حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مفهوم کلی» ثبت شده است

در تاریخ فلسفه نظریات گوناگونی درباره تصورات کلی (که بر مصداق های متعدد قابل صدق اند) ابراز شده است، مانند:

  • مفاهیم کلی، نوع خاصی از مفاهیم ذهنی اند و با وصف کلیت در مرتبه خاصی از ذهن تحقق می یابند و درک کننده آن ها عقل است.(معروف ترین نظریه)
  • چیزی به نام مفهوم کلی نداریم و الفاظی که دلالت بر مفاهیم کلی دارند، در واقع مانند مشترکات لفظی هستند که بر امور متعددی دلالت می کنند.
  • مفاهیم کلی نوعی واقعیت عینی و خارج از ظرف زمان و مکان دارند (نظریه افلاطون)
  • کلیت و جزئیت مربوط به نحوه ادراک شیء است. در این درس به توضیح این نظریه و اشکالات آن می پردازیم:

طبق این نظریه، کلیت و جزئیت دو وصفند که فقط مربوط به نحوه علم و ادراک می باشند. «ادراک حسی» به دلیل قوت و دقتش، شیء را به گونه ای درک می کند که به طور کامل از امور دیگر جدا و ممتاز می شود، اما «ادراک عقلی» چون ادراک ضعیفی است، شیء را به نحوی درک نمی کند که کاملا از امور دیگر جدا گردد، لذا می تواند بر موارد عدیده منطبق شود.

به بیان دیگر، اگر ادراک به طور کامل صورت پذیرفت و تمام خصوصیات مُدرَک در ذهن آمد، آن ادراک جزئی است و به گونه ای است که فقط بر یک فرد انطباق می یابد. اما اگر ادراک شیء به طور کامل و واضح صورت نپذیرفت و برخی از خصوصیات و ویژگی های مدرک به ذهن نیامد ،آن ادراک کلی خوانده می شود و به گونه ای خواهد بود که قابل انطباق و صدق بر موارد متعددی خواهد بود.

بنابراین نظریه، «کلی» در واقع همان «جزئی مبهم» است. یعنی وقتی برخی از ویژگی های جزئی محو شود (و ادراک نشود)، شیء میان چند فرد مردد می گردد و بر هر یک از آنها می تواند منطبق شود، در این حالت به آن کلی می گویند. (مانند شیئی که از دور به صورت مبهم دیده می شود و احتمال دارد حسن یا حسین یا قسمتی از درخت یا .... باشد، در حالیکه در واقع فقط یکی از آنها است.)

  

اشکالات این نظریه

بنابراین نظریه، مفاهیم کلی در حقیقت تنها یک مصداق دارند و صدقشان بر موارد متعدد به نحو علی البدل می باشد. مثلا مفهوم انسان، در واقع صورت ذهنی یک فرد از انسان است، ولی چون مبهم است، نمی دانیم آن فرد زید یا عمرو یا بکر است؟ اما در حقیقت فقط یکی از آن ها است. در این صورت اشکالات زیر به وجود می آید:

  1. بنابراین نظر، ما هرگز قادر به بیان یک قضیه کلی (مانند: هر ممکنی نیازمند علت است) نخواهیم بود، زیرا این قضایا تنها در یک مورد صادق اند و شامل موارد دیگر نمی شوند. (منتها معلوم نیست آن مورد کدام است)
  2. مفاهیمی هستند که مصداق حقیقی در خارج ندارند، (مانند مفهوم «معدوم» و «محال») و نمی توان درباره آنها گفت که: ابتدا صورت جزئی آنها وارد ذهن شده، سپس در اثر ابهام، قابل صدق بر موارد عدیده گشته است.
  3. مفاهیمی که مصداق مادی و محسوس ندارند (مانند مفهوم «خدا» و «روح») نیز از آغاز به صورت کلی به ذهن می آیند.
  4. مفاهیمی که هم بر مصادیق مادی قابل انطباق اند، هم بر مصادیق مجرد (مانند مفهوم علت و معلول) را نیز نمی توان گفت که همان صورت جزئی مبهم هستند.
  5. مفاهیمی که بر اشیای متضاد صدق می کنند (مانند مفهوم «رنگ» که هم بر سفید و هم بر سیاه قابل صدق است را هم نمی توان به این صورت (جزئی مبهم) تصور کرد. مثلا بگوییم که رنگ سفید آن قدر مبهم شده به به صورت مطلق رنگ درآمده و قابل صدق بر سیاه هم هست.

طبق نظر علامه قدس سره، کلیت و جزئیت به «نحوه وجود» ماهیات مربوط است، نه به «نحوه ادراک» آن ها:

کلیت از لوازم وجود ذهنی ماهیت است. یعنی خاصیت وجود ذهنی (ماهیتی که به ذهن می آید) آن است که فی نفسه (و از آن جهت که یک مفهوم حاکی از غیر است) بر موارد کثیر قابل صدق است (خواه در خارج واقعا مصادیق متعدد داشته باشد یا نه)

جزئیت نیز از لوازم وجود خارجی ماهیت است. وجود خارجی مساوق با تشخص و جزئیت است و هرگز قابلیت انطباق بر موارد متعدد را ندارد، بلکه اساسا قابلیت انطباق و مصداق ندارد، زیرا صدق و انطباق از ویژگی های وجود ذهنی است و تنها در مورد مفاهیم مطرح می شود (نه اشیای خارجی). 


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم 

 

کلی و جزئی

مفاهیم یا صور ذهنیه در یک تقسیم بر دو قسم مى‌شوند: مفهوم جزئی و مفهوم کلّى.

 

مفهوم جزئی

انسان،با حواس خود موجودات را درک می کند و صورت (مفهوم) آن ها در ذهنش نقش می بندد، مانند محمد، کتاب المنطق، فلان ساختمان، صدای فلان پرنده، طعم فلان غذا و ..... این مفاهیم به گونه‌اى هستند که بر فرد دیگرى منطبق نمى‌شوند و جز بر همان موجود که این مفهوم هنگام احساس آن در ذهن نقش بسته است صدق نمى‌کنند. چنین مفاهیمى را «جزئی» مى‌خوانند.

تعریف مفهوم جزئی:

المفهوم الذى یمتنع صدقه على اکثر من واحد

مفهومى است که صدق آن بر بیش از یک فرد محال است.

(منطقى مى‌گوید: «الجزئى لا یکون کاسِبا و لا مکتسَبا» یعنى جزئى نه خود مى‌تواند کاسب و معرف و کسب‌کنندۀ معلوم جدید باشد و نه مى‌تواند مکتسَب باشد (که با تعریف یا استدلال به دست بیاید، بلکه با حس ظاهر به دست می آید.)

توضیح بیشتر: اگر این صور ذهنیه را در ذهن خود با هم مقایسه کنیم، درمى‌یابیم که هیچ کدام از این امور جزئیّه معرف و شناسانندۀ دیگرى نیست و هیچ کدام بر دیگرى قابل انطباق نیست. مثلا نمى‌توان گفت: این شخص آن شخص است، یا نمى‌توان گفت این درخت آن گل است و یا بغداد نجف است. زیرا هر جزئی با جزئی دیگر کاملا مباین است در حالیکه برای تعریف یا استدلال، باید سنخیت و تناسبی بین معرِف و معرَف یا بین مقدمات و نتیجه باشد.)

 

مفهوم کلی

اگر انسان جزئیات متعددى را مشاهده کند و آنها را با هم بسنجد و آنگاه ملاحظه کند که آن جزئیات در یک صفتى مشترک‌اند، از آن جزئیات مفهوم عامى را بر خواهد گرفت که بر هریک از آنها قابل انطباق است، مانند مفهوم انسان، سفید، سیب، دانا، نشسته در خانه، معترف به گناه. این مفهوم عام و فراگیر و یا صورت انتزاع شده را مفهوم «کلى» می نامند.

تعریف مفهوم کلی:

المفهوم الذى لا یمتنع صدقه على اکثر من واحد

مفهومى است که انطباقش بر بیش از یک مورد محال نیست.

لازم نیست افراد و مصادیق یک مفهوم کلى بالفعل موجود باشند؛ مانند مفهوم «شریک خدا» یا مفهوم «اجتماع دو نقیض» که حتی تحقق یک فرد آن نیز در خارج محال است. در اینجا عقل، جزئیاتى را که آن مفهوم مى‌تواند بر آنها صدق کند، تنها فرض مى‌کند. این امر خدشه‌اى بر کلیت چنین مفاهیمی وارد نمی کند.

گاهى نیز مفهوم کلى به گونه‌اى است که تنها یک فرد در خارج دارد، و وجود فرد دیگرى براى آن در خارج محال و ممتنع است؛مانند مفهوم «واجب الوجود» که وحدت آن با براهین عدیده ثابت شده است؛ اما در عین حال عقل مى‌تواند افرادى را فرض کند که اگر تحقق یابند، این مفهوم بر آنها صدق خواهد کرد. (دلیل اینکه مفهوم «واجب الوجود» یک مفهوم کلى است، این است که اگر این مفهوم جزئی بود، یکی بودن آن نیازى به برهان نداشت.) از اینجا دانسته مى‌شود منحصر بودن واجب در یک فرد، از خود مفهوم آن ناشى نشده است؛ و سبب آن امرى بیرون از حیطۀ مفهوم واجب الوجود است و این مفهوم،خودش به گونه‌اى نیست که صدق آن بر افراد کثیر ممتنع باشد.

از آنچه بیان شد بدست مى‌آید که باید در تعریف جزئی و کلى قید «ولو بالفرض» (اگر چه با فرض) را اضافه نمود.

 

بنابراین، جزئی مفهومى است که نمى‌تواند بر چند مورد صدق کند اگرچه با فرض و کلى مفهومى است که مى‌تواند بر چند مورد صدق کند اگرچه با فرض.

  

جزئی اضافى

جزئی که تاکنون دربارۀ آن سخن گفتیم «جزئی حقیقى» نامیده مى‌شود. اصطلاح دیگری به نام «جزئی اضافى» هست که می توان به هر یک از دو صورت زیر آن را تعریف کرد:

الاخصّ من شىء (مفهوم خاص تر از مفهوم دیگر)

المفهوم المضاف الى ما هو اوسع منه دائرة (مفهومى که با یک مفهوم گسترده‌تر سنجیده شده است)

به طور کلى، هرمفهومى در مقایسه با مفهوم گسترده‌تر از خود، «جزئی اضافى» نامیده مى‌شود. پس جزئی اضافى، می تواند یک جزئی حقیقی یا یک مفهوم کلی باشد. مثلا «حسن» فى نفسه جزئی حقیقى و در مقایسه با «حیوان» جزئی اضافى است. همچنین «اسب» یک مفهوم کلی، ولی در مقایسه با «حیوان» جزئی اضافی است.

 

متواطى و مشکک

مفهوم کلى بر دو قسم است:

 

متواطی: صدق مفهوم بر افراد آن یکسان است.

مثلا مفهوم کلی «انسان» را در نظر بگیرید. مصادیق مختلف آن مانند حسن، حسین، تقی، نقی و ... از جهت انسان بودن (به معنای بشر، حیوان ناطق، نه به معنای انسانیت) با هم یکسانند و این طور نیست که انسان بودن یکی شدیدتر از دیگری باشد. اگر تفاوتى بین افراد هست، در امور دیگری غیر از انسانیت است، مانند تفاوت در قد، رنگ، نیرو، سلامت، اخلاق، و غیر آن است.

مفاهیم حیوان، طلا، معدن و ... هم همین گونه اند. یعنی مثلا افراد حیوان در حیوان بودن تفاوتى با هم ندارند. واژۀ «متواطى» از «تواطوء» به معناى توافق و تساوى، گرفته شده است. یعنی مفهوم کلی ای که افرادش در آن مفهوم با هم توافق و هماهنگى و تساوى دارند.

 

مشکک: صدق مفهوم بر افراد آن متفاوت است. (این تفاوت را «تشکیک» می نامند. تشکیک می تواند در مواردی چون شدت و ضعف، زیادی و کمی، اولویت و خلاف آن و مقدم و موخر بودن باشد)

مثلا مفهوم کلى «سفیدى» را در نظر بگیرید. مصادیق آن مانند سفیدی برف، سفیدی پنبه، سفیدی کاغذ و ... از لحاظ صدق مفهوم سفیدی بر آن ها تفاوت دارند، بدین‌نحو که صدق مفهوم سفیدی به برف، شدیدتر از صدق این مفهوم به کاغذ است، با آنکه هردو سفیداند. مفهوم «عدد» و «وجود» نیز همین گونه اند. عدد هزار زیادتر از عدد صد است، با آنکه هردو عدداند. وجود خالق اولى و سزاوارتر از وجود مخلوق است و وجود علت مقدم بر وجود معلول است؛ و این اولویت و تقدم از نفس وجود ناشى مى‌شود نه از چیز دیگرى، با آنکه همه وجوداند.

 


منابع:

تحریر منطق، علی شیروانی

منطق مظفر، ترجمه علی شیروانی، جلد 1

صوت المنطق، استاد محمدی خراسانی، قسمت 17 و 18 و 19

 

تلخیص: سمیه افتخاری