حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مقوله‌ی کیف» ثبت شده است

تا پیش از زمان صدرالمتألهین قدس سره، مشهور بین حکما این بود که از میان مقولات ده گانه، تنها در چهار مقوله حرکت رخ می دهد: أین، وضع، کم و کیف. صدر المتألهین و پیروان وی معتقدند که در مقولۀ جوهر نیز حرکت روی می دهد. درباره مقولۀ فعل و انفعال و متی قائل به امتناع وقوع حرکت هستند و دربارۀ مقولۀ اضافه و جده معتقدند که به یک معنا در آنها حرکت واقع می شود و به یک معنا نمی شود. در ادامه وقوع حرکت در هر یک از مقولات را بررسی می کنیم.

 

1) مقولۀ أین

أین، «هیئتی است که از نسبت (مجموع اجزای) شیء به مکان پدید می آید.» وقوع حرکت در این مقوله آشکار است و هر جا جسمی از مکانی به مکان دیگر منتقل شود، در مقولۀ أین حرکت کرده است.

به عقیدۀ مؤلف قدس سره، أین مقولۀ مستقلی نیست، بلکه یکی از اقسام مقولۀ وضع است و در آن مندرج است. (زیرا وضع، «هیئتی است که از نسبت اجزای یک شیء به یکدیگر و نسبت مجموع آن اجزا به خارج پدید می آید.» قید «خارج» شامل «مکان» که در تعریف مقولۀ أین آمد نیز می شود.)

 

2) مقولۀ کیف

وقوع حرکت در این مقوله نیز روشن است، مخصوصا در کیفیات مخصوص به کمیات که به واسطۀ کمیت بر جسم عارض می شوند (مانند راستی، کجی و شکل). جسمی که حرکت کمی دارد، حتما در کیفیتی که عارض بر آن کمیت است هم حرکت می کند، چون امکان ندارد معروض متغیر باشد و عارض ثابت بماند. مثلا وقتی گیاه رشد می کند و کمیتش افزایش می یابد، شکل آن نیز به تدریج تغییر خواهد کرد.

در کیفیات نفسانی حرکت واقع نمی شود، چون این کیفیات مجرد  و فاقد قوه اند و حرکت در آنها ممکن نیست.

 

3) مقولۀ کم

حرکت در این مقوله یعنی کمیت جسم به تدریج و به طور پیوسته و منظم تغییر کند، افزایش یا کاهشی.

حرکت کمی می تواند بدون انضمام اجزای خارجی به جسم یا کاسته شدن اجزای جسم باشد که حکما به آن تخلخل (انبساط) و تکاثف (انقباض) می گویند، مانند افزایش و کاهش حجم یک میلۀ آهنی در اثر گرم یا سرد کردن. همچنین می تواند همراه با ضمیمه شدن اجزای خارجی یا جدا شدن برخی از اجزای جسم باشد که به آن نموّ و ذبول می گویند. مانند رشد گیاه یا پژمرده شدن آن.

برخی از حکما از جمله شیخ اشراق، رشد و ذبول را از اقسام حرکت کمی نمی دانند، چون موضوع در آن ثابت نیست و با انضمام اجزای خارجی، شیء که معروض کمیت است، تغییر می کند (شیء جدید= اجزای اصلی + اجزای جدید). بنابراین کمیت عارض بر آن هم جدا از کمیت عارض بر شیء نخستین است و نمی توان گفت حرکتی در کم رخ داده، بلکه کمی از بین رفته و کم دیگری پدید آمده است.

پاسخ این است که ضمیمه شدن اجزای جدید، وحدت موضوع را از بین نمی برد، چون صورت نوعی که در گیاه یا حیوان است، همۀ اجزا را تحت پوشش قرار داده و در قالب اجزای اصلی درمی آورد. به این وسیله کمیت اجزای اصلی تدریجاً و به طور پیوسته و منظم افزایش می یابد که این همان حرکت است.

 

4) مقولۀ وضع

 حرکت در این مقوله هم روشن است، مانند حرکت کُره بر گرد محور خود که در آن نسبت نقاط فرضی کره به خارج از آن تدریجا و به طور پیوسته تغییر می کند.

 

5) مقولۀ فعل و انفعال

فعل/انفعال عبارت است از «هیئتی تدریجی و غیرقار که در شیء موثر/متأثر تا وقتی در حال اثر کردن/اثرپذیری است، پدید می آید». مثلا وقتی ظرف آبی یک ساعت روی آتش است، هیئت واحد اما تدریجی که در طول این یک ساعت بر آتش عارض می شود (از آن جهت که آب را گرم می کند)، یک فرد از مقولۀ فعل است. همچنین هیئتی تدریجی و گذرا که در همین مدت بر آب عارض می شود (از آن جهت که متأثر از آتش است)، یک فرد از مقولۀ انفعال است.

معنای حرکت در یک مقوله این است که آن به آن، فرد خاصی از افراد آن مقوله بر متحرک عارض شود، بنابراین مقوله باید بتواند فرد آنی (که وجود لحظه ای دارد) داشته باشد، در حالی که مقوله های فعل و انفعال فرد آنی ندارند، پس حرکت در آن ها محال است.

(نکته: این دو مقوله در واقع عین حرکت هستند. حرکت از جهت انتسابش به فاعل، مقولۀ فعل است و از جهت انتسابش به قابل، مقولۀ انفعال است.)

 

6) مقولۀ متی

متی عبارت است از «هیئتی که از نسبت شیء به زمان پدید می آید.» زمان تدریجی است و همانند مورد قبل، فرد آنیّ الوجود ندارد، بنابراین این هیئت هم تدریجی است و حرکت در آن محال است.

(نکته: زمان و حرکت یک چیز است و نسبت آنها به هم، نسبت معین (زمان) به مبهم (حرکت) است. مانند نسبت جسم تعلیمی به جسم طبیعی. هر شیئی که حرکت دارد، اگر مقدار حرکت آن به نحو معین در نظر گرفته شود، زمان خواهد بود. هر شیء متحرکی زمانی است و هر چیز زمانی متحرک می باشد و به تعداد حرکات عالم، زمان وجود دارد. حرکت یک شیء در زمان به معنای حرکت در حرکت است که محال است.)

 

7) مقولۀ اضافه و جده

اضافه امری انتزاعی است و وجود مستقلی در خارج ندارد، بلکه وجودش قائم به وجود طرفین آن است، لذا هیچ حکم مستقلی (از جمله حرکت) در مورد آن صادق نیست. اگر هم حرکتی باشد، از آنِ طرفین است (و یکی از انواع حرکت که ذکر شد) و اضافه بالتبع آنها تغییر می کند.

دربارۀ مقولۀ جده نیز همین مطلب صادق است.

(نکته: این مطلب اصل وقوع حرکت در این دو مقوله را نفی نمی کند، بلکه بیان می کند که اگر حرکتی شود، بالتبع است، نه بالذات.)

 

8) مقولۀ جوهر

برای تحقق حرکت باید موضوع ثابتی در طول حرکت داشته باشیم. اگر جوهر شیء دستخوش تغییر شود، دیگر موضوع ثابتی وجود نخواهد داشت. این موضوع باعث شد که فلاسفه اسلامی تا پیش از زمان صدرالمتألهین قدس سره، وقوع حرکت در جوهر را ناممکن و آن را تنها مختص اعراض بدانند. 


منبع:

ترجمه و شرح بدایة الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 3 

 

هر انسانی حالات روانی مختلفی را در درون خویس با علم حضوری می یابد. (مانند شادی، ترس، لذت و ...) همچنین با حواس ظاهری خود صفاتی از اجسام مانند رنگ، مزه، بو، صدا و ... را درک می کند. فلاسفه همۀ این حالات و صفات روانی و جسمانی را در یک مفهوم کلی به نام «کیفیت» (چگونگی) مندرج ساخته و آن را جنس برای همۀ آنها قرار داده اند.

تعریف: کیف عرضی است که ذاتاً نه قسمت پذیر است و نسبت پذیر.

قید «عرض بودن»، واجب الوجود تعالی و جوهر را از تعریف خارج می کند.

قید «عدم پذیرش قسمت» کمیت را از تعریف خارج می کند.

قید «عدم پذیرش نسبت» مقولات هفتگانه نسبی را از تعریف خارج می کند.

قید «ذاتاً» چیزهایی را که قسمت و نسبت بالعرض بر آنها عارض می شود را در تعریف داخل می کند.

علت اینکه کیفیت با دو قید عدمی تعریف شده است این است که فلاسفه به ویژگی لازم این مقوله که همۀ انواع آن را دربرگیرد دست نیافته اند، لذا آن را اینطور تعریف کرده اند که عرضی است که کمیت و نیز هیچ یک از اعراض نسبی نباشد.

 

انواع کیفیت 

1) کیفیات نفسانی

کیفیت نفسانی عرضی است مجرد که تنها بر جواهر نفسانی عارض می شود و به اجسام تعلق نمی گیرد. مانند علم، اراده، امید، نفرت، عداوت و ... که اگر در نفس پایدار نباشد، «حال» نامیده می شود و اگر در نفس راسخ و ثابت باشد، «ملکه» خوانده می شود.

 

2) کیفیات مخصوص به کمیات

این کیفیت ها به واسطۀ کمیت بر جسم عارض می شوند، یعنی ابتدا کمیت به آنها متصف می شود، بعد جسم به خاطر کمیتش به آنها متصف می گردد.

این کیفیت ها بر سه قسمند (بر اساس استقرا):

الف) شکل و زاویه: شکل هیئتی است که از احاطۀ کامل یک حد (مانند دایره) یا چند حد (مانند مثلث و مربع) بر کمیت، برای آن کمیت به وجود می آید. زاویه هیئتی است که از احاطۀ ناقص دو یا چند حد که در یک نقطه با هم تلاقی می کند، پدید می آید. پس کیفیت عارض بر مجموع جسم متناهی شکل است و اگر جزئی از آن لحاظ شود، زاویه است.

ب) کیفیتی که بر کمیت متصل قار عارض می شود، اما شکل و زاویه نیست، مانند منحنی و مستقیم بودن که بر خط و سطح عارض می شود.

ج) کیفیاتی که بر عدد (کمیت منفصل) عارض می شوند، مانند زوج و فرد بودن.

 

3) کیفیات استعدادی

کیفیت استعدادی یعنی «استعداد شدید جسمانی به سوی یک امر بیرون از ذات» که به آن «قوه و لاقوه» هم می گویند و بر دو نوع است:

الف) استعداد شدید به سوی انفعال و پذیرش، مانند نرمی موم و حالتی که بدن آمادگی زیادی برای پذیرش بیماری داشته باشد. (لاقوه)

ب) استعداد شدید به سوی عدم انفعال و پذیرش، مانند سختی آهن و حالتی که بدن آمادگی زیادی برای صحت و عدم قبول بیماری دارد. (قوه)

نکته: قوه در اینجا به معنای «مقاومت در برابر فشار خارجی» است.

هیولای اولی، مطلق قوه است. قوّه و استعداد چه چیزی؟ این در خود آن اخذ نشده و هیولا نسبت به آن، لابشرط است. کیفیت استعدادی، حالت خاصی است که بر هیولای اولی عارض می گردد و قوۀ آن را متعین می سازد. یعنی مطلق آمادگی را تبدیل می کند به آمادگی برای پذیرش شیء یا اشیائی خاص. بنابراین نسبت استعداد (که نوعی کیفیت است) به هیولای اولی (که نوعی جوهر است) از قبیل نسبت «معیّن به مبهم» می باشد. (مانند نسبت «جسم تعلیمی» (که یک نوع کمیت است) به «جسم طبیعی» (یک نوع جوهر) با امتداد مبهم است.)

 

4) کیفیات محسوس

کیفیت محسوس، کیفیت مادی است که به وسیله حواس ظاهری درک می شود و بر پنج قسم است:

دیدنی ها (مبصرات) – شنیدنی ها (مسموعات) – چشیدنی ها (مذوقات) – بوها (مشومات) – لمس کردنی ها (ملموسات)

ملموسات به دو دسته تقسیم می شوند:

انفعالات: آنها که با سرعت زایل می شوند و به راحتی دستخوش تغییر و تبدیل می گردند، مانند زردی رخسار کسی که خجالت کشیده است.

انفعالیات: آنها که پایداری بیشتری دارند، مانند زردی رنگ طلا.

در گذشته، کیفیات محسوس به عنوان اعراضی که مستقل از ذهن مشاهده گر در خارج وجود دارند تلقی می شد. اما از قرن هفدهم میلادی این اندیشه مطرح شده که چنین کیفیاتی در خارج واقعا وجود ندارند و قائم به اشیای خارجی نیستند. یعنی جهان بیرونی فاقد هر گونه رنگ، بو، مزه و ... است و هر چه هست، فقط ماده و انرژی است و نفس ما در اثر فعل و انفعالات فیزیولوژیکی که در بدن انجام می شود، این امور را در خود درک می کند.

این اندیشه را نخستین بار گالیله مطرح کرد و خواص اجسام را به دو نوع: اولیه که مستقل از مشاهده گر هستند (اندازه و حرکت و شکل) و ثانویه (که واکنش ذهنی حواس انسان در برابر جهان خارج است) تقسیم کرد.  


منابع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 2