حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متحرک» ثبت شده است

هر جا حرکت به طور مطلق گفته می شود، منظور حرکت قطعی است.

حرکت (یعنی حرکت قطعی) ذاتاً قابل انقسام است، زیرا ممتد و کشش دار است و قابلیت انقسام از ویژگی های ذاتی امتداد است. این انقسام حدّ یقف ندارد، یعنی در هیچ نقطه ای پایان نمی یابد. دلیل آن مانند دلیلی است که قبلا برای ابطال نظریۀ جزء لایتجزی بیان شد: اگر در تقسیم حرکت به اجزایی برسیم که نه در خارج و نه در وهم و نه در عقل قابل انقسام نباشند، این اجزا دو حالت دارند: یا دارای امتدادند که که در آن صورت قابل انقسام عقلی خواهند بود و یا دارای امتداد نیستند که محال است از اجتماع آنها امر ممتدی پدید آید.

این انقسام بالقوه است، نه بالفعل. حرکت واقعا دارای اجزا نیست. اگر اجزای حرکت بالفعل موجود باشند و وجودهای متمایزی داشته باشند، آن اجزا یا خودشان از جنس حرکتند یا نه. اگر از جنس حرکت باشند، طبق همین قاعده باید خودشان از اجزای بالفعل دیگری تشکیل شده و باشند و به همین ترتیب ادامه می یابد و در نتیجه یک حرکت واحد باید بی نهایت جزء داشته باشد که محال ست. اگر هم از جنس حرکت نباشند، یعنی ممتد نباشند و دفعی باشند، حرکت به عنوان یک امر ممتد نمی تواند از مجموعه تغیرهای دفعی به وجود آید.

مبدأ حرکت عبارت است از «جزء نخستین حرکت که از جهت حرکت انقسام ناپذیر است». منتهای حرکت نیز عبارت است از «جزء آخرین حرکت که از جهت حرکت انقسام ناپذیر است».

 

حرکت مبدأ و منتها ندارد

(توضیح: به طور کلی مبدأ هر امر ممتدی نباید از جهت آن امر انقسام پذیر باشد، زیرا اگر از همان جهت انقسام پذیر باشد، خود آن مبدأ دارای مبدئی خواهد بود که جزء اول آن است و به همین ترتیب سلسله ادامه می یابد و آن امر ممتد فاقد مبدأ خواهد بود. اما اگر از جهات دیگر قابل انقسام باشد، ایرادی ندارد، مانند خط که مبدأ سطح است و آن نحوه انقسامی که در سطح راه دارد، یعنی انقسام در طول و عرض در آن راه ندارد، اما از آن جهت که خط است، می توان آن را تقسیم کرد.)

اثبات: جزئی که از جهت حرکت انقسام ناپذیر باشد، وجودش دفعی و فاقد کشش زمانی خواهد بود. از طرفی جزء حرکت باید از مقولۀ حرکت باشد و تعریف حرکت بر آن صدق کند و دارای کشش زمانی باشد. در نتیجه حرکت جزئی ندارد که فاقد امتداد زمانی باشد، پس حرکت مبدأ و منتها ندارد.

اگر گفته شود «حرکت از یک سو (مبدأ) به قوۀ محض و از سوی دیگر (منتها) به فعلیت محض می رسد»، از باب تحدید شیء به امور بیرون از ذات آن است و منافاتی با آن چه بیان شد ندارد.

 

موضوع حرکت

موضوع حرکت یا متحرک همان امر ثابتی است که حرکت را در خود می پذیرد و متصف به حرکت می شود.

در حرکت عَرَضی، موضوع حرکت همان جوهر و ذات شیأ است که صفاتش عوض می شود. حرکت عرضی انواع گوناگونی دارد: حرکت در مکان (مانند سنگی که بر زمین می افتد)، حرکت در وضع (مانند چرخیدن زمین به دور خود)، حرکت در کیف (مانند گرم شدن آب) و حرکت در کم (نهالی که درخت می شود). مثلا گرم شدن تدریجی آب به این معنا است که جوهر آب، هر دم جامۀ جدید از گرما (مقولۀ کیف) به تن می پوشد.

در حرکت جوهری، موضوع حرکت همان ماده است که صورت های نوعی را یکی پس از دیگری می پذیرد و با آنها متحد می شود و خودش امر ثابتی است.

برهان اثبات وجود موضوع در هر حرکت:

1) حرکت خروج تدریجی شیء از قوه به فعل است، بنابراین در هر حرکتی یک قوه هست و یک فعل.

2) قوه یک وجود قائم به غیر است، پس باید شیئی باشد که محل قوه باشد.

3) محل قوه همان ماده است که ماده با آن متحد می شود.

4) وقتی قوه به فعلیت تبدیل شد، آن فعلیت با ماده متحد می شود، لذا ماده با فعل نیز متحد است.

بنابراین در هر حرکت چیزی هست که با حرکت (وجود سیالی که یک طرف آن قوه و طرف دیگر آن فعلیت است) اتحاد دارد و حرکت بر آن عارض می شود و این شیء همان موضوع حرکت است.

مثال) آب که گرم و بخار می شود، در واقع ماده ای که صورت آبی با آن متحد بود و حامل قوۀ بخار بود، با صورت بخاری متحد می شود. (امر ثابت = ماده)

مثال) سیب ترش که شیرین می شود، در واقع خود سیب که در ابتدا با قوۀ شیرینی متحد بود، با فعلیت آن اتحاد می یابد. (امر ثابت = سیب)

 

 ویژگی های موضوع حرکت

1) موضوع حرکت باید امری ثابت باشد، یعنی چیزی که از آغاز تا پایان حرکت دوام دارد تا بتوان گفت آن شیء از قوه به فعل درآمده است. در غیر این صورت مفهوم و تعریف تبدیل و حرکت صادق نخواهد بود.

2) موضوع حرکت باید دارای حیثیت قوه باشد، زیرا طبق تعریف حرکت کمال اول است برای شیء بالقوه. بنابراین اموری که فعلیت محض هستند، مانند مجردات تامه، نمی توانند موضوع حرکت واقع شوند و همواره ثابت و برقرار خواهند بود، نه متحرک و بی قرار

3) موضوع حرکت باید بهره ای از فعلیت داشته باشد، چون وجود مساوق با فعلیت است و در غیر این صورت اساساً نمی تواند موجود باشد.

از 2 و 3 نتیجه می شود که موضوع حرکت باید دو حیثیت قوه و فعل را دارا باشد. به این ترتیب مادۀ اولی می تواند موضوع حرکت باشد، چون قوۀ اشیاء است و از سوی دیگر همین واجد بودن قوۀ اشیاء خود نوعی فعلیت است که در آن تحقق دارد. جسم هم می تواند موضوع حرکت باشد، زیرا از اتحاد مادۀ اولی با صورت جسمی تشکیل می شود و هم قوۀ صورت های نوعی را دارد و هم فعلیت امتداد در جهات سه گانه را دارد. به همین ترتیب انواع مندرج در جسم نیز می توانند موضوع حرکت باشند، چون مرکب از ماده و صورت اند.

در حرکت جوهری و حرکت کمی، موضوع حرکت همان مادۀ اولی (هیولا) است و در سایر حرکات موضوع حرکت همان جسم است.

 

فاعل حرکت یا محرّک

حرکت پدیده ای ممکن است و معلول و نیاز به علت دارد. پس هر حرکتی فاعلی دارد. لازم است که فاعل یا محرّک مغایر با متحرک (موضوع حرکت) باشد. به دو دلیل:

دلیل اول:

محرّک فاعل و ایجاد کننده حرکت است و متحرک قابل (قبول کننده) حرکت است. حیثیت فعل، حیثیت وجدان و دارایی است و فاعل واجد کمالی است که ایجاد می کند. حیثیت قبول حیثیت فقدان و نداری است و قابل فاقد کمالی است که می پذیرد و آن را از غیر دریافت می کند، لذا اجتماع این دو حیثیت در یک شیء به تناقض می انجامد.

دلیل دوم:

متحرک نسبت به فعلیتی که از طریق حرکت به آن نائل می شود بالقوه و فاقد آن است و نمی تواند آن را به خودش اعطا کند، زیرا معطی شیء باید واجد آن باشد.

این یک قاعدۀ مهم فلسفی است که «محرّک باید خودش متحرّک باشد.» به عبارت دیگر: «معلول متحرک نیازمند علت متحرک است». اگر علت به وجود آورندۀ حرکت خود امری ثابت و خالی از تغیر باشد، پدیده ای که از آن صادر می شود نیز یک امر ثابت خواهد بود و وجود تدریجی و ممتد نخواهد داشت.

(توضیح: فرض کنید الف علت تامۀ ب است. اگر الف امر ثابتی باشد، در همان لحظۀ اول وجود آن، معلولش با تمام اجزا دفعتاً تحقق خواهد یافت. یعنی ب باید یک وجود جمعی و ثابت داشته باشد و همۀ اجزایش با هم تحقق یابد و نمی تواند پدیده ای متغیر باشد. همانند اینکه چراغی در مکان ثابتی باشد، در این صورت نور آن فضای مشخصی را روشن می کند و این روشنایی هرگز منتقل نمی شود، مگر اینکه خود چراغ جابه جا شود.)  


منبع:

ترجمه و شرح بدایة الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 3 

 

لازمۀ خارج شدن شیء از قوه به فعل این است که در ذات یا احوال ذات آن شیء تغییر ایجاد شود. به عبارت دیگر، هرگاه یکی از قوای شیئی به فعلیت برسد، آن شیء متحول می شود. اگر فعلیت جدید از نوع جوهری باشد (مانند تبدیل خاک به گیاه)، تغییر و تحول در ذات و جوهر شیء خواهد بود. اگر فعلیت جدید از نوع عرضی باشد (مثل قرمز شدن سیب)، تغییر و تحول در حالت و امور عارض بر ذات شیء خواهد بود.

این مطلب، (یعنی ملازمۀ بین «خروج از قوه به فعل» و «حدوث تغییر در ذات یا صفات شیء») از نتیجۀ چهارم که در درس قبل بیان شد هم به دست می آید. در آنجا بیان شد که «پیدایش حوادث زمانی ملازم با حصول تغییر در جواهر یا اعراض است». با توجه به این اصل که «پیدایش حوادث زمانی مسبوق به قوه است»، پس هر گاه پدیده ای حادث شود، قوه ای به فعلیت رسیده است و همچنین هرگاه قوه ای به فعلیت برسد، پدیده ای حادث می شود. بنابراین می توان گفت: «خروج شیء از قوه به فعل، مستلزم تغییر در ذات (جوهر) یا حالت ذات (عرض) می باشد.»

 

تغیر بر دو قسم است: دفعی و تدریجی.

تغیر تدریجی، تحولی است که در طول زمان تحقق می یابد و میان متبدل و متبدل الیه فاصلۀ زمانی وجود دارد. مانند اینکه شیء از نقطۀ الف به نقطۀ ب منتقل شود. تغیر تدریجی حرکت نامیده می شود.

تغیر دفعی تحولی است که دفعتاً و آناً صورت می پذیرد و هیچ فاصلۀ زمانی میان موقعیت سابق و جدید وجود ندارد، بلکه در یک نقطۀ مشخص، یک شیء تبدیل به شیء دیگر می شود. مانند رسیدن متحرک به نقطۀ پایان حرکت (یا جدا شدن از نقطۀ آغاز حرکت، یا رسیدن به هر نقطۀ دیگری که در مسیر در نظر گرفته شود)

تغیر دفعی هرگز بدون حرکت تحقق نمی یابد. همیشه در ضمن یک حرکت (تغیر تدریجی) تغیرات دفعی پدید می آیند.

حرکت یا همان تغیر تدریجی شیء، یعنی وجودِ شیء ممتد و کش دار است. می توان موجود را از آن جهت که موجود است، به دو قسم تقسیم کرد: 1) موجودی که وجودش امتداد زمانی ندارد (ثابت) و 2) موجودی که وجودش امتداد زمانی دارد (متحرک). پس حرکت از احکام موجود مطلق به شمار آمده و در شمار مسائل فلسفی قرار می گیرد.

 

تعریف حرکت: حرکت مفهومی ماهوی نیست و حد (تعریف حقیقی) ندارد. لذا تعریفات بیان شده، لفظی هستند، مانند: خروج تدریجی شیء از قوه به فعل - تغیر تدریجی شیء - نحوۀ وجودی که شیء به واسطۀ آن به تدریج از قوه به سوی فعل می رود.

تعریف حرکت نزد ارسطو (معلم اول): کمال اول برای شیء بالقوه از آن جهت که بالقوه است.

«کمال» در فلسفه به معنای فعلیت، دارایی و وجود است. آنچه وجدان و هستی است، کمال و آنچه فقدان و نیستی است، نقصان به شمار می آید. کمال شیء از آن جهت که بالفعل است، با کمال آن از آن جهت که بالقوه است، تفاوت دارد. جسم یک حیثیت فعلیت دارد و یک حیثیت قوه. از آن جهت که یک شیء بالفعل است، کمال اولش همان صورت نوعیی است که واجد آن است و کمال دومش آثار و اعراضی است که در همان حال بر آن صورت نوعی مترتب می گردد. (تقدم صورت نوعی بر آثار آن سبب اول بودن آن است). همچنین جسم از آن جهت که بالقوه است (یعنی چیزهایی را ندارد ولی می تواند داشته باشد)، نیز کمال اول و دومی دارد. اگر جسم در نقطۀ الف ساکن است، اما می تواند در نقطۀ ب قرار داشته باشد، خود حرکت و خارج شدن از نقطۀ الف تحولی است که در برابر سکون و رکود قرار دارد و فعلیتی است که جسم نسبت به آن بالقوه است، پس اگر این روانه شدن برای جسم حاصل شود، یک کمال (اول) است. (حصول ما یمکن أن یحصل للشیء کمالٌ له). کمال دیگر هم بودن و استقرار درنقطۀ ب است. لذا اگر این امکان بالقوه هم فعلیت یابد، حصولش کمالی (دوم) برای شیء خواهد بود.

به عبارت دیگر، «حرکت» (که وسیله است) کمال اول و «غایت حرکت» (که مطلوب بالذات است)، کمال دوم به شمار می رود.

شیء تا حالت بالقوه نسبت به شیء دیگر (همان غایت) را نداشته باشد، نمی تواند حرکت داشته باشد، لذا تعریف به این صورت در می آید: حرکت کمال اول است برای شیء بالقوه.

تحقق حرکت بر شش امر توقف دارد: مبدأ (که حرکت از آن آغاز می شود)، منتها (که حرکت به سوی آن است)، موضوع (که حرکت برای آن است و همان متحرک است)، فاعل (که به وجود آورندۀ حرکت است و همان محرّک است)، مسافت (که حرکت در آن واقع می شود) و زمان (که حرکت بر آن منطبق می شود).

توضیح هر یک از موارد فوق در فصل های آینده خواهد آمد.

 

تقسیم حرکت به توسطیه و قطعیه

این دو اصطلاح از زمان ارسطو وارد فلسفه مشا شده و همواره این سوال مطرح بوده که کدام یک بیانگر واقعیت خارجی و کدامیک ذهنی است؟

 

حرکت توسطی: عبارت است از بودن شیء متحرک میان مبدأ و منتها به نحوی که هر یک از حدود (نقاط) مسافت را در نظر بگریم، متحرک در لحظۀ قبل و لحظۀ بعد در آن حدّ وجود ندارد.

توضیح: شیء تا وقتی ساکن است، در آنات متعدد در یک نقطه قرار دارد، اما وقتی در حال حرکت است، هر «آن» در یک «حد» و یک نقطه از مسافت قرار می گیرد وآن به آن، حدّی که شیء در آن قرار دارد تغییر می کند. طبق این تفسیر، حرکت شیء عبارت است از «توسط» یا «میان مبدأ و منتها بودن».

 

حرکت قطعی: عبارت است از بودن شیء متحرک میان مبدأ و منتها به گونه ای که نسبتی به هر یک از حدود فرضی مسافت دارد.

حرکت قطعی در طول زمان تحقق می یابد، نه در یک لحظه و می توان برای آن اجزایی در نظر گرفت. در این حرکت قوه و فعل در هم آمیخته است، دائما قوه ای به فعلیت می رسد و فعلیتی منقضی می گردد.

به طور خلاصه: حرکت توسطی امری بسیط و بدون کشش است که از اول تا آخر زمان، هر آنی را در نظر بگیریم، با تمام وجودش در آن «آن» هست، (البته در هر آن در یک «حدّ» از مسافت است)، زیرا همواره وصف «بین مبدأ و منتها بودن» برای شیء صادق است. اما حرکت قطعی امری ممتد و کشش دار است که نه جزئش و نه تمام آن از اول تا آخر زمان باقی نیست، بلکه اولش اول زمان را اشغال کرده و وسطش وسط زمان را اشغال کرده و تمامش تمام زمان را اشغال کرده است. بنابراین مفهوم «بقاء» درباره خودش یا اجزائش صدق نمی کند.

علامه قدس سره معتقد است که این دو حرکت هر دو در خارج تحقق دارد. به این صورت که دو تعبیر از یک واقعیت است.

 

تصویرپنداری حرکت

قوۀ خیال حدود گوناگون حرکت را در کنار هم قرار دارد و یک صورت متصل که اجزایش با یکدیگر درآن جمعند می سازد. تفاوت این تصویر ذهنی از حرکت با حرکت توسطی در این است که این تصویر امری ممتد و کشش دار است و حدوثش هم تدریجی و در زمان است، نه در لحظه. همچنین تفاوتش با حرکت قطعی در این است که حرکت قطعی در طول زمان باقی نمی ماند، اما این تصویر خیالی، اجزایش پس از حدوث باقی می مانند.

چنین حرکتی در خارج وجود ندارد، زیرا در آن اجزای حرکت (مثلا آغاز و انجام) با هم موجودند در حالی که اجزای حرکت هم زمان تحقق نمی یابند و در هر لحظه تنها یکی از حدود حرکت فعلیت دارد. اگر همۀ اجزا همزمان تحقق داشتند، آن حرکت ثابت و باقرار بود، نه سیال و بی قرار و این خلاف فرض است، زیرا حرکت بودنِ حرکت به سیلان و گذرایی آن است. 


منبع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 3