را رها کردم همخع (؟) بچرد.

 

2. سنگینی خفیف

مانند کلمۀ «النَقنَقَه» (برای صدای قورباغه) و کلمۀ «النُقاخ» (به معنی آب گوارای خالص) و مانند کلمۀ «مُستَشزِرات» به معنی بلندی ها (؟) در کلام امری القیس (شاعر) که موی دختر عمویش را وصف می کند:

گیسوهای به هم تابیده بلند .. (؟)

 

و قانون خاصی برای تشخیص سنگینی و سختی کلمات وجود ندارد، جز ذوق سلیم و درک صحیح که این دو از تأمل در کلام سخنوران (فصیح) و تمرین راه و روش آن ها حاصل می شود.

 

فی معرفة الفصاحة و البلاغة

الفصاحة

الفصاحة : تُطلَقُ فی اللغة على معان کثیرة ـ منها البیان و الظهور قال الله تعالى : (و أخی هارون هو أفصح مِنِّی لساناً) أی أبینُ منِّی منطقاً و أظهرُ مِنّی قولاً.

و یُقال : أفصحُ الصَّبیُ فی منطقه، إذا بانَ و ظَهرَ کلامُه.

و قالت العرب : أفصحُ الصبح. إذا أضاء ، و فصح أیضا.

و الفصاحة: فی اصطلاح أهل المعانی ، عبارة عن الألفاظ البیّنة الظاهرة ، المتبادرة إلى الفهم ، والمأنوسة الاستعمال بین الکتاب و الشّعراء لمکان حَسَنها.

و هی تقع وصفا للکلمة ، والکلام ، والمتکلّم ، حسبما یعتبرُ الکاتبُ اللفظة وحدها. أو مسبوکة مع أخواتها.

 

فصاحة الکلمة

1. خلوصها من تنافر الحروف : لتکون رقیقة عذبة. تخف على اللسان ، ولا تثقل على السمع ، فلفظ «أسد» أخف من لفظ «فدوکس».

2. خلوصها من الغرابة ، وتکون مألوفة الاستعمال.

3. خلوصها من مخالفة القیاس الصرفی ، حتى لا تکون شاذة.

4. خلوصها من الکراهة فی السمع

 

در شناخت بلاغت و فصاحت

فصاحت:

فصاحت در لغت به معانی متعددی اطلاق می گردد که از جمله‌ی آن، آشکار شدن و روشن شدن است. خداوند در قرآن از زبان حضرت موسی علیه السلام می فرماید: "برادرم هارون از نظر زبانی از من فصیح تر است" به این معنا که سخنوری او از من واضح تر و گفتار او از من روشن تر است. 

وقتی سخن گفتن کودک واضح و روشن شود، گفته می شود گفتار کودک فصیح شده است.

و وقتی [در ابتدای صبح] هوا روشن شود، عرب می گوید صبح فصیح شد و فَصحَ الصبح هم گفته شده.

و فصاحت در اصطلاح اهل معانی عبارت است از الفاظ روشن و واضح که نزدیک به فهم باشد و به خاطر خوش نامی‌اش برای نویسندگان و شاعران پر کاربرد باشد.

و فصاحت برای  نوشتار، گفتار و گوینده کاربرد دارد. بر این اساس، گاهی نویسنده یک لفظ را به تنهایی در نظر می گیرد و گاهی آن را در ترکیب با سایر کلمات می سنجد.

 

فصاحت کلمه (نوشتار):

  1. از ناهنجاری و ناموزون بودن حروف به دور باشد تا بر زبان سبک آید و شنیدن آن بر گوش سنگین نیاید. لذا واژه «أسد» سبکتر از «فَدَوکَس»* است.
  2. از الفاظ پیچیده و نامفهوم به دور بوده و پر کاربرد باشد.
  3. از قواعد صرفی تبعیت کند، طوریکه غیر عادی و خارج از قاعده نباشد.
  4. کراهت شنیداری نداشته باشد.

* شیر بیشه