حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فعل» ثبت شده است

کلمه بر سه قسم است: فعل، اسم و حرف. 

فعل

فعل، کلمه اى است که بر معناى مستقلى دلالت کند; در حالى که آن معنا، با یکى از زمان‌هاى سه گانه (گذشته، حال و آینده) همراه باشد; مانند: 
نَصَرَ (یارى کرد)، یَنْصُرُ (یارى می‌کند)، اُنْصُرْ (یارى کن)

اسم

اسم، کلمه اى است که بر معناى مستقلى دلالت کند; در حالى که آن معنا، با یکى از زمان‌هاى سه گانه همراه نباشد; مانند: 
نَصْر (یارى کردن)، جِدار (دیوار) 

حرف

حرف، کلمه اى است که معناى مستقلى ندارد و براى ربط دادن کلمات به یکدیگر است; مانند «فی» در جمله‌ی: 
جَلَسْتُ فِی الْبَیْتِ (در خانه نشستم) 

توجه: از میان اقسام کلمه، فقط اسم و فعل، صرف می‌شوند، و شکل و صورت حرف همیشه ثابت است; به همین جهت، در علم صرف فقط از اسم و فعل بحث می‌شود. 

< درس قبل                                                             درس بعد >

                                                      

تعریف فعل: وقتی می گوییم: «وجود چیزی بالفعل است یا فعلیت دارد» یعنی تحقق آن شیء در خارج به گونه ای است که آثار مورد انتظار از آن، بر آن مترتب است.

تعریف قوه: وقتی می گوییم: «وجود چیزی بالقوه است» یعنی شیئی وجود دارد که می تواند به آن چیز تبدیل شود و امکان تحقق آن چیز در شیء وجود دارد.

مثلا آب که می تواند به بخار تبدیل شود، بالفعل آب است و بالقوه بخار است. وقتی تبدیل به بخار شد، بالفعل بخار است و دیگر قوۀ بخار شدن از بین رفته است.

نکته: قوه یک معنای اضافی است، یعنی از مقایسه اشیاء با هم و ملاحظۀ رابطۀ خاصی میان آن ها به دست می آید، به این صورت که: اگر دو شیء داشته باشیم که یکی زماناً بر دیگری مقدم بوده و به گونه ای باشد که متأخر می تواند در آن به وجود آید، می گوییم «آن که متقدم است، حامل قوۀ شیء متأخر است یا متأخر در آن بالقوه موجود است.» وقتی متأخر تحقق یافت، می گوییم: «آن شیء فعلیت یافته است.»

بنابراین اینکه فلاسفه می گویند: «فعلیت مساوق با وجود است، یعنی هر موجودی از آن جهت که موجود است، بالفعل می باشد» با این موضوع که «موجود بر دو قسم است: بالفعل و بالقوه» تناقضی ندارد. اولی حالتی است که موجود را فی نفسه در نظر بگیریم و دومی حالتی است که موجودات را با یکدیگر مقایسه کنیم.

  

هر پدیدۀ زمانمندی، مسبوق به قوۀ وجود است

این یک قاعدۀ معروف فلسفی است که «هر حادث زمانی، وجودش مسبوق به قوه و استعداد است». یعنی پدیده های مادی ای که وجودشان ازلی نیست، همیشه از پدیدۀ مادی دیگری که حامل قوه و استعداد آن پدیدۀ دوم اند به وجود می آیند و محال است یک پدیدۀ مادی از عدم (هیچ) به وجود آید. اثبات این مطلب به این صورت است:

الف) هر پدیدۀ حادثی، قبل از آن که تحقق یابد، باید ممکن الوجود باشد.

توضیح: اگر حادث زمانی قبل از تحقق وجودش واجب باشد، هرگز معدوم نیست و متصف به حدوث زمانی نمی شود، بلکه قدیم زمانی خواهد بود. اگر وجودش ممتنع باشد هم هرگز موجود نمی شود و متصف به حدوث نمی شود، پس لاجرم وجودش ممکن است (نه وجود برایش ضرورت دارد و نه عدم)

ب) امکان یادشده امری وجودی است که در خارج موجود است و صرفاً یک اعتبار عقلی نیست.

توضیح: امکان ذاتی که همان سلب ضرورت وجود و عدم از ماهیت است، یک مفهوم اعتباری و انتزاعی است و وجود جداگانه ای (از معروضش) در خارج ندارد. یعنی وقتی می گوییم «انسان ممکن الوجود است» اینطور نیست که در خارج امری به نام «امکان» بر انسان عارض شده باشد آن گونه که علم یا شجاعت عارض می شود. بلکه ذهن وقتی انسان را اعتبار می کند و آن را نه متقضی وجود می بیند و نه عدم، وصف امکان را از آن انتزاع می کند.

اما امکان استعدادی که حالت آمادگی شیء برای تبدیل شدن به شیء دیگر است، یک امر حقیقی است و مابازای خارجی دارد، چون متصف به شدت و ضعف و دوری و نزدیکی می شود. این ها اوصاف وجودی اند و تنها شیء موجود می تواند به آنها متصف شود. (مانند نطفه و مادۀ خوراکی که هر دو امکان انسان شدن دارند، اما نطفه به انسان نزدیک تر است و در مقایسه مراحل کمتری را باید طی کند تا انسان شود.)

پس این امکان، غیر از امکان ذاتی است و آن را امکان استعدادی یا همان قوه می نامیم.

نتیجه: هر حادث زمانی مسبوق به قوۀ وجود است. 

امکان استعدادی اگر چه در خارج موجود است، اما وجودش قائم به خودش (لنفسه) نیست، بلکه قائم به غیر (لغیره) است. به عبارت دیگر، جوهر نیست، بلکه عرض است، زیرا امکان یک حالت و وصف است و خودش موجود جداگانه ای نیست. پس امکان استعدادی یا همان «قوه» همواره قائم به یک موضوع است. این موضوع را «ماده» می نامیم. بنابراین قاعده به این صورت در می آید:

هر حادث زمانی مسبوق به ماده ای است که حامل قوۀ وجود آن می باشد. (کلُ حادثٍ زمانیٍّ مسبوقٌ بقوةٍ و مادةٍ تحملها)

ویژگی های این ماده عبارتند از: 

1) حیثیت ماده، حیثیت قوۀ محض است

ماده جوهری است که حیثیتش، حیثیت قوه (قبول و پذیرش) است. هیچ فعلیتی ندارد جز فعلیت قبول و پذیرش.

دلیل: ماده حامل استعداد وجود شیء دیگر است و چیزی است که اشیاء دیگر می تواند در آن به وجود آید (و فعلیت یابد). اگر خودش یک امر بالفعل باشد ،از آن جهت که بالفعل است، از پذیرش هر فعلیت دیگری امتناع خواهد کرد، زیرا هرگز دو فعلیت (تحصّل، تعین) در یک موجود جمع نمی شود.

2) ماده همیشه قائم به یک فعلیت دیگر است

دانستیم ماده ذاتاً امری مبهم و بدون تحصّل است. از طرفی وجود (تحصّل) مساوق فعلیت است و لذا چیزی که ذاتاً قوۀ محض است و هیچ بهره ای از فعلیت ندارد، نمی تواند تحقق (وجود) یابد مگر در سایۀ یک امر بالفعل. بنابراین ماده برای موجود شدن نیازمند جوهر دیگری است که ذاتاً فعلیت و تحصل داشته باشد و با اتحادش با ماده، به آن فعلیت دهد و این جوهر همان صورت است. البته صورت ها یا همان فعلیت هایی که ماده متقوم به آن ها است، تغییر می کنند و جای خود را به یکدیگر می دهند. مانند آب که در آن ماده قائم به صورت آبی است و وقتی تبدیل به بخار شد، متقوم به صورت بخاری می شود.

3) ماده با تغییر فعلیات، تغییر نمی کند

چنین نیست که با تغییر صورت (مانند تبدیل آب به بخار) ماده هم تغییر کند، بلکه همان ماده ای که صورت آبی را پذیرفته بود، اکنون صورت بخاری را می پذیرد. اگر ماده هم تغییر کند و مادۀ جدیدی حادث شود، خود این مادۀ حادث، نیازمند امکان دیگر و مادۀ دیگری خواهد بود و ... به این صورت یک موجود حادث دارای امکان ها و ماده های نامحدودی خواهد بود و تسلسل به وجود می آید.

4) مادۀ اولی، قدیم زمانی است

هیولای اولی، قدیم زمانی است، زیرا اگر حادث باشد، باید مسبوق به مادۀ دیگری باشد و آن هم به همین ترتیب و تسلسل در سلسلۀ علل ماده به وجود می آید که محال است.

  

نتایج بحث

1) هر حادث زمانی ماده ای دارد که حامل قوۀ آن است. (در ابتدای بحث شرح داده شد)

2) مادۀ حوادث زمانی یکی است. (مورد سوم از ویژگی های ماده)

3) نسبت ماده به قوه، مانند نسبت جسم طبیعی به جسم تعلیمی است. (مبهم به معین)

ماده ذاتا قوۀ شدن و پذیرش است، اما پذیرش چه چیزی؟ (گندم یا جو یا آهن یا انسان یا ...؟) ماده نسبت به هیچ یک از این ها اقتضای خاصی ندارد و کاملا مبهم است. (مانند جسم طبیعی که در سه جهت امتداد دارد، اما از جهت مقدار آن، مبهم است) این قوه است که به ماده تعین می دهد و مطلق امکان و استعداد را به صورت امکان و استعداد خاص و معین در می آورد. به طور خلاصه، یک قوۀ جوهری هست (ماده) که قوۀ صرف و مبهم است و یک قوۀ عرضی است که به آن قوۀ جوهری تعین می دهد. (مانند جسم طبیعی که یک امتداد جوهری مبهم است و جسم تعلیمی (حجم) که یک امتداد عرضی است، به آن (در طول و عرض و عمق) تعین می دهد.)

این عروض در ذهن است و در خارج یک حقیقت بیشتر نیست. (مثلا در مورد جسم، اگر اندازۀ آن را در نظر نگیریم، جسم طبیعی است و اگر اندازه خاص آن را لحاظ و اعتبار کنیم، جسم تعلیمی است)

4) پیدایش حوادث زمانی، ملازم با حدوث تغییر در جواهر یا اعراض است.

حدوث (پیدایش) یک پدیدۀ جوهری، ملازم با تغییر در صورت (رفتن صورت قبلی) است و حدوث یک پدیدۀ عرضی، ملازم با تغییر در حالت (رفتن عرض قبلی) است. زیرا همیشه چیزی به چیز دیگر تبدیل می شود و اینطور نیست که اشیاء (جواهر و اعراض) ابتدائاً و بدون هیچ سابقه ای به وجود آیند.

5) ماده همواره قائم به یک صورت است.

(البته نیاز به صورت خاص و معینی ندارد، بلکه به اصل صورت و فعلیت نیاز دارد، پس صورت های گوناگون یکی پس از دیگری با آن اتحاد می یابند)

6) قوه بر فعلیت خاص، تقدم زمانی دارد. مطلق فعلیت بر قوه به جمیع انحای تقدم، تقدم دارد.

واضح است که قوۀ یک شیء، تقدم زمانی بر فعلیت همان شیء دارد. (همانطور که مادۀ یک شیء، تقدم زمانی بر صورت آن شیء دارد) اما اگر قوۀ یک شیء را با مطلق فعلیت مقایسه کنیم، می بینیم که فعلیت به همۀ انحای تقدم (علی، طبعی و ...)، بر قوۀ شیء تقدم دارد.  


منبع: 

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 3

 

مقولات عَرَضی یا نسبی عبارتند از: أین، متی، وضع، جده، اضافه، فعل، انفعال. باید توجه داشت که «نسبت» مقوله نیست. نسبی بودن این مقولات به این معنا نیست که خود نسبتِ شیء به مکان، زمان و ... مقوله است، بلکه آن هیئت ویژه ای که از این نسبت ها برای موضوع پدید می آید مقوله (مفهومی ماهوی) است. پس مقولات نسبی در حقیقت هیئت هایی هستند قائم به موضوعاتشان که از نسبت های موجود در آن موضوعات پدید می آیند.

 

1) أین (کجایی)

تعریف: أین هیئتی است که به واسطۀ انتساب جسم به مکان و بودنش در آن برای آن جسم حاصل می شود.

تعریف مکان: مکان حقیقی هر شیء عبارت است از مقداری از حجم جهان که مساوی با حجم جسم منسوب به مکان باشد، از آن جهت که در آن گنجیده است. (البته تعریف های گوناگون دیگری هم برای مکان ارائه شده)

 

2) متی (چه گاهی)

تعریف: متی هیئتی است که در اثر انتساب شیء به زمان و بودنش در آن به وجود می آید.

برخی پدیده های زمانی، وجودشان در متن زمان است، مانند انتقال شیء از مکان الف به ب که تدریجا و در طول زمان است. برخی پدیده ها وجودشان لحظه ای است و به طرف زمان (آغاز یا نهایت زمان) منتسب هستند، مانند جدا شدن شیء از مکان الف یا رسیدنش به ب که آنی است.

اموری که در متن زمان هستند نیز بر دو قسمند: یا کاملا منطبق بر زمانند (حرکت توسطی)، یا نه (حرکت قطعی).

حرکت توسطی، یعنی میان مبدا و منتها بودن، امری بسیط است که از اول تا آخر زمان باقی است، و هر یک از «آن» های زمان را که در نظر بگیریم، این حرکت با تمام وجودش در آن هست. حرکت قطعی یعنی طی کردن فاصله میان مبدا و منتها امری تدریجی و کششدار است و اول آن، اول زمان و وسطش وسط زمان و تمامش تمام زمان را اشغال کرده است. (اجزا یا خودش در طول زمان بقا ندارند)

 

3) وضع (نهاد)

تعریف: وضع عبارت است از هیئتی که از نسبت اجزای شیء به یکدیگر با درنظر گرفتن جهت آنها حاصل می شود.

مثلا ایستاده بودن یک وضع است که از قرارگرفتن اجزای بدن رو هم به یک نحو خاص حاصل می شود.

در مقوله وضع، هم نسبت اجزای شیء به هم مطرح است، هم نسبت مجموع اجزا به خارج. مثلا در حرکت کره زمین به دور خودش، نسبت اول ثابت است، اما دومی تغییر می کند، پس حرکت زمین را حرکت وضعی (در مقوله وضع) می نامند.

 

4) جده (داشت)

تعریف: هیئتی است که از احاطه شدن کامل یا ناقص یک شیء با شیء دیگر، برای شیء محاط حاصل می شود. این احاطه باید به گونه ای باش که با جابه جا شدن شیء محاط، شیء محیط هم جابه جا شود.

مثلا حالت پوشیدگی بدن با لباس یا کفش. در این حالت، موضوع، شیء محاط یعنی بدن است.

 

5) اضافه

تعریف: اضافه هیئتی است که از تکرار نسبت بین دو چیز (یعنی نسبت یک شیء به شیء دیگری که منسوب به شیء نخست است) پدید می آید.

مثلا هیئتی که برای سقف، از آن جهت که بالای سطحی است که زیر سقف است، به وجود می آید.

در مقولۀ اضافه، نسبت تکرار می شود و برای هر یک از دو طرف، نسبتی هست غیر از آن نسبتی که در طرف دیگر تحقق دارد. البته این دو نسبت ملازم همند و از هم جدا نمی شوند.

اضافه ای که دو طرف آن شبیه یکدیگرند را «متشابه الاطراف» می گویند، مانند اضافه برادری (که هر دو طرف برادر هم هستند)، مجاورت، نزدیکی و ... . اضافه ای را که دو طرف شبیه هم نیستند را مختلف الاطراف می گویند (مانند پدر و فرزندی، بالا و پایینی، تقدم و تاخر)

از احکام اضافه این است که دو طرف از جهت وجود، عدم، قوه و فعل برابر باشند. یعنی اگر یکی موجود است، دیگری هم موجود خواهد بود و امکان ندارد که یک طرف موجود و طرف دیگر معدوم باشد و به همین ترتیب.

اگر مضاف بر خود اضافه اطلاق شود، به آن مضاف حقیقی می گویند، مانند پدری و فرزندی.

اگر مضاف بر معروض اطلاق شود، به آن مضاف مشهوری می گویند، مانند پدر و فرزند.

  

 6) فعل (أن یفعل، کنش)

تعریف: فعل هیئتی تدریجی و غیرقار است که در شیء مؤثِر تا زمانی که در حال اثرکردن است پدید می آید.

مثلا حالت خاصی که در زمان گرم شدن آب، از اثر تدریجی آتش در آب، برای آتش پدید می آید.

 

7) انفعال (أن ینفعل، پذیرش)

تعریف: انفعال هیئتی تدریجی و غیرقار است که در شیء متأثر تا وقتی که در حال اثرپذیری است پدید می آید.

مثلا حالت خاص آب در حین گرم شدن در همان مثال فوق.

قید تدریجی و غیر قار، فعل و انفعال ابداعی (یکباره) را از تعریف خارج می کند، مانند ایجاد کردن خداوند عقل را و موجود شدن عقل به ایجاد خداوند. این دو امر از مقولۀ فعل و انفعال نیستند، چون ماهیت نیستند، بلکه از صفات وجودند. یعنی فعل و انفعال ابداعی همان ایجاد  و وجود است که این دو هم در حقیقت یکی (همان وجود) هستند و تفاوتشان در اعتبار است. وجود هم ماهیت نیست و نمی توان آن را در مقوله ای مندرج کرد.  


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دو