حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «واحد و کثیر» ثبت شده است

روشن است که میان واحد و کثیر، تغایر و اختلاف وجود دارد، زیرا یک شیء نمی تواند از یک جهت هم واحد باشد و هم کثیر. دربارۀ اینکه آیا این تقابل، ذاتی است یا خیر و اگر ذاتی است، جزء کدامیک از اقسام چهارگانه ذکر شده می باشد، اختلاف وجود دارد. برخی آن را غیرذاتی می دانند. برخی نیز ذاتی و از نوع تضایف یا تضاد یا نوع پنجمی که جزء موارد چهارگانه نیست می دانند.

 

اختلاف میان واحد و کثیر، تشکیکی است 

تقابل مصطلح به این معنا است که دو شیء یکدیگر را ذاتاً طرد کنند. چنین اختلافی هرگز به اتحاد باز نمی گردد. یعنی امکان ندارد که در آن مابه الامتیاز با مابه الاختلاف یکی باشد. اما در واحد و کثیر این گونه هست. واحد و کثیر دو بخش از اقسام موجود مطلق اند. یعنی موجود از آن جهت که موجود است، یا واحد است و یا کثیر. از طرفی وحدت با وجود مساوق است، یعنی هر موجودی از آن جهت که موجود است، واحد می باشد، بنابراین واحد و کثیر، هر دو مصداق واحد اند. پس حیثیت اختلافشان به حیثیت اتحادشان برمی گردد و این ویژگی تشکیک است، نه تقابل. به بیان دیگر، شیء از آن جهت متصف به کثرت می شود که با شیء دیگری مقایسه شود و آن گاه مشاهده شود که آن مرتبه از وحدت که در آن شیء هست، در این شیء نیست. هر چند ممکن است همین شیء در مقایسه با شیء سومی درجۀ بیشتری از وحدت داشته باشد. 

اختلاف بین وجود ذهنی و خارجی نیز تشکیکی است. وجود ذهنی فی نفسه یک وجود خارجی است، منتهی آن درجه از خارجیت و ترتب آثار را که برخی دیگر از موجودات دارند، ندارد و در مقایسه با آنها متصف به ذهنیت می شود.

اختلاف وجود بالقوه و بالفعل نیز تشکیکی است. وجود بالقوه فی نفسه یک وجود بالفعل است، لکن درجۀ ضعیفی از فعلیت را دارد که در مقایسه با وجود که دارای درجۀ بالاتری از فعلیت است، بالقوه به شمار می رود.

تشکیکی بودن اختلاف بین واحد و کثیر را به نحو دیگری نیز می توان اثبات کرد: گفتیم تقسیم تقابل به چهار قسم حاصر است، پس اگر بین واحد و کثیر تقابل باشد، باید حتما یکی از اقسام چهارگانه باشد. با توجه به اینکه واحد و کثیر هر دو وجودی هستند، پس بین آنها تقابل تناقض یا عدم و ملکه نمی تواند وجود داشته باشد. در تقابل تضاد طرفین تقابل با یکدیگر نهایت اختلاف را دارند، در حالیکه واحد و کثیر این چنین نیستند: هر کثیری را که با واحد مقایسه کنیم، می توان کثیر دیگری در نظر گرفت که بزرگ تر از آن بوده و فاصله اش از واحد بیشتر باشد. (زیرا عدد متناهی نیست). در تقابل تضایف هم شرط این است که طرفین در وجود و عدم و در قوه و فعل همتای یکدیگر باشند، در حالیکه واحد و کثیر چنین ویژگی ندارند. پس میان واحد کثیر هیچ یک از اقسام چهارگانه تقابل تحقق ندارد.

 

تقابل تناقض ذهنی است، نه خارجی 

تقابل میان ایجاب و سلب (وجود و عدم) از نوع حقیقی و خارجی نیست، بلکه اعتباری و ذهنی است. زیرا تقابل یک نوع نسبت و رابطۀ طرفینی است و برای آن که نسبت تحقق خارجی داشته باشد، باید طرفین آن در خارج موجود و محقق باشند. در نقیضین یک از دو طرف عدم است و عدم، مصداق حقیقی در خارج ندارد، بلکه فقط یک اعتبار عقلی است، پس نمی تواند یکی از طرفین یک نسبت حقیقی واقع شود.

 

آیا تقابل عدم و ملکه نیز ذهنی است؟

خیر. عدمِ ملکه با عدمِ مطلق تفاوت دارد، زیرا نبود یک وصف ثبوتی از موضوع قابل است. آن موضوع که یک امر ثبوتی است، به اعتبار فاقد بودن آن وصف، مصداق عدم آن قرار می گیرد و همین مقدار از وجود و ثبوت انتزاعی برای تحقق خارجی نسبت کفایت می کند. مثلا جهل یعنی نبود علم در انسان، از این رو انسانی که فاقد علم باشد، مصداق جاهل قرار می گیرد، پس می توان گفت که جهل در خارج تحقق دارد و همین نحوه از تحقق برای طرف نسبت واقع شدن کفایت می کند. 


منبع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 2

 

 

وحدت و کثرت دو مفهوم عام هستند، لذا بدیهی اند.

توضیح: ملاک بدیهی و بی نیاز از تعریف بودن یک مفهوم، بسیط بودن آن است. تعریف یعنی تجزیه و تحلیل مفهوم شیء به اجزای آن. این تنها در جایی امکان دارد که مفهومی مرکب (از جنس و فصل) باشد. اگر مفهومی بسیط باشد تعریف آن امکان پذیر نیست و نیازی هم به تعریف ندارد، زیرا تصور آن همیشه به یک صورت است و اجمال و تفصیل در آن راه ندارد. مفهوم عام یعنی مفهومی که نمی توان مفهومی عام تر از آن را در نظر گرفت که به عنوان جنس برای آن مطرح شود، لذا هر مفهوم عامی، بسیط است. (اگر مرکب باشد، جنس آن، مفهوم عام تر از آن خواهد بود)

مفهوم وحدت از آنجا که مساوق با مفهوم وجود است و شامل همۀ موجودات می شود، از عام ترین مفاهیم است، لذا بسیط و بدیهی می باشد.

از اینجا معلوم می شود که تعاریف بیان شده برای وحدت و کثرت، از نوع تعریف لفظی است، نه حقیقی:

در تعریف وحدت آورده اند: «واحد چیزی است که تقسیم نمی شود، از همان جهت که تقسیم نمی شود». در اینجا لازم است مفهوم انقسام را بدانیم که همان کثرت است. از طرفی کثرت را تعریف کرده اند به: «کثیر یعنی آنچه تقسیم می شود، از آن جهت که تقسیم می شود» که آن هم با انقسام پذیری شناسایی شده که لفظ دیگری برای همان کثرت است و به بن بست می رسیم.

به طور خلاصه، وحدت همان جهت «عدم تقسیم شوندگی» و کثرت همان جهت «تقسیم شوندگی» است.

وحدت مساوق با وجود است. یعنی هر موجودی از همان جهت که موجود است، واحد است و هر واحدی از آن جهت که واحداست ، موجود است. در عین حال، از نظر مفهوم مباین هستند. مساوق (هم سیاق، همراه) اخص از مساوی است  و در جایی به کار می رود که دو مفهوم هم از جهت مصداق برابر باشند (مساوی) و هم جهت و حیثیت صدقشان یکی باشد. مثلا مفهوم «گرم کننده»  و «روشن کننده»، هر دو به آتش اطلاق می شود، ولی از دو جهت مختلف. آتش از آن جهت که گرم کننده است، روشن کننده نیست و از آن جهت که روشن کننده است، گرم کننده نیست. پس این دو مفهوم مساوی اند، ولی مساوق نیستند. در مورد وحدت و وجود، شیء از همان جهت که هست و تحقق دارد، واحد و یکی است. حتی شیء کثیر هم از آن جهت که واقعیت دارد، یک واحد کثرت است. (مثلا ده تا کتاب، از آن جهت که وجود دارد، یک واحد ده تایی کتاب است، شاهد این مدعا هم آن است که عدد بر آ ن کثرت عارض می شود و می گوییم: دو تا ده تا، سه تا ده تا و ... که این نشان می دهد هر مجموعۀ ده تایی را یک واحد اعتبار کرده ایم)

در اینجا تناقضی به چشم می خورد: حکما از یک سو گفته اند: «هر موجودی واحد است»، از سوی دیگر تصریح کرده اند که «موجود به واحد و کثیر منقسم می شود» که لازمه اش آن است که دسته ای از موجودات که کثیر هستند، واحد نباشند، زیرا در هر تقسیمی، قَسیم ها مباین یکدیگرند.

نظیر این اشکال در مورد خارجیت هم بیان شده: فلاسفه از یک سو می گویند: «وجود مساوق با خارجی بودن است» که مستلزم آن است که هر موجودی خارجی باشد. از طرفی وجود را به «وجودِ خارجی» و «وجودِ ذهنی» تقسیم می کنند که مستلزم آن است که بعضی از موجودات خارجی نباشند.

پاسخ این تناقض آن است که:

وحدت دو اعتبار دارد:

الف) وحدت را فی نفسه در نظر بگیریم، بدون آنکه مصادیق آن را با هم مقایسه کنیم. در این حالت وحدت یک امر نفسی است که شیء فی حد نفسه و نه در مقایسه با دیگری به آن متصف می گردد. (مانند وجود) اگر خود هر موجودی را در نظر بگیریم  و آن را با موجود دیگری مقایسه نکنیم، واحد است و یک موجود است، حتی اگر کثیر باشد. (مانند همان واحد ده تایی که ذکر شد)

در این اعتبار، واحد یک مفهوم عام دارد و در برابر کثیر نیست، بلکه کثیر خود یکی از مصادیق آن است. یعنی هر کثیری در عین حال که کثیر است، یک جهت وحدت دارد که یک جهت نفسی برای آن است و به لحاظ آن مصداق واحد است. اما جهت کثرتش یک جهت قیاسی و اضافی برای آن است. این دو جهت که یکی نفسی و یکی قیاسی است، منافاتی با هم ندارند.

ب) وحدت را در مقایسۀ بعضی موجودات با بعض دیگر اعتبار کنیم، یعنی به عنوان یک وصف اضافی و نسبی. در این هنگام می بینیم که در پاره ای از موجودات نوعی عدم انقسام هست که در برخی دیگر نیست، مانند مقایسه «یک» با «ده». یا مقایسۀ «ده» با «چند مجموعه ده تایی».

پس به طور کلی، کثرت همه جا یک وصف قیاسی و اضافی و نسبی است. (چه وحدت را نفسی اعتبار کنیم، چه اضافی) این کثرت در نقطّ مقابل وحدت به اعتبار دوم قرار دارد، نه وحدت به اعتبار نخست. پس با وحدت به اعتبار نخست منافاتی ندارد زیرا همین کثرت فی حد نفسه و از آن جهت که تحقق دارد، یک واحد موجود است. لذا تناقضی در دیدگاه حکما وجود ندارد.

بحث خارجیت نیز همین گونه است. اگر موجود را فی نفسه و بدون مقایسه با موجود دیگری در نظر بگیریم، در برابر معدوم قرار گرفته و عین خارجیت است، یعنی منشأ آثار خاصی است و در این حالت وجود مساوق با خارجیت است.

اما اگر وجودی را با وجود دیگری مقایسه کنیم و ببینیم که یکی آثاری دارد که دیگری ندارد، آن وجود دارای مرتبه ای از خارجیت است که دیگری فاقد آن است و دیگری در مقایسه با اولی، غیرخارجی (ذهنی) خواهد بود. پس ذهنی بودن، یک وصف نسبی و اضافی است. مثلا اگر آتش خارجی را با آتش ذهنی مقایسه کنیم، می بینیم که آتش خارجی منشأ آثار (نور و گرما و ...) است که وجود ذهنی آنها را ندارد. ولی اگر همان آتش ذهنی را فی حد نفسه در نظر بگیریم، می بینیم که یک کیف نفسانی است که آثار خاص خود را دارد: موجب آگاهی نفس می شود، گاهی باعث ترس می شود، گاهی باعت حرکت می شود و ... .

پس خارجیت هم دو اعتبار دارد: به یک اعتبار مساوق وجود است و به اعتبار دیگر در برابر ذهنی قرار می گیرد و از اقسام وجود است.

 

نکتۀ مهم: به عقیده علامه قدس سره، راز اینکه موجود به دو قسم تقسیم می شود و از طرفی یکی از اقسام اعتبار عامی دارد که هر دو قسم را در بر می گیرد، این است که «وجود یک حقیقت تشکیکی است». لذا فی نفسها اوصافی چون وحدت و خارجیت و ... دارد که در تمام مصادیقش جاری است ولی در عین حال وقتی مراتب مختلف آن را با هم مقایسه می کنیم، برخی نسبت به دیگری ضعیف ترند و فاقد این اوصاف. (یعنی آن نحوه از وحدت یا خارجیت که مرتبه بالاتر دارد را ندارند، لذا در مقایسه با مرتبه بالاتر خود، کثیر یا ذهنی محسوب می شوند) 


منبع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 2