حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هلیه بسیطه» ثبت شده است

هوهویت (این همانی) و حمل در اصطلاح به معنای اتحاد دو چیز است. یعنی اتحاد دو امری که یک نحوه اختلاف و کثرت میانشان برقرار است، ولو به اعتبار.

این همانی یکی از عوارض ذاتی وحدت است، یعنی هر جا وحدت باشد، این همانی نیز هست، زیرا قوام این همانی به اتحاد است و اتحاد جز با وجود امری واحد که مایۀ ارتباط میان دو امر مختلف است میسور نمی باشد. مثلا وقتی می گوییم «حسن عالم است» یک وجود واحد هست که دو مفهوم بر آن منطبق می شود و همین وجود واحد موجب اتحاد میان آن دو مفهوم است.

از طرفی غیریت و این نه آنی، از عوارض کثرت است. در جایی که کثرت حاکم است، مغایرت و انفکاک و جدایی برقرار خواهد بود.

 

انواع حمل 

حمل ذاتی اولی: وقتی دو چیز اتحادشان در مفهوم و ماهیت و اختلافشان در اموری مانند اجمال و تفصیل باشد، حمل میان آن ها حمل ذاتی اولی نامیده می شود. این حمل اتحاد موضوع و محمول در مفهوم را می رساند، یعنی بیان می کند که مفهوم و ماهیت موضوع، همان مفهوم و ماهیت محمول است. به عبارت دیگر، معنای عبارت «این همانی» در این نوع حمل آن است که : «این، آن است در مفهوم».

«انسان حیوان ناطق است» و «انسان، انسان است» نمونه هایی از این نوع حمل هستند که در اولی، اختلاف میان موضوع و محمول تنها در اجمال  و تفصیل است و اختلاف در دومی هم یک اختلاف توهمی است، یعنی در جایی که ممکن است توهم شود انسان انسان نباشد استفاده می شود.

حمل شایع صناعی: وقتی دو چیز مفهوم و ماهیتشان متفاوت است، اما در وجود و هستی با یکدیگر اتحاد دارند، یعنی یک وجود است که هر دو مفهوم از آن انتزاع می شود. معنای عبارت «این همانی» در این نوع حمل آن است که «این، آن است در وجود».

«حسن انسان است» و «انسان خندان است» نمونه هایی از این نوع حمل هستند.

حمل عبارت است از «اتحاد دو امر مختلف». این اتحاد منحصر در وجود و مفهوم نیست و امور دیگر نیز می تواند باشد. مثلا می توان گفت «حسن، حسین است» و منظور این باشد که «حسن، حسین است در انسانیت». بنابراین حمل امری گسترده است و اختصاص به حمل اولی ذاتی و حمل شایع صناعی ندارد، اما موارد دیگر آن متعارف و معمول نیست و حمل به معنای «حکم به اتحاد دو چیز» در عرف مردم اختصاص به مواردی دارد که طرفین آن در وجود یا مفهوم متحد باشند.

 

تقسیمات حمل شایع 

حمل مواطات (هوهو): وقتی شیء بدون واسطه بر موضوع حمل می شود و نیاز به اعتبار امر دیگری علاوه بر خود آن شیء ندارد، مانند: حمل خندان بر انسان (به صورت «انسان خندان است») یا حمل سفید بر پنبه (به صورت «پنبه سفید است»).

حمل اشتقاق (ذوهو): وقتی حمل شیء بر موضوع، بدون واسطه نیست و نیازمند آن است که «ذو» (دارای) در تقدیر گرفته شود یا از آن شیء مشتقی گرفته شود و آن مشتق بر موضوع حمل شود، مانند: حمل گرما بر آتش (به صورت «آتش دارای گرما است») یا حمل خنده بر انسان (به صورت «انسان خندان است» که خندان از خنده مشتق شده است).

تقسیم بعدی به اعتبار موضوع قضیه و نحوۀ وجود مصادیق آن در خارج است:

 

حمل بتّی: موضوع قضیه امری است که ذاتاً ممکن است، یعنی بالفعل دارای مصادیق محقق است یا لااقل امکان آن را دارد. مانند: «انسان خندان است» یا «سیمرغ پرنده است». (در مثال دوم، با فرض وجود موضوع، حکم برقرار خواهد بود)

حمل غیربتّی: موضوع قضیه امری است که ذاتاً ممتنع است، یعنی مصداق محققی ندارد و امکان تحقق یافتن مصداقی از آن هم وجود ندارد. مانند: «هر معدوم مطلقی غیرقابل اخبار است» یا «هر اجتماع نقیضینی محال است» (در این مثال ها، ذهن مصداق های موضوع را فرض می کند و آن گاه بر همانها حکم می کند.)

  

هلیۀ بسیطه: محمول قضیه، «موجود» است و مفاد چنین قضیه ای اصل ثبوت و تحقق موضوع است، مانند: «فرشته موجود است» یا «انسان موجود است».

 هلیۀ مرکبه: محمول قضیه، یکی از ویژگی های موضوع است، و مفاد آن ثبوت چیزی برای موضوع است نه اصل ثبوت موضوع. مانند: «آتش گرم است» یا «خداوند کریم است».

  

اشکالی بر قاعدۀ فرعیت

قاعدۀ فرعیت بیان می کند که: ثبوت شیئی برای شیء دیگر، فرع ثبوت شیء دیگر است. در قضیه ای مانند: «انسان موجود است»، ثبوت وجود برای انسان، فرع ثبوت انسان است. پس انسان قبل از ثبوت وجود برای او، وجودی دارد. قاعدۀ فرعیت برای آن وجود قبلی هم جاری می شود و همین طور ادامه می یابد که این مستلزم تسلسل است.

پاسخ:

قاعدۀ فرعیت فقط در مورد ثبوت شیئی برای شیء دیگر جاری می شود، در حالی که مفاد هلیۀ بسیطه، ثبوت خود شیء است، نه ثبوت چیزی برای آن شیء، بنابراین قاعدۀ مذکور در آن جاری نمی شود.  


منبع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 2 

  

وجود داراى سه گونه تخصص است:

1) تخصّص و تشخّص حقیقت یگانه و اصیل وجود به ذات خودش، که قائم به ذات خود است.

2) تخصص به خصوصیات مراتب مختلف.

3) تخصص بواسطه عروض بر ماهیات گوناگون.

 

شرح 1

بحثی که در اینجا پیش می آید این است که تعّین (عینیت داشتن) وجودات به وسیله چیست؟

حقیقتِ «هستی» در مقابل «نیستی»، حقیقتی است واقعی و متعین. این تعّین قائم به ذات است یعنی چیزی از خارج نمی آید که به هستی تعّین بخشد بلکه تعّین از ذات خودش است. خارج از جهان هستی هیچ نیست و هستی نمی تواند علتی خارج از خود داشته باشد.

پس وجه اول، تمایز حقیقت یگانه ی وجود از عدم است (مثل تمایز نوری که در بیابان است از ظلمت).

و این حقیقت یگانه، قائم به ذات است و علت ندارد.

 

شرح 2

وجه دوم تعّین مراتب هستی است. هر مرتبه ای تعّین دارد. هر مرتبه از مراتب وجود، از حیث شدت و ضعف متمایز از مرتبه دیگر است. (همان کثرت طولی). مثلا وجود مَلک یک وجود متعین است وجود عقل همینطور و وجود انسان هم همینطور. تعّین این وجودات به همان مرتبه آنهاست.

 

شرح 3

وجود به اعتبار این که عارض بر ماهیّاتِ هم عرض می شود در یک مرتبه، تمایز دیگری می یابد به نام «کثرت عرضی». (همه ما وجودیم امّا در عرض هم). هستی ها یکی سنگ است یکی چوب، یکی آب یکی...که از هرکدام ماهیتی انتزاع می شود غیر از ماهیتی که از دیگری انتزاع می شود.

ماهیات متباین اند بالذات. و همین حاکی از تعّین هر یک از اینهاست. یکی می شود وجود متعّین سنگی، یکی می شود وجود متعّین چوبی و...

 

یک شبهه

اینکه گفته می شود که وجود عارض می شود بر ماهیت، یه این معناست که وجود ثابت می شود برای ماهیت.

مثلا وقتی می گوییم الانسانُ کاتبٌ یعنی کاتب بودن ثابت است برای انسان. یا الانسانُ موجودٌ ، موجود بودن بر انسان عارض می شود. انسان موضوع و موجود محمول است.

پس در اینجا باید بگوییم: ثبوتُ شیئٍ لِشیئٍ

قاعده کلی: ثبوتُ شیئٍ لِشیئٍ فرعٌ لمُثبَت لَه

«ثابت شدن چیزی برای چیزی، فرع این است که خود آن چیز ثابت باشد (وجود داشته باشد)».

پس ثبوت وجود برای انسان، فرع این است که « انسان» باشد. حال آنکه اگر انسان هست پیش از اینکه هستی بر او ثابت شود، به چه هستی ای موجود است؟؟

انسان قبل از اینکه وجود برایش ثابت شود، نمی تواند وجود داشته باشد.

نکته در اینجاست که قضایایی هستند که محمول آنها «وجود» است. (قضیه هَلّیه بسیطه).

مفاد این قضایا، ثبوتُ شیئٍ است. مثل قضیه وجود برای انسان.

اما در قضایایی که محمول غیر وجود است ( هَلیه مرکّبهثبوتُ شیئٍ لِشیئٍ است مثل کاتب بودن برای انسان.

عبارت جناب علامه :

... به مقتضاى اصالت وجود و اعتبار ماهیت، ثبوت و عروض وجود براى ماهیت به معناى ثبوت ماهیت به واسطه وجود است. البته عقل به لحاظ انس با ماهیات، ماهیت را موضوع قرار مى‏ دهد و وجود را بر آن حمل مى‏ کند و این در واقع، عکس الحمل است که جاى موضوع و محمول در آن عوض شده است. یعنى حقیقت قضیه ی «انسان موجود است» آن است که «این موجود معین، انسان است».

به عبارت دیگر، قاعده فرعیت مربوط به «ثبوت شیى‏ء دیگر است» که مفاد هلیه مرکبه است، ولى مورد بحث ما «ثبوت خود شیى‏ء است» که مفاد هلیه بسیطه است.

 


منابع:

- بدایة الحکمة، علامه محمد حسین طباطبایی رحمة الله علیه

- خلاصة بدایة الحکمة، سیّد محمّد صادق حسینی علم الهُدی

- خلاصة بدایة الحکمة، محمد حسین رحمانیان

- دروس صوتی استاد فیاضی- جلسه هفتم