حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قصر اضافی» ثبت شده است

أسباب ونتائج

الغایة من القصر : تمکین الکلام وتقریره فی الذهن - کقول الشاعر 

وما المرء إلا کالهلال وضوئه یوافی تمام الشهر ثم یغیب

ونحو : وما لامرىء طول الخلود وإنما یخلده طول الثناء فیخلد

وقد یراد بالقصر بالمبالغة فی المعنى - کقول الشاعر :

وما المرء إلا الأصغر ان لسانه ومعقوله والجسم خلق مصور

وکقوله : لا سیف إلا ذو الفقار ولا فتى إلا على

و (ذو الفقار) لقب سیف الامام علی (کرم الله وجهه) ، وسیف العاص بن منبه والقصر : قد ینحو فیه الأدیب مناحی شیء ، کان یتجه إلى القصر الاضافی ، رغبة فی المبالغة - کقوله :

وما الدنیا سوى حلم لذیذ تنبهه تباشیر الصباح

وقد یکون من مرامی القصر التعریض - کقوله تعالى (إنما یتذکر أولوا الألباب) إذ لیس الغرض من الآیة الکریمة أن یعلم السامعون ظاهر معناها ، ولکنها تعریض بالمشرکین الذین فی حکم من لا عقل له.

 

المبحث الثالث فی تقسیم القصر باعتبار طرفیه

ینقسم القصر باعتبار طرفیه (المقصُور والمقصور علیه

سواء أکان القصر حقیقیاً أم إضافیاً إلى نوعین :

(أ) قصر صفة على موصوف : هو أن تحبس الصفة على موصوفها وتختص به ، فلا یتَّصف بها غیره ، وقد یتَّصف هذا الموصوف بغیرها من الصفات.

مثاله من الحقیقی (لا رازق إلا الله)

ومثاله من الإضافی ، نحو : لا زعیم إلا سعد

(ب) قصر موصوف على صفة ، هو أن یحبس الموصوف على الصفة ویختصّ بها ، دون غیرها ، وقد یشارکه غیره فیها.

مثاله من الحقیقی ، نحو : ما الله إلا خالق کلّ شیءٍ

ومثاله من الإضافی ، قوله تعالى (وما محمدٌ إلا رسولٌ  قد خلت من قبله الرسل ، أَفإن مات أو قُتل انقلبتم على أعقابکم ، ومن ینقلب على عقبیه فلن یُضرَّ الله شیئا).

 

المبحث الرابع فی تقسیم القصر الإضافی

ینقسم القصر الإضافی بنوعیه السابقین  على حسب حال المخاطب إلى ثلاثة أنواع.

 (أ) قصر إفراد – إذا اعتقد المخاطب الشرکة ، نحو : إنَّما الله إله واحدٌ رداً على من اعتقد أنَّ الله ثالث ثلاثةٍ

(ب) قصر قَلب – إذا اعتقد المخاطب عکس الحکم الذی تثبته نحو : ما سافر إلا علیّ «رداً على من اعتقد ان المسافر خلیل لا علىٌ»

فقد قلبتَ وعکست علیه اعتقاده.

(ج) قصر تعیین – إذا کان المخاطب یتردّد فی الحکم : کما إذا کان متردّدا فی کون الأرض متحرکةً أو ثابتة ، فتقول له : الأرض متحرکة لا ثابتة «ردا على من شکّ وتردد فی ذلک الحُکم»

وأعلم أنّ القصر بنوعیه یقع بین المبتدأ والخبر ، وبین الفعل والفاعل وبین الفاعل والمفعول ، وبین الحال وصاحبها – وغیر ذلک من المتعلقات ، ولا یقعُ القصرُ مع المفعول معه.

والقصر من ضروب الایجاز الذی هو أعظم رکن من أرکان البلاغة ، إذ أن جملة القصر فی مقام جملتین ، فقولک (ما کامل إلا الله) تعادل قولک : الکمال لله ، ولیس کاملا غیره.

وأیضاً : القصرُ یحدد المعانی تحدیداً کاملاً ، ویکثر ذلک فی المسائل العلمیة : وما یماثلها. 

 

 

 

 

اسباب و نتایج

هدف از قصر:  قرار گرفتن سخن و پیاده شدن آن در ذهن است، مانند سروده شاعر:

«وما المرء إلا کالهلال وضوئه یوافی تمام الشهر ثم یغیب»( و انسان جز هلال نیست که نورش تمام ماه را در بر می گیرد و سپس ناپدید می شود)

و مانند: «وما لامرىء طول الخلود وإنما یخلده طول الثناء فیخلد»( و برای انسان جاودانگی نیست و تنها او را بلندای ثناء و ستایش ، جاودانه می سازد پس جاودانه می شود).

و گاهی مراد قصر، مبالغه در معناست مانند سروده شاعر:«وما المرء إلا الأصغر ان لسانه ومعقوله والجسم خلق مصور»

و مرد جز زبان و اندیشه اش که کوچک تر (نسبت به جسم) هستند نیست و جسم مخلوقی است که نقاشی شده است.

ومانند  قول : «لا سیف إلا ذو الفقار ولا فتى إلا على» (شمشیری نیست جز ذوالفقار و جوانمردی نیست جز علی)

و ذوالفقار لقب شمشیر امام علی علیه السلام و شمشیر عاص بن منبه است.

 و قصر گاهی ادیب مطالبی را در چیزی قصد می کند. میل او به مبالغه  او را متوجه قصر اضافی می سازد.

«وما الدنیا سوى حلم لذیذ تنبهه تباشیر الصباح» (و دنیا نیست جز خواب و رویایی لذت بخش که طلیعه صبح، بیدارش می کند)

و گاهی از مقاصد قصر، تعریض وکنایه است، مانند قول خداوند متعال:« إنما یتذکر أولوا الألباب»(تنها صاحبان خِردند که عبرت می گیرند) چرا که غرض آیه کریمه این نیست که شنوندگان ظاهر معنای آن را بدانند بلکه آن تعریضی است به مشرکینی که در حکم کسی هستند که عقل ندارد.

 

مبحث سوم: در تقسیم نمودن قصر به لحاظ دو طرفش

قصر به لحاظ دو طرفش ( مقصور و مقصور علیه) چه قصر حقیقی باشد یا قصر اضافی به دو نوع تقسیم می شود:

الف) قصر صفت بر موصوف: آن اینست که صفت  با موصوف حبس و حصر شود و آن به موصوف مختص گردد پس موصوف دیگری توسط این صفت، توصیف نمی شود و گاهی این موصوف با صفات دیگری توصیف می گردد.

مثال آن از قصر حقیقی: «لا رازق الا الله» (رازقی جز خدا نیست)

و مثال قصر اضافی: مانند:«لا زعیم إلا سعد»  (زعیمی جز سعد نیست)

ب) قصر موصوف بر صفت: و آن اینست که موصوف با صفت حبس شود و به آن مختص گردد و نه به غیر آن و گاهی غیر آن موصوف می تواند برای آن صفت شریک شود.

مثال آن برای قصر حقیقی: « ما الله إلا خالق کلّ شیءٍ» (الله نیست جز خالق همه چیز )

و مثال آن برای قصر اضافی، قول خداوند متعال است:« وما محمدٌ إلا رسولٌ  قد خلت من قبله الرسل ، أَفإن مات أو قُتل انقلبتم على أعقابکم ، ومن ینقلب على عقبیه فلن یُضرَّ الله شیئا» ( و محمد نیست به جز رسولی که قبل از او نیز رسولانی بوده اند پس اگر بمیرد یا کشته شود شما به گذشته خود برمی گردید و کسی که به گذشته خود باز گردد هرگز به خدا زیانی نخواهد رساند.

 

مبحث چهارم: در تقسیم نمودن قصر اضافی

قصر اضافی با دو نوع سابقش (که داشت) بر حسب حال مخاطب به سه نوع تقسیم می گردد: 

الف) قصر افراد: هنگامی است که مخاطب به شرکت اعتقاد دارد، مانند: «إنَّما الله إله واحدٌ» (تنها الله، خدای واحد است) برای رد  برکسی که اعتقاد دارد همانا خدا سومین از سه تاست.

ب)قصر قلب: هنگامی است که مخاطب به عکس حکم که ثابت می کنی اعتقاد دارد مانند: « ما سافر إلا علیّ »(کسی جز علی سفر نرفت) در ردّ کسی که اعتقاد دارد بدرستی که خلیل مسافر است نه علی. پس اعتقاد او را بر عکس و عوض کرده ای.

ج) قصر تعیین: هنگامی که مخاطب در حکم تردید دارد : مانند وقتی که متردد است که زمین متحرّک است یا ثابت پس به او می گویی: « الأرض متحرکة لا ثابتة» (زمین متحرک است نه ثابت) در ردّ شک و تردید او در آن حکم.

 پس بدان: بدرستیکه قصر با دو نوعی که دارد (قصر صفت بر موصوف و قصر موصف بر صفت) بین مبتدا و خبر و بین فعل و فاعل و بین فاعل و مفعول و بین حال و ذوالحال و دیگر متعلقات قرار می گیرد و با مفعول معه قرار نمی گردد.

و قصر از شیوه های ایجاز است و ایجاز، اعظم ارکان بلاغت است. و جمله قصر در مقام هر دو جمله می باشد چنان که بگویی :«ما کامل إلا الله» (کاملی جز الله نیست) معادل این حرف توست که : «الکمال لله ، ولیس کاملا غیره»( کمال (مطلق) از آن خداست و کامل غیر از او نیست).

و همچنین: قصر، معانی را کاملا محدود و مرزبندی می کند و این در مسائل علمی و مانند آن بسیار است.

  

ملاحظات

أوّلا – یشترط فی کلٍّ من «بل – ولکن» أن تُسبق بنفی ، أو : نهی وأن یکون المعطوف بهما مفرداً ، وألاَّ تقترن (لکن) بالواو.

ثانیاً – یشترط فی «لا» إفراد معطوفها ، وان تُسبق بإثبات ، وألاّ یکون ما بعدها داخلا فی عموم ما قبلها.

ثالثاً - یکون للقصر (بإنما) مزیَّة على العطف ، لأنها تفید الاثبات للشیء ، والنفی عن غیره دفعة واحدة ، بخلاف العطف ، فانه یفهم منه الاثبات أوّلا ، ثم النفی ثانیاً - أو عکسه.

رابعاً - التقدیم : یَدُلّ على القصر بطریق الذَّوق السلیم ، والفکر الصائب ، بخلاف الثلاثة الباقیة فتدل على القصر بالوضع اللغوی (الأدوات).

خامساً - الأصلُ أن یتأخر المعمول عن عامله إلا لضرورة ومَن یتتبع أسالیب البلغاء فی تقدیم ما حقُّه التأخیر : یجد أنهم یریدون بذلک : التخصیص.

المبحث الثانی فی تقسیم القصر باعتبار الحقیقة والواقع إلى قسمین

(أ) قصر حقیقی  - وهو أن یختصَّ المقصورُ بالمقصور علیه بحسب الحقیقة والواقع ، بألا یتعدَّاه إلى غیره أصلا - نحو لا إآه إلاَّ اللهُ.

(ب) وقصر إضافی - وهو أن یختص المقصور بالمقصور علیه بحسب الإضافة والنسبة إلى شیء آخر معین ، لا لجمیع ما عداه ، نحو : ما خلیل إلا مسافر : فانک تقصد قصر السفر علیه بالنسبة لشخص غیره ، کمحمود مثلا ولیس قصدک أنه لا یوجد مُسافر سواه ، إذ الواقع یشهد ببطلانه.

الرابع - الأصل فی (إنما) أن تجیء لامر من شأنه ألا بجهله المخاطب ، ولا

تنبیهات

الأول - الاصل فی العطف أن ینص فیه على المثبت له الحکم ، والمنفی عنه الا إذا خیف التطویل - وفی الثلاثة الباقیة ینص على المثبت فقط.

الثانی - النفی بلا العاطفة - لا یجتمع مع (النفی والاستثناء) فلا تقول ما محمد الا ذکی لاغبی ، لان شرط جواز النفی (بلا) أن یکون ما قبلها منفیا بغیرها.

ویجتمع النفی بلا العاطفة مع کل من (انما - والتقدیم) ، فتقول : انما محمد ذکی لا غبی وبالذکاء یتقدم محمد لا بالغباوة

والأصل فی العطف (بلا) أن یتقدم علیه مثبت ، ویتأخر منفی بعده ، وقد یترک ایضاحه اختصاراً ، مثل : علی یجید السباحة لا غیر ، أی لا المصارعة - ولا الملاکمة ولا غیر ذلک من الصفات.

الثالث - الأصل فی (النفی والاستثناء) أن یجیء لأمر ینکره المخاطب - أو یشک فیه - أو لما هو منزل هذه المنزلة : ومن الاخیر قوله تعالى : (وما أنت بمسمع من فی القبور ، إن أنت إلا نذیر)

ینکره ، وإنما یراد تنبیه فقط ، أو لما هو منزل هذه المنزلة ، فمن الأول قوله تعالى : (إنما یستجیب الذین یسمعون) وقوله تعالى (إنما علیک البلاغ وعلینا الحساب) ومن الثانی قوله تعالى حکایة عن الیهود (إنما نحن مصلحون) فهم قد ادعوا أن إصلاحهم أمر جلی لا شک فیه - وقال الشاعر :

أنا الزائد الحامی الذمار وإنما یدافع عن أحسابهم أنا أو مثلی

  

توجهات

اول در همه جا "بل و لکن" شرط می کند که پیش از آن نفی یا نهی  بیاید و به آن دو معطوف شود و لکن هیچگاه با واو مقترن نمی شود.

دوم در "لا" شرط می شود که معطوف به آن مفرد باشد و پس از جمله مثبت بیاید و اینکه آنچه بعد از لا می آید، در عمومیت آنچه قبل از آن بوده است، شریک نشود.

سوم: قصر با إنما بر عطف مزیت دارد؛ چون برخلاف عطف، اثبات چیزی را افاده می کند و نفی غیر آن را در یک مرحله می رساند (حکم می کند). لذا در ابتدا اثبات شیء فهمیده می شود و سپس نفی دیگری یا بالعکس.

چهارم: تقدیم (جلو افتادن) بر قصر قصر دلالت می کند بر اساس ذوق سلیم و اندیشه صحیح بدست می آید. بر خلاف سه نکته قبلی که بر اساس وضعیت لغوی ادوات بدست می آمد.

پنجم: اصل این است که عامل بر معمول خود مقدم است مگر در ضرورت. و کسی که از روش بلیغان تبعیت کند در می یابد که تقدیم آنچه که حقش تاخیر است، برای تخصیص استفاده می شود.

 

مبحث دوم در تقسیم قصر به اعتبار حقیقت و آن بر دو قسم می شود:

أ‌)  قصر حقیقی  و عبارت است از اینکه مقصور بر حسب حقیقت و واقع امر، به مقصور علیه اختصاص می یابد. بطوری که به غیر از آن (مقصور علیه) تجاوز نمی کند. مانند لا اله الا الله

ب‌) قصر اضافی و آن عبارت است از اینکه مقصور بر حسب اضافه و نسبت داده شده به یک شیء مشخص، به مقصور علیه اختصاص می یابد.- و نه نسبت به تمام آنچه غیر از آن است-. مانند: تنها خلیل مسافر است. مسلما قصد گوینده قصر سفر نسبت به اشخاص دیگر مانند محمود و یا دیگری است و منظور این نیست که مسافر دیگری به جز خلیل پیدا نمی شود چرا که واقعیت بر بطلان این مساله گواهی می دهد.

 

ملاحظات

اول – ؟

دوم – نفی به وسیلۀ «لا» ی عطف، با نفی و استثناء جمع نمی شود، پس نمی گویی « ما محمد الا ذکی لاغبی » (نیست محمد جز زیرک نه ابله)، زیرا جواز استفاده از نفی به وسیلۀ «لا» این است که قبل آن منفی به غیر آن باشد

و نفی به وسیلۀ «لا» ی عطف با إنّما و تقدیم جمع می شود، پس می گویی: « انما محمد ذکی لا غبی » (محمد فقط زیرک است، نه ابله) و «بالذکاء یتقدم محمد لا بالغباوة» (با زیرکی جلو رفت محمد نه با نادانی)

و اصل در عطف به وسیلۀ «لا» ی عطف این است که مثبت بر آن مقدم شود و منفی بعد از آن بیاید و توضیح آن (چه بعد از آن است) به خاطر اختصار رها شده است. مانند « علی یجید السباحة لا غیر » (علی شنا را خوب انجام می دهد نه غیر آن را )، یعنی نه کُشتی گرفتن و نه مشت زنی و نه صفاتی غیر آن را.

 

سوم – اصل در نفی و استثناء این است که برای امری بیاید که مخاطب منکر آن است یا در آن شک دارد – یا برای چیزی که در این جایگاه قرار دارد، مانند قول خداوند تعالی: «وما أنت بمسمع من فی القبور ، إن أنت إلا نذیر» (و تو نمی توانی به کسانی که در قبرها هستند چیزی را بشنوانی، تو جز هشداردهنده ای نیستی) آن را انکار می کند و «إنّما» فقط هدفش آگاه کردن و توجه دادن است، یا برای چیزی که در این جایگاه قرار دارد، پس اولی (آگاه کردن) مانند قول خداوند متعال « إنما یستجیب الذین یسمعون » (فقط کسانی که می شنوند پاسخ می دهند) و قول خداوند تعالی « إنما علیک البلاغ وعلینا الحساب » (بر تو فقط ابلاغ است و بر ما حسابرسی است) و دومی (چیزی که در این جایگاه قرار دارد) مانند قول خداوند متعالی که از زبان یهود می گوید « إنما نحن مصلحون » (ما فقط اصلاح کننده هستیم) پس آنها (یهود) ادعا کردند که اصلاحگر بودنشان امری آشکار است که شکی در آن نیست. – و شاعر گفت: « أنا الزائد الحامی الذمار وإنما یدافع عن أحسابهم أنا أو مثلی»  (من زائد، حامی خانواده هستم و فقط من یا امثال من از حَسَب (و نسب) آنها دفاع می کند)