حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کلی منطقی» ثبت شده است

کلی طبیعی در خارج موجود است

در مورد اینکه آیا کلی طبیعی خودش در خارج وجود دارد یا آن چه در خارج است، افراد کلی طبیعی است اختلاف هست. (یعنی در خارج حسن و حسین وجود دارد یا انسان؟) علامه قدس سره و بسیاری از محققان معتقدند که کلی طبیعی در خارج تحقق دارد، به همان نحو که فردش در خارج تحقق دارد. اثبات این مدعا به صورت زیر است:

مقدمه: اعتبارات سه گانه ذکر شده در بالا، انواع «اعتبار» و «لحاظ ذهنی» بودند نه انواع ماهیت. از طرفی «لحاظ ذهنی» با «ملحوظ» یکی است. (مانند یکی بودن «ایجاد» و «موجود») پس وقتی لحاظ و اعتبار بر سه قسم باشد، ملحوظ و معتبر نیز که همان ماهیت است بر سه قسم می باشد. پس اعتبارهای سه گانه فوق در واقع، اقسام «ماهیت» هستند. البته این تقسیم ذهنی است نه خارجی، زیرا اعتبار و لحاظ اساسا یک امر ذهنی است.

  

الف) کلی طبیعی مَقسَم اعتبارات سه گانه ماهیت است

«کلی طبیعی»، همان نفس ماهیت است که اگر در ذهن موجود شود، متصف به کلیت می گردد و اگر در خارج تحقق یابد، جزئی و متشخص خواهد بود.

«کلی منطقی»، وصف کلیت است، یعنی قابلیت صدق و انطباق مفهوم بر بیش از یک مصداق. کلی منطقی امری ذهنی است، زیرا هر چه در خارج تحقق دارد، جزئی و متشخص است.

«کلی عقلی» عبارت است از مجموع موصوف و صفت. کلی عقلی تنها در ذهن تحقق دارد، زیرا ماهیتی است که مقید به کلیت بوده و بماهوکلی در نظر گرفته شده است و چون قید آن ذهنی است، مجموع نیز یک امر ذهنی خواهد بود.

 بنابراین ماهیت انسان، کلی طبیعی است و کلیت که در ذهن بر آن عارض می شود کلی منطقی است و انسان کلی بما هو کلی، کلی عقلی است.

ب) مقسم در ضمن هر یک از اقسام خودش وجود دارد و وجود هر یک از اقسام، وجود مقسم نیز هست.

توضیح: در این قبیل تقسیمات (تقسیم کلی به جزئیات که به آن «تقسیم منطقی» می گویند)، مَقسَم در همه اقسام حضور دارد و با هر یک از آن ها متحد است. (مثلا وقتی می گوییم کلمه یا اسم است یا فعل و یا حرف، مَقسَم یا همان کلمه، قدر جامع و مشترک میان همه اقسام است) 

ج‌) دو قسم از اقسام کلی طبیعی یعنی ماهیت مخلوطه و مطلقه در خارج تحقق دارد.

نتیجه: کلی طبیعی (که مقسم موارد فوق است نیز) در خارج تحقق دارد.

  

کثرت عددی کلی طبیعی موجود در خارج

آیا کلی طبیعی موجود در ضمن هر فرد، عین کلی طبیعی موجود در ضمن فرد دیگر است یا مغایر با آن؟ (مثلا انسان موجود در ضمن حسن، همان انسان موجود در ضمن حسین است یا غیر آن؟)

پاسخ: کلی طبیعی موجود در ضمن افرادش، از جهت مفهوم و ماهیت یکی است، اما از جهت شخص و عدد متکثر است. (وحدت مفهومی دارد ولی وحدت عددی ندارد و به تعداد افراد خارجی متعدد است)

این وحدت اگر به ماهیت نسبت داده شود، وحدت مفهومی و اگر به افراد نسبت داده شود، وحدت نوعی یا جنسی نامیده می شود. حسن و حسین وحدت نوعی دارند، یعنی ماهیت نوعی آنها که همان انسان است یکی می باشد ولی انسان موجود در ضمن حسن، از جهت وجود خارجی و عدد غیر از انسان موجود در ضمن حسین است، یعنی در هر کدام، یک فرد از انسان تحقق دارد.

دلیل:

1) اگر کلی ای که در ضمن افراد خارجی تحقق دارد، وحدت عددی داشته باشد، همان چیزی که واحد است، کثیر خواهد بود، که این محال است، پس کلی در ضمن افراد خارجی، وحدت عددی ندارد.

2) اگر ماهیتی که در ضمن افرادش تحقق پیدا می کند، وحدت عددی داشته باشد، امر واحد متصف به صفات متقابل خواهد شد، (مثلا اگر انسان موجود در ضمن افراد گوناگون امر واحد بالعدد باشد، آن انسان واحد باید هم عالم باشد و هم جاهل، هم شجاع و هم ترسو که این صفات متقابلند و اجتماعشان در موضوع واحد ناممکن است) اما این امر محال است، پس ماهیتی که در ضمن افراد مختلف تحقق می یابد، وحدت عددی ندارد.


منابع:

ترجمه و شرح بدایه الحکمه، دکتر علی شیروانی

 

عَرَض چیست؟

عرض چیزی است که وجود استقلالی ندارد بلکه وجودش، "فی الموضوع" است، وجود در موضوع دارد. مثل رنگ یا بو که تا وقتی در شیئی تعیّن پیدا نکنند، وجود خارجی ندارند. 

در درسهای قبل عنوان شد که عَرَضی، محمولی است خارج از ذات موضوع، که بر موضوع ضمیمه (عارض) می شود. 

و این نکته بدیهی است که ابتدا باید موضوعی وجود داشته باشد که عرضی بر آن حمل شود. لذا گفته می شود وجود محمول (عرضی) فرع بر وجود موضوع است.

می توان این گونه بیان کرد که عَرَض در دو مفهوم بکار می رود:

 

1) عرض در مقابل ذاتى: (که تعبیر صحیح آن، همان عرضى با یاء نسبت است)؛

ذاتى، یعنى منسوب الى الذات و عرضى، یعنى منسوب الى العوارض الخارجیه.

مقصود از عرضی در مقابل ذاتی، همان کلی خارجی است که بر ذات موضوع حمل می شود. مثل اینکه ضاحک بودن یا کاتب بودن که بر انسان حمل می شود.

 

2) عرض در مقابل جوهر:

مقصود از عرض در مقابل جوهر، همان وجودِ فی الموضوع بودنِ عرض است. قائم به غیر بودن اوست. یعنی تا وقتی موضوعی نباشد وجود پیدا نمی کند.

الجوهرُ ما اذا وُجدَ، وُجدَ لا فى الموضوع.  وجود جوهر، لا فی الموضوع است. وجود آن به چیز دیگری وابسته نیست و  قائم به ذات است. مثل انسان، درخت ، سنگ.  

و العرضُ ما اذا وُجدَ فى الخارج، وُجدَ فى الموضوع.  مثل سفیدى یا عدد 1 که در شیء یافت مى‌شوند و به تنهایی وجود استقلالی ندارند (در عالم خارج نمی توان سفیدی مطلق را نشان داد یا یک "یک" و یا یک "دو" را دید. تا شیئی وجود نداشته باشد که این ها در آن ظهور پیدا کنند، نیستند).

 

تقسیمات عرضی 

الف- عرضی لازم : عرضى لازم، عبارت است از آن امر عرضى‌اى که انفکاک و جدایى آن از موضوعش، محال و ممتنع باشد و از لوازم لاینفک موضوع باشد.

مثلا فرد بودن برای عدد هفت، یک عرضی لازم است چون ما نمی توانیم "7" را بدون فرد بودن تصور کنیم و فرد بودن با اینکه عارضی است بر عدد7 (ذاتیِ آن نیست چون جزو ماهیتش نیست)، اما عرض ای هست که عقلا قابل تفکیک از عدد 7 نیست.

 

ب- عرضی مفارق: مفارق آن عرضى‌اى است که عقلا انفکاکش از موضوعش، ممکن است ولى در خارج، این جدایى به وقوع نپیوسته و همواره این عرض با آن معروض بوده و هست و خواهد بود.

مثلا زمین متحرّک است و حرکت بر زمین عارض شده است. (حرکت جزو ماهیتش نیست). اما می توان زمینِ بدون تحرک را هم تصور کرد.

این حرکت براى او دائمى است ولى چه‌بسا با اعجازی، آنى و لحظه‌اى از حرکت باز ایستد و زمین باشد، اما متحرّک نباشد. لذا این نوع عرضی از نوع مفارق است.

 

نکته: ملاک تفکیک عرضی لازم از ذاتیِ یک شیء، ماهیت آن شیء است. چنانچه با گرفتن صفتی از یک شیء، دیگر آن ماهیت، همان ماهیت نباشد؛ آن صفت ذاتیِ شیء است و اگر با گرفتن صفت از ماهیت، باز هم بتوان آن ماهیت را تصور کرد، عرضیِ آن شیء است.

مثلا خیسی، ذاتیِ آب است چون ماهیت آب بدون خیسی قابل تصور نیست و دیگر آب نیست. اما گِل آلود بودن، عرضی آب است چون با گرفتن آن از آب باز هم آب ماهیتش را حفظ خواهد کرد.

 

تقسیم بندی لازم 

عرضی لازم به دو قسم تقسیم می شود:

بَیِّن و غیر بَیِّن.

بَیِّن نیز به دو قسم بَیِّن به معنی الاخص و بَیِّن به معنی الاعم تقسیم می شود.1

به‌طور خلاصه: «بیّن»چیزى را گویند که لازم بودن آن بدیهى است؛ و «غیر بیّن» چیزى است که لازم بودن آن نظرى مى‌باشد.

 

تقسیم بندی مفارق

عرضیِ مفارق به سه قسم تقسیم می شود:

1. مفارق دائم (که در خارج همیشه همراه با موضوع است،درحالیکه انفکاکش از آن عقلا جایز است) ؛مانند آبى بودن براى چشم.

2.مفارق سریع زائل شونده (آنچه به سرعت از موضوع خود زایل مى‌شود؛) مانند:سرخى چهرۀ انسان شرمسار.

3. مفارق کُند زائل شونده، مانند جوانی برای انسان.

  

کلّى منطقى،طبیعى و عقلى

در باب دوم که پیرامون مباحث کلّى بحث کردیم براى کلّى تقسیماتى بیان شد:

1.کلّى یا متواطى است و صدقش به افراد، على السویه است و یا مشکک.

2.دو کلّى با یکدیگر یا مساوى‌اند یا متباین یا عامین من‌وجه یا عام و خاص مطلق.

3.کلّى با افرادش، یا نوع است، یا جنس یا فصل یا عرضى خاصه و یا عرضى عام.

و تقسیم آخر که به عنوان آخرین بحث باب کلّى مطرح است:

کلّى از یک جهت، یا منطقى است یا طبیعى و یا عقلى. 

وقتى گفته مى‌شود: «انسان،کلى است» در اینجا سه چیز وجود دارد:

1-ذات (طبیعت) انسان از آن‌جهت که انسان است. "انسان بما هو انسان" مدنظر است، قطع نظر از اینکه متّصف به صفتی شود.

2-مفهوم کلى، ازآن‌جهت که کلى است، "کلی بما هو کلی" ، با قطع نظر از اینکه صفتِ چه موضوعی قرار گرفته است. 

3-انسان با وصف کلى بودن. یعنی مجموع صفت و موصوف برای ما مدنظر است. مفهوم انسانِ کلی .

به عبارت دیگر، این امور سه‌گانه عبارتند از:ذات موصوف به تنهایى، مفهوم وصف به تنهایى و مجموع موصوف و وصف.

 

توضیح:  

1-کلی طبیعی: اگر عقل مفهومی را-یعنى ذات یک موصوف را، آنگونه که در این ملاحظه تصور شده-در نظر بگیرد، «کلى طبیعى» مى‌نامند؛ در چنین موردى مقصود، نفسِ طبیعت شىء است. وقتى مى‌گوییم«انسان حیوان ناطق است»، انسان را به همین صورت لحاظ کرده‌ایم.

 کلى طبیعى در خارج، توسط وجود افرادش، تحقق دارد. 

 

2-کلی منطقی: اگر عقل، وصف یک کلى را به تنهایى و بدون هیچ موصوفى از قبیل انسان، حیوان، سنگ و غیر آن-در نظر آورد، مانند مفهوم کلى آن‌گونه که در مورد 2 لحاظ شده،«کلى منطقى»نامیده مى‌شود.

کلى منطقى جز در ذهن، وجود ندارد؛ زیرا مفهومى است که عقل آن را (از مفاهیم کلى ذهنى) انتزاع کرده است (نه از موجودات خارجى).

 

3-کلی عقلی: اگر عقل، مجموع وصف و موصوف را در نظر آورد؛ بدین نحو که ذات موصوف را، نه به تنهایى و منهاى وصف، بلکه ازآن‌جهت که به صفتی متصف است،«کلى عقلى»خوانده مى‌شود؛

زیرا متصف به یک وصفِ عقلى است، و ازاین‌رو وجودش تنها در ظرف عقل و ذهن است؛ چراکه هرچه در خارج موجود است، باید جزیى حقیقى باشد.

  


پانویس

1. توضیح مفصل این تقسیم بندی در کتاب شرح منطق مظفر، علی محمدی خراسانی، ج1 ، صفحات 220-218 آمده است.

منابع: 

 - منطق علامه مظفر. ترجمه و اضافات، دکتر علی شیروانی. ج1

 -شرح منطق مظفر، علی محمدی خراسانی، ج1

   

 تلخیص: نگین افتخاری