حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

حوزه علمیه کوچک ما

آموزش ادبیات عربی، منطق؛ فلسفه و عرفان اسلامی به نحو اجمالی و سبک سنتی حوزات علمیه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یقین» ثبت شده است

مقدمه

باب آخر از کتاب شریف المنطق علامه مظفر، مبحث صناعات خمس است. برخى فلاسفۀ بزرگ معاصر گفته‌اند که صناعات خمس به منزلۀ واجب، و بقیه مباحث به منزلۀ مستحب است.

پیش از این در باب پنجم گفتیم که هر قیاس ماده و صورتی دارد و قیاس را از جهت صورت و شکل ظاهری آن بررسی کردیم. یعنى هیأت تألیف قیاس به‌گونه‌اى باشد که اگر قیاس براساس شروطى که براى هیأت آن است، تألیف شود و مقدمات(مواد) آن نیز مسلّم و صادق باشند، در این صورت آن قیاس قطعا منتج خواهد بود؛ یعنى نتیجۀ آن به تبع صدق مقدماتش، صادق خواهد بود.

در باب پنجم هیچ‌کارى با مواد قیاس و مبادى تصدیقیۀ استدلال نداشتیم که آیا در واقع صغرى یا کبری، قضیه ی صادقه هستند یا کاذبه؟

حال می خواهیم دربارۀ قیاس از جهت مادۀ آن بحث کنیم. مقصود از ماده، مقدمات قیاس فى نفسه و با قطع‌نظر از چگونگی تألیف آنها با یکدیگر است.

مثلا گاهى قضیه‌اى که مقدمۀ قیاس واقع مى‌شود مورد تصدیق است و گاهى مورد تصدیق نیست؛ و قضیۀ مورد تصدیق،گاهى یقینى است و گاهى غیر یقینى.

با توجه به آنچه گفته شد، قیاس، با نظر به مواد و نوع مقدماتش، به پنج قسم تقسیم مى‌شود:

برهان،جدل، خطابه،شعر و مغالطه.

بحث از این اقسام پنجگانه، یا کاربرد آنها«صناعات خمس» نامیده مى‌شود؛ مثلا صناعت برهان، صناعت جدل و به همین ترتیب..

پیش از آنکه به بحث و گفت‌وگو از یکایک این صناعتها بپردازیم،به عنوان مقدمه، انواع گوناگون قضایایی که در قیاس بکار مى‌روند، و به آنها «مبادى قیاس» می گوییم ، ذکر مى‌کنیم.

 

مبادی قیاس

مبادى تصدیقى و مقدمات قیاس که شامل صغریات،کبریات و در یک کلام معلومات تصدیقیه هستند، از یک زاویه دو دسته مى‌شوند:

1.ضرورى و بدیهى

2.نظرى و اکتسابى

 

مبادى تصدیقیه بدیهی عبارتند از: قضایائى که جهت تصدیق آنها، نیازى به استدلال و بیان نیست و شأن آنها اجل از قبول استدلال است. چون خود به خود معلوم و واضح هستند و با این وصف بر آنها استدلال کردن تحصیل حاصل است.

 

مبادى تصدیقیه نظری عبارتند از:صغریات و کبریاتى که تصدیق آنها براى فکر و ذهن معلوم و مسجّل نیست،بلکه نیازمند بیان و استدلال هستند. 

 

حال مادۀ قیاس،خواه یقینى باشد و خواه غیریقینى باشد، یکی از این دو قسم است:

یا خودبه‌خود بى‌نیاز از بیان و اقامۀ حجت است و یا از نوع دوم است که به ناچار باید به مقدماتى که بى‌نیاز از بیان است، منتهى شود.

این قضایاى بدیهیه‌ که همه قضایاى نظرى به آنها منتهى مى‌شود،«مبادى قیاس»نامیده مى‌شوند، و بر هشت قسم‌اند:

یقینیات، مظنونات، مشهورات، وهمیات، مسلمات، مقبولات، مشبهات و مخیلات.

در اینجا به شرح هریک از این اقسام می پردازیم:

 

یقینیات

قسم اوّل از اقسام هشت‌گانۀ قضایاى بدیهى، یقینیات هستند و آنها قضایائى هستند که براى نفس، تصدیق یقینى مى‌آورند و یقین به دو معناى اعم و اخصّ به کار مى‌رود.

یقین به معناى اعم

عبارت است از:مطلق اعتقاد جازم، یعنى مطلق اینکه انسان به حکمى از احکام و نسبتى از نسبت‌ها،جازم و قاطع شود، چه جزم او مطابق واقع باشد یا نه. و بر فرض مطابقت، چه جزم از روى تقلید حاصل شود یا از روى اجتهاد و استدلال. پس یقین به این معنى شامل جهل مرکب و تقلید نیز مى‌شود. 

یقین به معناى اخص

عبارت است از:خصوص اعتقاد و تصدیق نفسى،که داراى سه ویژگى باشد:

1) مطابق با واقع باشد؛ با این قید،جهل مرکب خارج مى‌شود چون اعتقاد جاهل به جهل مرکب مطابق واقع نیست بلکه واقع را نشناخته و نمى‌داند که نمى‌داند.

 2) احتمال نقیض در او داده نشود؛یعنى اعتقادى جزمى و صددرصد باشد که حتّى یک درصد هم احتمال طرف مقابل داده نشود،با این قید ظن خارج مى‌شود چون احتمال خلاف دارد.

3) از روى تقلید نباشد؛یعنى از راه استدلال و اسباب و مقدمات به دست آمده باشد،با این قید،اعتقاد جازمى را که با تقلید به دست آمده باشد خارج کرد. 

 

در بحث ما یقین،به معناى اخص منظور است و یقینیّاتى که بعدا عنوان خواهد شد، باید عموما ویژگیهاى مذکور را دارا باشند و گرنه محلّ بحث نخواهند بود.

پس یقین به معناى اخص بر دو پایه اساسى استوار است که هرکدام از بین رود یقین تباه خواهد شد.آن دو پایه عبارتند از:

الف: شخص به مضمون و مفاد قضیه اعتقاد پیدا کند که حکم، همین است و لا غیر.

ب: این اعتقاد جزمى به مضمون قضیه، با به دست آوردن علت یک امر حاصل شده باشد، نه اعتقادى که با تقلید از دیگران حاصل شده باشد (یعنى به گفتار دیگرى ایمان و اطمینان داشته و بر این اساس یقین حاصل کند). 

مثل اینکه عقل ما یقین دارد که هر معلولى داراى علّتى است.

بدیهى است که چنین اعتقادى در عمق جان او ریشه کرده و تزلزل‌بردار نیست.

قضیۀ یقینى،به لحاظ آنکه گاهى سبب و علت اعتقاد به آن، نزد عقل حاضر و گاهى غایب است، به بدیهى و نظرى تقسیم مى‌شود و قضایاى نظرى لزوما به بدیهیات منتهى می شود.

بنابراین،بدیهیات اصول و پایۀ یقینیات را تشکیل مى‌دهند، و به حکم استقراء بر شش نوع‌اند. این شش نوع قضیه را اصول و ریشه‌هاى یقینیات گویند و عبارتند از: 

اولیات،مشاهدات، تجربیات، متواترات، حدسیات و فطریات.

در درسهای آینده به بحث درباره این شش نوع بدیهی می پردازیم.

 


منابع :

شرح منطق مظفر - علی محمدی خراسانی - ج2

منطق مظفر - ترجمه علی شیروانی - ج2

 

تلخیص: نگین افتخاری

پس از آشنایی با تعریف علم، به یکی از تقسیم بندی های مهم آن می پردازیم:

علم حصولی تصوری و علم حصولی تصدیقی. 

برای درک مفهوم تصور و تصدیق مثالی می آوریم:

 

فرض کنید بر روی صفحه کاغذ مثلثى را می بینید. صورتی (تصویری) از آن در ذهن شما پدید مى‌آید که تا پیش از آن لحظه نداشتید. این صورت، در واقع علمِ شما به آن مثلث است،و این علم، «تصور» نامیده مى‌شود.

این علم، یک تصور صِرف و تنهاست که هیچ جزم و اعتقادى را در پى ندارد.

حال اگر به زوایای مثلث نگاه کنیم و مثلا یک زاویه قائمه ببینیم، از این زاویه نیز صورتی در ذهن پدید می آید که آن هم یک «تصور محض» است.

سپس اگر بخواهید دو زاویۀ قائمه را با مجموع زوایاى این مثلث بسنجید،که آیا با یکدیگر برابرند یا نه؟ و در تساوى آن دو "شک" کنید،در این حالت نیز صورتى از نسبت تساوى میان آن دو در ذهن شما پدید خواهد آمد،که این نیز یک«تصور مجرد» است.

 

اما هنگامى که بر تساوى آن دو، برهان اقامه کنید. حالت جدیدى،متفاوت با حالات پیشین،در شما حاصل مى‌شود.

این حالت عبارت است از: 

ادراک مطابقت این نسبت با واقع،که مستلزم حکم نفس است. این حالت جدید، یعنى مطابقت با واقع، که آن را تعقل و ادراک کرده‌اید، همان علمى است که«تصدیق» نامیده مى‌شود.

به عبارت دیگر می توان گفت که تصدیق مجموعه ای از تصورات جزئی است که برای مطابقت با عالم واقع، با یک حکم همراه است. (درست یا غلط بودن این حکم مهم نیست) و منظور از تصدیق، خودِ این حکم نیست بلکه آن ادراکی است که ما یک نسبت خبریه را با واقع مطابقت می دهیم.

در مورد تصدیق گفته شده:

تسمیة للشیء باسم لازمه الذی لا ینفک عنه.

یعنی تصدیق به اسم لازمه خود نامگذاری شده است که از آن جدایی پذیر نیست. زیرا آن ادراکى که ملازم با تصدیق است، تصدیق نامیده شده است.

 

یادآوری:

با توجه به آنچه آوردیم،دانسته مى‌شود که واژه‌هاى«تصور»،«ادراک» و «علم» همگى حاکى از یک معنا هستند و آن عبارت است از«حضور صور اشیاء نزد عقل».

بنابراین،«تصدیق»نیز در واقع نوعی «تصور»است، اما تصورى است که حکم، تصدیق و قانع شدن نفس را به دنبال دارد.

 

در واقع براى آنکه تصور مجرد، یعنى تصورى که حکمى در پى ندارد، از تصورى که مستلزم حکم است جدا گردد، اولى را «تصور» نامیدند-چرا که تصور سادۀ محض و تنها است و لذا سزاوار آن است که واژه ی «تصور» بدون هیچ قیدى بر آن اطلاق شود-

و بر دومى نام«تصدیق» نهادند؛ چرا که حکم و تصدیق را به دنبال دارد و این چنانکه گفتیم، از باب نامگذارى شىء به اسم لازمۀ آن است. 

 

متعلَق تصور و تصدیق

متعلَق تصدیق،یک چیز بیشتر نیست و آن عبارت است از: «نسبت واقع در جملۀ خبرى هنگام حکم و اذعان به مطابقت و یا عدم مطابقت آن با واقع». مثلا درجمله: «زید ایستاده است» نفس ما، نسبت ایستادن به زید را حکم می کند. 

امّا تصور ممکن است به یکى از امور چهارگانه ذیل تعلق گیرد: 

 

1-لفظ مفرد؛ اعم از اسم و فعل-که در منطق به آن کلمه گفته مى‌شود- و حرف که در منطق به آن ادات مى‌گویند.

 

2-نسبت در خبر هنگام شک در آن و یا توهم آن ؛چرا که در این دو حالت تصدیقى در کار نیست.

مثلا وقتى ما این جمله را مى‌شنویم که «کرۀ مریخ مسکونى است»صورتى از این قضیه در ذهنمان نقش مى‌بندد،[که چون حکم و اذعانى را در پى ندارد،و ما نسبت به آن دارای شک هستیم ،تصور مجرد خواهد بود.]

 

3-نسبت در جملۀ انشایى؛مانند امر،نهى،تمنى،استفهام و دیگر امور انشایى که واقعیتى در پس کلام و لفظ ندارد و ازاین‌رو اساسا مطابق بودن و یا نبودن با واقعیت خارجى در مورد آن قابل طرح نیست؛ و در نتیجه تصدیق و اذعانى نسبت به جملات انشایى در کار نخواهد بود.

 

4-مرکب ناقص؛مانند مضاف و مضاف الیه،شبه مضاف،صله و موصول، صفت و موصوف، و هر یک از طرفین جملۀ شرطیه.

 

اقسام تصدیق

تصدیق بر دو قسم است:یقین و ظنّ

بطورکلی مضمون هر خبر یا وقوع دارد یا عدم وقوع.

توضیح اینکه وقتى خبرى بر انسان عرضه مى‌شود، یکى از این حالات چهارگانه براى او حادث مى‌شود:

 

1- یقین؛یعنى اینکه انسان مضمون خبر را تصدیق کند و احتمال کذب آن را ندهد؛ و یا آنکه عدم وقوع خبر را تصدیق کند و احتمال صدق آن را ندهد.

 به دیگر سخن تصدیق آن است که انسان، وقوع و یا عدم وقوع یک خبر را صددرصد تصدیق کند و این برترین قسم تصدیق است.

 

2- ظنّ ؛یعنى اینکه انسان وقوع خبر را محتمل تر بداند، اما احتمال طرف دیگر را نیز بدهد.

این قسم،پست‌ترین اقسام تصدیق است.

 

3-وهم؛یعنى اینکه انسان عدم وقوع خبر را محتمل تر بداند.

 

4-شک؛ و آن عبارت است از برابر بودن احتمال وقوع و عدم وقوع خبر.

  

نکته1:تصدیق فقط مرحله ظن به بالاست چون در این دو مرحله - ظن و یقین- هست که ما اذعان و حکم نفس را داریم.

شک و وهم جزو اقسام تصدیق نیستند.

 

نکته2:ظن و وهم همواره تناسب معکوس دارند. یعنی به هر طرف یک قضیه که ظن پیدا کنیم، طرف دیگر آن وهمی می شود و بالعکس. 

  

علم ضروری و نظری 

حال بر می گردیم به ابتدای بحث که تقسیم بندی علم بود؛

با شناخت تصور و تصدیق، می توان اینگونه تعریف کرد که علم - بطور مطلق- به دو دسته کلی تقسیم می شود:علم تصوری و علم تصدیقی که هر کدام از این دو قسم، به دو نوع قابل تقسیم هستند:

علم ضروری (بدیهی) و علم نظری (اکتسابی).

 

1-علم ضرورى،که بدیهى نیز نامیده مى‌شود:

 علمى است که در پیدایش آن نیازى به کسب و اندیشه و فکر نیست؛ بلکه بدون مکث و درنگ بطور اضطرار و به بداهت،یعنى خودبه‌خود و دفعتاً،حاصل مى‌گردد؛ مانند تصور ما از مفهوم وجود و عدم یا مفهوم گرسنگی و تشنگی.

و مانند تصدیق ما به اینکه «کل بزرگ‌تر از جزء است» و «خورشید طلوع کرده است» و «یک،نصف دو است» و قضایایى از این قبیل.

 

2- علم نظری، که اکتسابی نیز نامیده می شود:

علمى است که پیدایش آن نیازمند کسب و اندیشه و فکر است؛ مانند تصور ما از حقیقت روح یا الکتریسیته؛و مانند تصدیق ما به اینکه زمین ساکن و یا در حال حرکت بر گرد خودش و بر گرد خورشید است.

 

جهل

در تعریف جهل گفته شده:

لیس الجهل إلاّ عدم العلم ممّن له الاستعداد للعلم و التمکن منه

[از لحاظ علم منطق]، جهل همان نبودِ علم است [منتها] در کسى که استعدادی براى علم دارد و مى‌تواند آن را بدست آورد.

لذا ما چهارپایان یا جمادات را جاهل یا عالِم نمی خوانیم چرا که آنها اساساً استعدادی برای کسب علم ندارند.

 

اقسام جهل

جهل نیز مانند علم بر دو قسم است:

جهل تصوری و جهل تصدیقی.

در تقسیم بندی دیگر جهل به دو قسم جهل بسیط و جهل مرکب تقسیم می شود:

1- جهل بسیط:  آن است که آدمى چیزى را نداند و به این جهل و نادانى خود آگاه باشد؛ یعنى بداند که آن را نمى‌داند؛

مانند اینکه ما نمى‌دانیم در کرۀ مریخ ساکنانى وجود دارد یا ندارد، اما به این جهل خود آگاهیم و مى‌دانیم که این مطلب را نمى‌دانیم، پس ما در واقع فقط یک جهل داریم.

 

2-جهل مرکب: جهل مرکب آن است که انسان چیزى را نداند و به این جهل و نادانى خود توجه نداشته باشد، بلکه خود را عالِم به آن پندارد. در چنین مواردى انسان نمى‌داند که جاهل و ناآگاه است.

این نوع جهل را جهل مرکب مى‌نامند، زیرا از دو جهل ترکیب یافته است:یک جهل به واقع و دیگرى جهل به این جهل.

و این قسم از جهل، ناپسندتر از قسم دیگر آن است.

 

نکته:جهل تصوری تنها از نوع بسیط و جهل تصدیقی شامل هر دو نوع بسیط و مرکب است.

 


منابع: 

- منطق علامه مظفر. ترجمه و اضافات، دکتر علی شیروانی. ج1

-شرح منطق مظفر، علیمحمدی خراسانی، ج1

 

تلخیص: نگین افتخاری