حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لازم و متعدی» ثبت شده است

مقدمه
گفته شد که کلمه بر سه قسم است: اسم، فعل و حرف. 
از اقسام سه گانه کلمه، فقط اسم و فعل دچار تغییر می‌شوند; به همین جهت در علم صرف، فقط از اسم و فعل بحث می‌شود. 
پیش از آغاز مباحث تفصیلىِ فعل و اسم، مناسب است اشاره اى کلى و اجمالى به اقسام فعل و اسم داشته باشیم تا دانش پژوهان گرامی‌دورنمایى کلى از مباحث علم صرف به دست آورند. 
از میان تقسیمات فعل و اسم، فقط به شش قسم از فعل و شش قسم از اسم اشاره شده است. 

اقسام فعل

1. ثلاثى و رباعى
که هر یک از آنها یا مجردند یا مزید: 
فعلى را که داراى سه حرف اصلى باشد، ثلاثى گویند; مانند: 
ضَرَبَ، نَصَرَ
فعل ثلاثى، اگر داراى حرف و یا حروف زاید باشد، به آن ثلاثى مزید گویند; مانند: 
ضَارَبَ، أَحْسَنَ
فعلى را که داراى چهار حرف اصلى باشد، رباعى گویند; مانند: 
زَلْزَلَ، دَحْرَجَ
فعل رباعى، اگر داراى حرف یا حروف زاید باشد، به آن رباعى مزید گویند; مانند: 
تَزَلْزَلَ، تَدَحْرَجَ

2. ماضى، مضارع و امر

ماضى، فعلى است که بر انجام کارى یا پدید آمدن حالتى در زمان گذشته دلالت کند; مانند:
ضَرَبَ (زد)، حَسُنَ (نیکو شد)
مضارع، فعلى است که بر انجام کارى یا پدید آمدن حالتى در زمان حال یا آینده دلالت کند; مانند:
یَضْرِبُ (می‌زند)، یَحْسُنُ (نیکو می‌شود)
امر، فعلى است که بر طلب انجام کارى یا پدید آمدن حالتى دلالت می‌کند; مانند:
اِضْرِبْ (بزن)، اُحْسُنْ (نیکو شو)

3. معتل و صحیح

معتل، کلمه اى است که در حروف اصلى آن، حرف علّه (و، ا، ى) وجود داشته باشد; مانند: 
وَعَدَ، قَالَ، بَلِیَ.
صحیح، کلمه اى است که در حروف اصلى آن، حرف عله وجود نداشته باشد; مانند:
ضَرَبَ، مَدَدَ، أَمَرَ

4. لازم و متعدى

لازم، فعلى است که فقط به فاعل نیاز دارد; مانند:
ذَهَبَ عَلِیٌّ (على رفت)
متعدى، فعلى است که افزون بر فاعل، مفعول نیز می‌طلبد; مانند:
نَصَرَ سَعِیدٌ زیداً (سعید، زید را یارى کرد)

5. معلوم و مجهول

معلوم، فعلى است که فاعل آن در کلام ذکر شده باشد; مانند:
نَصَرَ عَلِیٌّ سَعِیداً (على، سعید را یارى کرد)
مجهول، فعلى است که فاعل آن در کلام ذکر نشود و به مفعول نسبت داده شود; مانند:
نُصِرَ سَعِیدٌ (سعید یارى شد)

6. مثبت و منفى

مثبت، فعلى است که بر واقع شدن کارى یا پدید آمدن حالتى در یکى از زمان‌هاى سه گانه دلالت کند; مانند:
نَصَرَ (یارى کرد)، یَنْصُرُ (یارى می‌کند)، یَحْسُنُ (نیکو می‌شود)
منفى، فعلى است که بر واقع نشدن کارى یا پدید نیامدن حالتى در یکى از زمان‌هاى سه گانه دلالت کند; مانند:
مَا نَصَرَ (یارى نکرد)، لاَ یَنْصُرُ (یارى نمی‌کند)، مَا یَحْسُنُ (نیکو نمی‌شود)

اقسام اسم

اسمها، از جهات گوناگون، داراى اقسام مختلفى هستند که به برخى از آنها اشاره می‌شود: 

‌1. ثلاثى، رباعى و خماسى

که هر یک از آنها یا مجردند و یا مزید: 
ثلاثى مجرد ، مانند: رَجُل ثلاثى مزید ، مانند: رِجَال
رباعى مجرد ، مانند: جَعْفَر رباعى مزید ، مانند: جَعَافِر
خماسى مجرد، مانند: سَفَرْجَل خماسى مزید ، مانند: سَلْسَبِیل

2. مصدر و غیر مصدر

مصدر، اسمی‌است که بر انجام کارى و یا پدید آمدن حالتى دلالت می‌کند و فعل از آن گرفته می‌شود; مانند:
ضَرْب (زدن)، حُسْن (نیکو شدن)
غیر مصدر، اسمی‌است که بر انجام کارى یا پدید آمدن حالتى دلالت نمی‌کند و فعل از آن گرفته نمی‌شود; مانند:
جِدَار (دیوار)، رَجُل (مرد)

3. جامد و مشتق

جامد، اسمی‌است که از کلمه دیگر گرفته نشده باشد; مانند:
رَجُل، جَعْفر
مشتق، اسمی‌است که از کلمه دیگر گرفته شده باشد; مانند:
عَالِم، مَعْلُوم و عَلِیمکه همه از عِلْم گرفته شده اند.

4. مذکر و مؤنث

هر یک از مذکر و مؤنث یا حقیقى اند و یا مجازى. 
اسمی‌که بر انسان یا حیوان نر دلالت کند، مذکر حقیقى و در غیر این صورت مذکر مجازى است; مانند: 
رَجُل (مرد)، بَاب (در)
اسمی‌که بر انسان یا حیوان ماده دلالت کند، مؤنث حقیقى و در غیر این صورت، مؤنث مجازى است; مانند: 
اِمْرَأَة (زن)، سَبُّورَة (تخته سیاه)

هر فعل ثلاثى مجردى که به باب اِفْعَال برده شود، در ماضى، مضارع و مصدر، بر وزن‌هاى ذیل می‌آید: 

أَفْعَلَ یُفْعِلُ إِفْعَال
خَرَجَ:  أَخْرَجَ یُخْرِجُ إِخْراج
حَسُنَ: أَحْسَنَ یُحْسِنُ إِحْسَان

حالت‌های مختلف فعل مضارع یَخْرُجُ در باب افعال به این صورت است:

هَلْ یُخْرِجُ  لاَیـُخْرِجُ  لاَیـُخْرِجْ  لَمْ یـُخْرِجْ  لَنْ یـُخْرِجَ  أَخْـرِجْ  لِیـُخْرِج

نکته

همزه‌هاى ماضى، امر و مصدر باب اِفعال قطع است، یعنى اگر در اوّل یا وسط کلام قرار گیرد، تلفظ می‌شود و علامت آن « ء » می‌باشد. همزه‌ی امر حاضر در این باب مفتوح است; مانند: 
أَکْرَمَ (ماضى) أَکْرِمْ (امر حاضر) إِکْرَام (مصدر)

صرف ماضى و مضارع باب اِفْعَال
صرف چهارده صیغه‌ی فعل‌هاى ثلاثى مزید، مانند ثلاثى مجرد است; مثلا صرف چهارده صیغه‌ی فعل أَحْسَنَ چنین است: 

أَحْسَنَ أَحْسَنَا أَحْسَنُوا أَحْسَنَتْ أَحْسَنَتَا أَحْسَنَّ
أَحْسَنْتَ أَحْسَنْتُمَا أَحسنتمْ أَحْسَنْتِ أَحْسَنْتُمَا أَحْسَنْتُنَّ
أَحْسَنْتُ أَحْسَنَّا

صرف چهارده صیغه‌ی مضارع فعل أَکْرَمَ نیز به این صورت است: 

یُکْرِمُ یُکْرِمَانِ یُکْرِمُونَ تُکْرِمُ تُکْرِمَانِ یُکْرِمْنَ
تُکْرِمُ تُکْرِمَانِ تُکْرِمُونَ تُکْرِمِینَ تُکْرِمَانِ تُکْرِمْنَ
أُکْرِمُ نُکْرِمُ

تذکّر

بردن فعل مجرد به یکى از باب‌هاى مزید معمولا به این جهت است که معنا و یا معانى جدیدى به دست آید به طورى که برخى از باب‌ها، به کلمه‌هاى گوناگونِ ثلاثى مجرد، بیست معناى جدید می‌دهند که ما، در این‌جا فقط به ذکر یک معناى مشهور از آن‌ها اکتفا می‌کنیم.


معناى مشهور باب اِفعال تعدیه (متعدى کردن) است، بعضى از فعلهاى ثلاثى مجردِ لازم، اگر به باب اِفعال برده شوند، متعدى می‌گردند; مانند: 
خَرَجَ (بیرون رفت) > أَخْرَجَ (بیرون کرد)
ضَحِکَ (خندید) > أَضْحَکَ (خنداند)
ذَهَبَ (رفت) > أَذْهَبَ (برد)

توضیح: فعل لازم، فعلى است که فقط به فاعل نیاز دارد; مانند: 
ذَهَبَ سَعِیدٌ (سعید رفت)
و فعل متعدى فعلى است که علاوه بر فاعل، مفعول نیز می‌طلبد; مانند: 
أَذْهَبَ سَعِیدٌ عَلِیاً (سعید على را برد)
در این مثال، معناى رفتن با ذکر سعید تمام می‌شود; اما معناى بردن نیازمند على است تا این فعل، بر روى او محقق شود. 

المبحث الثانی فی حذف المُسند الیه

الحذف خلاف الأصل ، ویکون لمجرَّد الاختصار والاحتراز عن العبث بناء على وجود قرینة تدُلّ على المحذوف - وهو قسمان

أ» قسمٌ یظهر فیه المحذوف عند الإعراب : کقولهم - أهلا وسهلا فإن نصبهما یدل على ناصب محذوف یُقدر بنحو : جئت أهلا ونزلت مکاناً سهلاً - ولیس هذا القسم من البلاغة فی شیء.

«ب» وقسم لا یظهر فیه المحذوف عند الاعراب – وإنما تعلم مکانه إذا أنت تصفحت المعنى ، ووجدتَه لا یتم إلا بمراعاته ، نحو یعطی – ویمنع أی – یُعطى من یشاء ، ویمنع من یشاء – ولکن لا سبیل إلى إظهار ذلک المحذوف ، ولو أنت أظهرته زالت البهجة ، وضاع ذلک الرَّونق

ومن دواعی الحذف : إذا دلت علیه قرینة ، وتعلق بترکه غرض من الأغراض الآتیة :

(1) ظهوره بدلالة القرائن علیه – نحو : فصکت وجهها وقالت عجوز عقیم «أی أنا عجوز.»

(2) إخفاءُ الأمر عن غیر المخاطب – نحو أقبل «تُرید علیا مثلا».

(3) تیسر الانکار إن مسَّت إلیه الحاجة – نحو (لئیم خسیس) بعد ذکر شخص لا تذکر اسمه لیتأتَّى لک عند الحاجة أن تقول ما أردته ولا قصدته.

 (4) الحذر من فوات فرصة سانحة – کقول منبه الصیاد : غزالٌ «أی هذا غزال»

 (5) اختبار تنبه السامع له عند القرینة – أو مقدار تنبهه – نحو نوره مستفادٌ من نور الشمس – أو هو واسطة عقد الکواکب «أی القمر» فی کلّ من المثالین

 (6) ضیق المقام عن إطالة الکلام بسبب تضجر وتوجع – کقوله : قال لی کیف أنت قلت علیلٌ سهرٌ دائمٌ وحُزنٌ طویل

(7) المحافظة على السجع – نحومن طابت سریرته ، حمدت سیرتُهُ

(8) المحافظة على قافیة کقوله : وما المالُ والأهلون إلا ودائع ولابُدَّ یوماً أن تردَّ الودائعُ

(9) المُحافظة على وزن – کقوله : على أننی راضٍ بان أحملَ الهوى وأخلص منه لا علیَّ ولاَ لیا

 (10) کون المسند إلیه معیناً معلوماً «حقیقة» نحو : (عالم الغیب والشهادة) «أی – الله» - أو معلوماً «ادعاء» نحو وهَّابُ الألوف «أی فلان»

(11) إتباع الاستعمال الوارد على ترکه – نحو : رمیةٌ من غیر رام «أی هذه رمیة» ونحو : نعم الزعیم سعدٌ : أی هو سعدٌ.

(12) إشعار أنّ فی ترکه تطهیراً له عن لسانک ، أو تطهیراً للسانک عنه ، مثال الأول (مُقررٌ للشرائع ، موضحٌ للدّلائل) ترید صاحب الشریعة ومثال الثانی (صمٌ بُکمٌ عُمیٌ)

(13) تکثیرُ الفائدة – نحو : فصبرٌ جمیل «أی فأمری صبر جمیل»

(14) تعیُّنه بالعهدّیة – نحو : (واستوت على الجودی ( 6) ) أی السفینة ونحو «حتى توارت بالحجاب» أی الشمس

ومرجع ذلک إلى الذوق الأدبی فهو الذی یُوحى إلیک بما فی القول من بلاغة وحسن بیان

 

مبحث دوم: حذف مسند الیه

حذف برخلاف اصل است (اصل بر حذف کردن نیست) و حذف صرفا به منظورخلاصه کردن وپرهیز از بیهوده گویی، آن هم بر اساس وجود قرینه ای که به محذوف دلالت کند صورت می گیرد و دو نوع است:

 

أ) نوعی که درآن محذوف از روی اعراب آشکار میشود: مانند گفتارشان: أهلا و سهلا. پس علامت نصب این دو کلمه به وجود نصب دهنده محذوفی در تقدیر دلالت می کند، به اینصورت: آمدی در حالیکه خویشاوندی و وارد شدی در مکانی آسوده. و ؟

ب) نوعی که در آن محذوف به وسیله اعراب مشخص نمی شود – و زمانی که تو در معنی آن تامل می کنی، مکانش را می شناسی و آن را طوری می یابی که معنی جز با لحاظ کردن آن کامل نمی شود، مانند «یعطی» و یا «یمنع» در «یعطی من یشاء و یمنع من یشاء». و اما راهی به آشکار کردن آن محذوف نیست و اگر آن را آشکار کنی، شادابی و زیبایی (کلام) از بین می رود.

 

و از جمله عوامل و مسبب های حذف این است که قرینه ای به آن دلالت کند و با حذف آن غرضی از اغراض زیر به دست آید:

 

1) آشکار بودنش به وسیلۀ دلالت قرائن بر آن، مانند «فصکت وجهها و قالت عجوز عقیم» (پس بر صورت خود سیلی زد و گفت: پیرزنی نازا) یا در واقع «أنا عجوز عقیم» (من پیرزنی نازا هستم)

2) پنهان کردن امر از کسی که مخاطب کلام نیست. مانند ؟

3) آسان شدن انکار، اگر لازم شد (اگر نیازمندی انسان را به آن وادار کند) - مانند «پست خسیس» بعد از ذکر شخصی که نامش را به زبان نمی آوری تا اگر زمانی لازم شد بتوانی به راحتی بگویی که او را اراده نکردم و منظورم او نبود!

4) پرهیز از از دست رفتن فرصت – مانند گفتار کسی که شکارچی را آگاه می کند (و به او می گوید): آهو! (به جای اینکه بگوید:) «این آهو است»

5) آزمودن درک شنونده در حالیکه قرینه وجود دارد – یا آزمودن میزان درک وی – مانند «نور آن از نور خورشید حاصل می شود.» – یا «آن گوهر گردنبند ستارگان است» که در هر دو مثال منظور ماه است.

6) محدودیت مقام از طولانی شدن کلام به سبب خستگی و ناراحتی – مانند گفتارش (شاعر): به من گفت چگونه ای؟ گفتم (من) بیماری هستم که شب زنده داری ام دائم و اندوهم طولانی است

7) برای حفظ کردن سجع (موزونی کلام) – من طابت سریرته، حمدت سیرته (هر کس باطنش نیکو شد، رفتارش پسندیده گشت)

8) برای حفظ کردن قافیه – مانند قول شاعر: و مال و خویشاوندان جز امانت نیستند و چاره ای نیست جز آنکه روزی امانت ها را بازگردانی

9) برای حفظ کردن وزن – مانند قولش: ؟ همانا من راضی ام که از خیال/عشق؟ چشم بپوشم و رها شوم از او در حالیکه نه بر ضد من است و نه با من است.

10) معین و معلوم بودن مسند الیه چه حقیقی باشد مانند «عالم الغیب و الشهادة» (دانای پنهان و آشکار) که منظور خداوند است، چه ادعایی باشد مانند « وهَّابُ الألوف» (بخشندۀ بسیار با محبت) که شخص خاصی منظور است.

11) ؟ مانند «» که در اصل بوده «» و مانند «خوب فرمانده ای است سعد» که در اصل بوده (او سعد است)

12) خبر؟ که در حذف آن پاک و مبرا کردن برای او از زبان تو است یا پاک و مبرا ساختن از او برای زبان تو، مثال اولی «تایید کننده شریعت ها، روشن کننده دلایل» که منظورت صاحب شریعت (پیامبر) است و مثال دومی «کر و لال و کور»

13) زیادکردن فایده – مانند «فصبرٌ جمیلٌ» (پس صبری نیکو) در اصل بوده: «فأمری صبر جمیل» (پس کار من صبری نیکو است.)

14) معین بودن به واسطه عهد -  مانند « واستوت على الجودی » (و بر کوه جودی استوار شد) که منظور کشتی است و مانند «حتی توارت بالحجاب» (تا اینکه در پرده افق پنهان شد) که منظور خورشید است.

و مرجع آن به ذوق ادبی بر می گردد. پس آن چیزی است که به وسیله آنچه از بلاغت و خوبی بیان در سخن هست، به تو القا می شود.