حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوع» ثبت شده است

اجزای یک ماهیت نوعی، در خارج با یک وجود موجودند. زیرا هر کدام از آن ها به حمل اولی بر نوع حمل می شوند و نوع با یک وجود موجود است. اما در ذهن این اجزا از جهت ابهام و تحصل با هم مغایرت پیدا می کنند. لذا هر کدام از جنس و فصل نسبت به دیگری، امری عرضی و زائد است.

توضیح:

 

رابطه اجزای ماهیت در خارج

ماهیت های نوعی، در خارج بر دو قسمند:

1) ماهیاتی که در خارج مرکب از ماده و صورت نیستند و بسیط اند. (البته در ذهن جنس، فصل، ماده و صورت عقلی دارند). مانند ماهیات مجرد و اعراض.

اجزای این ماهیات با تجزیه و تحلیل عقلی آنها به دست می آید و وجود این اجزای تحلیلی به همان وجود منشأ انتزاعشان است. این منشأ ماهیت نوعیه ای است که در خارج به یک وجود موجود است، پس اجزای آن نیز در خارج به یک وجود موجودند.

 

2) ماهیاتی که در خارج مرکب از ماده و صورت اند. (انواع مادی، یعنی انواع مندرج تحت جسم، همه از این قبیل اند، مانند: انسان، گاو، انواع گیاهان، فلزات و ...)

اجزای این ماهیات (یعنی ماده و صورت خارجی) نیز در خارج، موجود به یک وجودند که همان ماهیت نوعی است. دلیل این مطلب به این صورت است:

الف) هر یک از جنس و فصل، به حمل اولی بر نوع حمل می شوند، یعنی ذات هریک از جنس و فصل، همان ذات نوع است.

ب) ماهیت نوعی در خارج موجود به یک وجود است، زیرا نوع یک ماهیت تام است و یک ماهیت تام تنها حد یک وجود می باشد.

نتیجه) پس جنس و فصل در خارج موجود به یک وجودند.

از طرفی:

ج) ماده و صورت خارجی، مصداق ماده و صورت ذهنی است.

د) ماده و صورت ذهنی، همان جنس و فصل است (تفاوتشان تنها در اعتبار است که در درس بیست و سوم ذکر شد)

نتیجه) بنابراین ماده و صورت خارجی نیز در خارج به یک وجود که همان وجود نوع است موجود می باشند.

  

رابطه اجزای ماهیت در ذهن

جنس و فصل در ذهن با هم مغایرت مفهومی دارند. جنس مشروط به عدم تحصل است (بشرط لا) و فصل مشروط به تحصل (به شرط شیء) که اتحاد این دو و حمل آن ها بر هم حمل شایع صناعی است، نه حمل اول. پس جنس و فصل ذاتی یکدیگر نیستند و همانطور که در درس بیست و سوم ذکر شد، جنس، عرضی عامِ فصل و فصل، عرضی خاصِ جنس است.

  

اقسام ترکیب

ترکیب حقیقی: میان اجزای گوناگون آن، وحدت حقیقی حاکم است، یعنی از ترکیب اجزا، امر جدیدی پدید آمده که دارای آثار ویژه خود است. (مانند آب که مرکب از اکسیژن و هیدروژن است و خواص خاص خود را دارد، نه همان خواص اکسیژن و هیدروژن)

ترکیب اعتباری: میزان اجزای گوناگون آن، وحدت اعتباری حاکم است، یعنی از ترکیب اجزا، واقعیت جدید با آثاری ویژه به وجود نمی آید، بلکه اثر مجموع، همان مجموع آثار اجزا است. (مانند هوا که ترکیب اکسیژن و نیتروژن و ... است و در آن هر یک از این گاز ها اثر خاص خود را دارد و خواص هوا، مجموع همین آثار است)

از آنجا که اجزای ماهیت در خارج به یک وجود موجودند، ترکیب میان آنها ترکیب حقیقی است، بنابراین:

1) بدیهی است که ماده و صورت خارجی (که اجزای تشکیل دهنده انواع مادی هستند) نیازمند یکدیگر و وجودشان متوقف بر هم باشد، زیرا اگر هر یک در هستی خود مستقل از دیگری باشد، هرگز میان آنها وحدت برقرار نخواهد شد.

2) ترکیب ماده و صورت، ترکیبی اتحادی است، نه انضمامی. یعنی این طور نیست که هر یک وجود برای خود داشته باشد و آن گاه به هم ضمیمه شوند و از انضمام آنها یک نوع مادی پدید آید.

  

هر نوع مجرد تنها یک فرد دارد

ماهیات نوعی دو قسم اند:

الف) آنها که می توانند دارای افراد متعدد و کثیر باشند.  

ب) آنها که چنین امکانی ندارند و یک فرد بیشتر نمی توانند داشته باشند.

اگر ماهیتی بتواند دارای افراد متعدد باشد، سبب این کثرت، یا داخل در آن ماهیت است (تمام ذات یا جزء ذات) و یا خارج آن و عارض بر آن (عرض لازم یا مفارق) و از این چهار حالت خارج نیست. حال یک فرد از چنین ماهیتی را در نظر می گیریم. اگر کثرت ذاتی یا عرض لازم این فرد باشد، باید خودش کثیر و متشکل از چند واحد باشد. هر یک از آن واحدها هم چون افراد ماهیتی هستند که کثرت ذاتی یا لازمه آن است، به نوبه خود باید کثیر باشند و ... در نتیجه چنین ماهیتی هرگز فرد واحد نخواهد داشت و در جایی که واحد امکان تحقق نداشته باشد، کثیر نیز امکان تحقق ندارد. بنابراین ماهیتی که تمام یا جزء ذات آن یا عرض لازمش موجب کثرت آن باشد، ممتنع الوجود است و امکان ندارد فردی از آن در خارج تحقق یابد و سبب کثرت جزء اعراض مفارق است که باعث امتیاز افراد یک ماهیت از هم می شوند و ذاتیات و اعراض لازم در همه افراد ماهیت مشترک است. (مانند افراد ماهیت «سیب» که سبب کثرت آن ها تفاوتشان در رنگ، بو، مزه، اندازه و ... است که همگی اعراض مفارق سیب هستند و اگر نبودند، ماهیت سیب فقط یک فرد می داشت.)

یک ماهیت برای آن که واجد یک عرض مفارق شود، باید استعداد حصول آن را داشته باشد. این قوه و استعداد نیازمند ماده ای است که حامل آن باشد و این ماده تنها در انواع مادی تحقق دارد. بنابراین فقط انواع مادی می توانند افراد متعددی داشته باشند و انواع مجرد و غیرمادی امکان ندارد که بیش از یک فرد داشته باشند.  


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم 

 

تعریف نوع در منطق:

بنابر مشهور منطق دانان، واژه نوع مشترک لفظی میان دو اصطلاح زیر است (که بین آنها رابطه عموم و خصوص من وجه برقرار است)

نوع حقیقی: تمام حقیقت مشترک میان جزئیاتی که تنها کثرت عددی دارند (اما ذات و ماهیت آنها یکی است). به بیان دیگر: مفهومی کلی که بیانگر تمام ذاتیات افراد و مصداق های خود است.

نوع اضافی: کلی ذاتی ای که تحت یک جنس مندرج است، نسبت به آن جنس نوع اضافی می باشد.

تعریف نوع از دید مولف (ره) که هر دو نوع حقیقی و اضافی را دربر می گیرد:

نوع: ماهیت تام و کاملی است که آثار حقیقی خاصی بر آن مترتب می گردد از آن جهت که یک ماهیت تام است.

مثلا حیوان از آن جهت که تحت جسم نامی مندرج است، یک ماهیت تام است که آثار حقیقی ویژه ای مانند حرکت ارادی و احساس بر آن مترتب می گردد، اما از آن جهت که انواع متعددی تحت آن مندرج است (انسان و اسب و ...) و مردد میان آنها می باشد و باید فصل های دیگری مانند ناطق، صاهل و ... به آن ضمیمه شود تا در قالب یکی از انواع مندرج تحت حیوان تحصل یابد، یک ماهیت ناقص است. پس تام بودن آن نسبی است نه مطلق و نوع اضافی را هم دربرمی گیرد.

 

تقسیمات نوع

اجزای ذاتی یک نوع بر دو قسمند:

1) جنس: معانی ذاتی مشترک بین چند نوع (جزء اعم از اجزای ذاتی نوع)

2) فصل: معانی ذاتی مختص به یک نوع (جزء مساوی با اجزای ذاتی نوع خود)

هر یک از جنس و فصل به دو قسم قریب و بعید تقسیم می شوند. همچنین هر یک از جنس و نوع به سه قسم عالی، متوسط و سافل تقسیم می شوند که در منطق توضیح داده شد.

 

تفاوت ماده و جنس

معنای مشترک میان چند ماهیت (جنس) را به دو صورت می توان تعقل (اعتبار) کرد:

1) (به شرط لا)

ماهیت را به تنهایی و به صورت یک ماهیت تام و مستقل تعقل کنیم که برای تکمیل ذات خود نیازمند انضمام چیزی به آن نیست. به عنوان جزئی از کل که هم با کل مغایر است و هم با جزء دیگر مغایر است. در این حالت ماهیت یاد شده، ماده نامیده می شود؛ که نه بر کل حمل می شود و نه بر جزء دیگر که ضمیمه آن است.

مثال: انسان یک نوع حقیقی است که در خارج از دو جزء تشکیل شده: ماده (بدن) و صورت (نفس ناطقه).

ماده یا بدن یعنی «جسم نامی حساس متحرک بالاراده». اگر این جزء (بدن) را به تنهایی اعتبار کنیم، نه بر انسان (کل) حمل می شود و نه بر نفس ناطقه (جزء دیگری که ضمیمه آن شده). یعنی نمی توان گفت: «انسان بدن است» یا «نفس ناطقه بدن است». در این حالت ماهیت مشترک موردنظر یعنی جسم نامی ... را «ماده» می نامیم.

2) ماهیت را در مقایسه با چند نوع و به عنوان یک ماهیت مبهم و تحصل نیافته تعقل کنیم که برای تکمیل ذات خود نیازمند فصلی است که به آن ضمیمه شود. در این حالت ماهیت یاد شده جنس نامیده می شود و می توان آن را بر کل (نوع) و بر جزئی که به آن ضمیمه می شود (فصل) حمل کرد.

مثال: اگر حیوان را به صورت مبهم در نظر بگیریم، یعنی چیزی که یا انسان است یا بقر یا غنم و ... و تا فصلی به آن ضمیمه نشود و ماهیت آن را تام نکند، تحصل نمی یابد. در این حالت حیوان قابل حمل بر انسان و بر ناطق خواهد بود و «جنس» نامیده می شود. 

 

تفاوت صورت و فصل

همان تفاوتی که میان «ماده» و «جنس» بیان شد، میان «صورت» و «فصل» نیز برقرار است. اگر جزء مختص یک ماهیت به نحو اول (بشرط لا) اعتبار شود، صورت نامیده می شود (که نه بر مجموع قابل حمل است و نه بر جزء دیگر که مقارن آن است) و اگر به نحو دوم (لا بشرط) اعتبار شود، فصل نامیده می شود که به حمل اولی قابل حمل بر نوع و جنس می باشد.

مثال) معنای «ناطق» اگر به عنوان مفهومی تام و مستقل در نظر گرفته شود، «صورت» است که نه بر حیوان حمل می شود و نه بر انسان. اما اگر از آن جهت که به مفهوم مبهم «حیوان» تحصل داده و با آن متحد می گردد و آن را به شکل انسان در می آورد در نظر گرفته شود، «فصل» خواهد بود.

نکته: جزء مشترک وقتی به شرط لا (شکل اول) اعتبار می شود، در مقایسه با جزء مقارن خود (یعنی صورت) «ماده» نامیده می شود و در همین حال نسبت به کل (یعنی نوع) علت مادی محسوب می شود

جزء مختص نیز وقتی بشرط لا (شکل اول) اعتبار می شود، نسبت به جزء مقارن خود (یعنی ماده) «صورت» نامیده می شود و در همین حال، نسبت به کل (یعنی نوع) علت صوری محسوب می شود.

 


منابع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم