حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کلی» ثبت شده است

تعریف کلی: کلی تصوری است که عقل از فرض صدق آن بر موارد متعدد ابا و امتناع ندارد.

(یعنی عقل فی نفسه صدق آن بر موارد متعدد را تجویز می کند، خواه در خارج مصادیق فراوان داشته باشد، مانند مفهوم عقلی انسان، یا فقط یک مصداق داشته باشد، مانند خورشید یا واجب الوجود، یا هیچ مصداقی نداشته باشد، مانند سیمرغ یا اجتماع نقیضین.)

علمِ کلی را «عقل» یا «تعقل» می نامند.

تعریف جزئی: جزئی تصوری است که عقل، فرض انطباق آن بر بیش از یک مورد را محال می داند.

نکته: در علم حضوری، کلی و جزئی مطرح نیست، زیرا معلوم با وجود خارجی خود و بدون وساطت مفهوم یا صورت ادراکی نزد مدرک حاضر است، درحالی که مسئلۀ صدق و حمل و انطباق فقط دربارۀ مفاهیم و صورت های علمی مطرح می شود.

 

صورت های جزئی بر دو دسته اند:

حسی: تصور حسی همان صورتی است که در حال مواجهه با اشیای مادی و در اثر ارتباط اندام های حسی با واقعیت مادی در ذهن منعکس می شود. مانند تصویری که هم اکنون که در حال مطالعه هستید، از کلمات این نوشته در ذهن شما هست.

خیالی: تصور خیالی در پی تصور حسی (در قوۀ حاسه)، در قوۀ خیال پدید می آید، ولی بقای آن منوط به بقای ارتباط با خارج نیست و با ناپدید شدن صورت حسی، صورت خیالی باقی می ماند و انسان می تواند هرگاه بخواهد آن را احضار کرده و شیء خارجی را دوباره تصور کند. مانند اینکه چشمان خود را ببندید و همین نوشته ها را در ذهن تصور کنید.

قبلا بیان شد که «صورت های ذهنی به هر شکل فرض شوند، کلی و قابل انطباق بر مصادیق کثیر هستند». علت این که علم حسی و خیالی را جزئی به شمار آوردیم این است که در علم حسی، قوای حسی با مادۀ معلوم خارجی اتصال و ارتباط دارند. علم خیالی هم چون متوقف بر علم حسی است، به واسطۀ حس با معلوم خارجی ارتباط دارد. این ارتباط با خارج، همانند نفس خارج، امری شخصی است. لذا هرگاه صورت ذهنی همراه با ارتباطش با خارج اعتبار گردد، تنها بر همان معلوم خارجی که آن ارتباط ویژه را با آن دارد منطبق گشته و جزئی خواهد بود. اما اگر این ارتباط لحاظ نشود، صورت علمی خواه حسی باشد و خواه خیالی یا غیر آن، فی حد نفسه و با نظر به خودش قابل صدق بر موارد متعدد و کلی خواهد بود.

 

تجرد علوم حسی و خیالی

صورت های علمی (عقلی، حسی یا خیالی) اموری مجرد اند. اثبات این مدعا به این شرح است:

برهان اول (که در فصل قبل ذکر شد): علم از آن جهت که علم است، قابلیت تغییر ندارد، از طرفی هر پدیدۀ مادی، قابلیت تغییر و تحول دارد، لذا علم و ادراک غیرمادی است.

برهان دوم: صورت های علمی فی حد نفسه، قابل انطباق بر کثیرین (کلی) هستند. از طرفی امور مادی همگی جزئی و متشخص اند. لذا صورت های علمی مادی نیستند.

برهان سوم: امور مادی، انقسام پذیر، زمانمند و مکان مند هستند. صورت های علمی این گونه نیستند، پس نمی توان آنها را مادی به شمار آورد.

  

اشکال اول: علوم (به ویژه علوم حسی)، در زمان خاصی حادث می شوند. (مثلا زمانی که به خورشید نگاه کنیم، صورت حسی آن در ما تحقق می یابد)، پس نمی توان گفت که صورت های علمی مقید به زمان نیستند.

پاسخ: دیدن خورشید منوط به شرایطی است که این شرایط اموری مادی و مقید به زمان هستند، اما آنچه از پس این شرایط تحقق می یابد، امری غیرمادی است. در واقع شرایط حصول استعداد برای ادراک این امور، مقید به زمان است، نه خود علم.

 

اشکال دوم: ادراک حسی فقط در صورتی تحقق می یابد که چشم و گوشی باشد و فعل و انفعالاتی مادی در مغز صورت گیرد و اگر قسمت مربوطه در مغز مختل شود، علم نیز مختل می شود، پس صورت های علمی (به ویژه حسی) مادی اند.

پاسخ: ما منکر حقایق فیزیولوژیکی نیستیم و توقف ادراک حسی و غیر آن بر یک سری ابزارآلات مادی و وقوع فعل و انفعالات خاص را می پذیریم، اما می گوییم که همۀ اینها برای این است که در نفس، استعداد حصول علم و ادراک پدید آید، ولی خود علم و ادراک امری مادی نیست، چون ویژگی های امور مادی را ندارد.

 

بسیاری از فلاسفۀ پیش از صدرالمتألهین قدس سره، مراتب علم و ادراک را بدین شکل تبیین می کردند:

معلوم خارجی ابتدا از راه حواس، توأم با فعل و انفعالات خاص به انسان منتقل می شود. صورت علمی در این مرحله مشروط به حضور ماده و اعراض تشخص دهنده است. سپس در مرتبۀ تخیل، همان صورت محسوس مادی، بدون مادۀ خارجی (فقط با اعراض) در ذهن حضور می یابد. سپس در مرتبۀ تعقل (که علم به مفاهیم کلی است)، آن صورت خیالی باز هم از ماده مجردتر شده و به صورتی در ذهن حضور می یابد که بر افراد بسیار قابل انطباق است. به طور خلاصه، «کلی» از طریق تجرید (مجرد ساختن) امر مادیِ «جزئی» به وجود می آید. منظور از عبارت «تقشیر» (پوست کندن)، همان جداساختن معلوم از ماده و دیگر اعراض تشخص دهنده است، به گونه ای که فقط ماهیت برهنه از همۀ پوسته ها و عوارض باقی بماند.

مؤلف قدس سره این کلام حکما را حمل بر تشبیه و مجازگویی، برای نزدیک ساختن مطلب به ذهن مبتدی می کند و بیان می دارد که صورت حسی و خیالی هر دو مجرد از ماده اند و شرایط یاد شده (مانند حضور ماده نزد اندام های حسی و توأم بودن با اعراض تشخص دهنده) فقط برای آن است که استعداد و آمادگی برای ادراک حسی و خیالی در نفس پدید آید. صورت عقلی نیز از صورت خیالی کنده و انتزاع نمی شود، بلکه صورت مستقلی است که در نفس ادراک می شود، ولی نفس برای آنکه مستعد و آمادۀ ادراک آن شود، باید از قبل، بیش از یک فرد از آن ماهیت را تخیل کرده باشد.

نکته: صورت حسی و خیالی مجرد از ماده اند، اما تجردشان «مثالی» است. یعنی از ماده مجردند، اما واجد برخی آثار و عوارض ماده (مانند رنگ، شکل  و کمیت) هستند.

 

عوالم کلی وجود

تاکنون دانستیم که صورت های علمی (حسی، خیالی، و عقلی) مجرد از ماده اند. همچنین قبلا اشاره شد که انسان هنگام ادراک، با صورت های علمی اتحاد می یابد. نتیجه این است که وجود از جهت تجرد از ماده، از سه عالم کلی تشکیل می شود:

1) عالم قوه و ماده

2) عالم مثال (برزخ بین عالم ماده و عالم عقل) که از ماده مجرد است، اما آثار ماده (شکل، مقدار، موقعیت و ...) را دارد. در این عالم، صورت های جسمانی و اعراض وجود دارند، بدون ماده ای که حامل قوه و انفعال باشد.

این عالم به دو قسم تقسیم می شود: مثال اعظم که قائم به خود است و مثال اصغر که قائم به نفس است و نفس به هر نحو که بخواهد با حق یا گزاف در آن تصرف می کند.

3) عالم عقل که عالم تجرد از ماده و آثار آن است.

این عوالم ترتیب طولی دارند و عالم عقول مجرد از همه مرتبه اش بالاتر و وجودش قوی تر و قربش به مبدأ اول بیشتر است، زیرا عقول مجرد فعلیتشان کامل و از آمیختگی با ماده مبرا است. بعد عالم مثال است که از ماده منزه است اما نه از آثار آن، و بعد عالم ماده قرار دارد که محل هر نقص و شری است.

 

نکته 1: «عالَم» اسم آلت است به معنای «ما یُعلَم به». ما سوی الله از آن جهت که آیت و نشانۀ وجود خداوند است، عالم نامیده می شود. واجب تعالی اگر چه مجرد محض است، نمی توان آن را داخل در عالم عقل دانست و اساساً اطلاق عالم بر او روا نیست. وجود خداوند از همۀ عوالم یادشده بیرون می باشد و مقصود از وجود در اینجا، فقط «وجود امکانی» است.

نکته 2: مراد از کلی بودن هر یک از عوالم سه گانۀ، مشتمل بودن آنها بر وجودهای متعدد و گوناگون است.

 

با توجه به این که قبلا گفتیم «معلوم یک موجود مجرد است»، این سوال مطرح می شود که: علم چگونه به موجوداتی که در عالم ماده هستند تعلق می گیرد؟ پاسخ این است که تعلق علم به موجودات مادی به صورت غیرمستقیم و به واسطۀ موجود مجرد مثالی یا عقلی صورت می گیرد که در ازای هر یک از این موجودات مادی قرار دارد.

در بخش آینده دربارۀ هریک از این عوالم و ویژگی های آنها بحث خواهد شد. 


منبع:

ترجمه و شرح بدایة الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد 3 

 

در تاریخ فلسفه نظریات گوناگونی درباره تصورات کلی (که بر مصداق های متعدد قابل صدق اند) ابراز شده است، مانند:

  • مفاهیم کلی، نوع خاصی از مفاهیم ذهنی اند و با وصف کلیت در مرتبه خاصی از ذهن تحقق می یابند و درک کننده آن ها عقل است.(معروف ترین نظریه)
  • چیزی به نام مفهوم کلی نداریم و الفاظی که دلالت بر مفاهیم کلی دارند، در واقع مانند مشترکات لفظی هستند که بر امور متعددی دلالت می کنند.
  • مفاهیم کلی نوعی واقعیت عینی و خارج از ظرف زمان و مکان دارند (نظریه افلاطون)
  • کلیت و جزئیت مربوط به نحوه ادراک شیء است. در این درس به توضیح این نظریه و اشکالات آن می پردازیم:

طبق این نظریه، کلیت و جزئیت دو وصفند که فقط مربوط به نحوه علم و ادراک می باشند. «ادراک حسی» به دلیل قوت و دقتش، شیء را به گونه ای درک می کند که به طور کامل از امور دیگر جدا و ممتاز می شود، اما «ادراک عقلی» چون ادراک ضعیفی است، شیء را به نحوی درک نمی کند که کاملا از امور دیگر جدا گردد، لذا می تواند بر موارد عدیده منطبق شود.

به بیان دیگر، اگر ادراک به طور کامل صورت پذیرفت و تمام خصوصیات مُدرَک در ذهن آمد، آن ادراک جزئی است و به گونه ای است که فقط بر یک فرد انطباق می یابد. اما اگر ادراک شیء به طور کامل و واضح صورت نپذیرفت و برخی از خصوصیات و ویژگی های مدرک به ذهن نیامد ،آن ادراک کلی خوانده می شود و به گونه ای خواهد بود که قابل انطباق و صدق بر موارد متعددی خواهد بود.

بنابراین نظریه، «کلی» در واقع همان «جزئی مبهم» است. یعنی وقتی برخی از ویژگی های جزئی محو شود (و ادراک نشود)، شیء میان چند فرد مردد می گردد و بر هر یک از آنها می تواند منطبق شود، در این حالت به آن کلی می گویند. (مانند شیئی که از دور به صورت مبهم دیده می شود و احتمال دارد حسن یا حسین یا قسمتی از درخت یا .... باشد، در حالیکه در واقع فقط یکی از آنها است.)

  

اشکالات این نظریه

بنابراین نظریه، مفاهیم کلی در حقیقت تنها یک مصداق دارند و صدقشان بر موارد متعدد به نحو علی البدل می باشد. مثلا مفهوم انسان، در واقع صورت ذهنی یک فرد از انسان است، ولی چون مبهم است، نمی دانیم آن فرد زید یا عمرو یا بکر است؟ اما در حقیقت فقط یکی از آن ها است. در این صورت اشکالات زیر به وجود می آید:

  1. بنابراین نظر، ما هرگز قادر به بیان یک قضیه کلی (مانند: هر ممکنی نیازمند علت است) نخواهیم بود، زیرا این قضایا تنها در یک مورد صادق اند و شامل موارد دیگر نمی شوند. (منتها معلوم نیست آن مورد کدام است)
  2. مفاهیمی هستند که مصداق حقیقی در خارج ندارند، (مانند مفهوم «معدوم» و «محال») و نمی توان درباره آنها گفت که: ابتدا صورت جزئی آنها وارد ذهن شده، سپس در اثر ابهام، قابل صدق بر موارد عدیده گشته است.
  3. مفاهیمی که مصداق مادی و محسوس ندارند (مانند مفهوم «خدا» و «روح») نیز از آغاز به صورت کلی به ذهن می آیند.
  4. مفاهیمی که هم بر مصادیق مادی قابل انطباق اند، هم بر مصادیق مجرد (مانند مفهوم علت و معلول) را نیز نمی توان گفت که همان صورت جزئی مبهم هستند.
  5. مفاهیمی که بر اشیای متضاد صدق می کنند (مانند مفهوم «رنگ» که هم بر سفید و هم بر سیاه قابل صدق است را هم نمی توان به این صورت (جزئی مبهم) تصور کرد. مثلا بگوییم که رنگ سفید آن قدر مبهم شده به به صورت مطلق رنگ درآمده و قابل صدق بر سیاه هم هست.

طبق نظر علامه قدس سره، کلیت و جزئیت به «نحوه وجود» ماهیات مربوط است، نه به «نحوه ادراک» آن ها:

کلیت از لوازم وجود ذهنی ماهیت است. یعنی خاصیت وجود ذهنی (ماهیتی که به ذهن می آید) آن است که فی نفسه (و از آن جهت که یک مفهوم حاکی از غیر است) بر موارد کثیر قابل صدق است (خواه در خارج واقعا مصادیق متعدد داشته باشد یا نه)

جزئیت نیز از لوازم وجود خارجی ماهیت است. وجود خارجی مساوق با تشخص و جزئیت است و هرگز قابلیت انطباق بر موارد متعدد را ندارد، بلکه اساسا قابلیت انطباق و مصداق ندارد، زیرا صدق و انطباق از ویژگی های وجود ذهنی است و تنها در مورد مفاهیم مطرح می شود (نه اشیای خارجی). 


منابع

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی، جلد دوم