حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فصل» ثبت شده است

فصل در یک تقسیم بندی به دو گروه منطقی و اشتقاقی تقسیم می شود:

 

تعریف فصل منطقی: خاص ترین و معروف ترین لازم عارض بر نوع.

یادآوری: مفاهیم عَرَضی که بر یک نوع حمل می شوند، دو نوعند:

1) عرضی مفارق: گاهی عارض می شود و گاه عارض نمی شود، بر برخی از افراد نوع عارض می شود و بر برخی دیگر عارض نمی شود (مانند: کاتب، شجاع و بخیل برای انسان)

2) عرضی لازم: هرگز از نوع جدا نمی شود و همیشه همراه آن است (مانند: مُدرک کلیات، متکلم و متحرک با اراده برای انسان) و خود بر دو نوع است:

الف) لوازم عام: اختصاص به آن نوع ندارد و به انواع دیگر هم عارض می گردد (مانند متحرک با اراده برای انسان که بر دیگر انواع حیوان نیز عارض می شود)

ب) لوازم خاص: اختصاص به آن نوع دارد (مانند متکلم که فقط بر انسان حمل می شود)

به این ترتیب، فصل منطقی، مفهومی است که اولا: عرضی آن نوع است (و نه ذاتی). ثانیا: عرضی لازم است و انفکاکش از نوع محال است. ثالثا: از اخص عرضیات لازم است، یعنی مصداقا مساوی با نوع خود است و به انواع دیگر حمل نمی شود. رابعا: در بین سایر عرضیات لازم، بیشترین درجه معروفیت را دارد.

مثال) ناطق که به عنوان فصل انسان می آید، جزء ذاتی مختص انسان نیست و عرض لازم آن است.

توضیح: نطق یا به معنای ادراک کلیات است که در این حالت نزد مشهور حکما، یک کیفیت نفسانی است. یا به معنای تکلم (ایجاد کلام یا همان کلام) است که در این حالت، کلام یا صوت یک کیفیت مسموع است. کیفیت از مقولات عرضی است و هرگز نمی تواند جزء یک نوع جوهری باشد و فصل حقیقی آن را تشکیل دهد و به حمل اولی بر آن حمل شود.

  

تعریف فصل اشتقاقی (حقیقی): جزء ذاتی مختص که مقوم نوع است (سازنده و نگهدارنده نوع) و مبدا و منشأ فصل منطقی است، یعنی فصل منطقی از آثار و خواص آن به شمار می رود.

مثال) فصل اشتقاقی انسان، همان «نفس ناطقه» است، یعنی حقیقتی جوهری که جزء ماهیت انسان و مقوم آن است و اصل و مبدأ اموری چون ادراک کلیات و تکلم می باشد.

 

مفاهیمی که در تعریف ماهیات به عنوان فصل قرار می گیرد، غالبا فصل منطقی است که جزء ذات ماهیت نیست و عارض بر آن است. اطلاق فصل بر این مفاهیم یک اطلاق مجازی است و فصل حقیقی، همان فصل اشتقاقی است.

آنچه باعث می شود به جای فصل حقیقی، از فصل منطقی در حد ماهیت استفاده شود این است که:

1) دستیابی به جزء ذاتی مختص یک نوع کاری بسیار دشوار است. ما راهی به شناسایی ذاتیات اشیاء نداریم و آنها را غالبا از طریق عوارض و آثار و خواص آنها  (که همگی اموری بیرون ذات است) شناسایی می کنیم. انسان حس جوهرشناس ندارد. به عنوان مثال آنچه ما از یک سیب درک می کنیم، همان رنگ، بو، مزه، شکل و ... است که همه از عوارض سیب هستند، اما ذات و ماهیت سیب با هیچ حسی قابل درک نیست.

2) گاه لفظی که دلالت بر ذاتیات شیء کند در اختیار نداریم، لذا تعبیری می آوریم که با دلالت التزامی بر آن اشاره داشته باشد.

نکته: پس علت اینکه گاهی از دو چیز به عنوان فصل یک ماهیت نام برده می شود (مانند حساس و متحرک با اراده برای حیوان)، در حالیکه یک ماهیت در یک مرتبه فقط یک فصل می تواند داشته باشد (که در درس قبل توضیح داده شد) این است که فصل مذکور، در واقع از لوازم اخص شیء است (که می تواند متعدد باشد) و استفاده از همه این لوازم در تعریف، به مخاطب در تمیز شیء از دیگر اشیای مشارک با آن در جنس، کمک می کند.

  

حقیقت نوع، همان فصل اخیر آن است

حقیقت یک نوع را همان فصل اخیر، یعنی فصل قریب آن تشکیل می دهد. فصل تحصل دهنده نوع خود است و تمام چیزهایی که در سایر اجناس و فصول نوع به صورت مبهم قرار دارد، فصل اخیر، آنها را به صورت محصل دارا است.

پس چون نوعیت نوع را فصل اخیر تشکیل می دهد، تا وقتی فصل اخیر باقی باشد، نوع نیز باقی است (اگر چه برخی از اجناسش تغییر کرده باشد) و اگر آن فصل از میان برود، نوع نیز زایل می شود.

مثال) نفس ناطقه، فصل اخیر انسان است. تمام اموری که در اجناس و فصول دیگر انسان به نحو ابهام مأخوذ است، در آن به نحو تحصیل مأخوذ است. (زیرا به حیوان تحصل می دهد)  آنچه در حیوان معتبر است، یعنی جوهر، دارای ابعاد سه گانه، متحرک با اراده، نامی، حساس  در نفس ناطقه به نحو تحصیل معتبر است.

  

فصل در جنس خودش مندرج نیست

فصل (قریب یا متوسط یا بعید) در جنس خود (قریب یا متوسط یا بعید) مندرج نیست، مثلا ناطق در هیچ یک از حیوان، جسم نامی، جسم و جوهر مندرج نیست و هیچ یک از این امور در حد آن (ناطق) قرار ندارد.

دلیل: اگر معنای جنس در حد فصل مأخوذ باشد، جنس یاد شده، نیازمند فصل دیگری خواهد بود که به آن تحصل بدهد و از مجموع آن دو، فصل اول تشکیل شود. از آنجا که جنس موردنظر، بنابر فرض، در حد فصل دوم نیز مأخوذ است، نیازمند فصل سومی خواهد بود که به آن تحصل دهد و به همین ترتیب ... سلسله بی انتهایی از فصول به وجود می آید.  


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم

 

تعریف نوع در منطق:

بنابر مشهور منطق دانان، واژه نوع مشترک لفظی میان دو اصطلاح زیر است (که بین آنها رابطه عموم و خصوص من وجه برقرار است)

نوع حقیقی: تمام حقیقت مشترک میان جزئیاتی که تنها کثرت عددی دارند (اما ذات و ماهیت آنها یکی است). به بیان دیگر: مفهومی کلی که بیانگر تمام ذاتیات افراد و مصداق های خود است.

نوع اضافی: کلی ذاتی ای که تحت یک جنس مندرج است، نسبت به آن جنس نوع اضافی می باشد.

تعریف نوع از دید مولف (ره) که هر دو نوع حقیقی و اضافی را دربر می گیرد:

نوع: ماهیت تام و کاملی است که آثار حقیقی خاصی بر آن مترتب می گردد از آن جهت که یک ماهیت تام است.

مثلا حیوان از آن جهت که تحت جسم نامی مندرج است، یک ماهیت تام است که آثار حقیقی ویژه ای مانند حرکت ارادی و احساس بر آن مترتب می گردد، اما از آن جهت که انواع متعددی تحت آن مندرج است (انسان و اسب و ...) و مردد میان آنها می باشد و باید فصل های دیگری مانند ناطق، صاهل و ... به آن ضمیمه شود تا در قالب یکی از انواع مندرج تحت حیوان تحصل یابد، یک ماهیت ناقص است. پس تام بودن آن نسبی است نه مطلق و نوع اضافی را هم دربرمی گیرد.

 

تقسیمات نوع

اجزای ذاتی یک نوع بر دو قسمند:

1) جنس: معانی ذاتی مشترک بین چند نوع (جزء اعم از اجزای ذاتی نوع)

2) فصل: معانی ذاتی مختص به یک نوع (جزء مساوی با اجزای ذاتی نوع خود)

هر یک از جنس و فصل به دو قسم قریب و بعید تقسیم می شوند. همچنین هر یک از جنس و نوع به سه قسم عالی، متوسط و سافل تقسیم می شوند که در منطق توضیح داده شد.

 

تفاوت ماده و جنس

معنای مشترک میان چند ماهیت (جنس) را به دو صورت می توان تعقل (اعتبار) کرد:

1) (به شرط لا)

ماهیت را به تنهایی و به صورت یک ماهیت تام و مستقل تعقل کنیم که برای تکمیل ذات خود نیازمند انضمام چیزی به آن نیست. به عنوان جزئی از کل که هم با کل مغایر است و هم با جزء دیگر مغایر است. در این حالت ماهیت یاد شده، ماده نامیده می شود؛ که نه بر کل حمل می شود و نه بر جزء دیگر که ضمیمه آن است.

مثال: انسان یک نوع حقیقی است که در خارج از دو جزء تشکیل شده: ماده (بدن) و صورت (نفس ناطقه).

ماده یا بدن یعنی «جسم نامی حساس متحرک بالاراده». اگر این جزء (بدن) را به تنهایی اعتبار کنیم، نه بر انسان (کل) حمل می شود و نه بر نفس ناطقه (جزء دیگری که ضمیمه آن شده). یعنی نمی توان گفت: «انسان بدن است» یا «نفس ناطقه بدن است». در این حالت ماهیت مشترک موردنظر یعنی جسم نامی ... را «ماده» می نامیم.

2) ماهیت را در مقایسه با چند نوع و به عنوان یک ماهیت مبهم و تحصل نیافته تعقل کنیم که برای تکمیل ذات خود نیازمند فصلی است که به آن ضمیمه شود. در این حالت ماهیت یاد شده جنس نامیده می شود و می توان آن را بر کل (نوع) و بر جزئی که به آن ضمیمه می شود (فصل) حمل کرد.

مثال: اگر حیوان را به صورت مبهم در نظر بگیریم، یعنی چیزی که یا انسان است یا بقر یا غنم و ... و تا فصلی به آن ضمیمه نشود و ماهیت آن را تام نکند، تحصل نمی یابد. در این حالت حیوان قابل حمل بر انسان و بر ناطق خواهد بود و «جنس» نامیده می شود. 

 

تفاوت صورت و فصل

همان تفاوتی که میان «ماده» و «جنس» بیان شد، میان «صورت» و «فصل» نیز برقرار است. اگر جزء مختص یک ماهیت به نحو اول (بشرط لا) اعتبار شود، صورت نامیده می شود (که نه بر مجموع قابل حمل است و نه بر جزء دیگر که مقارن آن است) و اگر به نحو دوم (لا بشرط) اعتبار شود، فصل نامیده می شود که به حمل اولی قابل حمل بر نوع و جنس می باشد.

مثال) معنای «ناطق» اگر به عنوان مفهومی تام و مستقل در نظر گرفته شود، «صورت» است که نه بر حیوان حمل می شود و نه بر انسان. اما اگر از آن جهت که به مفهوم مبهم «حیوان» تحصل داده و با آن متحد می گردد و آن را به شکل انسان در می آورد در نظر گرفته شود، «فصل» خواهد بود.

نکته: جزء مشترک وقتی به شرط لا (شکل اول) اعتبار می شود، در مقایسه با جزء مقارن خود (یعنی صورت) «ماده» نامیده می شود و در همین حال نسبت به کل (یعنی نوع) علت مادی محسوب می شود

جزء مختص نیز وقتی بشرط لا (شکل اول) اعتبار می شود، نسبت به جزء مقارن خود (یعنی ماده) «صورت» نامیده می شود و در همین حال، نسبت به کل (یعنی نوع) علت صوری محسوب می شود.

 


منابع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم

 

الباب الثامن فی الوصل والفصل

تعریف الوصل والفصل فی حدود البلاغة

الوصل عطف جملة على أخرى بالواو – والفصل ترک هذا العطف

بین الجملتین ، والمجىء بها منثورة ، تستأنف واحدة منها بعد الأخرى

فالجملة الثانیة : تأتی فی الاسالیب البلیغة مفصولة أحیاناً ، وموصولة أحیاناً فمن الفصل ، قوله تعالى «ولا تستوی الحسنة ولا السیئةُ إدفع بالتی هی أحسنُ» فجملة (ادفع) مفصولة عمّا قبلها ، ولو قیل : وادفع بالتی هی أحسن ، لما کان بلیغاً.

ومن الوصل قوله تعالى «یأیُها الذین آمنوا اتقوا الله وکونوا مع الصادقین» عطف جملة : وکونوا على ما قبلها

ولو قلت : اتقوا الله کونوا مع الصادقین ، لما کان بلیغاً

فکلّ من الفصل والوصل یجىء لأسباب بلاغیَّة.

ومن هذا یُعلم أنّ الوصل جمع وربط بین جُملتین (بالواو خاصة) لصلة بینهما فی الصورة والمعنى : أو لدفع اللَّبس

والفصل : ترک الربط بین الجُملتین ، إمَّا لأنهما مُتحدتان صورة ومعنى ، أو بمنزلة المتحدتین ، وإمَّا لأنه لا صلة بینهما فی الصورة أو فی المعنى

 

   

بلاغة الوصل

وبلاغة الوصل : لا تتحقق إلا (بالواو) العاطفة فقط دون بقیة حروف العطف – لأن (الواو) هی الأداة التی تخفى الحاجة الیها ، ویحتاج العطف بها إلى لُطف فی الفهم ، ودِقة فی الإدراک ، إذ لا تفید إلاَّ مُجردَ الربط ، وتَشریکَ ما بعدها لما قبلها فی الحکم نحو : مضى وقت الکسل وجاء زمن العمل ، وقُم واسعَ فی الخیر.

بخلاف العطف بغیر (الواو) فیفید مع التشریک معانی أخرى – کالترتیب مع التعقیب فی (الفاء) وکالترتیب مع التراخی فی (ثُمَّ) وهکذا باقی حروف العطف التی إذا عطف بواحد منها ظهرت الفائدة ، ولا یقع اشتباه فی استعماله.

وشرط العطف (بالواو) أن یکون بین الجملتین (جامع) کالموافقة : فی نحو : یقرا ویکتبُ ، وکالمُضادّة : فی نحو : یضحک ویبکی وإنما کانت المضادّة فی حکم المُوافقة ، لأنَّ الذّهن یتصورّ أحد الضدین عند تصور الآخر ، (فالعلم) یخطر على الباب عند ذکر (الجهل) کما تخطر (الکتابة) عند ذکر (القراءة).

 (والجامع) یجب أن یکون باعتبار المسند إلیه والمسند جمیعاً فلا یقال : خلیل قادم ، والبعیر ذاهب ، لعدم الجامع بین المسند الیهما کما لا یقال : سعید عالم ، وخلیل قصیر ، لعدم الجامع بین المسندین وفی هذا الباب مبحثان.

 

باب هشتم تعریف وصل و فصل در بلاغت

وصل عطف یک جمله بر جمله دیگر به واسطه واو است و فصل، ترک این عطف است در بین دو جمله و آوردن آن جمله هاست بصورت پراکنده و به گونه ای که یکی پس از دیگری آغاز شود.

جمله دوم در اسلوب های بلاغت گاهی جدا و بدون عطف می آید و گاه با عطف. از جاهایی که بدون عطف آمده این آیه است. (نیکی و بدی یکسان نیست. بدی را با شیوه ای که برتر است دفع کن). جمله (ادفع) جدا از ماقبلش آورده شده است و اگر گفته میشد (ادفع بالتی هی احسن) بلیغ نبود.

و از نمونه های وصل این سخن خداست. (ای کسانی که ایمان آورده اید تقوا پیشه کنید و همراه راستگویان باشید. جمله (و کونوا) بر ماقبلش عطف شده است و اگر گفته میشد (اتقوا الله کونوا مع الصادقین) بلیغ نبود.

پس هر کدام از فصل و وصل برای انگیزه های بلاغی است و ازین رو دانسته میشود که وصل، جمع و ربط بین دو جمله است تنها به واسطه (واو) برای پیوندی که میان آن دو جمله در ظاهر و در معنی وجود دارد یا وصل، برای اشتباه است.

و فصل ترک ارتباط میان دو جمله است یا برای اینکه آن دو جمله از حیث ظاهر و از حیث معنی با هم متحدند یا به منزله متحدند. و یا برای اینکه پیوندی بین آن دو جمله، از جهت ظاهر و شکل یا از جهت معنی وجود ندارد.

   

بلاغت وصل

و بلاغت وصل تنها با واو تحقق پیدا میکند که با دیگر حروف عطف. برای اینکه واو حرفی است که میاز به آن پوشیده است و عطف کردن با آن، نیاز به باریک بینی دارد. زیرا واو فقط ربط و مشارکت مابعدش با ماقبلش را در حکم میفهماند. مانند (هنگام تنبلی گذشت و زمان تلاش فرا رسید) و مثل (برپاخیز و در راه خیر بکوش).

بر خلاف عطف به غیر واو که علاوه بر اشتراک معانی دیگری را نیز میفهماند. مانند (فا) که ترتیب و تعقیب را میرساند. و (ثم) که ترتیب با تراخی را نشان میدهد و بقیه حروف همین گونه است. اگر با یکی از انها عطف شکل گرفت فایده آنها آشکار میگردد و اشتباهی در کاربردش واقع نمیشود.

و شرط عطف با واو این است بین دو جمله ارتباط وجود داشته باشد. مانند موافقت و هماهنگی در جمله هایی چون  (یقرا و یکتب) که در اینجا میان خواندن و نوشتن هماهنگی وجود دارد از این رو (یکتب) بر (یقرا) عطف گردیده است و مثل تضاد در جمله هایی مانند (می خندد و می گرید) که (یبکی) بر (یضحک) عطف شده است زیرا این دو با هم تضاد دارند.

و حکم تضاد مانند موافقت است. چون ذهن یکی از دو چیز متضاد را همزمان با چیز دیگر تضور میکند. بنابراین دانش هنگام یادآوری نادانی بر ذهن خطور میکند. همانطور که نوشتن هنگام یادآوردی خواندن بر ذهن میگذرد.

و جامع باید به اعتبار مسند و مسند الیه هر دو باشد. بنابراین گفته نمیشود (خلیل آمد و شتر رفته است) زیرا بین (خلیل و شتر) که مسند الیه است جامع و ارتباط وجود ندارد. همچنین گفته نمیشود (سعید دانشمند و خلیل کوتاه است) چون بین (دانشمند و کوتاه) که هر دو مسند است جامع و ارتباطی نیست. و در این باب دو مبحث مطرح میگردد.