حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسند الیه» ثبت شده است

المبحث الثامن فی تعریف المسند إلیه بأل

یؤتى بالمُسند إلیه مُعرّفا (بأل العهدیة) أو (أل الجنسیة) لأغراض آتیة.

أل العهدیة

أل العهدیة - تدخل على المُسند إلیه للإشارة ىلى فرد معهود خارجاً بین المُتخاطبین - وعهده یکون :

أ» إما بتقدم ذکره «صریحاً» کقوله تعالى «کما أرسلنا إلى فرعون رسولاً فعصى فرعون الرَّسولَ» - ویُسمَّى عهداً صریحیاً.

ب» وإمَّا بتقدم ذکره «تلویحاً» - کقوله تعالى «ولیس الذکر کالأنثى» (فالذَّکر) وإن لم یکن مسبوقاً صریحاً ، إلا أنه اشارة إلى «ما» فی الآیة قبله (ربِّ نذَرتُ لک «ما» فی بطنی مُحرَّراً)

فانهم کانوا لا یُحررون لخدمة بیت المقدس إلا الذکور ، وهو المعنى «بما» ویسمى« عهدا کنائیاً »

جـ» وإما بحضوره بذاته نحو: (الیوم أکملتُ لکن دینکم) أو بمعرفة السامع له – نحو: هل انعقد المجلس – ویُسمى (عهداً حُضوریاً.)

أل الجنسیة

أل الجنسیة : وتسمى (لام الحقیقة) تدخل على المسند إلیه لأغراض أربعة :

1) للاشارة إلى الحقیقة : من حیث هی – بقطع النَّظر عن عمومها وخصوصها ، نحو : الإنسان حیوانٌ ناطق.

وتسمى (لام الجنس) لأن الإشارة فیه إلى نفس الجنس ، بقطع النظر عن الأفراد – نحو : الذهب أثمن من الفضة.

2) أو للإشارة إلى الحقیقة فی ضمن فرد مُبهم ، إذا قامت القرینة على ذلک ، کقوله تعالى «و أخاف أن یأکله الذئب»

و مدخولها فی المعنى (کالنکرة) فیُعامل مُعاملتها وتسمى «لام العهد الذهنی .»

3) أو للإشارة إلى کلِّ الأفراد التی یتناولها اللفظ بحسب اللغة.

أ» بمعونة قرینة «حالیة» نحو: «عالم الغیب والشهادة» أی کل غائب وشاهد.

ب» أو بمعونة قرینة «لفظیة» نحو : «إن الانسان لفی خُسر» أی کل انسان – بدلیل الاستثناء بعده.

ویُسمى «استغراقاً حقیقیاً»

4)  أو للاشارة إلى کلّ الأفراد مقیَّداً – نحو : جمع الأمیر التُّجار والقى علیهم نصائحه – أی جمع الأمیر «تجَّار مملکته» لا تجَّار العالم أجمعَ.

ویسمى «استغراقاً عرفیاً»

 

 

مبحث دوم درتعریف ( معرفه بودن ) مسند الیه به ال

مسندالیه معرفه آورده می شود با (الف لام عهد ) یا ( الف لام جنس) برای اهدافی که می آید:

أل عهد

أل عهد: الف و لامی که بر سر المُسند إلیه می آید برای اشاره به فرد معهود و شناخته شده خارجی بین گفتگوکننده ها – و معهود عبارت است از: ؟؟؟ 

الف : عهد صریح :یا ذکر ( اسم-مسند الیه ) که با مقدم آمدن آن بصورت صریح است، مثل قول خداوند متعال «کما أرسلنا إلى فرعون رسولاً فعصى فرعون الرَّسولَ» ( که رسولاً اوّل نکره آمده و الرَّسولَ با الف لام  و معرفه آمده )

 

ب : عهد کنایی :یا اسم قبلاً بصورت سربسته و کنایه ذکر شده است – مثل کلام خداوند متعال «ولیس الذَکَر کالأنثى» ( پسر و دختر یکسان نیستند ) و( الذکَر) بصورت صریح قبلاً ذکر نشده مگر اشاره به «ما» در آیه قبلش (ربِّ نذَرتُ لک «ما» فی بطنی مُحرَّراً) ( خدایا برای تو نذرکردم  آنچه در شکم من است آزاد باشد)

زیرا آنها آزاد نمی کردند برای خدمت در بیت المقدس مگر پسر ها (مردان) را ،  و آن (الذکور) اراده شده است از "ما" و عهد کنایی نامیده می شود.

 

ج: عهد حضوری : و یا مسندالیه خودش حاضر است مثل: (الیوم أکملتُ لکم دینکم) ( امروز دین شما را برایتان کامل گردانیدم ) یا برای شنونده شناخته شده است مثل : هل انعقد المجلس ( آیا مجلس منعقد شد ؟) ( که مخاطب خودش حاضر است )و آن عهد حضوری نامیده می شود

 

الف لام جنس

الف لام جنس: و (الف لام حقیقت) نامیده می شود ؛ برای چهار منظور با مسند الیه می آید:

 

1- الف لام جنس : برای اشاره به حقیقت به خودی خود –  قطع نظر از اینکه عام و خاص باشد.  مثل انسان حیوانی ناطق است.

و (الف لام جنس) نامیده می شود،  برای اینکه اشاره در آن به خود جنس است ،  قطع نظر از افراد آن  مثل: طلا با ارزش تر از نقره است. (که اشاره به خود طلا و نقره دارد)

 

2- الف لام عهد ذهنی : یا برای اشاره به حقیقتی  که در ضمن  فرد مبهمی است ، زمانیکه قرینه ای بر آن (وجود داشته) باشد، مثل قول خداوند متعال  «و أخاف أن یأکله الذئب» (می ترسم اورا گرگ بخورد) ((الذئب) فردی غیر معین از افراد ذئب می باشد) و نتیجه اش در معنا ( مثل نکره ) است. پس عمل می کند عمل نکره را و نامیده می شود «الف لام عهد ذهنی»

 

3)  یا برای اشاره به همه افرادی که لفظ آنها را در بر میگیرد (شامل آنها می شود):

الف» به یاری قرینه «حالیه » مثل «عالم الغیب والشهادة» ( لفظ مفرد عالم برای کل بکار می رود)

ب» استغراق حقیقی: یا به یاری قرینه لفظی مثل :«إن الانسان لفی خُسر» یعنی همه انسان ها در زیان و خسرانند – به دلیل استثناء بعدش و «استغراق حقیقی»  نامیده می شود. 

 

4) استغراق عرفی : یا برای اشاره به کلّ افرادی که قید شده اند – مثل :  ( جمع الأمیر التُّجار والقى علیهم نصائحه)  یعنی جمع کرد پادشاه ( تجّار کشور را نه هر تاجری که در دنیاست) و نصایحی را به آنها ابلاغ کرد.

و «استغراق عرفی» نامیده می شود

 

المبحث الخامس فی تعریف المسند إلیه بالعلمیَّة

یُوتى بالمسند إلیه علماً : لإحضار معناه فی ذهن السامع ، ابتداء باسمه الخاص لیمتاز عمّا عداه - کقوله تعالى «وإذ یرفَعُ إبراهیم القواعد من البیت وإسماعیل».

وقد یقصد به مع هذا أغراضٌ أخرى تناسب المقام ؟

1)  کالمدح فی الألقاب التی تُشعر بذلک - نحو : جاء نصر - وحضر صلاح الدین.

2)  والذَّم والإهانة - نحو : جاء صخر - وذهب تأبط شرّا.

3)  والتَّفاؤل - نحو جاء سُرور.

4)  والتشاؤم - نحو : حرب فی البلد.

5)  والتبرُّک - نحو : اللهُ أکرمنی ، فی جواب : هل أکرمک الله ؟

6)  والتَّلذُذ - کقول الشاعر :

بالله یا ظبیات القاعِ قُلن لنا ... لیلای منکنَّ أم لیلى من البشر.

7)  والکنایة عن معنى یصلح العلم لذلک المعنى : بحسب معناه الأصلی قبل العلمیة - نحو : أبو لهب فعل کذا.. کنایة عن کونه جهنمیا لان اللهب الحقیقی هو لهبُ جهنم _ فیصحّ أن یُلاحظ فیه ذلک

 

المبحث السادس فی تعریف المسند إلیه بالإشارة

یؤتى بالمسند إلیه اسم إشارة : إذا تعین طریقاً لأحضار المشار إلیه فی ذهن السَّامع ، بأن یکون حاضراً محسوساً ، ولا یَعرفُ المتکلم والسَّامع اسمه الخاص ، ولا مُعیِّناً آخر ، کقولک أتبیع لی هذا – مُشیراً إلى شیء لا تعرف له اسما – ولا وصفاً.

أمّا إذا لم یتعین طریقاً لذلک ، فیکون لأغراض أخرى

أ» بیان حاله فی القُرب – نحو : هذه بضاعتنا

ب» بیان حاله فی التَّوسط – نحو : ذاک ولدی

جـ» بیان حاله فی البُعد – نحو : ذلک یوم الوعید.

(1)  تعظیم درجته بالقُرب ، نحو : (إنَّ هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم). أو تعظیم درجته بالبعبد ، کقوله تعالى (ذلک الکتاب لا ریب فیه

(2)  أو التحقیر بالقُرب – نحو : (هل هذا إلا بشرِ مثلُکم) ؟

(3)  أو التَّحقیر بالبُعد – کقوله تعالى «فذلک الذی یدُعُّ الیتیم»

(4)  وإظهار الاستغراب – کقول الشاعر :

کم عاقلٍ عاقلٍ أعیت مذاهبهُ وجاهلٍ جاهلٍ  تلقاهُ مرزوقا

هذا الذی ترک الأوهام حائرة وصیَّر العالم النحریر زندیقا

(5)  وکمال العنایة وتمییزه أکمل تمییز – کقول الفرزدق :

هذا الذی تعرفُ البطحاء وَطأته والبیتُ یعرفهُ والحلَ والحَرم

ونحو قوله : هذا أبو الصقر فَرداً فی محاسنه.

(6)    التَّعریض بغباوة المخاطب ، حتى کأنه لا یفهم غیر المحسوس ، نحو :

أولئک آبائی فجئنی بمثلهم إذا جمعتنا یا جریرُ المجامع

(7)   والتنبیه على أن المشار إلیه المعقب بأوصاف ، جدیرٌ لأجل تلک الأوصاف بما یُذکر بعد اسم الإشارة – کقوله تعالى «أولئک على هدى من ربهم وأولئک هم المفلحون»

وکثیراًما،  یُشار إلى القریب غیر المُشاهد باشارة البعید ، تنزیلاً للبُعد عن العیان ، منزلة البعد عن المکان نحو : (ذلک تأویل ما لم تستطع علیه صبراً

 

 

مبحث پنجم در معرفه آوردن مسند الیه به واسطه عَلَم بودن

مسند الیه را علم می آوریم : برای آن که معنایش را در ذهن شنونده حاضر کنیم،  آن را در ابتدا با اسم خاص می آوریم تا از بقیه ممتاز شود. مانند این قول خداوند متعال : "و آن هنگامی که ابراهیم و اسماعیل دیوارهای خانه کعبه را بر می افراشتند"

و گاهی با این (علم آوردن)  اغراض دیگری که متناسب مقام است قصد می شود

1)  مثل مدح در القابی که مشعر به مدح است (مدح را می رساند) مانند : نصر (یاری  و پیروزی) آمد – صلاح الدین حاضر شد. (نصر اسم خاص است ولی منظور ما از آوردن آن دو چیز است : آمدن خود طرف و نصیب شدن پیروزی و در صلاح الدین هم همین طور است)

2)  و بدگویی و توهین مانند : سنگ بزرگ آمد (که اسم طرف است و در عین حال مشعر به ذم است) و کسی که شرارت در زیر بغل دارد آمد (کنایه از آدم شرور)

3)  و فال نیک زدن مانند سرور (اسم شخص به معنای شادی و خرسندی که هر دو منظور است) آمد.

4)  و فال بد زدن مانند حرب (اسم شخص به معنای جنگ و آشوب)در شهر است.

5)  و تبرک جستن مانند خداوند من را گرامی و بزرگ قرار داد در جواب آیا خداوند تو را گرامی داشت؟ (که می توانست بگوید بلی ولی به خاطر تیمن و تبرک کلمه الله که علم است را تکرار کرد) .

6)  و لذت بردن مانند گفته شاعر:

شما را به خدای قسم می دهم ای آهوان دشت بگویید به ما .....آیا لیلای من از شماهاست یا انسان است.

(که لیلی برای تلذذ تکرار شده است)

7)  و کنایه از معنایی که عَلَم با توجه به معنای اصلی اش قبل از علم شدن ، برای آن معنی مناسب است:  مانند أبولهب انجام داد...که ابولهب کنایه از جهنم می باشد برای اینکه آتش حقیقی همان آتش جهنم است – پس اینکه در ابولهب معنای حقیقی ملاحظه شود ، درست می باشد.

 

مبحث ششم در معرفه آوردن مسند الیه به واسطه اسم اشاره

مسند الیه اسم اشاره آورده می شود، وقتی که تنها راه (راه متعیَّن) برای احضار مشار الیه در ذهن شنونده باشد. به این شکل که حاضر و محسوس باشد و گوینده و شنونده اسم خاص آن یا کلمه دیگری که آن را مشخص نماید را نمی شناسد. مانند وقتی می گویی، آیا این را برای من می خری؟ در حالی که به شیئی  که نه اسم آن و نه وصفش را  می دانی ،  اشاره می کنی.

أمّا زمانى که اشاره، تنها راه شناسایى مسند الیه نباشد، ، (پس) برای هدف های دیگری است:

أ» بیان موقعیت مسند الیه در نزدیکی مثل : این کالای ما

ب» بیان موقعیت مسند الیه در متوسط بودن مانند آن پسر من است

جـ» بیان موقعیت مسند الیه در دور دست بودن مانند آن روز وعده شده (روز قیامت)

 

(1) بزرگداشت درجه او را با نزدیکی (توسط اشاره ) مانند : همانا این قرآن به راست و استوارترین طریقه هدایت می کند یا تجلیل درجه او را با (اشاره به)  دور مانند این گفته خداوند متعال : آن کتابی است که هیچ شکی در آن نیست.

(2) یا تحقیر به نزدیک دانستن مانند آیا جز این است که این انسانی مثل شماست؟

(3) یا تحقیر به دور دانستن مثل این گفته خداوند متعال : آن همان شخصی است که یتیم را (از خود) به قهر می راند

(4) و غریب شمردن مثل گفته شاعر :

چه بسا عاقلی که کامل العقل است از مسیرهایش عاجز گردیده است (راه برون رفت از مشکلات را ندارد) و چه بسا نادان کامل الجهلی که او را روزی داده شده و ثروتمند ملاقات می کنی.

این چیزی است که خیالات را سرگشته رها کرده و عالم خردمند را ملحد گردانید.

(5) و کمال توجه و اهتمام و ممتاز ساختن آن (مسند الیه) به بیشترین شکل تفاوت مانند گفته فرزدق :

این کسی است که بطحاء  (ریگستان مکه) جای قدمش را می شناسد و خانه کعبه می شناسد او را و همینطور خارج حرم و حرم (می شناسند اورا).

و مثل این گفته : این ابو الصقر در شایستگی فرد است.

(6) گوشه و کنایه زدن به کودنی مخاطب که گویا طرف غیر از محسوسات را درک نمی کند مانند :

آنها پدران من هستند پس مثل آنها را برایم بیاور ، هنگامی که جمع کرده بود (من و تو را) اجتماعی ای جریر

(یعنی نیاکان من اینهایند و اگر تو هم چنین نیاکانی داری جلوی جمع آنها را ذکر کن)

(7) و توجه دادن به اینکه مورد اشاره که بدنبالش صفاتی آورده شده سزاوار آن صفت هاست بواسطه آنچه بعد از از اسم اشاره ذکر شده است. مانند این گفته خداوند متعال " آنان بر هدایتی از پروردگارشان هستند و آنان همان رستگارانند".

و بسیاری از اوقات به آنچه نزدیک و غیرمرئی است با اسم اشاره به دور اشاره می شود تا دوری از چشم ها به جای دوری مکانی قرار داده شود مانند : آن تفسیر آنچنان چیزی است که تو نتوانستی بر او صبر کنی.

 

الباب الثالث فی أحوال المسند إلیه

المسند إلیه : هو المبتدأ الذی له خبر ، والفاعل ، ونائبه ، وأسماؤه وأحواله هی النواسخ : الذکر ، والحذف ، والتّعریف ، والتّنکیر ، والتَّقدیم ، والتأخیر وغیرها ، وفی هذا الباب عدة مباحث.

المبحث الأول فی ذکر المُسند الیه

کل لفظٍ یدلّ على مَعنى فی الکلام خَلیقٌ طبعاً بالذکر ، لتأدیة المعنى المُراد به ، فلهذا یُذکر المسندُ إلیه وجوبا حیث إنَّ ذکرهُ هو الأصل ولا مقتضى للحذف ، لعدم قرینة تدلّ علیه عند حذفه

وإلا کان الکلام مُعمًّى مبهماً ، لا یستبینَ المرادُ منه وقد یترجح الذکر وجود قرینة تمکن من الحذف ، حین لا یکون منه مانع ، فمن مُرجحّات الذکر

زیادةُ التقریر والایضاح للسامع - کقوله تعالى (أولئک على هدى من ربهم وأولئک هم المفلحون) 

(2) قلة الثقة بالقرینة : لضعفها أو ضعف فهم السامع

نحو سعدٌ نعم الزعیم : تقول ذلک إذا سبق لک ذکر سعد ، وطال عهد السامع به ، أو ذُکر معه کلام فی شأن غیره

(3) الرَّد على المُخاطب : نحو : الله واحدٌ ، ردا على من قال : الله ثالث ثلاثة :

(4) التَّلذذُ نحو : الله ربی ، الله حسبی.

 (5) التعریضُ بغباوة السامع : نحو سعیدٌ قال کذا - فی جواب : ماذا قال سعید ؟

(6) التسجیل على السامع ،  حتّى لا یتأتى له الإنکار - کما إذا قال الحاکم لشاهد - هل اقرّ زید هذا بأنّ علیه کذا ؟ فیقول الشاهد نعم زید هذا أقر بأنّ علیه کذا  .

(7) التعجب - إذا کان الحکم غریباً ، نحو : علیٌّ یقاوم الأسد فی جواب من قال : هل علیٌ یقاوم الأسد ؟

(8) التعظیم - نحو حضر سیفُ الدّولة ، فی جواب من قال : هل حضر الأمیر ؟

(9) الإهانة - نحو السَّارق قادم ، فی جواب من قال : هل حضر السَّارق ؟

  

مبحث سوم در مورد مسند الیه

مسند الیه: مبتدایی است که خبر، فاعل، نایب فاعل دارد و اسماء و احوال آن شامل نواسخ ( ذکر، حذف، تعریف، تنکیر (نکره کردن)، تقدیم (به پیش انداختن)، تاخیر (به عقب انداختن) و غیره) است و در این باب مباحث دیگری نیز مطرح است.

 

مبحث اول در مورد ذکر کردن مسند الیه

هر لفظی که بر معنایی در کلام دلالت دارد شایسته ذکر معنی مقصود خود است و به این دلیل ذکر کردن مسند الیه در جایی که ذکر آن اصل بوده و مقتضایی برای حذف آن در جمله وجود نداشته باشد (به دلیل عدم وجود قرینه ای که بر حذف آن دلالت داشته باشد) ذکر می شود.

و در غیر اینصورت کلام مبهم بوده و مقصود از آن بیان نمی شود و ذکر مسند الیه با وجود قرینه ای که نشان از حذف آن دارد ترجیح داده می شود، در زمانی که مانعی برای حذف آن وجود ندارد و از جمله مواردی که ذکر مسند الیه ترجیح داده می شود:

 

1- بیان کردن و واضح کردن زیادی [یک چیز] برای شنونده- همانند قول تعالی که می گوید: أولئک على هدى من ربهم وأولئک هم المفلحون، آنها بر هدایتی از جانب پروردگارشان هستند و هم آنان رستگارند.

2- کم بودن اعتماد به قرینه ها: به دلیل ضعف این قرینه ها یا کم بودن فهم شنونده

مانند "سعد رهبر خوبی است"، این را وقتی می گویی که در مورد سعد قبلا چیزی گفته ای و از شناخت شونده از آن زمان طولانی می گذرد، یا به همراه آن کلامی در شان فرد دیگری هم آورده شده است.

3- رد کردن و پاسخ منفی دادن به مخاطب: مانند خدا یکتاست، که ردی است بر کسی که گفته است خدا سه گانه است.

4- تلذذ (لذت بردن)، مانند الله پروردگار من است، الله مرا کفایت می کند.

5- کنایه زدن به کم هوشی شنونده: مانند "سعید گفت فلان"- در جواب " سعید چه گفت؟"

6- ثبت کردن برای شنونده، تا برای آن انکاری نیاورد، همانند آنکه حاکم به شاهد گفت: آیا زید اقرار کرد به اینکه فلان علیهش است؟ پس شاهد می گوید بله این زید اقرار کرد به اینکه بر علیه اش فلان است.

7- تعجب- زمانی که حکم عجیب باشد، مانند "علی در برابر شیر مقاومت می کند" در جواب کسی که گفت "آیا علی در برابر شیر مقاومت می کند؟"

8- تعظیم- مانند "سیف الدوله حاضر شد" در جواب کسی که بگوید "آیا امیر حاضر شد؟"

9- اهانت- مانند "سارق نزدیک است (آمده است)" در جواب کسی که بگوید " آیا سارق آمده است؟"

 

و اعلم : أنَّ المعانی جمعُ معنىً ؛ و هو فی اللغة : المقصود وفی اصطلاح البیانیین - هو التِّعبیر باللفظ عمَّا یتَصوَّره الذَهن أو هو الصورة الذهنیة ، من حیثُ تقصدُ من اللفظ واعلم انَّ لکل جملة رُکنینِ مسنداً - ویسمى محکوماً به - أو مُخبراً به ومُسنداً إلیه ، ویسمى محکوماً علیه - أو مُخبرا عنه وامّا النسیة التی بینهما فتُدعى «إسناداً» وما زاد على المسند والمسند إلیه من مفعول و حال ، و تمییز ، و نحوها - فهو قید زائد على تکوینها - إلاّ صِلَة الموصول ، و المضاف إلیه

 

تنبیه:

الاسناد : مطلقاً قسمان حقیقة عقلیة ، ومجاز عقلی - فالحقیقة العقلیة هی اسناد الفعل أو ما فی معناه إلى ما فی معناه إلى ما وضع له عند المتکلم فی الظاهر من حاله نحو : تجری الأمور بما لا یشتهی البشر ، وأنبت الله النبات ، والمجاز العقلی (ویسمى اسنادا مجازیا ، ومجازاً حکمیاً ، ومجازا فی الاسناد) هو اسناد الفعل أو ما فی معناه إلى غیر ما وضع له لعلاقة مع قرینة مانعة من ارادة الاسناد إلى ما هو له نحو - تجری الریاح بما لا تشتهی السفن - وله علاقات شتى - فیلائم الفاعل لوقوعه منه نحو سیل مفعم بفتح العین أی مملوء - فاسناد مفعم وهو مبنی للمفعول إلى ضمیر السیل وهو فاعل مجاز عقلی ملابسته الفاعلیة - ویلائم المفعول به لوقوعه علیه نحو عیشة راضیة : فاسناد راضیة وهو مبنی للفاعل إلى ضمیر العیشة وهی مفعول به (مجاز عقلی ) ملابسته المفعولیة - ویلائم الزمان والمکان لوقوعه فیهما نحو صام نهاره ، وسال المیزاب ، ونهار صائم ، ونهر جار ، ویلائم المصدر نحو جد جده ، ویلائم السبب نحو بنی الأمیر المدینة - وکما یقع المجاز العقلی فی الاسناد یقع فی النسبة الاضافیة : کمکر اللیل . وجرى الانهار ، وشقاق بینهما.

 

وغراب البین (على زعم العرب) وفی النسبة الایقاعیة : نحو (وأطیعوا أمری ولا تطیعوا أمر المسرفین) ، و اجریت النهر - وکما یکون فی الاثبات یکون فی النفی نحو قوله تعالى «فما ربحت تجارتهم» ، وما نام لیلى - على معنى خسرت تجارتهم ، وسهر لیلى قصدا إلى اثبات النفی ، لا نفى الاثبات - ویکون أیضاً فی الانشاء کما سبقت الاشارة إلیه نحو قوله تعالى «أصلاتک تأمرک» ونحو «یاهامان ابن لی صرحا» ، ولیصم نهارک ، ولیجد جدک ، ولیت النهر جار - وما أشبه ذلک.

  

بدان معانی جمع معناست و معنی در لغت، مقصود را گویند و در اصطلاح دانشمندان علم بیان، معنی، تعبیر لفظی است از چیزهایی که ذهن تصور کرده یا آن شکل ذهنی است که از لفظ، قصد می شود و بدان که هر جمله دو رکن دارد:

مسند که محکوم به یا مخبر به نیز نامیده می شود.

مسندالیه که محکوم علیه یا مخبر عنه هم نام میگیرد. اما به نسبتی که بین مسند الیه و مسند است، اسناد گفته می شود.

و آنچه افزون از مسند و مسندالیه می آید ، چون مفعول، حال، تمیز، و مانند اینها قید زاید بر وجود جمله است. به غیر از صله موصول و مضاف الیه که قید زاید نیست.