حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ماده» ثبت شده است

جوهرهای جسمی، از هر نوعی که باشند، وجودشان متوقف بر چهار چیز است:

فاعل – غایت – صورت – ماده

علت فاعلی و علت غایی اختصاص به جوهرهای جسمی ندارد و همۀ پدیده های ممکن را شامل می شود (اعم از جوهرهای مجرد و اعراض). اما علت صورت و علت مادی مخصوص جوهرهای جسمی است که از ماده و صورت تشکیل شده اند. علت صورت و مادی را علل داخلی و علل قوام می نامند، چون اجزای تشکیل دهندۀ معلول خود هستند.

 

صورت نسبت به جسم، علت صوری محسوب می شود

صورت همان چیزی است که فعلیت جسم مستند به آن است و مبدا خواص و آثار جسم می باشد. چون صورت جزئی از جسم است و وجود جسم وابسته به آن است (از باب توقف کل بر جزء)، و از طرفی علیت و معلولیت همان رابطه توقف و وابستگی یک شیء به شیء دیگر است، صورت برای جسم علت محسوب می شود و از این لحاظ به آن علت صوری می گویند.

 

صورت نسبت به ماده، صورت محسوب می شود

صورت نسبت به ماده، علت صوری نیست، بلکه فقط صورت است. هر چند وجود ماده متوقف بر وجود صورت است، اما چون ماده مرکب از صورت و غیر آن نیست و در ذات خود نیازی به صورت ندارد، بلکه در تحصلش که امری بیرون از ذات است نیاز به صورت دارد، صورت نسبت به ماده شریک علت فاعلی و تحصل بخش آن به شمار می رود.

 

ماده نسبت به جسم، علت مادی محسوب می شود.

ماده جوهری است که قبول کننده کمالات اولی و ثانوی نوع است. ماده در مقایسه با نوعِ مادی ای که از ترکیب آن ماده با صورت تشکیل می شود، علت مادی است، زیرا وجود نوع مادی وابسته و متوقف بر آن است. مثلا هیولا (ماده اولی)، علت مادی برای جسم است. جسم نیز علت مادی برای آهن است.

 

ماده نسبت به صورت، ماده محسوب می شود

ماده در مقایسه با جزء دیگر مرکب، یعنی صورت، علت نیست، بلکه ماده و معلول آن است، زیرا صورت شریک علت فاعلی برای ماده است.

 

عدم انحصار علت در علت مادی

گروهی از ماده گرایان، علیت را منحصر در ماده دانسته و علت های سه گانه دیگر را انکار کرده اند. به این معنا که صورت های نوعی گوناگون، معلول خود ماده است و علت فاعلی ای در ورای ماده نیست که افاضه کنندۀ آن صورت ها بر ماده باشد و همچنین ماده غایتی در کار خود ندارد و لذا علت غایی نیز وجود ندارد.

در اینجا دو دلیل بر رد این مدعا اقامه می شود:

دلیل اول:

حیثیت ذاتی ماده، حیثیت قبول و پذیرش است.

حیثیت قوه و پذیرش ملازم با فقدان و نداری است. (چیزی می تواند چیزی را در خود بپذیرد که ذاتا آن را نداشته باشد)

فاقد شیء نمی تواند معطی و ایجاد کنندۀ شیء باشد.

نتیجه: اگر علت منحصر در علت مادی باشد، پس آنچه فعلیت جسم به آن است (صورت)، بدون علت به وجود آمده و این محال است.

دلیل دوم:

شیء تا واجب نگردد، موجود نمی شود.

(توضیح: رابطه میان علت و معلول ضروری است، یعنی در صورت وجود علت تامۀ شیء، وجود آن شیء قطعی خواهد بود.  اگر این رابطه را ضروری ندانیم (یعنی با بودن علت تامه، وجود معلول را ممکن بدانیم) هیچ رابطه ملازمه ای بین دو پدیده را نباید بپذیریم، زیرا همۀ تلازم ها به ملازمه میان علت و معلول باز می گردد و این خلاف ضرورت عقلی است.)

ماده نمی تواند وجود شیء را ضروری گرداند.

(توضیح: شأن ماده امکان و قبول است و رابطه میان ماده و کمالات لاحق به آن، امکانی است، نه ضروری، زیرا ماده می تواند همراه با فعلیت مورد نظر باشد یا نباشد.)

نتیجه: عامل دیگری در ورای ماده وجود دارد که وجود شیء را ضروری می کند.

  

علت جسمانی

آثار علت های جسمانی، از نظر تعداد، مدت و شدت، متناهی است.

بر اساس نظریۀ حرکت جوهری، انواع جسمانی با جوهرها و اعراضشان در حرکت می باشند. یعنی هر موجود جسمانی وجودی گذرا دارد که در آن صورت های نوعی متناوباً می آیند و می روند. هر صورت نوعی در محاصره دو نیستی (عدم) قرار دارد و عمر و ذاتش محدود است. لذا اثرش نیز محدود خواهد بود، زیرا اثر همیشه ضعیف تر از صاحب اثر است. با توجه به اینکه تناهی و عدم تناهی وصفی است که اولا و بالذات کمیت به آن منسوب می شود (و اشیای کمیت دار ثانیا و به عرض کمیتشان به آن متصف می گردند) بنابراین تناهی و عدم تناهی در آثار، یا به اعتبار «تعداد» آنها است یا «زمان» آنها. (مدت و شدت هر دو مربوط به تناهی و عدم تناهی در زمان است) 

اثرگذاشتن یک جسم مشروط به آن است که میان جسم اثرگذار و ماده ای که اثر بر روی آن واقع می گردد، وضع (نسبت مکانی) خاصی برقرار شود. مثلا آتش باید به چوب نزدیک شود و مجاور آن باشد تا آن را گرم کند یا بسوزاند.

علت این مطلب این است که چون علت های جسمانی در وجود خود نیازمند ماده اند، در ایجاد  و اثرگذاری نیز نیازمند ماده هستند، زیرا ایجاد و اثرگذاری یک علت فرع بر وجود آن علت است. این نیازمندی به این صورت است که باید به واسطه ماده، وضع و موقعیت مکانی خاصی میان آن علت ها و معلولشان برقرار شود. لذا دوری و نزدیکی و ... نقش تامی در نحوۀ اثرگذاری علت های جسمانی دارد.  


منبع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 2

جوهر را در اولین تقسیم بندی، به پنج گروه تقسیم کرده اند: ماده، صورت، جسم، نفس و عقل. این ها جواهری هستند که بر وجودشان برهان اقامه شده است و ممکن است نوع دیگری از جوهر نیز وجود داشته باشد. تقسیم بندی به این صورت انجام گرفته است:

تعریف هر یک از اقسام جوهر:

 

عقل

جوهر عقلانی یا عقل، جوهری است که ذاتاً و فعلاً مجرد از ماده است، یعنی هم در مقام ذات و هم در مقام فعل وابسته به ماده نیست.

عقل جوهری است که نه حالّ (در مَحلّ دیگری است)، نه خودش محلّ (برای جوهر دیگری) است و نه مرکب از حالّ و محلّ می باشد، یعنی ذاتا هیچ وابستگی به ماده ندارد. عقل همچنین به هیچ نحو از جسم منفعل نمی شود و بدون واسطه در جسم تصرف نمی کند.

جوهر عقلانی ابعاد مکانی و زمانی ندارد، با حواس پنج گانه قابل ادراک نیست و هیچ تعلقی به موجود مادی و جسمانی ندارد.

نکته مهم: چنین موجودی ربطی به عقل به معنای «قوه ادراک کلیات» ندارد و کاربرد واژه عقل درباره آنها از قبیل اشتراک لفظی است.

 

نفس

نفس جوهری است که ذاتاً مجرد از ماده، اما در مقام فعل متعلق به آن است. ماده ای که نفس در مقام فعل به آن وابسته است، بدن نامیده می شود. نفس بدون بدن نمی تواند کار انجام دهد.

رابطه بین نفس و بدن به این گونه است که نفس، بدون واسطه در بدن تصرف کرده و تدبیر آن را به عهده می گیرد و در عین حال از آن منفعل می شود و اثر می پذیرد (مانند دردها و لذتهایی که به دلیل تغییرات بدن بر نفس عارض می شود)

نفس بدون بدن حادث نمی شود، اگر چه ممکن است پس از پیدایش و حدوث، تعلقش از بدن قطع شود و بدون بدن هم باقی بماند.

 

ماده

ماده جوهر است که حامل قوه می باشد. جوهری مبهم و بدون فعلیت که در همه اجسام موجود است. ماده خودش چیزی نیست، جز آن که پذیرنده اشیای دیگر است و به همین دلیل، به تنهایی تحقق پذیر نیست، بلکه نیازمند صورتی است که در آن حلول کرده و با آن متحد شده و به آن قوام دهد.

 

صورت

صورت جوهری است که فعلیت هر موجود جسمانی را افاده می کند و منشأ آثار ویژۀ هر نوع مادی است. صورت جسمی که در همه جوهرهای جسمانی وجود دارد و هرگز از ماده منفک نمی شود، در رأس همۀ صورت ها قرار دارد. (سایر صورت ها مانند: صورت های معدنی، نباتی و حیوانی)

صورت جسمی جوهری است که فعلیت ماده را در امتدادهای سه گانه افاده می کند.

 

جسم

جسم جوهری است که در سه جهت (طول، عرض و عمق) امتداد دارد، یعنی به گونه ای است که می توان سه خط عمود بر هم در آن فرض کرد. جوهر جسمانی دارای ابعاد زمانی و مکانی است.

نفس جوهر جسمانی را (مانند سایر جوهرها) نمی توان با حواس پنج گانه احساس کرد و وجود آن با عقل اثبات می شود، اما آثار آن به صورت اعراض (رنگ و شکل و ...) احساس می شود.

مشائیان جسم را محصول ترکیب حقیقی «ماده» و «صورت جسمی» می دانند.

 

صورت جسمی ، در حقیقت نوعِ جوهر نیست

«صورت جسمی» و «نفس» هیچ کدام حقیقتا نوعِ جوهر نیستند. (یعنی جوهر جنس عالی آن ها نیست). هر دوی آنها «صورت» اند. صورت همان فصل است که به شرط لا اعتبار شده است. فصل هم یک ماهیت بسیط است (یعنی خودش مرکب از جنس و فصل نیست). بنابراین «جوهر» نمی تواند جنس آنها باشد.

سایر صورت ها، یعنی صورت های عنصری، معدنی و ... هم به همین گونه اند.

به عبارت دیگر، «جوهر» محمول ذاتیِ «صورت جسمی» و «نفس» نیست، پس نمی توان جوهر را به حمل اولی بر آن دو حمل کرد، بلکه محمول عرضی آن دو است و می توان گفت: صورت جسمی و نفس، به حمل شایع جوهر هستند.   


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، جلد دو

 

اجزای یک ماهیت نوعی، در خارج با یک وجود موجودند. زیرا هر کدام از آن ها به حمل اولی بر نوع حمل می شوند و نوع با یک وجود موجود است. اما در ذهن این اجزا از جهت ابهام و تحصل با هم مغایرت پیدا می کنند. لذا هر کدام از جنس و فصل نسبت به دیگری، امری عرضی و زائد است.

توضیح:

 

رابطه اجزای ماهیت در خارج

ماهیت های نوعی، در خارج بر دو قسمند:

1) ماهیاتی که در خارج مرکب از ماده و صورت نیستند و بسیط اند. (البته در ذهن جنس، فصل، ماده و صورت عقلی دارند). مانند ماهیات مجرد و اعراض.

اجزای این ماهیات با تجزیه و تحلیل عقلی آنها به دست می آید و وجود این اجزای تحلیلی به همان وجود منشأ انتزاعشان است. این منشأ ماهیت نوعیه ای است که در خارج به یک وجود موجود است، پس اجزای آن نیز در خارج به یک وجود موجودند.

 

2) ماهیاتی که در خارج مرکب از ماده و صورت اند. (انواع مادی، یعنی انواع مندرج تحت جسم، همه از این قبیل اند، مانند: انسان، گاو، انواع گیاهان، فلزات و ...)

اجزای این ماهیات (یعنی ماده و صورت خارجی) نیز در خارج، موجود به یک وجودند که همان ماهیت نوعی است. دلیل این مطلب به این صورت است:

الف) هر یک از جنس و فصل، به حمل اولی بر نوع حمل می شوند، یعنی ذات هریک از جنس و فصل، همان ذات نوع است.

ب) ماهیت نوعی در خارج موجود به یک وجود است، زیرا نوع یک ماهیت تام است و یک ماهیت تام تنها حد یک وجود می باشد.

نتیجه) پس جنس و فصل در خارج موجود به یک وجودند.

از طرفی:

ج) ماده و صورت خارجی، مصداق ماده و صورت ذهنی است.

د) ماده و صورت ذهنی، همان جنس و فصل است (تفاوتشان تنها در اعتبار است که در درس بیست و سوم ذکر شد)

نتیجه) بنابراین ماده و صورت خارجی نیز در خارج به یک وجود که همان وجود نوع است موجود می باشند.

  

رابطه اجزای ماهیت در ذهن

جنس و فصل در ذهن با هم مغایرت مفهومی دارند. جنس مشروط به عدم تحصل است (بشرط لا) و فصل مشروط به تحصل (به شرط شیء) که اتحاد این دو و حمل آن ها بر هم حمل شایع صناعی است، نه حمل اول. پس جنس و فصل ذاتی یکدیگر نیستند و همانطور که در درس بیست و سوم ذکر شد، جنس، عرضی عامِ فصل و فصل، عرضی خاصِ جنس است.

  

اقسام ترکیب

ترکیب حقیقی: میان اجزای گوناگون آن، وحدت حقیقی حاکم است، یعنی از ترکیب اجزا، امر جدیدی پدید آمده که دارای آثار ویژه خود است. (مانند آب که مرکب از اکسیژن و هیدروژن است و خواص خاص خود را دارد، نه همان خواص اکسیژن و هیدروژن)

ترکیب اعتباری: میزان اجزای گوناگون آن، وحدت اعتباری حاکم است، یعنی از ترکیب اجزا، واقعیت جدید با آثاری ویژه به وجود نمی آید، بلکه اثر مجموع، همان مجموع آثار اجزا است. (مانند هوا که ترکیب اکسیژن و نیتروژن و ... است و در آن هر یک از این گاز ها اثر خاص خود را دارد و خواص هوا، مجموع همین آثار است)

از آنجا که اجزای ماهیت در خارج به یک وجود موجودند، ترکیب میان آنها ترکیب حقیقی است، بنابراین:

1) بدیهی است که ماده و صورت خارجی (که اجزای تشکیل دهنده انواع مادی هستند) نیازمند یکدیگر و وجودشان متوقف بر هم باشد، زیرا اگر هر یک در هستی خود مستقل از دیگری باشد، هرگز میان آنها وحدت برقرار نخواهد شد.

2) ترکیب ماده و صورت، ترکیبی اتحادی است، نه انضمامی. یعنی این طور نیست که هر یک وجود برای خود داشته باشد و آن گاه به هم ضمیمه شوند و از انضمام آنها یک نوع مادی پدید آید.

  

هر نوع مجرد تنها یک فرد دارد

ماهیات نوعی دو قسم اند:

الف) آنها که می توانند دارای افراد متعدد و کثیر باشند.  

ب) آنها که چنین امکانی ندارند و یک فرد بیشتر نمی توانند داشته باشند.

اگر ماهیتی بتواند دارای افراد متعدد باشد، سبب این کثرت، یا داخل در آن ماهیت است (تمام ذات یا جزء ذات) و یا خارج آن و عارض بر آن (عرض لازم یا مفارق) و از این چهار حالت خارج نیست. حال یک فرد از چنین ماهیتی را در نظر می گیریم. اگر کثرت ذاتی یا عرض لازم این فرد باشد، باید خودش کثیر و متشکل از چند واحد باشد. هر یک از آن واحدها هم چون افراد ماهیتی هستند که کثرت ذاتی یا لازمه آن است، به نوبه خود باید کثیر باشند و ... در نتیجه چنین ماهیتی هرگز فرد واحد نخواهد داشت و در جایی که واحد امکان تحقق نداشته باشد، کثیر نیز امکان تحقق ندارد. بنابراین ماهیتی که تمام یا جزء ذات آن یا عرض لازمش موجب کثرت آن باشد، ممتنع الوجود است و امکان ندارد فردی از آن در خارج تحقق یابد و سبب کثرت جزء اعراض مفارق است که باعث امتیاز افراد یک ماهیت از هم می شوند و ذاتیات و اعراض لازم در همه افراد ماهیت مشترک است. (مانند افراد ماهیت «سیب» که سبب کثرت آن ها تفاوتشان در رنگ، بو، مزه، اندازه و ... است که همگی اعراض مفارق سیب هستند و اگر نبودند، ماهیت سیب فقط یک فرد می داشت.)

یک ماهیت برای آن که واجد یک عرض مفارق شود، باید استعداد حصول آن را داشته باشد. این قوه و استعداد نیازمند ماده ای است که حامل آن باشد و این ماده تنها در انواع مادی تحقق دارد. بنابراین فقط انواع مادی می توانند افراد متعددی داشته باشند و انواع مجرد و غیرمادی امکان ندارد که بیش از یک فرد داشته باشند.  


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم 

 

تعریف نوع در منطق:

بنابر مشهور منطق دانان، واژه نوع مشترک لفظی میان دو اصطلاح زیر است (که بین آنها رابطه عموم و خصوص من وجه برقرار است)

نوع حقیقی: تمام حقیقت مشترک میان جزئیاتی که تنها کثرت عددی دارند (اما ذات و ماهیت آنها یکی است). به بیان دیگر: مفهومی کلی که بیانگر تمام ذاتیات افراد و مصداق های خود است.

نوع اضافی: کلی ذاتی ای که تحت یک جنس مندرج است، نسبت به آن جنس نوع اضافی می باشد.

تعریف نوع از دید مولف (ره) که هر دو نوع حقیقی و اضافی را دربر می گیرد:

نوع: ماهیت تام و کاملی است که آثار حقیقی خاصی بر آن مترتب می گردد از آن جهت که یک ماهیت تام است.

مثلا حیوان از آن جهت که تحت جسم نامی مندرج است، یک ماهیت تام است که آثار حقیقی ویژه ای مانند حرکت ارادی و احساس بر آن مترتب می گردد، اما از آن جهت که انواع متعددی تحت آن مندرج است (انسان و اسب و ...) و مردد میان آنها می باشد و باید فصل های دیگری مانند ناطق، صاهل و ... به آن ضمیمه شود تا در قالب یکی از انواع مندرج تحت حیوان تحصل یابد، یک ماهیت ناقص است. پس تام بودن آن نسبی است نه مطلق و نوع اضافی را هم دربرمی گیرد.

 

تقسیمات نوع

اجزای ذاتی یک نوع بر دو قسمند:

1) جنس: معانی ذاتی مشترک بین چند نوع (جزء اعم از اجزای ذاتی نوع)

2) فصل: معانی ذاتی مختص به یک نوع (جزء مساوی با اجزای ذاتی نوع خود)

هر یک از جنس و فصل به دو قسم قریب و بعید تقسیم می شوند. همچنین هر یک از جنس و نوع به سه قسم عالی، متوسط و سافل تقسیم می شوند که در منطق توضیح داده شد.

 

تفاوت ماده و جنس

معنای مشترک میان چند ماهیت (جنس) را به دو صورت می توان تعقل (اعتبار) کرد:

1) (به شرط لا)

ماهیت را به تنهایی و به صورت یک ماهیت تام و مستقل تعقل کنیم که برای تکمیل ذات خود نیازمند انضمام چیزی به آن نیست. به عنوان جزئی از کل که هم با کل مغایر است و هم با جزء دیگر مغایر است. در این حالت ماهیت یاد شده، ماده نامیده می شود؛ که نه بر کل حمل می شود و نه بر جزء دیگر که ضمیمه آن است.

مثال: انسان یک نوع حقیقی است که در خارج از دو جزء تشکیل شده: ماده (بدن) و صورت (نفس ناطقه).

ماده یا بدن یعنی «جسم نامی حساس متحرک بالاراده». اگر این جزء (بدن) را به تنهایی اعتبار کنیم، نه بر انسان (کل) حمل می شود و نه بر نفس ناطقه (جزء دیگری که ضمیمه آن شده). یعنی نمی توان گفت: «انسان بدن است» یا «نفس ناطقه بدن است». در این حالت ماهیت مشترک موردنظر یعنی جسم نامی ... را «ماده» می نامیم.

2) ماهیت را در مقایسه با چند نوع و به عنوان یک ماهیت مبهم و تحصل نیافته تعقل کنیم که برای تکمیل ذات خود نیازمند فصلی است که به آن ضمیمه شود. در این حالت ماهیت یاد شده جنس نامیده می شود و می توان آن را بر کل (نوع) و بر جزئی که به آن ضمیمه می شود (فصل) حمل کرد.

مثال: اگر حیوان را به صورت مبهم در نظر بگیریم، یعنی چیزی که یا انسان است یا بقر یا غنم و ... و تا فصلی به آن ضمیمه نشود و ماهیت آن را تام نکند، تحصل نمی یابد. در این حالت حیوان قابل حمل بر انسان و بر ناطق خواهد بود و «جنس» نامیده می شود. 

 

تفاوت صورت و فصل

همان تفاوتی که میان «ماده» و «جنس» بیان شد، میان «صورت» و «فصل» نیز برقرار است. اگر جزء مختص یک ماهیت به نحو اول (بشرط لا) اعتبار شود، صورت نامیده می شود (که نه بر مجموع قابل حمل است و نه بر جزء دیگر که مقارن آن است) و اگر به نحو دوم (لا بشرط) اعتبار شود، فصل نامیده می شود که به حمل اولی قابل حمل بر نوع و جنس می باشد.

مثال) معنای «ناطق» اگر به عنوان مفهومی تام و مستقل در نظر گرفته شود، «صورت» است که نه بر حیوان حمل می شود و نه بر انسان. اما اگر از آن جهت که به مفهوم مبهم «حیوان» تحصل داده و با آن متحد می گردد و آن را به شکل انسان در می آورد در نظر گرفته شود، «فصل» خواهد بود.

نکته: جزء مشترک وقتی به شرط لا (شکل اول) اعتبار می شود، در مقایسه با جزء مقارن خود (یعنی صورت) «ماده» نامیده می شود و در همین حال نسبت به کل (یعنی نوع) علت مادی محسوب می شود

جزء مختص نیز وقتی بشرط لا (شکل اول) اعتبار می شود، نسبت به جزء مقارن خود (یعنی ماده) «صورت» نامیده می شود و در همین حال، نسبت به کل (یعنی نوع) علت صوری محسوب می شود.

 


منابع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم