حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قاعده مخیلات» ثبت شده است

وجود داراى سه گونه تخصص است:

1) تخصّص و تشخّص حقیقت یگانه و اصیل وجود به ذات خودش، که قائم به ذات خود است.

2) تخصص به خصوصیات مراتب مختلف.

3) تخصص بواسطه عروض بر ماهیات گوناگون.

 

شرح 1

بحثی که در اینجا پیش می آید این است که تعّین (عینیت داشتن) وجودات به وسیله چیست؟

حقیقتِ «هستی» در مقابل «نیستی»، حقیقتی است واقعی و متعین. این تعّین قائم به ذات است یعنی چیزی از خارج نمی آید که به هستی تعّین بخشد بلکه تعّین از ذات خودش است. خارج از جهان هستی هیچ نیست و هستی نمی تواند علتی خارج از خود داشته باشد.

پس وجه اول، تمایز حقیقت یگانه ی وجود از عدم است (مثل تمایز نوری که در بیابان است از ظلمت).

و این حقیقت یگانه، قائم به ذات است و علت ندارد.

 

شرح 2

وجه دوم تعّین مراتب هستی است. هر مرتبه ای تعّین دارد. هر مرتبه از مراتب وجود، از حیث شدت و ضعف متمایز از مرتبه دیگر است. (همان کثرت طولی). مثلا وجود مَلک یک وجود متعین است وجود عقل همینطور و وجود انسان هم همینطور. تعّین این وجودات به همان مرتبه آنهاست.

 

شرح 3

وجود به اعتبار این که عارض بر ماهیّاتِ هم عرض می شود در یک مرتبه، تمایز دیگری می یابد به نام «کثرت عرضی». (همه ما وجودیم امّا در عرض هم). هستی ها یکی سنگ است یکی چوب، یکی آب یکی...که از هرکدام ماهیتی انتزاع می شود غیر از ماهیتی که از دیگری انتزاع می شود.

ماهیات متباین اند بالذات. و همین حاکی از تعّین هر یک از اینهاست. یکی می شود وجود متعّین سنگی، یکی می شود وجود متعّین چوبی و...

 

یک شبهه

اینکه گفته می شود که وجود عارض می شود بر ماهیت، یه این معناست که وجود ثابت می شود برای ماهیت.

مثلا وقتی می گوییم الانسانُ کاتبٌ یعنی کاتب بودن ثابت است برای انسان. یا الانسانُ موجودٌ ، موجود بودن بر انسان عارض می شود. انسان موضوع و موجود محمول است.

پس در اینجا باید بگوییم: ثبوتُ شیئٍ لِشیئٍ

قاعده کلی: ثبوتُ شیئٍ لِشیئٍ فرعٌ لمُثبَت لَه

«ثابت شدن چیزی برای چیزی، فرع این است که خود آن چیز ثابت باشد (وجود داشته باشد)».

پس ثبوت وجود برای انسان، فرع این است که « انسان» باشد. حال آنکه اگر انسان هست پیش از اینکه هستی بر او ثابت شود، به چه هستی ای موجود است؟؟

انسان قبل از اینکه وجود برایش ثابت شود، نمی تواند وجود داشته باشد.

نکته در اینجاست که قضایایی هستند که محمول آنها «وجود» است. (قضیه هَلّیه بسیطه).

مفاد این قضایا، ثبوتُ شیئٍ است. مثل قضیه وجود برای انسان.

اما در قضایایی که محمول غیر وجود است ( هَلیه مرکّبهثبوتُ شیئٍ لِشیئٍ است مثل کاتب بودن برای انسان.

عبارت جناب علامه :

... به مقتضاى اصالت وجود و اعتبار ماهیت، ثبوت و عروض وجود براى ماهیت به معناى ثبوت ماهیت به واسطه وجود است. البته عقل به لحاظ انس با ماهیات، ماهیت را موضوع قرار مى‏ دهد و وجود را بر آن حمل مى‏ کند و این در واقع، عکس الحمل است که جاى موضوع و محمول در آن عوض شده است. یعنى حقیقت قضیه ی «انسان موجود است» آن است که «این موجود معین، انسان است».

به عبارت دیگر، قاعده فرعیت مربوط به «ثبوت شیى‏ء دیگر است» که مفاد هلیه مرکبه است، ولى مورد بحث ما «ثبوت خود شیى‏ء است» که مفاد هلیه بسیطه است.

 


منابع:

- بدایة الحکمة، علامه محمد حسین طباطبایی رحمة الله علیه

- خلاصة بدایة الحکمة، سیّد محمّد صادق حسینی علم الهُدی

- خلاصة بدایة الحکمة، محمد حسین رحمانیان

- دروس صوتی استاد فیاضی- جلسه هفتم

 

صناعت چهارم از صناعات خمس، صنعت شعر است.

هدف اصلى صناعت شعر، تأثیرگذارى بر نفوس اجتماعات بشرى به منظور بر انگیختن احساسات و عواطف آنان است در جهت مقصدى که شاعر دارد.

رکن اساسى کلام شعرى که قوام شعر به آن است و همان عامل موجب تأثیر در نفوس مى‌شود و احساسات و عواطف را برمى‌انگیزاند، «تخییل و تصویر» است. یعنى این‌که بر قوّه خیال انسان‌ها (که در بیشتر مردم همین قوّه حاکم است تا نیروى عقل) حکومت کردن و آن را در اختیار گرفتن.

یقینا تخییل، تصویر و بیان یک مطلب به صورت مجسم کردن آن، از حیث تأثیر، نقش اوّل را دارد.

 

هدف از صناعت شعر

مى‌توان به‌طور خلاصه مهمترین مقاصد شعر را بدین صورت فهرست کرد:

الف. ایجاد سرور، بهجت و شادمانى در نفوس شنوندگان.

ب. ایجاد غم، اندوه و درد در مستمعین.

ج. روحیّه دادن به افراد و تشجیع کردن آنها تا به عمل خاصى اقدام کنند.

د. برافروختن آتش خشم و کینه در دل‌ها 

ه‍. ایجاد حالت روانى ترس،وحشت،بزدلى و ترسانیدن افراد از اقدام و...

و. هولناک و عظیم جلوه دادن یک امر (کاهی را به کوهی تبدیل کردن).

ز.کوچک شمردن یک امر،توهین به یک شخص بزرگ و داراى ارزش اجتماعى (کوهى را به کاهى بدل کردن).

ح. انفعالات و تأثرات و مانند اینها،که شعر در نفس آدمى ایجاد مى‌کند. 

 

اجزای شعر

شعر نیز مانند خطابه داراى دو جزء است:

1.عمود شعر که همان مواد قیاسات شعرى (یعنى قضایاى متخیلات) است؛ 

2. اعوان شعر که همان اوزان و قافیه هاست.

اگرچه کلام موزون و مقفّى را کلام شعرى مى‌دانیم و قیاس شعرى را از آن مرکب مى‌دانیم، امّا باید بدانیم که منطقیون هرکلام منظوم و به رشتۀ نظم درآمده را،که داراى قافیه باشد شعر نمى‌نامند؛ بلکه خصوص کلام منظومى که موجب تأثیر در نفس و تخیّل باشد ولو موجب تصدیق هم نشود و فی الواقع دروغ و خلاف واقع هم باشد را شعر گویند.

لذا شعر در عرف منطقى، کلام مخیّل است.

 

تعریف شعر 

شعر کلامى است خیال‌انگیز، مرکب از عباراتى موزون، برابر و قافیه‌دار.

 

قاعده مخیلات

قوام شعر به سه چیز است: وزن، الفاظ و معانى مخیله.

بنابراین،کسى که مى‌خواهد صناعت شعر را به‌خوبى فراگیرد ناچار است به قواعدى که این امور را تحت ضابطه درمى‌آورد،رجوع کند.

اما «وزن و الفاظ» قواعدى دارد که در علوم مشخصى بیان شده است و مى‌توان بدان مراجعه نمود؛ و محل ذکر آن،علم منطق نیست؛ زیرا براى منطق‌دان تنها جنبۀ تخیلى شعر اهمیت دارد.

از ماهیت«وزن»در علم موسیقى و از استعمال و نحوۀ کاربرد آن در علم عروض بحث مى‌شود؛ و محل بحث از«الفاظ» علوم لغت و بلاغت و بدیع است.

 

ملکه شعر

شعر همچون دیگر صناعتها و فنون نیست که همواره صانع از روى تأمل و توجه و آگاهانه ابداع مى‌کند؛

بلکه شعر و شاعرى بیشتر خدادادى است تا اکتسابى. شعر همچون الهامى از درون شاعر مى‌جوشد و بر زبانش جارى مى‌شود و زمانى آگاهانه است و زمانى ناآگاهانه.

کمتر مى‌توان از راه تعلیم و آموزش و تمرین ملکۀ شعر را بدست آورد، مگر آنکه استعداد آن در وجود انسان نهفته باشد و آنگاه آن را با تمرین و ممارست بارور و شکوفا سازد.

 


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری